المرفق | الحجم |
---|
اللهَ اللهَ فِی الاَْیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَلاَ یَضِیعُوا بِحَضْرَتِكُمْ. وَاللهَ اللهَ فِی جِیرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّكُم(صلى الله علیه وآله) مَا زَالَ یُوصِینَا بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ؛ خدا را خدا را در مورد یتیمان در نظر داشته باشید؛ پس براى دهانهاشان نوبت قرار ندهید و در نزد شما تباه نشوند؛ و خدا را خدا را در مورد همسایگانتان در نظر داشته باشید كه آنان سفارش پیامبرتان هستند و آن حضرت همواره در مورد ایشان سفارش مىفرمود، تا آنجا كه گمان كردیم به زودى براى آنها میراث قرار مىدهد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه وصایاى آخرین ساعات عمر شریفشان مىفرمایند: اللهَ اللهَ فِی الاَْیْتَام. ما نظیر این تعبیر را در فارسى نداریم و از این روى نمىتوان آن را ترجمه تحتاللفظى كرد. در عرف محاورات عربى بهخصوص در میان متدینان و كسانى كه به خداى متعال اعتقاد دارندـ در مواردى كه مىخواهند بر امرى تأكید فراوان بكنند و اشاره
نمایند كه اگر رعایت نشود بسیار خطرناك است، چنین تعبیرى را به كار مىبرند. با این تعبیر (اللهَ الله) گویى این مطلب را مىرسانند كه اگر این كار را انجام ندهید سر و كارتان با خداى متعال است و در معرض انتقام و عقوبت الهى قرار خواهید گرفت. این تعبیر را مىتوانیم شبیه این تعبیر قرآن كریم بدانیم كه مىفرماید:
وَیُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ؛(1) و خداوند شما را از [كیفر] خود مى ترساند.
«اللهَ الله» نیز از نظر ادبى نوعى تحذیر است؛ همانگونه كه كلمه «اِیّاكَ» نیز در مواردى براى تحذیر به كار مىرود؛ نظیر این روایت شریف كه مىفرماید:
اِیّاكُمْ وَالْهَوى فَاِنَّ الْهَوى یُعْمی وَیُصِمُّ؛(2) از هوس بپرهیزید كه هوس انسان را كور و كر مى كند.
در هر صورت، از نظر ادبى كلمه «الله» در این موارد منصوب به تحذیر است؛ یعنى برحذر مىدارم شما را از خدا، بترسید از خدا در این مورد، اگر رعایت نكنید سر و كار شما با خود خداى متعال است. اینگونه تعبیر، نهایت تأكید درباره كار و امرى را مىرساند. همانگونه كه اشاره شد، این تعبیر در ادبیات عرب شایع است، ولى ما در زبان فارسى اصطلاحى به این شكل نداریم.
به هر حال، این فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) سفارشى است درباره یتیمان. این جمله و فرازهاى دیگرى در ادامه این وصیت شریف مؤید این مطلب
1. آلعمران (3)، 28 و 30.
2. نهج الفصاحة، روایت 1001.
است كه اسلام براى زندگى اجتماعى اهمیتى خاص قائل است. در جلسه گذشته درباره اهمیت زندگى اجتماعى در آموزهها و معارف اسلام توضیح و مقدمهاى نسبتاً مفصّل را بیان كردیم. اشاره شد كه اسلام با دیدى واقعبینانه همه ابعاد زندگى انسان را مورد توجه و مد نظر قرار داده است. خداى متعال خالق انسان است و به شئون زندگى دنیا و آخرت او، گرایشها و عوامل سعادت و شقاوتش بیش از هركس آگاهى دارد. بر این اساس، دستورات اسلام عزیز نیز برطبق همان عوامل فطرى كه خداوند خود در نهاد بشر قرار داده تنظیم و تشریع گردیده است. زندگى انسان در این دنیا به گونهاى است كه هم از لحاظ تأمین مصالح مادى و دنیایى، و هم از لحاظ تأمین مصالح معنوى و اخروى به دیگران احتیاج دارد. توضیح این مطلب به قدرى كه میسور بود در جلسه پیشین گذشت. در هر صورت، بر اساس همین اصل كه انسان براى بقا در این عالم و براى تأمین منافع مادى و نیز رشد معنوى خود نیاز به زندگى با دیگران دارد، یك اصل اساسى در تعلیمات اسلامى این است كه ارتباطات اجتماعى باید تقویت شود. این تقویت ارتباطات در درجه اول ناظر به كسانى است كه بالفعل براى یكدیگر مفیدند و نیازى را از هم برطرف مىكنند، و در درجه بعد شامل كسانى مىشود كه امكان دارد انسان به آنها نیاز پیدا كند و در تأمین نیاز و منفعتى براى او مفید باشند. اینگونه افراد باید روابط خود را با یكدیگر با اختلاف مراتبـ تقویت كنند و به هیچ وجه اجازه ندهند روابط دوستانه و برادرانه بین آنها دچار خدشه و آسیب شود. در زمینه این تحكیم ارتباطات اجتماعى، یك راه مربوط به جلوگیرى از ایجاد كدورت بین برادران ایمانى و رفع این فساد از طریق اصلاح
ذاتالبین بود كه در جلسه گذشته از آن بحث كردیم. بخشى دیگر از تقویت این ارتباطات مربوط به دو گروه «ایتام» و «همسایگان» است كه در این جلسه در توضیح فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آن مىپردازیم.
