فصل دوم: رابطه دین با سیاست

‌‌

فصل دوم

رابطه دین با سیاست

‌سكولاریزم

در زمینه رابطه دین با سیاست گفت و گوهاى زیادى شده است. در كشور خود ما و در سایر كشورهاى اسلامى و همچنین كشورهاى غربى نظرهاى بسیار متفاوتى در این‌باره ارائه گردیده است. اگر این نظرات مختلف را بر روى یك طیف در نظر بگیریم در یك قطب آن «نظریه جدایى دین از سیاست» و در قطب مخالف آن «نظریه دیانت عین سیاست و سیاست عین دیانت» قرار مى‌گیرد. البته نظریه‌هاى متوسّطى هم بین این دو قطب مخالف وجود دارد. در این‌جا قصد آن نداریم تا همه این نظریه‌ها را نقد و بررسى كنیم بلكه بر آنیم تا ضمن طرح اجمالى «نظریه جدایى دین از سیاست» و نقد آن، نظر خود را درباره ارتباط دین با سیاست بیان نماییم.

‌‌ نظریّه جدایى دین از سیاست در محافل علمى و ادبیات امروز معمولا با عنوان «سكولاریزم» یا «سكولاریسم» طرح مى‌شود. البته درباره مفاد و معناى كلمه «سكولاریزم» بحث‌هایى وجود دارد و معانى متعدّدى براى آن گفته شده است ولى به هر حال باید روشن باشد كه ما واژه سكولاریزم را در این كتاب به همین معنا (جدایى دین از سیاست) بكار مى‌بریم.

‌‌ جدایى دین از سیاست (سكولاریزم) بدین معناست كه حوزه و قلمرو هر یك از دین و سیاست با یكدیگر متفاوت است و «هیچ كدام از آنها نباید

در امور مربوط به قلمرو دیگرى دخالت كند» و یا به تعبیر دیگر «هیچ یك از دین و سیاست در قلمرو دیگرى دخالت نمى‌كند». براى آشنایان به تعابیر علمى و فنّى روشن است كه تعبیر اول از مقوله مفاهیم ارزشى (بایدها و نبایدها) و تعبیر دوم از مقوله مفاهیم معرفت‌شناسى (هست‌ها و نیست‌ها) است.

‌‌ مطابق این نظریه (سكولاریزم) اصولا دین و سیاست همچون دو خطّ موازى‌اند كه هیچ نقطه تلاقى با یكدیكر ندارند و مسیر آنها جداى از یكدیگر است و هر یك، به نهایت و پایانى غیر از آن‌چه كه مقصد دیگرى است ختم مى‌گردد. مطالعه مباحثى كه در ادامه همین گفتار مى‌آید تبیین روشن‌تر و تصویر واضح‌ترى از نظریّه سكولاریزم ارائه خواهد كرد.

ظهور سكولاریزم

داستان سكولاریزم در واقع از اروپاى قرون وسطى شروع مى‌شود و باید ریشه‌هاى آن را در این عصر و در دوران تسلّط كلیسا بر همه شئون اروپا و مردم این قارّه جست وجو كرد. كلیسا در این دوران به دو كلیساى روم غربى و روم شرقى تقسیم مى‌شد. كلیساى روم شرقى عمدتاً در تركیه فعلى (قسطنطنیه) مركزیت داشت امّا مركز كلیساى كاتولیكِ روم غربى در كشور فعلى ایتالیا قرار داشت و پاپ‌ها در آنجا حكومت مى‌كردند و قدرت عجیبى به هم زده بودند و سلاطین كشورهاى مختلف تا اسپانیا هم از آنها فرمان بردارى مى‌كردند و حرف شنوى داشتند.

‌‌ پاپ‌ها و كلیسا با در اختیار داشتن تجارت‌ها و صنایع بزرگ و همچنین برخوردارى از موقوفات و زمین‌هاى كشاورزى وسیع و فراوان، از قدرت اقتصادى و نظامى عظیمى بهره مى‌بردند و عملا به گونه‌اى شده بود كه

حاكمیت و نفوذ خود را بر سراسر قارّه اروپا تحمیل مى‌كردند و براحتى در مقابل حكّام و سلاطین سرزمین‌هاى دیگر صف آرایى مى‌كردند و با آنها درگیر مى‌شدند. البته این قدرت نوسان داشت و احیاناً با طغیان یك پادشاه و حاكم تضعیف مى‌شد ولى به هر حال پاپ عملا بر كلّ كشورهاى مسیحى ریاست داشت و سلاطین باید تابع او مى‌بودند و از او اطاعت مى‌كردند. این، ادّعاى كلیسابود و تا آنجا كه مى‌توانست با تمام توان آن را اعمال مى‌كرد. این حاكمیت و تسلّط، همه زمینه‌ها از جنبه‌هاى فردى و احكام و مراسم دینى و مذهبى گرفته تا جنبه‌هاى اجتماعى و سیاسى و حتى علوم مختلف را شامل مى‌شد. آموزش و پرورش و تدریس و تعلیم علوم از جمله ریاضیات و ادبیات و نجوم، همه و همه در اختیار كشیش‌ها بود. دادگاه‌هاى تفتیش عقاید (انگیزاسیون) این دوره و از جمله محاكمه گالیله به جرم نظریه‌اش در باب چرخش زمین به دور خورشید، معروف و زبانزد خاصّ و عام است.

‌‌ این در حالى بود كه كلیسا و مسیحیت آن زمان مایه علمى و دینى قویّى نداشت و مطالب خود را عمدتاً از دانشمندان علوم تجربى و فلاسفه به عاریت گرفته بود و خود از درون مایه اصیل و محكمى برخوردار نبود. طبعاً در این دستگاه عریض و طویل با آن وسعتى كه پیدا كرده بود و از آن طرف هم ضعف و فقر بنیان علمى و مبانى تئوریك، به تدریج فسادهایى پیدا شد و موجب حركت‌هایى علیه دستگاه پاپ و كلیساى كاتولیك گردید. افرادى نظیر مارتین لوتر (بنیان گذار فرقه پروتستان در مسیحیت) از درون تشكیلات خود كلیسا در پى ایجاد اصلاحاتى در تعالیم مسیحیت بر آمدند و در كنار حركت‌هاى سیاسى و فرهنگى اصلاح طلب دیگر شروع به فعالیت كردند. مجموع این حركت‌ها منجر به شكل‌گیرى نهضت

بزرگى بر علیه پاپ گردید و سرانجام به رنسانس منتهى شد. یكى از نتایج مهمّ رنسانس، كه توسّط برخى از رجال دینى و روحانى مسیحیت هم مورد تأكید قرار گرفته بود، تقبیح رفتار كلیساى كاتولیك و دخالت آن در امور مربوط به جامعه و از جمله امور سیاسى بود. گفته شد آن‌چه كلیساى كاتولیك تا آن زمان ترویج و عمل كرده انحراف از تعالیم مسیحیت بوده و مسیحیت اصیل، دینى است كه در آن حكومت نباشد و به كار سیاست نپردازد و به تقویت و تحكیم رابطه انسان با خداى خودش در داخل كلیسا محدود شود. نتیجه گرفته شد تمام مصیبت‌ها و محرومیت‌ها و عقب افتادگى‌هاى اروپا در طّى این چند صد سال ریشه در كلیسا و تعالیم آن دارد؛ پس باید آنها را از صحنه بیرون كرد. محورهاى عمده تعالیم كلیسا عبارت از خدا و آسمان و ملكوت بودند. تصمیم گرفتند بجاى این تعالیم كه عوامل مصیبت زا و ترمز دهنده جامعه بودند تعالیم و شعارهاى دیگرى را مطرح كنند؛ بدین ترتیب كه بجاى خدا مى‌گوییم انسان؛ بجاى آسمان مى‌گوییم زمین و بجاى ملكوت هم زندگى را قرار مى‌دهیم.

