یكى از نكاتى كه در عرصه فرهنگ و اندیشه باید مورد توجه قرار گیرد شفاف ساختن معانى و زودودن ابهام از دامن مفاهیم، و پرهیز از بكارگیرى مفاهیم كشدار است. زیرا اگر معناى دقیق واژهها و حدود آنها كاملا روشن نباشد ممكن است منشأ سوء برداشت شود كه در نتیجه كلام و نوشته گمراه كننده مىگردد. به همین دلیل و با آگاهى از این مطلب است كه برخى، با بكار گیرى مفاهیم مبهم، در صدد گمراه كردن مخاطبین خود برمىآیند تا از این رهگذر منافع فردى و گروهى خود را برآورده سازند و به قول معروف «از آب گلآلود ماهى بگیرند.»
از این رو، چارهسازترین راه براى جلوگیرى از سوء برداشتهاشفاف كردن اینگونه مفاهیم و آفتابى كردن حدود آنهاست. چنانكه واژه تسامح و تساهل نیز از همین قبیل است.
تسامح و تساهل از نظر لغت به معناى نرمش به خرج دادن، كوتاه آمدن، مطابق میل طرف مقابل عمل كردن و سهلانگارى داشتن است. حال باید دید چنین معنایى قابل انتساب به دین هست یا خیر؟ و اگر نیست مجراى روایت نبوى فوق و نظایر آن كدام است؟
به نظر مىرسد نسبت دادن تسامح و تساهل به معناى پیشگفته به دین صحیح و قابل پذیرش نمىباشد، زیرا احكام دینى اساساً در جهت تأمین مصالح دینى و اُخروى انسان وضع شدند و میان عمل دقیق و كامل به این احكام و تحقق آن مصالح رابطه عِلّى و معلولى و تكوینى و حقیقى برقرار است و مانند هر محصول دیگرى كه حصول آن در گرو فراهم آوردن دقیق موادّ اولیّه و شرائط ویژه مىباشد، رسیدن به مصالح فردى، اجتماعى، اخروى و دنیوى انسان نیز تابع عمل كردن صحیح و دقیق به احكام آن، بدون هیچگونه كاستى و مسامحه كارى است.
اسلام دینى جامع و فراگیر است كه وظایف مسلمانان در تمام زمینهها اعم از عبادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى را به طور دقیق بیان كرده است، از جمله كیفیت مواجهه و برخورد مسلمانان با یكدیگر و با معاندان و مشركان را مورد توجه قرار داده است و از
1. بحار الأنوار، ج 67، ص 166.
مسلمانان مىخواهد كه در روابط خود حدود و ارزشهاى الهى را مراعات كنند. نه تنها اسلام اجازه كمترین تسامح و تساهل در رعایت این حدود و عمل به دستوراتالهى را نداده، بلكه صراحتاً از سهلانگارى و كوتاه آمدن در اجراى قوانین و احكام الهى نهى فرموده است. به عنوان نمونه، در مورد اجراى حدّ زنا در قرآن كریم خطاب به مسلمانان آمده است:
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانی فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَة وَ لاَتَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(1)؛ هر یك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید و نباید رأفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى باز دارد؛ اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید، و باید گروهى از مؤمنان شاهد و ناظر كیفرشان باشند.
بر اساس آیه فوق، نباید در اجراى حدّ الهى تحت تاثیر عاطفه قرار گرفت و با سهلانگارى در اجراى حدود الهى زمینه توسعه فساد را فراهم آورد؛ چون در این صورت جامعه دینى و انسانى تباه مىگردد.
همچنین احكام اسلامى در مواجهه با معاندان و مشركان ضوابطى را معین كرده است و كمترین تسامح و تساهل را در مورد آنان روا نمىدارد. باز به عنوان نمونه، در شرایط خاص قرآن كریم دستور مىدهد:
«وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ...»(2)؛ و آنان ـ مشركان و كافران حربى و پیمان شكنانى كه به جان و مال شما تجاوز كردهاند ـ را هر كجا كه یافتید بكشید.