همانگونه كه اشاره كردیم، زندگى اجتماعى براى انسان و رشد و تكامل مادى و معنوى او بسیار حایز اهمیت و تأثیرگذار است. در این زمینه، در وجود خود انسان عواملى وجود دارد كه به صورت خودكار او را به سوى ایجاد و حفظ زندگى اجتماعى و ارتباط با دیگران سوق مىدهد و ترغیب مىنماید؛ یعنى خداى متعال انسانها را به گونهاى آفریده كه به طور طبیعى به سوى یكدیگر گرایش پیدا مىكنند. در این زمینه عوامل مختلفى را مىتوان برشمرد. براى مثال، یكى از این عوامل، عواطفى است كه انسانها به صورت طبیعى به یكدیگر دارند؛ مثلا عاطفهاى كه پدر و مادر نسبت به فرزند دارند از این قبیل است. این عاطفه كه دست خلقت آن را در نهاد بشر قرار داده باعث مىشود اولا انسان درصدد برآید و علاقه داشته باشد به اینكه داراى فرزند شود. سپس، بعد از آنكه صاحب فرزند شد، تحت تأثیر همین عاطفه علاقه دارد كه با فرزندش انس داشته باشد، او را در آغوش بگیرد، به او محبت كند و به كارها و نیازهاى او رسیدگى نماید. این میل طبیعى عاملى مهم براى حفظ و بقاى زندگى اجتماعى است.
از آن سو نیز عاطفهاى كه فرزند نسبت به پدر و مادر دارد این پیوند را هرچه بیشتر تحكیم مىبخشد و موجب مىگردد اعضاى خانواده بیش از
پیش به یكدیگر نزدیك شوند و پیوند عاطفى عمیقى بین آنها به وجود آید.
نوعى دیگر از این عاطفه، عاطفهاى است كه بین دو همسر به وجود مىآید. عاملى طبیعى سبب مىشود كه زن و مرد به سوى یكدیگر جذب شوند. پس از تشكیل خانواده نیز به طور طبیعى انس و الفتى خاص بین زن و مرد پدید مىآید و هر یك احساس مىكند كه در كنار دیگرى به آرامشى خاص مىرسد؛ آرامشى كه از هیچ طریق دیگرى حاصل نمىشود. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیْها وَجَعَلَ بَیْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَة؛(1) و از نشانههاى او این است كه از [نوع]خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و مهربانى قرار داد.
خداى متعال بشر را به گونهاى آفریده كه آرامش مرد در سایه زندگى با همسرش تأمین مىشود و همینطور بهعكس، زن در كنار مرد است كه آرامش خاطر پیدا مىكند. این گرایش زن و مرد به یكدیگر، عامل طبیعى دیگرى است كه انسانها را به یكدیگر نزدیك مىكند و موجب حفظ و تقویت رابطه بین آنها مىشود.
غیر از این دو نمونه كه ذكر شد، عوامل مختلف دیگرى نیز وجود دارد كه به همین ترتیب سبب ایجاد رابطه و پیوند بین انسانها و نزدیكى آنها به یكدیگر مىشود. البته در این راه ممكن است موانع مختلفى پیش بیاید كه جلوى تأثیر این عوامل طبیعى را بگیرد و تأثیر آنها را مختل
1. روم (30)، 21.
نماید. در این موارد باید براى رفع مانع اقدام كرد، وگرنه به صورت طبیعى عوامل مختلفى براى «تجاذب» انسانها وجود دارد كه به شكلهاى مختلف موجب نزدیكى و جذب آنها به یكدیگر مىشود.
عامل طبیعى ارتباط و انجذاب به حدى قوى است كه حتى دو انسان كاملا بیگانه از هم را كه هیچ شناختى از یكدیگر ندارند و حتى زبان یكدیگر را نمىفهمند به سوى هم مىكشاند. براى مثال، فرض كنید انسانى به سبب آنكه راه را گم كرده، یا به هر دلیل دیگرى، چندین روز است كه از انسانهاى دیگر به دور افتاده و تك و تنها در جایى واقع شده است. آنجایى هم كه قرار گرفته، مكانى سرسبز و خرم است كه آب گوارا و میوهها و غذاهاى گوناگونى به صورت طبیعى در دسترس او قرار دارد و از این نظرها مشكلى ندارد. این انسان اگر پس از چند روز به یكباره از دور انسانى را ببیند با شتاب به سوى او مىرود كه ببیند كیست، تا با او انسى بگیرد و از تنهایى به درآید. این دو انسان وقتى به یكدیگر مىرسند غیر از اینكه هیچ سابقه آشنایى با هم ندارند چهبسا اصلا زبان یكدیگر را هم نفهمند، اما با این حال هر كدام مىبیند به طور طبیعى میل دارد در كنار دیگرى بنشیند و با او انس بگیرد. این یك عاطفه طبیعى است كه خداوند در وجود انسانها قرار داده كه باعث مىشود انسانها به طور خودكار دوست داشته باشند با هم مأنوس باشند و از یكدیگر فرار نكنند و به دنبال دورى و جدایى از هم نباشند. همانگونه كه اشاره شد، عوامل مختلفى هست كه چنین نقشى را ایفا مىكند و وجود آنها در نهاد و فطرت انسان او را به سوى برقرارى ارتباط با انسانهاى دیگر و تلاش براى حفظ و تحكیم آن سوق مىدهد.
از عوامل طبیعى ایجاد ارتباط كه بگذریم، موارد دیگرى وجود دارد كه آدمى نه از سر عاطفه و احساس، بلكه به حكم عقل و براى تأمین مصالح و منافعى كه در نظر دارد درصدد برقرارى و ایجاد ارتباط با انسانهاى دیگر برمىآید. براى مثال، رابطهاى كه كارگر و كارفرما، یا استاد و شاگرد و معلم و متعلّم دارند غیر از رابطه عاطفى است كه بین دو همسر یا پدر و فرزند وجود دارد. در روابط عاطفى، عقل چندان نقشى ندارد. مثلا در رابطه پدر و فرزند اینگونه نیست كه پدر بنشیند و فكر كند براى آنكه نسل من منقطع نشود خوب است صاحب فرزند شوم، بلكه تمایل به داشتن فرزند فطرتاً در نهاد او وجود دارد. همچنین پس از آنكه صاحب فرزند مىشود به طور طبیعى دوست دارد فرزندش را در آغوش بگیرد، به او غذا بدهد و او را تر و خشك كند. انجام این امور براى پدر فطرتاً و به طور غریزى لذتبخش است و اینطور نیست كه او بر اساس حكم عقل و محاسبات عقلى آنها را انجام دهد.