‌‌ به این صورت بود كه شعار «خدا، آسمان، ملكوت» جاى خود را به سه محور دیگر یعنى «انسان، زمین، زندگى» داد و حساب دین را از مسایل جدّى زندگى جدا كردند و گفتند مسائل زندگى را باید دنیایى و در زمین حلّ كرد نه آن كه به سراغ خدا در ملكوت آسمان برویم. این گرایش بنام سكولاریسم، یعنى این جهانى و دنیایى، معروف شد و براساس چنین تفكّرى بود كه گفته شد اگر خدایى و دینى هست و كسى به آن معتقد است خودش مى‌داند و خداى خود؛ به كارهاى اجتماع نباید ربطى پیدا كند. جاى دین در كلیسا و معبد است؛ آن جا هرچه مى‌خواهید گریه و نیایش و توبه كنید امّا وقتى از در كلیسا بیرون آمدید و قدم به صحنه

اجتماع و مسائل جدّى زندگى گذاشتید دیگر جاى دین نیست. دین یك حوزه خاص دارد و سیاست حوزه دیگرى؛ سیاست تدبیر امور جامعه است و دین یك رابطه شخصى بین انسان و خداست. بدین ترتیب بود كه در اروپا و مسیحیت رابطه بین دین و سیاست از هم بریده شد و میان آنها مرزى ایجاد كردند و در یك طرف مسائل شخصى و در طرف دیگر مسائل اجتماعى را قرار دادند. البته به تدریج پا را از این هم فراتر گذاشتند و گفتند اصولا دین یك مسئله ذوقى و سلیقه‌اى است و نظیر مسائل ادبى و شعر و شاعرى است. همان گونه كه یك شاعرى مى‌گویداى ماه من؛اى خورشید من؛اى باد صبا این پیغام را به محبوب من برسان؛ و این‌ها یك چیزهاى شخصى و ذوقى است و در عالم واقع نه باد صبا پیامى براى كسى مى‌برد و نه ماه و خورشید صداى او را مى‌شنوند بلكه این سخنان صرفاً هیجانات و تلاطم‌هاى روحى و عاطفى او را بازگو مى‌كند، وقتى هم كسى به گوشه‌اى مى‌رود و با اشك و آه مى‌گوید: اى خداى من؛ اى معبود من؛... همین طور است و معلوم نیست خدایى باشد یا نباشد. شاعر مى‌گوید اى ماه شب چهارده چقدر تو زیبایى؛ ولى علم نجوم و كیهان‌شناسى امروز مى‌گوید ماه، یك جسم سرد و بى‌روح و یك بیابان بى‌آب و علفى است كه هیچ حُسنى ندارد. این فردى هم كه مى‌گویداى خداى من تو چقدر خوبى و... این تنها یك تخلیه روانى است كه روح او را آرام مى‌كند. خلاصه این‌كه، آن‌چه واقعیت دارد این است كه انسان باید كار كند و پول در بیاورد و زندگى و تفریح كند و حكومت تشكیل بدهد و قانون وضع كند و مجرمین و تبهكاران را مجازات و زندانى كند و جنگ و صلح داشته باشد و این‌ها ربطى به دین ندارد. این مطالب در حقیقت همسو با فلسفه پوزیتیویسم (اثبات‌گرایى، عینى‌گرایى) است كه پس از

رنسانس در غرب پیدا شده و معتقد است آن‌چه را كه لمس مى‌كنیم و مى‌بینیم واقعیت دارد و باید درباره آن فكر كنیم و برنامه‌ریزى نماییم امّا خدا و ملكوت را كسى ندیده و به تجربه در نیامده‌اند پس نباید آنها را جدّى گرفت.

‌‌ به مرور زمان و بواسطه اختلاط فرهنگ‌ها، كه با ظهور فن‌آورى‌هاى جدید و پیش رفته روز بروز بیش‌تر حاصل مى‌شد، گرایش سكولاریستى در كشورهاى اسلامى و در میان متفكّران مسلمان هم رواج پیدا كرد و این سؤال براى روشنفكران مسلمان هم مطرح شد كه چرا اسلام مثل مسیحیت نباشد؟ اسلام هم یك دین است و دین هم كه رابطه انسان با خداست پس نباید كارى با زندگى اجتماعى مردم داشته باشد.

‌‌ در انقلاب اسلامى هم كه با نام دین و اسلام انجام گرفت و پیروز شد نظیر همین سخنان گفته مى‌شود. برخى به گمان خود از سر دلسوزى و براى سربلندى اسلام(و البته برخى هم ریاكارانه) مى‌گویند این‌كه شما دین را با سیاست مخلوط كردید و اساس حكومت خود را دین قرار داده‌اید، نظیر كار كلیساى كاتولیك شكست خواهد خورد و آزموده را آزمودن خطاست. براى این‌كه دین نجات پیداكند و مشكلات و نابسامانى‌ها و ندانم كارى‌ها و خرابى‌ها بنام دین تمام نشود باید حساب دین را از برخى رفتارهاى نادرست صاحب منصبان و متصدّیان حكومتى روحانى و دینى جدا كرد؛ و این كار با جدایى دین از سیاست میسّر است. اگر مى‌خواهید دینتان محفوظ بماند و احترام قرآن و اسلام همچنان باقى بماند تنها راه آن است كه دین را از صحنه سیاست بر كنار بدارید و سیاست را براى سیاست مداران بگذارید تا روحانیون و عالمان دینى، هم قداست و آبرویشان محفوظ باشد و مخدوش نشود و هم این‌كه با

دخالت‌هاى ناشیانه خود در امور سیاسى، كارها را خراب نكنند.این قرائت و تفسیرى كه از دین كرده‌اید و آن را در سیاست دخیل دانسته‌اید غلط است وباید تفسیر و قرائت جدیدى را مطرح كرد و یك پروتستانتیسم اسلامى و مارتین لوتر مسلمان لازم است؛ در غیر این صورت دین و اسلامتان بكّلى نابود خواهد شد.

‌‌ به هر حال گرایش‌هاى سكولاریستى در برخى كشورهاى اسلامى نظیر تركیه تا بدان جا پیش رفته كه قانون اساسى آنها نظام لائیك را پذیرفته و یك كارمند مسلمان در ادارات دولتى تركیه حق ندارد اسمى از دین و اسلام ببرد و شعار و علامتى از دین را به همراه داشته باشد. حتى پوشیدن لباس روحانى در تركیه جرم است و اگر كسى راببینند كه لباس روحانى پوشیده یا دستمال و شالى شبیه عمامه بر سر دارد پلیس او را دستگیر مى‌كند. این وضع امروز كشورى است كه در گذشته‌اى نه چندان دور مركز خلافت بزرگ اسلامى و دولت عثمانى بود و بخش عظیمى از آسیا و تقریباً نیمى از اروپا را در اختیار داشت.

