بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهداء بفرمایید.
خدای متعال را شكر میكنم كه توفیق عنایت فرمود بار دیگر در جمع سروران و برادران عزیز حضور پیدا كردم و هر چند مطلب قابل توجهی كه قابل عرضه باشد كه خدمت شما بگویم و بیارزد كه وقت شما را بگیرم، ندارم؛ ولی همین كه اطاعت امری كرده باشم و اعلام هماهنگی و همفكری و همكاری و ارادت، همین برای بنده مغتنم است.
مشكلی كه همه ما داریم و احساس مسؤولیت بیشتری میكنیم ـاز آن جهت كه سروکار ما با منابع دین، كتاب و سنت استـ مشكلی است كه در این سالهای اخیر، بهخصوص، بیشتر دامنگیر جامعه ما مخصوصاً جوانان شده و در سطوح مختلفی شبهات و شكوكی درباره مطالب دینی اعم از عقاید و ارزشها و احكام مطرح شده؛ البته خدا را شكر میكنم و از دستاندرکاران هم صمیمانه تشكر میكنم كه عزیزان، فضلاء و اساتید مطرح حوزه در این چند سال تلاشهای بسیار مشكوری داشتند در جهت حل مشكلات، تبیین شبهات، پاسخگویی به آنها در سطوح مختلف سخنرانیهایی داشتند، مقالاتی، كتابهایی نوشتند، مجلاتی دائماً، مستمراً منتشر میشود و بر ذمّه گرفتهاند كه این مسؤولیت را انجام بدهند. «شكر الله مساعیهم الجمیله». ولی بههرحال آنقدر هجمه دشمن قوی و گسترده است و از راههای مختلف هجوم میكنند كه این نوع فعالیتها پاسخگوی همه آن نیازها نیست. باز هم نیاز به چنین جلساتی، جلساتی كه بحث و گفتگو بشود، هست. من خیلی دلم میخواست میشد 30 سال به عقب برمیگشتم، یك مقدار نیروی جوانتر داشتم و هر روز در جمع شما، اینجا حاضر میشدم و با هم گفتگو میكردیم، بحث میكردیم. ولی متأسفانه دیگر عمری از ما گذشته و ما آفتاب لب بام هستیم. با یك سختی من در همین جلسه هم شركت كردم و حال مزاجی من مساعد نیست. بههرحال با توجه به اینكه جلسهای است به مناسبت اینكه در آستانه ماه مبارك رمضان هستیم و بسیاری از عزیزان درصدد هستند كه برای انجام مسؤولیت بزرگ تبلیغی و ارشادی به شهرستانها و بخشهای مختلف تشریف ببرند و با گروههای مختلف، مخصوصاً با دانشجویان مواجه میشوند، گفتگویی در این زمینهها هر چند فشرده و ناقص، در حدی كه از عهده مثل من در این شرایط و با این گستردگی مسایل فراهم میشود. قرار شد كه ما تعدادی از این شبهات را فهرستوار عرض كنیم و جوابهای اجمالی، كه در اذهان مبارك عزیزان، با همین اختصار و اجمالش باشد و در فرصتهای مناسب از منابع و اشخاص دیگری كه در این زمینه بهتر كار كردهاند، استفاده كنند.
ما هیچ شكی نداریم، یعنی قبل از اینها هم شكی نداشتیم، اما حالا دیگر خیلی روشنتر شده كه دشمنان اسلام با تمام توان به جنگ اسلام آمدهاند و اگر روزگاری این قصد خودشان را مخفی میكردند، حالا خیلی بیشرمانه، آشكار میگویند: دشمن ما اسلام است؛ ما برای نابودی اسلام باید تلاش كنیم؛ و هیچ ابایی ندارند از گفتن این حرفها. رفتارهایشان هم در كشورهای اسلامی نشاندهنده این مطلب است. ولی مشكل اساسی آنها این است كه تنها با جنگ نظامی یا با مبارزات اقتصادی مشكل آنها حل نمیشود. برای اینكه اسلام یك دین عمیق و ریشهداری است در اذهان و نفوس مسلمانها، كه به این آسانیها دست از آن برنمیدارند. مبانی اسلام آنقدر قوی و محكم است كه با القاء این شبهات متزلزل نمیشود؛ مثل بعضی ادیان دیگر نیست كه گاهی صریحاً هم میگویند معتقَدات ما، ما قبول داریم خلاف عقل است، ولی باید ایمان آورد. در بعضی ادیان حتی مسؤولینش تصریح میكنند كه ما این معتقدات را با عقل نمیتوانیم اثبات كنیم و حتی قبول میكنیم كه بعضیها خلاف عقل است، ولی بههرحال وحی است و باید پذیرفت و اول باید ایمان آورد، آنوقت بعد فهمید و شناخت. در اسلام این جوری نیست. مبانی اسلام، معتقَدات، اصول اخلاقی و ارزشی و پایههای احكام اسلام آنقدر روشن و مستحكم است كه، با اینكه، مثلاً یك حمله نظامی به یك كشوری كنند، یك كشوری را مدتی تحت سلطه بگیرند، اینها از بین نمیرود. نمونههایش هم در عالم هست. 70 سال كشورهای اسلامی زیر سلطه كمونیسم بودند و بالاخره ریشههای دین را نتوانستند از قلوب مردم بردارند. با اینكه سه نسل با اینها بازی كردند. ولی بههرحال این را، چارهای نمیبینند جز اینكه در كنار فعالیتهای نظامی، سیاسی، اقتصادی، بندوبستهای سیاسی و همه شگردهای شیطنتآمیزی كه دارند و ما هم هر روز در دنیا شاهدش هستیم، یك تلاش بسیار گسترده و مفصل و برنامهریزیشده با بودجههای سنگین در جهت تضعیف فرهنگ اسلامی است.
این فعالیتها را از یك نظر میشود به دو دسته تقسیم كرد: یكی فعالیتهای عملی كه انجام میدهند و با استفاده از اصول روانشناسی سعی میكنند كه ارزشهای اسلامی را در نفوس مردم، بهخصوص نسل جوان، تضعیف كنند؛ از قبیل ساختن فیلمها، نمایشنامهها، نوشتن رمانها و سایر چیزهایی كه در دستگاههای تبلیغاتی به کار میبرند و حتی از اینكه یك مارك كوچكی روی یك پیراهنی بزنند خودداری نمیكنند. همه اینها فعالیتهای عملی است كه علیه اسلام انجام میدهند و سعی میكنند كه مسلمانها را نسبت به دین خودشان سست كنند. البته کموبیش اینها هم اثر دارد؛ بیاثر هم نیست و متأسفانه ما در همین چند سال بعضی از آثارش را در كشور خودمان هم میبینیم؛ اما پرداختن به این روشها و مبارزه با آنها، این محل بحث ما نیست. آنها البته روش خاصی دارد، باید پیگیری كرد، بحث هم كرد، تحلیل هم كرد، ولی مسؤولینش ما نیستیم و اگر ما هم باید فعالیتهایی بكنیم، فعلاً مورد بحث ما نیست.