اما یك دسته روابط اجتماعى نیز وجود دارد كه انسان بیشتر تحت تأثیر حكم عقل و براى تأمین مصالح خود، اعم از مادى و معنوى، به آنها روى مىآورد. در برقرارى این نوع ارتباطات، انسان بیشتر نگاه مىكند كه ارتباط با چه افرادى منافع بیشترى برایش حاصل مىكند تا با آنها ایجاد ارتباط نماید. در كسب و كار، هر كاسب و تاجرى به دنبال این است كه معامله با چه كسى برایش منفعت بیشترى به همراه دارد. انتخاب طرف معامله در اینجا بر اساس عامل فطرى و غریزى نیست، بلكه محاسبات عقلى كه بر اساس سود و زیان استوار است عامل اصلى و تعیینكننده در
این نوع رابطه است. اما باید توجه داشت كه در این نوع روابط نوعاً هر دو طرف چنین نگاهى دارند و از این رو شرط حفظ و بقاى رابطه آن است كه طرفین به یكدیگر منفعت برسانند و هر دو براى هم نافع باشند. در اینجا اگر یك طرف بخواهد به دیگرى منفعت برساند اما آن دیگرى قصد كلاهگذارى و فریب طرف مقابل را داشته باشد این رابطه دوام پیدا نخواهد كرد. در این موارد عقل انسان حكم مىكند كه حفظ و بقاى این رابطه اجتماعى منوط است به تأمین متقابل منافع و اینكه هر طرف به فكر منفعت طرف مقابل هم باشد و همانگونه كه از او انتظار خیرخواهى و صداقت دارد خود نیز به خیر و نفع طرف مقابل اهتمام داشته باشد.
از این رو اصل «تأمین منافع متقابل» بر این نوع رابطه اجتماعى حاكم است و جریان آن كاملا تحت تأثیر این اصل مىباشد. در اینجا اگر انسان بخواهد به منافع مدّ نظر خود دست یابد چارهاى ندارد جز اینكه به منافع طرف مقابل هم بیندیشد و در نظر نگرفتن منافع طرف دیگر در واقع به معناى از دست دادن منافع خود است. از این رو براى حفظ این رابطه، حفظ منافع طرفین لازم و ضرورى است. قاعده كلى براى حفظ منافع طرفین نیز «عدالت» است؛ یعنى براى آنكه این سنخ روابط اجتماعى پایدار بماند عادلانه بودن آن لازم و ضرورى است. نتیجه این سخن نیز آن است كه طبق یك مبناى كلى مىتوان گفت كه اصولا اساس زندگى اجتماعى عدالت است و اگر عدالت در زندگى اجتماعى حاكم باشد روابط انسانها با یكدیگر محفوظ مىماند و روزبهروز تقویت مىشود.
اگر این اصل كلى در روابط اجتماعى رعایت شود آنگاه هر كدام از افراد جامعه انگیزه دارند كه این رابطه را حفظ كنند و آن را هرچه بیشتر استحكام بخشند، چرا كه تأمین منافع خود را وابسته به آن مىبینند.
این قاعده كلى (تأمین منافع متقابل بر اساس عدالت) كه به صورت آگاهانه یا ناآگاهانه در ذهن همه انسانها وجود دارد و در بسیارى از ارتباطات اجتماعى آنها تأثیرى بهسزا دارد، در اكثر قوانین اجتماعى اسلام نیز لحاظ شده است وجه اینكه مىگوییم «اكثر» و تعبیر به «همه» نمىكنیم، در ادامه بحث روشن خواهد شد. غالب قوانین اجتماعى اسلام بر اساس همین اصل عدالت و تأمین منافع متقابل تنظیم و تشریع گردیده است.
اگر كارگر به اندازهاى كه بهره مىرساند مزد بگیرد اصل عدالت رعایت شده است، و اگر به آن اندازه كه نفع مىرساند مزد نگیرد این رابطه ظالمانه است و دوام پیدا نمىكند. اگر بخواهد بین مالك و مستأجر رابطهاى صحیح وجود داشته باشد، باید به گونهاى باشد كه به همان اندازه كه سرمایه مالك درگیر و پاىبند این ملك شده است مستأجر هم به همان اندازه به مالك فایده برساند. به همین ترتیب اگر در همه مواردِ این سنخ روابط اجتماعى تعادل بین منافع طرفین رعایت شود آن رابطه عادلانه خواهد بود و ضامن برقرارى، حفظ و تقویت آن نیز همین تأمین منافع متقابل است. به عبارت دیگر، از آنجا كه هم این طرف و هم آن طرف مىخواهد به منافعش برسد، وقتى ببیند این حفظ و تأمین منافع تنها از مسیر عدالت حاصل مىشود، هر دو سعى مىكنند این عدالت را حفظ و رعایت كنند.
اصل عدالت مىگوید هركس به جامعه نفع مىرساند به او نفع برسانید. میزان این نفع هم متناسب با نفع و بهرهاى است كه فرد به جامعه مىرساند. همچنانكه اشاره كردیم، این مبنا مبنایى عقلایى است. از این رو، براى مثال، اگر بنا باشد دولت به فرد یا قشر و گروهى از جامعه كمكى بكند، این كمك باید متناسب با نفعى باشد كه آن فرد یا گروه به جامعه مىرساند. براى رعایت عدالت، این تناسب باید حفظ شود، تا مردم علاقهمند باشند كه روابط اجتماعى حفظ شود و در سایه آن، مصالح همه تأمین گردد. اگر افراد احساس كنند روابط اجتماعى به گونهاى است كه به آنها اجحاف مىشود، سعى مىكنند رابطه را تغییر دهند و به گونهاى تنظیم كنند كه به كسى باج ندهند. این اصل عدالت است كه همه عقلا آن را درك مىكنند، گرچه ممكن است عنوانش را ندانند و از عهده تبیین فلسفى آن برنیایند. بر پایه این اصل، هر انسانى ارتكازاً این درك را دارد كه آدمى باید آن مقدار بار بكشد كه در مقابلش چیزى دریافت مىكند و اگر كسى هم خدمتى به او كرد، باید متقابلا حق خدمت او را بهجا آورَد. این مطلبى است كه همه انسانها به عقل فطرى خود آن را مىفهمند.