سكولاریزم از نگاه برون‌دینى

برخى از نویسندگان و روشنفكران داخلى براى اثبات نظریه جدایى دین از سیاست این گونه بحث كرده‌اند كه قبل از ورود به دین و با یك نگاه برون‌دینى، ما باید این سؤال را مطرح كنیم كه اصولا بشر چه احتیاجى به دین دارد و در چه مسائلى نیاز دارد كه دین او را راهنمایى كند؟ در پاسخ به این سؤال، دو شق را متصوّر دانسته‌اند: یكى این‌كه بگوییم انسان در همه چیز و در همه امور زندگى خود نیاز به دین دارد و باید منتظر دستور دین باشد؛ این‌كه چگونه غذا بخورد، چگونه لباس بدوزد، چگونه لباس

بپوشد، چگونه مسكن بسازد، چگونه ازدواج كند، چگونه جامعه تشكیل بدهد و... خلاصه این‌كه یك پاسخ این است كه بگوییم دین باید همه مسائل رابراى انسان حل كند. اگر چنین پاسخى را بپذیریم و این را مبنا قرار دهیم كه انسان اگر مى‌خواهد لباس بدوزد باید ببیند كه دین چه مى‌گوید؛ اگر غذا خواست باید ببیند دین چه مى‌گوید، اگر طبیب خواست باید ببیند دین چه مى‌گوید، در این صورت طبیعى است كه اگر احتیاج به تشكیل حكومت هم پیدا كردیم باید ببینیم دین چه مى‌گوید. ولى همه مى‌دانند و بدیهى است كه این گونه نیست و هیچ دینى هم چنین ادّعایى ندارد كه من تمام نیازهاى بشر را رفع مى‌كنم و مثلا به شما یاد مى‌دهم كه این ساختمان یا این سقف را چگونه بسازید. اگر این طور بود بنابر این دیگر لازم نبود كسى دنبال تحقیقات علمى برود و همه مسائل را از دین مى‌گرفت. ولى مى‌دانیم كه وجود دین و احكام دینى، بشر را از آموختن علوم و انجام تحقیقات بى‌نیاز نكرده است و دین نمى‌تواند فن‌آورى‌هاى فانتوم، رایانه، ماهواره و فیزیك هسته‌اى را به بشر عرضه كند. بنابر این چنین پاسخى كه بگوییم دین باید همه مسائل را براى انسان حل كند قطعاً صحیح نیست و باصطلاح، ما نباید «حداكثر» انتظار را از دین داشته باشیم و هر چیزى را كه مى‌خواهیم پاسخش را از دین مطالبه نماییم.

‌‌ پس از این‌كه نتوانستیم پاسخ اول را قبول كنیم تنها راه و پاسخ ممكن در مورد انتظار ما از دین این است كه بگوییم دین اساساً یك امر آخرتى است و براى ساختن و آباد كردن آخرت بشر آمده و كارى به زندگانى دنیا و امور دنیوى و اجتماعى او ندارد و آنها را به علم و عقل و تدبیر خود او واگذار كرده است. بر اساس اصطلاحى كه در این مورد بكار برده‌اند ما

باید فقط یك «حدّاقلّى» را از دین انتظار داشته باشیم. بنابراین قلمرو دین فقط امور آخرتى را شامل مى‌شود؛ مسائلى از این قبیل كه چگونه نماز بخوانیم، چگونه روزه بگیریم، چگونه به حج برویم و در یك كلمه این‌كه چه كنیم كه در آخرت به جهنّم نرویم و از اهل بهشت باشیم. در مورد هر آنچه كه دنیوى است باید به سراغ علم و عقل رفت و هر آنچه را كه مربوط به آخرت مى‌شود باید از دین گرفت. و سیاست مربوط به امور دنیوى است و اساساً از قلمرو مسائل دینى خارج است. سیاست در منطقه حاكمیت علم و عقل واقع مى‌شود و دست دین خود بخود از دامان آن كوتاه است. بنابراین، عالمان علوم اجتماعى و سیاست مداران هستند كه باید در امور سیاسى و اداره امور جامعه نظر بدهند و فقیهان و عالمان دین هم باید به آخرت مردم بپردازند و آنان را نمى‌رسد كه بر مسند حكومت و سیاست بنشینند و اگر چنین كنند، این كارِ آنان بر هیچ مبناى تئوریك و منطق صحیحى استوار نیست و به بیانى كه گفته شد ضدّ علم و منطق است.

‌‌ روشن است كه این بیان، سكولاریزم و جدایى دین از سیاست را بسیار برهنه‌تر و تندتر از آن‌چه كه در مغرب زمین و پس از رنسانس پیدا شده مطرح مى‌نماید.

ارزیابى رابطه دین و سیاست

قبل از هر چیز لازم است متذكّر گردیم كه منظور ما از «دین» در این‌جا، «اسلام» است و ناظر به سایر ادیان نیستیم. بنابراین سؤال اصلى ما از «رابطه اسلام با سیاست» است. پس از تذكّر این نكته كه ضرورى مى‌نمود،به نظر مى‌رسد براى ارزیابى رابطه دین و سیاست ابتدا باید

توافقى بر سر خود این دو مفهوم صورت گیرد و مشخّص كنیم منظور ما از دین و سیاست چیست.

‌‌ «سیاست» در اصطلاح عرفى، امرى مذموم قلمداد مى‌شود و داراى بار منفى است و توأم با حیله‌گرى و حقّه بازى و نیرنگ و فریب است. امّا باید توجه داشته باشیم كه مراد ما از سیاست در این‌جا چنین سیاستى نیست بلكه به تعبیرى ساده منظور ما از سیاست، «آیین كشوردارى» است. و به تعبیر دقیق‌تر، سیاست در این بحث به معناى «روش اداره امور جامعه بصورتى است كه مصالح جامعه ـ اعم از مادّى و معنوى ـ را در نظر داشته باشد.» بنابراین، سیاست به تنظیم و اداره امور اجتماعى مربوط مى‌شود.

‌‌ امّا منظور ما از دین (اسلام) مجموعه احكام، عقاید و ارزش‌هایى است كه توسّط خداوند براى هدایت بشر و تأمین سعادت دنیاو آخرت بشر تعیین گردیده و بوسیله پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) به مردم ابلاغ وبراى آنان تبیین گردیده و یا به حكم قطعى عقل كشف شده است.

‌‌ با روشن شدن مفهوم «دین» و مفهوم «سیاست» اگر ما بخواهیم بدانیم كه آیا اسلام شامل امور سیاسى نیز هست یا این‌كه متعرّض مسائل سیاسى و اجتماعى نشده است بهترین راه، مراجعه به خود اسلام است و همان گونه كه ما حتى اگر مسیحى هم نباشیم امّا بخواهیم نظر مسیحیت را راجع به موضوعى بدانیم روش منطقى و صحیح آن مراجعه به انجیل است، در این‌جا هم براى مشخّص شدن جایگاه سیاست در اسلام باید به متن قرآن و معارف و احكام دین مراجعه كنیم تا ببینیم آیا اسلام راجع به سیاست و تنظیم امور اجتماعى هم سخنى دارد یا فقط مشتمل بر مسائل فردى است. اگر كسى بگوید اسلام آن نیست كه قرآن مى‌گوید؛ كه پیامبر

اسلام(صلى الله علیه وآله) فرموده؛ آن نیست كه ائمه معصومین(علیهم السلام) گفته‌اند بلكه اسلام آن چیزى است كه من مى‌گویم، روشن است كه این حرف منطقى و قابل قبول نیست و اگر كسى بخواهد از اسلامى كه مسلمان‌ها مى‌گویند تحقیق كند، اسلام آن چیزى است كه در قرآن و سنّت بیان شده نه آن چیزى كه فلان مستشرق اروپایى یا امریكایى گفته یا من به دلخواه خودم و بریده از قرآن و سنّت تعریف كرده‌ام. اگر من بگویم اسلام را قبول دارم امّا اسلام آن طورى كه قرآن گفته نیست، آن طور كه پیامبر فرموده نیست، بدیهى است كه این سخن در واقع به معناى انكار اسلام و نفى آن است. بنابراین براى روشن شدن رابطه اسلام با سیاست باید به متن قرآن و سنّت مراجعه كنیم.

