بسم الله الرّحمن الرّحیم
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت بركاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/06/07 ایراد فرمودهاند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
وَالشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى التَّمَارِی وَالْهَوْلِ وَالتَّرَدُّدِ وَالِاسْتِسْلَامِ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِیهِمَا؛
در جلسات اخیر بحث درباره حدیثی از امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه بود كه در پاسخ سؤال از ایمان بیان فرموده بودند. عرض كردیم که طبعا با شناخت اضدادِ یک حقیقت، شناخت انسان به آن حقیقت هم بیشتر میشود. شاید از این جهت است که حضرت در پایان حدیث، به حسب این نقل که در نهج البلاغه آمده، سخن از كفر و شك را هم به میان میآورند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام بعد از بیان پایههای کفر میفرمایند: شك دارای چهار شعبه است. حضرت درباره ایمان فرمودند: ایمان چهار پایه دارد و برای هر پایه چهار شعبه ذکر فرمودند، و درباره کفر فقط فرمودند: کفر چهار پایه دارد و آثار هر یک از این پایهها را ذکر کردند، و اکنون درباره شک فقط میفرمایند: شک چهار شعبه دارد. در توجیه این ترتیب میتوان به طور كلی گفت: انسان نسبت به حقایق دین، یا شناخت كافی دارد و به آنها ایمان میآورد، یا با اینكه شناخت دارد یا شناخت برای او میسر است حقایق دین را انكار میكند، یا در حالت شك باقی میماند. آخرین فراز این حدیث شریف در مقام توضیح حالت شک است. طبیعتا اگر كسی دنبال شناخت حقایق باشد هیچگاه به حالت شك اكتفا نمیكند. ولی گاهی انسان در اثر عروض حالاتی خاص، به دنبال حقیقت نمیرود و در همان حالت شك متوقف میشود. ظاهرا چهار شعبهای كه حضرت برای شك ذكر فرمودهاند چهار نوع حالت است كه شخص شاك میتواند داشته باشد.
التَّمَارِی؛ «تماری» باب تفاعل از مراء است. گاهی انسان در مقام شناخت حقیقت است، اما چنان حالت مراء برای او ملکه میشود که دیگر موفق به ادامه تحقیق خود نمیشود و به نتیجه نمیرسد. كسی كه در مقام تحقیق برمیآید باید شقوق مختلف مسأله مورد تحقیق را بررسی کند و برای هر یک از آنها به دنبال دلیل باشد و اگر شبههای دارد سؤال کند. این روش هیچ اشكالی ندارد و این سؤال و جوابها تتمه تحقیق محسوب میشود. اما وقتی كسی بنا بگذارد بر اینكه با هر کس بحث میكند سعی كند حرف او را رد كند و در سخن او تشكیك كند، این حالت كمكم برای او ملكه میشود و همیشه سعی او بر این است که هر حرفی را ابطال کند. به این کار «مراء» گویند.
یکی از ویژگیهای روح آدمی که در عرصههای مختلف ظهور پیدا میکند این است که وقتی روی انجام کاری تمرکز پیدا کند و آن را تکرار کند، کمکم روح او با آن کار انس میگیرد و ترک آن کار برای او سخت میشود. این حالت در امور طبیعی و مادی محسوستر است. کسی که برای بار اول سیگار میکشد وقتی دود تلخ سیگار وارد حلق او میشود به سرفه میافتد و ناراحت میشود. اما چند مرتبه که این کار را تکرار کرد کمکم تلخی آن را احساس نمیکند و به آن عادت میکند، به گونهای که اگر سیگار به او نرسد گویا گمشدهای دارد.