در هر صورت، قطعاً گزاف نیست اگر بگوییم بزرگترین عامل براى حفظ زندگى اجتماعى عدالت است. در تأیید این مطلب به آیات و روایات فراوانى نیز مىتوان استناد كرد كه فعلا از محل بحث ما خارج است.
اما سؤال این است كه آیا اصل عدالت به تنهایى براى تأمین و تضمین
زندگى اجتماعى كافى است یا چیز دیگرى هم باید به آن ضمیمه شود؟ اگر افرادى در جامعه باشند كه یا به طور كلى در تمام دوره زندگى خود نمىتوانند نفعى به جامعه برسانند و یا به طور موقت و در دورهاى از حیات خود نفعى براى جامعه ندارند با آنها چه باید كرد؟ اگر فردى خداى ناكردهـ به طور مادرزادى كور و فلج متولد شود كه هیچ حركتى نتواند انجام دهد، آیا به چنین كسى هم باید خدمت كرد؟ این فرد هیچ خدمتى به جامعه نمىتواند بكند و اگر پنجاه سال هم به او خدمت كنند سر سوزنى توان جبران نخواهد داشت. آیا اصل عدالت اقتضا مىكند كه به این فرد زمینگیر نابینا رسیدگى كنیم؟ بر اساس توضیحى كه دادیم، عدالت حقوق متقابل را توصیه مىكند و مىگوید اگر كسى به شما خدمتى كرد متناسب با زحمتى كه كشیده، شما هم آن را جبران كنید و كارى براى او انجام دهید یا مزد و پاداشى برایش در نظر بگیرید. اگر تنها ارزش حاكم بر جامعه عدالت باشد، و عدالت را هم به همین بیانى كه گفتیم معنا و تفسیر كنیم، هیچ كس متكفل اداره زندگى چنین افرادى نخواهد شد، چرا كه حقى بر كسى ندارد. بر این اساس، چنین افرادى را باید به طریقى هرچه زودتر سر به نیست كرد و آنها را از بین برد! همچنین سالمندان و كسانى كه ازكارافتاده مىشوند، باید به طریقى دست به سرشان كرد؛ چرا كه آنان به مرحلهاى رسیدهاند كه فقط از جامعه بهره مىبرند و در مقابل هیچ نفع و بهرهاى براى جامعه ندارند. هستند افراد و گروهها و جوامعى كه بر اساس همین دیدگاه ماتریالیستى، در عمل همین كار را مىكنند و اینگونه افراد را به راههاى مختلفى، از قبیل تزریق آمپول و مانند آن، از بین مىبرند و حق حیات را از آنان سلب مىكنند. البته اگر اصل این شد كه نفع
و بهره فقط در برابر نفع و بهره قرار گرفت، طبیعى است كه چنین وضعى پیش بیاید.
اما نگاه اسلام به این مسأله اینگونه نیست. اسلام در كنار «عدالت» ارزش دیگرى را نیز مطرح مىكند و آن ارزش، «احسان» است. قرآن كریم مىفرماید:
إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِْحْسان؛(1) همانا خداوند به دادگرى و نیكوكارى فرمان مى دهد.
این ارزش طبق محاسبات مادى قابل تبیین نیست. اسلام مىفرماید به چنین فردى باید احسان نمایید و نسبت به او از كیسه خرج كنید. گرچه او هیچ نفعى به شما نرسانَد اما شما باید از او پذیرایى كنید. اگر افراد هم این كار را انجام ندهند دولت اسلامى باید با استفاده از اموال عمومى این كار را انجام دهد. چنین افرادى تا زمانى كه حیات دارند، باید آنها را اداره كرد و به آنها خدمت نمود. ما حق نداریم حتى یك ساعت از عمر این فرد كم كنیم و حتى اگر مىتوانیم با نگهدارى در بیمارستان یك ساعت بیشتر او را زنده نگه داریم، باید این كار را انجام دهیم. كسى نمىتواند به بهانه اینكه یك فرد هیچ نفع و بهرهاى براى جامعه ندارد و بلكه ضرر هم دارد و هزینه بر جامعه تحمیل مىكند به حیات او پایان دهد یا چیزى از عمرش كم كند. اسلام مىفرماید اینجا باید احسان كرد و جاى عدالت نیست. منطق مادى نمىتواند این امر را توجیه كند. بر اساس منطق مادى هیچ توجیهى ندارد كه به فردى خدمت كنیم كه هیچ نفعى براى جامعه ندارد. اما در منطق الهى این مسأله توجیهپذیر است. توجیه آن هم این
1. نحل (16)، 90.
است كه این فرد بنده خدا است، شما به او خدمت كنید تا خداوند به شما پاداش دهد. در این دیدگاه، خدمت به چنین افرادى گم نمىشود و بىاجر و مزد نمىماند، بلكه خداى متعال آن را در دنیا یا آخرت جبران خواهد كرد. اگر كسانى به معاد و آخرت ایمان نداشته باشند و صرفاً تحت تأثیر یك ارزش اخلاقى به دیگران خدمت كنند، خداوند در همین دنیا به آنان پاداش خواهد داد، اما اگر مؤمن باشند علاوه بر دنیا در آخرت هم از پاداش خداوند بهرهمند خواهند شد.