‌‌ براى روشن شدن نظر قرآن در مورد آن‌چه كه ما در این‌جا در پى آن هستیم كافى است اندكى با الفاظ عربى آشنا باشیم و لازم نیست كه متخصّص در ادبیات عرب یا متخصّص تفسیر قرآن باشیم و حتى لازم نیست تفسیرى كوتاه از قرآن را مطالعه كرده باشیم بلكه تنها آشنایى اجمالى و مختصر با لغت عربى كافى است. با مراجعه به قرآن مى‌بینیم همان گونه كه اسلام مطالبى راجع به عبادات و اخلاق فردى دارد، براى زندگى و روابط خانوادگى،براى ازدواج، براى طلاق، براى معاملات و تجارت، براى تربیت فرزند، پیروى و اطاعت از «اولواالامر»، قرض، رهن، جنگ و صلح، حقوق مدنى، حقوق جزایى، حقوق بین الملل، و مسائلى نظیر آنها نیز دستورالعمل دارد و درباره آنها سخن گفته است. آیات فراوان و متعدّدى در قرآن راجع به این امور است و چندین برابر آنها در احادیث و روایات منقول از پیامبر اسلام و ائمه اطهار(علیهم السلام) وارد شده است. با چنین وصفى آیا مى‌توان پذیرفت كه اسلام خود را از سیاست و مسائل مربوط

به تنظیم روابط اجتماعى بركنار داشته و تنها به مسائل عبادى و اخلاق فردى بشر پرداخته و به تنظیم رابطه انسان با خدا بسنده نموده است؟! در این‌جا به نمونه‌هایى از این موارد اشاره مى‌كنیم:

‌‌ بزرگ‌ترین آیه قرآن مربوط به قرض دادن است كه تأكید مى‌كند اگر پولى را به كسى قرض مى‌دهید از او نوشته و رسید بگیرید و پول را در حضور دو شاهد به او بدهید و اگر اتفاقاً در جایى هستید كه قلم و كاغذى نیست تا رسید بگیرید، كسى هم نیست تا شاهد باشد در چنین جایى رهن بگیرید یعنى در مقابل این پولى كه به او قرض مى‌دهید یك شىء قیمتى از او بگیرید و هر وقت پولتان را پس داد آن رابه او برگردانید.(1) آیا چنین دینى راجع به اداره امور جامعه و تنظیم روابط اجتماعى سخنى ندارد؟

‌‌ ازدواج و طلاق نیز از زمره مسائل اجتماعى‌اند. آیات متعدّدى در قرآن راجع به كیفیت ازدواج و احكام آن،(2) كیفیت طلاق و احكام آن،(3)پرداخت و دریافت مهریّه،(4) افرادى كه ازدواج با آنها مجاز یا ممنوع است،(5) روابط زناشویى،(6) حل اختلافات خانوادگى و... وارد شده است. مثلا در مورد حل اختلافات خانوادگى مى‌فرماید:

چنان چه بیم آن دارید كه نزاع و خلافِ سخت بین آنها (زن و شوهر) پدید آید داورى از طرف خویشان مرد و داورى از طرف خویشان زن برگزینید، اگر قصد اصلاح داشته باشند خداوند میان ایشان سازگارى پدید مى‌آورد به‌درستى كه خداوند دانا و آگاه است.(7)


1. بقره(2)، 283 ـ 282.

2. بقره(2)، 240.

3. بقره / 230، احزاب / 49.

4. نساء(4)، 20.

5. نساء(4)، 23.

6. بقره(2)، 223 ـ 222.

7. نساء(4)، 35.

‌‌ مسئله ارث از دیگر مسائل اجتماعى است كه قرآن كریم در آیات متعدّدى به آن پرداخته است:

خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش مى‌كند: بهره پسر [در میراث] بهره دو دختر است. پس اگر [وارثان] دختر و بیشتر از دو باشند دو سوّم میراث از آنهاست، و اگر یك دختر باشد نیمى از میراث از آن اوست.(1)

‌‌ از دیگر مسائل اجتماعى كه امكان رخ دادن آن وجود دارد درگیرى و جنگ داخلى است. قرآن در این‌باره مى‌فرماید:

و اگر دو گروه از مؤمنان باهم كارزار كنند میان آنها آشتى دهید. پس اگر یكى از آن دو بر دیگرى ستم و تجاوز روا دارد با آن گروهى كه ستم و تجاوز مى‌كند، بجنگید تا به فرمان خداى باز گردد؛ پس اگر بازگشت پس بین آنان با عدل و داد آشتى برقرار كنید. به‌درستى كه خداوند دادگران را دوست دارد.(2)

‌‌ معاملات و تجارت نیز از جمله روابط اجتماعى هستند. اسلام و قرآن در این‌باره نیز سكوت نكرده و مسئله را به عقل و علم و عرف خود جامعه واگذار نكرده و درباره آنها دستوراتى صادر كرده است:

خداوند، بیع (خرید و فروش) را حلال و ربا را حرام كرده است.(3)

اى كسانى كه ایمان آورده‌اید چون براى نماز جمعه ندا داده شود پس به‌سوى ذكر خدا بشتابید و خرید و فروش را رها كنید.(4)

اى كسانى كه ایمان آورده‌اید به پیمان‌ها و قراردادها وفا كنید.(5)

‌‌ در مورد جرایم اجتماعى نیز احكام متعدّدى در قرآن كریم آورده


1. نساء(4)، 11.

2. حجرات(49)، 9.

3. بقره(2)، 275.

4. جمعه(62)، 10.

5. مائده(5)، 1.

شده است. از جمله درباره سرقت كه یكى از جرایم مهم و پر تعداد اجتماعى است مى‌فرماید:

دست مرد و زن دزد را قطع كنید.(1)

‌‌ و یا در مورد ارتكاب فحشا و عمل منافى عفت ولو هیچ شاكى خصوصى هم نداشته باشد امّا اگر حاكم شرع و قاضى دادگاه اسلامى برایش ثابت شد كه چنین عملى اتّفاق افتاده، از نظر اسلام و قرآن جرم محسوب گشته و براى ایجاد مصونیت اجتماعى و ایجاد امنیت جنسى در جامعه مجازات سنگینى براى آن در نظر گرفته شده است. قرآن كریم با صراحت و قاطعیت تمام در این‌باره مى‌فرماید:

اَلزَّانِیَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كَلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِأَةَ جَلْدَة وَ لاتَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ اِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَومِ الْاَخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.(2)

زن زناكار و مرد زناكار را پس به هر یك از آنان صد تازیانه بزنید و در مورد دین خدا عطوفت و مهربانى شما را نگیرد اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید، و باید گروهى از مؤمنان شاهد مجازات آن دو باشند.

‌‌ اینها نمونه‌هاى اندكى است از دهها آیه‌اى كه در قرآن كریم راجع به روابط اجتماعى و اداره امور مربوط به جامعه آمده است و چند برابر آنها در روایات پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) بیان شده است. اكنون سئوال این است كه آیا این آیات و روایات درباره مسائل فردى و رابطه فرد انسان با خداست یا ناظر به رابطه انسان‌ها با یكدیگر و تنظیم روابط اجتماعى است؟ اگر محتواى اسلام اینهاست كه در این آیات و روایات آمده آیا مى‌توان ادّعا كرد اسلام با سیاست و اداره امور جامعه كارى ندارد و


1. مائده(5)، 38.

2. نور(24)، 2.

مسائل دنیایى مردم را تماماً به خود آنها واگذار كرده و تنها درباره آخرت و بهشت و جهنّم چیزهایى گفته است؟ براى انسان‌هاى منصف واهل منطق جاى هیچ شكّى باقى نمى‌ماند كه این گونه نیست. البته كسانى ممكن است از روى عناد خیلى چیزها را انكار كنند ولى با این آیات صریح و روشنى كه در قرآن آمده انكار مداخله اسلام در امور سیاسى و مربوط به اداره جامعه مانند انكار خورشیدى است كه هر روزه در آسمان ظاهر مى‌شود و تمامى كره زمین را گرما و روشنى مى‌بخشد.