در امور روحی، روانی و اخلاقی هم چنین خصلتی وجود دارد. در روایات آمده است که: «إِنَّ لِلشَّرِّ ضَرَاوَةً كَضَرَاوَةِ الْغِذَاء؛1 کارهای بد هم مانند عادت به غذا به صورت عادت در میآیند.» حالت وسواس ابتدا از دقتهای بیجا شروع میشود. احیانا خود شخص هم میداند چنین دقتهایی بیجاست، اما به آنها اهمیت میدهد و آنها را تکرار میکند. سرانجام کار او به جایی میرسد که پنجاه بار دست خود را میشوید و باز میگوید: نشد!
سوفسطائیان گروهی از اهل بحث و نظر در یونان قدیم بودند كه در بحث، از روش مغالطه استفاده میكردند. نظریاتی هم كه اکنون به آنها نسبت داده میشود همه نظریاتی توأم با شك و انكار است. گفته میشود که این افراد ابتدا معلمانی بودند كه راه بحث و جدل را به دیگران میآموختند. كمكم در این مسیر تصمیم گرفتند كه به شاگردان خود روشهایی را تعلیم دهند كه بتوانند هر سخنی را رد كنند. این اشتغال دائم و ممارست در تشكیك و رد سخن دیگران، كمكم خود آنها را هم دچار شك كرد و سرانجام در همه ادراکات تشکیک کردند و شكاك شدند. این رویه به آنجا رسید که یكی از فیلسوفان غربی این احتمال را مطرح كرد که: شاید من اصلا خواب باشم و همه چیزهایی که میبینم خوابی بیشتر نباشد.
مراء با جدال فرق دارد. جدال این است که انسان در میدان بحث برای اقناع طرف مقابل از روش جدل استفاده کند تا زودتر او را قانع کند. خاصیت جدل این است که مخاطب را قانع میکند. با این روش ممکن است مطلب صحیحی القا شود و مخاطب قانع شود و احتمال هم دارد که مطلب نادرستی القاء شود. همچنین ممکن است انسان ابتدائا بحثی را با روش جدلی مطرح کند، یا برای اعتراض به ادعای کسی از جدل استفاده کند و بخواهد طرف خود را قانع کند. همه این شقوق، «جدال» نام دارند. قرآن کریم برخی جدالها را خوب و برخی جدالها را بد شمرده است. درباره جدال مذموم میفرماید: وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ؛2 و درباره جدال مطلوب میفرماید: وَ لَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛3 به خود پیغمبر هم میفرماید: ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛4 جدال أحسن با دعوت با حکمت متفاوت است. در دعوت با حکمت، از برهان عقلی استفاده میشود که به بدیهیات ختم میشود. این کار گرچه ممکن است، اما احیانا مشکل است. اما در جدال أحسن همان مطلب حق را با مقدماتی بیان میکنند که مخاطب قبول دارد و قانع میشود. چند نمونه از جدال أحسن در قرآن آمده است. مثلا خداوند خطاب به مشرکانی که داشتنِ دختر را عیب میدانستند میفرماید: أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى؛5 شما که داشتن دختر را عیب میشمارید چرا میگویید ملائکه دختران خدا هستند؟! آیا سهم شما پسر است و سهم او دختر؟! عجب تقسیم ناعادلانهای! این بحث جدلی است و خصم را محکوم میکند، اما برهانی نیست. گاهی اینگونه بحثها راه را نزدیک میکند و کار بدی شمرده نمیشود. در جدال أحسن مطلب حقی بهسادگی و با روشی قانعکننده بیان میشود. خدای متعال میفرماید: با اهل کتاب جدال أحسن کنید. به آنها بگویید: ما و شما خدای یگانه را میپرستیم و هر دو میگوییم در برابر هر چه که خدا نازل کرده تسلیم هستیم. بیایید منصفانه بررسی کنیم ببینیم آیا خدا بعد از تورات و انجیل کتاب دیگری هم نازل کرده است یا نه؟ بحث را از جایی شروع کنید که طرف احساس کند به شما نزدیک است.
