هنگامىكه درباره ذكر خدا و مطلوب بودن آن سخن به میان مىآید و مثلاً، در وصف دوستان خدا گفته مىشود كه دائماً به ذكر خداوند مشغولند و هیچ كارى آنها را از ذكر خدا باز نمىدارد، در آغاز چهره افرادى در ذهن انسان تصویر مىشود كه پیوسته لب هایشان در حركت و به ذكر خداوند گویا است و زبانشان مشغول خواندن اذكار و اوراد است؛ یعنى در ابتدا، عرف مردم ذكر را منحصر در ذكر لفظى مىدانند؛ در صورتى كه طبق آنچه از روایات و قرآن كریم استفاده مىشود، گستره و شمول و عمق ذكر فراتر از این است. از این رو، ضرورت دارد قدرى درباره مفهوم ذكر بحث كنیم.
در زبان فارسى كلمه «یاد» معادل كلمه ذكر است كه به خوبى معناى آن را مىرساند و از این جهت مىتوان گفت كه كلمه ذكر از معدود واژگان عربى است كه معادل فارسى آن به صورت منفرد و بدون تركیب، كاملا معناى ذكر را مىرساند.
راغب اصفهانى دو معنا براى ذكر بر مىشمارد. وى مى گوید: گاهى ذكر به معناى توانایى انسان براى حفظ شناختى است كه حفظ كرده است، و گاهى به معناى حضور معنایى در قلب و یا سخنى بر زبان است و تقسیم ذكر به ذكر قلبى و ذكر لسانى به معناى دوم مربوط مىشود و هریك از ذكر لسانى و قلبى خود بر دو گونه اند: 1. ذكر پس از فراموشى، 2. ذكر بدون سابقه فراموشى كه در ادامه توجه و هشیارى انسان رخ مىدهد.1
1. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ماده ذكر.
مرحوم علامه مجلسى(رحمه الله) درباره مفهوم ذكر مىفرمایند: ذكر حضور معنا در نفس انسان است و گاهى نیز به علم و دانش ذكر مى گویند و نیز به سخنى كه معناى مورد نظر را در بردارد، كلمه ذكر اطلاق مى گردد.1
از جمله كاربردهاى كلمه ذكر، كاربرد آن در مقابل «غفلت» و «نسیان» است. این دو كاربرد در قرآن نیز ذكر شده است. با توجه به این دو كاربرد، باید تفاوت بین آنها را باز شناخت. مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله)، در ذیل آیه 152 سوره بقره، در این باره چنین مىفرمایند:
باید دانست كه «ذكر» گاهى در مقابل «غفلت» گفته مىشود، مانند: آیه «وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا...2» و آن عبارت از این است كه انسان توجه به علم خود نداشته باشد. یعنى علم به چیزى دارد، ولى خودش متوجه نیست كه علم به آن دارد، بنابراین «ذكر» به معناى علم به علم داشتن است. و گاهى در مقابل «نسیان» گفته مىشود و آن عبارت از زایل شدن صورت علمىاز محفظه ذهن است چنان كه مىفرماید: «وَ اذكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِیتَ...»3 بنابراین، «ذكر» یعنى وجود صورت علمىدر حافظه و همان طور كه نسیان داراى آثارى است، ذكر هم آثارى مخصوص به خود دارد. پس همان طور كه در بعضى موارد كلمه نسیان را به ملاحظه وجود آثار نسیان (بدون اینكه حقیقت فراموشى موجود باشد) اطلاق مىكنند و
1. بحارالانوار، ج 69، باب 30، حدیث6، ص 37.
2. و از آن كسى فرمان مبر كه دل او را از یادمان غافل كرده ایم؛ كهف (18)، 28.
3. كهف (18)، 24.
مثلاً مى گویند: «هنگامىكه بدانى دوستت احتیاج به یارى و كمك دارد و او را كمك نكنى، فراموشش كرده اى». در اینجا نه اینكه واقعاً او را از یاد برده باشید، ولى چون «به یاد او نبودن» اثرى را به دنبال ندارد، مثل این است كه فراموش كرده اى».1
روشن شد كه ذكر و یاد در جایى به كار مىرود كه دل انسان متوجه چیزى باشد؛ خواه انسان به چیزى كه قبلاً توجه نداشت توجه یابد، و یا این كه پس از فراموشى چیزى كه قبلاً به آن توجه داشت، مجدداً به آن توجه یابد. گاه نیز به این صورت است كه پس از غفلت از چیزى، از حالت غفلت خارج مى گردد و مجدداً به آن توجه مى یابد. البته براى صدق مفهوم «ذكر» ضرورتاً لازم نیست كه غفلت و نسیان و فراموشى بر آن مقدم گردد، بلكه ذكر و یاد در مورد مطلق هوشیارى و استحضار و توجه نیز به كار مىرود.
بیان این نكته لازم است كه در سوره كهف، قبل از آیه وَاذكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِیتَ... خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مىدهد كه هرگز نگو من فلان كار را فردا انجام مىدهم و حتماً در جایى كه از آینده خبر مىدهى، جمله «إِلاَّ أَنْ یَشَآءَ اللَّهُ؛ مگر این كه خدا بخواهد» را ذكر كن. این توصیه از آن جهت است كه هیچ كس و حتى پیامبر(صلى الله علیه وآله)هرگز در مقام تصمیم گیرى مستقل نیست و اگر خداوند نخواهد، كسى توانایى بر انجام كارى ندارد.
نكته دیگر در آیه وَ اذكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِیتَ...، مسأله «نسیان پیامبر(صلى الله علیه وآله)» است كه در آیه بدان اشاره شده است. این جا این سؤال مطرح مىشود كه مگر پیامبر معصوم نبود و مگر طبق اعتقاد ما و بر اساس آنچه از ادله
1. المیزان، ترجمه آیت الله مكارم شیرازى، ج 1، ص 475 ـ 476.
قطعى استفاده مىشود، پیامبر و معصومان(علیهم السلام) از نسیان و غفلت مبرّا و مصون نبوده اند؟ و اگر نسیان و فراموشى در فكر پیامبر راه داشته باشد، مردم نمىتوانند به گفتار و اعمال او اعتقاد كامل داشته باشند.
پاسخ این سؤال این است كه در بسیارى از آیات قرآن كریم گر چه به ظاهر روى سخن خدا با پیامبر است، اما مقصود و منظور توده مردم هستند. طبق ضرب المثل عرب، سخن خداوند در این موارد، از باب «ایّاك اعنى و اسمعى یا جاره» است؛ همان كه در فارسى نیز مى گوییم: به در مى گویند كه دیوار بشنود.
به جز استعمال «ذكر» در معناى لغوى یاد شده، این كلمه اطلاقات دیگرى نیز در قرآن دارد كه داراى نوعى علاقه و ارتباط با معناى لغوى مىباشد. در این جا كاربردهاى مختلف «ذكر» را در قرآن بررسى مىكنیم:
1. قرآن كریم:
ـ ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَیْكَ مِنَ الْآیاتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِیمِ؛1 اینها است كه ما آن را از آیات و ذكر[قرآن] حكمت آموز بر تو مىخوانیم.
ـ وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ؛2 و این ذكر [قرآن] را به سوى تو فرود آوردیم، تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده توضیح دهى.
1. آل عمران(3)، 58.
2. نحل(16)، 44.
ـ إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ؛1 بى تردید، ما این ذكر [قرآن]را به تدریج نازل كرده ایم، قطعاً نگهبان آن خواهیم بود.
مىتوان گفت علاقه سببیت و مسببیت بین قرآن و ذكر خداوند باعث شده كه در آیات مذكور، ذكر در مورد قرآن استعمال شود؛ چون آیات قرآن سبب و علت ذكر حقیقى یعنى توجه به خداوند است. با توجه به وجود همین علاقه است كه ذكر در مورد كتاب هاى آسمانى و به خصوص تورات استعمال شده است.
2. وحى:
أَ أُلْقِیَ الذِّكْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ أَشِرٌ؛2 آیا از میان ما ذكر [وحى]بر او القا شده است؟ [نه]بلكه او دروغ گویى گستاخ است.
3. كتاب آسمانى:
وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؛3 و پیش از تو [نیز] جز مردانى را كه به آنان وحى مىكردیم گسیل نداشتیم. اگر نمىدانید از اهل ذكر [كتاب هاى آسمانى] بپرسید.
4. خصوص تورات:
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ؛4و در حقیقت، در زبور پس از ذكر [تورات]نوشتیم كه زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد.
1. حجر(15)، 9.
2. قمر(54)، 25.
3. انبیاء(21)، 7.
4. همان، 105.
5. رسول اللّه(صلى الله علیه وآله):
قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْكُمْ ذِكْراً. رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْكُمْ آیاتِ اللّهِ مُبَیِّنات لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ...؛1 راستى كه خداوند سوى شما ذكر فرو فرستاده است: پیامبرى كه آیات روشن گر خدا را بر شما تلاوت مىكند، تا كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند از تاریكى ها به سوى روشنایى بیرون بَرد.
در آیات فوق، «رسولا» از نظر ادبیات عرب، «عطف بیان» یا «بدل» براى كلمه «ذكراً» است و شاید بتوان با تفسیر دیگرى و با تقدیر گرفتن جمله «وَ أَرْسَلْنَا إلَیْكُمْ»، در آغاز آیه 11، مفاد آن را مستقل از آیه 10 قرار داد كه تقدیر آن چنین است: «و أَرْسَلْنَا إلَیْكُمْ رَسُولا». اما تفسیر اول كه در آن ارتباط دو آیه كاملا ملحوظ گشته و با عطف بیان و یا بدل قرار دادن «رسولا» براى «ذكراً»، واژه ذكر بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) اطلاق گشته، موافق با سیاق و ظاهر آیات است. طبق این تفسیر علاقه سببیت و مسببیت و علت و معلولى باعث و مصحّح اطلاق «ذكراً» بر پیامبر خواهد بود زیرا وجود مقدس آن حضرت، بارزترین و مؤثرترین وسیله براى یاد خدا است.
6. نماز جمعه:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛2 اى كسانى كه ایمان آورده اید، چون براى نماز جمعه ندا در داده شود، به سوى ذكر خدا ـ یعنى نماز جمعه ـ بشتابید و داد و ستد را واگذارید. اگر بدانید این براى شما بهتر است.
1. طلاق(65)، 10ـ11.
2. جمعه(62)، 9.
7. ذكر به معناى شرف و افتخار:
لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْكُمْ كِتاباً فِیهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛1 هر آینه به سوى شما كتابى فرو فرستادیم كه یاد شما (یعنى آنچه مایه برترى و عزّت شما است) در آن است؛ آیا نمىاندیشید؟
8. ذكر به معناى حفظ و به خاطرسپارى:
وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناكُمْ بِقُوَّة وَ اذْكُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛2 و [به یاد آرید]آن گاه كه از شما پیمان گرفتیم و كوه طور را بر فراز شما افراشتیم. آن [كتاب] را كه به شما دادیم با همه نیرو و به جدّ بگیرید و آنچه را كه در آن است به خاطر داشته باشید، باشد كه به تقوا گرایید.
ذكر را معمولاً به دو گونه تقسیم مىكنند: 1. ذكر لفظى؛ 2. ذكر قلبى. برخى ذكر عملى را نیز اضافه كرده اند. این تقسیم بندى در اصل برگرفته از آیات و روایات است.
باید توجه داشت كه ذكر لفظى خودبه خود ارزش چندانى ندارد و هدف از لفظ، توجه به معنا و تأثیر در دل است؛ زیرا ذكر به معناى به یاد آوردن است و در مورد ذكر لفظى، این امر تنها هنگامىصادق است كه زبان با دل هم آهنگ باشد. به علاوه، خداوند متعال مىفرماید: و اذكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ
1. انبیاء(21)، 10.
2. بقره(2)، 63.
إِلَیْهِ تَبْتِیلا1؛ یعنى ذكر نام خدا با تبتّل همراه باشد، و مقصود از تبتّل این است كه توجه شخص منحصراً به خدا باشد.
مرحوم مجلسى هر سخنى را كه جهتى الهى داشته باشد ذكر خدا مىداند و پس از تقسیم آن به ذكر لفظى و ذكر قلبى، مىفرماید: ذكر لفظى هر سخنى است كه جهتى الهى داشته باشد؛ مثل دعا و قرآن و بحث هاى فقهى و بیان اخبار و روایات و مانند آنها. وى آن گاه ذكر قلبى را به دو نوع تقسیم مىكند: الف) تفكر در دلایل احكام الهى و صفات بارى تعالى و تذكر نعمت هاى او و تفكر در فانى بودن دنیا؛ ب) توجه به عقاب و ثواب هاى اخروى و خوف از خدا در هنگامىكه امر یا نهیى از جانب خدا متوجه شخص است و در نتیجه، عمل بر طبق تكلیف الهى.
در روایات به مرحله اى از ذكر اشاره شده كه مىتوان آن را ذكر عملى نامید و مرحوم مجلسى نیز در نوع دوم ذكر قلبى به آن اشاره دارد. باید افزود كه ذكر قلبى هیچ گونه ظهور و بروز خارجى و لفظى ندارد و شخص فقط در دل به خدا توجه دارد؛ اگر در ظاهر نیز به كار دیگرى مشغول باشد، اما در اعماق دلش روى به خدا دارد.
امام صادق(علیه السلام) در روایتى مىفرمایند:
مَنْ قَالَ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ إِخْلاصُهُ أَنْ یَحْجُزَهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ؛2 كسى كه با اخلاص لا اله الاّ اللّه بگوید وارد بهشت مىشود، و نشانه اخلاص او این است كه گفتن لا اله الاّ اللّه او را از آنچه خداوند حرام كرده باز مىدارد.
1. مزّمّل(73)، 8.
2. بحار الانوار، ج 93، باب 5، روایت 21.
با دقت در روایت فوق در مى یابیم كه حضرت به هر سه مرحله ذكر اشاره دارند: یكى، گفتن لا اله الاَّ اللّه، كه ذكر لفظى است؛ دوم، همراه بودن ذكر با اخلاص در نیت، كه ذكر قلبى است؛ و سوم، این كه اخلاص باید در رفتار شخص اثر گذارد و او را از گناه باز دارد، كه این ذكر عملى است.
هم چنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در یكى از سفارش هاى خود به امیرمؤمنان(علیه السلام)به صراحت ذكر عملى را بیان مىكنند:
«یا على سه چیز است كه این امّت طاقت انجام آن را ندارند: 1. مساوات و برادرى، 2. انصاف و از صمیم قلب حق دادن به مردم، 3. ذكر خداوند در هر حالى؛ و ذكر تنها «سبحان اللّه » و «الحمد لِلّهِ» و «لا اله الا اللّه» و «اللّه اكبر» نیست؛ بلكه ذكر این است كه اگر كسى به حرامىاز حرام هاى الهى برخورد كرد، از خداوند بترسد و آن حرام را ترك كند.1
از جمله آیاتى كه به ذكر لفظى و ذكر قلبى اشاره دارد، آیه 205 سوره اعراف است؛ آن جا كه خداوند مىفرماید:
وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِینَ؛ و در دل خویش، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس، بى صداى بلند یاد كن و از غافلان مباش.
در آیه فوق، به دو قسم ذكر و یاد پروردگار اشاره شده است: یكى در دل، و دیگرى به زبان و آهسته و شاید بتوان استفاده كرد كه ذكر لفظى با صداى بلند مطلوب نیست و با مقام عبودیت و اظهار ذلّت و حقارت در پیشگاه الهى سازگارى ندارد. در قرآن كریم در مورد نماز مىخوانیم:
1. همان، ج 77، باب 3، روایت 2.
وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِكَ سَبِیلاً؛1 و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسیار آهسته اش مكن، و میان این [و آن]راهى [میانه] جوى.
هم چنین در روایتى چنین آمده است كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله)كه در بعضى از جنگ ها با اصحاب خود راه مى پیمودند. شب هنگام به بیابانى هولناك رسیدند، و اتفاقاً آن شب بسیار تاریك بود. یكى از اصحاب با صداى بلند تكبیر گفت. حضرت فرمود: آن كس را كه مىخوانید نه دور است و نه غایب.
«تضرع» از «ضراعة» و به معناى زارى كردن است. «خیفة» نیز نوع خاصى از ترسیدن است كه با ساحت مقدس بارى تعالى تناسب دارد. بنابراین در معناى «تضرع» میل و رغبت در نزدیك شدن به شخص متضرع الیه، و در معناى «خیفه» پرهیز و میل به دور شدن از آن شخص نهفته است. از این رو دلیل آن كه خداوند ذكر را به دو صفت تضرع و خیفه توصیف كرده این است كه آدمىدر ذكر گفتن حالت كسى را داشته باشد كه هم چیزى را دوست مىدارد و به این جهت مىخواهد خود را به آن نزدیك كند، و هم از آن مىترسد و از هیبت آن مىخواهد به عقب برگردد و دور شود. هم چنین از این آیه شریفه استمرار در ذكر قلبى و لفظى نیز استفاده مىشود.2
چنان كه گفته شد حقیقت ذكر در درون انسان و در قلب او عینیت مى یابد و
1. اسراء (17)، 110.
2. المیزان، ج 8، ص 382ـ383.
ذكر لفظى تنها نُمود خارجى همان حقیقت درونى است كه مى گذرد. ذكر خدا تنها تكرار كلمات نیست بدون آن كه آن كوچك ترین نقش و تأثیرى در زندگى انسان داشته باشد، و بدون این كه گوینده به معنا و مفهوم والاى آنها توجه كند. چگونه ممكن است به یاد دوستى باشیم و در همان حال عملا با او دشمنى بورزیم؟! چگونه ممكن است ذكر خدا با اعمالى كه در حقیقت دشمنى با خدا است سازگار باشد؟! گرچه در برداشت سطحى، ذكر همان ذكر لفظى تلقى مىشود، اما توجه به حقیقت ذكر و استعمالات آن در روایات و آیات، ما را به این نكته رهنمون مىسازد كه معناى حقیقى ذكر، همان توجه درونى و قلبى است و اساساً به یاد كسى بودن، از مقوله لفظ نیست.
اطلاق ذكر بر ذكر لفظى، در واقع از آن رو است كه لفظ كاشف از معنا و حكایت گر چیزى است كه در دل مى گذرد. وجود «علاقه دالّ و مدلول» بین لفظ و معنا موجب شده كه مجازاً بر ذكر لفظى نیز ذكر اطلاق گردد. البته بر اثر كثرت استعمال، این اطلاق و استعمال جنبه حقیقت یافته و دیگر نیازمند قرینه نیست و بر این اساس، ما حقیقتاً ذكر را به دو نحو استعمال مىكنیم: یكى به معناى یاد كردن قلبى، و دیگرى یاد كردن زبانى. البته با دقت در مى یابیم كه یاد كردن زبانى بدون هیچ مرتبه اى از توجّه قلبى میسور نیست زیرا كسى كه مىخواهد ذكرى بگوید ـ مثلاً ذكر «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه» یا «سبحان اللّه و الحمد للّه» ـ باید در آغاز توجهى هرچند اندك به خداوند و تكلیف و ثواب و عقاب الهى داشته باشد، تا انگیزه انجام آن رفتار مستحبى در او ایجاد گردد.
البته ذكر لفظى تنها در صورتى ارزش مطلوب را خواهد داشت كه
برخاسته از دل یا راهى براى رسیدن به ذكر قلبى باشد و در این صورت است كه در عمل نیز مؤثر خواهد بود. كسى كه سعى مىكند به یاد خدا باشد، طبعاً در عمل نیز با دیگران متفاوت خواهد بود. امام صادق(علیه السلام) در این باره مىفرمایند:
مِنْ أَشَدِّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلى خَلْقِهِ ذِكْرُ اللَّهِ كَثِیراً. ثُمَّ قَالَ: لاَ أَعْنى سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ، وَ إِنْ كَانَ مِنْهُ، وَ لَكِنْ ذِكْرُ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّمَ، فَإِنْ كَانَ طَاعَةً عَمِلَ بِهَا وَ إِنْ كَانَ مَعْصِیَةً تَرَكَهَا؛1 از زمره مهم ترین و والاترین چیزهایى كه خداوند بر بندگانش فرض كرده این است كه فراوان ذكر خدا كنند. سپس حضرت فرمودند: مقصود من تنها گفتن «سبحان اللّه» و «الحمدللّه» و «لا اله الا اللّه» و «اللّه اكبر» نیست، اگرچه اینها نیز ذكرند؛ بلكه مقصود من یاد خدا در رویارویى با چیزى است كه خداوند حلال و یا حرام كرده است. پس اگر آن كار طاعت خداوند بود، بنده آن را انجام دهد و اگر معصیت و نافرمانى بود، رهایش كند.
با توجه به اهمیت و جایگاه ذكر قلبى است كه در قرآن كریم غایت و هدف بر پا داشتن نماز، ذكر و توجه به خداوند قرار داده شده است. خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) مىفرماید: وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی ؛2 و براى یاد من نماز برپادار.
اگر ما نماز را تركیبى از اعمالى چون ركوع، سجود و «اذكار» لفظى بدانیم، لازمه اش این است كه غایتْ جزیى از مغیّا باشد؛ یعنى مجموع
1. بحارالانوار، ج 71، باب 65، روایت 9.
2. طه(20)، 14.
نماز كه دربرگیرنده اعمال و اوراد و اذكار است به هدف بهره مندى از ذكرى كه بخشى از نماز است اقامه گردد. البته چنین چیزى غلط نیست، اما هم آهنگ با بلاغت در سخن نمىباشد و از نظر ادبا پذیرفته نیست كه جزیى از كل و بخشى از مركّبى غایت آن كل مركّب قلمداد گردد. و نیز روشن است كه توجّهى كه غایت و هدف بر پا داشتن نماز قرار داده شده، توجه قلبى عمیق و قوى است نه توجه ضعیف و سطحى كه لازمه اقدام به هر عبادتى است. اگر انسان هیچ توجهى به خداوند پیدا نكند و به یاد او نیفتد، گر چه توجهى مبهم و ضعیفى باشد، انگیزه اى براى گفتن ذكر و انجام نماز نخواهد داشت. اصلاً شرط صحت نماز قصد تقرب است و كسى كه مىخواهد نماز بخواند حتماً باید قصدش اطاعت امر خداوند باشد. از این رو امكان ندارد عبادت او خالى از توجه به خداوند باشد.
با توجه به آنچه گفته شد، «ذكرى» كه در آیه شریفه به عنوان غایت نماز ذكر شده نه ذكر لفظى است و نه آن توجهى كه براى شروع نماز و نیت آن ضرورت دارد. غایت اصلى در نماز عبارت است از توجه ژرف و عمیق قلبى به خداوند كه ثمره نماز و مترتب بر آن است.
تا این جا روشن شد كه ذكر واقعى همان توجه قلبى به خداوند است. هم چنین اشاره كردیم كه ذكر لفظى نمىتواند به كلّى خالى از ذكر قلبى و توجه درونى باشد. اما این توجه همیشه و در همه افراد یكسان نیست؛ گاهى بسیار ضعیف و گاهى بسیار قوى است به گونه اى كه شخص مشغول ذكر كاملا به آنچه مى گوید توجه دارد و حضور خداوند را با تمام وجود درك
مىكند. بنابراین ذكر قلبى داراى مراتب بى شمارى است و چنان نیست كه توجهات قلبى همیشه و در همه افراد یكسان باشد و تفاوتى بین آنها ملاحظه نگردد. افراد ضعیف تنها به مراتب نازل ذكر نایل مىشوند و مراتب عالى آن، كه عبارت است از توجه تام و كامل به ذات و صفات و اسماى الهى، به جز براى اولیاى خاص و برگزیده خداوند میسر نمى گردد. در این میان، گاهى مرتبه نازل ذكر سبب و زمینه رسیدن به مرتبه عالى ترى از آن مى گردد و به واقع، ذكر هم وسیله مىشود و هم غایت و هدف. به این حقیقت در برخى از دعاها و مناجات ها اشاره شده است؛ مثلاً در مناجات شعبانیه مىخوانیم:
إِلهى وَ أَلْهِمْنى وَلَهاً بِذِكْرِكَ إِلى ذِكْرِكَ؛ خدایا (با موفق داشتنم) به یاد خودت، به من اشتیاق و شیفتگى (بیشترى) نسبت به (مراتب عالى تر) یاد خودت عنایت فرما.
این كه برخى از مراتب ذكر وسیله رسیدن به مراتب عالى تر آن قرار داده شده، دلالت دارد بر این كه براى رسیدن به مراتب عالى ذكر ابتدا باید از مراتب ضعیف تر شروع كرد. ما ابتدا باید از ذكر لفظى شروع كنیم و به این بهانه كه در هنگام گفتن ذكر لفظى توجهمان به خداوند ضعیف است، آن را رها نكنیم. گاهى هنگامىكه دعا و ذكر ما بى رمق و بى روح است و از توجه كافى به مبدأ هستى برخوردار نیست، شیطان ما را وسوسه مىكند كه آن را رها كنیم؛ چرا كه ذكر و دعایى كه از توجه قلبىِ كافى به خداوند برخوردار نباشد، چون جسمىبى روح و مرده است و فایده اى ندارد! برخى از روشن فكران نیز كه دچار انحراف و لغزش شده اند سخنانى شبیه این را تكرار مىكنند؛ مثلاً در مورد نماز مى گویند: نمازهایى كه اغلب مردم
مىخوانند، صرفاً لقلقه زبان و عارى از توجه به خداوند و توجه به محتواى نماز است و فایده اى ندارد و خواندن و نخواندنش یكسان است! این پندار ناشى از وسوسه شیطان است. آنان غافلند كه همین ذكر و نماز به ظاهر بى روح و خالى از توجهِ كافى، گرچه در برابر ذكر با توجه و نماز با حضور قلبِ كافى چیزى به شمار نمىآید، اما چون براى اظهار بندگى خدا انجام مى پذیرد، این قابلیت و استعداد را دارد كه روح ما را صفا و نورانیت ببخشد و سبب رسیدن به مراحل عالى تر توجه به خداوند گردد. پس نباید آن را بى ثمر و بدون فایده قلمداد كنیم و تحت تأثیر وسوسه هاى شیطانى آن را ترك كنیم.
هم چنین اگر به هنگام خواندن قرآن حال و توجه كافى نداریم، باید مراقب باشیم شیطان ما را وسوسه نكند كه خواندن قرآن بدون توجه به محتوا و معناى آن چه فایده اى دارد. چنان كه عده اى تحت تأثیر القائات شیطان، خواندن قرآن بدون توجه و درك معانى آن را خالى از فایده مىدانند. درست است كه این قرائت در مقابل قرائت اولیاى خدا قطره اى در برابر دریا به حساب مىآید، اما وقتى انسان با توجه ارتكازى به خداوند و جهت اظهار بندگى قرآن را با احترام بگشاید و آیات آن را بخواند و مرور كند، كارى پرفایده و پرثمر انجام داده است. البته گرچه ما باید به اذكار لفظى اهمیت بدهیم و آنها را ترك نكنیم، اما نباید هم به آنها اكتفا نماییم. باید با همتى عالى، سعى كنیم از مسیر اذكار لفظى به توجهات قلبى برسیم و توجه فزون ترى به اسما و صفات الهى پیدا كنیم.
در این جا ذكر این نكته نیز بایسته است كه ما غالباً، متناسب با حالمان، فقط به وسیله یك یا دو اسم از اسامىخداوند به ذات حق توجه
پیدا مىكنیم. این در حالى است كه، براى مثال، در دعاى گران سنگ و پرمحتواى جوشن كبیر، با ذكر هزار اسم بارى تعالى، از مسیر آنها به ذات حق توجه مى یابیم. مسلماً این توجه گسترده تر از توجهى است كه تنها از مسیر یك یا دو اسم از اسامىحضرت حق حاصل مىآید. از این رو مناسب است براى ارتباط با خداوند، به جاى تأكید بر یك یا چند مناجات خاص، از سایر ادعیه و مناجات هاى منقول از معصومان: نیز استفاده كنیم.
همانند بسیارى از معارف اسلامى و قرآنى و مطالب حق، در مورد بحث ذكر نیز انحراف ها و كج اندیشى هایى وجود دارد و در هر دو حوزه فهم و عمل افراط و تفریط هایى صورت مى پذیرد. از یك سو افراد سطحى نگرى را مىبینیم كه بدون توجه به محتوا و معناى ذكر و حتى بدون توجه به خداوند و تنها بر اساس عادت، تسبیح دست مى گیرند و ذكر مى گویند. این دسته كه توجهى به معنا و محتواى ذكر ندارند، مى پندارند كه با صرف گفتن اذكار و اوراد به وظیفه خود عمل كرده اند و به سبب آن قرین سعادت و نیك بختى مى گردند و مشكلاتشان مرتفع و گناهانشان بخشوده مىشود. در مقابل، كسانى اساس ذكر را زیر سؤال مىبرند و آنچه درباره ذكر گفته مىشود را ساخته و پرداخته ذهن افراد مقدس مآب مىدانند و مى گویند آنها براى این كه از زیر بار مسؤولیت ها و وظایف اجتماعى شانه خالى كنند، در گوشه اى مىنشینند و به خواندن دعا و ذكر مشغول مى گردند، در حالى كه این عمل جاى تكالیف واجب را نمى گیرد و با ترك واجب تقرّبى حاصل نخواهد شد.
هر دوى این گرایش ها انحرافى و غلط است. طبق آنچه ما در باب حقیقت ذكر گفتیم، حقیقت ذكر مربوط به دل و قلب است. اذكار لفظى نیز از آن رو كه حكایت گر حالت توجه قلبى به خداوند هستند ذكر نامیده شده اند. از این رو اگر ذكر لفظى حاكى از توجه قلبى و همراه با توجه درونى نباشد، در حد لقلقه زبان باقى مىماند. راستى چگونه ممكن است كسى كه در حال ذكر لفظى و زبانى چشم به نامحرم دوخته، یا به موسیقى حرام گوش مىدهد و یا بر علیه برادر مؤمن خود توطئه مىكند، مشغول یاد خدا باشد؟! چنین كسى با ذكر و یاد خدا بیگانه است. او تنها طبق عادت روزمره خود لحظاتى را به لقلقه زبان مى گذراند، بدون این كه توجهى به معناى ذكر داشته باشد و توجه قلبى او به خداوند برانگیخته گردد. به واقع، او با این كار معارف و ارزش هاى الهى را به بازى و مسخره گرفته است و خود و دیگران را فریب مىدهد.
عده اى تصور مىكنند كه تكرار یك سرى الفاظ و اذكار، بدون توجه به محتوا و معناى آنها و بدون توجه قلبى به خداوند، به آنها كمال و تعالى مىبخشد و عمل آنها از جهاد در راه خدا نیز برتر است! غافل از این كه ذكرى كه طبق عادت انجام مى گیرد و از حد لقلقه زبان فراتر نمىرود سودى به حالشان نمىبخشد. ذكر وقتى ارزش دارد كه همراه با توجه و حضور قلب باشد و فرد را از گناه و عصیان باز دارد. كسى كه به معصیت و گناه مشغول است امكان ندارد، بتواند به ذكر واقعى بپردازد؛ همان گونه كه ممكن نیست از كسى كه به خداوند توجه دارد و خداوند را ناظر و حاضر مىبیند معصیت سر زند. هنگامىمعصیت از فرد سر مىزند كه از خداوند غافل گشته و او را فراموش كرده باشد. در این حال تفاوت نمىكند كه
زبانش به گفتن ذكر مشغول باشد یا نباشد. از این رو، مضمون برخى از روایات این است كه ذاكر خدا كسى است كه از خداوند اطاعت كند و غافل كسى است كه معصیت كند گرچه نماز و روزه او فراوان باشد. كسى كه فراوان قرآن مىخواند و روزه مى گیرد و نماز مى گزارد و در عین حال معصیت مىكند، غافل است و تنها بر طبق عادتى روزمره به آن اعمال مى پردازد. ذاكر حقیقى كسى است كه قلباً به خداوند توجه دارد و عملا خداى را اطاعت مىكند و از معصیتِ او سرباز مىزند. معصیت با توجه به خدا و ایمان سازگار نیست. برخلاف تصور افراد مقدس مآب كج اندیش كه جاهلانه به معارف الهى مىنگرند و هرچیزى را به دل خواه و میل و سلیقه خود تفسیر مىكنند، ذكر خدا، گفتن تند و سریع یك سرى الفاظ و تكرار آنها بدون توجه قلبى نیست. ذكرى كه براى ظاهرسازى و فریب كارى مردم انجام مى گیرد، ذكر نیست. ذكرى كه باعث كمال و تعالى انسان مى گردد و در آیات و روایات از آن ستایش شده، توجه قلبى به خداوند است نه ذكرى كه از لقلقه زبان فراتر نمىرود.