بنابراین، اگر تسامح و تساهل به معناى سهل انگارى در اجراى احكام دینى، یا كوتاه آمدن و مدارا كردن در برابر سست كردن و شكستن حرمت قوانین و ارزشهاى اسلامى ـ اعم از اعتقادى و رفتارى ـ باشد، هرگز در دین پذیرفته نیست و اسلام سخت با آن به مبارزه برمىخیزد. همچنان كه مدارا و نرمخویى در برابر دشمنان اسلام و نظام اسلامى كه در صدد ضربه زدن به نظام و تضعیف عقاید مردم هستند امرى است كه دین و نظام دینى هرگز آن را برنمىتابد و احدى از افراد دولتى و غیر دولتى حقّ اعمال چنین تسامح و تساهلى را ندارد.
امّا آنچه از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است اشاره به امتنان و رأفت شارع مقدّس بر
1. نور / 2.
2. بقره / 191.
مسلمانان دارد. به عبارت دیگر، خداوند متعال در مرحله تشریع احكام و قانونگذارى بر مردم آسان گرفته است و احكام اسلامى را به گونهاى وضع نكرده كه بندگان دچار مشكل و سختىهاى غیر قابل تحمّلى شوند. به عنوان نمونه، اگر وضو گرفتن و استفاده از آب به هر دلیلى براى انسان ضرر دارد، تیمّم را تشریع كرده است تا از بروز مشكل و ضرر براى افراد جلوگیرى كند. همچنین هر حكمى كه موجب عسر و حرج شود برداشته مىشود: «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْكُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَج»(1)
بطور كلّى، مجموعه احكام اسلام احكام سهل و آسانى است و فقط به این معنا تساهل دینى وجود دارد.
پس تساهل در روایت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و روایات مشابه ناظر به «مقام تشریع» احكام است كه در اختیار خداى متعال است، و هیچ كس را حقّ دخالت و اعمال سلیقه در این مقام نیست و سهل گرفتن در این مرحله از اختیارات و حقّ شخص بارى تعالى است. امّا تساهل و تسامح دینى به معناى كوتاه آمدن در اجراى دستورات دینى و عمل به آنها، یا سهلانگارى در برابر تضعیف احكام و عقاید دینى و یا مطابق میل دشمنان و معاندان رفتار كردن ـ كه همه مربوط به «مقام اجرا و عمل انسانها» هستند ـ هرگز در دین جایگاهى ندارد.
این نكته را هم فرو نگذاریم كه تساهل و تسامح در برابر كسانى كه سر دشمنى و عناد با اسلام و مسلمانان ندارند نه تنها رواست، بلكه اسلام بدان سفارش هم مىكند تا در سایه عطوفت و رأفت اسلامى قلوب كفّار غیر محارب و معاند نرم شده، به طرف اسلام و مسلمانان جذب گردد:
«لاَیَنْهیكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوكُمْ فِى الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِیَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»(2)؛ خدا شما را از نیكى كردن و رعایت عدالت با كسانى كه در دین با شما كارزار نكردند و شما را از خانههایتان بیرون نكردند، باز نمىدارد؛ زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد.
بنابراین، اگر بخواهیم از تسامح و تساهل دینى سخن بگوییم مصداق صحیح آن مواردى است كه دیگران معاندت و دشمنى با اسلام و مسلمانان و نظام اسلامى نداشته باشند.
1. حج / 78.
2. ممتحنه / 8.
براى پاسخگویى به این پرسش، نخست باید مقدّمهاى ذكر كنیم، تا ضمن آن مشخّص شود كه آیا اساساً هرگونه خشونتى مذموم است و باید خشونت را در هر شكل آن محكوم كرد؟ و یا برخى از گونههاى خشونت لازمه زندگى اجتماعى است و در صورت عدم اعمال آن بنیان نظم و امنیّت جوامع از هم خواهد گسست؟
بشر موجودى بالطبع اجتماعى است و انسانها به منظور برآوردن نیازهاى مادّى و معنوى خود رو به زندگى جمعى مىآورند و با تشكیل جوامع در صدد بهرهگیرى بهتر از دستاوردهاى زندگى اجتماعى و تعاملهاى انسانى و همین طور استفاده از محصول دسترنج دیگران، در ازاى پرداخت بهاى آن و یا ارائه خدمتى متقابل، بر مىآیند؛ تا از این رهگذر سریعتر، آسانتر و به شكل مطلوبترى خواستههاى خود را تأمین كنند. امّا همواره افرادى وجود دارند كه مىخواهند بدون تحمّل زحمت از دسترنج دیگران بهره گیرند و با نادیده گرفتن و تضییع حقوق و منافع دیگران، اغراض و منافع خود را تأمین كنند؛ همچنان كه طبع چنین زندگى جمعى وجود تزاحمات و برخوردهایى بین منافع افراد است. از این رو، كشمكشهایى در صحنه اجتماع رخ مىدهد كه براى جلوگیرى از آن باید «مرزهایى» را تعیین كرد و قوانینى را مدوّن ساخت.