بنابراین طبق منطق الهى و دینى، رفتارى كه از روى احسان باشد قابل توصیه است. رفتار از روى احسان یعنى خدمت یك طرفى و خدمتى كه فقط یك طرف خدمت مىكند و طرف دیگر نمىتواند مقابله به مثل كرده و آن خدمت را جبران نماید. منطق الهى مىگوید چنین خدمتى را باید انجام داد، و توجیه آن نیز این است كه این خدمتى است به بنده خدا و خداوند خود آن را جبران خواهد كرد.
اكنون مىتوان سؤال كرد محدوده و دایره ارزش احسان تا كجا است و چه كسانى را شامل مىشود؟ ما اگر خود بخواهیم این محدوده را تعیین كنیم، مىتوانیم با مشخصكردن عنوانى كلّى این كار را انجام دهیم. آن عنوان كلى عبارت است از: «كسانى كه كارى از دستشان برنمىآید». اما با مراجعه به معارف اسلامى و آیات و روایات آشكار مىشود كه اسلام این محدوده را توسعه داده و افراد دیگرى را نیز در دایره احسان وارد كرده است كه از جمله آنها مىتوان به پدر و مادر اشاره كرد. پدر و مادر
هرچند بتوانند كار كنند، فرزند وظیفه دارد به آنها خدمت كند. در مقابل پدر و مادر نمىتوان گفت من به اندازهاى به آنها خدمت مىكنم كه آنها به من خدمت كنند. این معادله از نظر اسلام مردود است. فرزند باید به پدر و مادر خدمت كند هرچند آنها هیچ خدمتى به او نكنند. البته پدر و مادر نیز وظایفى دارند كه به نوبه خود انجام خواهند داد، اما به هر حال تقابل وجود ندارد كه فرزند بگوید خدمت من در مقابل خدمت پدر و مادر است و اگر آنها خدمتى به من نكنند من وظیفهاى براى خدمت به آنها ندارم. از نظر اسلام شكستن دل پدر و مادر و «عقوق والدین» از بزرگترین گناهان محسوب مىشود. اسلام مىگوید پدر و مادر حتى اگر كافر هم باشند وظیفه احسانِ فرزند به آنها سر جاى خود محفوظ است. تنها موردى كه از این امر استثنا شده جایى است كه پدر و مادر امر به كفر یا گناه كنند. اینجا خط قرمز است و سخن آنها در مقابل فرمان خداوند احترامى ندارد. اما غیر از این، فرزند وظیفه دارد پیوسته به پدر و مادر احسان كند. بگذریم كه امروزه متأسفانه این تعالیم رعایت نمىشود و منطق جدید این شده است كه پدر و مادرى بر فرزند حق دارند كه براى او زحمت كشیده باشند و خرج زندگى او را داده، وسایل تحصیلش را فراهم كرده، كسب و كار و سرمایهاى برایش تدارك دیده و هزینه ازدواج و خرید خانه و ماشین او را فراهم كرده باشند! چنین منطقى كه امروزه متأسفانه كم و بیش رایج گردیده منطق مادى است؛ اما بر اساس منطق الهى پدر و مادر بر فرزند حق دارند حتى اگر كافر باشند و هیچ كارى هم براى او نكرده باشند. بحث پدر و مادر بحث عدالت و منافع متقابل نیست بلكه از مقوله احسان است و اجر و مزد آن هم با خدا است:
وَقَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفّ وَلا تَنْهَرْهُما وَقُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِیماً * وَاخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّیانِی صَغِیرا؛(1) و پروردگارت مقرر كرد كه جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان كنید. اگر یكى از آن دو یا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] «آخ» مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شایسته بگوى. و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو: پروردگارا آن دو را رحمت كن چنانكه مرا در خُردى پروردند.
همچنانكه ملاحظه مىكنیم، پس از سفارش به توحید بلافاصله در مورد احسان به والدین سفارش مىكند. اگر این دستور شرع نبود، عقل ما به تنهایى قادر به درك این مسأله نبود كه این مورد نیز از موارد لزوم احسان است. البته كسانى كه فطرت سالمى دارند بر اساس همان عاطفه طبیعى و فطرى مىفهمند كه باید نسبت به پدر و مادر رفتارى مهربانانه و متواضعانه داشت، اما عموم مردم چنین ادراكى ندارند كه احسان به پدر و مادر در حد وجوب و الزام است. از این رو قرآن كریم در چند مورد این مسأله را گوشزد كرده و تأكید خاصى بر آن دارد. در آیهاى كه گذشت، همانگونه كه اشاره كردیم، احسان به پدر و مادر را آنقدر مهم مىداند كه پس از امر به توحید مردم را به آن دعوت مىكند. نظیر این تعبیر در سه مورد دیگر نیز آمده است:
1. اسراء (17)، 23 و 24.
وَإِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا؛(1) و چون از بنىاسرائیل پیمان گرفتیم كه جز خدا را مپرستید و به پدر و مادر احسان كنید.
وَاعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا؛(2) و خدا را بپرستید و چیزى را با او شریك مگردانید و به پدر و مادر نیكى كنید.
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَیْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا؛(3) بگو: بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم: چیزى را با او شریك قرار مدهید، و به پدر و مادر احسان كنید.
در آیهاى دیگر، شكر و سپاس خداى متعال در كنار شكر و سپاس پدر و مادر قرار داده شده است:
وَوَصَّیْنَا الإِْنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن وَفِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْكُرْ لِی وَلِوالِدَیْك؛(4) و انسان را درباره پدر و مادرش سفارش كردیم؛ مادرش به او باردار شد، سستى بر روى سستى، و از شیر بازگرفتنش دو سال است. [آرى، به او سفارش كردیم] كه شكرگزار من و پدر و مادرت باش.
همچنانكه ملاحظه مىشود، در این آیه امر «اُشْكُر» را دو بار تكرار
1. بقره (2)، 83.
2. نساء (4)، 36.
3. انعام (6)، 151.
4. لقمان (31)، 14.