از سوى دیگر، چنان كه اشاره داشتیم، عده اى بیگانه با فرهنگ اسلامى، گفتن ذكر را خالى از فایده و واقعیت مىدانند و بر این باورند كه این اذكار را مقدسین و مذهبى ها براى بازار گرمى و رواج كار خود درست كرده اند. این نگرش كسانى است كه فرهنگ و بینش اسلامىندارند و از حقیقت انسان و كمال او بى خبرند. آنان ارزش واقعى انسان را نمىدانند و تصور مىكنند كه ارزش هاى انسانى صرفاً همان ارزش هایى است كه مادیین مطرح مىسازند. براساس چنین نگرشى، آنان ذكر و عبادت را یك سرى آداب و رسومىتلقى مىكنند كه نقشى در كمال واقعى انسان ندارد.
مواجهه ما با این افراد باید مبنایى باشد. ابتدا باید اسلام و قرآن را بر آنان عرضه كنیم. اگر واقعاً به اسلام و قرآن معتقد باشند طبیعى است كه باید لوازم این اعتقاد را بپذیرند؛ و از جمله لوازم این اعتقاد، باور داشتن عبادت، دعا و ذكر خداوند است. اما اگر اسلام و قرآن را قبول نداشتند، باید با دلایل عقلى براى آنها حقیقت و كمال انسان و مسیر رشد و تعالى او را ثابت كنیم.
توضیح فزون تر این كه، ما معتقدیم ذكر حركت به سوى خدا و كمال نهایى انسان، و راهى جهت رسیدن به قرب الهى است. این باور و اعتقاد بر یك سرى پیش فرض ها و اصول موضوعه قطعى و مسلّم بنیان نهاده شده كه بررسى آنها فرصت زیادى مىطلبد و البته نباید از نقد و بررسى آن اصول و اعتقادات مبنایى پروا داشت و خط قرمز بر گِرد آنها كشید. از جمله آن اصول موضوعه این است كه ما معتقدیم موجودى به نام «خدا» وجود دارد كه واجد و موجِد هر كمالى است. هم چنین از جمله آنها این است كه انسان روحى دارد كه حقیقت او را شكل مىدهد و آن روح داراى تكامل است. كمال حقیقى انسان نیز مربوط به روح او است و بدن صرفاً ابزارى است براى تكامل روح. بر اساس فرهنگ اسلام و قرآن، كمال انسان مرتبه اى است كه «قرب الهى» نامیده شده است. بر همین اساس ما معتقدیم كارى براى كمال و سعادت انسان مفید است كه در جهت نزدیكى و تقرب به اللّه باشد. تعبیر «قربة الى اللّه» در بین همه مسلمان ها در هر شهر و روستایى شایع و رایج است. نزدیكى به خدا نیز فیزیكى و جسمانى و حركت از نقطه اى به نقطه دیگر نیست، بلكه روحانى و قلبى است. این روح انسان است كه باید به خداوند نزدیك گردد. روح نیز از سنخ علم، معرفت و آگاهى است و خصیصه ذاتى آن، درك و فهم و شناخت است.
در تعریف جسم مى گوییم: جسم چیزى است كه داراى طول و عرض و عمق است. اما در تعریف روح مى گوییم: روح موجودى است داراى درك. فصل ممیز روح درك است و حقیقت آن با درك توأم است. حركت و رشد روح در گرو علم و آگاهى و توجه است. سقوط روح نیز ناشى از ضعف شعور، آگاهى، علم و توجه است. بنابراین چنین موجودى اگر بخواهد به سوى خداوند حركت كند و به او نزدیك شود، باید توجهاتش به خداوند فزونى گیرد و بلكه دایمى گردد. توجهات روح به خداوند، در حقیقت قدم هایى است كه روح براى رسیدن به خداوند بر مىدارد. هرقدر این توجهات قوى تر باشد و انسان در دعا و نیایش و بلكه در رفتار ظاهرى توجه بیشترى به خداوند داشته باشد و بیشتر رضا و قرب او را مد نظر گیرد، به خداوند نزدیك تر مىشود. در مقابل، هرقدر توجهات روح به خداوند كمتر و ضعیف تر باشد از خداوند دورتر مى گردد. هرقدر روح به دشمنان خدا و شیطان نزدیك تر گردد و در راه هاى شیطانى گام بردارد، بیشتر از خداوند فاصله مى گیرد.
حاصل سخن این كه: حركت تكاملى انسان با دل صورت مى پذیرد و حركت دل همان توجهات دل است. از این رو حقیقت حركت انسان در گرو توجه و ذكر است و حقیقت ذكر نیز توجه و آگاهى به خدا است نه صرف لفظ و گویش. بدین ترتیب حقیقت سیر انسان همان توجهات او است. این سخن بسیار فراتر از مطالبى است كه در فواید ذكر آمده است (مثل این كه گفته مىشود ذكر موجب آرامش روح است، یا انسان را از گناه باز مىدارد، یا او را به پاداش و ثواب مىرساند و از آتش دوزخ مىرهاند)؛ چرا كه هم ذكر و هم آنچه به عنوان فایده آن برشمرده مىشود، همه وسیله اند و هدف و
مطلوب چیزى فراتر از آنها است. هدف قرب خداوند است و ذكر همان راهى است براى رسیدن به قرب خدا. فواید برشمرده شده براى ذكر نیز این چنین هستند و اصالت ندارند. اصالت تنها از آنِ قرب خدا است. با این تحلیل در مى یابیم كه تكامل حقیقى انسان بدون یاد خدا تحقق نمى یابد.
خداوند در قرآن مىفرماید:
وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِینَ؛1 و در دل خویش، پروردگارت را بامدادان و شامگاهان با تضرع و ترس، بى صداى بلند، یاد كن و از غافلان مباش.
سپس در آیه بعد، در بیان علت امر به یاد خداوند مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّكَ لا یَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ؛ به یقین كسانى كه نزد پروردگار تو هستند از پرستش او تكبر نمى ورزند و او را به پاكى مىستایند و براى او سجده مىكنند.
از این دو آیه، ظاهر مىشود كه قرب به خدا تنها به وسیله یاد و ذكر او حاصل مىآید و به وسیله ذكر است كه حجاب هاى حایل بین بنده و خداوند برطرف مىشود. اگر ذكرى در كار نمىبود، همه موجودات در نزدیكى و دورى نسبت خداوند یكسان بودند و از این نظر هیچ اختلافى بین موجودات نبود كه یكى به او نزدیك تر باشد و دیگرى دورتر.
در ارتباط با مراتب ذكر، هم باید كمیّت و مقدار ذكر ملاحظه گردد و هم
1. اعراف(7)، 205.
كیفیت آن. از این روى در روایات و قرآن و سفارش هاى اولیاى دین بر كمیّت ذكر تأكید شده است. حتى سفارش شده كه ما در نماز تنها به اذكار واجب بسنده نكنیم و سعى كنیم اذكار مستحبى فراوانى كه وارد شده و نیز تعقیبات و تسبیجات فاطمه زهرا(علیها السلام) را نیز بگوییم. بى تردید اگر ذكر مكرر خداوند اثر سازنده در روح انسان نمىداشت و موجب تعالى انسان و رسیدن به مراحل عالى توجه به خداوند نمى گشت، مورد سفارش و تأكید قرار نمى گرفت. از جمله آیاتى كه ناظر به كمیّت ذكر است و خداوند در آن به فراوانى ذكر سفارش كرده است، آیه 41 سوره احزاب است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِیراً؛ اى كسانى كه ایمان آورده اید، خداى را بسیار یاد كنید.
در جاى دیگر مىفرماید:
فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ وَ اذْكُرُوا اللّهَ كَثِیراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛1 و چون نماز گزارده شد، در [روى]زمین پراكنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد كنید، باشد كه رستگار شوید.
در برخى روایات وارد شده كه انسان باید پیوسته به ذكر خداوند مشغول باشد و در هر حالى و در هنگام انجام هر كارى نباید از ذكر خداوند غافل باشد. از امام باقر(علیه السلام) نقل شده كه حضرت موسى(علیه السلام) در مناجات خود خطاب به خداوند عرض كرد: خدایا، مواقعى براى من پیش مىآید كه از مقام عزّت و جلال تو شرم دارم كه در آن حال ذكر تو را بگویم. خداوند در
1. جمعه(62)، 10.
پاسخ فرمود:
یا مُوسى إِنَّ ذِكْرى حَسَنٌ عَلى كُلِّ حال؛1 اى موسى، ذكر و یاد من در هر حالى نیكو است.
گاهى انسان در وضعیتى قرار دارد كه نمىخواهد دیگران در آن حال او را مشاهده كنند یا با آنان سخن بگوید، چه رسد به این كه در آن حال با خداوند سخن بگوید. در چنان وضعیتى حجب و حیا باعث مىشود كه انسان هم از سخن گفتن با دیگران خوددارى كند و هم خودش را از آنان مخفى نگاه دارد تا او را در آن وضعیت مشاهده نكنند. از این جهت، حضرت موسى(علیه السلام) كه نمىخواهد لحظه اى از یاد خداوند غافل باشد و زبان مباركش از ذكر خداوند باز ایستد، به خداوند عرض مىكند كه در شرایطى من از عزت و شكوه خداوندیت حیا مىكنم كه ذكر تو را بگویم. خداوند در پاسخ مىفرماید، در هر شرایط و وضعیتى ذكر من نیكو است. از این رو مىبینیم در شریعت اسلام دعاهاى مخصوصى براى هنگام قضاى حاجت وارد شده است.
هم چنین در باب تأكید بر كمیّت ذكر و اهمیت آن، اما باقر(علیه السلام)مىفرمایند:
پدرم فراوان ذكر مى گفت. وقتى با او راه مىرفتم پیوسته ذكر مى گفت، وقتى با او مشغول خوردن غذا بودم، باز ذكر مى گفت و اگر با مردم سخن مى گفت، سخن گفتن با آنان او را از ذكر خدا باز نمىداشت و پیوسته مىدیدم كه زبانش به سقف دهانش چسبیده است و «لا اله الاّ اللّه» مى گوید.2
1. بحارالانوار، ج 13، باب 11، روایت 21.
2. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روایت 42.
چنان كه عرض كردیم، گذشته از كمیّت ذكر، بر كیفیت ذكر نیز تأكید شده و بلكه این تأكید فزون تر نیز هست. زیرا ارزش واقعى هر كارى در گرو كیفیت آن است، و عمل به ظاهر كوچك، اما با كیفیتى عالى بهتر است از عملِ به ظاهر بزرگى كه از كیفیت نازلى برخوردار باشد. عمل اندك همراه با تقوا، بهتر است از عمل فراوانى كه از تقوا بى بهره باشد. دو ركعت نماز با توجه، از صد ركعت نماز خالى از توجه بهتر است. قرائت چند آیه قرآن با توجه و تدبر، از ختم قرآن بدون توجه و تدبر بهتر است.
خداوند در باب كیفیت بخشیدن به ذكر و عبادت مىفرماید:
فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً...؛1 و چون مناسك حج خود را به جاى آوردید، خداى را یاد كنید آن گونه كه پدران خود را یاد مىكنید، بلكه شدیدتر خدا را به یاد آورید.
عرب هاى جاهلى پس از انجام حج چند روزى در منا توقف مىكردند و با شعر و نثر و سخنان ادبى به پدران و اجدادشان افتخار مىكردند و آنان را به رُخ یكدیگر مىكشیدند. خداوند در برابر این عمل زشت ناشى از تعصب فامیلى و قبیله اى فرمان داد كه مسلمانان پس از فراغت از حج به ذكر او مشغول گردند و فرمود: همان گونه كه پدرانتان را یاد مىكردید، خداوند را یاد كنید، بلكه خداوند را عمیق تر و شدیدتر یاد كنید؛ چرا كه نعمت حیاتى كه خداوند در اختیار شما نهاد و بالاتر از آن، نعمت هدایت شما به راه راست، بالاتر و والاتر از حقوق پدران شما است.
آیه فوق از آن روى ناظر به كیفیت ذكر است كه در آن از واژه «اشدّ»
1. بقره(2)، 200.
استفاده شده است. این واژه بیان گر شدت عمل، در برابر ضعف آن، و بنابراین ناظر به كیفیت عمل است؛ در مقابلِ كاربرد واژه كثیر (در برابر قلیل) كه حكایت گر كمیّت و مقدار عمل است. توصیه به كیفیت بخشیدن به عمل از آن جهت است كه حج گذار پس از انجام مناسك خود كماكان متوجه و متذكر موقعیت ویژه و حساسى كه در آن قرار گرفته است باشد و فرصت طلایى درك حضور خداوند و معنویت فزاینده موسم حج را از كف ندهد و دچار غفلت نشود؛ چنان كه اعراب جاهلى بعد از انجام مناسك حج افتخارات پدران خود را برمىشمردند و از یاد خداوند غافل بودند.
توجه به كیفیت ذكر از آن رو است كه توجهات دل انسان یكسان نیست؛ گاهى توجه سطحى است و گاهى عمیق، و گاه آن چنان عمق و قوت مى یابد كه انسان به هنگام توجه به كسى، كاملا از امور پیرامون خویش غافل و بى خبر مىماند؛ به سان عاشقى كه دل را به معشوق سپرده و كاملا متوجه او و محو در جمال او است و اصلاً توجه ندارد كه در پیرامونش چه مى گذرد و دیگران چه قضاوتى درباره او دارند. گاهى شدّت توجه چنان است كه بحسب آنچه نقل شده در هنگام نماز تیر را از پاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) خارج كردند تا زیاد احساس درد نكنند زیرا آن حضرت در حین نماز چنان غرق توجه به خداى متعال بودند كه هیچ توجهى به خویش و درد پا نداشتند.
ما باید سعى كنیم بر كیفیت ذكر بیفزاییم و به توجه قلبى خود به خداوند عمق بیشترى بخشیم. در عین حال نباید از كمیّت ذكر نیز غافل گردیم. باید متوجه باشیم ذكر و یاد خدا حد و مرزى ندارد. حتى اگر موفق شویم از نظر كمیّت به بالاترین سطح ممكن برسیم و تمام شبانه روز را به
ذكر خدا سپرى كنیم، مراحل بى شمارى از كیفیت آن پیش روى ما است. البته شاید براى برخى شرایطى پیش آید كه ذكر لفظى مطلوب نباشد. كسانى كه ایمانشان ضعیف است و شائبه ریا براى آنها وجود دارد، اگر در مقابل دیگران زیاد ذكر بگویند، ممكن است گرفتار ریا شوند. در این صورت براى آنها شایسته تر آن است كه با دل به خداوند توجه یابند و به ذكر قلبى بسنده كنند تا از آفت ریا كه نوعى شرك است مصون بمانند.
مرتبه توجه قلبى انسان به خداوند، بستگى به سطح كنترل او بر دل و خطورات قلبى خویش دارد. براى سنجش مرتبه توجه قلبى خود به خداوند، باید بنگریم كه تا چه حد اختیار دلمان را در دست داریم. براى این كار مىتوانیم در این مسأله تأمل كنیم كه به هنگام نماز به چه چیزهایى بیشتر توجه پیدا مىكنیم. برخى به هنگام نماز ـ كه مظهر توجه به خداوند و ذكر او است ـ بیشتر به مسایل حاشیه اى توجه دارند و كمتر به خداوند توجه مى یابند. آنها در نماز تازه فرصت مى یابند كه فراموش شده هاى خود را به یاد آورند و به فكر كردن درباره مسایل روزمره خود بپردازند. آنان چنان از خدا و نماز غافلند كه فقط وقتى سلام نماز را مىدهند، یادشان مىآید كه نماز مىخواندند. این غفلت و بى توجهى از یاد خدا ناشى از تسلط شیطان بر نفس انسان است. اگر اختیار دل انسان به چنگ شیطان افتاد، به هر سو كه بخواهد مىكشاند. در نتیجه، انسان به همه چیز توجه دارد، جز خدا. اگر این امكان فراهم مىبود كه خطورات قلبى و گرایش ها و توجهات دل خود را به هنگام نماز به تصویر بكشیم، متوجه مىشدیم كه از
بین انبوه آن تصاویر اندكى ـ و آن هم شاید! ـ به خداوند اختصاص دارد. به واقع ما در نماز و عبادت خود به هر چیز و هر كس توجه داریم جز خداوند و معبود خویش و هركسى به خانه دل ما وارد مىشود جز صاحب خانه. این رسوایى بزرگى براى انسان است. براى رهایى از این رسوایى، باید بكوشیم كه در هنگام ذكر و نماز، دل خود را از پراكنده گرایى باز داریم و به تدریج قدرت تسلط بر نفس و قلب خویش را پیدا كنیم. در این صورت مىتوانیم به توجهمان به خداوند تمركز و عمق بخشیم.
حتى كسانى كه به كارهاى باارزش و بااهمیتى چون تحصیل علم اشتغال دارند ـ و چه بسا به دلیل شدت علاقه به كسب علم، پیوسته و در همه حال به مطالب علمىمى اندیشند و حتى در خواب نیز مطالب علمىبراى آنها تداعى مىشود ـ نباید شدّت علاقه به علم و پرداختن به آن، سبب شود كه از توجه به سایر ابعاد وجودى خود و از ذكر و توجه به خداوند غافل گردند. عالم باید در كنار تحصیل علم به خودسازى و فزونى بخشیدن به توجهات معنوى خود به خداوند نیز بپردازد و در این صورت است كه مىتوان گفت تحصیل علم براى خدا و برخوردار از اخلاص است و نتایج ارزشمندى بر آن مترتب مى گردد و خدمت به اسلام به حساب مىآید و به وجود انسان بركت مىبخشد. در غیر این صورت، بیم آن مىرود كه شخص عالم بى عمل گردد. طبیعى است كه وقتى این شجره خبیثه در دلش ریشه دواند، هستى او بر باد مىرود و از آن پس دلش لیاقت توجه به خداوند را نخواهد داشت؛ چه رسد كه توجه عمیق به خداوند پیدا كند!
عمده ترین دلیل لزوم ذكر خدا نیاز فطرى خود انسان است. انسان از آغاز زندگى خود را برتر از این جهان ماده مىبیند و در وراى حقایق نسبى و اعتبارى، حقیقت مطلقى را مىجوید كه هستى و زیبایى مطلق باشد تا دل به او ببندد. در این میان تنها خدا است كه از هر عیب و نقص مبرّا و شایسته ستایش و پرستش است. از این رو همه انسان ها با گرایشى از درون خویش، او را مىطلبند و حتى آنان كه به ظاهر به غیر خدا دل بسته اند در تعیین مصداق به خطا رفته اند وگرنه در حقیقت او را مىجویند. سرچشمه این احساس نیاز، علاقه انسان به از بین بردن نقص ها و پر كردن خلأهاى وجود خویش است. تنها در پناه خداوند است كه انسان خود را نورانى مىبیند و خلأهاى وجود خویش را فراموش مىكند، و ذكر خدا بهترین راه ایجاد ارتباط با آن منبع فیّاض و لایزال و دریاى لطف و رحمت است.
بدین ترتیب، عمده ترین انگیزه انسان براى روى آوردن به ذكر الهى و توجه به خداوند، نیازهاى مختلف مادى و معنوى و دنیوى و اخروى، و در یك كلام، ضعف و نقص وجودى او است. بر همین اساس، مراتب و انواع مختلفى براى ذكر تحقق مى یابد. انسان ها به دلیل تفاوت مراتب معرفت و شناختشان نسبت به خدا و اسما و صفات الهى و نیز به حسب نیازها و انگیزه هایى كه براى ذكر خداوند دارند، اذكارشان چه از نظر مفهوم و چه از نظر مرتبه و سطح متفاوت مىشود. مثلاً كسى كه در تأمین غذاى خود مشكل دارد، گرسنگى و نیاز به غذا او را متوجه صفت رازقیت خداوند مىكند و او خداوند را با اسم «یا رازق» مىخواند. چنین كسى حتى اگر در
آن لحظه «یا اللّه» نیز بگوید، در واقع صفت رازقیت خداوند را در نظر گرفته است؛ چون او ابتدا صفت رازقیت خداوند را تصور كرده و همان صفت انگیزه توجه به خداوند شده است. هم چنین، سایر نیازهاى انسان هریك انگیزه براى توجه به اسم خاصى از اسماى الهى را پدید مىآورند.
پس با توجه به انگیزه هاى مادى و معنوى و سطح توجهى كه انسان به خداوند دارد، گونه ها و مراتب ذكر شكل مى گیرد. دراین بین، پایین ترین مراتب ذكر مواردى است كه انگیزه ها و نیازمندى هاى دنیوى زمینه ذكر خداوند را فراهم آورده است. در آغاز، نوعاً انسان از مسیر نیازهاى مادى به خداوند توجه مى یابد. مثلاً وقتى به بیمارى و مشكلى گرفتار مىشود، فطرتاً به خداوند توجه پیدا مىكند و با توسل و نیایش و راز و نیاز به درگاه خدا، از او مىخواهد كه مشكلش را مرتفع سازد. گرچه چنین ذكر و عبادت و توجهى كه با انگیزه مادى انجام پذیرفته با عبادت و ذكر اولیاى خدا تفاوت اساسى دارد، اما نباید آن را نادیده گرفت؛ چون همین انگیزه ها نیز بین ما و خداوند پیوند ایجاد مىكنند و باعث مىشوند انسان از خداوند و توجه به او غافل نگردد. چیزى كه هست باید متوجه باشیم كه با این انگیزه هاى مادى و دنیوى در آغاز راه قرار داریم و به اولین و پایین ترین مراتب ذكر خداوند رسیده ایم.
عالى ترین و نقش آفرین ترین مراتب ذكر مربوط به مواردى است كه انگیزه هاى معنوى و نیازهاى اخروى باعث توجه به خداوند شده اند. وقتى انسان مىنگرد كه زندگى بى انتهایى در پیش دارد كه كاستى هاى جهان ماده ـ نظیر بیمارى، ندارى و گرفتارى هایى كه او را رنج مىدهند ـ در برابر گرفتارى ها و عذاب هاى آن بسیار ناچیز و بى مقدار هستند، در مى یابد كه
نیاز او به خداوند و لطف و عنایت او در جهان آخرت بسیار فراتر از نیازهاى این جهانى او به خداوند است. بر این اساس، كسى كه تحت تأثیر انگیزه هاى معنوى و نیازهاى اخروى به خدا روى آورد توجه پاینده ترى به خداوند پیدا مىكند. درست به همین دلیل است كه در ادعیه و مناجات هایى كه از ائمه اطهار(علیهم السلام) وارد شده، علاوه بر ذكر نعمت هاى اخروى و توجه به آنها، بر عذاب ها و گرفتارى هاى قیامت نیز تكیه شده است.
نیازمندى هاى مادى (از قبیل نیاز به خوردن و آشامیدن، لباس و نیاز به انس یافتن با دیگران) غریزى و فطرى اند و نوع انسان ها بسیار تحت تأثیر آنها هستند. شبیه این نیازها ـ و البته با اختلاف اساسى و ماهوى نسبت به مشابه هاى دنیایى خود ـ در آخرت نیز وجود دارند. به همین دلیل، خداوند متعال براى ترغیب انسان هاى متعارف به بهشت و جهان آخرت، در موارد بسیارى به آن دسته از نعمت هاى اخروى اشاره مىكند كه هم نام نعمت هاى دنیوى هستند. در این جا نمونه هایى از این آیات را با هم مرور مىكنیم:
ـ إِنَّ اللّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَب وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ؛1خدا كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته كرده اند در باغ هایى كه از زیر [درختان] آن نهرها روان است در مىآورد: در آن جا با دستبندهایى از طلا و مروارید آراسته مىشوند، و لباسشان در آن جا از پرنیان است.
1. حج(22)، 23.
ـ وَ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِیها خالِدُونَ؛1 و [مؤمنان و صالحان]در آن جا همسرانى پاكیزه خواهند داشت، و در آن جا جاودانه مىمانند.
ـ إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیم. عَلَى الْأَرائِكِ یَنْظُرُونَ. تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ؛2 به راستى نیكوكاران در نعیم [الهى]خواهند بود. بر تخت ها [نشسته]مىنگرند. از چهره هایشان طراوت نعمت [بهشت] را در مى یابى.
ـ یكى از عالى ترین لذّت ها در دنیا این است كه عاشق با معشوقش خلوت كند و روبه روى او بنشیند و با او سخن بگوید. این لذت در آخرت نیز براى بندگان صالح خدا عینیت مى یابد، از این رو خداوند مىفرماید:
فِی جَنّاتِ النَّعِیمِ . عَلى سُرُر مُتَقابِلِینَ. یُطافُ عَلَیْهِمْ بِكَأْس مِنْ مَعِین. بَیْضاءَ لَذَّة لِلشّارِبِینَ؛3 در باغ هاى پر نعمت، بر سریرها در برابر همدیگر [مىنشینند]، با جامىاز باده ناب پیرامونشان به گردش در مىآیند؛ [باده اى]سخت سپید كه نوشندگان را لذّتى [عالى]مىبخشد.
هم چنان كه گفتیم، مرتبه ذكر كسانى كه بیم و امید نسبت به عذاب ها و نعمت هاى آخرت آنها را به ذكر خداوند وا مىدارد بالاتر و فراتر از مرتبه ذكرى است كه بر پایه انگیزه ها و نیازمندى هاى دنیایى شكل گرفته است. اما در این میان، عالى ترین و خالصانه ترین مرتبه ذكر كه عقل ما از درك و تصور آن عاجز است، ذكرى است كه بر پایه نیازمندى هاى مادى و اخروى و حب نفس استوار نگردیده؛ بلكه بر پایه ایمانى خالص و اعتقادى راسخ به خداوند و محبت اتمّ الهى و انس با حضرت حق سامان یافته است.
1. بقره(2)، 25.
2. مطففین(83)، 22ـ24.
3. صافات(37)، 42، 46.
ایمان صحیح و استوار و اعتقاد راسخ و راستین به خدا، مستلزم ذكر خالصانه و دایمىذات اقدس الهى است. اگر كسى واقعاً خداوند را شناخت و به او ایمان آورد، جز خدا، هیچ چیز و هیچ كس دیگر را قابل ذكر نخواهد یافت و جز شوق انس با او، چیز دیگرى انگیزه ذكر او نمىشود. بدیهى است وقتى كه خدا در دل كسى تجلى نماید، آن دل جایى براى جلوه هاى غیر خدایى نخواهد داشت. چنین كسانى از روى محبت شدید به خداوند او را یاد مىكنند: والَّذِینَ ءَامَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ؛1 كسانى كه ایمان آورده اند در دوستى خدا سخت ترند. گاه انسان براى منافع شخصى به یاد دوستش مىافتد، اما گاه فقط رشته مودت و محبت، او را به یاد محبوب مىاندازد و باعث مىشود شب و روز به یاد او بوده و عقربه دلش همواره به سوى او متوجه باشد. آنچه باعث توجه بندگان خالص خدا به معبود خود مىشود و آنها را شیداى دیدار محبوبشان مىسازد، محبت است نه منفعت طلبى هاى دنیایى و اخروى. آنها حتى وقتى نام محبوبشان برده مىشود چنان وجدى مى یابند كه سر از پا نمىشناسند.
در همین زمینه روایتى درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) نقل شده است. مىدانیم كه به سبب محبت وافرى كه آن حضرت به خداوند داشت ملقب به «خلیل الله: دوست خدا» گردید. نقل شده كه فرشتگان مىخواستند درجه محبت حضرت ابراهیم به خداوند را بشناسند. وقتى آن حضرت گله گوسفند خود را در بیابان مى چراند، جبرئیل بین آسمان و زمین نداى «سبّوح قدوس» سر داد. با شنیدن آن ندا، حضرت ابراهیم(علیه السلام) به هیجان و
1. بقره(2)، 165.
وجد آمد و گفت تو كیستى كه نام محبوب مرا بردى؟ اگر یك بار دیگر نام او را ببرى نصف گوسفندانم را به تو مىبخشم. بار دگر جبرئیل گفت: «سبّوح قدوس». حضرت ابراهیم(علیه السلام) بیشتر به وجد آمد و گفت: اگر یك بار دیگر نام محبوبم را ببرى همه گوسفندانم را به تو مىبخشم.
آرى، كسانى چنان در عشق معبود خود ذوب مىشوند كه در سویداى دلشان جز رُخ یار نقش نمىبندد و حاضرند در راه محبت و عشق محبوب خویش، همه دارایى و بلكه هستى خود را ببخشند. براى آنان عالى ترین لذت در یاد خداوند نهفته است و اگر پیوسته به ذكر او مشغول گردند، نه فقط احساس رنج و خستگى نمىكنند، بلكه با یاد خداوند نشاط و قدرت و تحرك مى یابند:
الَّذِینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً؛1 همانان كه خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مىكنند، و در آفرینش آسمان ها و زمین مىاندیشند [كه:]پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدى.
یكى از تقسیماتى كه مىتوان براى ذكر برشمرد، تقسیم آن به ذكر صریح و ذكر ضمنى است. گاهى انسان قصد و غرضش صرفاً این است كه به خدا توجه كند وغرض دیگرى ندارد. در این جا با گفتن اذكارى مثل «یا الله»، «یا رحمان»، «یا غفار» و نظایر آنها، یا بدون لفظ و از طریق توجه قلبى، خود را متوجه ذات اقدس حق مىكند. منظورمان از «ذكر صریح» چنین
1. آل عمران(3)، 191.
ذكرى است. اما گاهى غرض اصلى و اولى مثلاً، دعا خواندن یا تلاوت قرآن است، ولى طبیعتاً با خواندن دعا و قرآن، ذكر و یاد خدا نیز حاصل مىشود. چنین ذكرى را «ذكر ضمنى» مىنامیم.
چنان كه اشاره كردیم، از جمله موارد ذكر ضمنى، «دعا» است. هنگامىكه انسان مشغول دعا است، تنها در صدد گفتن ذكر خدا نیست بلكه اتفاقاً غرض اصلى اش اظهار نیاز به درگاه خداوند و خواستن حاجتى از آن قادر بى نیاز است. اما طبیعى است كه براى اظهار نیاز و خواستن حاجت، باید ذاكر خداوند گردد و به او توجه كند. ارزش و والایى دعا نیز در همین است كه هم مشتمل بر ذكر و هم مشتمل بر اظهار بندگى است. این هم كه فرموده اند: «أَلدُّعاءُ مُخُّ الْعِبادَةِ؛1 دعا مغز عبادت است» تحلیل و تفسیرش مىتواند همین باشد. زیرا «عبادت» اظهار بندگى در پیشگاه خداوند و اقرار به فقر و عجز و نادارى خویش در برابر آن مالك حقیقى و غنى بالذات است؛ و اشاره كردیم كه روح دعا نیز همین است.
یكى دیگر از مصایق ذكر ضمنى خداوند، یاد اولیاى خدا است. امام باقر(علیه السلام)در این باره مىفرمایند: إِنَّ ذِكْرَنا مِنْ ذِكْرِ اللهِ؛2 همانا یاد ما یاد خدا است. هنگامىكه ما به حضرات معصومین و حتى سادات توجه پیدا مىكنیم، به ساحت ربوبى نیز توجه مى یابیم؛ چرا كه توجه ما به آنها در واقع از آن رو است كه آنها بندگان مقرب خداوند هستند و محبت ما به ایشان نیز شعاعى از محبت به خدا است. هم چنین از آن رو كه براى ساحت ربوبى قدر و احترام قایلیم، به ایشان احترام مى گزاریم و بزرگشان
1. بحارالانوار، ج 93، باب 16، روایت 37.
