اخلاق در خانواده

قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره)
تاریخ: 
دوشنبه, 26 شهريور, 1386

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

خداوند را شكر می‌كنیم كه به بركت عنایات حضرت صاحب الامر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف و تأكیدات امام راحل‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و نیز حمایت‌‌های بی‌‌دریغ مقام معظم رهبری‌حفظه الله تعالی و همكاری و همیاری برادران و همكاران عزیز، قدم‌‌هایی در راه ارتقای علمی و فرهنگی كشور، به خصوص در حوزه علمیه قم برداشته شده است. امروز شاهد به بار نشستن این شجره طیبه ای هستیم كه میوه‌‌های آسمانیش را در اختیار جامعه قرار می دهد. البته این هدف كامل و ایده آل نیست و نسبت به آنچه باید بشود، خیلی عقب هستیم؛ ولی به هرحال توفیقی است كه خدای متعال به اندازه لیاقت ما مرحمت فرموده است و امیدواریم كه با كسب لیاقت بیشتر توفیق ارائه خدمات بزرگ‌‌تری هم نصیب‌‌؛ ما بشود. اما این برنامه‌‌ای كه عزیزان در آن شركت دارند یكی از فواید جنبی است كه بر فعالیت‌‌های آموزشی و پژوهشی مؤسسه مترتب شده و آثار مفیدی در خانواده‌‌ها داشته است. اما این‌كه سبب شد در پایان سال تحصیلی مزاحم برادران و خواهران ارجمند بشوم، در واقع سپاس‌گزاری از زحماتی است كه دوستان گرانقدر در این مدت متحمل شده‌اند. دعا می‌كنیم كه خدای متعال باز هم توفیق ادامه این خدمات را در سطح بالاتری مرحمت بفرماید.

موضوعی كه به نظر می‌رسد خوب است در قالب یك طرح بیان شود و شاید در این فرصت تابستانی كه بعضی از دوستان فرصت مطالعه بیشتری دارند، بتوانند خود را آماده كنند تا برای سال آینده سلسله بحث‌‌های منظمی را درباره آن ارائه دهند، موضوعی است كه امروز تقریباً در سطح كشور نسبت به آن احساس نیاز می‌‌شود و شاید كمتر خانواده‌‌ای باشد كه با آن درگیر نباشد. این موضوع «روابط فرزندان با والدین» است. البته اطلاعات من خیلی محدود است اما گمان نمی‌‌كنم كه در بیشتر خانواده‌‌هایی كه فرزند دارند، روابط كاملاً مطلوبی بین پدر و مادرها با فرزندان و بالعكس حاكم باشند. حتی ممكن است در بسیاری از موارد این روابط به صورت بحران در‌‌آید، به طوری كه آن قدر در خانواده تنش ایجاد شود كه از یك طرف سبب مشكلات و ناراحتی‌‌های روحی برای پدر و مادرها و از طرف دیگر برای فرزندان می‌شود؛ به خصوص آن‌هایی كه تقیدات مذهبی دارند و با مشكلات فرهنگی معاصر و تنش‌‌های آن روبه‌رو هستند. من به خاطر دارم وقتی به سفر حج تمتع یا عمره‌‌ای مشرف می‌‌شدم و یا حتی وقتی به زیارت مشهد مقدس می‌رفتم، هر جا مرد و زنی من را می‌‌دیدند، می‌‌گفتند دعا كنید خدا جوان‌‌ها و بچه‌‌هایمان را حفظ كند.
بررسی علل این نگرانی شدید پدر و مادرها از وضع نوجوان‌‌ها و جوان‌‌ها در جامعه، مربوط به مسائل گسترده‌‌ای است كه باید از جوانب مختلفی بررسی شود. ولی پیش از طرح بحث باید عرض كنم كه توجه كنید ما معمولاً عادت كرده‌ایم كه مسائل را ریشه‌‌ای ببینیم و از مبادی آن شروع كنیم. اما به خصوص خواهران ارجمند انتظار دارند كه حرفی به میان آید كه نتیجة عملی سریعی داشته باشد، یك توصیه رفتاری كه بدانند امروز و فردا باید چه كار كنند. متأسفانه دست‌‌ ما از این‌گونه تخصص‌‌ها و توصیه‌‌های رفتاری عالمانه و محققانه خالی است. بنابراین شایسته است در ابتدا كلیاتی برای طرح بحث عرض كنیم.