بخش عمدهای كه برای تضعیف فرهنگ اسلامی بكار میبرند ایجاد شبهات و شكوك در مبانی فكری و عقیدتی و همچنین در مبانی ارزشی و احكام و مقررات اسلامی است كه به صورتهای مختلفی اینها را مورد هجوم قرار میدهند. البته آنچه در درجه اول برای آنها خطرناك است اعتقادات قلبی نیست؛ آنچه برای آنها خطر دارد و از پیشرفت آنها مانع میشود پایبندی به رفتارها و ارزشهاست. ولی از آنجایی كه در اسلام احكام رفتاری و احكام اجتماعی اسلام جدای از ارزشها نیست و ارزشها هم جدای از باورها نیست، ـارزشهایی كه ما داریم نهایتاً برمیگردد به اعتقادات ما و كشیدن یك دیوار حایلی، حجاب حاجزی بین باورها و ارزشها در نظام اسلامی معنای روشنی ندارد، قابل قبول نیستـ ولی بههرحال آنچه در درجه اول با آن مواجه هستند و میخواهند آنها را از بین ببرند تقیّد مسلمانها به احكام اسلامی است. ملاحظه میفرمایید برای یك حجاب كه یك روسری، یك دختری، در مدرسه یا در اداره سر كند، چه جنجالی در دنیا به پا میكند! حاضرند چقدر منافع خودشان را به خطر بیندازند، آراء مسلمانها را در كشورهای خودشان، در انتخابات از دست بدهند، همه اینها را تحمل میكنند؛ ولی این را نمیپذیرند كه یك نمادی از دین، از اسلام، در كشور دیده بشود. این نشانه این است كه تقیّد به احكام اسلامی خیلی مهم است. تنها مسأله اعتقادات نیست كه بیایند در اعتقادات تشكیك كنند. البته آنها از هیچ چیزی فروگذار نمیكنند. ولی منظورم این است كه ابتدائاً آنچه برای آنها اهمیت دارد این است كه با این رفتارهایی كه بخصوص در سطح جامعه نمود دارد، به چشم میخورد و نشانه این است كه مردم دین دارند، به دینشان پایبند هستند، علاقه دارند، اینها را از بین ببرند. البته به دنبال اینها، آن ارزشهایی كه در پس این احكام نهفته است و باورهایی كه زیربنای همه آن ارزشهاست. خوب، در این زمینه كارهای بسیار زیادی شده و چهبسا گاهی تصور بشود كه این انواع، كارهای مختلفی است، ربطی به هم ندارد؛ اما تصور حقیر این است كه در این زمینه تضعیف باورها و ارزشها یك سیستم مبارزه با اسلام وجود دارد؛ یعنی یك مجموعهای از برنامههایی است كه اینها با همدیگر مربوط است و متناسب با هم است و تقدم و تأخر دارد، رابطه منطقی با هم دارد.
من با اجازهتان یك سیری از این فعالیتهایی كه دشمنان ـالبته و صد البته به دست ایادی داخلیشانـ انجام میدهند، آنها را اشاره میكنم، با پیوندی كه بین اینها است، كه اینها از همدیگر بیارتباط نیست و در حدی كه فرصت باشد و هم توان من و هم مجال جلسه باشد، جوابهای فشردهای هم برای هر یك از اینها عرض کنم و فكر نمیكنم مجموعاً در چنین فرصتی بیش از این انتظار باشد، لااقل با توجه به ضعف بنده.
خوب ما وقتی با یك حكم اسلامی مواجه میشویم كه آمریكا نمیپسندد، جهان غرب نمیپسندد، ایادیاش نمیپسندند و میخواهند این از بین برود، فرض كنید همین خود حجاب، مبارزه با حجاب تنها در پاریس انجام نمیگیرد؛ در داخل كشورهای ما الآن هم به وسیله روزنامهها و مجلات در حال جریان است؛ نطقها، سخنرانیها، در مقالات، روزنامهها. اگر بررسی بكنید، كاملاً روشن است كه الآن هم هنوز دست برنداشتهاند؛ در داخل كشور دارند با حجاب مبارزه میكنند. خوب، اگر بخواهند با یك حكمی مبارزه كنند، كاری بكنند كه مردم نسبت به این حكم سست بشوند و کمکم ترك كنند، چه كار میبایست كرد؟ صرف نظر از آن رفتارهایی كه در انگیزه افراد اثر میگذارد و طبق اصول روانشناسی اعمال میشود، صحنههای بیحجابی، فیلمها و چیزهای دیگر، صرف نظر از آنها، آنچه جنبه فكری و نظری دارد، مسیر طبیعیاش همین است كه اول بگویند: آقا! كی گفته حجاب واجب است؟ حالا حجاب را این جوری اصلش، ابتدائاً مطرح نمیكنند؛ چه كسی گفته صورت را باید پوشانید، یا موها را باید پوشانید؟ حالا یك كمی مو هم پیدا باشد، چه میشود، چه اشكالی دارد؟ یا دست، یك مقدار بالاتر باشد، تا آرنج پیدا باشد؟ یا پا، تا ساق پا پیدا بشود؟ وقتی بخواهند این حكم را تضعیف كنند و در اذهان سستش بكنند، اول میآیند و میگویند: كی گفته؟ خوب، آن وقت طرف هم میگوید: خوب، مرجع تقلید گفته، در رسالهها نوشته، همه فقها گفتهاند. خوب، چه خواهند گفت؟ [میگویند:] از كجا اینها درست فهمیدند؟ اولاً میگردند بلكه در طول تاریخ تشیع، یك فتوایی از یك جایی، حتی به صورت احتمال، از یك كسی پیدا كنند كه بگویند: نه، این جوری نبوده، اختلافی بوده؛ اگر در هزاران فقیه، یك نفری، بگردند كه در كلامش یك همچنین اشارهای باشد، به همان تكیه میكنند؛ میگویند: نه، مسأله اختلافی است. كافی است برای اینكه یك جوانی كه خودش هم انگیزه دارد، به همین سست بشود. بگوید حالا كه اختلافی است، ما آن یكی فتوا را میگیریم؛ و اگر نبود، سعی میكنند اصلاً یك مفتی بتراشند؛ و چهبسا سالها كار كنند كه در یك محیطی، یك نفر بهعنوان مفتی، مجتهد شناخته بشود، تا یك روزی چنین فتوایی را از او بگیرند؛ و این را بعید ندانید، در تاریخ ما این جور چیزها خیلی فراوان داریم.
بههرحال این اولین مرحله است، تشكیك در فتوا، كه چه كسی گفته این فتوا درست است؟ خوب، ممكن به اینجا برسند یا مردم ما توجه داشته باشند [که] این صحبت فتوای شخصی نیست، یك مجتهد فتوا داده، دو تا مجتهد فتوا دادهاند و این حرفها؛ مسأله اجماعی است؛ بلكه از ضروریات است؛ همه فقها گفتهاند. این جور نیست كه یك مجتهدی كه ما از او تقلید میكنیم، بتوانیم از یك كس دیگر تقلید كنیم كه جایز بداند؛ اصلاً فتوای دیگری وجود ندارد، همه همین را گفتهاند. در مرحله دوم میگوید: چه كسی گفته اصلاً شما تقلید كنید؟ اول در اینكه كدام فتوا درست و كدام فتوا غلط است. از این مرحله میگذرد، آن وقت چه كسی گفته باید تقلید كنید؟ اصلاً خودتان بروید از منابع اسلام استفاده كنید. قرآن «هدیً للنّاس» است؛ «هدیً للعلماء» كه نیست! اسلام كه نیامده برای علما، فقها، اسلام برای همه مردم آمده! مگر نگفته «هدیً للنّاس»؟ خوب، شما هم ناسید؛ خودتان بروید هدایت بشوید! این حرفها [را] حتماً شنیدهاید. البته این تازگی ندارد. پیش از انقلاب هم از بعضی روشنفكرها همین حرفها مطرح میشد؛ دعوت مردم به اینكه روحانیون را كنار بگذارند، خودشان در قرآن و سنت تحقیق كنند، اسمش را هم تحقیق میگذاشتند.
این مرحله دوم است كه آقا! شما خودتان بروید به كتاب و سنت مراجعه كنید. آن وقت به آنها القا میكنند، مثلاً یك آیه متشابهی را، یك روایت ضعیفی را، یك چیزی را به آنها نشان میدهند كه ببینید، اینجا چنین گفته؛ و به این وسیله خودشان اجتهاد كنند، بگویند: نه، همه فقها اشتباه كردند و ما درست میگوییم! پس، این مرحله دوم.