2. بحارالانوار، ج 75، باب 95، روایت 20.
مىداریم. پس یاد اولیاى خدا و توسل به ایشان، به نوعى ذكر خدا است و با توسل، ارتباط با خداوند مستحكم و پایدار مىماند؛ چراكه این توسل مشتمل بر ذكر و توجه به خداوند نیز هست.
با توجه به این كه هم دعا و هم یاد اولیاى خدا و توسل به ایشان از مصادیق ذكر ضمنى هستند، روشن مىشود كه ارزشمندترین دعاها، آن دسته از ادعیه هستند كه مشتمل بر توسل به اولیاى خدا و وسایط فیض و رحمت الهى باشند. معصومین(علیهم السلام) در سخنان خود به یاران و دوستانشان آموخته اند كه براى كسب فضایل و ثواب هاى اخروى نكته سنج باشند و از میان كارهاى مختلف، بنگرند كارى را كه پرثمرتر است انجام دهند. از این رو مؤمن همیشه باید سعى كند راه كوتاه و میان بُرى را برگزیند كه زودتر او را به هدف مىرساند. با توجه به این توصیه ارزشمند، دوستار اهل بیت(علیهم السلام) باید بكوشد دعایى را انتخاب كند و گفتارى را بر زبان آورد كه هم مشتمل بر ذكر لفظى و مستقیم خدا و هم ذكر ضمنى و تلویحى و توسل به اولیاى خدا و دعا براى ایشان باشد. البته بدیهى است، علاوه بر ذكر لفظى و زبانى، باید سعى كند دل و قلبش نیز به خداوند توجه داشته باشد. در این صورت، احتمال به اجابت رسیدن دعا بسیار زیاد است. در روایات اسلامىاین چنین آمده كه دعا در حق برادران مؤمن و دوستان خدا، احتمال استجابت دعا را افزایش مىدهد. در همین زمینه على بن ابراهیم روایت مىكند كه عبداللّه بن جندب را در موقف عرفات دیدم كه بهتر از وقوف او ندیدم؛ پیوسته دست هایش به سوى آسمان بلند و اشك بر گونه هایش جارى بود و بر زمین مىریخت. زمانى كه مردم از عرفات برگشتند به او گفتم: من وقوفى بهتر از وقوف تو ندیدم. در پاسخ گفت: به خدا قسم، تنها
براى برادران (دینى) دعا كردم، چون حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام) به من فرمود:
إِنَّ مَنْ دَعا لاَِخِیهِ بِظَهْرِ الْغَیْبِ نُودِىَ مِنَ الْعَرْشِ وَ لَكَ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْف فَكَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ مَائةَ أَلْفِ مَضْمُونَة لِوَاحِدَة لاَ أَدْرى تُسْتَجابُ أَمْ لاَ؛1 كسى كه پشت سر برادرش و در غیابش به او دعا كند، از عرش ندا مىرسد، صد هزار برابر (آنچه براى برادر مؤمنت درخواست كردى) براى خودت در نظر گرفته شد. پس من خوش نداشتم كه صد هزار دعایى را كه اجابتش ضمانت شده را به جهت یك دعا كه نمىدانم به اجابت مىرسد یا نه، رها كنم.
وقتى دعا در حق دیگران تا این حد اهمیت دارد، نهایت زیركى و عقل در این است كه انسان در حق دیگران دعا كند؛ به خصوص دعا در حق اولیاى خدا و صلوات بر حضرت محمد و آل محمّد(صلى الله علیه وآله) كه مقامشان از همه برتر است. گذشته از آن، توجه به پیامبر و اهل بیت آن حضرت و درود و دعا در حق ایشان عالى ترین مدال افتخار ما است. و خداوند به بركت وجود آن حضرات رحمت و نعمت هاى خویش را بر مخلوقات ارزانى مىدارد و به طفیل وجود آن بزرگواران عطا و بخشش الهى به سوى مخلوقات و انسان ها سرازیر مىشود. وقتى خداوند مىخواهد رحمتى را نازل كند، ابتدا آن رحمت را بر قلب مقدس حضرت ولى عصر، عجل اللّه فرجه الشریف، نازل مىكند و آن گاه از آن جا، آن رحمت بر دیگران جارى مى گردد. توجه خداوند در درجه اول به وجود مقدس آن حضرت است. دیگران این لیاقت را ندارند كه در كنار آن حضرت، مورد توجه خداوند قرار گیرند و در طول و
1. اصول كافى، ج 2، ص 508.
امتداد توجه به آن حضرت، به آنان نیز توجهى خواهد شد. به واقع توجه به دیگران رشحه اى از عنایت و توجه خداوند به حضرت بقیة اللّه الأعظم(علیه السلام)است.
وقتى همه خلایق ریزه خوار آن حضرات هستند و به فیض وجود ایشان هستى و بقا یافته اند، چه لطف و افتخارى بالاتر از این كه ما در حق آن بزرگواران دعا كنیم كه بى تردید آن دعا مستجاب خواهد شد. وقتى ارزش دعا در حق دیگران صد هزار برابر دعا در حق خویش است، ارزش دعا در حق آن حضرت به عدد و رقم در نمىآید. زمانى كه ما در حق آنها دعا مىكنیم چشمه جوشان رحمت الهى به سوى همه خلایق سرازیر مىشود و هركسى را در حد ظرفیتش فرا مى گیرد. این رحمت ناشى از همان رحمت بى نهایتى است كه در آغاز به پیامبر(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت آن حضرت ارزانى شده است. بنابراین والاترین دعا و پربركت ترین ذكر در این عالم، ذكر صلوات است.
نكته دیگر این كه وقتى ما به دوستى هدیه اى مىدهیم او هرچند تهیدست باشد سعى مىكند كه در حد توانش جبران كند و هدیه اى به ما بدهد. پاسخ شایسته دادن به لطف و عنایت دیگران، كمالى است متناسب با فطرت انسانى كه نوع انسان ها از آن برخوردارند. بر همین اساس وقتى به آنها خوبى و محبتى مىشود، یا كسى هدیه اى به آنها مىدهد سعى مىكنند پاسخ درخورى بدهند. حال تصور كنید كه ما بندگان فقیر و بیچاره و سراپا تقصیر وقتى در حق اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) دعا مىكنیم و بر آنها صلوات و درود مىفرستیم آن بزرگواران چه عكس العملى خواهند داشت؟ آیا جز این است كه توجه آنها مضاعف و دعاى آنها در حق ما
بسیار فراتر و مؤثرتر از دعاى خودمان خواهد بود؟ و مسلّم است كه دعاى آن حضرات به اجابت مىرسد. حال بنگرید، در این عالم، چه كارى با ارزش تر از صلوات بر پیامبر و اهل آن حضرت(علیه السلام)مىتوان سراغ گرفت.
البته گرچه عنایت و لطف آن بزرگواران نسبت به ما از اندازه بیرون است، اما میزان ارادت و محبت ما به ایشان نیز در این عنایت بى تأثیر نیست. شاهد این مطلب این روایت است كه شخصى به امام رضا(علیه السلام)عرض كرد:
جُعِلْتُ فِداكَ أَشْتَهى أَنْ أَعْلَمَ كَیْفَ أَنَا عِنْدَكَ قالَ: أُنْظُرْ كَیْفَ أَنَا عِنْدَكَ؛1فدایت گردم؛ مایلم بدانم جایگاه من در نزد شما چگونه است؟ حضرت در پاسخ فرمودند: بنگر جایگاه من در نزد تو چگونه است. (یعنى هرقدر تو به ما توجه دارى ما نیز به تو توجه خواهیم كرد.)
حقیقتى كه امام رضا(علیه السلام)بیان فرموده اند اشاره به رابطه متقابلى دارد كه به عنوان یك اصل در برخى از آیات قرآن نیز آمده است؛ از جمله این آیه:
فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِی وَ لا تَكْفُرُونِ؛2 پس مرا یاد كنید، [تا]شما را یاد كنم و شكرانه ام به جاى آرید و با من ناسپاسى نكنید.
یا این آیه:
وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِكُمْ؛3 و به پیمانم وفا كنید، تا به پیمانتان وفا كنم.
البته توجه خداوند به ما معلول توجهات ما نیست. چنان نیست كه، العیاذ بالله، خداوند غفلت داشته باشد و وقتى ما او را یاد مىكنیم، بر اثر یاد ما خدا متوجه ما مىشود؛ چون چیزى از خداوند غایب نیست. منظور در
1. عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 1، ص 54.
2. بقره(2)، 152.
3. همان، 40.
این جا اثر مترتب بر این یاد و رحمت خاصى است كه از سوى خداوند بر بنده نازل مى گردد.
از دیدگاه معارف اسلامى، تأثیر ذكر در كمال انسان امرى انكارناپذیر است. از این رو در ضرورت و اهمیت آن تردید نباید كرد. امام صادق(علیه السلام)در روایتى مىفرمایند:
ما مِنْ شَىْء إِلاَّ وَ لَهُ حَدٌّ یَنْتَهى إِلَیْهِ إِلاَّ الذِّكْرَ فَلَیْسَ لَهُ حَدٌّ یَنْتَهى إِلَیْهِ؛1چیزى نیست مگر آن كه براى آن نهایتى است كه به آن مىانجامد، مگر ذكر كه نهایت و حدى ندارد كه به آن بینجامد.
هم چنین در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وارد شده كه حضرت فرمودند:
إِرْتَعُوا فِى رِیاضِ الْجَنَّةِ. قالُوا: یَا رَسُولَ اللّهِ وَ ما رِیاضُ الْجَنَّةِ؟ قالَ: مَجالِسُ الذِّكْرِ، اُغْدُوا وَ رُوحُوا وَ اذْكُرُوا. وَ مَنْ كانَ یُحِبُّ أَنْ یَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَنْظُرْ كَیْفَ مَنْزِلَةُ اللَّهِ عِنْدَهُ، فَاِنَّ اللَّهَ تَعالى یُنْزِّلُ الْعَبْدَ حَیْثُ أَنْزَلَ الْعَبْدُ اللّهَ مِنْ نَفْسِهِ. وَاعْلَمُوا أَنّ خَیْرَ أَعْمالِكُمْ عِنْدَ مَلِیكِكُمْ وَ أَزكاها وَ أَرْفَعَها فِى دَرَجاتِكُمْ وَ خَیْرَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ ذِكرُ اللّهِ تَعالى فَإِنَّهُ تَعالى اَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنَا جَلیسُ مَنْ ذَكَرَنى.2
بخرامید در باغ هاى بهشت. [اصحاب] گفتند: اى رسول خدا، باغ هاى بهشت چیستند؟ حضرت فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند. در بامداد و شامگاه به یاد خدا باشید. و كسى كه مایل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است. همانا رتبه
1. اصول كافى، ج 2، ص 498،روایت 1.
2. بحارالانوار، ج 93، باب1،روایت 42.
هركس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است. همانا برترین اعمال شما نزد مالك شما و پاكیزه ترین آنها و مؤثرترین آنها در بالا بردن درجات شما و بهترین چیزى كه خورشید بر آن طلوع كرده است ذكر خداوند متعال است. زیرا كه خداوند از خویش خبر داد و فرمود: من هم نشین كسى هستم كه مرا یاد كند.
بى شك طبیعت دنیا غفلت زا است و نفس ارتباط با امور مادى و اشتغال به مسایل دنیایى موجب گرایش به عالم فانى و روى گردانى از عالم باقى است. كسب و كار، صنعت گرى، خوردن، خوابیدن سخن گفتن با دیگران و حتى مطالعه و تحصیل علم، همه عامل توجه به خویش و مادیات و غفلت از یاد خدا هستند. این امر ضرورت و اهمیت ذكر را دو چندان مىكند. در تأیید این كه نفس دنیا و امور مادى كم و بیش انسان را از یاد خدا غافل مى گرداند، مىتوان به این روایت امام صادق(علیه السلام) استناد كه حضرت مىفرمایند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) بدون آن كه ـ نعوذ بالله ـ مرتكب گناهى شده باشد روزى هفتاد بار استغفار مىكرد.1 استغفار از آن رو است كه وقتى دل انسان به عوامل مادى مشغول گشت زمینه محروم گشتن آن از حیات معنوى فراهم مى گردد. چون آنچه باعث حیات دل انسان و بقاى آن مىشود و به تعبیر دیگر، غذاى روح و دل انسان است، یاد و ذكر خداوند است. بر این اساس، خداوند متعال در مناجات با حضرت موسى(علیه السلام) فرمود: «اى موسى در هیچ حال مرا فراموش نكن، چون غفلت و فراموش كردن من قلب را مىمیراند.»2
1. همان، ج16، باب9، روایت41.
2. اصول كافى، ج 2، ص 498، روایت 11.
از دیگر دلایل اهمیت ذكر خدا این است كه ذكر و یاد محبوب، محبت آفرین است و انسان هرچه بیشتر دوستش را یاد كند محبت او در اعماق دلش راسخ تر و پایدارتر مىشود. اگر ما خداوند را بیشتر یاد كنیم و اشتغال به ذكر او را در گستره زندگیمان فراگیر سازیم، محبت او در قلبمان ریشه دار مى گردد و این دوستى و عشق، مانع از انجام كارهایى مىشود كه خشم محبوب را فراهم مىآورد.
اكنون با توجه به این اوصاف، آیا خسارتى بالاتر از غفلت از خدا و آخرت وجود دارد؟ و آیا فرجامىاسف بارتر از آن تصور مىشود؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام)درباره سرانجام غفلت مىفرمایند:
مَنْ غَفَلَ غَرَّتْهُ الاَْمانِىُّ وَأَخَذَتْهُ الْحَسْرَةُ إِذَا انْكَشَفَ الْغِطاءُ وَ بدا لَهُ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَكُنْ یَحْتَسِبُ؛1 كسى كه غافل گشت، آرزوها او را مغرور مىكند و وقتى روز قیامت آشكار گشت و پرده كنار رفت ندامت و پشیمانى او را فرا مى گیرد و از مجازات و كیفر الهى چیزى براى او آشكار مى گردد كه گمانش را نمىبرد.
هم چنین حسن بصرى روایت مىكند كه روزى آن حضرت(علیه السلام)به بازار بصره آمدند و مردم را غرق در معامله و خرید و فروش دیدند، از دیدن آن وضع به شدت گریستند و فرمودند:
اى بندگان دنیا و عمله هاى دنیا پرستان، اگر روز را به خرید و فروش و قسم خوردن و قرارداد مشغولید و شب در بستر استراحت مىكنید و با غفلت از آخرت به سر مىبرید پس چه زمانى براى آخرت زادوتوشه بر مىدارید، و چه وقت در مورد معاد تفكر مىكنید؟2
1. سفینة البحار، ج 2، ص 323.
2. همان، ج 1، ص 674.
براى بهره مندى از حقیقت ذكر و درك محضر الهى شرایط متعددى مىتوان برشمرد. ما در این جا، از باب نمونه، به برخى از این شرایط اشاره مىكنیم:
1. یكى از شرایط ذكر توجه به معنا و محتواى ذكر است. توجه مستقل و افراطى به طرز اداى كلمات و تقید حرفه اى به مخارج حروف و علاقه به آهنگ صوت، بدون توجه به معناى ذكر، خود از موانع التفات قلبى به حقیقت ذكر است. از این رو در ذكر قلبى كه عوارض لفظ و صوت در بین نیست، روح بهتر مىتواند به طور مستقیم به معانى ذكر توجه یابد.
2. اداى ذكر باید از روى اشتیاق و اقبال روح و علاقه باشد، نه از روى عادت و تكرار. هرگاه گفتار و رفتارى مستند به عادت رسوخ یافته باشد، وقوع آن، حالتى شبیه به جبر دارد كه آزادى و اختیار و حتى گاهى آگاهى روح در آنها اثر ندارد و بى اختیار انجام مى پذیرد. این جا است كه ذكر، پدیده اى بى خاصیت و بى اثر مى گردد.
3. تطبیق اعمال و رفتار با معنا و مقام ذكر: مقام ذكر و درك محضر خداوند ایجاب مىكند كه در هنگام ذكر و مناجات، توجه انسان فقط به ذات اقدس حق معطوف گردد. انصراف دل از خداوند و نداشتن حضور قلب به هنگام عبادت و مناجات، بى ادبى به محضر پروردگار است. بى تردید چنین ذكر و دعا و عبادتى اگر موجب تباهى و تیرگى دل و روح نگردد، تأثیر چندانى در تقرب انسان به خداوند نخواهد داشت. كسى كه ذكر شریف «اللّه اكبر» را بر زبان مىآورد، نباید هیچ چیز را بر خدا مقدّم بدارد؛ چرا كه مفاد این ذكر این است كه «من خدا را از هر چیز و هر كس برتر و بزرگ تر
مىدانم». از این رو اگر كسى به عكس رفتار كند و در عمل، همه چیز را بر خدا مقدّم بدارد، گفتن «الله اكبر» نتیجه اى در كمال و ترقى روح او نخواهد داشت.
4. درك مقام خداوند و عظمت بى انتهاى او و نیز رعایت ادب حضور ایجاب مىكند كه بنده از خدا جز او نخواهد و در این صورت است كه ذكر و عبادت در زمره عبادت و ذكر احرار و احباب قرار مى گیرد و حاكى از معرفت و همتى بلند است. دون همّتانند كه در محضر محبوب، اغیار را از او مىطلبند! از او چیزى را مىخواهند كه در مقایسه با مقام معشوق، ذره اى بسیار ناچیز به شمار مىآید. آنان به جهت بیگانه و بى خبر بودن از محبوب و معشوق واقعى، ذره را مىنگرند، اما بربى كرانه عظمت و جلال پروردگار خویش چشم مى پوشند. با نگاهى به دعاى سحر امام باقر(علیه السلام)مىتوان گوشه هایى از عظمت مقام «ذكر احرار» را دریافت:
أَللّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ مِنْ بِهائِكَ بِاَبهاهُ وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِىٌّ أَللّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ أَللّهمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ مِنْ جِمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جِمالِكَ جَمیلٌ...؛ خدایا، من از تو درخواست مىكنم به حق نورانى ترین مراتب نورت كه تمام مراتب آن نورانى است. خدایا، از تو درخواست مىكنم به حق تمام مراتب نورانیتت. خدایا، از تو درخواست مىكنم به حق نیكوترین مراتب جمالت كه تمام مراتب جمالت نیكو است.
در سراسر این دعا سخن از بهاء، جمال، جلال، عظمت، نور، رحمت، علم، شرف و مانند آنها است و حرفى از قصر و باغ و حور و غلمان نیست. از زاویه چنین نگرشى، اگر بهشت زیبا است، بهشت آفرین زیباتر است.
5. ذكر خداوند باید عامل به فعلیت رساندن استعدادهاى روح انسان و
نیل به مقامات ملكوتى تلقى شود، نه عاملى صِرف براى تسكین روان در برابر جهالت ها و نابه كارى ها یا وسیله اى براى رسیدن به خواسته هاى مادّى و دنیوى. برداشت غلط از ذكر این است كه ما ذكر را تنها براى زدودن ملالت یكنواختى زندگى و مقابله با اضطراب و ناكامى و ابزارى براى رسیدن به خواسته ها تلقى كنیم. طبیعى است كه این تلقى نقشى ثابت، سازنده و ماندگار از ذكر بر جاى نمىنهد و باعث به فعلیت رسیدن استعدادهاى روح ملكوتى انسان ـ كه هدف غایى ذكر است ـ نمى گردد. بر این اساس، در قرآن این تلقى مورد نكوهش قرار گرفته است:
فَإِذا رَكِبُوا فِی الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِكُونَ؛1 و هنگامىكه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را با اخلاص مىخوانند[ولى] چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مى ورزند.
1. اگر ذكر از سر عادت و تكرار نباشد و فقط در جنباندن زبان و تكرار كلمات خلاصه نگردد، بلكه حقایق روحانى نهفته در ذكر مورد توجه ذاكر قرار گیرد، قطعاً موجب پدید آمدن حالتى روحانى خواهد شد؛ حالتى كه با برخوردارى از آن، انسان از حصارهاى پیچ در پیچ و اسارت بخش مادیات رهایى مى یابد و حیات انسان با معنا مىشود و از حیات طبیعى محض به حیات انسانى معقول مبدّل مى گردد.
1. عنكبوت(29)، 65.
2. ذكر الهى موجب اطمینان و آرامش و نشاط روح انسان مىشود و آن را به تعادل مىرساند. ذكر از یك سو نمى گذارد اندوه هاى ناشى از اختلالات و كاستى هاى حیات طبیعى، انسان را از پا در آورد، و از سوى دیگر مانع سرمستى و طغیان انسان به هنگام شادى ها مى گردد. قرآن در این باره مىفرماید:
الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ؛1همان كسانى كه ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا آرام مى گیرد. آگاه باش كه با یاد خدا دل ها آرامش مى یابد.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) در تفسیر آیه فوق مىفرمایند: «این آیه تنبیهى است براى مردم كه متوجه پروردگار خود شوند و به یاد او دل هاى خود را راحت سازند. انسان در زندگى خود هدفى جز رستگارى و رسیدن به سعادت و نعمت و بیمىجز از پیش آمد ناگهانى شقاوت و نقمت ندارد و تنها كسى كه سعادت، شقاوت، نعمت و نقمت به دست اوست همان خداى سبحان است. بازگشت همه امور به او است، و او است كه فوق بندگان و قاهر بر آنان و فعّال مایشاء و ولىّ مؤمنین است. پس یاد او براى نفسى كه اسیر حوادث است و همواره در جستوجوى ركن وثیقى است كه سعادت او را ضمانت كند و نیز براى نفسى كه در امر خود متحیر است و نمىداند به كجا مىرود و به كجایش مىبرند و براى چه آمده، مایه انبساط و آرامش است؛ آن گونه كه نوش دارو مایه راحتى و آرامش مار گزیده است. همان طور كه مار گزیده به نوش دارو اعتماد و ركون مى یابد و خود را به آن مىرساند و
1. رعد(13)، 28.
پس از مصرف آن، احساس نشاط و سلامتى و عافیت مىكند، نفس نیز از یاد خدا چنین احساسى دارد.
پس هر قلبى ـ چنان كه جمع محلّى به ال (القلوب) افاده مىكند ـ با ذكر خدا اطمینان مى یابد و اضطرابش تسكین پیدا مىكند. آرى، این معنا حكمىاست عمومىكه هیچ قلبى از آن مستثنا نیست، مگر آن كه كار قلب به جایى برسد كه در اثر از دست دادن بصیرت و رشدش، دیگر نتوان آن را قلب نامید؛ البته چنین قلبى از ذكر خدا گریزان و از نعمت طمأنینه و سكون محروم خواهد بود، چنان كه خداوند فرمود: لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفقَهُونَ بِهَا.1»2
3. ذكر خدا وسوسه ها و تخیلات و توهمات و دیگر عواملى كه اختلالات فكرى و روانى را فراهم مىآورند از بین مىبرد و نمى گذارد نیروهاى ثمربخش ذهنى و روانى هدر روند.
4. ذكر الهى، علاوه بر اینكه درون آدمىرا از آلودگى ها، وسوسه ها، تخیلات و توهمات پاك كند، مىتواند فعالیت هاى ذهنى و روانى انسان را تنظیم كرده مجهولاتى را براى او مكشوف گرداند و تشخیص حقیقت را براى انسان آسان سازد:
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛3 در حقیقت، كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه اى از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و به ناگاه بینا شوند.
1. اعراف(7)،179.
2. المیزان، ج 11، ص 355 ـ 356.
3. همان، 201.
تعبیر طائف (طواف كننده) در این آیه حاكى از آن است كه وسوسه هاى شیطان چون طواف كننده اى پیرامون فكر و روح انسان به حركت در مىآیند تا راهى براى نفوذ بیابند. اگر انسان در این هنگامه به یاد خداوند بیفتد به عواقب شوم گناه و آلوده گشتن به وسوسه هاى شیطانى توجه مىكند و در مى یابد كه در حضور خداوندى توانا و دانا قرار دارد كه بر پنهان ترین زوایاى روح و قلب او نیز اشراف و آگاهى دارد، و بدین ترتیب، آن وسوسه ها را از حریم دل خود دور مىسازد. اما اگر به یاد خداوند نیفتد و غفلت بر او چیره گردد، بالاخره آن وسوسه ها راهى براى نفوذ مى یابند و در نتیجه، آن انسان غافل تسلیم وسوسه هاى شیطانى مى گردد.
5. ذكر خدا پیش درآمد استغفار و توبه است:
وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ...؛1 و آنان كه چون كار زشتى كنند، یا بر خود ستم روا دارند، خدا را به یاد مىآورند و براى گناهانشان آمرزش مىخواهند، و چه كسى جز خدا گناهان را مىآمرزد؟
از این آیه استفاده مىشود كه انسان تا به یاد خدا است و خود را در محضر او مىبیند گناه نمىكند. ارتكاب گناه زمانى است كه خدا را فراموش كند و گرفتار غفلت گردد. البته این نسیان و غفلت در مورد افراد مؤمن موقتى و گذرا است و آنها به زودى به یاد خدا مىافتند و همین یاد خدا آنان را متوجه خطایشان مىنماید و توبه مىكنند؛ چرا كه مىدانند تنها خداوند است كه گناهان را مىآمرزد و تنها او است كه پناهگاه و امید خطاكاران است.
1. آل عمران(3)، 135.
در اینجا مناسب است به پاره اى از فواید و فضایل ذكر كه در روایات شریفه آمده است اشاره اى داشته باشیم:
ـ ذكر، كلید نیكو شدن قلب است: أَصْلُ صَلاَحِ الْقَلْبِ إِشْتِغالُهُ بِذِكْرِاللّهِ؛1 اصل نیكویى قلب در اثر اشتغال آن به ذكر خدا است.
ـ ذكر، حیات قلب ها است: فِى ذِكْرِ اللّهِ حَیاةُ الْقَلْبِ؛2 ذكر خدا موجب حیات قلب است.
ـ ذكر، غذاى نفوس و هم نشینى با محبوب است: ذِكْرُ اللّهِ قُوتُ النُفُوسِ وَ مُجالَسَةُ الْمَحْبُوبِ.3
ـ ذكر، نور قلب ها است: عَلَیْكَ بِذِكْرِ اللّهِ فَإِنَّهُ نُورُ الْقَلْبِ؛4 بر تو باد به ذكر خدا كه آن نور قلب است. در روایتى دیگر چنین آمده است: ثَمَرَةُ الذِّكْرِ إِسْتِنارَةُ الْقُلُوبِ؛5 میوه ذكر نورانى شدن قلب ها است.
ـ ذكر، شفاى قلب ها است: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مىفرماید: ذِكْرُ اللّهِ شِفاءُ الْقُلُوب.6
ـ ذكر، كلید انس با خدا است: الذِّكْرُ مِفْتاحُ الاُْنْسِ.7
در جاى دیگر حضرت على(علیه السلام) مىفرماید:
هنگامىكه دیدى خداوند تو را به یاد خود مأنوس مىكند، تو را دوست داشته است، و هنگامىكه دیدى خداوند تو را با مخلوق و خلقش
1. غررالحكم و دررالكلم، حرف الف بر وزن «افعل» شماره 257.
2. همان، حرف فاء به لفظ «فى»، شماره 1.
3. همان، حرف ذال، شماره 8.
4. همان، حرف ع به لفظ «علیك» شماره 23.
5. همان، حرف ثاء به لفظ ثمره، شماره 43.
6. كنزالعمال، حدیث 1751.
7. غررالحكم و دررالكلم، حرف الف، شماره 594.
مأنوس مىكند و تو را از یاد خودش به وحشت مىاندازد، تو را دشمن داشته است.1
ـ ذكر، دور كننده شیطان است: ذِكْرُ اللّهِ مَطْرَدَةُ الشَیْطانِ.2
در جاى دیگر حضرت على(علیه السلام) در این باره مىفرمایند:
ـ ذِكْرُ اللّهِ رَأْسُ مالِ كُلِّ مُؤْمِن وَ رِبْحُهُ السَّلامَةُ مِنَ الشَّیْطانِ؛3 ذكر خدا سرمایه هر مؤمنى است و بهره و سود آن رهایى از شیطان است.
ـ ذكر، امان از نفاق و دورویى است: مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللّهِ فَقَدْ بَرِىءَ مِنَ النِّفاقِ؛4 هر كس زیاد یاد خدا كند همانا از دورویى دور مىماند.
ـ ذكر، باعث محبت به خدا مىشود: رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در این باره مىفرمایند:
مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللّهِ أَحَبَّهُ؛5 هر كس زیاد خدا را یاد كند دوستدار خدا مى گردد.
ـ ذكر، مایه مصون ماندن از اشتباه و خطا است: رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در این باره مىفرمایند:
خداوند سبحان مىفرماید، وقتى دیدم در اكثر مواقع بنده من به ذكر من مشغول است، او را بیشتر به خود مشغول مىكنم. وقتى بنده اى چنین شد، اگر در معرض لغزش قرار گیرد بین او و خطایش مانع مىشوم. آنها اولیاى حقیقى من و قهرمانان واقعى هستند.6
1. همان.
2. همان، حرف ذال، شماره 4.
3. همان، حرف ذال، شماره 13.
4. همان.
5. بحارالانوار، ج 93، ص 160.
6. ر.ك: بحارالانوار، ج 93، باب 1، روایت 42.
1. خودفراموشى:
وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسیهُمْ أَنْفُسَهُمْ...؛1 و چون كسانى مباشید كه خدا را فراموش كردند و او [نیز] آنان را دچار خود فراموشى كرد.
بیمارى خودفراموشى یكى از بیمارى ها و آفت هاى خطرناك روحى است. كسى كه به این بیمارى روحى مبتلا گردد، حقیقت انسانى خویش را از یاد مىبرد و فراموش مىكند كه در زنجیره جهان هستى ذره اى ناچیز است كه براى تداوم حیات هر لحظه نیازمند فیض و عطاى الهى است. چنین كسى خود را مستقل و بى نیاز از غیر خود مى پندارد و در دام غرور و خود بزرگ بینى گرفتار مىآید و تصور مىكند كه دیگران باید در خدمت او باشند. ریشه این بدبختى و گرفتارى این است كه او خدا را فراموش كرده و در نتیجه از حقیقت انسانى بى بهره مانده است. همان حقیقتى كه در زبان قرآن، قلب نامیده شده است و ظرف ادراك حقایق الهى و صفات عالى انسانى مىباشد.
2 و 3. زندگى مشقت بار و نابینایى در آخرت:
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمى؛2و هركس از یاد من روى گرداند، در حقیقت، زندگىِ تنگ [سخت]خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مىكنیم.
كسى كه از یاد خداوند اعراض كند هدف آفرینش و حیات پس از مرگ را نیز فراموش مىكند و همه چیز را خلاصه در دنیا مىبیند لذا هیچ گاه از
1. حشر(59)، 19.
2. طه(20)، 124.
دنیا سیر نمىشود. از این رو حتى اگر در دنیا دارا و توانمند بوده از ثروت و امكانات مادى فراوان برخوردار باشد، هم چنان عطش دنیاخواهى در وجودش زبانه مىكشد و هیچ گاه ارضا و سیراب نمىشود. مشكل اصلى این گونه افراد این است كه روح آنها تشنه است و تشنگى روح را نمىتوان با مادیات از بین برد. این تشنگى تنها با خنكاى یاد و ذكر خداوند از بین مىرود.
هم چنین كسانى كه نشانه هاى بى شمار قدرت و حكمت الهى را نادیده مى گیرند و غرق در مادیات هستند و از یاد خداوند و سرچشمه حیات مادى و معنوى غافلند، در حقیقت از بصیرت و بینایى محرومند. همین انتخاب آنها در این دنیا، تأثیر نهایى خود را در آخرت مى گذارد و باعث مى گردد كه نابینا محشور شوند و نتوانند نشانه هاى لطف و كرم الهى را نظاره كنند. در آن روز آنها آثار رحمت و لطف الهى را كه سخت به آن نیازمندند، نمىبینند؛ آثار لطف و رحمتى كه شامل مؤمنان مى گردد و به آنها آرامش مىبخشد.