آنچه امروزه همه ما شاهد آن هستیم این است كه رابطة والدین با فرزندان شرایط نامطلوبی دارد. به خصوص وقتی زمان بچگی خود و وضع خانواده‌‌ها و رفتار پدر و مادرها را با فرزندان و متقابلاً رفتار فرزندان با آن‌ها را ـ در آن دورانی كه بچه‌ها در محیط خانواده با پدر و مادر و نیز با پدربزرگ و مادربزرگ‌‌ زندگی می‌‌كردندـ مقایسه می‌كنیم، می‌بینیم كه شرایط بسیار تغییر كرده و به‌هیچ‌وجه با قبل قابل مقایسه نیست. ارزش‌‌هایی در آن زمان مطرح بود كه اكنون فراموش شده یا اصلاً معكوس شده است. به هرحال آن هماهنگی، آن انسجام رفتاری، فكری و نظری كه باید در خانواده حاكم باشد، امروزه در خانواده‌‌ها خیلی كم دیده می‌‌شود. معمولاً پدر و مادرها، به خصوص عزیزانی كه پا به سن گذاشته‌‌اند، از بچه‌‌هایشان توقعاتی دارند كه محقق نمی‌شود. از طرف دیگر بچه‌‌ها هم انتظاراتی دارند كه در خانواده‌های امروزی از طرف پدر و مادرها، به ویژه پدر و مادرهای سالمند برآورده نمی‌‌شود. در واقع یك نوع بریدگی و گسستی بین نسل قدیم و نسل جدید پیدا شده كه این برای خانواده‌ها نامطلوب است. اعتماد متقابل بین والدین و فرزندان، روابط عاطفی عمیق بین آن‌ها كه باید در رفتارها مؤثر باشد، كمرنگ شده و در بعضی جاها به صفر رسیده است. این مشكلی است كه كم و بیش ـ‌ حالا اگر درون خانواده‌‌های ما هم نباشد ـ زیاد می‌‌بینیم. در حال حاضر برای همسایه‌‌ها، فامیل‌‌ها و دوستان چنین مشكلی وجود دارد. بنابراین بررسی علل و عوامل آن و یافتن راهكار مناسب و توصیه‌‌های لازم و نیز ارایه یك برنامه خاص برای ایجاد پیوندی عمیق‌‌تر و قوی‌‌تر بین والدین و فرزندان، می‌تواند برای حل مشكلات نسل جدید مناسب باشد. از این‌رو كارهای علمی و پژوهشی گسترده‌‌ای را در شاخه‌‌های مختلفی از علوم اجتماعی و تربیتی و همچنین از علوم اسلامی ایجاب می‌‌كند. آنچه اكنون من می‌‌توانم به عنوان یك بحث خام و فشرده عرض كنم تا ان‌شاءالله زمینه‌‌ای برای كار و تلاش اهل فكر و نظر درباره آن شود، این است كه دو نوع تفكر درباره این مسأله بحرانی وجود دارد؛ یعنی صاحبنظران وقتی با این تنش‌‌ها و بحران ها مواجه می‌‌شوند، به دو طریق مسأله را بررسی می‌‌كنند، دو گونه اظهارنظر می‌‌كنند و طبعاً راهكارهایی هم متناسب با این نظرهای مختلف ارائه می‌‌دهند.