بنابراین، هدف از زندگى اجتماعى كه همان برخوردارى هر چه بهتر از مواهب طبیعى، درجهت تكامل مادّى و معنوى انسان ـ آن هم براى همه افراد جامعه ـ است، تنها با وجود «قانون» ـ كه حقوق و تكالیف هر یك از اعضاى جامعه را معین مىكند ـ تأمین مىشود.
قانون كه خود مجموعه بایدها و نبایدهایى است كه شیوه رفتار آدمى را در زندگى اجتماعى تعیین مىكند، نخست به افراد جامعه ابلاغ مىگردد تا با گردن نهادن به آن موجبات بهرهورى صحیح و كامل از زیست اجتماعى را فراهم سازند. امّا نیك مىدانیم كه در همه جوامع و در طول تاریخ همواره كسانى بوده و هستند كه قانون را نادیده مىگیرند و ضمن پایمال ساختن حقوق دیگران، نظم و امنیّت و آرامش جامعه را به مخاطره مىافكنند.
از این رو، انسانها به حكم عقل خویش، وجود نیروى تضمینكننده اجراى قوانین و مقابله
با افراد خاطى را ضرورى مىدانند، به همین جهت به تشكیل قوّهاى قاهره كه ضامن اجراى قانون باشد و همچنین تعیین مجازاتها و محرومیّتهایى براى تخطّى كنندگان از قانون اقدام مىكنند: وجود نیروهاى انتظامى و پلیس، تشیكل قوّه قضائیه و دادگاهها، در نظر گرفتن زندان، تبعید و... همگى در این راستا و به منظور تأمین این دو هدف شكل مىگیرند. از سوى دیگر، دست اندازىها و تهدیدهاى خارجى كه از فراسوى مرزها امنیّت و موجودیّت یك كشور و نظام اجتماعى آن را تهدید مىكند و یا وجود برخى بحرانهاى بزرگ ملّى وجود ارتشى قدرتمند را در هر جامعهاى ضرورى مىسازد، تا به موقع به كار افتد و نظم و امنیّت را تأمین و حفظ كند.
بنابراین، در تمام كشورهاى جهان اهرمها و نیروهایى وجود دارند كه با قانون شكنىها، تجاوز به حقوق دیگران و یا تهدیدهاى داخلى و خارجى به مقابله برخاسته، قدرتمندانه و به تناسب میزان جرم و كیفیّت آن به سختگیرى و برخورد مىپردازند؛ در مواردى نیز به اعمال برخى مجازاتها و یا حتّى سركوب و جنگ متوسّل مىشوند و بدین وسیله از حقوق افراد و امنیّت جامعه پاسدارى مىكنند. از این رو، اِعمال خشونت مادام كه چارهاى جز آن نباشد و از طرف مراجع ذى صلاح و به صورت قانونمند صورت گیرد، در همه نظامهاى جهان پذیرفته شده است.
اسلام نیز بر این رویّه عقلایى صحّه مىگذارد و در مقابل كسانى كه امنیّت جانى و مالى مسلمانان و یا شهروندان غیر مسلمان جامعه اسلامى را تهدید مىكنند، مجازاتهایى را تعیین مىكند. البتّه اسلام زندگى انسان را به دنیا، و مصالح او را به مصالح دنیوى محدود نمىداند و معقتد است: خداوند متعال انسان و زندگى این جهانى انسان را مقدّمهاى براى هدفى والاتر؛ یعنى، زندگى خالد و دائم آخرت مىخواهد و حقّ تكامل و رسیدن به سعادت ابدى را براى همه انسانها محفوظ مىداند. بنابراین، قوانینى كه براى زیست انسان در هر دو بُعد فردى و اجتماعى آن وضع مىكند با در نظر گرفتن مصالح دنیوى و اخروى انسان، هر دو، مىباشد.