نكرده و نفرموده: اُشْكُرْ لی وَاشْكُرْ لِوالِدَیْك، بلكه شكر خداى متعال و شكر پدر و مادر را با یك امر در كنار هم آورده و مىفرماید: اُشْكُرْ لی وَلِوالِدَیْك. اینگونه تعبیر، نهایت اهتمام نسبت به پدر و مادر و وظیفه احسان به آنها را مىرساند. همچنانكه توضیح دادیم این مسألهاى است كه بر اساس منطق مادى به هیچ وجه قابل توجیه نیست و تنها با منطق الهى مىتوان آن را توجیه و تفسیر كرد.
مورد دیگرى كه در معارف اسلامى از موارد و مصادیق احسان قلمداد گردیده، احسان نسبت به «ایتام» است. رسیدگى به ایتام از باب معاوضه نیست كه ما به اندازهاى به آنها خدمت كنیم كه بتوانند در حال حاضر یا در آینده جبران كنند. این رسیدگى تكلیفى است مستقل كه صرفنظر از اینكه ایتام خدمتى انجام مىدهند، یا مىتوانند انجام دهند یا خیر، بایستى انجام پذیرد و نیازهاى آنان برطرف شود. یك نیاز یتیم نیاز مادى است، اما باید توجه داشت كه این تنها نیاز او نیست. گاهى یتیم پول دارد اما به لحاظ كمى سن نمىتواند آن را به جریان بیندازد و از آن كار بكشد و بهره ببرد. در چنین موردى اگر یتیم به حال خود رها شود تا از سرمایه مصرف كند، به تدریج آن سرمایه تمام مىشود و او در آینده با فقر و تهىدستى دست به گریبان خواهد شد. از این رو باید سرمایهاش را به كار گرفت تا اصل سرمایه باقى بماند و حتى افزوده گرددـ و زندگى یتیم را با درآمد حاصل از منافع آن سرمایه اداره كرد.
اما كار به اینجا ختم نمىشود. نیاز انسان تنها شكم نیست، بلكه
نیازهاى بسیار مهمترى نیز دارد. از جمله این نیازها نیاز عاطفى است. كودكى كه پدر یا مادر یا هر دوى آنها را از دست داده است شدیداً نیاز به محبت و نوازش و عطوفت دارد. كودكى كه از مهر و محبت پدر یا مادر محروم شده، این نیاز را باید از كجا تأمین كند؟ طبیعى است كه من و شما و دیگر افراد جامعه وظیفه داریم او را زیر پر و بال بگیریم و بسیار صمیمانه و گرم و عاطفى همانند فرزند خودمان با او رفتار كنیم. این كافى نیست كه دارالایتام درست كنیم و بچههاى یتیم را در آنجا جمع نموده و غذا و پوشاكى برایشان تدارك ببینیم. از دیدگاه اسلامى، وظیفه ما نسبت به یتیمان بسیار فراتر از اینها است. ما باید با یتیم به گونهاى رفتار كنیم كه نیاز عاطفى او در سرحد امكان تأمین گردد. همچنین بهجز نیاز عاطفى باید به سایر نیازهاى وى نیز توجه كنیم؛ تعلیم و تربیت، فراگیرى عقاید صحیح و آموزههاى دینى، راه و رسم زندگى، رشد عقلى، و آشنایى با برخى كسب و كارها و مهارتهاى عملى، از جمله نیازهایى هستند كه در مورد ایتام باید به آنها اهتمام ورزید.
در این وصیت شریف، یك قسمت از بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) مربوط به رفع نیاز مادى ایتام است و قسمت دیگر بر تأمین سایر نیازهاى آنان اعم از عاطفى، تعلیم و تربیت و سایر موارد تأكید مىكند. بیان حضرت در مورد رفع نیاز مادى كودكان یتیم اینگونه است: اللهَ اللهَ فِی الاَْیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُم؛ یعنى اینگونه نباشد كه یك روز چیزى به آنها برسد و یك روز نرسد. در نوع جوامع، حتى جوامع مادى كه اعتقاد چندانى به خدا و معاد ندارند، معمولا اینطور نیست كه اگر طفل یتیمى باشد آنقدر به او بىتوجه باشند كه از گرسنگى بمیرد. بالاخره مردم از سر ترحّم و
دلسوزى و وجدان هم كه شده، صدقهاى، چیزى به آنها مىدهند. اما آنچه كه هست این است كه ممكن است این رسیدگى مرتب و باقاعده نباشد و در نتیجه گاهى چیزى به آنها برسد و گاهى نرسد و درست تغذیه نشوند. بیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در اینجا ناظر به همین مطلب است كه مىفرمایند رفع نیاز ایتام نباید اینگونه باشد. «غبّ» یعنى یك در میان؛ «حُمّاى غبّ» یعنى تب نوبه و تبى كه یك روز هست و یك روز نیست. بنابراین «لاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُم» یعنى اینطور نباشد كه یك روز چیزى به دهان اینها برسد و یك روز نرسد؛ بلكه بایستى مراقب باشید غذاى اینها به موقع و مرتّب به دستشان برسد. نباید اینگونه باشد كه گاهى كسى صدقهاى، نذرى، چیزى به آنها بدهد و غذا داشته باشند و گاهى هم هیچ نباشد و گرسنه بمانند. این مقدار كافى نیست و باید به صورت فردى یا گروهى به گونهاى رسیدگى شود كه تغذیه ایتام تأمین باشد و آنها از این بابت نگرانى و مشكلى نداشته باشند.