برداشت اول كه شاید در كتاب‌‌ها درباره آن بسیار خوانده باشید و حتی در بحث‌‌های تلویزیونی بسیار شنیده باشید، این است كه دورانی كه ما در آن زندگی می‌‌كردیم گذشت. آن دوران شرایط خاصی را ایجاب می‌‌كرد و دیگر زمان به عقب برنمی‌‌گردد. آن دوران كه بچه در مقابل پدر و مادر می‌‌ایستاد و بدون اذن پدر و مادر نمی‌‌نشست، درراه رفتن همیشه عقب‌‌تر از پدر و مادر راه می‌‌رفت، مربوط به گذشته‌‌ای است كه دیگر منسوخ شده و وقتش گذشته است؛ آن دورانی بود كه به آن «دوران پدرسالاری» می‌گویند و پدر حاكم مطلق محیط خانواده بود. او باید دستور بدهد و همه باید مطیع باشند. طبعاً بچه‌‌ها هم باید مطیع، مؤدب و سربه زیر باشند، بلند حرف نزنند، بی‌‌اجازه ننشینند و حركت نكنند. این اقتضای یك دورانی از زندگی اجتماعی انسان‌‌ها بود كه سپری و پرونده‌‌اش بسته شد. اما امروز دوران جدیدی با ویژگی‌‌ها و اقتضائات خاص خودش است. اگر بخواهیم برای امروز نامی در مقابل پدرسالاری انتخاب كنیم، باید بگوییم «دوران فرزندسالاری» امروزه روزگاری است كه بچه‌‌ها حاكمند و ما باید این را بپذیریم، به مقتضیاتش تن بدهیم و دیگر توقعات گذشته را نداشته باشیم. علت بحران‌‌ها این است كه در حال انتقال از آن مرحله سابق به مرحله جدید زندگی اجتماعی هستیم. البته جوامع فرق می‌‌كنند. برای مثال در بعضی از جوامع عقب افتاده هنوز كمابیش دوران پدرسالاری وجود دارد و توقعات آن دوران هنوز در مغز پدر و مادرها هست. این در حالی است كه واقعیت جامعه تغییر كرده است و به قول برخی از معتقدان این نظر اصلاً ماهیت جامعه تغییر كرده و امروزه اقتضائاتی دارد كه این اقتضائات هم خوب است و هم باید باشد؛ چراكه موجب رشد بچه‌‌ها می‌‌شود. در مقام ارزشگذاری نیز عیوب دوران گذشته را بررسی می‌‌كنند و آن معایب را با حسن‌‌هایی كه احیاناً این دوران دارد مقایسه می‌‌كنند و بالاخره براساس نظر آنان، باید پذیرفت كه آن دوران گذشت و تمام شد و این دوران جدیدی است كه باید آن را پذیرفت؛ چراكه یك واقعیت است.بعضی‌‌ها پا را فراتر می‌‌گذارند و می‌‌گویند: شرایط این دوران را نه تنها باید به عنوان یك واقعیت پذیرفت، بلكه در اصل، حقیقت هم همین است و می‌‌بایست همین‌گونه شود.
همان‌طور كه می‌دانیم این طور اندیشیدن آثار فرهنگ غربی است و بیشتر، غربزده‌‌ها این نوع فكر را ترویج می‌‌كنند و گاهی هم می‌‌گویند: رفتار، فرهنگ و آداب دوران پیشین، فرهنگ سنتی بی‌‌منطقی بود؛ اما فرهنگ امروزه فرهنگ علمی است كه بر تجربه‌‌های روانشناختی و بر فرمول‌‌های علمی استوار است. به همین دلیل، این‌گونه رفتار كردن بهتر است و باید این را پذیرفت و اگر كسی برتری آن را نپذیرد، ناچار است كه به عنوان یك واقعیت ـ یا به قول خودشان به جبر تاریخی _ آن بپذیرد! آن دوران دیگر برگشتنی نیست. اكنون این دوران است كه هست. ما باید سعی كنیم خود را با این شرایط تطبیق دهیم. اگر پدر و مادرها نخواهند دچار اضطراب، نگرانی، تنش و بحران شوند، باید سعی كنند خودشان را با این شرایط وفق دهند. واگوكنندگان این‌گونه تفكرات، گاهی به نظریات خود آب و رنگ علمی و فلسفی هم می‌‌دهند؛ از فلسفه تاریخ می‌‌گویند، تئوری‌‌های علمی، روانشناختی و تجربی را در كنارش می‌‌آورند و به آن‌ها استشهاد هم می‌‌كنند؛ به بعضی از منافعی كه این روش‌‌ها دارد ـ كه خواه ناخواه منافعی هم دارد ـ اشاره می‌كنند و در مقابل، روش‌‌های گذشته را زیر ذره بین می‌‌گذارند و آن‌ها را با هم مقایسه می‌‌كنند و دست آخر روش امروزی خود را ترجیح می‌‌دهند. این هم گونه‌ای دیگر از اندیشیدن است.
كسانی كه با علوم اجتماعی جدید آشنا هستند، می‌‌دانند كه گرایش غالب در این علوم، نوعی جبرگرایی است. هم در روان‌شناسی، هم در جامعه‌‌شناسی و مردم‌‌شناسی، نوعی جبرگرایی حاكم است. در مسائل تربیتی نیز چون مبتنی بر تئوری‌‌های روان‌شناختی است، می‌گویند مشكلات تربیتی مقداری مربوط به وراثت است و مقداری هم به عوامل محیط بستگی دارد. عوامل محیط را كه ما نمی‌‌توانیم تغییر دهیم، عامل وراثت هم كه طبیعی است و تغییرپذیر نیست. همچنین در علوم اجتماعی نیز ، به خصوص آن‌هایی كه گرایش‌‌های فلسفه تاریخ دارند، می‌‌گویند: زندگی اجتماعی مراحلی داردهر جامعه‌‌ای مراحلی دارد و هر كدام از این مراحل در زمان خود محقق می‌شود. پس ما بخواهیم یا نخواهیم، این اتفاق می‌افت و فقط باید سعی كنیم خود را با این شرایط وفق دهیم.