از این رو، اسلام تخلّف از قوانین فردى و اجتماعى خود را بر نمىتابد و اگر چه سرپیچى از اجراى فرامین فردى را ـ مادام كه تخلّف بر اثر تظاهر به آن در منظر دیگران جنبه اجتماعى نیابد ـ تخلّفى اخلاقى و رسیدگى به آن را به قیامت وامىگذارد؛ ولى هر گونه تخلّف از قوانین اجتماعى خود را جرمى حقوقى دانسته، براى متخلّفین مجازاتها و «حد»هایى را در نظر
مىگیرد و در مواردى به هیچ وجه اعمال رأفت را در مورد مجرمین مجاز نمىداند:
«الزَّانِیةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كَلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَة وَ لاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ...»(1)؛ هر یك از زن و مرد زناكار را صد تازیانه بزنید؛ و نباید رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید!
البتّه ارتكاب خشونت و یا هر عمل دیگرى كه خارج از چارچوبه قانون باشد، خود نوعى جرم و مذموم مىباشد و در نظام اسلامى ما نیز كه قانون عبارت است از موازین اسلامى و قوانین موضوعه در چارچوبه اسلام، هر گونه تخلّفى از این قانون جرم تلقّى مىشود.
بنابراین، چه در نظامهاى غیر دینى و چه در نظام اسلامى، اِعمال خشونت در مواردى پذیرفته است و نمىتوان آن را به طور مطلق و بكلّى كنار گذارد، چرا كه در غیر این صورت امنیّت مالى، جانى و معنوى انسانها به خطر خواهد افتاد و مصالح كشور و حقوق شهروندان از بین خواهد رفت. به همین دلیل خشونت خود به خود نه داراى ارزش مثبت است و نه داراى ارزش منفى، بلكه ارزشگذارى آن تابع شرایط و دلایل اِعمال آن مىباشد.
اینك جاى آن دارد كه دیدگاه قرآن را نیز در این باره جویا شویم، تا دقیقتر و بهتر با دیدگاه اسلامى آشنا شویم:
در قرآن كریم واژه «خشونت» وجود ندارد، امّا به جاى آن دو كلمه دیگر؛ یعنى: «غلظت» و «شدّت» كه هر دو مترادف با خشونت هستند به كار رفتهاند.
واژه غلظت آن گونه كه اهل لغت گفتهاند، به معناى: خشونت، شدّت، درشت شدن، درشتى و تندخویى است و در مقابل رقّت به كار مىرود.(2)
واژه شدّت نیز به معناى: غلظت، صلابت و سختى است، و در مقابل رقّت استعمال مىگردد.(3)
و بالأخره واژه خشونت به معناى شدّت، درشتى و درشتخویى است و در مقابل نرمى به كار مىرود.(4)
1. نور / 2.
2. ر. ك: لسان العرب، تفسیر كشّاف، مجمعالبیان، تفسیر نمونه، فرهنگ معین، فرهنگ عمید.
3. ر. ك: همان.
4. ر. ك: لسان العرب، فرهنگ معین، فرهنگ عمید.
در كاربردهاى قرآنى نیز دو واژه غلظت و شدّت ـ همان گونه كه مفسّرین گفتهاند ـ به معناى لغوى خود به كار رفتهاند. به عنوان نمونه، در آیه 73 از سوره توبه و آیه 9 از سوره تحریم آمده است:
«یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ جهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ...»؛ اى پیامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگیر! (و در مورد آنها خشونت به كار ببر!)
و یا در آیه 123 از سوره توبه آمده است:
«... وَلْیَجِدُوا فِیكُمْ غِلْظَةً...»؛ آنها (كافران) باید در شما شدّت و خشونت (و قدرت) احساس كنند.
همچنین در آیه 29 از سوره فتح آمده است:
«مَحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ، رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ...»؛ محمد(صلى الله علیه وآله)فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سخت و شدید و در میان خود مهرباناند.
این آیات و آیات مشابه آنها همگى گویاى جنبه قهرآمیز احكام اسلامىاند، كه در جاى خود و با شرایط تعیین شده از سوى شرع مقدّس به اجراء در مىآیند.