اما همانگونه كه اشاره كردیم، رفع نیاز مادى به تنهایى كافى نیست و حضرت در ادامه مىفرماید: وَلا یَضیعُوا بِحَضْرَتِكُم؛ یعنى غیر از اینكه شكمشان باید سیر باشد و غذایشان تأمین شود، باید رسیدگىهاى دیگرى هم بكنید كه اینها ضایع نشوند. ضایع نشدن به این است كه نیازهاى عاطفى آنان و همچنین نیاز تعلیم و تربیت، مسائل و اعتقادات دینى، رشد عقلى و فكرى، مهارتهاى عملى و سایر موارد لازم تأمین شود تا ایتام در آینده زندگى خود افرادى عاطل و باطل نباشند و بتوانند روى پاى خود بایستند و زندگى آبرومندانه و شرافتمندانهاى داشته باشند. در برخى روایات دیگر، از این معنا به «استغناء» تعبیر شده است؛ از جمله این
فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) است كه مىفرماید:
مَنْ عَالَ یَتِیماً حَتَّى یَسْتَغْنِیَ أَوْجَبَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ بِذَلِكَ الْجَنَّةَ كَمَا أَوْجَبَ اللهُ لاِكِلِ مَالِ الْیَتِیمِ النَّارَ؛(1) هركس یتیمى را سرپرستى كند تا آن گاه كه بى نیاز شود، خداوند در مقابل این كار بهشت را بر او واجب مى كند، همان گونه كه براى خورنده مال یتیم آتش را واجب كرده است.
«حَتّى یَسْتَغْنِی» یعنى تا حدى كه، به اصطلاح، خودكفا شود و روى پاى خود بایستد و نیازى نداشته باشد. یتیم وقتى به این حد از استغنا و بىنیازى مىرسد كه تمام نیازهاى او، اعم از مالى، عاطفى، تعلیم و تربیت و مانند آن مرتفع شود. بر اساس این حدیث اگر كسى یتیمى را سرپرستى كند تا آنجا كه به این حد از بىنیازى برسد خداوند بهشت را بر او واجب مىكند. در نقطه مقابل نیز اگر كسى از مال یتیم سوء استفاده و در آن خیانت ورزد خداوند او را مستوجب آتش جهنم مىگرداند. این تعبیر از آن جهت است كه هر دو طرفِ برخورد با یتیم خصوصیت خاصى دارد. اینكه انسان با یتیم و كودكى كه از خون او نیست مانند فرزند خودش رفتار كند و براى او از هر حیث واقعاً مایه بگذارد گذشت و ایثارى ویژه مىطلبد. از آن سو نیز اینكه انسان در دارایى كودكى بىسرپرست كه مال و منالى از پدرش به ارث برده خیانت كند و از مال چنین كسى هم نگذرد بسیار خباثت مىخواهد. از این رو خداوند بر اوّلى بهشت و بر دومى آتش جهنم را واجب گردانیده است.
1. بحارالانوار، ج 42، ص 248، روایت 51، باب 127.
در حدیثى دیگر از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) درباره توجه به یتیم چنین آمده است:
اَنَا وَكَافِلُ الْیَتِیمِ كَهَاتَیْنِ فِی الْجَنَّةِ؛(1) من و سرپرست یتیم، در بهشت مانند این دو هستیم.
بر اساس این روایت، پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) در حالى كه دو انگشت خود را كنار هم قرار داده بودند، فرمودند: من و آن كس كه یتیمى را سرپرستى كند مانند این دو انگشت من، در بهشت در جوار هم هستیم. مطابق این حدیث، رسیدگى به حال یتیم از چنان جایگاهى برخوردار است كه هركس چنین كند در بهشت در جوار پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) و همراه آن حضرت خواهد بود. البته اینكه چگونه یك فرد عادى مىتواند در بهشت همرتبه و همشأن سید كائنات و اشرف اولاد آدم، حضرت پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)باشد مطلبى است كه باید در جاى خود تفسیر شود و شاید از عهده بنده نیز خارج باشد. اما اجمالا ممكن است منظور این باشد كه ادراك این شخص آن است كه خودش را از پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) جدا نمىبیند، در حالى كه آن حضرت مقامات بسیار عالى و منیع دیگرى دارد كه از ادراك و معرفت او بیرون و از فهم وى غایب است؛ آنچه او مىبیند و مىفهمد این است كه در خدمت رسولالله(صلى الله علیه وآله) است و از همان نعمتهایى كه آن حضرت برخوردار است بهره مىبرد. در هر صورت، رسیدگى به حال یتیم از نظر اسلام آنقدر اهمیت دارد كه از جانب پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) چنین فضیلت و ضمانتى براى آن بیان شده است.
1. همان، ج 35، ص 117، روایت 58، باب 3.
فراز بعدى این وصیت شریف درباره همسایگان است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این باره مىفرماید:
وَاللهَ اللهَ فِی جِیرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّةُ نَبِیِّكُم(صلى الله علیه وآله) مَا زَالَ یُوصِینَا بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُم؛ خدا را، خدا را در مورد همسایگانتان در نظر داشته باشید! همانا همسایگان سفارش پیامبر شما هستند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیوسته ما را نسبت به آنان سفارش مىكرد تا آنجا كه گمان بردیم به زودى آنها را وارثِ [اموال و دارایىهامان] قرار خواهد داد.
در اسلام نسبت به همسایه بسیار تأكید و سفارش شده است؛ از جمله در یكى از آیات قرآن كریم كه در آن از احسان نسبت به پدر و مادر و همچنین ایتام صحبت به میان آمده، درباره احسان به همسایه نیز سفارش شده است:
وَاعْبُدُوا اللهَ وَلا تُشْرِكُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَبِذِی الْقُرْبى وَالْیَتامى وَالْمَساكِینِ وَالْجارِ ذِی الْقُرْبى وَالْجارِ الْجُنُب؛(1) و خدا را بپرستید، و چیزى را با او شریك مگردانید، و به پدر و مادر احسان كنید، و درباره خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و همسایه نزدیك (خویشاوندان)و همسایه دور (از غیر خویشاوندان) نیكى كنید.
البته همانطور كه در آیه هم اشاره شده، همسایهها یكسان نیستند؛
1. نساء (4)، 36.