به نظر می‌رسد هدف آن‌ها از این روان‌شناسی و جامعه‌‌شناسی كه شاید ناخودآگاه هم بر آن تصریح می‌‌كنند، سازش با محیط است. ما برای چه روان‌شناسی می‌‌خوانیم؟ یك انسان عادی و به‌هنجار از نظر روان‌شناسی چه انسانی است؟ به نظر آن‌ها این انسان انسانی است كه فقط می‌تواند با محیطش سازگار باشد. همة این حرف‌‌ها و تربیت‌‌ها برای این است كه نسلی تربیت شود كه با محیطش بسازد. نتیجه‌ای هم كه از این نوع تفكر گرفته می‌‌شود و تئوری‌‌هایی كه پیشنهاد و توصیه‌‌هایی كه ارایه می‌‌كنند، جملگی بر همین اساس مبتنی است. براساس این عقیده، ما باید به پدر و مادرها توصیه كنیم كه این شرایط را بپذیرند و خود را با آن وفق دهند.
گونه‌ای دیگر از اندیشیدن نیز وجود دارد كه براساس آن جبری در كار نیست. درواقع این عوامل همه به نوعی در اختیار انسان است؛ همگی قابل تغییر است و با معیارهای ثابتی قابل ارزیابی نیز می‌باشد. براساس بینش سابق می‌‌گفتند: روشی كه پیشینیان داشتند، یعنی دوران پدرسالاری، برای دوران خودش خوب بود و این روش امروزی، یعنی فرزندسالاری نیز برای امروز خوب است. پس ما ارزش مطلقی نداریم. هر زمانی اقتضائی دارد، آن روز می‌‌بایست آن‌طور زندگی می‌كردند و امروز می‌‌بایست این‌گونه زندگی كنند. اما در بینش و نگرش دوم عقیده بر این است كه: همه این مسائل كمابیش با رفتار اختیاری انسان سروكار دارد. ما باید این عوامل را شناسایی كنیم و براساس معیارهای ثابتی آن‌ها را ارزشیابی كنیم و سپس می‌توانیم بعضی از اینها را تغییر دهیم. هم‌چنین می‌‌توانیم رفتارهای گذشتگان را نیز ارزشیابی كنیم، عیب‌های موجود و رفتارهایی كه به صورت مطلق صحیح نبوده و نیز افراط و تفریطهای آن‌ها را بدون توجه به این اصل موهوم كه اینها را جبر تاریخ اقتضاء می‌‌كند، بر شماریم و همچنین می‌توانیم آنچه را كه امروز انجام می‌شود بررسی و ارزشیابی كنیم.
رفتار‌ها تابع یك سلسله عواملی است كه می‌‌شود آن‌ها را شناخت و تغییر داد. البته باید توجه داشت كه تغییر شرایط اجتماعی و به خصوص مسائل فرهنگی، سریع نیست؛ بلكه كسانی كه می‌‌خواهند این شرایط را تغییر دهند، باید صبوری كنند و برنامة حساب شده و دقیقی داشته باشند و نیز زمان كافی برای این تغییر را در نظر بگیرند. باید بسیار همت كنند و باور داشته باشند كه این تغییر را باید ایجاد كرد. بنابراین در این رهگذر باید راه‌‌هایش را بشناسند، همت و حوصله كنند تا تغییر حاصل شود. ما می‌‌توانیم براساس یك سلسله ارزش‌‌های ثابت بگوییم، كدام‌یك از رفتار گذشتگان صحیح و كدام‌یك ناصحیح بوده و نیز آن چه امروز واقع می‌‌شود، كدامش صحیح و كدامش ناصحیح است. سپس بر این اساس همت كنیم، آن‌هایی كه ناصحیح است را تغییر دهیم و در این راستا باید به اشتباهات اعمال گذشتگان هم اعتراف كنیم. این نوع نگرش و بینش بیشتر موافق فرهنگ اسلامی و دینی ماست. شما وقتی قرآن و روایات را ملاحظه بفرمایید، به ندرت اتفاق می‌افتد كه در جایی روی تأثیر عوامل وراثت، جبر اجتماعی یا تاریخی اشاره‌‌ای شده باشد و هر جا ستایشی شده، در واقع ستایش كسانی است كه كارهایی را از روی اختیار و عمد و