خوب، اگر این هم نگرفت، یعنی آنقدر دلیل روشن بود، آیه قرآن، روایت متواتر، صریح بود كه تشكیك در اینها نمیشد بكنند، معلوم بود كه مثلاً این كلامی است از پیغمبر و امام معصوم صادر شده و هیچ معنای دیگری غیر از این هم ندارد، همه فقها هم فتوا دادند، اجماع هم هست، مخصوصاً در یك مواردی اجماع شیعه و سنی هم هست، از ضروریات دین هم هست؛ ولی خوب آنها كه این حرفها سرشان نمیشود؛ یعنی نمیخواهند سرشان بشود؛ بالاخره میگردند جوانهایی را پیدا كنند كه ضروری و غیرضروری و این حرفها اصلاً به گوششان نخورده است. در مرحله سوم، میگویند از كجا آنچه كه دیگران فهمیدند، این صحیح باشد؟ شاید یك معنای دیگری دارد كه دیگران نفهمیدند. در این راستا مسأله تعدد قرائات و تعدد فهمها مطرح میشود، در مرحله سوم؛ كه خوب، این یك چیزی است كه تابهحال این جور فهمیدند، ولی در این عصر مردم چیز دیگر میفهمند؛ فهمها تغییر میكند؛ فهم، تابع سوابق ذهنی است. این سوابق ذهنی ما غیر از سوابق ذهنی مردم جاهلی است، مردمی كه آنچنان بودند و چنان رفتارهایی داشتند؛ آنها یك جوری میفهمیدند؛ ما امروز پیشرفت علم را داریم، پیشرفت تمدن را داریم، پیشرفت فرهنگ را داریم و اینها سوابقی در ذهن ما ایجاد میكند كه فهم ما از این آیات و روایات جور دیگر میشود. ـمخصوصاً كه این مطلب [را] بیایند شكل فلسفی و علمی هم به آن بدهندـ اصلاً یك مكتبی هست به نام هرمنوتیك، كه [بر اساس اصول آن] فهم انسان تفاوت میكند و ممكن است از یك كلام فهمهای مختلفی وجود داشته باشد؛ با گرایشهای مختلفی كه در این مكتب فلسفی وجود دارد. بههرحال، تشكیك در این كه فهمتان درست نیست.
خوب، اگر كسانی زیر بار نرفتند؛ گفتند: نه! ما هر چه فكر میكنیم، میبینیم غیر از این، چیزی نمیشود از این كلام فهمید؛ بالاخره كلام پیغمبر است و روایت متواتر و ما غیر از این نمیفهمیم؛ همان كه همه فقها فهمیدهاند، ما هم همین را میفهمیم. بعد از آن چه؟ میگویند: درست است كه كلام پیغمبر و امام است و فهم شما هم همین است؛ اما از كجا پیغمبر و امام درست گفته باشند؟! تشكیك در عصمت. نهتنها در روایات تشكیك میكنند، بلكه حالا پیغمبر معصوم نبوده، كلام اشتباهی گفته، یا عمداً دروغ گفته ـالعیاذ باللهـ [بلکه] در خود قرآن؛ از كجا كه همه قرآن درست باشد؟ ما یك وقتی اگر 20 سال پیشتر به ما میگفتند كه یك مسلمانی، با اعتراف به مسلمان بودن یا ادعای مسلمانی داشتن، بگوید همه قرآن درست نیست، بعضیهایش غلط است، ما اصلاً میخندیدیم. میگفتیم مگر چنین چیزی ممكن است؟! انسان مسلمان باشد، آنوقت بگوید بعضی از قرآن درست نیست؟! خوب، این چه جور مسلمانی است؟ راستی باور نمیكردیم یك وقت، یك روزگاری، یک مسلمانی بیاید، ادعای مسلمانی داشته باشد، در عین حال بگوید بعضی از مطالب قرآن درست نیست؛ ولی امروز چشم باز میكنیم، میبینیم كتاب مینویسند در این زمینه، «نقدپذیری قرآن»؛ قرآن قابل نقد است! یعنی بعضی از مطالبش درست نیست؛ باید تصحیح بشود؛ و طرف مدعی است كه من برای دفاع از اسلام این كار را میكنم! اگر این كار را نكنیم، جوانها مسلمان نمیشوند؛ آنوقت اسلام رواج نخواهد داشت! [میگوید] من برای اینكه مردم مسلمان بشوند این حرفها را میزنم؛ میگویم همه قرآن، ما نمیگوییم درست است؛ همانهایی [را] كه درست است، شما قبول كنید. آنچه درست است، كدام است؟ آنچه علم تأیید میكند. خوب، آن را كه علم تأیید میكند، دیگر چه كار به قرآن دارد؟! چون علم گفته و قبول كرده است. آنچه كه مخالف قرآن است كه شما قبول نمیكنید؛ پس چه احتیاج دارد به قبول قرآن و دین؟! بههرحال، این هم یك مرحله است برای تشكیك در دین، كه اصلاً خودِ قرآن كلام بشر است. استدلال كردهاند، این مطلب تازهای نیست. شاید بیش از 20 سال است، اولین باری كه من اطلاع پیدا كردم، با یك هیأتی كه در بینشان روحانی بسیار جلیلالقدری هم بود، در آلمان رفتم برای گفتمان دینی. در آنجا یكی از آنها كه تئوریسین معروفشان است، همراه این هیأت بود. آن روز هنوز باطنش آشكار نشده بود، همه او را نمیشناختند. در آنجا گفت ما نمیگوییم قرآن كلام خداست؛ چون مسیحیان نمیگویند انجیل كلام خداست. آنها اعتراف میكنند انجیل یك الهامی است كه به حواریون و شاگردان حضرت عیسی شد. خوب، زبانش هم، اصلاً زبان اینكه از طرف خداست، نیست، مثلاً داستان نقل میكند، فلان روز عیسی در فلان جا ظاهر شد، چنین گفت. مثل زبان تاریخ میماند. آنها میگویند: بله، انجیل كلام خدا نیست؛ منتهی، اینها ملهَم هستند از طرف خدا. بله؛ او هم گفت كه ما هم نمیگوییم قرآن كلام خداست و شاهدش هم این كه میفرماید: يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ؛[1] یعنی لسان پیغمبر است، یعنی كلام پیغمبر است. بههرحال، این هم یك شبهه كه حتی آنجایی كه نص قرآنی هم باشد، خطاناپذیر هم [باشد] فهمش، در آن نشود اختلاف كنند، آن وقت نوبت میرسد كه اصلاً بگوییم خدا نگفته، [بلکه] پیغمبر این جور فرمود. آنوقت اینجا فلسفهبافی میكنند كه اصلاً معنی وحی یك حالت روحی است. بهاصطلاح فلسفی بخواهیم صحبت بكنیم، یك علم حضوری است. علم حضوری، در آن موضوع و محمول و این حرفها وجود ندارد. وقتی شخصی كه علم حضوری به یك چیزی دارد، بخواهد آن را بیان كند، میشود علم حصولی، میشود قضیه، میشود موضوع و محمول، میشود مسند و مسندالیه، یا شكلهای دیگری از قضیه و به صورت علم حصولی درمیآید. آنچه كه خطاناپذیر است علم حضوری است. آن، هیچ كس از كس دیگر خبر ندارد كه چه درك كرد. آنچه كه بیان میشود، این، طبق سوابق ذهنی و فرهنگ عمومی بیان میشود. پیغمبر آنچه را كه بهعنوان وحی دریافت میكرد، یك امر روحی بود كه خودش مییافت؛ یك حالتی پیدا میكرد؛ مثل آن كه عرفا میگویند برایشان یك كشف و كرامت پیدا میشود، مكاشفه، مشاهده و از این چیزها. این هم یك چنین چیزی بود. پیغمبر یك مدتی آنجا ریاضت كشید، یك حالت مكاشفه برایش پیدا شد؛ اما اینکه مكاشفه و اینها چه بود محتوایش، آمد به زبان خودش بیان كرد. پس آنچه بیان شده، كلام پیغمبر است، نه كلام خدا! كلام خدا همان وحی است، آن حالت شهودی است كه برای پیغمبر پیدا شد.