در ادامه آیه مىفرماید، این بنده اى كه خداوند او را كور محشور مىكند مى گوید: خدایا من كه بینا بودم چرا مرا كور محشور كردى؟ خداوند در پاسخ مىفرماید:
كَذلِكَ أتَتْكَ ءَایَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَ كَذلِكَ الْیَوْمَ تُنْسى؛1 همان طور كه نشانه هاى ما براى تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همان گونه فراموش مىشوى.
1. همان. 126.
آرى، وقتى انسان از یاد خداوند اعراض و در برابر آیات الهى بى اعتنایى كند و حتّى هنگامىكه دیگران آیات الهى را براى او مىخوانند توجهى نكند و چشم دل خود را به روى حقایق و معارف ببندد، در قیامت كوردل محشور مىشود. هم چنان كه او در دنیا خداوند و آیات الهى را فراموش كرد، خداوند نیز در قیامت او را به فراموشى مىسپرد. البته این بدان معنا نیست كه واقعاً فراموش مىشود و از ذُكر الهى خارج مى گردد، بلكه مقصود این است كه از آثار رحمت و انعام الهى محروم مىماند و خداوند او را گرفتار كیفر و عذاب مىكند.
4. سلطه شیطان:
وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ؛1 و هركس از یاد [خداى]رحمان دل بگرداند، بر او شیطانى مى گماریم تا براى وى دمسازى باشد.
كسى كه از ذكر خدا غافل گشت، آماده پذیرش تسلط شیطان و وسوسه هاى شیطانى مىشود؛ زیرا هرچه انسان از یاد خدا فاصله بگیرد، به مادیات و لذت هاى دنیوى نزدیك تر و به ظواهر مادى و تعلقات دنیوى دلباخته تر مى گردد. وقتى هدف هاى مادى و تعلقات دنیوى براى كسى اصل قرار گرفت، او در پرتو وسوسه هاى شیطانى، براى رسیدن به هدف هاى ناپاك خود از هیچ كارى روى گردان نیست و از هر فكر و اندیشه شیطانى استقبال مىكند. با توجه به این حقیقت، امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
1. زخرف(43)، 36.
لاَ یَتَمَكَّنُ الشَّیْطَانُ بِالْوَسْوَسَةِ مِنَ العَبْدِ إِلاَّ وَ قَدْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ؛1شیطان با وسوسه بر بنده تسلط مى یابد، مگر آن كه او از ذكر خداوند اعراض كرده باشد.
قاله عند تلاوته:
«یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَ الاْصَالِ رِجَالٌ لاَ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لابَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ» إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِى الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِى أَزمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِى فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِى ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبحوا بِنُورِ یَقَظَة فِى الاَْبْصَارِ وَ الاَْسْمَاعِ وَ الاَْفْئِدَةِ یُذَكِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَةِ الاَْدِلَّةِ فِى الْفَلَواتِ، مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاةِ، وَ مَنْ أَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالا ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَكَةِ وَ كَانُوا كَذلِكَ مَصَابِیحَ تِلْكَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّةَ تِلْكَ الشُّبُهَاتِ.
وَ إِنَّ لِلذِّكْرِ لاََهْلا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلا، فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لاَبَیْعٌ عَنْهُ، یَقْطَعُونَ بِهِ أَیَّامَ الْحَیَاةِ، وَ یَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فِى أَسْمَاعِ الْغَافِلِینَ، وَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ یأْتَمِرُونَ بِهِ، وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ یَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ، فَكَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الاْخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذلِكَ فَكَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِى طُولِ الاِْقَامَةِ فِیهِ، وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا فَكَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِكَ لاَِهْلِ الدُّنْیَا حَتَّى كَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لاَیَرَى
1.بحارالانوار، ج 72، باب 100، روایت2.
النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لاَ یَسْمَعُونَ. فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِى مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهودَةِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِینَ أَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ أَنْفُسِهِمْ عَلى كُلِّ صَغِیرَة وَ كَبِیرَة أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فِیهَا وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَارِهِمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ الاِْسْتِقْلاَلِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِیجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحیباً، یَعِجُّونَ إِلى رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَم وَ اعْتِرَاف لَرَأَیْتَ أَعْلاَمَ هُدًى وَ مَصَابِیحَ دُجًى، قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلائِكَةُ وَ تَنَزَّلَتْ عَلَیْهِمُ السَّكِینَةُ وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْكَرَامَاتِ فِى مَقْعَد اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِیهِ، فَرَضِىَ سَعْیَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ یَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ. رَهَائِنُ فَاقَة إِلى فَضْلِهِ وَ اُسَارى ذِلَّة لِعَظَمَتِهِ، جَرَحَ طُولُ الاَْسى قُلُوبَهُمْ، وَ طُولُ الْبُكَاءِ عُیُونَهُمْ، لِكُلِّ بَابِ رَغْبَة إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ یَدٌ قَارِعَةٌ، یَسْأَلُونَ مَنْ لاتَضِیقُ لَدَیْهِ الْمَنَادِحُ وَ لاَ یَخِیبُ عَلَیْهِ الرَّاغِبوُنَ. فَحَاسِبْ نَفْسَكَ لِنَفْسِكَ فَإِنَّ غَیْرَهَا مِنَ الاَْنْفُسِ لَهَا حَسِیبٌ غَیْرُكَ. (نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 222)
امیر مؤمنان(علیه السلام) به هنگام تلاوت آیه 37 سوره نور ـ كه ترجمه آن چنین است: و صبح و شام در آن خانه ها تسبیح مى گویند، مردانى كه تجارت و معامله اى آنها را از یاد خدا غافل نمىكند ـ فرمود:
همانا خداى سبحان و بزرگ یاد خود را روشنى بخش دل ها قرار داد تا بدان پس از ناشنوایى بشنوند و پس از كم نورى بنگرند، و پس از دشمنى و عناد رام گردند. همواره خدا را كه ـ نعمت هاى او بى شمار است ـ در روزگارى پس از روزگارى و در دوران جدایى از رسالت (تا آمدن پیامبرى پس از پیامبر دیگر) بندگانى است كه از راه اندیشه با آنان در راز است و در درون عقلشان با آنان سخن گفته است.
آنان چراغ هدایت را با نور بیدارى در گوش ها و دیده ها و دل ها بر افروختند؛ ایام خدا را به یادِ مردمان مىآورند و آنان را از بزرگى و جلال او مىترسانند؛ چونان رهنمایان در بیابان ها. آن كه راهِ میانه را پیش گرفت، ستودند و به نجات مژده دادند، و آن كه راه[انحرافى] راست یا چپ را پیش گرفت، روش وى را زشت شمردند و از تباهى بر حذرش داشتند. این چنین چراغ ظلمت ها و راهنماى پرتگاه ها بودند.
همانا یادِ خدا را اهلى است كه آن یاد را جایگزین دنیا كردند به گونه اى كه هیچ تجارت یا خرید و فروشى آنها را از یاد خدا باز نمىدارد. با یاد خدا روزگار مى گذرانند و غافلان را با هشدارهاى خود از كیفرهاى الهى مىترسانند. به عدالت فرمان مىدهند و خود بدان پاى بندند. از بدى ها نهى مىكنند و خود از آنها پرهیز دارند. با این كه در دنیا زندگى مىكنند، گویا آن را رها كرده به آخرت پیوسته اند. آنان سراى دیگر را مشاهده كرده اند آن چنان كه گویا از مسایل پنهان برزخیان و مدت طولانى اقامتشان آگاهى دارند، و گویا قیامت وعده هاى خود را براى آنان تحقق بخشیده است. پس آنان براى مردم دنیا از آن پرده برداشتند، گویى مىبینند آن را كه مردم نمىبینند و مىشنوند آن را كه مردم نمىشنوند.
اگر اهل ذكر را در اندیشه ات مجسّم كنى و مقامات ستوده آنان و جایگاه آشكارشان را بنگرى در حالى كه نامه هاى اعمال خود را گشوده و براى حساب رسى آماده اند، و در اندیشه اند كه در كدام یك از اعمال كوچك و بزرگى كه به آنان فرمان داده شده كوتاهى كرده اند، یا چه اعمالى را كه از آن نهى شده بودند مرتكب گردیده اند، و بار سنگین گناهان خویش را بر دوش نهاده و در برداشتن آن ناتوان شده اند، پس گریه راه گلویشان را گرفته است و آنها با ناله نجوا و زمزمه كنند و در مقام پشیمانى و
اعتراف به پیشگاه خداوند فریاد برآورند؛ هر آینه نشانه هاى هدایت و چراغ هاى روشن گر تاریكى ها را بنگرى كه فرشتگان آنان را در بر گرفته اند و آرامش بر آنان مىبارد و درهاى آسمان به رویشان گشوده و مقام ارزش مندى براى آنان آماده شده است؛ جایگاهى كه خداوند در آن با نظر رحمت به ایشان نگریسته، و از تلاش شان خشنود است و منزلت ایشان را ستوده است، و آنان با مناجات به درگاه خدا، نسیم عفو و بخشش را استشمام مىكنند.
آنان در گرو نیازمندى به فضل خدا و اسیر بزرگى اویند. غم و اندوه طولانى دل هایشان را مجروح و گریه هاى پیاپى چشم هایشان را آزرده است. آنان براى هر درى از درهاى امیدوارى به خدا، دستى كوبنده دارند [كه آن را مىكوبد]. از كسى درخواست مىكنند كه بخشش او را كاستى و درخواست كنندگان او را نومیدى نیست. پس اكنون براى خودت، حساب خویش را بررسى كن؛ چرا كه كسان دیگر حساب رسى غیر از تو دارند.
شرح خطبه
پس از مباحثى كه تا كنون درباره ذكر مطرح شد، اینك به شرح و بررسى خطبه مى پردازیم. در آغاز خطبه، حضرت پس از تلاوت آیه:
«...یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَالاْصالِ رِجالٌ لاتُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ»1
1. و صبح و شام در آن خانه ها تسبیح مى گویند، مردانى كه تجارت و معامله اى آنها را از یاد خدا غافل نمىكند. (نور، 36ـ37).
مىفرمایند:
إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ.
شكى نیست كه دل انسان در اثر انس گرفتن با امور مادّى و تعلّق به لذایذ دنیوى تیره مى گردد همان گونه كه آهن زنگ مىزند، دل نیز وقتى با بیگانگان مشغول شد زنگار مى گیرد. امیرالمؤمنین(علیه السلام)مىفرمایند، آنچه دل را صفا و جلا مىدهد و زنگار را از آن مىزداید و به آن نورانیت مىبخشد، یاد خدا است. قلب و دل انسان حقیقت و گوهرى است ملكوتى كه ذاتاً تمایل به عالم ملكوت و ذات اقدس حق دارد و اگر بر خلاف ذات و فطرتش به غیر خداوند سپرده شود تیره مىشود و گوش دلش كر مى گردد و قدرت شنوایى حقایق ناب الهى را از دست مىدهد. در این حال نیز با یاد خدا مىتوان دوباره آن را شنوا كرد. هم چنین چشم دل كه لایق مشاهده انوار الهى است، وقتى از عالم نورانیت به در آمد و در ظلمات و تاریكى جهل و گناه قرار گرفت، نورانیت و روشنایى خویش را از دست مىدهد. در این جا نیز راه درمان این است كه مجدداً با یاد خدا درخشندگى و بینایى را به آن باز گردانیم.
این حقیقت كه قلب و دل انسان چشم و گوش دارد در آیات قرآن و سایر روایات نیز مطرح گردیده است. البته چشم و گوش دل با چشم و گوش سر متفاوت است و از جنس روح و قلب انسان است. چون قلب و روح انسان داراى گوهرى ملكوتى است، چشم و گوش قلب نیز ماهیتى ملكوتى دارد. از این رو آثار كورى و كرى دل، غیر از آثار كورى و كرى چشم و گوش ظاهرى است. قرآن كریم درباره تفاوت كورى دل با كورى چشم
ظاهرى مىفرماید:
أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمىالْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمىالْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛1 آیا در زمین گردش نكرده اند، تا دل هایى داشته باشند كه با آنها بیندیشند یا گوش هایى كه با آنها بشنوند؟ در حقیقت، چشم ها كور نیستند لیكن دل هاى نهفته در سینه ها كور هستند.
آرى، هم چنان كه گاهى بینایى و شنوایى چشم و گوش ظاهر كم مىشود و حتى گاهى انسان بینایى و شنوایى خود را كاملا از دست مىدهد، چشم و گوش دل انسان نیز مىتواند به همین آسیب ها مبتلا گردد. ناراحتى چشم و گوش انسان ممكن است با مداوا و مراجعه به پزشك و مصرف دارو برطرف گردد، اما كسى كه بیمارى روحى دارد و حقایقى را كه افراد سلیم الفطره به راحتى مى پذیرند، نمى پذیرد، راه علاج او یاد و توجه به خداوند است. با بحث و مجادله و دلیل و برهان نمىتوان چشم دل چنین كسى را بینا كرد و حقایق را به آن نُمود و گوش دلش را آماده شنیدن حقایق و معارف كرد. در این جا باید كوشید تا زمینه توجه به خداوند و انس با حضرت حق در فرد پدید آید. اگر چنین شود، او در پرتو نورانیتى كه در نتیجه انس با خداوند پیدا مىكند حقایق را به روشنى مىبیند و مى پذیرد:
وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور؛2 و خدا به هركس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود.
1. حج(22)، 46.
2. نور(24)، 40.
در قرآن و روایات توجه زیادى به مسأله ذكر شده و اهمیتى شایان براى آن بیان گردیده، آن چنان كه انسان را به شگفتى وا مىدارد. مثلاً هدف نماز كه ستون دین است ذكر خداوند دانسته شده است: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی.1 در آیه اى دیگر ذكر خدا برتر و والاتر معرفى گردیده است:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ؛2 همانا نماز از كار زشت و ناپسند باز مىدارد، و قطعاً یاد خدا بالاتر است.
البته درباره جمله «وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ» مفسرین تفسیرهاى متفاوتى ذكر كرده اند. برخى گفته اند آن بخش از نماز كه ذكر است از سایر بخش ها برتر است. برخى گفته اند ذكر از نماز برتر است. برخى نیز گفته اند نماز از آن جهت كه ذكر است از سایر اعمال برتر است. اما به هر حال، خداوند متعال در این آیه به نحو مطلق ذكر را برتر قرار داده است. این اهمیت و عنایت به ذكر، حاكى از ثمرات و فوایدى است كه ذكر دارد. ما پیش تر درباره فواید ذكر سخن گفتیم. در این خطبه نیز حضرت در آغاز، براى تشویق افراد به یاد كردن خداوند، بخشى از فواید ذكر را بر مىشمارند.
چنان كه پیش تر بیان كردیم، خداوند یكى از فواید ذكر را اطمینان یافتن قلب ذكر مىكند: أَلاَ بِذِكْرِاللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.3 بر اساس ادبیات عرب، تقدیم جارّ و مجرور در این آیه افاده حصر مىكند و بیان گر این است كه هیچ چیز جز یاد خدا باعث آرامش و اطمینان دل نمى گردد. گاهى ما تعبداً
1. طه(20)، 14.
2. عنكبوت(29)، 45.
3. رعد(13)، 28.
به مفاد این آیه ایمان مىآوریم و مى پذیریم كه تنها یاد خدا است كه موجب آرامش دل مىشود؛ اما گاهى با نگاهى تحلیلى در پى آن بر مىآییم تا با تأمّل و تفكّر و استدلال عقلى چنین فایده اى را اثبات كنیم. براى رسیدن به این مقصود، ابتدا باید ببینیم چه چیزهایى در زندگى موجب تشویش خاطر و دلهره و اضطراب انسان مى گردد تا معلوم شود چگونه یاد خدا موجب آرامش دل مى گردد.
سعادت جویى و كمال خواهى مقتضاى فطرت انسان است و بى شك هر انسانى خواهان سعادت و كمال خویش است. بر همین اساس نیز قرآن كریم هنگامىكه مردم را به انجام اعمال خیر و عبادات ترغیب مىكند، در بسیارى از آیات، سعادت و فلاح را به عنوان نتیجه آن امور ذكر مىكند. فلاح و سعادت عالى ترین و نهایى ترین مطلوب انسان است كه قرآن كریم در بسیارى از آیات با تعابیرى چون «أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، «ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ» و مانند آنها به آن اشاره شده است. با توجه به این حقیقت فطرى، خداوند متعال انسان ها را به دو دسته (اهل سعادت و اهل شقاوت) تقسیم مىكند وفرجام حتمى و تغییرناپذیر آنها را سعادت و یا شقاوت بر مىشمارد:
یَوْمَ یَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ. فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ. خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما یُرِیدُ. وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذ؛1
روزى [است] كه چون فرا رسد هیچ كس جز به اذن وى سخن نگوید.
1. هود(11)، 105ـ108.
آن گاه بعضى از آنان تیره بختند و [برخى]نیك بخت. و اما كسانى كه تیره بخت شده اند، در درون آتش دم و بازدمىدارند. تا آسمان ها و زمین برجا است، در آن ماندگار خواهند بود، مگر آنچه پروردگارت بخواهد؛ زیرا پروردگار تو همان كند كه خواهد. و اما كسانى كه نیك بخت شده اند، تا آسمان ها و زمین برجا است، در بهشت جاودانند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد. [كه این] بخششى است كه بریدنى نیست.
بنابراین، در این كه انسان فطرتاً طالب سعادت است شكى نیست. اساساً وجود همین انگیزه و عامل فطرى در درون انسان است كه باعث مى گردد او در صدد تكامل برآید. اما سخن در این است كه راه رسیدن به سعادت چیست و انسان چگونه مىتواند سعادت خویش را از شقاوت بازشناسد. او گرچه طالب سعادت است، اما راه رسیدن به آن را به درستى نمىداند. جهان بینى هاى مختلف، با توجه به تفاوت نگرشى كه به هستى دارند، راه هاى متفاوتى را پیش روى انسان مىنهند. بر اساس جهان بینى مادى كه زندگى و لذایذ دنیوى و مادى را اصل و هدف قرار مىدهد، سعادت انسان عبارت است از بهرهورى هر چه بیشتر از لذایذ مادى. اما بینش الهى كه زندگى اخروى و قرب الهى را هدف برین انسان معرفى مىكند، سعادت و كمال انسان را در بهره بردارى بیشتر از دنیا و نعمت هاى آن نمىداند، بلكه آن را در قرب الهى و رسیدن به رضوان حق تعالى جستجو مىكند.
به هر حال از منظر قرآن، ذكر خداوند از آن رو كه تأمین كننده سعادت انسان است موجب اطمینان و آرامش دل مى گردد. عكس این معنا درباره ترك ذكر الهى صادق است. ترك یاد خداوند از آن رو كه زمینه شقاوت
انسان و بریدن از اصل خویش را فراهم مىآورد و باعث از دست دادن سعادت او مىشود، موجب تشویش خاطر، ناراحتى و اضطراب او مى گردد:
وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً؛1 و هركس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگىِ تنگ [و سختى]خواهد داشت.
كسى كه اهمیت ذكر خداوند را بشناسد، به خوبى درك مىكند كه اعراض از یاد خداوند چه خسارت بزرگى است. اگر این حقیقت را درك كنیم كه حیات دل انسان به ذكر خدا است، در مى یابیم كسى كه از ذكر و یاد خداوند اعراض كند، از حیات قلب محروم مىماند. افسردگى دل و آتش حرمان از حیات معنوى دل، هر لحظه او را مىآزارد و حسرتى جانكاه بر دلش مىنشاند. امام سجاد(علیه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى عرض مىكند:
مَوْلاىَ بِذِكْرِكَ عَاشَ قَلْبى وَ بِمُناجاتِكَ بَرَّدْتُ أَلَمَ الْخَوْفِ عَنّى؛ اى مولاى من، با یاد تو دلم زنده است و با مناجات تو درد ترس (فراق) را از خود تسكین مىدهم.
هركس بسته به معرفتى كه دارد لذت و سعادت خود را در چیزهایى مىجوید و از آنچه خوشى و سعادت را از او بستاند مى گریزد. اگر درست درباره ریشه و منشأ ناراحتى ها و اضطراب ها بیندیشیم، به این نتیجه مىرسیم كه منشأ آنها نگرانى نسبت به از دست دادن سعادت و گرفتار آمدن به بدبختى است. این امر درباره همه حوادثى كه براى هركس پیش آمده و موجبات اندوه و حزن او را فراهم آورده صادق است؛ با این تفاوت كه
1. طه(20)، 124.
افراد داراى بینش مادى ریشه ناراحتى ها و اضطراب هاى خود را در از دست دادن سعادت مادى و خوشى ها و لذت هاى دنیوى جستجو مىكنند و موحّدان و مؤمنان كه به فراتر از دنیا مىنگرند و به آخرت مىاندیشند، ریشه اضطراب ها و نگرانى هاى خود را در از دست دادن سعادت اخروى و رضوان الهى مىجویند. اضطراب و نگرانى همواره در زمره بزرگ ترین بلاهاى زندگى بشر بوده و هست و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان ها كاملا محسوس است. در طرف مقابل نیز آرامش همواره یكى از گمشده هاى بشر بوده است و تلاش كرده تا از هر راهى آن را به دست آورد. برخى از دانشمندان مى گویند كه به هنگام شیوع بیمارى هایى چون وبا، اكثر كسانى كه ظاهراً به علت ابتلا به آن بیمارى مىمیرند، در واقع به علت ترس و نگرانى جان خود را از دست مىدهند و تنها تعداد كمىاز آنها واقعاً به جهت ابتلاى به بیمارى جان مىسپرند. به طور كلى آرامش و دلهره نقش بسیار مهمىدر سلامت و بیمارى فرد و جامعه و سعادت و بدبختى انسان ها دارد.
تاریخ بشر آكنده از صحنه هاى غم انگیزى است كه انسان براى تحصیل آرامش به هر چیز دست انداخته و در هر وادى گام سپرده و تن به انواع اعتیادها داده است. در این میان قرآن با جمله اى كوتاه اما پرمغز، مطمئن ترین و نزدیك ترین راه را نشان مىدهد و مىفرماید: «بدانید كه یاد خدا آرامش بخش دل ها است.»
عوامل مختلفى مىتوانند موجب تشویش خاطر و نگرانى انسان شوند.
مهم ترین این عوامل عبارتند از:
1. گاهى اضطراب و نگرانى به جهت آینده تاریك و مبهمىاست كه در برابر فكر انسان خودنمایى مىكند. احتمال زوال نعمت ها، گرفتارى در چنگال دشمن، ضعف، بیمارى، ناتوانى، درماندگى، احتیاج و... آدمىرا رنج مىدهد؛ اما ایمان به خداوند قادر متعال مىتواند این نگرانى ها را از بین ببرد و به انسان آرامش ببخشد.
2. گاه گذشته تاریك زندگى فكر انسان را به خود مشغول مىدارد و پیوسته او را نگران مىسازد؛ نگرانى از گناهان، كوتاهى ها و لغزش هایى كه از او سر زده است. اما توجه به این كه خداوند، غفار، توبه پذیر و رحیم است، به او آرامش مىبخشد.
3. ضعف و ناتوانى انسان در برابر عوامل طبیعى و گاه در مقابل انبوه دشمنان داخلى و خارجى او را نگران مىسازد كه در برابر آن همه دشمن نیرومند چه كند. اما هنگامىكه به یاد خدا مىافتد و متكى به قدرت و رحمت او مىشود ـ قدرتى كه برترین قدرت ها است و هیچ چیز در برابر آن یاراى مقاومت ندارد ـ قلبش آرام مى گیرد.
4. گاهى نیز ریشه نگرانى هاى آزار دهنده انسان، احساس پوچى زندگى و بى هدف بودن آن است؛ اما كسى كه به خدا ایمان دارد و مسیر تكاملى زندگى را به عنوان یك هدف بزرگ پذیرفته است و همه برنامه ها و حوادث زندگى را در همین مسیر مىبیند، نه در زندگى احساس پوچى مىكند و نه هم چون افراد بى هدف و مردد، سرگردان و مضطرب است.
5. عامل دیگر نگرانى آن است كه انسان گاهى براى انجام خدمتى زحمت زیادى را متحمل مىشود، اما كسى را نمىبیند كه زحمت او ارج
نهد و از آن قدردانى و تشكر كند بلكه گاهى با تغافل و بى اعتنایى و بى مهرى نیز مواجه مىشود و این ناسپاسى شدیداً او را رنج مىدهد و در حالت اضطراب و نگرانى فرو مىبرد. اما هنگامىكه احساس كند كسى هست كه از تمام تلاش ها و كوشش هایش آگاه است و همه آنها را ارج مىنهد و براى همه پاداش مىدهد، نگرانى اش از این ناحیه رفع مىشود.
6. دنیاپرستى و دلباختگى در برابر زرق و برق زندگى مادى یكى از بزرگ ترین عوامل اضطراب و نگرانى انسان ها است. اما انسان مؤمن، با ایمان به خدا و تحت تأثیر تعالیم الهى و وحیانى، با زهد و پارسایى سازنده و عدم اسارت در چنگال زرق و برق زندگى مادى، به همه این اضطراب ها پایان مىدهد. ایمان و توجه وافر امام على(علیه السلام)به خداوند، از او شخصیتى چنان آزاده ساخته كه مىفرماید:
وَ إِنَّ دُنْیاكُمْ عِنْدِى لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِى فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا؛1 و همانا این دنیاى آلوده شما نزد من از برگ جوید شده در دهان ملخ پست تر است!
7. عامل مهم دیگرى كه موجب نگرانى و اضطراب انسان مىشود ترس و وحشت از مرگ است. این مسأله همواره فكر و روح انسان را به خود مشغول داشته است. از نظر جهان بینى مادى این نگرانى به جا است؛ اما هرگاه در سایه ایمان به خدا مرگ را دریچه اى به سوى زندگى و جهانى وسیع تر و والاتر بدانیم و مرگ را هم چون گذرگاهى براى عبور از دالان یك زندان و رسیدن به فضاى آزاد بشمریم، دیگر این نگرانى بى معنا است.
1. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 224.
با مرورى بر عواملى كه بر شمردیم، مىبینیم این عوامل در برابر ایمان به خدا ذوب و نابود مى گردند و از این رو تصدیق خواهیم كرد كه یاد خدا مایه آرامش دل ها است.1
در بینش الهى، ذكر و یاد خدا برقرار ساختن ارتباط با قدرت و حاكم مطلق هستى است كه انسان در پناه او به آرامش و اطمینان مىرسد و از دام اضطراب و دلهره مىرهد. هم چنین با ذكر خداوند مسیر تكامل او هموار مى گردد. اما در بینش مادى كه عالم مجرد و ماوراى ماده انكار مىشود و همه چیز در ماده و طبیعت خلاصه مى گردد، ذكر و ارتباط با خداوند و خالق هستى بى معنا است. از این رو و بر اثر قطع ارتباط با خداوند و غفلت از یاد و ذكر كسى كه رحمت و قدرتش بى پایان است، انسان از هدایت و رحمت مبدأ هستى محروم و به خود وا نهاده مىشود و درونش آكنده از التهاب و اضطراب مى گردد. مشاهده این اضطراب و نگرانى و عمومیت آن در بین كسانى كه طعم ارتباط با خدا را نچشیده اند و با ثمره ارزشمند ذكر و یاد خداوند، یعنى آرامش و اطمینان درون، آشنا نیستند باعث گردید كه اگزیستانسیالیستهاى مادى این نظریه را مطرح كنند كه اساساً دلهره و اضطراب فصل ممیّز و مشخّصه اصلى و ذاتى انسان است و هیچ گاه از او جدا نمى گردد.
به عبارت دیگر، همان گونه كه ما، براى مثال، «ناطق» را فصل ممیّز حیوان نسبت به سایر حیوانات قرار مىدهیم، این گروه از نظریه پردازان،
1. ر.ك: تفسیر نمونه، ج 10، ص 110ـ114.
فصل ممیّز انسان را دلهره و اضطراب دانستند. آنان در این نظریه خود كاملا تحت تأثیر محیط و جامعه پیرامون خود قرار گرفتند و در حقیقت، موضعى انفعالى اتّخاذ كردند. این در حالى است كه پیوسته و در طول تاریخ تا به امروز، ما بسیارى از مؤمنان به خدا و اولیاى الهى را مىبینیم كه قلب و روحشان مالامال از اطمینان و آرامش است. اگر دلهره و اضطراب را فصل ممیّز انسان بدانیم پس باید بگوییم این افراد انسان نبوده و نیستند!
از منظر قرآن اضطراب و نگرانى به جهت ترس از دست دادن نعمت ها، خوشى ها و لذت هاى زودگذر دنیا و محروم ماندن از آنها، حالتى عرضى براى انسان است. انسان فطرتاً طالب سعادت و كمال است. حال اگر انسانى حقیقت سعادت خویش و راه رسیدن به آن را نشناخت و در نتیجه از رسیدن به سعادت محروم ماند، طبیعتاً گرفتار اضطراب و دلهره مى گردد. او از آن رو مضطرب و نگران است كه مبدأ خیر و بخشنده سعادت و كمال را نشناخته تا با او ارتباط برقرار كند. چنین كسى اگر به سرچشمه خوبى ها راه یابد و با او پیوند برقرار سازد، نگرانى اش زدوده مى گردد. او اگر مبدأ وجود و خیرات و رب العالمین و كسى را كه تدبیر جهان و انسان به عهده او است بشناسد، با خیالى آسوده بر او توكل و اعتماد مىكند و امور خویش را به او وا مى گذارد و او را وكیل خویش برمى گزیند و مطمئن است كه به او خیانت نمىكند:
وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِیلا؛1 و بر خدا اعتماد كن، همین بس كه خدا نگهبان [تو]است.
1. احزاب(33)، 3.
وقتى كسى بر خداوند اعتماد و توكل كرد و صلاحدید خداوند را در ارتباط با خویش، حق و به صلاح و مصلحت واقعى خود دید دیگر نگرانى و اضطرابى نخواهد داشت. او مىداند كه خداوند خیر او را مىخواهد و بیش از هر كس دیگرى نیز بدان چه به خیر و صلاح او است آگاهى دارد. از این رو اگر خداوند براى او راحتى و خوشى رقم زند، خوشحال مىشود؛ چون مىداند صلاح او در آن چیزى است كه خداوند براى او پیش آورده است؛ اگر هم به دام سختى ها و بلاها گرفتار آید، ناراحت نمىشود؛ چون مىداند كه آن بلاها و سختى ها به مصلحت او است، و بدین ترتیب به خواست خداوند رضایت مىدهد.