اراده انجام داده اند و اگر هم نكوهشی شده، نكوهش كسانی است كه كاری را عمداً انجام دادند. پس باید هم مسؤولیت آثار سوء آن را در این عالم و هم مسؤولیت عقوبتش را در عالم دیگر بپذیرند. این‌كه ما در شرایطی بودیم كه چنین و چنان ایجاب می‌كرد، یا جبراً این‌طور واقع شده، عذرهایی است كه در منطق قرآن پذیرفته نیست. آری گاهی اختیارات فردی در مقابل عوامل اجتماعی آن‌قدر ضعیف می‌‌شود كه انسان تصور می‌‌كند مجبور است. مانند همین مثل معروف كه «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو». آن‌هایی كه ضعیف النفس هستند وقتی در مقابل گروهی واقع می‌‌شوند، نمی‌‌توانند مقاومت كنند و هر كاری که آن‌ها می‌‌كنند، اینها نیز به خاطر ضعف نفس همراهشان می‌‌شوند.این در حالی است كه پیغمبران و اولیاء خدا، در مقابل كل جامعه ایستادند و جامعه را تغییر دادند و به جای این كه تحت تأثیر عوامل محیط قرار گیرند و تاریخ آن‌ها را محكوم كند، آن‌ها تاریخ را محكوم كردند و تاریخ را ساختند.
به هرحال این نگرشی است كه بیشتر روی اختیار انسان و قدرتش بر تغییر عوامل و شرایط پیرامونی تكیه می‌‌كند و تنها به عوامل به اصطلاح جبری استناد نمی‌‌كند. طبعاً ما جبر تاریخی را قبول نداریم و این گرایش حاكم بر فرهنگ غربی را نمی‌‌پذیریم و بیشتر روی عوامل اختیاری، كه مورد تأیید قرآن است تكیه می‌‌كنیم. تا اینجا خواستم به این دو بینش اشاره‌ای کرده باشم. پس توجه داشته باشید بسیاری از كتاب‌‌هایی که در زمینة اصطلاحات و مسائل روان‌شناسی و خانواده و ... نوشته می‌‌شود، آهنگش آهنگ جبری و برخاسته از فرهنگ غربی است. تحت تأثیر اینها واقع نشوید و با دید انتقادی به این مسایل نگاه كنید.
اکنون اگر بنا شد كه ما روی عامل اختیار انسان و نقش آن در تغییر سرنوشت خود تكیه كنیم، چگونه بایداین مسأله را بررسی كنیم؟ این‌كه می‌‌گویند: تاریخ گذشته بشر به دو بخش تقسیم می‌‌شود: یکی دوران ماقبل مدرنیته و دیگری دوران مدرنیته و سپس دوران سومی را هم به نام پست مدرنیته معرفی می‌کنند و می‌‌گویند که در حال تكون است، ومشخصاتی برایش بیان می‌‌كنند، تکلیف ما در مقابل این نظریه چیست؟ این‌كه بدون اندیشیدن بگوییم چیزی اقتضای دوران مدرن و چیز دیگری اقتضای دوران كهن و پذیرفتن آن ارتجاع و بازگشت به كهنه‌پرستی است، اینها شعارهای توخالی است و كلیت ندارد. ممکن است بعضی‌‌ از این حرفها درست و بعضی‌‌ از آن‌ها نادرست باشد، و ما باید تابع دلیل و برهان باشیم. آیا ما در مقابل این بحران اجتماعی كه در محیط خانواده بین والدین و فرزندان وجود دارد باید تسلیم شویم و بگوئیم این مقتضای جبر تاریخ و دوران مدرنیته است؟ یا نه، ما با توجه به ملاك‌‌هایی كه داریم، می‌‌توانیم این جریانات را ارزشیابی و تحلیل كنیم و بگوئیم كدام یك خوب و كدام یك بد است.
اجمالاً یكی از عناصری كه امروز موجب این شده كه به اصطلاح دوران فرزندسالاری پدید آید، ریشه در یك تفكر فلسفی یا ایدئولوژیك دارد كه از دوران جدیدی كه مدرنیته نامیده می‌‌شود، در جوامع غربی رواج پیدا كرده است. این گرایش به نام اندیویدوآلیسم (فردگرایی) شناخته می‌‌شود.