بنابراین، گرچه اسلام دین رحمت و عطوفت و خداوند متعال ارحمالرّاحمین است و اصل اوّلى در اسلام بر رأفت و مهربانى است، امّا این هیچ گاه به معناى نفى هر گونه برخورد قاطع و اعمال خشونت و شدّت در موضع خود نیست. به همین دلیل سخن كسانى كه اسلام را نافى هر گونه غلظت و اعمال خشونت ـ اگر چه به جا و به دستور خود خداى متعال باشد ـ معرّفى مىكنند، فاقد پشتوانه قرآنى و اسلامى است.
قرآن كریم مىفرماید: پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان در برابر كفّار شدّت و صلابت به خرج مىدهند و هرگز در مقابل كسانى كه به مرزهاى عقیدتى مسلمانان تعرّض مىكنند نرمى نشان نمىدهند. هر چند در میان خودىها یعنى كسانى كه اصول و ارزشهاى اسلامى را به رسمیّت مىشناسند، با عطوفت و مهربانى رفتار مىكنند.
بنابراین، شدّت به خرج دادن در برابر كسانى كه حریم اسلام و احكام تابناك آن را مىشكنند، یا جان و مال و آبروى مسلمانان را به مخاطره مىافكنند، نه تنها از مصادیق خشونت منفى نیست؛ بلكه از ویژگىهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و مؤمنان راستین است. در حقیقت این
برخورد محكم و با صلابت كه به انگیزه اجراى اوامر خداى متعال در قالب امر به معروف و نهى از منكر صورت مىگیرد، برخاسته از هواها یا ضعفهاى نفسانى نمىتواند باشد، بلكه تنها در جهت تحفّظ بر احكام و ارزشهاى دینى است و از آنجا كه سعادت دنیوى و اخروى انسانها در گرو عمل به دین و احكام نورانى آن است و سود و ضرر عمل كردن و یا عمل نكردن به اسلام تنها متوجّه خود بندگان است، كسانى كه به هر نحو در مقابل پیاده شدن و تحقق عملى اسلام و احكام آن مىایستند، به واقع راه رسیدن به كمال را بر روى سایرین مىبندند. از این روست كه باید با چنین افرادى مقابله كرد و اگر گفتار زبانى در آنها مؤثّر نیفتاد، باید با اذن حاكم اسلامى با آنها شدیداً برخورد كرد و حتّى در برخى حالات مجازات اعدام را در مورد آنها اعمال كرد.
بنابراین، باید بین خشونت منفى و شدّت اسلامى فرق گذارد و در دام خنّاسان زمانه كه سعى دارند با یكى دانستن این دو، غیرت دینى و خشم و صلابت مقدّس اسلامى را از میان بردارند گرفتار نیامد و الاّ اینان كار را به جایى خواهند رساند كه ـ العیاذ باللّه ـ پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه طاهرین(علیهم السلام) را نیز خشن دانسته، احكامى چون «قصاص» را غیر انسانى معرّفى كنند و به شهادت رساندن سالار شهیدان در كربلا را واكنش مردم نسبت به خشونت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جنگهاى بدر و حنین بدانند!!
در فرهنگ دینى تشیّع، مشروعیّت حكومت برآمده از اذن الهى است، با این حال براى عینیّت یافتن حكومت و پیاده شدن احكام الهى داشتن مشروعیّت به تنهایى كافى نیست، زیرا حكومت با هر پشتوانه سترگ نظرى مادام كه مقبولیّت مردمى نیابد هرگز قابل اِعمال نخواهد بود.
كسانى كه كمترین آگاهى از تاریخ اسلام داشته باشند به واهى بودن این سخن كه اسلام با زور شمشیر پیروز شد و تشكیل حكومت داد واقفاند. اساس دین بر پایه تبلیغ و راهنمایى انسانها به سوى زندگى بر مبناى عقل و منطق است و آیات قرآنى روشنترین گواه بر این مدّعى است:
«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً»(1) و «مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ»(2) و آیه: «فَمَنْ شَآءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شَآءَ فَلْیَكْفُرْ»(3)
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و ائمّه معصومین(علیهم السلام) با آن كه از قدرت معجزه برخوردار بودند و مىتوانستند از راههاى غیر عادى و بكارگیرى نیروى قهریّه غیبى اِعمال حكومت كنند، امّا هرگز چنین نكردند؛ زیرا خواست اسلام این است كه مردم از روى بصیرت و آگاهى اسلام و حكومت دینى را پذیرا شوند. چرا كه حكومتى پایدار و بالنده خواهد بود كه دلها را مسخّر خویش كند: «وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِیَزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(4)؛ خدا دین و شریعت را براى بشر فرو فرستاد تا بشر خود با بصیرت و منطق به برپایى حكومت عدل و داد قیام كند.