علیایحال، اینها را به اینجا رساندند و اثبات این كه قرآن كلام خدا نیست؛ [میگویند] چون كلام پیغمبر است. خوب، پیغمبر در تفسیر وحی كه به او شده بود، اشتباه میكند؛ طبق فرهنگ عمومی آن روز اینها را بیان كرد و لذا وقتی شما مطالبش را میبینید، چیزهایی است كه کموبیش، آن زمان هم مردم معتقد بودند؛ آسمانهای هفتگانه، نمیدانم، ملائكه، یك چنین چیزهایی؛ اینها را آنها معتقد بودند، قرآن هم همان جور گفت. این، نشانه این است كه به فرهنگ مردم سخن گفته. یك شواهدی را هم میآورند، ضمیمهاش میكنند. پس این كلام خدا نیست و كلام پیغمبر است؛ و «ثم»، اگر شما خیلی اصرار كردید و اثبات كردید، نه، این كلام خدا است، این كلام پیغمبر نیست؛ حتماً كلام خداست؛ لااقل از زبان خود قرآن، مدعی است كه این كلام خداست، شبهه بعدی؛ مرحله پنجم، میگویند از كجا خدا راست گفته؟ بسیار خوب، كلام خدا، اما از كجا خدا راست گفته باشد؟ مثل اینكه ما دروغ مصلحتآمیز میگوییم، خدا هم صلاح دیده كه این جور بگوید! از كجا كه راست گفته باشد؟ این هم یك مرحله است.
اینها همه درباره چه بود؟ درباره ادله تعبدی، یعنی قرآن و سنت. در دین، شما هر چه را بخواهید از قرآن و سنت اثبات كنید، این مراحل پنجگانه را برای تشكیكش درست كردند؛ از فتوا گرفته، تا دروغ گفتن خدا. خوب، یك منبع دیگر هم ما برای شناخت دین داریم؛ آن، عقل است. در آنجا هم تشكیك كردند. گفتند: ما دو تا عقل داریم؛ یك عقل عملی داریم، یك عقل نظری. عقل نظری كه از زمان كانت پنبهاش زده شد. راجع به متافیزیك، عقل نظری اعتباری ندارد. خود كانت هم اعتراف كرد، با اینكه خودش كشیشزاده بود و عالم دینی بود و خیلی هم متعبد به مسیحیت و این حرفها، در عین حال گفت که دلیل عقلی، از راه عقل نظری، برای اثبات خدا نمیشود اقامه برهان كرد؛ این دلیلها مخدوش است. به قول معروف، برهان نیست؛ اینها قضایای جدلیالطرفین است. اصولاً قضاوتهای عقل درباره متافیزیك، ماورای طبیعت، اعتباری ندارد. این مبنای كانت در ـکموبیشـ اگر بگوییم در تمام مكاتب بعدی فلسفی مغرب زمین اثر گذاشته، خیلی گزاف نگفتیم. كم مكتبی است كه تحت تأثیر این حرف كانت واقع نشده باشد كه قضاوت عقل درباره ماورای طبیعت اعتباری ندارد. خود او با یك دلیل دیگری از عقل عملی خدا را اثبات كرد. حالا نمیخواهیم مفصل بحث بكنیم. بههرحال منظورم تفكیك بین عقل نظری و عقل عملی است. میگویند عقل نظری كه كانت فاتحهاش را خواند. شما این براهینی كه اقامه میكنید، همه براساس عقل نظری است و اینها هیچ اعتباری ندارد؛ اما عقل عملی، درست كه كانت یك دلیلی برای خدا آورده، ولی دلیل او هم مخدوش است. اصولاً این احكام عقل عملی، اینها یك احكام نسبی است، ریشهای در واقعیت عینی ندارد و برمیگردد به نوعی تمایلات اشخاص و جوامع انسانی؛ و بالاخره این مسأله در فلسفه اخلاق، که آیا ارزشها از کجا ناشی میشوند و احکم عقل عملی مبدأش چیست؟ خوب، در بین ما تقریباً مسلم است که عقل آدمیزاد، خودش یک سلسله مسایل عقلی، عملی را درک میکند. این یک موهبت الهی است، که خداوند به انسان داده. عقل آن است که خیر و شر را، خوب و بد را تشخیص بدهد. این، معروف است، مخصوصاً در بین متکلمین ما. فلاسفه هم به یک صورت دیگری این را توجیه میکنند. ولی آنها گفتند اصلاً آنچه شما به عقل نسبت میدهید که خوب است و بد است، مبنای صحیحی ندارد؛ اصلاً خوب و بد واقعی نداریم. خوب آن است که کسانی از آن خوششان میآید، میپسندند. یک وقت یک چیزی هست همه مردم [از آن] خوششان میآید، این اجماعی میشود و میشود حکم عقل عام؛ اما اگر، طوایف مختلفی هستند، مردم مختلفیاند، خوب و بدهایشان هم مختلف است. یك چیزی در پیش یك قومی خوب است، پیش یك قوم دیگری بد است. آنها میگویند عقل ما میگوید خوب است؛ آنها میگویند عقل ما میگوید بد است. پس ما یك چیز ثابتی نداریم. پس شما به عقل هم كه استناد میكنید، اگر درباره امور نظری بخواهید، یعنی اثبات خدا، معاد و چیزهای دیگری را كه میخواهد ثابت بودن نبوت پیغمبر و اینها [را ثابت کند]، باید با حكم عقل نظری اثبات بشود؛ اینها را كانت پنبهاش را زده و دیگران هم گفتهاند و فیلسوفان مغرب زمین اصلاً اعتقادی به اینها ندارند و دیگر دوران اینها [گذشته است]. اینها برای فلسفه ارسطویی است ـاین جور میگویندـ و این حرفها برای فلسفه ارسطویی است؛ دیگر پنبهاش زده شده؛ امروز دیگر كسی زیر بار ارسطو نمیرود. حرفهای ارسطو هم باطل شد. مگر نمیبینید راجع به آسمانهای تودرتو و پوستپیازی ارسطو باطل شد؟ حرفهای دیگر او هم همین طور. امروز دیگر كسی زیر بار این حرفها نمیرود و عقل در مسایل نظری اعتباری ندارد. ما ماوراء طبیعت [را] نمیتوانیم اثبات كنیم. مسایل عملی هم كه امور نسبی است؛ باید ببینند مردم چه میگویند؛ هر چه خوششان میآید، میشود خوب؛ هر چه هم خوششان نیامد، میشود بد. گاهی هم عوض میشود. مردمی هستند، در یك زمان یك چیزی را خوب میبینند، بعد از 10 سال، 20 سال، 30 سال دیگر، تحولاتی در فرهنگشان پیدا میشود، ارزشهایشان عوض میشود؛ همان [را] كه بد میدانستند، خوب میدانند؛ آنچه [را] كه خوب میدانستند، بد میدانند. نمونه هم دارد. اینها واقعیت دارد. البته این را استناد میكنند برای اینكه پس عقل عملی حجت نیست. آنچه كه واقعیت دارد [این است که] بله، كسانی روزگاری چیزی را خوب میدانستند؛ چون به حكم عقلشان یا دینشان عمل میكردند؛ روزگاری دیگر آن را بد میدانند؛ یا بالعكس. بهخاطر اینكه تابع هوا و هوس شدند. نه چون حالا عقلشان میگوید آن خوب، بد شده یا آن بد، خوب شده؛ اما آنها میگویند: نخیر؛ یك روز عقلشان میگفت خوب است، یك روز عقلشان میگوید بد است؛ پس عقل هم متغیر است.
این حاصل شبهاتی است كه برای تضعیف باورها و ارزشهای ما مطرح میكنند. البته در كنار این شعبههایی، راههای دیگری هم وجود دارد. من خواستم ـبهاصطلاحـ یك شجرهای برای شما ترسیم كنم، مطالبی كه به هم مترتب باشد. این مطالب اقلاً، اقلاً، 20 سال است كه با تمام كوشش به وسیله كسانی كه نمونههایشان را میشناسید، متأسفانه بعضیهایشان هم عمامه سرشان است ـكسی كه عمامه سرش هست، اما اعتقادی به خدا ندارد، اعتقادی به دین نداردـ بله؛ به وسیله اینها، اقلاً 20 سال كار شده و به صورتهای مختلف، بهخصوص در دانشگاههای ما مطرح شده و متأسفانه كسانی را هم تحت تأثیر قرار داده است و پیداست ذهن خالی دانشجو كه مشغول درسهای دانشگاهی خودش است، اوقات فراغتش هم به تماشای فیلمها و چیزهای دیگر مشابهاش میگذرد، آن دیگر توان پاسخگویی به این شبهات را ندارد؛ وقتی كه با مزاجش هم سازگار است، زودتر میپذیرد و این خطری است كه دانشگاههای ما و جوانهای ما و نسل آینده ما را تهدید میكند. البته به ما میگویند سیاهنمایی نكنید؛ مردم علاقهمند به دین هستند، جوانها چنین. البته اینها هم صحیح است؛ [اما] كلام در این است كه ما یك نفر را هم از دست بدهیم، ضرر بزرگی است؛ چه رسد به اینكه دهها و صدها دانشجو را از دست بدهیم. حالا در كنار این، چیزهای دیگر هم هست كه حالا من نمیخواهیم مطرح بكنم. مسیحیت خیلی فعال شده؛ جوانان زیادی را بهعنوان كلیساهای خانگی دعوت میكنند و بهخاطر اینكه وسایل عیش و نوش برایشان فراهم میكنند، اینها هم میروند ملحق میشوند و اعلام مسیحیت میكنند و چیزهای دیگری كه ناگفتنی است. آنچه كه به ما مربوط است و ممكن است از ما سؤال كنند، باید یك جوابی بدهیم، این سری شبهاتی است كه اشاره كردم.