جوامع سنتی و جوامع دینی مسأله توجه و رعایت حال دیگران، حقوق دیگران، احترام به دیگران را که جزو عناصر اصلی فرهنگشان است را از دوران طفولیت به کودکان می‌آموزند. تربیت‌‌های دینی و سنتی اقتضاء می‌‌كند که بچه را از همان دوران كوچكی كه اسباب‌بازی‌‌ها را فقط برای خود می‌خواهد و به کسی نمی‌دهد و با بچه‌‌های دیگر دعوا می‌‌كند، به گونه‌ای تربیت كنند كه اسباب‌بازیش را به دوستانش بدهد و نیز او را تشویقش می‌‌كنیم كه از خودخواهی و حسدورزی بپرهیزد.در فرهنگ‌‌های سنتی و دینی احترام گذاشتن به دیگران و دیگرخواهی ارزش بزرگی است تا آنجا كه بسیاری از دانشمندان اخلاق گفته‌اند: اصل ارزش‌‌های اخلاقی «دیگرخواهی» است. هر چند این دیدگاهی افراطی است، ولی بعضی تا جایی پیش رفتند که وقتی می‌‌خواهند اخلاق خوب را تعریف كنند، می‌‌گویند ریشه‌‌اش دیگرخواهی است. هر چه انسان به فكر دیگران باشد، خوب است و هر چه به فكر خودخواهی و خودگزینی باشد، بد است.
اما امروزه این حرف‌‌ها مطرح نیست؛ هر فردی باید فكر خودش باشد. بچه آزاد است که هر كاری دلش می‌‌خواهد بكند، نباید هیچ امر و نهیی در كارش كرد. این اندیشه ریشه فلسفی دارد. عملاً این فردگرایی آن چیزی است كه در فرهنگ غربی ترویج می‌‌شود و روز به روز خودخواهی، خودپرستی و خودمحوری بیشتر می‌‌شود. تا جایی كه این تفكر در ارتباط فرزند با پدر و مادر نیز تأثیر گذاشته است. از یك طرف، پدر و مادر دیگر آنچنان عواطف قوی‌ای كه برای فرزندشان فداكاری كنند، ندارند. پدر فقط به فكر لذت خود است و حتی نسبت به همسرش هم چندان اعتنائی ندارد و متقابلاً نیز در فرهنگ‌‌های غربی زن به فكر لذت خودش است. این معنا كم كم به بچه‌‌ها هم سرایت می‌‌كند. وقتی آن‌ها فكر شب‌نشینی‌‌ها و لذت‌‌های خودشان هستند، مهم نیست كه بچه‌‌ها در چه حالی هستند و چه كار می‌‌كنند، كودكان را یا به مهدكودك می‌سپارند، و یا این‌كه آن‌ها را فریب می‌دهند و در جایی مشغولشان می‌‌كنند، تا خود بتوانند به لذت‌‌هایشان برسند. بچه‌‌ای كه در چنین محیطی بزرگ شود، از عواطف عمیق پدر و مادر بی ‌بهره باشد و فداكاری پدر و مادر را درك نكند، مسلماً فقط به فكر خودش است و اهمیتی به خواسته‌‌های پدر و مادر نمی‌‌دهد. حتماً شنیده‌اید بسیاری از جوان‌‌های امروز اروپائی و آمریكائی اندام‌‌های پدر و مادرشان را پیش‌فروش می‌كنند. (البته استثناء هم دارد، اما گرایش غالب این‌گونه است) این فرزندان علاقه‌‌شان به پدر و مادر همین اندازه است. این تفكر فردگرایی افراطی باعث می‌‌شود كه بچه هم به فكر خودش باشد، دیگر به پدر و مادر اهمیتی ندهد، نسبت به آن‌ها عاطفه شدیدی نداشته باشد و برای آن‌ها نیز دلسوزی نكند. اگر پدر پیر شود، می‌گوید به من چه، همه پیر می‌‌شوند، من هم روزی پیر می‌‌شوم، چه لزومی دارد كه من غصه آن‌ها را بخورم! پدر هم حق ندارد در محیط خانواده امر و نهی كند، من هم مثل او هر طور كه دلم بخواهد رفتار می‌كنم.