اسلام معتقد است كه باید حقّ براى انسانها تبیین شود و كسى حق ندارد مانع تبیین آن گردد، اگرچه همه كسانى كه حقّ را بازشناختند در برابرش سر تسلیم فرود نیاورند.
در هر حال، اگر مردمى با بینش و آگاهى اسلام را به عنوان دین حقّ، و پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا امامان معصوم(علیه السلام) و یا ولىّ فقیه را به عنوان حاكم الهى پذیرفتند. آنها موظّفاند تشكیل حكومت دهند و جامعه را بر اساس حكومت اسلامى اداره كنند و در برابر كسانى كه علاوه بر عدم پذیرش حكومت دینى به توطئه علیه حكومت دینى و احكام الهى دست مىزنند، به مقابله برخیزند و از كیان دین و حكومت دینى پاسدارى كنند و متخلّفان را ملزم به تبعیّت و اطاعت سازند.
این نگاهبانى از حدود الهى از وظایف مسلّم حكومت اسلامى است و تخطّى از آن كه مستلزم وهن احكام اسلامى و مسدود یا كمرنگ كردن راه كمال بر روى افراد جامعه است، گناهى بس بزرگ و نابخشودنى است كه دامنگیر كارگزاران حكومت دینى خواهد بود.
البتّه چنان كه پیشتر نیز گفتیم، قدرت حاكم الهى و ولىّ فقیه از ناحیه مردم است و پذیرش (= مقبولیّت) مردمى است كه به حاكم توان اِعمال حكومت مىدهد. به همین دلیل، با آن كه پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم حضرت على(علیه السلام) را به جانشینى خود و امامت مسلمانان برگزیدند، چون پشتیبانى و همیارى مردمى قرین این انتخاب نشد، امیر مؤمنان(علیه السلام) از قیام به
1. انسان / 3.
2. مائده / 99.
3. كهف / 29.
4. حدید / 25.
تشكیل حكومت و عمل به وظیفه معذور گردیدند. امّا همگى مىدانیم به محض آن كه مردم با حضرتش بیعت كردند و جهت پیاده كردن احكام الهى دست همكارى با ایشان دادند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز با بكارگیرى قوّه قهریّه در برابر دشمنان حكومت اسلامى ایستادند و صحنههایى چون حنگ جمل، جنگ صفّین و جنگ نهروان رقم خورد و نمونههاى عملى و عینى برخورد حاكم دینى با معاندان به منصّه ظهور رسید.
بنابر این، مشروعیّت حاكم ـ به معناى حقّ حاكمیّت داشتن ـ از ناحیه اذن الهى است و قدرت اِعمال آن از پذیرش و مقبولیّت مردمى ناشى مىگردد و حاكم اسلامى با تكیه بر همین قدرت برآمده از مردم، موظّف به مقابله با قانونشكنان و متخلّفان، و الزام آنان به پذیرش و اطاعت از قوانین و ارزشهاى اسلامى است.
ناگفته نماند كه حاكم و دولت اسلامى هرگز حق دخالت در مسائل فردى و خصوصى اشخاص را ندارد؛ افراد در حوزه مسائل شخصى خویش آزادند و حكومت حقّ تعرض به آنها را ندارد. البتّه این تا آنجاست كه افراد تجاهر به فسق نكنند و در ملأ عام مرتكب حریمشكنى احكام و ارزشهاى دینى ـ حتّى احكام فردى دین ـ نشوند. چرا كه ارتكاب معاصى در حضور دیگران از زشتى گناه مىكاهد و موجب بروز مفسده و به خطر افتادن مصلحت افراد و جامعه خواهد شد و در واقع حقّ رسیدن به كمالات و مصالح دنیوى و اخروى انسانهاى دیگر را ضایع خواهد كرد.
پس ولىّ فقیه و دولت اسلامى مىتواند و باید جلوى مفاسد و قانونشكنىها را بگیرد؛ نخست با تذكّر و گفتن و اگر مفید واقع نشد، با اِعمال قوّه قهریّه قانون را حاكم كند.