ممكن است همسایهاى خویشاوند هم باشد، ممكن است همسایهاى غیر خویشاوند اما مؤمن و مسلمان باشد، و ممكن است همسایهاى كافر باشد. همسایه حتى اگر كافر باشد بىحق نیست و تفاوتش با همسایگان دیگر فقط در این است كه آنها علاوه بر همسایگى حقوق دیگرى (نظیر خویشاوندى یا اخوّت ایمانى) نیز دارند اما همسایه كافر فقط حق همسایگى دارد.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این وصیت مىفرماید، همسایه و رعایت حقوق او از وصایاى پیامبر شما است و آن حضرت آنقدر در مورد همسایه به ما سفارش كرد كه گمان كردیم مىخواهد او را وارث قرار دهد و در ارث با زن و فرزندانمان شریك گرداند.
در روایات اسلامى آثار و بركات مختلفى براى رعایت حق همسایگى و «حُسْن الجوار» ذكر شده است. از جمله این آثار مىتوان به طولانى شدن عمر، زیاد شدن مال و روزى و آباد شدن خانهها اشاره كرد. در اینجا برخى از این روایات را مرور مىكنیم:
امام باقر(علیه السلام): صِلَةُ الاَْرْحامِ وَحُسْنُ الْجَوارِ زِیادَةٌ فِی الاَْمْوال؛(1)ارتباط با خویشان و خوشهمسایگى موجب فزونى ثروت است.
امام صادق(علیه السلام): صِلَةُ الرَّحِمِ وَحُسْنُ الْجَوارِ یُعَمِّرانِ الدِّیارَ وَیَزیدانِ فِی الاَْعْمارِ؛(2) ارتباط با خویشان و خوشهمسایگى، خانه ها را آباد و عمرها را زیاد مى كند.
1. بحارالانوار، ج 74، ص 97، روایت 32، باب 3.
2. همان، ص 120، روایت 82، باب 3.
امام صادق(علیه السلام): حُسْنُالْجَوارِ یَزیدُ فِی الرِّزْق؛(1) خوشهمسایگى روزى را زیاد مىكند.
در روایات اسلامى حقوق مختلفى براى همسایه ذكر شده است. از جمله این حقوق آن است كه اگر همسایه بیمار شد از او عیادت كنید. حق دیگر این است كه اگر مشكلى دارد و از عهده شما برمىآید، آن را حل كنید؛ بهخصوص در روایات آمده كه اگر همسایه نیاز به «ماعون» دارد از او مضایقه نكنید. منظور از «ماعون» اسباب و وسایل زندگى، نظیر كاسه، بشقاب، دیگ، ظروف مختلف و مانند آنها است.
از سوى دیگر، «سوء الجوار» و بدهمسایگى نیز عواقب بدى در پى دارد كه در عمل و به تجربه نیز به اثبات رسیده است. آزار و اذیت همسایه عمر را كوتاه، روزى را كم و زندگى را بر انسان تلخ مىكند و بركت زندگى را از بین مىبرد. درباره مراعات همسایه تا بدانجا تأكید شده كه فرمودهاند انسان نباید دیوار خانهاش را به اندازهاى بالا ببرد كه مزاحم آفتاب و نور و هواى خانه همسایه باشد. البته امروزه و با وضع زندگى و خانهسازىهاى كنونى ممكن است این مسأله كمتر رعایت شود، اما به هر حال اسلام تا بدین حد به همسایه اهمیت داده است.
همانگونه كه اشاره شد، درباره آزار و اذیت همسایه و ایجاد مزاحمت براى او مسائلى به تجربه دیده شده و عیناً اتفاق افتاده است. از جمله در خصوص همین مسأله مزاحمت از طریق بلند كردن دیوار خانه داستانى را بنده خودم از یكى از اساتید و علما كه خداوند بهایشان طول عمر عنایت، و بركات وجودشان را بیشتر فرمایدـ شنیدهام كه مناسب است در اینجا آن را ذكر كنم.
1. همان، ص 153، روایت 14، باب 9.
ایشان نقل مىكردند كه تاجرى گویا از اصفهان براى حج به مكه مشرف شده بود و در نیتش این بود كه خداى متعال به گونهاى به او بفهماند كه آیا حجش قبول شده است یا خیر. ایام و اعمال حج تمام شد و تاجر اصفهانى همچنان منتظر بود. تا اینكه شبى خواب دید و به گونهاى به او فهماندند كه حجش مورد قبول واقع نشده است. وى بسیار نگران شد و از علت این امر سؤال كرد. به او گفتند مادام كه دیوار خانهات بلند و مزاحم همسایه است و او از این بابت ناراضى است حجت قبول نمىشود. حاجى اصفهانى كه از این بابت بسیار ناراحت و نگران شده بود نامهاى نوشت و توسط همكاروانىها و همولایتىهایش براى فرزندانش فرستاد. در آن نامه نوشته بود كه من امسال در اینجا مىمانم تا موسم حج سال آینده و مىخواهم یك بار دیگر حج بهجا بیاورم؛ شما هم آن دیوار خانه را كه بلند و مزاحم همسایه است خراب كنید و به من خبر دهید. فرزندان امر پدر را اطاعت كردند و با خراب كردن آن دیوار، دل همسایه را به دست آوردند و او را راضى كردند. آن حاجى اصفهانى سال بعد كه حج بهجا آورد دوباره خواب دید و این بار به او گفتند كه حجت قبول شد.
در پایان بحث این قسمت این نكته را هم ناگفته نگذاریم كه فرمودند حسنالجوار تنها به این نیست كه شما همسایه را اذیت نكنید، بلكه باید اگر او هم براى شما آزار و اذیتى داشت آن را تحمل كنید. اگر هر دو همسایه و همه همسایهها به این توصیه عمل كنند و رابطهاى عاطفى توأم با گذشت و مهربانى نسبت به یكدیگر داشته باشند، زندگى براى همه آنان شیرین خواهد شد و بركات دنیایى فراوانى به همراه خواهد داشت، ضمن آنكه اجر اخروى آن نیز در جاى خود محفوظ خواهد بود.