بنابراین انسان فطرتاً طالب سعادت و آرامش است و به دنبال كسى مى گردد كه این سعادت و آرامش را به او ببخشدو در پناه او از دام گرفتارى ها و مصایب نجات یابد، و چنین موجودى كسى نیست جز خداوند متعال كه مبدأ هستى و مدبّر عالم است. كسى كه به این قدرت مطلق هستى معرفت یافت و خود را در حصن تدبیر و اداره او قرار داد، به آرامش و اطمینان مطلق مىرسد و مىداند كه اگر خداوند نخواهد حتى اگر همه قدرت هاى مادى دست به دست هم دهند، نمىتوانند گزندى به او برسانند و خداوند چیزى كه به خیر و صلاح او است برایش رقم خواهد زد. اما كسانى كه از معرفت خداوند بى بهره اند ممكن است به هر چیز و هر كسى پناهنده شوند. آنان ممكن است به انسان هایى چون خود تكیه كنند و یا حتى ممكن است از فرط جهالت و ناآگاهى به حیوانات و جمادات، یعنى بت ها پناه برند؛ موجوداتى كه به فرموده قرآن اختیار نفع و صلاح خود را نیز ندارند، چه رسد كه بر تأمین نفع و مصلحت دیگران و دفع ضرر
از آنها قدرت داشته باشند. خداوند در نكوهش از چنین گزینشى مىفرماید:
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا...؛1 بگو: «پروردگار آسمان ها و زمین كیست؟» بگو: «خدا». بگو: «پس آیا جز او سرپرستانى گرفته اید كه اختیار سود و زیان خود را ندارند؟»
كسانى كه در زندگى به غیر خدا تكیه مىكنند طرفى بر نمىبندند و نفعى عایدشان نمىشود؛ چون اولا دیگران به دنبال منفعت خود هستند؛ ثانیاً اگر هم بخواهند نفعى به غیر خود برسانند، قدرتشان محدود است و مغلوب قدرت غالب و برترى هستند كه مافوق همه قدرت ها و شكست ناپذیر است. اگر كسى بخواهد براى همیشه خیالش راحت گردد و به آرامش زوال ناپذیر دست یابد، باید تكیه گاهى محكم و شكست ناپذیر برگزیند و با مبدأ قدرت لایزالى ارتباط برقرار كند كه بتواند او را در رهایى از شقاوت و رسیدن به سعادت و نجات از تنگناها و مشكلات زندگى یارى رساند. تنها در این صورت است كه دیگر دلهره و اضطرابى برایش باقى نمىماند.
در عمل نیز ثابت شده كسانى كه به خداوند تكیه مىكنند و یاد او را در دل زنده مىدارند، همواره از آرامش و اطمینان وصف ناپذیرى برخوردارند.
1. رعد(13)، 16.
اینان در بحرانى ترین مراحل زندگى و در مواجهه با سهمگین ترین حوادث و رخدادها، خم به ابرو نمىآورند. نمونه بارز آنها در زمان ما، كه خداوند متعال نعمت بزرگ وجودش را به ما ارزانى داشت و به حق الگویى جاودانه براى ما بوده و خواهد بود، امام راحل، رضوان اللّه علیه، است. آن بزرگوار در بحرانى ترین و سهمگین ترین حوادثى كه براى شخص ایشان و یا جامعه پیش مىآمد، خم به ابرو نمىآورد و آرامش خود را از دست نمىداد. روزها و ماه هاى بسیارى بر امام(رحمه الله) گذشت كه خطر از هر سو او را محاصره كرده بود و در روى زمین پشتیبانى نداشت و دور از شهر و دیار خود، از این كشور به آن كشور مىرفت و كسى به ایشان پناه نمىداد. آن بزرگوار از همه امكانات ظاهرى منقطع بود و هیچ وسیله اى در اختیار نداشت كه در برابر خطرهاى احتمالى از خود دفاع كند. از جمله پرمخاطره ترین ساعت ها و دقایق عمر حضرت امام(رحمه الله)زمانى بود كه پس از چهارده سال تبعید با هواپیما به كشور باز مى گشت. در آن شب بحرانى خطرها ایشان را احاطه كرده بود؛ چراكه فضا، هواپیما و باند فرودگاه، همه در اختیار دشمن بود و هر لحظه براى ایشان احتمال خطر جدى وجود داشت. ممكن بود هواپیماى ایشان را هدف موشك قرار دهند و یا در فرودگاه ایشان را به قتل برسانند. با همه این احوال و با این كه هیچ تأمینى نداشتند، در هواپیما در كمال آرامش استراحت كردند و خوابیدند و وقتى از ایشان سؤال شد از این كه به وطن خود بر مى گردید چه احساسى دارید، فرمودند: احساس خاصى ندارم!
اگر براى ما خطرى كوچك پیش آید آرامش و طاقت خود را از دست مىدهیم و از فرط ناراحتى از شب تا صبح خوابمان نمىبرد. اما آن رادمرد با این كه همه دنیا علیه او بودند، خم به ابرو نمىآورد و همه آن تهدیدات را
پوچ و بى اثر مىدید. وقتى كه شبانه به خانه ایشان در قم ریختند و دستگیرشان كردند و به تهران بردند، افسران و مأموران امنیتى كه در ماشین همراه ایشان بودند از ترس مىلرزیدند. گویا ایشان فرموده بود: شما كه مرا دستگیر كرده اید، چرا مىترسید؟! هم چنین ایشان در یكى از مناسبت ها فرموده بودند: واللّه تا به حال از چیزى نترسیده ام! خداوند متعال این نمونه ها را به ما ارائه كرد تا دریابیم كه ذكر خدا و توجه به او چه اكسیر و كیمیایى است كه همه عظمت ها در برابر آن آب مىشوند و همه قدرت ها در مقابل آن ذوب مى گردند. خدا داراى عظمت بى نهایت است و هیچ قدرتى نمىتواند در برابر عظمت و قدرت لایزال الهى قد برافرازد. كسى كه با چنین منبع عظیمىارتباط برقرار كند و دل به او سپرَد، در برابر خطرها احساس ضعف نمىكند و شكست ناپذیر مى گردد.
انسان موجودى بسیار ضعیف است و از خود استقلالى ندارد. تمامىحركات و سكنات انسان وابسته به قدرت الهى و حیات و بقایش در گرو اراده و مشیت او است. از این رو انسان باید در برابر خداوند احساس خردى و كوچكى و ذلت و حقارت كند؛ چنان كه قرآن در وصف مؤمنان مىفرماید:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ؛1 مؤمنان همان كسانى اند كه چون خدا یاد شود دل هایشان بلرزد، و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید، و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
مؤمنان از یك سو، با اتكاى بر خداوند در برابر همه قدرت ها و نیروهاى عالم چون كوهى استوار مىایستند و خم به ابرو نمىآورند؛ اما هم ایشان به
1. انفال، (8)، 2.
وقت یاد و ذكر خدا و قرار گرفتن در برابر عظمت لایزال الهى درهم مىشكنند و رعشه و لرزه اندامشان را فرا مى گیرد. نمونه كامل چنین مؤمنانى، كسانى چون امیرالمؤمنین على(علیه السلام)هستند. آن حضرت كه در شهامت و شجاعت بى نظیر بود، وقتى در محراب عبادت مىایستاد از عظمت الهى به خود مىلرزید سایر امامان(علیهم السلام) نیز كه از قدرت هاى غیر الهى نمىهراسیدند، هنگامىكه در برابر خداوند قرار مى گرفتند و حتى پیش از نماز و به هنگام گرفتن وضو رنگ رخسارشان دگرگون مى گشت و از خود بى خود مىشدند.
برخى نسبت به بروز این دو حالت متفاوت و به ظاهر متضاد این سؤال را مطرح كرده اند كه چگونه خداوند از یك سو مىفرماید: یاد خدا موجب اطمینان و آرامش دل مى گردد و از سوى دیگر مىفرماید یاد خدا موجب ترس در برابر خداوند مى گردد؟ پاسخ این سؤال چنان كه بدان اشاره رفت این است كه موضوع و مورد دو فرموده خداى متعال متفاوت است. در مورد اول، فرد خود را در برابر قدرت هاى غیرالهى مى یابد و با یاد خدا و تكیه بر قدرت لایزال هستى بخش از آنها نمىهراسد؛ چون مىداند كه خداوندِ داراى قدرت برتر، در برابر قدرت هاى شیطانى قرار دارد و با اتصال به این قدرت لایزال، در برابر هیچ قدرتى شكست نمىخورد. اما وقتى خود را برابر خداوند مىبیند در پیشگاه عظمت بى نهایت الهى به خود مىلرزد.
البته وجود چنین حالت هاى متضادى به صورت متناوب در عموم مؤمنان، قابل انكار نیست، اما هم زمانى تحقق چنین حالاتى و جمع بین آنها تنها در مورد اولیاى خاص خدا و سالكانى صادق است كه به مقام جمع الجمعى و درك و شهود گوهر و لبّ كمالات و فضایل دست یافته اند.
براى چنین كسانى درك این حالات متضاد به صورت جمعى میسّر مى گردد گرچه ما به چنین مقامىنرسیده ایم و حقیقت آن را درك نكرده ایم، اما وجود چنین مقامىرا باور داریم و آن را توجیه پذیر مىدانیم.
مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) در توجیه ترتب دو حالت مذكور بر یاد و ذكر خداوند مىفرمودند: هنگامىكه انسان مشغول كارى است و توجهش كاملا معطوف به امور دنیوى است، اگر، ناگهان آیه قرآنى تلاوت شود یا صداى اذان به گوشش برسد، در اثر انتقال ناگهانى از حالتى به حالت دیگر، حالت اضطراب و ترس گونه اى به او دست مىدهد اما وقتى توجه او به خداوند تداوم یافت و با یاد خدا انس گرفت ثبات و آرامش بر ذهن و قلب او حاكم مى گردد. قرآن كریم در سوره زمر به همین مسأله اشاره كرده است:
اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ...؛1 خدا زیباترین سخن را [به صورت] كتابى متشابه، متضمن وعده و وعید، نازل كرده است. آنان كه از پروردگارشان مىهراسند، پوست بدنشان از آن مىفراشد، (موى براندامشان راست مىشود)، سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى گردد.
بنا بر تحلیلى كه ذكر كردیم، هنگامىكه مؤمنان آیات قران را مىشنوند، تغییر حالى مى یابند و به جهت مواجهه با قدرت و عظمت الهى حالت بیم و ترس به آنها دست مىدهد. اما به تدریج كه توجهشان متمركز در ساحت قدس الهى شد و با یاد خداوند مأنوس گردیدند، آن بیم و ترس به آرامش و سكون مبدل مى گردد.
1. زمر(39)، 23.
وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ ـ عَزَّتْ آلاؤُهُ ـ فِى الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِى أَزمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِى فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِى ذَاتِ عُقُولِهِمْ... .
حضرت در این بخش از سخن خویش از انسان هاى آگاه، هشیار، دین باور و حقیقت خواهى سخن مى گویند كه خداوند ایشان را از این لیاقت و شرافت برخوردار ساخته كه از راه عقلشان با آنان سخن گفته و دلشان با نور هدایت خویش روشن ساخته و حقایق را به آنان نمایانده است.
به جز دیوانگان، همه انسان ها، حتى آنها كه در طریق فریب كارى و جنایت گام بر مىدارند، از عقل و قدرت فكر و اندیشه برخوردارند. هم مصلحان و انسان هاى وارسته و هم مفسدان و كسانى كه سلاح هاى مرگبار مىسازند و خیل انسان هاى بى گناه را به كام مرگ مىفرستند، همه براى مقاصد خویش از قدرت فكر خود استفاده مىكنند. تفاوت در كیفیت بهره بردارى از فكر است.
خداى متعال، بر اساس تدبیر و هدایت حكیمانه خود و پس از آزمایش انسان ها، بندگان شایسته و دوستان خود را كه دلشان آماده پذیرش حق است، برمى گزیند و در ژرفاى دل و فكرشان با آنان سخن مى گوید. خداوند آنان را در اتّخاذ تصمیمات صحیح و خداپسندانه یارى مىكند و همواره بر فهمشان مىافزاید و متناسب با ظرفیت وجودیشان، در رسیدن به قله هاى سعادت و نیك بختى یارى مىكند و به واقع، فكر و ذهن و قدرت تدبیرشان را در اختیار خود مى گیرد:
وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ؛1
و آنان كه به هدایت گراییدند [خدا]آنان را هرچه بیشتر هدایت بخشید و [توفیق]پرهیزگاریشان داد.
همه انسان ها از هدایت اولیه الهى برخوردار مىشوند. در این میان عده اى از این هدایت استفاده مىكنند و مسیر تكامل انسانى را مى پیمایند. به همین جهت خداوند بر هدایت آنها مىافزاید. اما برخى نیز توفیق و لیاقت هدایت را از خود سلب مىكنند و كوردلى و گمراهى را بر هدایت ترجیح مىدهند:
وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىعلَى الْهُدى فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بِما كانُوا یَكْسِبُونَ؛2 اما ثمود را هدایت كردیم و [لى]آنان كوردلى را بر هدایت ترجیح دادند، پس به [كیفر] آنچه مرتكب مىشدند صاعقه عذابِ خفّت آور آنان را فرو گرفت.
در قرآن واژه «وحى» در چهار معنا استعمال شده است:
1. به معناى لغوى. وحى در لغت عبارت است از اعلام سریع و پنهانى كه با اشاره انجام مى پذیرد.
2. به معناى هدایت و ادراك غریزى و فطرى كه در نهاد موجودات قرار داده شده است. از جمله مواردى كه وحى در قرآن به این معنا استعمال شده، مىتوان به این آیه شریفه اشاره كرد:
1. محمد(47)، 17.
2. فصلت(41)، 17.
وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِی مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِی سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً؛1 و پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد كه از پاره اى كوه ها و از برخى درختان و داربست هایى كه انسان ها مىسازند، خانه هایى براى خود قرارده، سپس از همه میوه ها بخور و راه هاى پروردگارت را بپوى.
3. به معناى وحى رسالى و تشریعى. مخاطب این وحى تنها پیامبران هستند كه آیات تشریعى الهى به آنان ابلاغ مى گردد و دیگران توفیق شنیدن این وحى را ندارند و اگر هم شنونده این وحى باشند، گیرنده آن محسوب نمىشوند؛ چنان كه امیر مؤمنان(علیه السلام) در خطبه قاصعه تلویحاً، از قول پیامبر(صلى الله علیه وآله)، خود را شنونده وحى معرفى مىكنند:
إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرى مَا أَرى إِلاَّ أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ وَ لكِنَّكَ لَوَزِیرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلى خَیْر؛2 اى على، تو آنچه را من مىشنوم مىشنوى، و آنچه را من مىبینم مىبینى، جز این كه تو پیامبر نیستى، بلكه وزیر من هستى و بر[طریق]خیر [وصلاح]هستى.
4. به معناى الهام و یا القاى به قلب. در این نوع وحى، شخص بدون این كه القا كننده را ببیند یا تحت آموزش قرار گیرد، مطلبى را از بیرون دریافت مىكند. گاهى این دریافت از مصدرى نورانى و الهى است، و آن در صورتى است كه نفس به جهت پاكى و طهارت و نورانیت معنوى به مقامىبرسد كه شایستگى دریافت حقایق از سوى موجودات برتر معنوى و اولیاى خدا و حتى مقام ربوبى را پیدا كند. در این جا علو و برترى روح سبب
1. نحل(16)، 68.
2. بحارالانوار، ج 14، باب 31، روایت 37.
دریافت چنین الهاماتى مىشود. اما گاهى آن دریافت و الهام از مصدرى شریر و شیطانى است، و آن در صورتى است كه نفس از نظر دنائت و پستى و ظلمت و تاریكى به مرحله اى سقوط كند كه با موجودات هم سنخ خود ارتباط یابد و آنان سخنان بى اساس و وسوسه هاى فریبنده را به او القا كنند. ملاك كاربرد وحى در دو مورد اخیر، درونى و پنهانى بودن و نیز سرعت و تندى چنین دریافت و آموزشى است. از شمار الهامات رحمانى مىتوان به قضیه مادر موسى(علیه السلام) در قرآن اشاره كرد:
وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ؛1 و به مادر موسى وحى كردیم كه او را شیر ده، و چون بر او بیمناك شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه به خود راه مده كه ما او را به تو باز مى گردانیم و از [زمره] پیامبرانش قرار مىدهیم.
بى شك اندیشه هاى پنجگانه شیر دادن به فرزند، به دریا افكندن او، ترسان و نگران نبودن از سرنوشت فرزند، بازگشت حتمىكودك، و پیامبرى و رسالت او، كه بر قلب مادر موسى وارد شد، زاییده نفس او نبود، بلكه عاملى غیبى او را به آنها آگاه ساخته بود؛ ولى چون این آموزش به صورت پنهانى و به سرعت انجام گرفته، در مورد آن كلمه «وحى» به كار رفته است.
با توجه به آنچه درباره استعمالات وحى و معانى آن در قرآن گفته شد،
1. قصص(28)، 7.
نتیجه مى گیریم كه سخن خداوند با فكر و عقل اولیاى خود ـ كه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این خطبه به آن اشاره كرده اند ـ از مقوله الهام است. همان گونه كه اشاره كردیم، پس از آن كه افرادى به تزكیه نفس و طهارت آن پرداختند، زمینه دریافت الهامات غیبى در آنها پدید مىآید همانند وحیى كه به پیامبران الهى مىشود، الهام و هدایت هاى پنهانى الهى نیز قطعى و خدشه ناپذیر است، اما گستره و شعاع آن متفاوت مىباشد. با توجه به تفاوت مؤمنان در ظرفیت وجودى و اختلاف آنها در دریافت حقایق معنوى، خداوند و مصادر عالى معنوى، آنان را متناسب با سعه وجودیشان مخاطب الهام خود مىسازند. بدین ترتیب، بسته به تفاوت مؤمنان و دوستان خداوند در رسیدن به مدارج تعالى و كمال، مراتب الهام شكل مى گیرد. مخاطب عالى ترین مرتبه الهامات و اشراقات الهى، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) هستند و پس از آنها سایرین، بسته به ظرفیت و سعه وجودیشان مخاطب الهامات غیبى قرار مى گیرند.
در روایتى امام صادق(علیه السلام) ضمن برشمردن گونه هاى علم خود، به كیفیت الهاماتى كه به ائمه معصومین(علیهم السلام) مىشود نیز اشاره مىكنند.
إِنَّ عِلْمَنا غابِرٌ و مَزْبُورٌ و نَكْتٌ فِى الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فى الاَْسْمَاعِ. فَقالَ أَمَّا الْغابِرُ فَما تَقَدَّمَ مِنْ عِلْمِنا، وَ أَمَّا الْمَزْبُورُ فَما یأْتینا، وَ أَمَّا النَّكْتُ فِى الْقُلُوبِ فَإِلْهامٌ، وَ أَمَّا النَّقْرُ فِى الاَْسْماعِ فَأَمْرُ الْمَلَكِ؛1 همانا علم ما یا مربوط به گذشته است و یا نوشته شده و یا وارد شدن در دل و یا تأثیر در گوش. سپس فرمود: اما گذشته، علم به امور پیشین است و اما نوشته شده مربوط به امور آینده است و امّا وارد شده به دل الهام است و اما تأثیر در گوش امر فرشته است.
1. اصول كافى، ج 1، ص 264.
بنابه نقل بصائر الدرجات، در ذیل این روایت، زراره (در موردى كه فرشته با امام سخن مى گوید) از حضرت سؤال مىكند: امام كه شخص گوینده را نمىبیند چگونه مىفهمد كه آن امر و سخن از فرشته است و از شیطان نیست؟ امام مىفرماید:
آرامش و سكونى بر امام عارض مىشود كه مىفهمد آن سخن از ناحیه فرشته است و اگر از جانب شیطان باشد، هراسى عارض امام مىشود. علاوه بر آن كه اى زراره، شیطان متعرض صاحب امر امامت نمى گردد.1
امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از آن كه از نجواى خداوند با بندگان برگزیده خود و الهام كردن به فكر و عقل آنها سخن مى گویند، به ثمره و بازتاب این الهامات الهى و غیبى اشاره مىكنند و مىفرمایند: فَاسْتَصْبحوا بِنُورِ یَقَظَة فِى الاَْبْصَارِ وَ الاَْسْمَاعِ وَ الاَْفْئِدَةِ یُذَكِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ... . كسانى كه خداوند آنان را به خلوت انس خود بار داد و به نجواى با آنان پرداخت و فكر و عقلشان را در اختیار گرفت و با الهامات خویش راه را به آنها نمود، نور بیدارى در دیدگان، گوش ها و دل هایشان پرتو افكن مىشود و چراغ هدایت فرارویشان افروخته مى گردد. پس آنان تنها حقایق و آنچه را باید مىبینند و مىشنوند و در دل مى گذرانند و مانند كسانى نیستند كه با طغیان و عناد و كفر پیشه گى، خود را از مشاهده حقایق محروم ساخته اند و به فرموده قرآن، چشم دلشان كور گردیده است:
فَإِنَّهَا لاَتَعْمىالاَْبْصَارُ وَ لكِنْ تَعْمىالْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ؛2
در حقیقت، چشم ها كور نیستند، لكن دل هایى كه در سینه ها هستند كورند.
1. بصائر الدرجات، ص 318ـ319.
2. حج(22)، 46.
این هدایت یافتگان كه روح بُخل و حسادت از وجودشان رخت بربسته، در تلاشند كه دیگران را نیز از گوهر هدایت و نورى كه بدان ره یافته اند برخوردار سازند و پیوسته ایام خدا و نشانه هاى مستحكم و نورانى الهى را فرا یاد مردم مىآورند. آنان هم چون نشانه هایى كه در بیابان هاى بى نشان برپا شده اند تا راه و چاه را به رهگذران بنمایانند و آنان را متوجه خطرات كنند، در بیابان پرخطر زندگى، مردم را متوجّه بزرگى و جلال خداوندى كرده عاقبت انحراف از مسیر هدایت را به آنان گوشزد مىكنند. آنان هم چنین هركس كه راه میانه را برگزیند و در مسیر هموار هدایت گام بردارد، ستایش و نوازش مىكنند و به رهایى و نجات و رسیدن به هدف مطلوب بشارت مىدهند. در طرف مقابل نیز هر كس را كه از مسیر هدایت خارج شده و به چپ و راست و بیراهه مىرود نكوهش مىكنند و از تباهى برحذرش مىدارند.
آرى، در هنگامه اى كه برخى گرفتار شبهات و انحرافات شده اند و در تلاشند كه دیگران را به دام انحراف و شبهه گرفتار سازند و مردم را به مسیر كفر و نفاق و شقاق بكشانند، ره یافتگان خلوت انس حضرت حق و باریافتگان مجلس یاد و ذكر خداوند مىكوشند كه چراغ هدایت در تاریكى ها و راهنماى مردم در مواجهه با دام هاى سقوط و انحراف باشند.
حضرت در ادامه خطبه خویش درباره جلوه هاى رفتارى یاد خداوند مىفرمایند:
وَ إِنَّ لِلذِّكْرِ لاََهْلا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلا، فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لاَبَیْعٌ عَنْهُ.
اغلب مردم در پى دنیا و مادیات هستند و براى رسیدن به آن و تأمین خواسته هاى دنیوى مىكوشند. همّ و غمّ آنها تأمین لذایذ و نعمت هاى دنیا است. در این میان اندكى از بندگان خدا نیز اهل ذكر و انس با خدا هستند و به جاى دنیا و دل بستن به لذت هایش، خلوت انس با پروردگار خویش را برگزیده اند. لذت آنها در سخن گفتن با محبوب و ارتباط با او و انجام عبادت و مناجات و راز گفتن با او است. آنان شیفته و شیداى یاد حق هستند و در مجلس انس با حق غرق مشاهده محبوب مى گردند. این دل باختگان توجه از ماسوى برگرفته و تنها به او توجه دارند ؛ آن چنان كه اشتغال ظاهرى به دنیا و كسب و تجارت، آنان را به خود مشغول نمىسازد و از توجه آنان به خداوند نمىكاهد. آنان گرچه به ظاهر به امور دنیایى مشغولند، اما دلشان در جاى دیگرى است؛ در بین مردمند، اما دلشان با كس دیگرى است. وقتى با مردم سخن مى گویند، مردم تصور مىكنند كه به آنها توجه دارند؛ در حالى كه توجه آنها به خداوند است و روزگار را با یاد خدا سپرى مىكنند. اما چنان كه گفتیم، آنان فقط به فكر خود نیستند بلكه در اندیشه نجات و هدایت دیگران نیز هستند و با تذكرات و هشدارهاى خود غافلان را از ارتكاب محرّمات و كیفرهاى الهى مىترسانند. ابتدا خود به عدالت زینت مى یابند و سپس دیگران را نیز به عدالت دعوت مىكنند. خود از بدى ها و زشتى ها دورى مىكنند و دیگران را نیز از بدى ها باز مىدارند.
مصداق بارز اهل ذكر خود آن حضرت و فرزندان معصومشان(علیهم السلام) هستند. طبق روایتى كه در كافى آمده است مراد از اهل الذكر در قرآن هم این بزرگواران هستند، و آن روایت این است كه امام صادق(علیه السلام) درباره آیه:
«وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»1
فرمودند:
اَلذِّكْرُ الْقُرْآنُ وَ نَحْنُ قَوْمُهُ وَ نَحْنُ الْمَسْؤُولُونَ؛2 مراد از ذكر قرآن است و ما قوم آن و پرسش شوندگان هستیم.
هم چنین طبق روایت امام كاظم(علیه السلام)، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در مورد آیه:
«فَاسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَتَعْلَمُونَ»3
فرمودند:
اَلذِّكْرُ أَنَا، وَ الاَْئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ؛4 منظور از ذكر من هستم و امامان(علیهم السلام) اهل ذكر مىباشند.
ذكر خداوند در انسان و شؤون مختلف زندگى او جلوه هاى گوناگونى دارد. یاد خدا، در زبان به صورت ذكر لفظى، در بدن به صورت ركوع و سجود و خضوع، و در قلب به صورت خشوع و توجه به ساحت ربوبى جلوه مىكند. یاد خدا و هراس از كیفر اعمال، موجب جارى گشتن اشك از چشم و لرزش اندام و دگرگونى رنگ رخساره مى گردد. ذكر هم چنین موجب انجام صحیح وظایف شرعى همراه با قصد تقرب مىشود و تا یاد و توجه به خدا نباشد، هیچ عبادتى به صورت صحیح و مطلوب انجام نمى پذیرد. یاد خدا به سان
1. و به راستى كه [ قرآن] براى تو و براى قوم تو [ مایه] تذكرى است و به زودى [ در مورد آن] پرسیده خواهید شد. (زخرف، 44).
2. اصول كافى، ج 1، ص 211.
3. نحل(16)، 43.
4. اصول كافى، ج 1، ص 210.
روحى است كه در همه اعمال خیر و عبادات دمیده مىشود و به آنها ارزش و حیات مىبخشد.
توجه به این جلوه ها و نیز آنچه در آیات و روایات درباره ذكر آمده، باعث تقویت انگیزه انسان براى به دست آوردن این اكسیر و كیمیاى ارزشمند مى گردد اما سخن این است كه راه دست یابى به مراتب عالى ذكر چیست و چه موانعى بر سر راه توجه و یاد خدا وجود دارد، تا از آنها دورى گزینیم؟
راه رسوخ یافتن یاد خدا در دل انسان و گسترش آن در تمام شؤون زندگى انسان، تلاش در عمق یافتن و نیز تداوم آن است. باید براى رسیدن به درجات عالى ذكر، هم بر تعداد و كمیّت ذكر خدا بیفزاید و هم باید بكوشیم توجهمان به خداوند عمق و كیفیت بیشترى پیدا كند. در این مسیر ممكن است حركت كسى آرام و آهسته باشد و نتواند قدم هاى بلند بردارد، اما اگر به همین حركت و قدم هاى آهسته تداوم بخشد، بالاخره روزى اوج مى گیرد و به مراحل عالى تر یاد خداوند مىرسد؛ مرحله اى كه در آغاز، دسترسى به آن دشوار و بلكه غیر ممكن مىنمود. امور معنوى نیز هم چون امور مادى داراى مراحلى است و بدون طى كردن مراحل پایین، رسیدن به مراحل عالى تر ممكن نیست. اگر نوجوانى به ورزش وزنه بردارى علاقه مند شود، در روزهاى اول نمىتواند وزنه صد كیلویى را بالا ببرد، ولى با تمرین هاى فراوان و افزودن به قدرت و توان خویش، مىتواند روزى بر آن كار قدرت یابد. یا در مسیر كسب علم و دانش، دانش آموزى كه تازه تحصیل علم را شروع كرده، نمىتواند مسایل پیچیده علمى و ریاضى را حل كند. بر همین قیاس، در امور معنوى نیز افراد با حركت هاى تدریجى و مستمر است كه مىتوانند مدارج عالى تر كمال و معنویت را طى كنند و
ممكن نیست كسى با حركت هاى دفعى و جهشى به آن مقاصد عالى دست یابد. البته برخى از بندگان برگزیده خدا از ظرفیت هاى وجودىِ نامحدود و استعدادهاى فوق العاده اى برخوردارند كه حركت هاى تكاملى آنها بسیار سریع و پرشتاب است. برخى از معصومان، در شكم مادر از علوم سرشار برخوردارند و خدا را تسبیح مى گویند؛ اما این عده ـ كه عبارتند از انبیا و اولیاى معصوم خدا ـ مستثنى هستند و حسابشان با دیگران متفاوت است. افراد عادى و متعارف، نه طمعى به چنین حركت هاى سریع و شتابان دارند و نه چنین حركت هایى از آنها ساخته است. آنان باید با مدد و توفیق الهى در مسیر یاد و توجه به خداوند قرارگیرند و آرام آرام حركت كنند تا به مقصد برسند.
در قرآن مجید، راه هایى براى ارتقا و تقویت ذكر و توجه به خداوند ارایه شده است؛ یكى از آن راه ها نماز است. در این باره خداوند خطاب به حضرت موسى(علیه السلام)مىفرماید: وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِی؛1 و نماز را براى یاد من بر پا دار. در این آیه، ذكر و توجه عمیق به خداوند كه با حضور قلب در نماز حاصل مى گردد، به عنوان هدف نماز ذكر شده است و خداى متعال به حضرت موسى دستور مىدهد كه براى رسیدن به این هدف متعالى نماز بخواند. بنابراین براى این كه ما به مرتبه عالى ذكر و توجه مستمر درونى به خداوند برسیم، باید از نماز و اذكار لفظى شروع كنیم. البته در آغاز، قطعاً حضور قلب كامل نخواهیم داشت و مراتب عالى معنویت و نورانیت فوراً در ما پدید نخواهد آمد، ولى اگر در همان حد كه برایمان مقدور است به
1. طه(20)، 14.
معناى اذكار توجه پیدا كنیم و از توجه خود به غیر خداوند بكاهیم و با تمركز بیشترى ذكر بگوییم، رفته رفته روح و دلمان آمادگى بیشترى براى توجهات خالصانه تر پیدا خواهد كرد.
گاهى برخى از طلاب و كسانى كه به كسب علم و دانش اشتغال دارند، از پراكندگى حواس و عدم تمركز در هنگام مطالعه شكوه دارند و از اساتید و یا دوستان خود راه كارى براى تمركز حواس مىطلبند. بدیهى است كه اگر انسان به هنگام مطالعه تمركز حواس داشته باشد، مطالب را بهتر مىفهمد و از فرصت مطالعه بیشتر استفاده مىكند. از جمله راه كارهایى كه به این افراد ارایه مىشود این است كه سعى كنند انگیزه و شوق خود به مطالعه را گسترش بخشند. هم چنین انتخاب محیطى آرام و بى سروصدا و خالى از مزاحمت و عواملى كه توجه انسان را به خود مشغول سازد در این امر مؤثر است. به این افراد توصیه مىشود با تمرین و به تدریج بكوشند كه به هنگام مطالعه فكر و توجهشان فقط معطوف به مطالب كتاب گردد و از توجه به امور دیگر خوددارى كنند.
درباره نماز و ذكر و توجه به خدا نیز این سؤال مطرح مىشود كه چه كنیم تا در هنگام نماز و گفتن ذكر خدا حضور قلب داشته باشیم و توجهمان فقط معطوف به خداوند گردد؟ پاسخ این است كه در درجه اول باید تمرین و ممارست داشته باشیم. در كنار سایر عوامل، تمرینْ اساسى ترین عامل براى رسیدن به هر هدفى است. در كنار تمرین، باید سعى كنیم بهترین وقت خود را به نماز و عبادت و ذكر خدا اختصاص
دهیم. باید اوقاتى به ذكر و عبادت بپردازیم كه از نشاط كافى برخوردار باشیم و آمادگى بیشترى براى عبادت داشته باشیم و بدنمان در حالت اعتدال باشد. بعد از خوردن غذا و پر بودن شكم و نیز هنگام گرسنگى و ضعف بدن، هم چنین هنگام خستگى كه نشاط و آرامش كافى نداریم، زمان مناسبى براى عبادت و ذكر خدا نیست. درطول روز كه نوعاً انسان به فعالیت هاى روزانه و انجام وظایف خود اشتغال دارد، آمادگى كافى براى عبادت ندارد. هنگام استراحت بعد از ظهر و نیز پس از پایان یافتن فعالیت روزانه و مغرب، و به خصوص نزدیك اذان صبح و بین الطلوعین فرصت مناسبى براى پرداختن به عبادت و ذكر است. قرآن با اشاره به بهترین اوقات تسبیح و عبادت خداوند مىفرماید:
فِی بُیُوت أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛1 در خانه هایى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت]آنها رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود. در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مىكنند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِیراً. وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِیلاً؛2 اى كسانى كه ایمان آورده اید، خدا را فراوان یاد كنید، و صبح و شام او را به پاكى بستایید.