این نوع تفكر یك مبنای فلسفی دارد. مبنای فكری‌ای كه به عنوان ریشه‌ای عمیق و اساسی در فرهنگ غربی مطرح است و بسیاری از مسایل از آن ناشی می‌‌شود. بنابراین اگر بخواهیم بررسی كنیم كه این بحران در اثر چه عواملی پیدا شده، باید ریشه‌‌های فلسفی و عناصر فرهنگی آن را بیابیم تا بدین ترتیب آشكار شود این اندیشه چگونه در این زمان رواج پیدا كرده است. البته هیچ‌یك از موارد ذكر شده علت تامه نیست، در كنارش عوامل بسیار دیگری نیز نقش دارند. فراوانی وسایل ارتباط‌جمعی در این روزگار سبب می‌شود كه انسان حتی با یك تلفن همراه، با دیگران ارتباط داشته باشد. این موارد زمینه‌‌هایی را فراهم می‌‌كند كه در فرهنگ ما، در امر تربیت فرزندان توسط پدرها و مادرها، لحاظ نشده است. درواقع ما پیش‌بینی نكرده بودیم كه اگر یك روز فرزندانمان به این شكل می‌توانستند با همه دنیا ارتباط پیدا كنند، در این صورت وظیفه ‌‌ما چیست و ما چگونه باید فرزندانمان را تربیت كنیم كه از این ابزار سوء استفاده نكنند. این، همان نقطه بحران است. منظور این است كه شناسایی و یافتن راه حلی برای رفع این بحران، كار علمی و پژوهشی گسترده‌‌ای را می‌‌طلبد و باید ثمرة این كارهای پژوهشی در این جلسات مطرح شود و هر جا كه به عمل نزدیك می‌‌شود، راهكارهای عملی ارائه شود.
یك مطلب كلی كه در بیشتر اوقات ـ اگر نگوئیم در همه‌جا ـ كار ساز است، مسأله دوری از افراط و تفریط است. به طور كلی نقطه بازگشت بسیاری از این ناهنجاری‌‌ها در زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی ودیگر شئون زندگی انسان‌ها، مسأله افراط یا تفریط است. در مسائل اجتماعی، هر افراطی تفریطی را به دنبال خواهد داشت و بالعكس. در واقع این را باید به عنوان یك اصل بپذیریم و در هیچ‌كاری تا آنجا كه می‌‌فهمیم و می‌‌توانیم، نگذاریم كار به افراط یا تفریط بكشد. امروزه در توصیه‌‌های علمی و پزشكی ملاحظه می‌شود كه هر روز در مورد خوراكی‌‌ها توصیه تازه‌ای ارایه می‌شود. روزی منافع غذایی را توضیح می‌‌دهند و استفاده از آن را توصیه می‌كنند و روزی دیگر، در بیان دیگری عیب‌‌هایش را ذكر می‌‌كنند و دستور به ترك آن می‌دهند. این نمونه‌ای از افراط و تفریط است.
مثال این مسأله در مسائل تربیتی این است كه، روزگاری فكر می‌‌كردند كه معنای تربیت، زورگویی پدر و مادر است. به عبارت دیگر، تربیت یعنی آمرانه و متحكمانه بگویند این كار را بكن و اگر نكنی تنبیه و مجازات می‌‌شوی، چون و چرا هم ندارد؛ چون من می‌‌گویم، باید انجام دهی. این روش افراطی غلطی است كه بر مبنای روش تعلیم و تربیت اسلامی نیست؛ اما از آنجایی كه در آن روزها سطح معلومات جامعه و ارتباطات علمی پایین بود، نمی‌‌شد آن‌ها را درست آموزش داد. از این‌رو، تربیت به زورگویی پدر و مادر بر بچه‌‌ها معنا شده بود. بچه‌‌ها هم چون معمولاً محدودیت‌‌هایی داشتند، راهی به جای دیگری نداشتند، مثل امروز نبود كه بتواند فرار كنند، هر جا كه می‌‌خواهد بروند و با هر كسی ارتباط برقرار كنند. آنان خودشان را مجبور می‌‌دیدند كه هر چه پدر و مادر می‌‌گویند عمل كنند، در غیر این‌صورت از ناهار و شام خبری نبود!