خوب، مبنای اصلی آنها، این [را] توجهتان میخواهم بدهم برای اینكه آنهایی كه اهل تحقیق هستند، آنهایی كه درد دارند، آنهایی كه میخواهند كار بنیادی بكنند، مبنای كار خودشان را تعیین كنند و بدانند كه اینها چه وظیفه بزرگی است كه گردنگیر فضلای معاصر ما است؛ وقتی اینها را تحلیل كنید، برمیگردد به اینكه ما منابع شناختمان از اسلام یا منابع عقلی است یا نقلی. نقلی، اعتبار كلام پیغمبر و امام است؛ آن را تضعیف میكنند با نفی عصمت، با اینكه این، كلام خدا نیست؛ نهایتاً وقتی به كلام خدا هم برسند، میگویند دلیلی نداریم برای اینكه خدا راست میگوید؛ چون بالاخره دلیل نقلی هم باید پشتوانه عقلی داشته باشد. ما وقتی میگوییم خدا این جور گفته، خوب، باید بدانیم وقتی خدا یك چیزی میگوید، این، خلاف نیست؛ واقعیت دارد. یك كبرای ضمنی دارد كه وقتی میگوییم خدا این جور گفته، پس درست است؛ یعنی هر چه خدا میگوید، درست است. آن كبری را تشكیك میكند، میگوید چه كسی گفته هر چه خدا میگوید، درست است؟ گاهی ممكن است خدا عمداً دروغ بگوید. چه كسی گفته نمیشود؟! ـحالا من نمیخواهم شبهه را تقویت كنمـ میگویند شما كه میگویید خدا دروغ نمیگوید، دلیلتان یك ارزش عقلی است. میگویید دروغ گفتن قبیح است، قبیح بر خدا محال است. این از عقل عملی است و اینها برهانی نیست؛ بنابراین ما هیچ دلیلی نداریم برای اینكه خدا دروغ نمیگوید. این تشكیك در ادله تعبدی است؛ یعنی هر چه شما به كتاب و سنت استناد كنید، آخرش به این میرسد كه خدا گفته. پیغمبر هم وقتی میگوید و حرف او را قبول میكنید، چون وحی خداست كه به او میشود. اگر او ریشه را بزند، همه اینها وامیتابد؛ فتوای مفتی كه هیچ، اجماع و این حرفها كه هیچ، نص كلام معصوم، از زبان معصوم هم بشنوید، دیگر اعتباری ندارد؛ برای اینكه فهم بشری است؛ نهایتاً از خدا هم كه باشد، خدا هم معلوم نیست راست بگوید.
این یك سری ادله است كه برمیگردد به اینكه ما باید اثبات بكنیم كه این منابع ما، آخرین منبع ما كه قرآن و سنت متواتر است و سنت قطعی، اینها قابل تشكیك نیست. باید درصدد این باشیم [که] این دلیل را خوب تقویت كنیم. این را با استصحاب قهقهریٰ یا با قصیده زنبوریه در ادبیات، اینها حل نمیشود. باید یك اهتمام كافیِ بیشتری در حوزه برای این مسایل بنیادی باشد. باید حتی فضلای جوان ما دلیل كافی داشته باشند در اینكه خدا دروغ نمیگوید؛ نمیشود دروغ بگوید و چنین چیزی محال است و اینكه قرآن حتماً كلام خداست، نه كلام پیغمبر. این را باید ثابت بكنند؛ و الا با این تشكیكات، اگر چنین شبههای پیش آمد، دیگر این جوان، دیگر ایمانی به حرف شما ندارد. من نمونههای عینی را سراغ دارم از خانوادههای شهدا كه تحت تأثیر همین افكار واقع شدند؛ از خانواده متدینی كه نمازش را الآن میخواند، روزهاش را هم الآن میگیرد، حجش را هم میرود، وظایفش را هم انجام میدهد؛ اما میگوید معلوم نیست قرآن همهاش درست باشد؛ چرا؟ چون فلان آقا گفته است. این چیزی نیست كه فكر كنید كسی تحت تأثیرش واقع نمیشود. متأسفانه در مردم اثر كرده. حالا آمار، نه بنده دارم و نه شما و نه آن كسانی كه میگویند سیاهنمایی نكنید؛ ولی واقعیت این است كه اینها وجود دارد. این یك كار برای ما در حوزه است كه باید این مطالب را جدی بگیریم. حتی شبهاتی كه در علم كلام ما مطرح نشده. فرض كنید در علم كلام درباره صفات مختلف خدا، علم و قدرت و حیات و اینها، عنایت هست به اینكه حتماً اثبات كنند؛ اما صدق خدا را خیلی ساده میگیرند. اینها را باید جدی بگیریم و آن وقت اگر بخواهیم جدی کار كنیم، باید ببینیم چه علومی مبنای اینهاست؛ به آنها باید اهمیت بدهیم.
یك باب هم مسأله دلایل عقلی است. عقل نظری برای اثبات وجود خداست، اثبات معاد، صحت نبوت و چیزهایی از این قبیل. خوب آنها بهراحتی میگویند آقا فلسفه امروز ثابت كرده كه عقل اعتباری ندارد. فقط اعتبار عقل در همان تأیید ادراكات حسی و تجربههای حسی است. ماورای اینها دیگر عقل كاری ندارد. اعتبارش هم از زمان كانت از بین رفته و دیگر بساط این حرفها برچیده شده است. عرض كردم، برای اینكه تحقیر هم بكنند میگویند: اینها فلسفه ارسطویی است. ما اگر بخواهیم با اینها مقابله منطقی داشته باشیم، اگر نداشته باشیم، پیش خدا جوابی نداریم. فردا بچه خود من و بچه خود شما تحت تأثیر همین افكار واقع میشود و كافر میشود. وقتی هم كافر میشود، دوتا شاخ درنمیآورد! قیافهاش همین است؛ ممكن ریش هم داشته باشد و چیزهای دیگر، در دل هم ایمانی نداشته باشد. ما باید فكری بكنیم. روزگاری این حرفها مطرح نمیشد. ما هم خیالمان راحت بود. محل ابتلایی نبود. این شبههها، كسی هم به آنها نمیپرداخت؛ اما امروز در هر گوشه و كناری، در هر كوی و برزنی این حرفها مطرح است. روزنامههای عادی روز كه روزنامه خبری است، برمیدارد همین مطالب را مینویسد. حالا من اسم نبرم، همین روزنامههای عادی كه هر روز، روزنامه خبری است، از طرف بعضی از گروههای منحرف منتشر میشود، در همینها اینگونه مقالات را مینویسند. ما باید جدی بگیریم.