انتخاب محل خلوت نیز در تقویت حضور قلب به هنگام عبادت و ذكر مؤثر است. گرچه یاد خداوند همواره پسندیده است، اما در روایات بر مسأله خلوت با خدا و ارتباط با خدا به دور از چشم دیگران سفارش شده است. در
1. نور(24)، 36.
2. احزاب(33)، 41ـ42.
حدیثى قدسى، خداى متعال به حضرت عیسى(علیه السلام) مىفرماید:
یا عیسى أَلِنْ لى قَلْبَكَ وَ أَكْثِرْ ذِكْرى فِى الْخَلَواتِ؛1 اى عیسى، دلت را براى من نرم كن و در تنهایى ها بسیار مرا یاد كن.
امام صادق(علیه السلام) نیز مىفرمایند:
شِیعَتُنا الَّذِینَ إِذا خَلَوْا ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِیراً؛2 شیعیان ما كسانى هستند كه هنگام تنهایى فراوان خدا را یاد مىكنند.
تأكید بر عبادت در تنهایى و خلوت از آن رو است كه در حضور دیگران و محیط پر سر و صدا تمركز لازم براى توجه به خداوند میسر نمى گردد و مزاحمت ها نمى گذارد كه حواس انسان جمع باشد و عبادت و ذكر خدا با حضور قلب انجام گیرد. علاوه بر این ممكن است انگیزه انسان سالم نماند و به ریا و خودنمایى آلوده گردد. پس از كار روزانه و خارج شدن از محیط هاى پر سروصدا، انسان مىتواند به خود بیندیشد و به خداوند توجه پیدا كند و به انجام عبادت با حضور قلب بیشتر بپردازد. گرچه خداوند از ما دور نیست و از هركس و هرچیزى به ما نزدیك تر است و به فرموده قرآن، از شاهرگ به ما نزدیك تر است: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛3 اما براى این كه ما با خداوند انس بیابیم، باید از درون قلب با او ارتباط برقرار كنیم. البته در آغاز كه انس با خدا در ما پدید نیامده و انسان با خداوند بیگانه است ارتباط و توجه عمیق به خداوند دشوار است، اما پس از تكرار توجه و یاد خدا و مستمر گشتن ارتباط با او، انسان با خداوند احساس آشنایى
1. اصول كافى، ج 2، روایت 3، ص 502.
2. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روایت 42.
3. ق(50)، 16.
مىكند و با او انس مى یابد و پى مىبرد كه انس با خدا چه لذتى دارد. گاه این انس تا بدان جا مىرسد كه به جز مواردى كه خداوند فرمان داده كه به سراغ انجام وظایف خود برود و به امور روزمره زندگى بپردازد، حاضر نیست از انس با محبوب و گفتگوى با او دل بكند.
با این كه قرآن معمولاً در صدد بیان اصول و كلیات است و وارد بیان جزئیات و تفاصیل برنامه ها نمىشود و بیان آنها را به عهده پیامبر(صلى الله علیه وآله)نهاده است،1 اما وقتى كه به مسأله عبادت و راز و نیاز با خداوند مىرسد، به جزئیات نیز اشاره مىكند و روى آنها تأكید دارد. قرآن در جایى مىفرماید:
وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ حِینَ تَقُومُ. وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ؛2 و هنگامىكه برمىخیزى پروردگارت را تسبیح و حمد گوى، و [نیز]پاره اى از شب و در فروشدن ستارگان تسبیح گوىِ او باش.
در جاى دیگر مىفرماید:
وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِیلاً. وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً؛3 و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد كن، و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و شب[هاى] دراز، او را به پاكى بستاى.
ما نباید این مسأله را ساده بگیریم و با بى تفاوتى از كنار آن بگذریم. قرآن كه در این مورد به بیان وقت و زمان و تأكید بر نوع عبادت مانند تسبیح و سجده پرداخته است به جهت نقش سازنده و اثر عمیق و اساسى
1. وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ...؛ و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم، تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده توضیح دهى. (نحل، 44).
2. طور(52)، 48ـ49.
3. انسان(76)، 25ـ26.
آنها در تكامل معنوى انسان است. اگر غیر از این بود، قرآن تا بدین حد بر آنها تأكید نمىكرد. تأكید قرآن براى این است كه ما این آداب را رعایت كنیم و به این دلیل كه مستحب هستند، از انجام آنها خوددارى نكنیم و نگوییم ما وظایف واجب خود را به درستى انجام نمىدهیم، چه رسد كه به مستحبات عمل كنیم و سجده هاى طولانى داشته باشیم.
بى تردید در جامعه شیعه و مسلمان چندین میلیونى ایران كه نظام اسلامىبر آن حاكم است، سزاوارترین افراد به رعایت مستحبات و خواندن نماز شب و داشتن خلوت ها و نجواهاى شبانه با خداوند، روحانیون و كسانى هستند كه با كتاب و سنّت سروكار دارند و ریزه خوار خوان علوم سرشار ائمه اطهار(علیهم السلام) هستند. از دیگران كه آشنایى چندانى با معارف اسلامى و آداب شرعى ندارند چنین توقعى كمتر وجود دارد. اگر این مستحبات و آداب شرعى با بى اعتنایى و بى توجهى ما مواجه گردد، پس این دستورات براى كیست و چه كسى باید به آنها عمل كند؟! در روز قیامت، در قبال این سستى ها و كوتاهى ها چه پاسخى خواهیم داشت؟ البته شكى نیست كه در وهله اول براى ما تحصیل علمْ واجب است؛ اما كسى نمى گوید تحصل علم را كنار نهیم و به انجام مستحبات بپردازیم، بلكه سخن در این است كه ما مىتوانیم قدرى از اوقاتى را كه براى كارهاى غیر ضرورى و بعضاً بى فایده (نظیر: تماشاى فیلم و سریال و مطالعه روزنامه) صرف مىكنیم، بكاهیم و به نماز شب و انجام سایر مستحبات اختصاص دهیم. چه بسا ما زمان زیادى را صرف امور پوچ و بى فایده مىكنیم و آن گاه با این كه قرآن بر
سجده هاى شبانه تأكید دارد، در قبال آن احساس خستگى و بى حوصلگى مىكنیم. خداوند درباره مؤمنان و اولیاى خود مىفرماید: «كانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ. وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» آنان اندكى از شب را مىخوابند و سحرگاهان به استغفار مى پردازند.1 هم چنین به رسولش فرمان مىدهد كه شب را به عبادت و راز و نیاز سپرى كند و تنها اندكى از آن را به استراحت اختصاص دهد.2 اما ما استراحت و خواب عمیق را بر عبادت و مناجات شبانه ترجیح مىدهیم. خداوند خطاب به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مىفرماید:
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً؛3 و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله]نافله اى باشد، امید كه پروردگارت تو را به مقامىستوده برساند.
در احوالات پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است كه آن حضرت پس از نیمه شب از خواب برمىخاستند و به مناجات و رازونیاز و انجام بخشى از نماز شب مى پرداختند. سپس مجدداً دقایقى به استراحت مى پرداختند و دوباره از خواب برمىخاستند و به رازونیاز و انجام بخش دیگرى از نماز شب مى پرداختند، و به همین ترتیب چند بار تا اذان صبح، پس از استراحت هایى كوتاه، بر مىخاستند و به عبادت مى پرداختند. این در حالى است كه آن حضرت حتى در حال خواب نیز خدا را فراموش نمىكردند. حال وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)این گونه بوده اند، آیا اگر ما لااقل ده دقیقه از آخر شب را به خواندن نماز شب اختصاص ندهیم، به آن حضرت جفا نكرده ایم؟
1. ذاریات(51)، 17.
2. مزمل(73)، 2.
3. اسراء(17)، 79.
اجازه ندهیم وسوسه هاى شیطانى و بهانه تراشى ها و اشتغال و اهتمام به پاره اى امور، باعث كوتاهى در انجام نماز شب و توجه به خداوند گردد.
یكى از اساتید اخلاق مرحوم حاج آقا حسین فاطمى(رحمه الله) نقل مىكردند كه طلبه اى از مرحوم شیخ انصارى(رحمه الله) سؤال كرد: ارزش و ثواب مطالعه بیشتر است یا نماز شب؟ در آن زمان كشیدن قلیان شایع و رایج بود. از این رو مرحوم شیخ از آن طلبه مى پرسند: تو قلیان مىكشى؟ او در جواب مى گوید: بله. شیخ مىفرماید: به جاى یكى از آن قلیان ها نماز شب بخوان.
بنابراین باید مراقب باشیم كه شیطان ما را وسوسه نكند كه استراحت را بر انجام نافله شب ترجیح دهیم و این توفیق بزرگ الهى را از دست بدهیم.
گرچه تكالیف و وظایف واجب ما بسیار است و فرصت نمىكنیم به همه آنها عمل نماییم، اما آیا نباید قدرى از وقت خود را به خودسازى و نافله شب اختصاص دهیم؟ براى ما چه چیزى واجب تر و لازم تر از خودسازى و توجه به خداوند و یاد او است؟ آیا تأكیدها و توصیه هاى قرآن اهمیت این امور را نمىرساند؟ آیا براى این كه ما پند بگیریم و به نافله شب و خودسازى و مناجات با خداوند تشویق و ترغیب شویم، حتماً باید شخص خاصّى ما را بدان ها توصیه كند؟! آیا تأكید و توصیه قرآن كافى نیست؟! براى توصیه به سجده هاى طولانى شبانه و راز و نیاز با خداوند آیا توصیه اى بالاتر از توصیه خدا و قرآن وجود دارد؟! ما به دستور و توصیه هاى قرآن عمل كنیم، اگر نتیجه نگرفتیم، به سراغ دیگران برویم. بى شك مربى و معلمى والاتر از قرآن نیست، اما ما از آن غافلیم و در به در به دنبال كسانى هستیم كه بسیار پایین تر از قرآن اند و اصولا مقایسه آنها با قرآن غلط است!
البته در آغاز براى ما دشوار است كه وقت زیادى را براى نافله شب و مناجات شبانه اختصاص دهیم. از این رو باید با اهتمام و جدیت، حركتى مستمر و طولانى در پیش گیریم تا به مرحله اى برسیم كه چنان نماز شب و سجده هاى طولانى براى ما لذت بخش گردد كه اگر ساعت ها بدان اختصاص دهیم باز هم احساس خستگى و كسالت نكنیم و نشاط و شادابى خویش را از دست ندهیم. چنان كه در امور دنیوى نیز انسان به یكباره به مقصد نمىرسد و نیاز به تمرین و تلاش و حركت دارد.
در هر صورت، سعى كنیم در هر مرحله اى كه هستیم هر مقدار كه از ما ساخته است انجام دهیم. اگر نمىتوانیم یك ساعت به مناجات و نافله شب بپردازیم، ده دقیقه از نیمه شب را به آن اختصاص دهیم اگر موفق نمىشویم نماز شب را در وقت اداء بخوانیم، سعى كنیم بعد از نماز صبح آن را قضا كنیم. حتى مىتوانیم در حال حركت و راه رفتن نافله شب را قضا كنیم. در آغاز نباید انتظار داشته باشیم كه حالت توجه و حضور قلبى كه اولیاى خدا به هنگام ذكر خداوند دارند از ما ساخته باشد؛ و نباید به این بهانه كه حالت توجه و اقبال قلب در ما نیست، از انجام آنچه كه از ما ساخته است نیز خوددارى كنیم؛ چه این كه بین ما و آنها فرسنگ ها فاصله است. تفاوت ذكر «اللّه اكبر»ى كه امیر مؤمنان(علیه السلام)مى گوید با ذكرى كه ما مى گوییم از زمین تا آسمان است. ما اگر سالیان زیادى تلاش و تمرین كنیم و حركتى طولانى و مستمر در راه تعالى و رسیدن به مقامات متعالى ذكر طى كنیم و در میانه راه توقف و عقب گرد هم نداشته باشیم، ممكن است اندكى به مقام ذكر آن حضرت نزدیك شویم. حال اگر در بین راه توقف كنیم و عقب گرد داشته باشیم و امروزمان بدتر از دیروز و امسالمان
بدتر از پارسال باشد و به قساوت بیشترى مبتلا شویم، در این صورت امیدى به تكامل ما نیست و نمىتوانیم در راه على(علیه السلام) حركت مىكنیم و شیعه آن حضرت باشیم.
چنان كه ملاحظه كردیم، در برخى از روایات بر پرداختن به ذكر خدا در خلوت و تنهایى تأكید و توصیه شده است و علماى اخلاق نیز بر آن تأكید دارند. اما این توصیه و تأكیدْ مطلق و همیشگى نیست، بلكه در مواردى نیز به تشكیل مجالس عمومىذكر و شركت در مجلسى كه براى ذكر خدا برپا گردیده توصیه شده است. در روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) وارد شده كه حضرت فرمودند:
إِرْتَعُوا فِى رِیاضِ الْجَنَّةِ. قالُوا: یَا رَسُولَ اللّهِ وَ ما رِیاضُ الْجَنَّةِ؟ قالَ: مَجالِسُ الذِّكْرِ، اُغْدُوا وَ رُوحُوا وَ اذْكُرُوا...؛1 بخرامید در باغ هاى بهشت. [اصحاب] گفتند: اى رسول خدا، باغ هاى بهشت چیستند؟ حضرت فرمودند: باغ هاى بهشت مجالس ذكرند. در بامداد و شامگاه به یاد خدا باشید.
سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بیان گر یك نكته مهم تربیتى و تأثیر مهمىاست كه اجتماع هاى شایسته مىتوانند در حركت انسان به سوى كمال داشته باشند. افراد عادى، معمولاً در تنهایى رغبت و علاقه چندانى به انجام برخى شعایر و برنامه هاى دینى ندارند اما اگر دیگران را در كنار خود ببینند، نشاط و انگیزه در آنها پدید مىآید. مثلاً با همه فضیلت و اهمیتى كه احیاى شب قدر و انجام مراسم و اعمال آن دارد، بیشتر ما در تنهایى
1. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روایت 42.
نشاط و انگیزه لازم براى بیدار ماندن در آن شب و انجام اعمال آن را نداریم. اما اگر شب قدر به مسجد برویم نشاط و انگیزه در ما پدید مىآید و با سایر مردم آن شب را تا صبح بیدار مىمانیم و به عبادت و انجام برنامه هاى شب قدر مى پردازیم و چندان احساس خستگى و كسالت نمىكنیم. برخى از شعایر مذهبى، نظیر عزادارى، اصولا به صورت انفرادى انجام نمىشوند و تشكیل جلسه و جمع شدن افرد، براى انجام آنها لازم است. تشكیل اجتماعات براى انجام این شعایر موجب تشویق و ترغیب دیگران و دعوت به خیر مى گردد. بر این اساس، پیامبر(صلى الله علیه وآله)شركت در مجالس ذكر (و هر مجلسى كه براى بزرگداشت و احیاى دین و توسل به اهل بیت(علیهم السلام) برپا مى گردد) را به مثابه وارد شدن به باغ هاى بهشت معرفى مىكنند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)سپس اضافه مىكنند:
وَ مَنْ كانَ یُحِبُّ أَنْ یَعْلَمَ مَنْزِلَتَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَنْظُرْ كَیْفَ مَنْزِلَةُ اللَّهِ عِنْدَهُ، فَاِنَّ اللَّهَ تَعالى یُنْزِّلُ الْعَبْدَ حَیْثُ أَنْزَلَ الْعَبْدُ اللّهَ مِنْ نَفْسِهِ. وَاعْلَمُوا أَنّ خَیْرَ أَعْمالِكُمْ عِنْدَ مَلِیكِكُمْ وَ أَزكاها وَ أَرْفَعَها فِى دَرَجاتِكُمْ وَ خَیْرَ ما طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ ذِكرُ اللّهِ تَعالى فَإِنَّهُ تَعالى اَخْبَرَ عَنْ نَفْسِهِ فَقالَ: أَنَا جَلیسُ مَنْ ذَكَرَنى.
و كسى كه مایل است منزلت خود را در نزد خدا بداند، بنگرد منزلت خدا در نزد او چگونه است. همانا رتبه هركس نزد خدا به اندازه رتبه خدا نزد وى است. همانا برترین اعمال شما نزد مالك شما و پاكیزه ترین آنها و مؤثرترین آنها در بالا بردن درجات شما و بهترین چیزى كه خورشید بر آن طلوع كرده است ذكر خداوند متعال است. زیرا كه خداوند از خویش خبر داد و فرمود: من هم نشین كسى هستم كه مرا یاد كند.
باریافتن به محضر بزرگان و توفیق هم نشینى با آنها افتخار بزرگى براى انسان است. در هر جامعه اى برخى از رهبران و بزرگان از چنان عزت و عظمتى برخوردارند كه مردم حتى براى این كه چند لحظه توفیق یابند به محضرشان نایل شوند سختى هایى را تحمّل مىكنند. در روزگار ما حضرت امام(رحمه الله) از شخصیتى بى نظیر و عظمت و عزتى بى مانند در نظر مردم برخوردار بود. عشق و علاقه فراوان مردم به ایشان، به حدى بود كه مردم براى ملاقات ایشان سر از پا نمىشناختند. در گرما و سرما و از راه هاى دور به جماران مىرفتند تا تنها براى چند لحظه در طول عمرشان، امام را ملاقات كنند و براى آنها افتخارى بالاتر از دیدار امام نبود. حال تصور كنید كه آیا ملاقات با خداوند مهم تر و والاتر است یا ملاقات با شخصیت هاى بزرگى چون امام كه بنده اى از بندگان خدا هستند؟ آن هم ملاقات با كسى كه همیشه حاضر و ناظر است و همواره امكان ملاقات با او براى انسان فراهم است و نیاز به مقدمه چینى و تمهیدات گسترده ندارد. ما، هم مىتوانیم و هم به ما توصیه شده، كه همواره به یاد خدا باشیم و ارتباط خود را با ساحت مقدس ربوبى حفظ كنیم و به استحكام آن بپردازیم. مستحبات و آداب شرعى كه براى رفتارها و كارهاى گوناگون ما در نظر گرفته شده، براى آن است كه ما هیچ گاه خداوند را فراموش نكنیم و همواره به خداوند توجه داشته باشیم. اگر به ما فرموده اند كه قبل از خوردن غذا «بسم اللّه الرحمن الرحیم» و پس از صرف غذا «الحمدللّه» بگوییم، براى این است كه توجه ما به خداوند قطع نگردد، و وقتى این توجه باقى بود، سعى مىكنیم غذاى حلال بخوریم و از خوردن غذاى حرام و یا
شبهه ناك خوددارى كنیم. رعایت این آداب در سراسر زندگى، علاوه بر این كه افتخار هم نشینى و درك محضر خداوند را براى ما فراهم مىسازد، زمینه تعالى و تكامل معنوى ما را نیز مهیا مى گرداند. نفس انسان ضعیف است و هواهاى نفسانى و وسوسه هاى شیطانى و جاذبه هاى مادى و دنیوى هر لحظه ممكن است ما را به غفلت گرفتار سازند و باعث شكست ما در پیمودن مسیر گردند؛ اما اگر ما بر خداوند متعال توكل داشته باشیم و ارتباط خود را با مبدأ فیض و رحمت حفظ كنیم، این عوامل خنثى و بى اثر مى گردند و مدد الهى حریم دل ما را از گزند آن عوامل غیر الهى و افتادن در ورطه غفلت حفظ مىكند. در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)وارد شده كه خداوند سبحان فرمود:
إِذَا عَلِمْتُ أَنَّ الْغَالِبَ عَلى عَبْدى الاِْشْتِغالُ بى نَقَلْتُ شَهْوَتَهُ فى مَسْأَلَتى وَ مُناجاتى. فَإِذا كانَ عَبْدى كَذلِكَ فَأَرادَ أَنْ یَسْهُوَ حُلْتُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَنْ یَسْهُو. أُولئِكَ أَوْلِیائى حَقّاً، أُولئِكَ الاَْبْطالُ حَقّاً، أُولئِكَ الَّذِینَ إِذا أَرَدْتُ أَنْ أُهْلِكَ أَهْلَ الاَْرْضِ عُقُوبَةً زَوَیْتُها عَنْهُمْ مِنْ أَجْلِ أُولئِكَ الاَْبْطالِ؛1
وقتى دانستم كه بنده ام بیشتر وقتش را صرف [یاد و توجه به]من مىكند، میل و رغبتش را متوجه مناجات و درخواست از خودم مىكنم. وقتى بنده ام چنین شد اگر در معرض سهو و غفلت قرار گیرد من بین او و غفلت و فراموشى از یاد خودم حایل مى گردم (و نمى گذارم مرا فراموش كند). ایشان به حقّْ دوستان من هستند، ایشان به حق قهرمان هستند؛ ایشان كسانى هستند كه هرگاه خواستم مردم را عقوبت كنم و آنان را هلاك گردانم، به جهت آن قهرمانان عذابم را از مردم بر مىدارم.
1. بحارالانوار، ج 93، باب 1، روایت 42.
هركس در دنیا به چیزى گرایش و دل بستگى دارد و مقصدى را مى پوید. خداوند مىفرماید كسانى كه در دنیا بیشتر وقتشان صرف من مىشود و تنها به من دل بستگى و توجه دارند و در راه انجام خواسته هاى من قدم بر مىدارند، من میل و گرایش و علاقه آنها را در مناجات و راز و نیاز و درخواست از خودم قرار مىدهم تا تنها از گفتگوى با من لذت ببرند. هنگامىكه بنده با همت، تلاش و فداكارى و مقاومت در برابر هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى، و شكیبایى در برابر خواسته هاى دل به چنین مرحله اى رسید، اگر عوامل طبیعى و دنیا خواستند او را از یاد و توجه به من غافل سازند و باعث فراموشى او گردند، من مانع مىشوم و او را متذكر و متوجه خود مىكنم.
كسانى كه در مسیر خودسازى و تهذیب نفس تجربه دارند، مىدانند كه گاهى عواملى زمینه غفلت و گناه را در انسان فراهم مىآورند و در مقابل، خداوند متعال به جهت عنایتى كه به انسان دارد، از راه هاى گوناگون او را متوجه خود مىكند و از غفلت و افتادن به ورطه گناه باز مىدارد؛ مثلاً صدایى مىشنود و یا صحنه اى در برابرش مجسم مى گردد و یا نورى در قلبش مىتابد و باعث بیدارى و هوشیارى او مى گردد. بلاتشبیه مثل این كه شخصى دوست و محبوبى دارد كه پیوسته به یاد او است و لحظه اى او را فراموش نمىكند. حال اگر در مجلسى كه محبوبش نیز حضور دارد، گفتگو و صحبت با دیگران او را از محبوبش غافل گرداند، ناگهان از آن سوى مجلس محبوبش او را صدا مىزند و متوجه خود مى گرداند. كسانى هم كه عاشق خدا هستند و دل به خدا سپرده اند و در راه رسیدن به خدا و ایجاد ارتباط مستحكم با او فداكارى و تلاش جانكاه از خود نشان داده اند،
اگر احیاناً عوامل غفلت زا بخواهند آنان را از یاد و توجه به معشوق حقیقى خویش باز دارند، معشوق و محبوب وفادار آنها مانع مىشود و حریم دل آنها را در برابر نفوذ شیاطین حفظ مىكند.
سپس خداوند درباره این دسته از بندگان خود كه به چنین مقام و منزلت عظیمىرسیده اند، مىفرماید: آنان دوستان واقعى من و قهرمانان حقیقى هستند و به پاس مقام آنها در نزد خود، اگر جامعه و مردم نیز به جهت طغیان و گناه مستحق عقوبت و هلاكت گردند، به بركت وجود این بندگان خالص و پاك باخته عقوبت و هلاكت را از آنها برمىدارم.
بى شك كسانى كه به این پایه از معرفت و ارتباط با خدا رسیده اند اهل ذكرند. اهل ذكر كسى است كه پیوسته به یاد خدا است و لحظه اى از یاد خدا غافل نمى گردد، نه كسى كه هر از چند گاهى ذكرى مى گوید ولى توجه به خدا و یاد او در رفتار و كردار و زندگى اش نمودى ندارد. به فرموده على(علیه السلام)در این خطبه، اگر كسى اهل ذكر باشد یاد خدا را جایگزین دنیا مىكند و به جاى دل بستگى به دنیا و مظاهر آن، دل بسته یاد خدا مىشود و عالى ترین لذت او در انس با خدا خواهد بود.
در دل اهل ذكر واقعى جایى براى محبت و علاقه به دنیا وجود ندارد؛ چراكه ممكن نیست انس با خدا و یاد او با علاقه به دنیا جمع گردد. آنان پس از ارتباط با خداوند و درك و دریافت محبت توصیف ناپذیر خداوند، علاقه اى به غیر خدا ندارند، ترجیح محبت غیر خدا بر محبت خدا را فاقد توجیه منطقى و عقلانى مىدانند. جلوه بسیار كوچك و محدودى از ارتباط و
محبت بین خدا و اهل ذكر را مىتوانیم بین مادر و فرزند مشاهده كنیم. در میان روابط طبیعى و محبت هاى موجود بین انسان ها، محبت بین مادر و فرزند عمیق تر و خالص تر است. این محبت به قدرى شدید است كه مادر از جان و سلامتى خود براى زنده ماندن و رشد كودكش مایه مى گذارد و جوانى و راحتى و شادابى خود را به پاى او قربانى مىكند. متقابلا كودك نیز حاضر نیست لحظه اى از مادر جدا شود و اگر مشغول بازى شود و خود را به كارى سرگرم سازد، پس از مدتى كه احساس دل تنگى كند به آغوش مادر پناه مىبرد و تنها در آغوش مادر است كه احساس آرامش مىكند. البته ارتباط مادر و كودك و محبت آن دو به یكدیگر، با ارتباط بنده با خدا و محبت خداوند به بنده قابل مقایسه نیست و محبت مادر به كودك بى نهایت نازل تر از محبت خداوند به بنده است.
اساساً خالق و علت حقیقى ایجاد كودك، خداى متعال است و مادر و پدر تنها نقش واسطه و ابزار را ایفا مىكنند. با این وصف، چگونه مىتوان این رابطه را با رابطه بین بنده با خداوند مقایسه كرد؟ رابطه اى كه اساس وجود و حیات انسان به آن بستگى دارد و از چنان عظمت و شكوهى برخوردار است كه خداوند روح انسان را به خود منسوب كرده، مىفرماید:
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ؛1 پس وقتى او را هموار كردم و از روح خود در او دمیدم، [شما فرشتگان]پیش او به سجده در افتید.
همه عناصر تشكیل دهنده وجود انسان از خداوند است و مبدأ و آفریننده همه آنها خدا است؛ اما از بین آنها خداوند روح را به خود نسبت
1. حجر(15)، 29.
داده است. این انتساب حاكى از عظمت و شرافت روح انسانى و ارتباط وثیق وجودى آن با خداوند است. با وجود این ارتباط ناگسستنىِ تكوینى، فطرت انسان اقتضا مىكند كه با خداوند انس بگیرد و به او توجه داشته باشد و با یاد او احساس آرامش كند. اما على رغم خواست فطرت، روح انسان بر اثر ارتباط با دنیا و لذت هاى آن، آفت مىبیند و از مسیر اصلى خود منحرف مى گردد و چیزهایى را كه تأمین كننده خواست فطرى و مصالح واقعى او نیست بر ارتباط با خداوند ترجیح مىدهد. چنان كه انسان به مقتضاى طبیعتش از هواى سالم و لطیف لذت مىبرد و از هواى كثیف و دود منزجر است، اما وقتى به دود ناراحت كننده سیگار عادت كرد، آن دود براى او از هواى سالم و لطیف لذت بخش تر مى گردد!
اقتضاى فطرت انسان انس خالصانه و ناگسستنى با خداوند است. همان گونه كه گذشت، بر اساس رابطه وجودى كه بین خداوند و انسان وجود دارد، اقتضاى این انس و محبت بسیار بیش از انس با مادر و محبت به او مىباشد. اگر محبت همه مادرها را، از ابتداى خلقت تا انتهاى آن، جمع كنیم، در برابر محبت خداوند به بنده خود از قطره اى نسبت به دریا نیز كمتر است. خداوند، خود مظهر محبت و آفریننده همه محبت ها و خوبى ها است و انس و محبت مادر به فرزند نُمود و جلوه اى از محبت خدا است. اگر كسى به مقام درك انس با خدا رسید و لذت یاد خداوند در كامش نشست، دیگر هیچ یك از لذت هاى دنیا براى او لذت بخش نخواهد بود و لذت مناجات خدا و انس با او را با هیچ لذت دیگرى معاوضه نمىكند. بدین جهت است كه امام سجاد(علیه السلام) در «مناجات الذاكرین» مىفرماید:
وَ أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَیْرِ ذِكْرِكَ وَ مِنْ كُلِّ راحَة بِغَیْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرور بِغَیْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْل بِغَیْرِ طاعَتِكَ؛1 خدایا، من از هر لذتى به غیر یاد تو آمرزش مىطلبم، و از هر راحتى و آسودگى كه جز از طریق انس و الفت با تو حاصل آید و از هر سرور و شادى كه به جز از راه قرب تو باشد و از هر كارى به جز طاعت و بندگى تو، طلب مغفرت مىكنم.
محبت و انس كودك به مادر باعث مى گردد كه وقتى گرسنگى و خستگى او را رنج مىدهد و یا مورد اذیت كسى قرار مى گیرد، گریان به آغوش مادر پناه برد و آرامش یابد و ناراحتى و رنج از دلش زدوده شود. كسى هم كه با خداوند انس دارد و به لذت حقیقى و والاى درك جوار و قرب الهى نایل گشته است، هنگامىكه مصیبت و گرفتارى و خطرى براى او پیش مىآید به خداوند پناه مىبرد و در پناه خداوند احساس آرامش و لذت مىكند و با تكیه بر قدرت لایزال الهى از هیچ قدرتى نمىهراسد و در مقابل سیل خطرها و گرفتارى ها خم به ابرو نمىآورد.
عالى ترین مراتب انس و ارتباط با خدا در حضرات معصومین(علیهم السلام) وجود دارد و مراتب نازل تر آن در علماى ربانى یافت مىشود. مطالعه احوال آن بزرگان مىتواند ما را به مقام انس با خدا و یاد او، و لذت بردن از مناجات با خداوند رهنمون گردد. درباره مرحوم شیخ انصارى نقل شده كه در نیم روز گرم تابستان نجف، در نهایت خستگى و تشنگى به خانه مىآید و درخواست آب خنك مىكند. در آن زمان وسط حیاط چاهى حفر مىكردند كه منتهى به سرداب عمیق مىشد و با طناب ظرف آبى را درون آن
1. مفاتیح الجنان، مناجات خمس عشرة، مناجات الذاكرین.
مىآویختند تا خنك گردد. مرحوم شیخ در گیرودار آماده شدن آب خنك فرصت را غنیمت مىشمرد و به نماز مىایستد. اتفاقاً حالى پیدا مىكند و از این رو بعد از حمد سوره اى طولانى مىخواند و به قدرى نماز را طول مىدهد كه آب خنكى كه كنار ایشان نهاده بودند گرم مىشود. در نماز، چنان طعم لذت یاد خدا در دل ایشان نشسته و كامشان به خنكاى یاد خدا خنك گردیده بود كه تشنگى و گرما را فراموش مىكنند و با بى رغبتى تنها دهان خود را با آن آب مرطوب مىسازند و آب را به كنارى مىنهند.