‌‌ به طریق دیگرى نیز مى‌توان وجود آیات مربوط به سیاست را در قرآن تحقیق كرد؛ بدین ترتیب كه بر اساس نظریه تركیب حكومت و نظام سیاسى از سه قّوه به بررسى آیات قرآن بپردازیم. توضیح آن‌كه: معروف است از زمان منتسكیو به بعد هیأت حاكمه مركّب از سه قوه دانسته شده است كه عبارتند از: قوه مقننه، قوه قضائیه و قوه مجریه. اكنون مى‌توانیم با این دید وارد قرآن بشویم و ببینیم آیا قرآن كریم به مواردى كه مربوط به یكى از این سه قوه است اشاره كرده یا نه؟ بدیهى است در صورت وجود آیاتى كه از وظایف و كارهاى این قوا محسوب مى‌شود دخالت اسلام در سیاست و در نتیجه، سیاسى بودن دین اسلام آشكار خواهد شد.

‌‌ كار قوه مقننه وضع قوانین و احكامى براى اداره امور جامعه است؛ این‌كه در چه شرایط خاصّى مردم باید چگونه رفتارهایى داشته باشند كه عدالت و امنیت و نظم در جامعه حاكم باشد، حقوق افراد تضییع نشود و جامعه روبه صلاح و پیشرفت برود.

‌‌ در كنار قوه مقننه، قوه مجریه قرار دارد كه كار آن اجراى قوانین وضع شده از سوى قوه مقننه است كه در شكل هیئت دولت و نخست وزیر یا رئیس جمهور و وزرا تبلور مى‌یابد.

‌‌ و سرانجام در كنار این دو قوه، قوه دیگرى بنام قوه قضائیه قرار دارد كه خودش قانون‌گذار نیست، خودش مجرى هم نیست ولى تطبیق قوانین كلّى به موارد خاص و بررسى اختلافاتى كه بین مردم با خودشان و یابین مردم و دولت بوجود مى‌آید و قضاوت در مورد آنها بر عهده آن گذارده شده است. اكنون ببینیم آیا در قرآن راجع به این مطالب صحبت شده و از این وظایف سخنى به میان آمده و تكلیفى براى مسلمان‌ها معیّن گردیده یا این‌كه قرآن در این موارد سكوت كامل اختیار كرده و امر آنها را به خود مسلمانان واگذاشته تا بنا به صلاحدید و تشخیص خودشان عمل كنند.

‌‌ در مورد وظیفه قانون‌گذارى (منظور قوانین اجتماعى است) همان گونه كه گفتیم و نمونه‌هایى از آن را نیز ذكر كردیم قرآن و اسلام به این امر اهتمام ورزیده و قوانین مدنى، حقوقى، جزایى، قوانین تجارت و معاملات و... متعدّدى را وضع كرده است. بنابر این در این بخش از مسایل كشوردارى كه عبارت است از ارائه و وضع قوانین براى اداره امور جامعه، دخالت كرده است. علاوه بر اینها قرآن حقّى نیز براى پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) قایل شده كه بر اساس آن در موارد خاص كه تابع شرایط زمانى و مكانى است و بر طبق تغییرات شرایط زمان و مكان كه احتیاج به قوانین متغیّر هست، خود پیامبر چنین قوانینى را وضع مى‌كند و مردم نیز موظّف به رعایت این قوانین هستند. دراین‌باره در قرآن چنین مى‌خوانیم:

وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِن وَ لا مُؤْمِنَة اِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِم(1)

نه هیچ مرد مؤمنى و نه هیچ زن مؤمنى حق ندارد در جایى كه خدا و پیامبرش تصمیمى مى‌گیرند، در برابر آن مخالفت نماید.


1. احزاب(33)، 36.

‌‌ بر اساس این آیه اگر خدا و پیامبر تصمیمى را براى مردم گرفتند و چیزى را مقرر داشتند هیچ‌كس حق ندارد آن را نقض كند و در مقابل تصمیم و دستور خدا و پیامبر، مسلمانان هیچ اختیارى درباره كارشان ندارند. یعنى قانون پیغمبر پس از دستورات خداوند و قوانین ثابت الهى، نسبت به همه كسانى كه در جامعه اسلامى و تحت لواى حكومت اسلامى زندگى مى‌كنند الزام‌آور است و هیچ‌كس حق ندارد در مقابل آن‌چه كه پیامبر وضع نموده و آن‌چه را در حق مردم مقرر داشته اختیار و حق مخالفتى براى خود محفوظ بدارد. این آیه و آیه «النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم(1): پیامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها به خودشان مقدّم‌تر است.» بالاترین مرتبه حقوقى و اجرایى است كه مى‌توان براى كسى قایل شد؛ كه در اسلام براى شخص پیامبر اكرم لحاظ شده است. البته این‌كه این شأن بعد از پیامبر براى دیگران ثابت است یا نه، بحثى است كه در ادامه مباحث همین كتاب به آن خواهیم پرداخت.

‌‌ پس تا این‌جا ملاحظه كردیم قرآن و اسلام در وظیفه قوه مقننه دخالت كرده و علاوه بر وضع قوانین اجتماعى ثابت، نسبت به شرایط متغیر نیز براى پیامبر حق قانون‌گذارى قایل شده و دیگران را ملزم به رعایت این قوانین دانسته است. همچنین با توجه به مفاد دو آیه اخیر (6 و 36 احزاب) در مورد وظیفه قوه مجریه و اجراى این قوانین نیز اظهار نظر نموده است.

‌‌ اما نسبت به قوه قضائیه و مسئله حل اختلافات و نزاع‌ها كه بعد دیگرى از حكومت و سیاست را تشكیل مى‌دهد قرآن كریم سكوت نكرده و در این‌باره نیز سخن گفته است:

فَلا وَ رَبِّكَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّاقَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً.(2)


1. احزاب(33)، 6.

2. نساء(4)، 65.

پس قسم به پروردگارت كه ایمان نمى‌آورند مگر این كه در اختلافاتى كه بین آنان پدید مى‌آید تو را قاضى قرار دهند و بعد از آن هیچ احساس ناراحتى در قلب و دلشان نسبت به قضاوت تو نداشته باشند و تسلیم محض باشند.

‌‌ نه تنها اصل مسئله قضاوت و وظیفه قوه قضائیه در اسلام تثبیت شده بلكه مى‌بینیم آن را شرط ایمان قرار داده‌اند و با تأكید خاصّى (كه مفاد قسم‌هاى منفى در قرآن است) قسم یاد مى‌كند كه مردم ایمان نمى‌آورند تا این گونه بشوند كه در موارد اختلافشان تو را قاضى قرار دهند و براى داورى به نزد تو آیند (نه آن كه به دیگران مراجعه كنند) و پس از قضاوت تو نه تنها عملا اعتراضى نداشته باشند بلكه قلباً نیز از قضاوت تو، حتى اگر بر علیه آنان حكم كرده باشى، هیچ گونه احساس كدورت و ناراحتى نداشته باشند و باكمال رضا و رغبت حكم تو را بپذیرند. و مسئله وقتى جالب‌تر مى‌شود كه بدانیم پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بر اساس علم غیب و باطن قضاوت نمى‌كرده بلكه مانند هر قاضى دیگرى كه در اسلام قضاوت مى‌كند بر مبناى مدارك و اسناد و شواهد، بین دو طرف اختلاف، حكم مى‌فرموده و به همین دلیل نیز ممكن بوده در اثر قصور و ضعف مدارك و اسناد، حق كسى درست داده نشود و گرچه در واقع حق با اوست اما به سبب اقامه نكردن دلیل معتبر، بر ضرر او حكم شود. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) مى‌فرماید:

اِنَّمَا اَقْضِى بَیْنَكُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَالْاَیْمَانِ.(1)

هر آینه من در بین شما بر اساس شاهد و قسم حكم مى‌كنم.