اما مراء اینگونه نیست. کسی که مراء ملکه او شده همیشه میخواهد دلیل طرف مقابل را ابطال کند و به حق یا باطل بودن آن کاری ندارد. این حالت موجب میشود که او در حال شک باقی بماند و با این حال، نمیتوان امید داشت که حق را پیدا کند و به ایمان مطلوب برسد.
وَالْهَوْلِ؛ عامل دیگری که ممکن است موجب ابتلای انسان به شک شود و مانع رسیدن انسان به ایمان صحیح شود، عدم اعتماد به نفس در بحث و تحقیق است. وقتی با مسألهای مواجه میشود به جای اینکه درباره آن فکر کند گمان میکند قابل حل نیست و خود را با آن مسأله درگیر نمیکند. به تعبیر روایت مبتلا به هول میشود (هَالَهُ) و حالت خودباختگی و هراس به او دست میدهد و عقبنشینی میکند (نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ). چنین انسان تنبل و ترسویی هم به ایمان صحیح نخواهد رسید.
شعبه سوم شک این است که انسان قدرت تصمیمگیری و تشخیص قاطع را نداشته باشد به گونهای که در میان اقوال نمیتواند یکی را انتخاب کند. مدام یک قدم پیش و یک قدم پس میگذارد. کمکم این حالت برای او ملکه میشود و وسواس ذهنی پیدا میکند و ذهنش قدرت تصمیمگیری پیدا نمیکند. دلیل روشن را مییابد و میداند که قابل قبول است، ولی دوباره سخنان مخالفان از ذهنش میگذرد و ذهن او را به آن طرف مایل میکند. اما با سخن آنها هم قانع نمیشود و برمیگردد. به این صورت، بین دو طرف رفت و آمد میکند و نمیتواند خود را قانع کند و تصمیم بگیرد. این هم نوعی بیماری روانی است. اگر انسان معمولی و نرمالی بود با دیدن دلیل روشن تصمیم خود را میگرفت و مطلب را قبول میکرد. اما وقتی حالت وسواس ذهنی پیدا کرد هرچه بگویند مطمئن نمیشود و در حالت شک باقی میماند.
قسم چهارم شک در انسانهای بیخیالی و ماجراجو وجود دارد. برخی افراد خود را به آب و آتش میزنند و کارهای عجیب انجام میدهند، به این امید که رکوردی به نام آنها ثبت شود و مورد تشویق تماشاچیان قرار گیرند. بسیاری از آنها هم در این راه هلاک میشوند، ولی اهمیت نمیدهند. برای چنین افرادی زندگی خیلی اهمیت ندارد. تنها همین حالت هیجان و کف و سوت زدن تماشاچیان است که برای آنها خیلی مهم است.
وقتی چنین افرادی را از مرگ و آتش جهنم بیم میدهی با بیتفاوتی از کنار آن میگذرند یا میگویند: «اگر جهنمی وجود داشت، بالاخره یک کاری میکنیم!» با مسایل دینی هم ماجراجویانه برخورد میکنند. به تعبیر امیرالمؤمنین علیهالسلام حالت استسلام دارند و هر سرنوشتی پیدا کنند برای آنها مساوی است. تنها چیزی که برای آنها اهمیت دارد لذتی خیالی است که برای خود ترسیم کردهاند.
فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ؛ «دَیدن» به معنای عادت ثابت است. چه زیباست تعبیر حضرت! میفرمایند: اگر مراء کردن برای انسان عادت شد شب او به صبح نمیرسد و از این تاریکیها به روشنی نخواهد رسید. کسی که کار او تنها رد کردن سخن دیگران است به ایمان نمیرسد.
وَمَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ؛ کسی که در مواجهه با هر مسألهای که نیاز به تحقیق و فکر دارد هول سر تا پای او را میگیرید، روی پاشنههای پای خود عقب عقب میرود و همیشه از مقابل مسایل مهم فرار میکند. روشن است که چنین کسی هم هیچگاه به مقصد نمیرسد.
وَمَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّیَاطِینِ؛ حضرت درباره آثار دو شعبه اول شک تنها فرمودند به نتیجه نمیرسد. اما برای دو شعبه دیگر نتایج خطرناکی را برمیشمارند. میفرمایند: کسی که به حالت تردد و رفت و آمد بین دو قطب عادت کرده است و نمیتواند تصمیم بگیرد، در بین راهْ شیاطین به او حمله میكنند و زیر سُم آنها له میشود. این هشدار حضرت به این معناست که این حالتی بسیار خطرناك است و باید مراقب بود که وسواس در فكر پیدا نكنیم. باید بدانیم که شناختن دلیل صحیح، راه و روش عقلی دارد و برای بررسی هر علم و هر گزارهای راه تحقیق و متدی صحیح و عقلایی وجود دارد که همه عقلای عالم کموبیش آن را میپذیرند و از آن استفاده میکنند و اگر در بعضی جزئیات آن، اختلافی وجود داشته باشد قابل اغماض است. مثلا همه شکل اول قیاس منطقی را ـ اگر مقدماتش یقینی باشد ـ مفید یقین میدانند. لذا وقتی برهانی بر اساس شكل اول با مقدمات بدیهی شكیل میگیرد، انسان سالم نمیتواند آن را رد كند. مانند حساب دو دوتا چهارتاست. اما کسی که تردید برای او ملکه شده، دیگر راهی برای اصلاح ذهن و عقل او باقی نمانده است. لذا شیاطین به او حمله میكنند و او زیر سم خود له میكنند.
وَمَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ هَلَكَ فِیهِمَا؛ کسی که مانند ماجراجویان با دست خود، خود را تسلیم هلاکت میکند و باكی ندارد که چه بر سرش میآید روشن است که وضعیت او از همه سختتر است. آیا كسی كه خود را از بالای كوه به اعماق دره پرت میكند نجات پیدا میكند؟ اگر انسان چنین حالتی پیدا كند طبعا از ایمان و سعادت دنیا و آخرت باز میماند.
حضرت درباره ایمان و کفر، تعبیر دعائم (پایهها) را به کار میبرند. اما درباره شک، میفرماید: شک چهار شاخه دارد. یعنی گویا شكهایی كه مزاحم ایمان میشوند چند نوع هستند و كسانی كه مبتلا به شك میشوند چند دستهاند که در سایه این شكاكیت از ایمان محروم میشوند و سعادت دنیا و آخرت را از دست میدهند. أعاذنا الله و ایّاكم.
من در بین دعاها یک دعا را خیلی دوست دارم و آن دعایی است كه بعد از زیارت ائمه اطهار علیهمالسلام میفرماید: «وَ اجْعَلْ حَظِّی مِنْ زِیَارَتِكَ تَخْلِیطِی بِخَالِصِی زُوَّارِك؛6 حظّ و بهره من را از این زیارت، مخلوط شدن با زوّار خالصت قرار بده!» من خودم این لیاقت را ندارم كه بگویم از زوّار تو هستم تا به من اعتنا كنی. اما در بین زوّار شما كسانی هستند كه شما آنها را دوست دارید و دعاهای آنها را آمین میگویید و برای آنها شفاعت میكنید. ما را هم با آنها قاطی كنید و برای همه ما شفاعت كنید.
خدایا! ما را هم جزء كسانی قرار بده كه در این ماه، گناهان آنها را آمرزیدی و عاقبت آنها را ختم به خیر میكنی.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرین
1 . بحارالانوار، ج75 ص164.
2 . حج، 3.
3 . عنکبوت، 46.
4 . نحل، 125.
5 . نجم، 21و22.
6 . مفاتیح الجنان، فصل در زیارات جامعه، مقام دوم در دعایی که بعد از زیارت هر یک از ائمه علیهم السلام خوانده می شود.