كسانى كه لذت انس با خدا را چشیده اند و دل خود را مأواى ذكر خدا ساخته اند و به خلوت نجواى با معشوق خویش بار یافته اند، دنیا و لذت ها و خوشى هاى آن برایشان كم فروغ گردیده و با روشن شدن چشمشان به حقایقى فراتر از دنیا و مادیات، دیگر رغبت ماندن در این دنیا را ندارند، چه رسد كه دل بسته آن باشند؛ چنان كه حضرت امیر(علیه السلام) مىفرمایند: فَكَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الاْخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذلِكَ...؛ آنها با این كه در دنیا زندگى مىكنند، اما هواى رفتن از دنیا و پیوستن به آخرت دارند. به درجه اى از معرفت رسیده اند و تا بدان جا در مسیر خودسازى و تكامل اوج گرفته اند كه سراى آخرت را مشاهده مىكنند و از آنچه بر برزخیان مى گذرد آگاهى دارند. آنها در هر كجا كه باشند دلشان با خدا است. حتى وقتى با كسى سخن مى گویند، باز در دل به خدا توجه دارند و لحظه اى دل از انس با خدا نمىكنند. آنان كه به حقایق عالم هستى اطلاع یافته اند و عصاره
ارزش ها و كمالات بر آنها عینیت یافته و به پوچى و بى مقدارى دنیا و مظاهر آن پى برده اند، از دنیاطلبى مردم تعجب مىكنند. آنان در شگفتند كه چگونه مردم چون دیوانگان و لاشخوران بر سر مردار گندیده دنیا به جان هم افتاده اند و هركس سعى مىكند با حیله و نیرنگ گوى سبقت از دیگران برباید و عرصه را بر رقیبان خویش تنگ سازد. براى آنان بسى مایه تأسف است كه چگونه مردم دل به دنیا بسته اند و با لذت هاى آن خو گرفته اند و از عالى ترین لذت ها، یعنى انس با خدا، چشم پوشیده اند؟ به راستى چرا بسیارى از مردم به جاى خدا بر قدرت هاى مادى و دنیایى تكیه دارند؟ مگر نه این است كه هرچیزى در پرتو قدرت خداوند تحقق مى یابد؟
در مقابل، مردم نیز وقتى مىبینند اهل ذكر و شیفتگان انس با خدا اعتنایى به دنیا و لذت هاى آن ندارند، تعجب مىكنند كه چرا اینها بى اعتنا از كنار این لذت ها مى گذرند؟ و چرا در نظر آنان كاخ ها و انبان هاى طلا و پول با مشتى خاك و خاشاك یكسان است؟! غافل از این كه آنها به لذتى رسیده اند كه لذت هاى دنیا در نظرشان بى مقدار و بى ارزش گردیده است. مى گویند شخصى كه شهر را ندیده بود و از اوضاع و احوال آن بى خبر بود گذرش به شهر افتاد و به بازار رفت و وارد دكان قنادى شد. وقتى دید شیرینى هاى متنوع و رنگارنگ در آن دكان چیده اند و شیرینى فروش آرام نشسته و از آنها نمىخورد تعجّب كرد و پنداشت كه چشمان او نابیناست، از این رو انگشتان خود را جلو چشمان او برد، و وقتى متوجه شد كه او با وجود بینایى شیرینى ها را نمىخورد با تعجب گفت: آیا اینها را مىبینى و نمىخورى؟!
یكى از اساتید ما مىفرمود كه در زمان مرحوم شیخ انصارى كه طلبه ها در نهایت فقر و گرفتارى زندگى مىكردند، شخصى چند كیسه طلا نزد شیخ آورد و در دالان خانه شیخ قرار داد و از شیخ رسید خواست. اما مرحوم شیخ از دادن رسید امتناع كرد. كیسه هاى طلا زیر دست و پا لگد مىشد و هرچه آن شخص اصرار و التماس مىكرد، مرحوم شیخ نمى پذیرفت. آن شخص گفت: من امانت دارم، این امانت را به من سپرده اند كه به شما برسانم؛ گناه من چیست كه به من رسید نمىدهید؟ یكى از نزدیكان مرحوم شیخ به ایشان عرض كرد كه چرا شما آن امانتى را تحویل نمى گیرید و رسید نمىدهید؟ مرحوم شیخ فرمود: این واسطه اى كه طلاها را از صرافى گرفته و این جا آورده مسیحى است و من نمىخواهم دست مسیحى به رسیدى برسد كه روى آن اسم خدا را مىنویسم، هر وقت واسطه مسلمانى فرستادند رسید مىدهم! مرحوم شیخ قسم خورد كه در نظر من این طلاها با مشتى خاكستر فرقى ندارد؛ تازه اینها امانتى است كه باید به اهلش برسانم، اگر از خودم هم مىبود اهمیّتى براى من نداشت، چون چند صباحى در اختیارم مىبود و بالاخره آنها را مى گذاشتم و مىرفتم.
به هر جهت، براى این كه انسان به تعالى برسد و به رفتار و اندیشه علوى مزین گردد و ثروت دنیا آن قدر برایش ارزش نداشته باشد كه براى رسیدن به آن دست به هر خلافى بزند، باید یاد خدا را در دلش زنده نگه دارد. اگر به جاى توجه به خداوند، به دنیا عشق بورزد، مستحق نكوهش خداوند و رانده شدن از درگاه بارى تعالى مى گردد. خداوند درباره اینان به پیامبرش فرمود:
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛1 و از آن كسى كه قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروى كرده و [اساس] كارش بر زیاده روى است، اطاعت مكن.
در جاى دیگر مىفرماید:
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا؛2 پس از هر كس كه از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است، روى برتاب.
خداوند به پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمان مىدهد، از كسانى كه فقط دل بسته زندگى دنیا هستند و شهوت و كام جویى از دنیا را بر یاد خدا و توجه به آخرت مقدم داشته اند، دورى كن. این دسته به جهت توجه افراطى به دنیا، چنان از خداوند غافل شده اند كه بسا صرف وقت در امور عبادى و معنوى و توجه به خداوند را مایه تضییع عمر و به هدر دادن آن تلقى مىكنند! و چه بسا كارشان به جایى مىرسد كه وقتى نام خدا و اولیاى خدا برده مىشود، سعى مىكنند حرف را عوض كنند. برعكسِ حضرت ابراهیم(علیه السلام)، هنگامىكه جبرییل گفت: «سبّوح قدوس» فرمود: اگر یك بار دیگر نام محبوبم را تكرار كنى نیمىاز مالم را مىدهم. پس از آن كه حضرت جبرئیل این ذكر را تكرار كرد، حضرت ابراهیم(علیه السلام)باز فرمود: اگر یك بار دیگر نام محبوبم را ببرى همه مالم را مىدهم. اما دنیاپرستان نه فقط از نام خدا لذت نمىبرند، بلكه چنان زرق و برق دنیا آنها را فریب داده و دل باخته دنیا شده اند كه به
1. كهف(18)، 28.
2. نجم(53)، 29.
فرموده قرآن وقتى نام خدا برده مىشود، ناراحت هم مىشوند:
وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ؛1 هنگامىكه خداوند به یگانگى یاد مىشود، دل هاى كسانى كه به آخرت ایمان ندارند، متوجه مى گردد؛ اما هنگامىكه از معبودهاى دیگر یاد مىشود، شادمان مىشوند.
طبیعى است وقتى كسى به آخرت ایمان نداشت، زندگى دنیا براى او مقصد و هدف مى گردد و جز زندگى دنیا چیزى نمىخواهد و از آنچه او را از لذایذ دنیا باز دارد بیزار است. از این رو نمىخواهد كه در حضور او نام خداوند برده شود و یا قرآن قرائت گردد و یاد مرگ به میان آید؛ چرا كه عیش او را آشفته مىكند. این مرحله از انحطاط و سقوط، فرجام كسى است كه به تدریج از فطرت خود فاصله مى گیرد و به جاى حركت در مسیر فطرت خود و پرستش مبدأ آفرینش و عمل به خواست او عَلَم طغیان و سرپیچى را برمىافرازد. او پس از آن كه در دام هواى نفس خویش و وسوسه هاى شیطان گرفتار آمد، دنیاپرستى و دل سپردگى به لذت ها و شهوات دنیایى، محور رفتار و اندیشه اش مى گردد. چنین كسى ممكن نیست گرایش و توجهى به یاد خدا و ذكر او داشته باشد؛ چراكه بین یاد خدا و شیفتگى به دنیا تضادى آشكار است.
حال كه سخن به این جا رسید جا دارد اشاره اى به موانع ذكر از دیدگاه قرآن
1. زمر(39)، 45.
داشته باشیم:
1. از جمله موانع ذكر، رفاه زدگى و توجه افراطى به دنیااست. خداى متعال در این باره مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ؛1 اى كسانى كه ایمان آورده اید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل نكند، و كسانى كه چنین كنند، آنان خود زیان كارانند.
گرایش به توحید، خداپرستى و توجه به پروردگار، امرى فطرى است و از آغاز شكفتگى نیروى عقل، یكى از اندیشه هایى كه فكر انسان را به خود مشغول مىدارد همین است كه آفریدگار خود را بشناسد. با این حال و با همه كوشش هاى پیامبران الهى، گروه اندكى راه فطرت و عقل سلیم را برمى گزینند و در هر عصرى معمولاً تعداد گمراهان بیشتر است. خداوند با اشاره به همین حقیقت مىفرماید: قَلِیلاً ما تَذَكَّرُونَ؛2 چه اندك پند مى گیرید. بر این اساس، خداوند تأثیر گرایش هاى مادى و دنیوى را در جلوگیرى از توجه به یاد خدا مدّ نظر قرار داده است. گرایش هاى افراطى مادى و دنیوى و توجه بیش از حد به اموال و اولاد، روح انسان را آلوده مىسازد و صفا و جلاى آن را از بین مىبرد. اگر غفلت از یاد خدا به موقع درمان نشود، انسان در دو جهان زیان كار مى گردد. غفلت از یاد خدا باعث مى گردد كه انسان از هدف اصلى حیات باز بماند و به مسایلى كه به همین حیات
1. منافقون(63)، 9.
2. اعراف(7)، 3.
محدود و چند روزه دنیوى مربوط مىشود و تباهى جاودان را در پى دارد مشغول گردد.
2. یكى دیگر از موانع ذكر ظاهربینى و جدّى نگرفتن حیات است. قرآن كریم در این باره مىفرماید:
یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ؛1 از زندگى دنیا ظاهرى مىشناسند، و حال آن كه از آخرت غافلند.
انسان مؤمن جهان هستى را مخلوق خدایى حكیم و آگاه مىداند و بر این اساس از كنار هیچ موضوعى، هرچند كوچك، به سادگى نمى گذرد و در مواجهه با هر چیزى به یاد آفریدگار حكیم مىافتد. اما فرد بى ایمان حیات را پدیده اى اتفاقى و حوادث جهان را امورى تصادفى مىبیند و مرگ را نهایت این جهان مىنگرد. او تنها به ظواهر زندگى دنیا توجه دارد و از سرانجام كار غافل است.
3. از دیگر موانع ذكر، دوستان گم راه هستند. در قرآن در این باره مىخوانیم:
وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً. یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً. لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ كانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً؛2 و روزى است كه ستم كار دست هاى خود را به دندان مى گزد [و]مى گوید: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزیده بودم.اى واى بر من، كاش فلانى را دوست خود نگرفته بودم. او [بود
1. روم(30)، 7.
2. فرقان(25)، 27ـ29.
كه]مرا به گمراهى كشانید پس از آن كه ذكر [قرآن] به من رسیده بود، و شیطان همیشه خواركننده انسان بوده است.
نقل كرده اند كه در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، دو نفر به نام عقبه و اُبَىْ با هم دوست بسیار صمیمىبودند. هرگاه عقبه از سفر باز مى گشت مهمانى بزرگى به راه مىانداخت و هرچند اسلام را نپذیرفته بود، ولى به پیامبر(صلى الله علیه وآله)علاقه مند بود و آن حضرت را نیز دعوت مىكرد. یك بار پس از گستردن سفره مهمانى، پیامبر فرمود: «من از غذاى تو نمىخورم، مگر آن كه به یگانگى خدا و رسالت من گواهى دهى». او نیز چنین كرد. اما وقتى دوستش، اُبى، از ماجرا مطلع شد او را سرزنش كرد كه از آیین نیاكانت منحرف شده اى. عقبه گفت: او حاضر نبود از غذاى من بخورد مگر با اسلام آوردن من، و من شرم داشتم كه كسى غذا نخورده از سر سفره من برخیزد. اُبى گفت: من هرگز از تو راضى نمىشوم، مگر آن كه در برابر پیامبر بایستى و به او توهین كنى. و او نیز چنین كرد و بدین ترتیب دنیا و آخرت خود را تباه ساخت. او در جنگ بدر در صف مشركان شركت كرد و كشته شد. آیات مذكور در شأن او نازل شده است.
بدون شك یكى از عوامل مؤثر در شكل گیرى شخصیت انسان هم نشینان و دوستان او هستند. معاشرت با افراد منحرف، و رفتار و سخنان آنان در ذهن و روح و رفتار فرد اثر مى گذارد و معمولاً این تغییر چنان آرام و تدریجى است كه شخص متوجه آن نمىشود.
4ـ تسلط شیطان بر انسان نیز از موانع مهم ذكر به شمار مىآید. خداوند در این باره مىفرماید:
إِسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ...؛1 شیطان بر آنان چیره شده و خدا را از یادشان برده است.
كلمه «استحوذ» به معناى تسلط كامل شیطان بر شخص است، به گونه اى كه گویا اختیار از او سلب شود. این حالت وقتى براى كسى پیش مىآید كه با آگاهى و اراده خود مدت ها در گناه و انحراف غرق گردد. امام حسین(علیه السلام)، روز عاشورا، خطاب به لشگر یزید فرمود:
لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیْكُمُ الشَّیْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِیمِ؛2 همانا شیطان بر شما چیره شده و خدا را از یادتان برده است.
5. از جمله موانع ذكر، یكى هم آرزوهاى دراز است. قرآن در این باره مىفرماید:
ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ؛3 بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو [ها]سرگرمشان كند، پس به زودى خواهند دانست.
خداوند براى بشر مواهب و نیروهایى قرار داده كه اگر به جا و درست مورد استفاده قرار گیرند، مىتوانند در راه تأمین رفاه مادى و تكامل معنوى و روحى انسان به كار آیند و دنیا و آخرت او را آباد سازند. اما متأسفانه بشر غالباً از این امكانات استفاده نابه جا مىكند و با افراط و تفریط ها آنچه را باید در خدمت تعالى خویش قرار دهد، در مسیر سقوط مادى و معنوى خود به كار مى گیرد. از جمله این ویژگى ها آرزو كردن است كه اگر به نحو معقول
1. مجادله(58)، 19.
2. بحارالانوار، ج 45، باب 37.
3. حجر(15)، 3.
و منطقى و با آینده نگرى باشد، نه تنها مفید، بلكه لازم است. اما وقتى این عامل از حد بگذرد و به صورت آرزوهاى دور و دراز در آید، عامل بدبختى و غفلت مى گردد.
6. هواپرستى را نیز باید از موانع مهم ذكر دانست. خداوند در این باره مىفرماید:
وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً؛1 و از آن كس كه قلبش را از یاد خود غافل ساخته ایم و از هوس خود پیروى كرده و [اساس]كارش بر زیاده روى است، اطاعت مكن.
كسى كه دچار هواپرستى شده باشد، جز به اشباع شهوات خویش نمىاندیشد؛ و هواپرستى او را از یاد خدا كه سرچشمه توجه به همه صفات عالى انسانى است محروم مىكند.2
اگر گفته مىشود كه دنیا پرستى با خدا پرستى در تضاد است و دل بستگى به دنیا باعث غفلت از یاد خدا مى گردد، بدان معنا نیست كه انسان دست از كار و تلاش و فعالیت بكشد و به وظایف شخصى و اجتماعى خود نپردازد و لذایذ و نعمت هاى دنیا را بر خود حرام كند. آنچه مورد نكوهش و موجب غفلت است محبت و دل بستگى به دنیا است. انجام وظایف و تأمین نیازهاى مادى و دنیوى و كار و تلاش، با دل بستگى، عشق و شیفتگى به
1. كهف(18)، 28.
2. حسینى، على اصغر، ذكر از دیدگاه قرآن، ص 82ـ93.
دنیا متفاوت است. تأمین نیازمندى ها و روزى حلال و اداره زندگى و كار و تلاش از وظایفى است كه خداوند براى انسان واجب كرده است. از این رو به عنوان اطاعت و امتثال امر خداوند، در آن زمینه ها نیز باید تلاش كنیم. به علاوه، كار و تلاش موجب حفظ عزت و كرامت جامعه اسلامىدر برابر كفار، و استقلال و عدم وابستگى به بیگانگان مى گردد. مگر امیر مؤمنان(علیه السلام) كار نمىكردند؟ آن حضرت به دست خود قنات ها، چاه هاى آب و نخلستان هاى فراوانى احیا كردند و آنها را وقف فقرا نمودند.
از این رو كسب و كار و انجام فعالیت هاى فردى و اجتماعى، خود به خود، نه تنها مانع ذكر و یاد خداوند و غفلت از او نمى گردد، بلكه اگر از سر عشق و محبت و دل بستگى به دنیا نباشد و از نتایج فعالیت انسان فقرا و نیازمندان و جامعه اسلامىبهره مند گردند، خود مىتواند نتیجه و ثمره عشق به خدا و تبعیت از فرمان او باشد؛ چنان كه على(علیه السلام)چنین بود. شرافت انسان به این است كه در گیر و دار خواست ها و خواهش هاى متضاد و در عین اشتغال به كار و فعالیت و زندگى روزمرّه، توجهش به خدا باشد. اسلام نیز در صدد پرورش چنین انسان هایى است كه در ضمن فعالیت هاى روزمره و در همه شؤون زندگى توجهشان به خدا باشد و هرچیزى را براى خدا بخواهند، نه این كه از اجتماع كناره گیرند و تشكیل خانواده ندهند و به كار و زندگى نپردازند و فقط در گوشه اى تسبیح به دست بگیرند و ذكر بگویند. هنر آن است كه انسان در عین تلاش و فعالیت، به یاد خداوند باشد و هر كارى را در جاى خود قرار دهد. اتفاقاً این برداشت با آیه 36 و 37 سوره نور كه حضرت در طلیعه خطبه خویش تلاوت فرموده اند هم آهنگ است. در این
آیات خداوند نمىفرماید كه شب بیداران و سحرخیزان و زاهدان، به كسب و كار نمى پردازند، بلكه مىفرماید كسب و كار و فعالیت هاى روزمره زندگى آنها را از یاد خدا غافل نمىسازد؛ پس كسب و كار و انجام فعالیت هاى اجتماعى براى اولیاى خدا مفروض گرفته شده است.
سرّ این كه كسب و تجارت مؤمنان را از یاد خدا باز نمىدارد این است كه آنان در گیر و دار كسب و كار به خدا توجه دارند و مىدانند كه خداوند رزاق و تأمین كننده روزى آنها است. از این رو حلال و حرام را رعایت نموده سعى مىكنند در حق دیگران ظلم و اجحاف و خیانت نكنند و حقوق آنان را ادا كنند. در این صورت، خداوند ارتباط دل آنها را با خود مستحكم تر مىكند و اگر دلشان به جاى دیگرى متوجه شد، آن را به خود متوجه مى گرداند و نمى گذارد كه ظواهر دنیا باعث دل بستگى و محبت آنها به دنیا گردد. البته رسیدن به این مرحله بسیار دشوار است. ما اگر بخواهیم به این مرحله برسیم كه پیوسته با خدا مأنوس و به یاد او باشیم و حتى در هنگام پرداختن به كسبوكار و انجام فعالیت هاى اجتماعى نیز از خداوند غافل نگردیم، باید سعى كنیم از محبت و علاقه خود به دنیا و ثروت آن بكاهیم. در این میان، یكى از راه هاى كاستن از محبت به دنیا و ثروت آن، انفاق چیزهایى است كه دوست مىداریم، چنان كه خداوند فرمود:
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ...؛1
هرگز به نیكوكارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق كنید.
1. آل عمران(3)، 92.
كسى كه خواهان انس با خدا و ایجاد پیوند دوستى و محبت با خداوند است، باید آنچه را با زحمت و تلاش به دست آورده و اشیاى گران قیمتى را كه به آنها علاقه دارد و دل بستگى مىآورد، به دیگران ببخشد. براى رسیدن به مقام ذكر واقعى، انسان باید سعى كند دل بسته پست و مقام نگردد و اگر كسى را شایسته تر از خود یافت كه بهتر مىتواند به جامعه خدمت كند، به نفع او از پست و مقام خود كنار رود. هم چنین باید از توان خود براى خدمت به مردم استفاده كند و اگر فرصتى پیش آمد، حاضر شود از آبروى خود كه ارزشمندترین سرمایه او است، در راه خدا بگذرد. خلاصه این كه، دوام ذكر مستلزم این است كه دل به هیچ یك از این امور نبازد زیرا دلباختگى به آنها هم چون زنجیرى پاى او را مىبندد و جلوى پرواز او به سوى خدا و مقام قرب را مى گیرد.
گرچه از دوام ذكر مدح و ستایش فراوانى شده است، اما پرسش این جا است كه تداوم ذكر با كیفیت بالا و عمیق چگونه با زندگى روزمره انسان سازگار و قابل جمع است؟ چگونه مىتوان در عین اشتغال به تحصیل و درس و كسبوكار و انجام سایر مسؤولیت ها به یاد خدا نیز بود؟ كسى كه مشغول مطالعه است باید همه حواس او متمركز در مطالعه باشد و كسى كه به كارهایى مشغول است كه هیچ سنخیتى با عبادت و توجه به خدا ندارد، چگونه مىتواند در عین انجام آن اشتغالات به یاد خدا نیز باشد؟ و اگر جمع بین توجه به خدا با انجام مسؤولیت ها و وظایف روزمره براى عموم مردم میسّر نیست، چه فایده اى بر مدح و ستایش از تداوم ذكر مترتب مىشود؟
در بررسى این مسأله، اولا باید دید كه آیا ثبوتاً امكان دارد شخص غیر معصومىدر همه شؤون زندگى به یاد خدا باشد و از او غافل نگردد. در صورت امكان چنین امرى، باید بررسى شود كه آیا در مقام عمل، این امر اختصاص به افراد نادرى دارد، یا افراد عادى نیز تا حدودى مىتوانند در همه حال به یاد خدا باشند؟ اگر پاسخ این پرسش نیز مثبت باشد، آن گاه نوبت به این سؤال مىرسد كه انسان چه باید بكند تا همواره به یاد خدا باشد؟
اما از لحاظ مقام ثبوت، در امكان برخوردار بودن از ذكر و توجه دایم به خداوند تردیدى نیست، چنان كه طلیعه این خطبه نیز بر آن اِشعار دارد. آیات و روایات نیز در مجموع مؤید این مطلب هستند. براى تقریب این مسأله به ذهن مىتوان به نمونه هایى در زندگى روزمرّه اشاره كرد؛ براى مثال، گاهى در زندگى مسایلى پیش مىآید كه تمام فكر و ذكر و حواس انسان را به خود مشغول مىدارد و انسان مدام در فكر آنها است، اما در عین حال این توجه همیشگى مانع انجام فعالیت هاى روزمره او نمى گردد. اگر كسى خداى ناكرده به داغ عزیزى مبتلا شود. چنین وضعى پیدا مىكند. حتى گاهى كسى سال ها پس از مرگ عزیزش، باز او را فراموش نمىكند و با دیدن هر چیزى كه به او تعلق داشته، به یاد عزیزش مىافتد. بسیارى از خانواده و مادران شهدا، پس از سال ها هنوز عزیزشان را فراموش نكرده اند. آنان گرچه به امور روزمره زندگى و وظایف خود مشغولند، اما در ته دل به یاد عزیز سفر كرده شان نیز هستند و این توجه، مانع فعالیت هاى آنها نمىشود. حتى در چنین وضعیتى مراسم شادمانى برپا مىكنند و در مراسم
ازدواج و عروسى شركت مىجویند، ولى در عین حال از ژرفاى دل به یاد عزیزشان نیز هستند.
بنابراین چنان نیست كه نشود در هنگام انجام فعالیت هاى روزمره، توجه مستمر به چیزى خارج از حوزه این فعالیت ها داشت و جمع آن توجه با اشتغالات روزمره محال باشد.
از یك نظر، حتى مىتوان گفت چنین توجه مستمرى به فعالیت هاى زندگى نوعى وحدت و هماهنگى مىبخشدو از پراكندگى و هرز رفتن نیرو جلوگیرى مىكند. از یك سو ما در بسیارى از كارها، مانند مطالعه، نیاز به تمركز فكر داریم. از سوى دیگر پراكنده كارى هاى زندگى تمركز فكرى انسان را از بین مىبرد. حال اگر ما محورى براى توجهات خود داشته باشیم كه عادت كنیم همواره توجهمان را بر آن متمركز نماییم یعنى عادت كنیم همواره به یاد خدا باشیم، همین استمرار یاد و توجه و تمركز یافتن فكر حول محورى ثابت، مانع پراكندگى حواس مى گردد.
البته تمركز كامل فكر در دو امر مستقل از هم براى ما میسر نیست. ما نمىتوانیم در عین توجه به امور غیر الهى، توجه و فكرمان را بر ساحت قدس الهى نیز متمركز كنیم و از او غافل نگردیم. اما گرچه انسان نمىتواند هم زمان توجه خود را كاملا بر دو چیز متمركز گرداند، ولى در روان شناسى ثابت شده كه انسان مىتواند در یك آن و هم زمان، به چند چیز توجه كند و چند ادراك داشته باشد. البته تعداد آن درك ها و گستره آنها، به لحاظ تفاوت قدرت ذهنى افراد، یكسان نیست.
بنابراین، این كه انسان در هنگام اشتغال به كارهاى روزمره زندگى، در عمق دل به خداوند نیز توجه داشته باشد، امرى نامعقول و سخنى ناصواب
نیست و در حوزه توجه ها و محبت هاى دنیوى، نمونه هاى فراوانى نظیر آن یافت مىشود. فراوانند كسانى كه علاقه و محبت شدیدى به كسى دارند و در عین اشتغال به امور مختلف زندگى، در همه حال به یاد او هستند و فراموشش نمىكنند. از این رو توجه هم زمان به چند چیز امرى غیرممكن نیست. آنچه میسّر نمىشود داشتن توجه تام به چند چیز متفاوت و مستقل از هم است. البته براى افراد عادى حتى تمركز یافتن در یك چیز نیز بسیار دشوار است و با ریاضت و تمرین زیاد و مداوم است كه بر این كار قادر مى گردند. براى افراد عادى بسیار دشوار است كه حتى دو ركعت نماز با حضور قلب كامل بخوانند و از آغاز تا انجام آن هیچ توجهى به غیر خداوند نداشته باشند.
در هر صورت، توجه به خداوند در همه حالات به این معنا نیست كه انسان در كنار انجام كارهاى خود توجهش كاملا متمركز در یاد خدا باشد، بلكه براى ما همین حد كفایت مىكند كه چون كسى كه عزیزى از دست داده و او را فراموش نمىكند، ما نیز خدا را فراموش نكنیم و فعالیت ها و كارهاى روزمره مانع توجه ما به خداوند نگردد. البته نباید فراموش كنیم كه رسیدن به این مقصود نیازمند تلاش و تمرین است. هم چنین باید توجه داشته باشیم كه بین حالات روحى و مراتب كمال انسانى تعامل وجود دارد. به یاد خدا بودن و توجه به او موجب كمال و رشد روح و نفس انسان مى گردد؛ از سوى دیگر هرچه درجه كمال نفس بیشتر شود كمیّت و كیفیت توجه به خداوند نیز بالاتر مىرود. باز این مرتبه بالاتر توجه، مرتبه بالاترى از كمال نفس را به همراه مىآورد؛ و به همین ترتیب این تأثیر و تأثر متقابل ادامه مى یابد. وقتى انسان در صدد انجام وظایف خویش برمىآید
و یاد خدا در دلش زنده مىشود، اگر آن یاد و توجه را با اذكار لفظى و عبادات تقویت نماید، با خدا انس پیدا مىكند، و وقتى انس با خدا دوام یافت و مستقر گشت، محبت به خدا در دل پدید مىآید و از آن پس بنده، خود به خود به یاد محبوب مىافتد و نمىتواند او را فراموش كند.
چنان كه گفتیم آنچه براى سالك در آغاز كار اهمیت دارد اذكار لفظى و داشتن برنامه منظم عبادى است. در قرآن نیز به این امر اشاره شده و حضرت نیز در طلیعه این خطبه به آن اشاره كرده اند. در این آیه سخن از این نیست كه در طول شبانه روز به تسبیح خدا مشغولند؛ چون در این صورت از دیگر وظایف اجتماعى خود باز مىمانند، بلكه ملاك داشتن برنامه منظم براى عبادت و تسبیح است. اگر چنین برنامه اى وجود داشته باشد، اثر آن، یاد و توجهى است كه در دل باقى مىماند كه اگر تقویت گردد و تداوم یابد، انسان به مرحله اى مىرسد كه لحظه اى از یاد خداوند غافل نمىشود.
چیزهاى بى ارزش و بى مقدار به راحتى به دست مىآیند، اما به دست آوردن چیزهاى باارزش و نفیس دشوار است و براى به دست آوردن آنها باید تلاش كرد. از این رو با توجه به ارزش و والایى ذكر خدا و تأثیر شایانى كه در تأمین سعادت اخروى و دنیوى انسان دارد، اگر كسى بخواهد دائم الذكر شود، باید سال ها تمرین و تلاش كند؛ چنان كه اگر كسى بخواهد در یك رشته اى قهرمان شود، باید مدت ها تمرین و تلاش كند تا به خواسته خود برسد. ما همان گونه كه براى رسیدن به بسیارى از خواسته هاى
دنیایى خود سال ها زحمت مىكشیم تا به آنها برسیم، براى رسیدن به كمالات اخروى نیز باید تلاش كنیم و چنان نیست كه به راحتى به آنها دست یابیم. در این راه نیز نباید انتظار داشته باشیم كه ره صد ساله را یك شبه طى كنیم. باید همواره در صدد ترك گناهان و پاك ساختن حریم دل از آلودگى هاى معنوى بود و برنامه اى منظم و مستمر براى عبادات در نظر گرفت. اگر انسان برنامه اى منظم براى عبادت نداشته باشد و هر وقت میلش كشید عبادت كند ـ مثلاً یك روز ده جزء قرآن بخواند و پس از آن چندین ماه به قرآن نگاه نكند ـ تغییر و تحول قابل توجهى در او پدید نخواهد آمد.
در اصول كافى بابى به استمرار و مداومت بر عبادت و عمل اختصاص داده شده است. در یكى از روایات آن باب امام صادق(علیه السلام) مىفرمایند:
إِیّاكَ أَنْ تَفْرِضَ عَلى نَفْسِكَ فَرِیضَةً فَتُفارِقَها اثْنَى عَشَرَ هِلاَلا؛1 مبادا عملى را بر خود واجب گردانى و تا دوازده ماه از آن دست بردارى.
هم چنین آن حضرت در روایت دیگرى مىفرمایند:
كَانَ عَلِىُّ بْنُ الحُسَیْنِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِما یَقُولُ إِنِّى لَأُحِبُّ أَنْ أُداوِمَ عَلَى الْعَمَلِ وَ إِنْ قَلَّ؛2 امام سجاد(علیه السلام) مىفرمود: من دوست دارم كه بر عمل مداومت داشته باشم، گرچه كم باشد.
توصیه علما و بزرگان این است كه انسان در آغاز عبادت و عملى، سبك مختصر را برگزیند تا بتواند آن را استمرار و تداوم بخشد و برایش به
1. اصول كافى، ج 2، ص 83.