‌‌ یعنى من براى قضاوت، بر اساس همین موازین دادرسى موجود كه شاهد و اقرار و قسم و امثال اینهاست عمل مى‌كنم و بنابراین مثلا ممكن


1. وسائل‌الشیعه، ج 27، ص 232.

است گاهى شاهد عادلى آمده و شهادت مى‌دهد امّا مطلب براى او مشتبه بوده و ندانسته اشتباه كرده است؛ یا این‌كه اتّفاقاً در این یك مورد دروغ گفته امّا چون فسقش براى قاضى (در این‌جا پیامبر) بر اساس موازین ظاهرى اثبات نشده بلكه بر عكس، عدالت او ثابت شده است بنابراین شهادت او پذیرفته شده و بر اساس آن حكم صادر شده است. این آیه مى‌فرماید اگر چه این گونه شده باشد و حكم خلاف واقع هم باشد اما چون بر اساس موازین دادرسى و توسّط پیامبر صادر شده وظیفه مؤمن است كه بپذیرد و تسلیم آن باشد و گرنه مؤمن نخواهد بود.

‌‌ اكنون سؤال این است كه چه در حیطه وضع و اجراى قانون (قوه مقننه و مجریه) و چه در حیطه قضاوت و دادرسى (قوه قضائیه) آیا بالاتر از آن‌چه در این آیات آمده، مى‌شود در امور كشوردارى و مسایل مربوط به جامعه دخالت كرد؟ و آیا با توجه به این آیات هنوز هم جایى براى این ادّعا كه اسلام ربطى به سیاست ندارد و در امور اجتماعى دخالت نكرده باقى مى‌ماند؟!

اقلّى یا اكثرى بودن دین

همان گونه كه اشاره كردیم درباره رابطه دین و سیاست برخى گفته‌اند ماباید این مسئله را از نگاه برون‌دینى بررسى كنیم و قبل از این‌كه به سراغ دین و محتواى آن برویم باید ببینیم اصولا ما چه انتظارى از دین باید داشته باشیم و پاسخ داده‌اند كه ماباید حداقّل مطالب را از دین انتظار داشته باشیم؛ این‌كه چه كنیم كه به بهشت برویم و دچار جهنّم و عذاب اخروى نشویم و در یك كلمه این‌كه انتظار ما از دین باید تبیین مسائل مربوط به آخرت باشد و امور مربوط به دنیا را دین نه وظیفه دارد براى ما

بیان كند و نه این‌كه بیان كرده است.دراین گونه مسائل بشر باید به عقل و علم خودش مراجعه كند.

‌‌ در رابطه با این نظریه باید بگوییم حقیقت این است كه ما گرچه زندگیمان در دو وجه حیات دنیوى و حیات اخروى متبلور مى‌شود؛ یعنى ما یك دورانى داریم كه متولّد مى‌شویم و در این عالم، زندگى دنیایى ما شروع مى‌شود و با مرگ خاتمه مى‌یابد و دوران دیگرى كه وارد عالم برزخ مى‌شویم تا آن گاه كه قیامت كبرى بر پا گردد (البته ممكن است ما عالم جنین و یا حتى قبل از آن را هم از مراحل وجود انسان به حساب آوریم ولى به هر حال این مقدار واضح و مسلّم است كه دو بخش از حیات ما یكى مشتمل بر زندگى در این دنیاى مادّى تا هنگام مرگ و دیگرى پس از مرگ و عالم آخرت است.) امّا باید توجه داشته باشیم كه معناى این سخن آن نیست كه امور زندگى و رفتارهاى ما هم در دنیا دو بخش دارد كه یك قسمت از آن مربوط به زندگى دنیاست و قسمت دیگرش مربوط به آخرت است. اصولا آن‌چه انسان مى‌تواند از اعمال انجام دهد و رفتارهایى كه چگونگى زندگى آخرتى او را رقم مى‌زنند فقط مربوط به همین دنیاست:

اَلْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لا عَمَلَ.(1)

امروز هنگام عمل است و حسابى در كار نیست و فردا هنگام حساب است و عملى در كار نیست.

‌‌ بنابر این اساساً دین به این منظور آمده كه براى رفتارهاى ما در همین دنیا دستورى بدهد نه این‌كه دین براى این است كه ما پس از آن كه از این دنیا رفتیم آن وقت دستورى خواهد داد! اكنون سؤال این است كه این


1. بحارالانوار، ج 77، ص 419.

مدّتى را كه ما در این دنیا (مثلا 60 سال) زندگى مى‌كنیم آیا این مدت دو بخش دارد كه یك بخش آن مربوط به دنیا و بخش دیگرش مربوط به آخرت است؛ مثلا سى سال اولش مربوط به دنیا و سى سال دومش مربوط به آخرت است؟! یا این‌كه هر شبانه روز كه 24 ساعت است دو بخش دارد و مثلا روزش مربوط به دنیا و شب نیز مال آخرت است؛ یا در هر شبانه روز بصورت متناوب یك ساعتش مال دنیا و یك ساعتش مال آخرت است؟! یا این‌كه ما اصولا در دنیا چیزى كه مربوط به آخرت نباشد نداریم و همه رفتارها و لحظه‌هاى ما در دنیا مى‌تواند شكل آخرتى داشته باشد؛ یعنى به گونه‌اى باشد كه براى آخرت مفید است و مى‌تواند به گونه‌اى‌باشد كه براى آخرت مضّر است و به هر حال در آخرت ما تأثیر دارد؟

‌‌ بینش اسلامى این است كه زندگى آخرت را باید در همین جا و با رفتارها و اعمالى كه در همین دنیا انجام مى‌دهیم، بسازیم:

اَلدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْاَخِرَةِ.(1)

این دنیا كشتزار آخرت است.

‌‌ در این‌جا باید بكاریم و در آن جا درو كنیم و چنین نیست كه ما زندگى دنیایى جداى از آخرت داشته باشیم. همه كارهایى كه ما در این عالم انجام مى‌دهیم مثل نفس كشیدن، چشم بر هم زدن، قدم برداشتن، نشستن، خوابیدن، برخاستن، نگاه كردن،معاشرت كردن، سخن گفتن و سخن شنیدن، غذا خوردن، روابط زناشویى و خانوادگى، روابط بین افراد جامعه، رابطه بین حكومت و مردم، همه و همه مى‌تواند به گونه‌اى باشد كه براى آخرت ما سودمند و مفید است و مى‌تواند هم به گونه‌اى باشد كه در آخرت ما تأثیر منفى و سوء داشته باشد.


1. عوالى‌اللئآلى، ج1، ص268

‌‌ پس زندگى ما در این دنیا دو بخش مستقل و دو قلمرو جداگانه ندارد كه یكى براى دنیا و دیگرى براى آخرت باشد.مثلا غذا خوردن درست است كه مربوط به زندگى دنیاست امّا مى‌تواند به گونه‌اى باشد كه آتش جهنّم را در پى داشته باشد و مى‌تواند این گونه نباشد:

اِنَّ الَّذِینَ یَأْكُلُونَ اَمْوَالَ الیَتَامَى ظُلْماً اِنَّمَا یَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیرا(1)

همانا كسانى كه به ناحق اموال یتیمان را مى‌خورند قطعاً آتش در شكم هایشان تناول مى‌كنند و زود است كه به آتش جهنّم واصل شوند.