مسأله دوم ما غیر از این كه آن مبانی، ادله نقلی را باید مستحكم كنیم، در اینكه اثبات كنیم كه واقعاً عقل چه اندازه اعتبار دارد. اگر حرف كانت درست باشد كه عقل نسبت به ماورای طبیعت نتواند چیزی را اثبات كند، آن وقت كلاه من و شما پس معركه است؛ إنَّ للّه ِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَينِ: حُجَّةً ظاهِرَةً و حُجَّةً باطِنَةً؛ فأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و الأنبِياءُ و الأئمَّةُ عليهم السلام، و أمّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ؛[2] اگر ما عقل را نتوانیم به آن استناد كنیم و اعتقادات خودمان را با عقل ثابت كنیم، آن وقت با چه بگوییم. هر چه شما ادعا كنید [که] آقا، من با علم ولایی این را شناختم، شهود كردم؛ او هم میگوید من هم با علم ولایی شناختم كه تو دروغ میگویی. در مقام بحث چطور میتوانید اثبات كنید؟ من در عالم مكاشفه این جور دیدم؛ او هم میگوید مكاشفهات برای خودت؛ من هم در مكاشفه خودم ضدش را دیدم. این كه حرف نشد. در مقام بحث و جدل كه نمیشود به گرایشهای شخصی اتكا كرد. باید زبان مشترك بین طرفین باشد؛ براساس اصول مشتركی با هم بحث بكنند. اگر اصل مشتركی نباشد، بحث هیچ فایدهای ندارد؛ و به شما عرض كنم، دو جا است كه ما، با دو طایفه بحث كردن هیچ فایدهای ندارد. آنجا از مصادیق «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّىٰ عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا»[3] است. جدال با اینها هیچ فایده ندارد. یكی آنجایی كه بگویند عقل هیچ اعتباری ندارد. آن مَثل ساده؛ هست [که] گفتند یك نفر سر در جوی آب گذاشته بود، با دهانش آب میخورد. [کسی به او] گفت این جور نكن؛ عقلت كم میشود. گفت عقل چیست؟ [او هم] گفت بخور. امروز ما میگوییم آقا، عقل این جور میگوید؛ میگوید عقل چیست؟ اصلاً عقل وجود ندارد! اصلاً ما چیزی به نام عقل نداریم! خوب، ما به آنها چه بگوییم، این در [مورد] ادله عقلی. اگر یك كسی اصل عقل را انكار كرد، بحث با او هیچ فایدهای ندارد. انتظار اینكه شما بتوانید مطلبی را برایش اثبات كنید، ندارد. مگر اینكه حوصله داشته باشید، مبنایش را عوض كنید؛ برایش اثبات كنید؛ بالاخره عقل هست. خوب، این بحث فلسفی است. باید اول برایش اثبات كنید [که] عقلی هست؛ عقل هم حقیقت را كشف میكند و الا تا این مبنا را دارد، بحث كردن هیچ فایدهای ندارد.
دوم، آنجایی كه پای تعبد در كار است. بالاخره ما بسیاری از مسایل دینیمان هست كه با عقل اثبات نمیشود. راجع به احكام تعبدی. چرا نماز صبح دو ركعت است؟ هیچ عقلی نمیتواند این [را] اثبات بكند. چون ملاك این احكام دست ما نیست. احكام را خدای متعال به ما امر فرموده، تعبداً؛ و اصلاً رشد ما هم در این است كه «اسلام» داشته باشیم. چون خدا گفته، بپذیریم. البته معتقدیم همه اینها مصالح و مفاسد واقعی دارد؛ ولی خوب، در دست ما نیست. ما صرفاً اینها را به استناد وحی اثبات میكنیم. وقتی استناد، وحی شد، پای كلام است و فهم كلام. به خود ما كه وحی نمیشود. وحی هم كه بشود، به درد او نمیخورد. در مقام بحث كه وحی شخصی یا الهام شخصی كارساز نیست. بگوید به من این مطلب وحی شده، میگوید خوب به من هم خلافش وحی شده! اینكه به درد بحث نمیخورد. در مقام بحث باید چیزی بگویید كه طرفین، مبنایش را قبول داشته باشند. از یك نقطه معلوم، مورد اتفاقی شروع كنیم. خوب، میخواهیم با آیه استدلال كنیم؛ كسی كه میگوید من خدا را قبول دارم، قرآن را هم قبول دارم، اما این مطلب امر اسلام نیست. میگویید نه؟! دهها مقاله و سخنرانی و كتاب در این زمینه [هست] كه قرآن نگفته كه غیر از اسلام دین دیگری قبول نمیشود؛ این كه گفته «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ»،[4] [منظور] آن اسلامی است كه همه انبیا داشتند؛ و الا شرایع مختلف مورد قبول اسلام است. یكی، دو تا آیه هم هست كه چنین برداشت متشابهی از آن میشود كرد. اینها آیه قرآن است؛ بنابراین، اسلام با مسیحیت هیچ فرقی ندارد؛ میخواهی مسلمان باش، میخواهی مسیحی باش! آنوقت زمینه فراهم میشود که بیایند كلیسای خانگی درست كنند و جوانها را ببرند و بگویند فرق كه نمیكند؛ تا حالا مسجد میرفتیم، حالا كلیسا میرویم. صریحاً مینویسند، در همین روزنامههای خبری ـحالا غیر از آن كتابها و مقالات و مجلههای آنچنانی كه با اهداف خاصی هستند؛ در همین روزنامههای خبری مینویسندـ كه آقا، هیچ دلیلی نداریم بر اینكه اسلام حقتر از مسیحیت است؛ با همین تعبیر! نمیتوانیم بگوییم اسلام از مسیحیت حقتر است؛ در همین روزنامهها نوشته! آنهایی كه هر روز دهها و صدها هزارش دست مردم میافتد. وقتی این شبهه مطرح میشود كه ما دلیلی نداریم، [میگوییم] چرا؟ [میگویند] ما استناد میكنیم به قرآن! خوب، قرآن گفته «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ».[5] خلاف ضروریات همه فِرق اسلامی، كه در این زمان فقط از پیغمبر اسلام باید اطاعت كرد و فقط از قرآن و فقط از شریعت اسلام؛ آنها استناد میكنند به یك آیه متشابهی و از آن نتیجهگیری میكنند كه همه دینها مثل هم هستند! بدتر از اینها هم هست. حالا من نمیخواهم وقتتان را بگیرم.
پس ما در دو جبهه حتماً باید كار جدی بكنیم. شما هم باید مطالبه كنید از كسانی كه سیاستگزار و برنامهریز در مسایل حوزه هستند؛ اما جواب اجمالی این شبهات. این توصیهای است برای كسانی كه این برنامهها را در حوزه تقویت كنند؛ هم اثبات اعتبار عقل و قلمرو احكام عقل تعیین بشود و اثبات بشود و هم اثبات مبانی تعبدیِ ما از كتاب و سنت.
از آنجا شروع میكنم كه شبههها را مطرح كردم؛ شبهه در اینكه از كجا این فتوا درست باشد. اولاً ما مسایلی كه به فتوا مراجعه میكنیم، مسایل نظری اختلافی است. همه مسایل دینی ما، مسایل نظری اختلافی نیست. شاید اول عروه هم باشد ـالبته من 30-40 سال پیشتر دیدم، تازگیها مراجعه نكردم؛ به نظرم در اول عروه هم هستـ كه در ضروریات و در یقینیات جای تقلید نیست. حالا اگر من اشتباه میكنم، در ضروریات مسلم است؛ اما در یقینیات هم به نظرم در عروه داشت.حالا مراجعه بفرمایید. ما در آنچه قوام دینمان به آن است، یك مسایل كاملاً ثابت، ضروری و اجماعی است، اصل نماز است، اصل روزه است. آن كسانی كه میگویند ـحالا من شبهاتش را نرسیدم همه را مطرح بكنم؛ میگویندـ اصلاً دین آمده اساس ارزشها را بگوید؛ اما سایر چیزها، اینها روشها و راهكارهاست؛ اینها متغیر است. اصل توجه به خدا، این یك ارزش است؛ اما اینكه نماز این جوری باشد، یا آن جوری، دو ركعت یا سه ركعت باشد، اینها روشهاست، راهكارهاست. اینها باید تغییر بكند. شما یك جور دیگر میتوانید با یك سكوتی مثلاً، جای نماز. این راهكارها دست خود مردم است. خوب، شما باید برای این، دلیل داشته باشید. میگوییم اینجا جای فتوا نیست كه نماز صبح دو ركعت است یا نیست. اسلام یعنی دینی كه میگوید نماز صبح دو ركعت است. ضروریات اسلام را، یكی از آنها را انكار كند، یعنی انكار كل اسلام. قوام اعتقاد به اسلام، پذیرفتن ضروریات آن است؛ ضروریات آن را نپذیریم، ادعای اسلام در آنجا لغو است. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»؛[6] این در اسلام پذیرفته نیست؛ در هیچ دین دیگری هم پذیرفته نیست؛ «أُولَٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا».[7] یقینیاتی كه قوام اسلام به آنهاست، اینها احتیاج به تقلید ندارد. تازه، آنجا كه پای تقلید میآید، ما یك چیز مندرآوردی نیاوردیم؛ یك چیزی است كه همه عقلا در مواردی كه علم شخصیِ مستقیم خودشان ندارند، از آن استفاده میكنند؛ رجوع به متخصص. شما در هر فنی به متخصص رجوع میكنید. نمونه ظاهری آن پزشكی است. در مسایل اقتصادی، در مسایل این چنینی؛ و آن فلان وزیر میگوید: ساختار وزارتخانه ما درست نبود، رفتم مشاور از آمریكا آوردم، یا از یك جای دیگری. برای اینكه نظر متخصص را اعمال كنم؛ ساختار وزارتخانه را عوض كنم. میخواهد ساختار وزارتخانه را عوض كند، میرود مشاور خارجی میآورد، به متخصص رجوع میكند؛ اما من و شما راجع به مسایل عادی كه همه عقلا به متخصص رجوع میكنند، اشكال دارد مراجعه كنیم؟! كدام راه عقلایی است كه در چنین مواردی جایگزین تقلید و اخذ فتوا بشود؟ این چیز تازه مندرآوردی نیست. این راجع به اصل فتوا.