2. همان، ص 82.
صورت ملكه درآید، نه این كه عمل و عبادتى سنگین و دشوار را انتخاب كند كه تداوم آن ممكن نگردد. پس از آن به مرحله بالاتر وارد شود و عمل مفصل ترى را انتخاب كند و بر انجام آن مداومت داشته باشد. چنان نیست كه اگر انسان شبى را بیدار ماند و به عبادت و راز و نیاز گذراند بارش بسته شود و به نتیجه برسد. اگر كسى بخواهد از ذكر و یاد خدا نتیجه بگیرد، باید برنامه اى براى ذكر داشته باشد و در طول سال به آن عمل كند. خواه آن برنامه انجام ساعتى عبادت در روز باشد، یا خواندن چند صفحه قرآن در هر روز باشد و یا با صلاحدید و نظر یكى از اساتید و اولیاى خدا، ذكرى را برگزیند و هر روز آن را بخواند. وقتى كه این برنامه ادامه یافت، انجام عبادت و ذكر براى انسان راحت و هموار مى گردد و او مىتواند وقت بیشترى را صرف عبادت و ذكر كند. با ترك گناه و تداوم دادن به برنامه عبادى، انسان به تدریج در مى یابد كه روزنه هاى بیشترى از نور به رویش گشوده مىشود و رفته رفته احساس مىكند كه مىتواند ذكر دایم داشته و در همه حالات به خدا متوجه باشد.
البته بهترین برنامه هاى عبادى در قرآن ارایه شده است؛ نظیر توصیه قرآن به ذكر و تسبیح خداوند در صبحگاه و شامگاه و عبادت و سجده در بخشى از شب:
وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِیلاً. وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً.1 و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد كن؛ و بخشى از شب را در برابر او سجده كن و شب [هاى] دراز او را به پاكى ستاى.
1. انسان، (76)، 25 ـ 26.
این دستور برنامه كاملى در ذكر خدا و ارتباط با مبدأ وجود است. بى تردید مقصود از چنین تسبیح و عبادتى كه بخشى از شب را فرا مى گیرد فراتر از نمازهاى واجب، و عبارت است از نمازها و اذكار مستحبى كه انسان در صدد انجام آنها بر مىآید و برنامه درازمدت و مستمرى را براى آنها در نظر مى گیرد.
اگر ما به دستورات و توصیه هاى اهل بیت(علیهم السلام) توجه مىكردیم، راه هاى سعادت و نیك بختى را در آنها مى یافتیم. اما افسوس كه دون همتى ما باعث شده كه توجهى به دستورالعمل ها و راه هاى خودسازى كه در سخنان ائمه(علیهم السلام) و علماى ربانى آمده، نداشته باشیم. اگر انسان به این دستورات توجه كافى مبذول دارد بى تردید به سرمنزل مقصود خواهد رسید. چنان كه دوستان خدا و اهل ذكر این راه را طى كردند و به مرحله اى از تعالى و كمال والاى انسانى رسیدند كه طبق فرمایش حضرت در این خطبه، خداوند در هر دورانى آنان را براى خود بر مى گزیند و چندان به آنان عنایت و توجه دارد كه با فكر و عقل آنها نجوا مىكند و راه هاى نادیده را به رویشان مى گشاید و چشم و گوششان را بینا و شنوا مى گرداند:
فَكَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِكَ لاَِهْلِ الدُّنْیَا حَتَّى كَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لاَیَرَى النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لاَ یَسْمَعُونَ...؛ آن گاه كه آنان بر عالم غیب اطلاع یافتند و عالم برزخ و سرانجام برزخیان را به عیان مشاهده كردند و به حقانیت وعده هاى الهى پى بردند، پرده عالم نادیده و غیب را از برابر چشمان
مردم نیز كنار مىزنند و چنان كه خود از وراى عالم خاكى اطلاع یافته اند، مردم را نیز به عالم غیب و برزخ آگاه مىسازند و فرجام كار را در برابرشان مجسم مىكنند. آنان با سخنان فصیح و دل نشین و اندرزهاى خود، حقایق عالم غیب و آنچه را براى دنیاییان پنهان است به مردم مىنمایانند تا بیم و هراس از فرجام كردار زشت و میل به عالم آخرت را در آنان برانگیزانند. آنان كه در اثر شدت یقین چشم و گوش دلشان باز شده، چیزهایى را مىبینند كه مردم از دیدنش محرومند و صداهایى را مىشنوند كه مردم عادى نمىتوانند آنها را بشنوند.
اوج این حالت همان مقامىاست كه امیرمؤمنان(علیه السلام)از آن خبر داد و فرمود:
لَوْ كُشِفَ الغِطاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً؛1 اگر پرده ها[ى عالم غیب]كنار روند بر یقین من افزوده نمى گردد.
علت ناتوانى نفس انسان از درك احوال آخرت، تعلق آن به بدن و اشتغال به تدبیر بدن و پرداختن به نیازمندى هاى دنیوى است. اما اهل ذكر با تداوم و استمرار بخشیدن به ذكر خدا و ریاضت و خودسازى، دل هاى خویش را از كدورت و آلودگى هاى ناشى از تعلق به دنیا پیراسته ساخته اند، آن سان كه دل هاى آنان آیینه و تجلى گاه انوار الهى گشته و حقایق الهى در آنها نقش مىبندد. از این رو آنان هر دو راه نجات و نگون بختى را به وضوح مشاهده مىكنند و با بصیرت و یقین راه هدایت را بر مى گزینند و مى پویند و سایر مردم را نیز بدان هدایت و راهنمایى مىكنند. آنان
1. بحارالانوار، ج 40، باب 93، روایت 54.
هم چنان كه مردم مشاهدات حسى خود را بازگو مىكنند، آنچه را از حقایق كه با چشم بصیرت خویش دیده و با گوش عقل خود شنیده اند به آنها خبر مىدهند.
بسیارى از ما معمولاً از یاد آخرت و عالم برزخ غافلیم و تنها وقتى به زیارت مردگان مىرویم به یاد آخرت مىافتیم و احیاناً كارى براى آن انجام مىدهیم. برعكس ما، اولیاى خدا به مرحله اى از آگاهى و هشیارى و شهود باطنى رسیده اند كه توجهشان بیشتر معطوف به عالم آخرت است و ضمناً نیم نگاهى هم به دنیا دارند. بى شك وجود آنها نعمت و حجت بر دیگران است. آنان حقانیت راه خدا و پیامبران را آشكار مىسازند. نمونه این افراد را در هر زمانى كم و بیش مىتوان پیدا كرد. ما در یزد عالمىداشتیم به نام حاج شیخ غلام رضا(رحمه الله) كه زندگى و رفتارش نشان مىداد كه عالم آخرت را مىبیند و تنها به آن توجه دارد. آن مرحوم حتى در مسیر منزل تا مسجد كه بر الاغ سوار مىشد، به خواندن نافله و قرآن مشغول بود و قرآن را از حفظ مىخواند و كمتر كسى متوجه حالات او مىشد. چنان به اطراف خود بى توجه بود كه گاهى اگر به او سلام مىكردند، متوجه نمىشد. هنگامىكه وارد مسجد مىشد و مىدید مردم در صفوف نماز به جاى اشتغال به نافله و دعا و ذكر، سرگرم حرف زدن هستند ناراحت مىشد و مى گفت: «پدر آمرزیده ها! چرا قبل از نماز بى كار نشسته اید، مىترسید شما را به بهشت ببرند؟ بلند شوید نافله بخوانید.» ما حتى در جایى كه امر به معروف واجب است كوتاهى مىكنیم و به بهانه عدم دخالت در كار دیگران، امر به معروف نمىكنیم. اما مرحوم حاج شیخ غلام رضا از این كه
مردم مستحبات را انجام نمىدادند ناراحت مىشد و طاقت از دست مىداد و با عصبانیت به آنها تذكر مىداد كه نافله بخوانند. دلیل ناراحتى و عصبانیت او این بود كه حقیقت را مىدید و درك مىكرد كه مردم چه سرمایه هنگفت و عظیمىرا به آسانى از دست مىدهند. در نظر او مردمىكه به نافله و ذكر نمى پرداختند، چون گرسنه اى بودند كه از گرسنگى به تنگ آمده و نیازمند لقمه نانى است، اما توجه ندارد و غافل است كه ظرفى پر از غذاى لذیذ در برابرش نهاده اند! او مىدید كه مردم تا چه حد به این نافله ها احتیاج دارند و چه تأثیرى براى دنیا و آخرتشان دارد، و در عین حال غافلند. بنابراین جا داشت كه به جهت دل سوزى و مصلحت اندیشى براى مردم، روحش آزرده گردد و عصبانى و ناراحت شود.
هم چنین مرحوم علامه طباطبایى(رحمه الله) نمونه بارز و برجسته كسانى بود كه اهل ذكر و خلوت با خدا بودند و لحظه اى توجهشان از خداوند قطع نمىشد. حالات و رفتار ایشان نشان مىداد كه توجهشان به جاى دیگر است و چندان مایل نبود با كسى سخن بگوید و گفتگو كند، چون از توجه ایشان به خدا كاسته مىشد. در جلسه درس، معمولاً به شاگردان نگاه نمىكرد و بیشتر نگاهش را به سقف مىدوخت، و اگر كسى رو در رو با آن بزرگوار گفتگو مىكرد مرحوم علامه به چشمانش نگاه نمىكرد. این رفتارها براى این بود كه توجهش به خداوند باقى بماند. حتى گاهى به ایشان سلام مىكردند، اما ایشان در عالم خود بودند و متوجه نمىشدند. ایشان خیلى كم و مختصر حرف مىزدند و همواره در حال ذكر و توجّه بودند.
از جمله ویژگى هایى كه حضرت براى اهل ذكر بر مىشمارند، محاسبه نفس و بررسى رفتار خویش است. به همین مناسبت جا دارد در این جا به بحث محاسبه نفس و اهمیت و ضرورت آن اشاره اى داشته باشیم.
ضرورت و اهمیت محاسبه نفس بر كسى پنهان نیست و نگاهى اجمالى به آیات و روایات فراوانى كه در این زمینه وارد شده، ضرورت و جایگاه حیاتى آن را براى ما آشكار مىسازد. علماى اخلاق نیز اكیداً سفارش كرده اند كه انسان در پایان هر روز به بررسى و محاسبه رفتار خویش بپردازد و بنگرد به وظایف الهى و واجباتى كه بر عهده او بوده عمل كرده یا نه. اگر پس از بررسى پى برد كه به وظایف خویش عمل كرده است و رفتارش بر طبق موازین شرع بوده است، خداوند را سپاس گوید كه توفیق انجام وظایف را به او عنایت كرده است و سعى كند در روزهاى بعد همان مسیر سالم و صحیح را ادامه دهد؛ اما اگر به وظایف الهى خویش عمل نكرده، یا آنها را ناقص انجام داده و به لغزش و انحراف آلوده گردیده است، سعى كند با انجام اعمال نیك و مستحبات، به خصوص نمازهاى نافله، كاستى ها را جبران كند و در برابر ترك وظایف الهى و انجام معصیت خداوند، خویشتن را سرزنش كرده استغفار نماید تا خداوند از گناهانش در گذرد.
درباره اهمیت محاسبه نفس امام كاظم(علیه السلام) مىفرمایند:
لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَم یُحاسِبْ نَفسَهُ فِى كُلِّ یَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَناً اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَیِّئاً اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ و تابَ إِلَیْهِ؛1 از ما نیست كسى كه هر روز
1. اصول كافى، ج 2، ص 453.
حساب خود را نرسد، پس اگر عمل نیكى انجام داده از خداوند زیاد شدن اعمال خیر را طلب كند و اگر كار بدى مرتكب شده، از خداوند آمرزش بخواهد و به سوى او بازگشت كند.
پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) به اصحابشان مىفرمایند:
أَلاَ أُنَبِّئُكُمْ بِأَكْیَسِ الْكَیِّسینَ و أَحْمَقِ الحُمَقاءِ؟ قالوُا بَلى یا رَسُولَ اللّهِ. قالَ: أَكْیَسُ الكَیِّسینَ مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعْدَ الْمَوْتِ، وَ أَحْمَقُ الحُمَقاءِ مَنِ اتَّبَعَ نَفْسُهُ هَواهُ و تَمَنّى عَلَى اللّهِ الأَمانِىَّ؛1 آیا شما را از زیرك ترین زیركان و نادان ترین نادانان آگاه نسازم؟ اصحاب گفتند: بله، اى رسول خدا. حضرت فرمود: زیرك ترین انسان ها كسى است كه به حساب نفس خویش رسیدگى كند و براى پس از مرگ خویش عمل كند، و احمق ترین احمق ها كسى است كه پیرو هواى نفس خویش باشد و پیوسته آرزوهاى خود را از خداوند درخواست كند.
از جمله فواید محاسبه نفس این است كه وقتى انسان به لغزش هاى خود پى برد، فوراً آنها را جبران مىكند و نمى گذارد آثار آنها در روح و روانش باقى بماند. اگر انسان از خود حساب نكشد، متوجه نمىشود كه چقدر گناه كرده است، و وقتى به گناهان خود توجه نكرد، آن گناهان در روح او اثر مى گذارند و با هر گناه نقطه سیاهى در دلش پدید مىآید تا جایى كه با افزایش گناهان، سیاهى و تاریكى دل را فرا مى گیرد و چه بسا كه نقطه اى
1. بحارالانوار، ج 70، باب 45، روایت 16.
نورانى در آن باقى نمىماند. این نكته مضمون برخى روایات است؛ از جمله آنها مىتوان به این روایت از امام صادق(علیه السلام)اشاره كرد:
إِذا أَذْنَبَ الْرَّجُلُ خَرَجَ فِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْداءُ، فَإِنْ تابَ انْمَحَتْ، وَ إِنْ زادَ زادَتْ، حَتّى تَغْلِبَ عَلى قَلْبِهِ فَلا یُفْلِحُ بَعْدَها أَبَداً؛1 هرگاه شخصى گناهى كند، در دلش نقطه اى سیاه بر آید. پس اگر توبه كند، محو شود و اگر بر آن گناه بیفزاید، آن سیاهى فزونى گیرد تا بر دلش چیره گردد و هرگز رستگار نشود.
آرى، اگر انسان به محاسبه نفس خود نپردازد، آثار واقعى و تكوینى گناه از بین نمىرود و دلش را سیاه و تیره مىكند؛ اما او توجهى ندارد. مانند كسى كه لباس سفیدى بپوشد و مرتب لكه هایى بر آن بنشیند و او چشم بر هم نهد و ننگرد كه لباسش كثیف و آلوده شده است. مسلّماً با زیاد شدن لكه ها، آن لباس چنان آلوده و نفرت انگیز مىشود كه نفرت هر بیننده اى را بر مىانگیزد، اما انسان چون چشم بر هم نهاده، غافل و بى خبر است.
بزرگ ترین عیب و زیان ترك محاسبه نفس این است كه آثار گناه در روح باقى مىماند و روز به روز انسان آلوده تر گشته، قلبش ظلمانى تر و تاریك تر مى گردد و بیشتر از خداوند فاصله مى گیرد. در حالى كه توجه ندارد و چه بسا خیال مىكند كه فرد شایسته و خوبى شده است و به خود مىبالد كه من چنین و چنانم، در صورتى كه واقعیت این است كه هر روز بیش از پیش سقوط مىكند و در پرتگاه شقاوت و بدبختى فرو مىغلطد:
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ
1. اصول كافى، ج 2، روایت 13، ص 271.
یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً؛1 بگو: آیا شما را از زیان كارترین مردم آگاه گردانم؟ [آنان] كسانى اند كه تلاششان در دنیا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مىدهند.
علامه طباطبایى(رحمه الله) درباره آیات فوق مىفرمایند: «خسران و زیان در كسب و كارى كه به هدف سودبرى انجام مى گیرد، هنگامىرخ مىدهد كه هدف از كسب و كار حاصل نگردد و یا از سرمایه كاسته شود و یا تلاش انسان هدر رود. در آیه شریفه از هدر رفتن تلاش، به گم شدن و تباهى تعبیر شده؛ مثل این كه انسان راه را گم كند و با سیر و حركت خود به مقصد نرسد. گاهى زیان دیدن انسان در كسب و تلاش، به جهت ناآزمودگى در كار است و یا به جهت ناآشنایى به راه، و یا به دلیل عوامل ناخواسته دیگر است. امید این كه این زیان و خسران برطرف گردد وجود دارد، چون امید مىرود كه زیان كار بیدار گردد و كارش را از سر گیرد و از دست رفته را باز گیرد و گذشته را جبران سازد. اما گاه مىشود كه انسان زیان مىبیند و خود مى پندارد كه سود برده است؛ ضرر مىكند و بر این باور است كه چیزى جز نفع عایدش نشده است. این بدترین خسران و زیان است كه امیدى به برطرف شدنش نیست.
وظیفه انسان در دنیا تنها تلاش براى سعادت است و نباید جز آن خواسته اى داشته باشد. اگر در مسیر حق قرار گرفت و به هدف دست یافت، به سعادت واقعى رسیده است، و اگر از مسیر منحرف شد و به انحراف و اشتباه خود پى نبرد، در تلاش و سعى خود زیان دیده است و لكن امیدى به
1. كهف (18)، 103، 104.
نجات او هست. اما اگر از مسیر حق منحرف شد و به غیر حق دست یافت و بر آن پافشارى كرد و هرگاه پرتوى از حق براى او ظاهر گشت، نفسش پرده اى بر آن كشید و او را به بزرگ بینى و تعصب جاهلى گرفتار ساخت، چنین فردى زیان كارترین افراد در عمل و تلاش است؛ چرا كه امیدى به برطرف شدن زیان و خسران او نیست و انتظار نمىرود به سعادت برسد.»1
با توجه به این كه از جمله فواید محاسبه نفس این است كه انسان به لغزش هاى خود پى مىبرد و در صدد برطرف ساختن آنها بر مىآید و نمى گذارد كه آثار تكوینى گناه در روح او باقى بماند و در نتیجه در عالم قیامت هم حساب رسى اعمال و كردارش دشوار نخواهد بود و شرمنده و سرافكنده و حسرت زده نخواهد شد. این حقیقت را پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، با دو تعبیر كه لازم و ملزومند، بیان فرموده اند:
حاسِبْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبَ فَهُوَ أَهْوَنُ لِحِسابِكَ غَداً؛2 قبل از آن كه به حساب تو رسیدگى شود، خود به حساب اعمالت برس، چرا كه این محاسبه، حساب فرداى قیامت را آسان مىكند.
محاسبه اعمال در دنیا حساب روز قیامت را آسان مىكند و اگر انسان خود به حساب اعمالش برسد و در صدد علاج و جبران لغزش ها و انحرافات خود بر آید حساب روز قیامت او سبك مى گردد. اما اگر چنین نكند، گناهان روى هم انباشته مى گردد و باعث افزون گشتن گرفتارى هایش در روز قیامت مىشود. رسول خدا(صلى الله علیه وآله)در ادامه مىفرمایند:
1. المیزان، ج 3، ص 430.
2. بحارالانوار، ج 77، باب 4، روایت 3.
وَ زِنْ نَفْسَكَ قَبْلَ أَنْ تُوزَنَ و تَجَهَّزْ لِلعَرْضِ الأَكْبَرِ یَوْمَ تُعْرَضُ لاتَخْفى عَلَى اللّهِ خافِیَةٌ؛ و خویشتن را بسنج پیش از آن كه تو را بسنجند و براى عرضه به پیشگاه خداوند در روز رستاخیز آماده باش كه هیچ چیز بر خداوند پنهان نمىماند.
میزان و سنجش اعمال از باورهاى اعتقادى ما است و ما معتقدیم كه در روز قیامت كفّه اعمال نیك و بد ما را با یكدیگر مقایسه مىكنند. حال اگر ما خود به سنجش اعمالمان بپردازیم و بنگریم كه گناهانمان سنگین تر شده است، تلاش مىكنیم كه بارمان را سبك كنیم. اما اگر در مقام سنجش اعمال خویش بر نیامدیم و گناهانمان را نسنجیدیم و به تأثیر آنها بر روحمان پى نبردیم، روزى پاى میزان الهى حاضر مىشویم و آن جا رسوا و دچار حسرت مى گردیم.
چنان كه گفتیم، آیات و روایات فراوانى در زمینه محاسبه نفس وارد شده، اما در كمتر جایى به تفصیل كیفیت محاسبه نفس ذكر شده است. در این خطبه حضرت كیفیت حساب رسى اهل ذكر بر اعمال خویش را به تفصیل بیان مىكنند و مىفرمایند:
فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِكَ فِى مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَةِ وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهودَةِ وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِینَ أَعْمَالِهِمْ وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَةِ أَنْفُسِهِمْ عَلى كُلِّ صَغِیرَة وَ كَبِیرَة أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فِیهَا وَ حَمَّلُوا ثِقَلَ أَوْزَارِهِمْ ظُهُورَهُمْ فَضَعُفُوا عَنِ الاِْسْتِقْلاَلِ بِهَا فَنَشَجُوا نَشِیجاً وَ...؛ اگر در اندیشه
خود اهل ذكر را مجسم مىكردى و مقام هاى ستوده و جایگاه آنها را آشكارا مىنگریستى، خود مىدیدى كه آنان فارغ از همه هیاهوها و زیاده طلبى هاى دنیا خواهان، نامه هاى اعمال خویش را گشوده اند و براى حساب رسى آماده شده اند تا كوتاهى هاى خویش را جبران كنند. آنان در این اندیشه اند كه در كدام یك از اعمال كوچك و بزرگى كه بدان فرمان داده شده اند كوتاهى كرده اند و یا چه اعمالى را كه از آن نهى شده بوده اند مرتكب گردیده اند. آنان هنگامىكه كوتاهى هاى خود را تك تك مىنگرند و در فرجام هر یك تأمل مىكنند، بارى سنگین را بر دوش خود مىبینند كه توان برداشتنش را ندارند.
اگر انسان كوتاهى ها و گناهانش را یك جا در نظر گیرد، شاید سنگینى آنها را احساس نكند، اما وقتى كه تك تك آنها را ملاحظه كرد و تبعات منفى دنیوى و اخروى آنها را در نظر گرفت، شدیداً پشیمان و سرافكنده مىشود. گاهى سخنى، زندگى گوینده و یا شخص دیگرى را دگرگون مىكند. گاه انسان سخنى مى گوید كه امید و نشاط را از مخاطب مى گیرد و او را از راه و كارى كه برگزیده منصرف مىسازد، و چه بسا سخنى امید مىآفریند و سرنوشت كسى را عوض مىكند و او را به زندگى امیدوار مىنماید. از این رو نباید هیچ لغزشى، و از جمله سخنان نسنجیده را سبك بشماریم.
هنگامىكه اهل ذكر سنگینى بار گناهان و كوتاهى هایى را بردوش خود حس كردند كه توان برداشتن آن را ندارند، گریه امانشان نمىدهد و از شدت پشیمانى و در مقام اعتراف به پیشگاه خداوند فریاد بر مىآورند و
بى تابى مىكنند. اما به ناگاه مىنگرى كه فرشتگان خدا آنان را كه به حق نشانه هاى هدایت و چراغ هاى روشن گر تاریكى ها هستند در برگرفته اند و آرامش بر دل هایشان نازل مىكنند. «سكینه» لطف و آرامش خاصى است كه وقتى بندگان خوب خدا دچار اضطراب و نگرانى مىشوند و بلاها آنان را احاطه مىكند، خداوند آن را بر دل آنها نازل مىكند تا آن اضطراب ها و نگرانى ها از دل آنان زایل گردد و امید و آرامش جایگزین آن شود. به جز روایات، در قرآن، در چند آیه، نزول سكینه الهى بر دل مؤمنان، و از جمله پیامبر(صلى الله علیه وآله) مطرح شده است. از جمله، در شبى كه پیامبر مىخواستند از مكه به مدینه هجرت كنند و خطر مشركان كاملا مشهود بود و هر لحظه ایشان را تهدید مىكرد، خداوند «سكینه» بر قلب پیامبر نازل كرد و به ایشان آرامش بخشید. خداوند در این باره مىفرماید:
إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ كَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها...؛1
اگر او [پیامبر] را یارى نكنید، قطعاً خدا او را یارى كرد: هنگامىكه كسانى كه كفر ورزیدند او را [از مكه] بیرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه كه در غار[ثَور] بودند، وقتى به همراه خود مى گفت: «اندوه مدار كه خدا با ما است» پس خدا آرامش خود را بر او فرستاد و او را با سپاهیانى كه شما آنها را نمىدیدید تأیید كرد.
1. توبه (9)، 40.
وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْكَرَامَاتِ فِى مَقْعَد اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِیهِ...؛
درهاى آسمان و عالم ملكوت به روى آنان گشوده شده است و آنان از تنگناى خاكدان زمین به سوى نور و ملكوت و فراخناى عالم قدس الهى پرواز مىكنند و به مقام و جایگاهى ارزشمند كه خدا براى آنان مهیا كرده گام مىسپارند، مقامىكه خداوند در آن، با نظر رحمت و لطف به آنان مىنگرد.
این مقام همان مقام پرهیزگاران در بهشت است:
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّات وَ نَهَر. فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیك مُقْتَدِر؛1
در حقیقت، مردم پرهیزگار در میان باغ ها و نهرها، در قرارگاه راستین، نزد پادشاهى توانایند.
آرى، آنان به جهت تلاش و كوشش و سعى بلیغ خود در خودسازى و مداومت در ذكر خدا و رسیدگى به اعمال خویش و ملامت كردن نفس سركش خود و مهار كردن آن و طلب مغفرت از محضر خداى بخشنده، به جایگاهى رفیع در عالم آخرت مىرسند. جایگاهى كه در دنیا نیز بهره هایى وافر از آن نصیبشان مى گردد و از تماشا و مشاهده آن لذتى وصف ناپذیر مىبرند و اشتیاقشان در انس با حضرت حق افزون و افزون تر مى گردد. تلاش گران سنگ آنان خشنودى و رضایت خدا را در پى دارد و منزلت آنان مورد ستایش پروردگار عالم قرار مى گیرد. آنان رایحه لطف و
1. قمر (54)، 54ـ55.
رحمت الهى را استشمام مىكنند و روحشان با خنكاى نسیم رحمت الهى آرامش و تسكین مى یابد و دست به دعا بر مىدارند و از خداوند آمرزش و نزول بیشتر باران رحمتش را مىخواهند.
راستى مؤمنان پاك باخته در آن هنگام كه رضایت الهى را درك مىكنند چه احساسى دارند؟ ما كه دركمان از محسوسات و مشهودات حسى فراتر نمىرود، چگونه مىتوانیم لذت چشیدن رضایت الهى را به تصویر كشیم؟ پس چاره اى جز این نداریم كه براى بیان شعاع بسیار ضعیفى از آن احساس، به تمثیل و تشبیه روى آوریم.
همگان كمابیش جایگاه و عظمت امام راحل(رحمه الله) را تا حدودى مىشناسیم. به خصوص كسانى كه ایشان را از نزدیك درك كرده اند و سالیانى افتخار شاگردى ایشان را داشته اند با شخصیت ایشان بهتر آشنا هستند. حال با توجه به عظمت و جایگاه امام، تصور كنید اگر كسى در محل كار خود مشغول كار و انجام وظیفه بود و ناگاه امام را در برابر خود مىدید كه لبخند رضایت بر لب دارد، چه لذت و سرورى براى او پدید مىآمد؟ بى شك از شدت شادمانى از خود بى خود مىشد و سر از پا نمىشناخت و قادر نبود عمق احساس و لذتى را كه به كامش نشسته بر زبان آورد. و اگر لحظه اى وجود مقدس امام زمان عجل الله فرجه الشریف را با لبخند رضایت آمیزى در كنار خود ببیند چه احساسى خواهد داشت؟! این در حالى است كه امام فقط بنده اى از بندگان خاص خدا است؛ حال اگر كسى به مقام درك رضایت الهى نایل گردد چه احساسى خواهد داشت؟! بى تردید درك رضایت الهى چنان لذت و سرورى در بنده پدید مىآورد كه
اگر پس از سال ها كه گرفتار بدترین عذاب ها و شكنجه ها بوده، این احساس و درك براى او رخ دهد، همه آن عذاب ها و ناراحتى ها را فراموش مىكند و وجودش سراسر شادمانى و سرور مى گردد و ذره اى غم و اندوه در او باقى نمىماند.
رَهَائِنُ فَاقَة إِلى فَضْلِهِ وَ اُسَارى ذِلَّة لِعَظَمَتِهِ، جَرَحَ طُولُ الاَْسى قُلُوبَهُمْ، وَ طُولُ الْبُكَاءِ عُیُونَهُمْ...؛
آنان در گرو نیاز به فضل خدا هستند و اسیرانى اند كه در برابر عظمت پروردگار احساس خوارى دارند. هنگامىكه بر كرده هاى خود مىنگرند، تأسف مىخورند كه چرا كوتاهى كردند و مرتكب مكروهات گردیدند و كمتر به انجام مستحبات پرداختند. این اندوه هاى طولانى دل هایشان را مجروح مىسازد و ریزش پیوسته اشك، چشمهایشان را مجروح مى گرداند.
از بنده اى كه یاد و توجه به خدا پرده هاى ظلمت و تاریكى را از برابر دیدگان دلش فرو نشانده و حقایق اصیل هستى را به او نمایانده است جز این هم انتظار نمىرود. او هنگامىكه كوتاهى هاى خود را مىبیند و به حقارت و خردى خویش در برابر عظمت بى پایان الهى واقف مى گردد، باید هم از خود بى خود شود و به ملامت و سرزنش نفس خود بپردازد و پیوسته هم نشین غم و اندوه و گریه گردد. اگر ما بر كردار خود تأسف نمىخوریم و در جفاى به خویش و حرمان از رحمت و لطف الهى و عنایات او، اندوه و غم به دل راه نمىدهیم و سعى نمىكنیم كه با باران گریه، دل و وجود خود را از ناخالصى ها و پلشتى ها پاك سازیم، باید در پى معالجه نفس بیمارِ خود
باشیم. سیره پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و اولیاى خدا این بوده كه پیوسته در فراق یار مى گریستند و اندوه و غمىطولانى در دل داشتند و در پیشگاه خداوند پیشانى خضوع بر زمین مىساییدند:
إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً. وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً. وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً؛1
كسانى كه پیش از [نزول ] آن [قرآن] به آنها دانش داده شده، چون [این آیات] بر آنان خوانده مىشود، سجده كنان به خاك مىافتند و مى گویند: «منزه است پروردگار ما، كه وعده پروردگار ما قطعاً انجام شدنى است» و آنها بر روى زمین مىافتند و مى گریند و [تلاوت این آیات همواره] بر خشوعشان مىافزاید.
لِكُلِّ بَابِ رَغْبَة إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ یَدٌ قَارِعَةٌ، یَسْأَلُونَ مَنْ لاتَضِیقُ لَدَیْهِ الْمَنَادِحُ وَ لاَ یَخِیبُ عَلَیْهِ الرَّاغِبوُنَ...؛
دست آنان همواره به سوى درهاى رحمت خدا دراز است و از كسى درخواست مدد و یارى دارند كه هیچ گاه درهاى لطفش به روى بندگان بسته نیست. به كسى كه از او درخواست كند، فزون تر از آنچه مىخواهد مىدهد و بخشش او را كاستى نیست و هرگز درخواست كنندگان از او ناامید نمى گردند.
پس اكنون اگر خیر و صلاح خود را مىخواهى، شایسته است حساب خویشتن را برسى و بنگرى به لغزش ها و كوتاهى هایى كه از تو سرزده و در
1. اسراء، (17) 107ـ 109.
صدد جبران آنها برآیى و با استغفار و توبه از ساحت رحمت الهى درخواست بخشش كنى. حساب رسى اعمال دیگران را فروگذار كه هم نفع و فایده اى براى تو ندارد و هم این كه آنان كسى را دارند كه به رفتار و اعمالشان رسیدگى كند.