اما امروز نقطه مقابلش فرزندسالاری است. یعنی هر چه بچه می‌‌گوید باید عمل كرد. درواقع بچه‌ها باید كاملاً آزاد باشند. اگر ضرری می‌‌زنند، مشكلاتی را در داخل خانواده ایجاد می‌‌كنند، مهم نیست. این نگرش نیز نوعی افراط یا تفریط است. البته طولی نمی‌‌كشد كه آثار آن‌ها معلوم می‌‌شود و كسانی كه مصلح و متخصص باشند، در مقام تعدیل برمی‌‌آیند. امروز شاید در بحث‌‌های تلویزیونی ملاحظه بفرمائید كه بسیاری از متخصصین روی این مسأله تكیه می‌‌كنند كه این آزادی‌‌های افراطی، بچه‌‌ها را پرتوقع و زودرنج بار می‌‌آورد. این افراد فردا در جامعه كارآیی ندارند و باعث این می‌‌شود كه به باندهای فساد و به انحرافات پناه ببرنند. در واقع نه این محبت‌‌های افراطی پدر و مادر و ولنگاری و آزاد گذاشتن و تسلیم بچه بودن صحیح است، نه آن سختگیری‌‌های بی جا. این اصل را به طور كلی بپذیریم كه اگر كسانی چیزی را خیلی سفارش می‌‌كنند ـ البته غیر از دستورات شرعی و واجبات و محرمات ـ سعی كنیم افراط و تفریط نكنیم. اگر به یك خوردنی سفارش می‌‌كنند، این‌طور نباشد كه هر چه می‌‌توانیم از آن بخوریم و هر روز استفاده كنیم. درست است كه آن خوردنی فایده‌‌ای دارد؛ اما باید بدانیم در یك جایی هم ضرر دارد. باید در حد معقول از آن استفاده كرد. حتی اگر چیزی را مذمت کردند، به این معنا نیست که باید آن را برای همیشه ترک کنیم. به طور کلی باید از این افراط و تفریط‌ها پرهیز كنیم. در مسائل تربیتی هم همین‌طور است. هیچ‌گاه در داخل خانواده، آن افراط‌های خشك، آن تحكم‌‌ها و زورگویی‌‌های بی‌‌منطق را اعمال نكنیم. این‌كه پدر و مادر به بچه بگویند چون من می‌‌گویم تو هم باید همین كار را بكنی وگرنه كتك می‌‌خوری و محروم و تنبیه می‌‌شوی، درست نیست. آن‌وقت که رابطه عاطفی بین پدر و مادرها و بچه‌‌ها قطع شد، بچه دیگر پدر و مادر را پناه خود نمی‌‌بیند و در دام شیاطین می‌‌افتد. از آن طرف هم رها كردن و تسلیم شدن در برابر بچه هم پسندیده نیست. این‌كه هر چه بچه خواست انجام دهد، كار عاقلانه‌‌ای نیست. از همین‌رو امروزه، روان‌شناسان و متخصصین علوم تربیتی تأكید می‌‌كنند كه بچه از همان خردسالی باید یاد بگیرد كه در محیط خانواده قانون‌‌هایی وجود دارد كه باید اجرا شود. همچنان كه ما دارای ارزش‌‌های اسلامی و الهی هستیم كه براساس آن‌ها باید به كودك بیاموزیم که دروغ نگوید. در قدیم می‌‌گفتند دروغگو دشمن خداست و به این صورت این ارزش‌‌ها معرفی می‌‌شدند؛ اما امروزه كه خدا ومعنویات به تدریج در حال حذف شدن از فرهنگ بعضی جوامع هستند، همان منافع و ضررهای اجتماعی هم با افراط و تفریط بیان می‌شوند؛ به گونه‌ای كه نتایج بدی را به بار می‌آورند.
حاصل این گفتار، به عنوان یك پیشنهاد ویا دستور كار علمی این‌که، علل بحران‌هایی که امروز در محیط خانواده بین والدین و فرزندان به وجود می‌‌آید و راه نجات از آن و تطبیق این راه‌‌ها بر ارزش‌‌های اسلامی، بررسی و تحقیق شود. آنچه به عنوان یك توصیه عملی از این بحث نتیجه می‌‌گیریم این است كه سعی كنیم در توصیه‌‌هایی كه می‌‌شنویم، در جهات مختلف حد اعتدال را از دست ندهیم و به دامن افراط یا تفریط نیفتیم. البته تعیین حد افراط و تفریط كار آسانی نیست؛ ولی این اصل را بپذیریم كه افراط و تفریط در هیچ‌كاری مطلوب نیست و آثار بدی خواهد داشت.
امیدوارم كه همیشه مشمول عنایات خاص حضرت بقیةالله الاعظم‌ ارواحنافداه باشیم و در شناختن وظایف و تكالیف فردی و اجتماعی‌‌مان ساعی باشیم و در عمل كردن بر آن‌ها با توكل بر خدا و توسل به اولیاء خودش همت كافی به خرج بدهیم.

والسلام علیكم و رحمةالله‌‌