بر كه میگردند، میگویند: آقا خودتان بروید استفاده كنید؛ میگویم: آقا! شما در یك متن ساده ادبی اجازه نمیدهید كه هر كسی اظهار نظر كند. میگویید باید به متخصص آن رجوع كرد، چگونه آنوقت میخواهیم در قرآن، كه اینهمه بطون و حقایق و دقایق و رقایق دارد، ما بخواهیم هركسی، صِرف اینكه یك ادبیات سادهای، الفبایی از عربی یاد گرفت، بیاید استفاده كند و تحقیق كند و برداشت بكند؟! شما در یك متن حقوقی، میخواهید به آن استناد بكنید، یك متن قانونی، قانون اساسی كه اینهمه متخصصین نشستهاند، دربارهاش فكر كردهاند، نظر دادهاند، اینهمه، چندین بار رأیگیری شده، به یك جاهای مشتبه میرسد، معنایش معلوم نیست، میگویند: باید یك منبعی معرفی بشود كه آن را تفسیر كند. در همه قوانین عالم این هست؛ در قانون اساسی ما هم میگوید: شورای نگهبان باید قانون اساسی را تفسیر كند. شما، قانون اساسی كه برای همه مردم نوشته شده، بعد از اینهمه كار كردن، و متخصصین مدتها زحمت كشیدند، ابهام دارد، یك كسی باید تفسیر كند؛ آنوقت چطور قرآنی كه برای هزاران سال نازل شده، برای همه اقوام، مردم، این، احتیاج به مفسر ندارد؟! خودت مراجعه كن؟! هر چی فهمیدی عمل كن! در كجای دنیا، در كدام امر تخصصی است كه عقلا چنین چیزی را میپذیرند؟ پس تقلید و مراجعه به متخصص كردن یك امر كاملاً عقلایی است و هیچ مفرّی از آن نیست؛ مگر [اینکه] یك كسی نخواهد زندگی عقلایی داشته باشد.
بعد كه به منابع میرسیم، تشكیك [میکنند] در اینكه قرآن كلام خداست. خوب، این از همان ضروریاتی است كه ـعرض كردمـ ما باید مبنایش را درست كنیم. اینها مسایل جدی است، علیالمبنا نمیشود حرف زد. ما نمیتوانیم از این بگذریم كه بگوییم خوب، بعضی از مسلمانها گفتند قرآن كلام خدا نیست. آن بعض كیست؟ همین انسان منحرفِ شیطانی كه این شبهات را آمده مطرح كرده و میخواهد برای دلخوشی اربابانش و برای اینكه مزدی كه از آنها میگیرد حلال باشد! بیاید مردم را گمراه كند. خوب، مسلمانی كه این حرف را زده، همینها هستند. كدام عاقلی در طول دوران اسلام از 1400 سال گذشته چنین حرفی را زده؟ یك مسلمان، شما در طول تاریخ 1400 ساله بیاورید كه گفته باشد قرآن كلام پیغمبر است. با این نصوصی كه خود قرآن دارد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ»؛[8] اگر یك كلمه اضافه میكرد، ما رگ حیاتش را قطع میكردیم. آنوقت ما بگوییم اصلاً خود قرآن همهاش كلام پیغمبر است؟! اینهمه نصوصی كه در خود قرآن است، كه دارد میگوید: من كلام خدا هستم، سخن خدا هستم، لحنی كه به پیغمبرش خطاب میكند؛ صدها دلیل بر این مطلب؛ آنوقت كسی بگوید چون گفته «يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ»؛ پس این [کلام پیامبر است]. همان [آیه میفرماید:] «يَسَّرْنَاهُ»، «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ »، ما تیسیر كردیم به زبان تو، یعنی به همان زبانی كه تو به آن سخن میگویی و مردم تو میفهمند؛ یعنی به زبان عربی؛ اما چون زبان عربی است، پس كلام خدا نیست؟! خداست كه به زبان عربی و به زبان تو سخن گفته؛ خود همین آیه هم گفته: «يَسَّرْنَاهُ»؛ نمیگوید «یسّرتَه».
بههرحال، این مسأله را خیلی باید جدی گرفت و با تمام قوت باید اثبات كرد كه قرآن، نمیشود كلام غیر خدا باشد. این را سست نمیشود گرفت. نمیشود گفت آقا! علیالمبنا جواب میدهیم، و میگوییم بنا بر اینكه كلام خدا باشد؛ اینجا، جای مسامحه نیست. اینها مسایل ریشهای ماست؛ و بالاخره دلیل اصلی ما بر اینكه قرآن كلام خداست، همین اعجاز آن است و این كه كسی نمیتواند مثلش را بیاورد و اینهمه ادلهای كه در خود قرآن آمده، كه اگر شك دارید، «وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ».[9] همه بحثهای اعجاز و اینها برای این است كه این كلام خداست. اگر كلام پیغمبر بود كه اینهمه اثبات اعجاز نمیخواست. بههرحال، این مسأله را باید خیلی جدی گرفت؛ اینها را نمیشود سهل گرفت و گفت حالا یك كسانی هم این جور گفتهاند، حالا ببینیم در این بحثها چه میشود گفت. اینها را شوخی نگیرید.