‌‌ ظاهر امر این است كه دارند غذا مى‌خورند و شكمشان سیر مى‌شود اما واقع این است كه همین چیزى را كه مى‌خورند در واقع آتشى است كه در قیامت ظاهر خواهد شد و با آن خواهند سوخت و همین غذایى را كه مى‌خورند عذاب جهنّم آنها خواهد شد. و اگر كسى همین غذایى را كه مى‌خورد براى این باشد كه بدنش نیرو و قوّت بگیرد تا بتواند خدا را عبادت و اطاعت كند، خودِ این غذا خوردن عبادت مى‌شود و شخص به سبب آن مستوجب ثواب مى‌گردد و برایش بهشت مى‌سازد. ما هیچ فعلى كه از هیچ اندامى سر بزند نداریم مگر این‌كه مى‌توانداثرى در سعادت آخرت ما داشته باشد (اگر براى خدا باشد) و مى‌تواند اثرى در شقاوت ما داشته باشد (اگر بر خلاف دستور و رضایت خدا باشد) و احیاناً مى‌تواند بى‌تفاوت باشد (اگر از مباحات و كارهاى حلالى باشد كه هیچ جهت رجحانى در فعل و ترك آن لحاظ نشود). به هر حال چنین نیست كه زندگى ما دو بخش مستقل داشته باشد؛ یك بخش آن در مسجد و معبد و حسینیه


1. نساء(4)، 10.

انجام بگیرد كه آن مربوط به آخرت است و بقیه‌اش مربوط به خودمان است و كارى به آخـرت ندارد، ربطى به خدا ندارد.این همان تفكّر غلطى است كه در مغرب زمین چند قرن است رواج پیدا كرده و ذهن‌هایى را به خود مشغول داشته است و كم كم در كشور ما و بین مسلمانان هم رواج پیدا كرده و چنین القا مى‌شود كه اصلا جاى دین در عبادتگاه است و اثرش هم در آخرت است و سایر مسائل از حوزه دین خارج است. اما حقیقت این است كه در اسلام چنین چیزى نیست (البته در سایر ادیان هم نبوده است و بعد از تحریف‌ها یا تفسیرهاى غلط است كه چنین چیزى پیدا شده) و آن‌چه كه از اسلام فهمیده مى‌شود این است كه انسان در این عالم آفریده شده تا سعادت و یا شقاوت را براى خودش بسازد و سعادت و شقاوتش در سایه رفتارهاى همین جهانى او حاصل مى‌شود. اگر رفتارهایش طبق دستور خداوند باشد سعادت ابدى، و اگر خلاف دستورهاى خداوند باشد شقاوت ابدى برایش در پى‌خواهد داشت.

‌‌ مغالطه نظریه دین اقّلى یا اكثرى این است كه مى‌گوید در پاسخ به این سؤال كه «انتظار ما از دین چه باید باشد؟» دو گزینه بیش‌تر وجود ندارد؛ یك گزینه این‌كه حداكثر مطالب را، غذا پختن و غذا خوردن را، خانه ساختن را، هواپیما و كشتى ساختن را، و... از دین بخواهیم، كه روشن است این گزینه باطل و غلط است، و گزینه دیگر این‌كه آن‌چه مربوط به دین است یك حداقلّى است كه همان نماز و روزه و خلاصه رابطه فرد با خدا و مسئله آخرت است، امّا یك حداكثرى هم وجود دارد كه مربوط به دنیا مى‌شود و از جمله آنها مسئله اداره حكومت و سیاست است و این‌ها ربطى به دین ندارد. و چون گزینه اول قطعاً قابل قبول نیست، خود بخود گزینه دوم اثبات مى‌شود. مغالطه در این است كه این مسئله فقط دو راه

حل و دو گزینه ندارد بلكه گزینه سومى نیز مى‌توان در نظر گرفت، كه گزینه صحیح هم همین گزینه است، و آن این است كه نه چنین است كه ما باید همه چیز را از دین یاد بگیریم حتى نوع و طریق غذا پختن و لباس پوشیدن و خانه ساختن را و نه چنان است كه دین تنها منحصر به رابطه انسان با خدا و حالات و شرایط خاص باشد بلكه حق این است كه همه امور آن آگاه كه رنگ ارزشى پیدا كند، آن گاه كه تأثیر و رابطه‌اش با آخرت سنجیده شود، آن گاه كه اثر آنها در كمال نهایى انسان و قرب و بعد به خداوند لحاظ گردد، این‌جاست كه دین قضاوت مى‌كند و به زبان ساده، حلال و حرام افعال ما را بیان مى‌نماید ولى به كیفیت آنها كارى ندارد. مثلا در مورد غذاخوردن، به این‌كه در ظرف چینى باشد یا غیر آن، كارى ندارد امّا مى‌گوید اگر بعضى غذاها را بخورید حرام است و گناه كرده‌اید. خوردن گوشت خوك حرام است، خوردن گوشت سگ حرام است، آشامیدن مشروبات الكلى حرام است. درست كردن مشروبات الكلى یا پرورش خوك كار دین نیست اما خوردن گوشت خوك و مشروبات الكلى در تكامل انسان اثر منفى دارد لذا بار ارزشى منفى پیدا مى‌كند و این نوع از خوردنى و آشامیدنى‌ها حرام و ممنوع مى‌شود. پس خوردن و آشامیدن گر چه یك امر دنیایى است امّا از آن جهتى كه بار ارزشى پیدا مى‌كند و به كمال نهایى انسان مربوط مى‌شود دین به آن پرداخته و درباره آن دستور صادر كرده است. یا مثلا در مورد خانه ساختن، اسلام به این‌كه درب و پنجره خانه شما آلومینیم باشد یا آهن، نماكارى با سنگ چینى باشد یا با آجرنما و نظایر آنها كارى ندارد اما مى‌گوید خانه را در زمین غصبى نسازید، خانه را طورى نسازید كه مشرف به خانه دیگران باشد و اشراف بر ناموس دیگران پیدا كنید، با پول ربوى و حرام خانه نسازید. براى لباس پوشیدن و زینت كردن، اسلام كارى به مدل دوخت و رنگ پارچه شما

ندارد امّا مى‌گوید اگر مرد هستید پوشیدن لباس ابریشم یا طلاى خالص براى شما حرام است؛ چه زن و چه مرد باید طورى لباس بپوشند كه ساتر عورت باشد؛ اگر مرد هستید انگشترى و سایر زینت‌هاى طلا براى شما حرام است. اسلام درباره این‌كه براى تفریح و سرگرمى، به پارك یا به نقاط خوش آب و هواى اطراف شهر و یا به كنار دریا بروید دخالتى نمى‌كند، امّا اسلام مى‌گوید سرگرمى شما نباید قمار باشد قمار حرام است؛ نباید لهو باشد، لهو حرام است. پس اسلام در هر فعلى از وجهه ارزشى آن نظر مى‌كند و سخن مى‌گوید. ارزش مثبت و منفى آن را، واین را كه موجب كمال یا سقوط انسان است بیان مى‌كند. البته این جهت ارزشى و تأثیر مثبت و منفى یك فعل در كمال انسان گاهى آن قدر روشن است كه عقل انسان هم بخوبى آن را درك مى‌كند؛ در این گونه موارد بیان تعبّدى از ناحیه دین لازم نیست و حكم خدا را از راه عقل هم مى‌توان فهمید. و این همان بحثى است كه تحت عنوان «مستقلات عقلیه» در میان فقها مشهور است كه فرموده‌اند عقل در برخى مسائل مستقلا مى‌تواند قضاوت كند و حسن و قبح آن را درك كند و كشف نماید كه اراده خداوند بر چه چیز تعلّق گرفته است. مثلا عقل هر كسى تشخیص مى‌دهد كه گرفتن یك لقمه نان از دست یك كودك خردسال یتیم و خوردن آن كارى زشت و ناپسند است، این‌جا لازم نیست حتماً یك آیه‌اى، یك روایتى داشته باشیم بلكه همان درك عقل مى‌تواند كاشف از اراده خداوند باشد. ولى در اكثر موارد، عقل این توانایى را ندارد كه وجوه ارزشى افعال و مقدار تأثیرى را كه در سعادت و شقاوت ما دارد درك كند تا مابفهیم كه این كار (بسته به منفى و مثبت بودن و درجه ارزش آن) واجب است یا حرام، مستحب است یا مكروه؛ و یا از مباحات است. این‌جاست كه دین باید دخالت كند و نوع و درجه تأثیرى را كه این فعل مى‌تواند در كمال نهایى ما داشته باشد بیان