و اما مسألهای كه آخرش، بله، كلام خداست؛ اما شاید خدا دروغ گفته! این هم واقعاً، مسألهای است كه ـعرض كردمـ ما باید ساده نگیریم. صِرف اینكه [بگوییم] چون قبیح است و فعل قبیح است، [از] خدا محال است، [کافی نیست]؛ او هم میگوید چه كسی گفته فعل قبیح از خدا محال است؟ اگر شما بگویید این مسأله ـمثلاًـ بدیهی عقلی است، خوب، پس شما باید بپذیرید كه عقل ما اول، یك بدیهیاتی دارد که اینها را استنتاج میكند؛ و البته خود اینكه قبیح از خدا محال است، بدیهی نیست؛ این برهانی است، باید اثبات بشود. اینجا با یكی، دو تا جمله ساده نمیشود به كسی جواب داد. این مسأله را در سخنرانی عمومی مطرح نكرده، این را سر کلاس دانشكده الهیات، برای دانشجویان دانشكده الهیات مطرح كرده. در آنجا گفته كه چه دلیلی داریم بر اینكه خدا باید راست بگوید؟ به همان دلیلی كه دروغ مصلحتآمیز برای سایر مردم جایز است، خدا هم دروغ مصلحتآمیز برایش جایز است؛ چه دلیلی [بر خلاف آن] داریم؟
این مسأله مبانی جدی میخواهد. دلیل سادهای كه اشاره میشود كرد ـالبته تفصیلش را [خیر و] من نمیگویم با این، قضیه حل میشود و كاملاً شبهه رفع میشود و همه خوب میپذیرندـ مسأله این است آیا خدا حكیم است یا نیست؟ اگر خدا حكیم است و كلامی را برای غرض خاصی نازل كرده، كاری را برای غرضی انجام داده، اگر به آن غرض نرسد و نقض غرض بشود، این عبث است، خلاف حكمت است. اگر این شبهه پیش بیاید كه در قرآن دروغ هست، اصلاً نازل كردن چنین قرآنی لغو است؛ برای اینكه [این قرآن] حجت نمیشود بر كسی. اگر خدا قرآنی نازل بكند كه مردم بتوانند [در برابر آن] احتجاج كنند و بگویند احتمال میدادیم دروغ باشد، حجت بر مردم تمام میشود؟ وقتی این كلام میتواند حجت بر مردم باشد، «لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»،[10] كه بدانیم راست است؛ و الا اگر احتمال دادیم دروغ باشد، اصلاً نازل كردن چنین كتابی خلاف حكمت است؛ نقض غرض است و با حكمت الهی نمیسازد. [جواب] این [شبهه]، تنها این نیست كه بگوییم دروغ گفتن قبیح است؛ قبیح بر خدا محال است. این میشود از همان احكام عقل عملی و اگر بخواهیم از نظر منطقی در مورد آن بحث بكنیم، این استناد به مشهورات است برای اثبات قضایا. خود اینكه «فلان چیز قبیح است»؛ در بین قضایای ما از بدیهیات نیست، این را میگویند از مشهورات است، یا میگویند از مسلمات است و چنین نتیجهای كه از چنین مقدماتی بربیاید برهان نمیشود. این باید برگردد به مسایلی كه برهانی است و مستند بشود به حكمت الهی.
بههرحال، این یك سری از سؤالات است كه رایج است و این جوابهای اجمالی آنها بود و بنده اعتراف میكنم، با اینها نمیشود جواب قانعکنندهای به دست آورد؛ اما نه وقت هست و نه حال بنده كه بخواهم تفصیلاً، بیشتر بگویم؛ اما راجع به عقل؛ عرض کردم، اگر یك كسی بگوید ما عقلی نداریم یا عقل، نمیدانیم چیست، یا اعتباری ندارد، بحث كردن با او هیچ فایدهای ندارد. بالاخره، اگر كسی بگوید: من باید ببینیم تا بپذیرم، مثل همان است كه قوم موسی گفتند: «فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً»، [11]«لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّىٰ نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً»؛[12] این همین است؛ یعنی جز مبانی حسی چیزی اعتبار ندارد؛ عقل سرمان نمیشود؛ باید خدا را به من نشان بدهید، تا او را ببینم، آن هم «جهرةً»، تا قبول کنم؛ با چنین مردمی حضرت موسی چه جور برخورد كرد؟ صاعقه نازل شد، آنها را كشت؛ این جوابشان است. والا، هر چه بگوییم، میخواهیم بگوییم عقل این میگوید؛ میگوید من عقل ندارم! عقل نمیدانم چیست! یا در آن شبهه تعدد قرائات؛ اگر گفت آقا! برداشت از یك كلام مبنای ضابطهمندی ندارد؛ هركسی هر چه فهمید، برای خودش حجت است! این همان دلیلی است كه جز آن پاسخ، چیزی برنمیدارد؛ و این همان شبههای است كه وجود مقدس ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف هنگام ظهورشان با این مشكل مواجه هستند. حتماً این روایت را خواندهاید ـشاید هم یكبار دیگر من اینجا خوانده باشمـ روایتی است در غیبت نعمانی نقل شده، در مجامع روایی دیگر ما هم آمده، ظاهراً اصل همه آنها به آنجا برمیگردد. روایتی است از فضیل بن یسار: «قَالَ سَمِعْتُ
ما در بحث، یا باید به آنجایی برسیم كه بگوییم عقلی كه من و تو داریم و قبول داریم این اصول متعارفه را، بدیهیه را، درك میكند، براساس این اصول با هم بحث میكنیم، تا به یك نتیجهای برسیم. پس باید یك اصل مسلمی بین طرفین باشد [که] براساس آن بحث بكنند. او بگوید من به این استدلال میكنم، دیگری هم به یك چیز دیگر استدلال میكند؛ هیچ وقت به هم نمیرسند. هیچ وقت این بحث فایدهای ندارد. در باب فهم متن هم، اگر گفت فهم ضابطه ندارد؛ من این جور میفهمم، تو هم آن جور میفهمی؛ تو فهمت برای خودت و من هم فهمم برای خودم، دعوا نداریم، تولرانس! زندگی مسالمتآمیز! تو یك آخوند هستی، ما هم یك آخوند هستیم! تو یك عالِمی هستی، ما هم یك عالِمی هستیم! تو میگویی معنی قرآن این است، ما میگوییم معنایش این نیست! معنی تو برای خودت، ما هم معنایمان برای خودمان! تو برو سر جایت بنشین، دیگر ادعای امامت و این حرفها را كنار بگذار! حضرت چه بگوید؟ شما فرض كنید، اگر كسی امروز این شبهه را برای شما مطرح كند، چه جوابی میتوانید بدهید؟ بگویید آقا این كتاب لغت این جور گفته، این اصلاً معنای دیگری ندارد؛ میگوید كتاب لغت هم بیخود گفته! كتاب لغت برای 100 سال پیشتر، برای 1000 سال پیشتر گفته! آن روز این جوری بود، حالا مفهومها عوض شده! حالا فهم، تابع گفته لغت نیست، فهم تابع ذهنیات خود طرف است! من این جور میفهمم! به او چه میگویید؟ هیچ دلیلی برای اغنای این نخواهید توانست آورد. چون معنای مشتركی برای شما نمیماند. وقتی میتوانید برای او اثبات بكنید كه بگویید: یك اصل مشتركی بین هر دو هست؛ بگویید بر این اساس میفهمیم كه یك فهمی درست است یا درست نیست؛ اما اگر گفت: فهم درست و غلط ضابطه ندارد؛ هركسی هر چه فهمید، آن هم هر چه ادعا كرد كه میفهمد؛ ـخودش هم میفهمد که دروغ میگوید، خودش هم میفهمد معنای آن، این جور نیست؛ ولی در مقام بحث و جدل است، میگوید: من این جور میفهمم.ـ بحث كردن با این، هیچ فایدهای ندارد.
بنابراین، اگر با كسی خواستید بحث بكنید، اول باید این دو تا مطلب را اثبات بكنید: در مقام ادله عقلی، باید بدیهیات عقل را بپذیرد؛ ولو یكی از آنها را؛ از یك نقطهای باید شروع كرد. اگر گفت: من عقلی كه چیزی بفهمد درباره ماورای طبیعت، ندارم؛ شما هیچ بحثی با او نمیتوانید بكنید. دوم اینكه در مسأله تعبدیات و رجوع به متون، باید بپذیرد كه فهم ضابطهمند اعتبار دارد. آن ضوابط هم باید ضوابط مشخصِ مورد قبول طرفین باشد؛ تا بگویید این فهم براساس این ضابطه هست یا نیست. اگر نیست، اعتباری ندارد و اگر هست، اعتبار دارد. تا مادامی كه این را نپذیرد، بحث [بر] سر متون با كسی هیچ فایدهای ندارد، بیخود وقتتان را تلف نكنید.
و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1]. مریم، 97.
[2]. تفسير الصافي، جزء ۲، ص ۱۶۸.
[3]. نجم، 29.
[4]. آل عمران، 85.
[5]. بقره، 62.
[6]. نساء، 150.
[7]. نساء، 151.
[8]. حاقه، 44، 45، 46.
[9]. بقره، 23.
[10]. نساء، 165.
[11]. نساء، 153.
[12]. بقره، 55.
[13]. الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۲۹۶.
[14]. کشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ۲، ص ۵۳۷.
[15]. شعراء، 72.