نماید. پس دین و اسلام، طبق آن‌چه كه طرفداران نظریه دین اقلّى، مى‌گویند تنها به آخرت نپرداخته بلكه در كسب و تجارت، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، خوردنى و آشامیدنى، مسكن و لباس، تفریح و سرگرمى، و... هم وارد شده و دستورات متعدّدى بیان كرده است. بلكه بالاتر، حتى در تعیین سال و ماه هم تكلیف ما را روشن كرده و ما را به خودمان وانگذاشته است. فرض كنید كسى قرارى گذاشته كه یك سال خانه‌اى را اجاره كند. سؤال مى‌شود یك سال چند ماه است، چند روز است؟ آیا كسى مى‌تواند بگوید كه سال نوزده ماه است و هرماهى هم نوزده روز (مجموعاً 361 روز) یا این‌كه قرآن و اسلام در این زمینه نظرى دارد؟ پاسخ این است:

اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَاللَّهِ اِثنَا عَشَرَ شَهْرَاً فِى كِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَرْضَ مِنْهَا اَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِكَ الدِّیْنُ الْقَیِّم(1)

همانا تعداد ماه‌ها در نزد خداوند دوازده ماه در كتاب خداوند در روزى كه آسمان‌ها و زمین را خلق كرد تعیین شده كه چهار ماه آن از ماههاى حرام است. دین استوار و درست این است.

‌‌ قرآن و اسلام راجع به هلال ماه در آسمان و فایده آن براى مسلمانان هم پیام دارد:

یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ.(2)

از تو در مورد هلال‌هاى ماه سؤال مى‌كنند بگو با آن اوقات مردم و زمان حج تعیین مى‌شود.

‌‌ این ماهى كه به اشكال (هلال‌هاى) مختلف در آسمان دیده مى‌شود براى روشن شدن مسائل عبادى و حقوقى مردم مفید است كه هم در


1. توبه(9)، 36.

2. بقره(2)، 189.

مورد نماز و روزه و حجّشان آن را ملاك قرار دهند و هم در مورد كارهاى حقوقى اشان كه مثلا گفته‌اند این مبلغ را دوماهه به تو قرض مى‌دهم یا این مغازه را نُه ماهه اجاره مى‌كنم.

‌‌ اكنون انسان‌هاى عاقل و منصف قضاوت كنند كه آیا دینى كه از نماز و روزه و حجّ و طهارت و نجاست گرفته تا خرید و فروش، رهن و اجاره، ازدواج و طلاق، روابط زن و شوهر، روابط فرزند با پدر و مادر، جنگ و صلح، روابط با سایر ملل و تا خوردن و آشامیدن، لباس پوشیدن و زینت كردن، خانه ساختن و تفریح كردن و حتى تعیین ماه‌هاى سال سخن گفته و دخالت كرده، دین اقلّى است یا دین اكثرى؟ چنین دینى سیاسى است یا غیر سیاسى؟ در امور اجتماعى و مربوط به اداره جامعه دخالت كرده یا تنها به امور فردى و عبادى پرداخته است؟ آیا هیچ انسان عاقلى مى‌تواند بپذیرد كه خوردن گوشت خوك و یا مشروبات الكلى در سعادت و شقاوت انسان اثر دارد و بنابراین دین باید به آن بپردازد امّا نوع حكومت و اداره امور جامعه هیچ تأثیرى در این زمینه ندارد و اسلام درباره آن و ابعاد ارزشى آن نظرى مثبت یا منفى ندارد؟ مثلا حكومت یزید با حكومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هیچ تفاوتى ندارد و اسلام هیچ نظرى درباره آنها ندارد و مى‌گوید این‌ها صرفاً دو روش هستند؛ او آن گونه مى‌پسندید و رفتار مى‌كرد و دیگرى هم گونه‌اى دیگر را مى‌پسندید و رفتار مى‌كرد و این ربطى به دین ندارد. نحوه حكومت على و نحوه حكومت یزید نه در سعادت و شقاوت خودشان و نه در سعادت و شقاوت جامعه‌اى كه بر آن حكومت مى‌كردند، نه در كمال و انحطاط خودشان و نه در كمال و انحطاط اجتماعشان هیچ تأثیرى ندارد و این مسئله در حیطه امور مربوط به دنیاست و من كه دین هستم كارم فقط آخرت و بیان بهشت و جهنّم

آدمیان است؟! و یا در همین زمان كنونى آیا دین مى‌گوید آن حكومت‌هایى كه بچّه‌هاى بى‌گناه را كه در هیچ مكتب و مرامى گناهى ندارند سر مى‌برند یا زنده زیر خاك مى‌كنند و یا بر سر آنها بمب مى‌ریزند و آنان را نابود مى‌كنند با آن حكومت‌هایى كه با تمام وجودشان در خدمت محرومان و مستضعفان و ستم دیدگان هستند، در نظر من مساوى‌اند و این دو شكل حكومت هیچ تأثیرى در بهشت و جهنّم آنها ندارد؟! پاسخ دشوار نیست؛ اندكى خردورزى كافى است:

اِنَّ شَرَّالدَّوَابِّ عِنْدَاللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ.(1)

همانا بدترین جنبندگان در نزد خداوند كرها و لال‌ها هستند؛ كسانى كه عقل خود را به كار نمى‌گیرند.


1. انفال(8)، 22.

بعض الأسئلة

كیف یمكن الحصول على ملكة التقوى و ما هی السبل العملیة للحصول علیها؟
اقرأ أكثر...
لا زال بعض المؤمنین یرى فی الأخباریة منهجاً فكریاً أصیلاً ومغایراً عن المنهجیة الأُصولیة، ویقول: «إنه لا یمتلك القناعة والحجة التامة بینه وبین الله عزّوجلّ فی سلامة وحجیة الاستنباط الأُصولی». ویفند رأی أحد الفقهاء العظام: «الأُصولیة المعاصرة أُصولیة نظریة فقط، ولكنها عملیاً...
اقرأ أكثر...
بعد سیاحة ممتعة فی رحاب رسائل بعض علمائنا الأعلام المتعلقة بتاثیر الزمان والمكان على الأحكام الشرعیة... اتسائل هل یسمى هذا التاثیر المطروح تاثیرا حقیقیا على الاحكام ام انه كنائی؟ واذا كان كنائیانخلص بذلك الى نتیجة واضحة هی أن ما كان كنائیا وعلى سبیل المجاز فهو لیس بحقیقی.. فما أطلق علیه تأثیر هو فی...
اقرأ أكثر...
السلام علیكم ورحمة الله وبركاته ما رأی سماحتكم بوجوب تقلید الأعلم ؟ وماالدلیل ؟ الرجاء التوضیح بشیء من التفصیل ﻋلاء حسن الجامعة العالمیة للعلوم الإسلامیة
اقرأ أكثر...
سماحة آیة الله مصباح الیزدی دام ظله الوارف السلام علیكم ورحمة الله وبركاته . السؤال: البعض یدعو إلی ترك ممارسة التطبیر بصورة علنیة أمام مرأی العالم لا لأنهم یعارضون حكم الفقیه ولكن من باب أن التطبیر لا یصلح أن یكون وسیلة دعویة إلی الإمام الحسین وإلی مذهب الحق . لذلك ینبغی علی من یمارس التطبیر...
اقرأ أكثر...
هل یقول سماحتكم دام ظلكم بإجتهاد السید علی الخامنئی دام ظله ؟
اقرأ أكثر...