بسم الله الرحمن الرحیم
سخنرانی حضرت آیت الله مصباح یزدی در همایش ناظران شورای نگهبان -1386/11/26
حمد و سپاس خدای متعال را كه ما را در عصری آفرید كه در آن یكی از بزرگترین نعمتهای خود را به بشریت و جامعه اسلامی ارزانی داشت و آن برقراری نظام اسلامی در این كشور است كه افتخار انتساب به وجود مقدس ولی عصر(عج) را دارد. در واقع، اگر ما تمام عمر را فقط به خاطر همین نعمت شکرگزاری كنیم، باز حق شكرش ادا نشده است. چراکه این نعمت، نعمتهای فرعی و جنبی نیز دارد كه باز هركدام از آنها بسیار عظیم و ارزنده هستند. یكی از افتخارات ما رهبر و بزرگمردی است كه او را به عنوان شایستهترین فرد برای جانشینی امام (ره) میشناسیم و ایشان نیز بهحق، در طول این دو دهه اثبات کردهاند، در جهانی كه امروز در آن زندگی میكنیم و در میان اشخاصی كه میشناسیم، كسی برای مدیریت جامعه اسلامی شایستهتر از ایشان نیست، و چه نعمتی از این بالاتر. همین طور خدای متعال صدها و هزاران نعمت دیگر به ما عنایت فرموده است. این مقدمه برای ادای شكری بسیار ناچیز در برابر این نعمتهای بزرگ بود.
اما سنت الهی بر این است كه در مقابل این نعمتهای عظیم، تكالیفی برای انسانها قرار میدهد كه وجود آن تكالیف هم خود، نعمت دیگری است. یعنی وقتی خداوند نعمت سلامتی و توانمندی عنایت میکند، دستور میدهد كه انسان انفاق كند، زكات و خمس بدهد و همه این دستورات وسیلهای است برای اینكه ما تكامل پیدا كنیم. در واقع، حضرت حق ابتدا زمینه و امكان ادای این وظیفه را به عنوان یك نعمت فراهم میكند؛ سپس امر میكند كه این كار را انجام بده؛ برای آنكه ما بدانیم چه چیزی باعث سعادت ماست و از این نعمت چگونه باید استفاده كنیم. ولی کسانی که معرفت کافی ندارند، گمان میكنند این امر که نام آن را تكلیف گذاردهاند، زحمتی است كه خدا برای ما درست میكند! اما در واقع اینکه میفرماید: نماز بخوانید، روزه بگیرید و انفاق كنید، رحمت دیگری است که اگر آنها را تكلیف نفرموده بود ما نمیدانستیم چگونه باید تكامل پیدا كنیم، به خدا نزدیك شویم و شایستگی نعمتهای ابدی او را بیابیم. پس این نعمتهای دنیا برای این است که از آنها استفاده كنیم، تا لیاقت استفاده از نعمتهای ابدی را پیدا كنیم. اما تشریع و فرستادن انبیا برای همین است كه به ما نشان دهند چگونه باید از این نعمتهای فردی و اجتماعی استفاده كنیم، تا لیاقت پیدا کنیم در عالم آخرت در جوار لطف و رحمت الهی برای همیشه سعادتمند شویم. الحمدلله در این زمان، ایرانیان و به خصوص مردم قم، از این نعمت الهی بیش از دیگران بهرهمند هستند. اینجا عشّ آل محمد(ص) است، از اینجاست که علوم و معارف اهل بیت به همه دنیا صادر میشود. اراده الهی بر این تعلق گرفته كه قم به بركت حضرت معصومه(س) چنین لیاقتی را پیدا كند كه مركز نورافشانی علوم اهل بیت(علیهم السلام) به همه عالم شود که البته این نعمت هم جای شكرگزاری دارد.
اکنون برای ما این مسأله مطرح است كه با توجه به این دو بخش از نعمتهای عظیم الهی، چگونه بهترین استفاده را از این امكانات و از این نعمتها ببریم. همانطور که میدانیم، فلسفه آفرینش انسان در این عالم، این است كه با اعمال اختیاری خود زمینة تكامل خود، یعنی زمینه استفاده از نعمتهای ابدی و قرب الهی را فراهم كند. اما با اینكه همگی كم و بیش با این مفهوم آشنایی داریم، در عمل همانند هم نیستیم. ما از تاریخ انبیای گذشته اطلاعات چندانی نداریم، جز آنچه در قرآن و روایات معتبر آمده است. اما از زمان رسول خدا(ص) كه به دست مبارك او نعمتهای الهی به تمامیت رسید، اطلاعات بسیاری در اختیار ما است. در طول هزاران سال، خدا به وسیله پیامبران بزرگ، مردم را هدایت كرد؛ اما نفرمود: «أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی»؛ و این نعمت خجسته به دست مبارك رسول خدا و با تعیین امیرالمؤمنین(ع) تمام شد: «الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی»1، یعنی دیگر نعمت الهی هیچ نقص ندارد.
با اینكه خدای متعال چنین ویژگی را به پیغمبر خاتم عنایت فرمود، اما از همان زمان که هنوز ایشان در قید حیات بودند، زمینهها و زمزمههای مخالفت شروع شد و بالاخره در روز رحلت پیغمبر اكرم(ص) خشت اول مخالفت گذاشته شد. سپس سالها در طول این 1400 سال هر روز به نحوی جامعه اسلامی دچار نوسانات، انحرافات، و پیدایش فرقهها، مذاهب و افكار مختلف انحرافی شد كه نمونههایی از آنها را در زمان خود نیز میبینیم. تا زمان ظهور حضرت حجت؛ نیز همینگونه خواهد بود: «وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِین»2. همه سعادت خودشان را میخواهند.
فرض مورد قبول ما این است كه پیغمبر اكرم(ص) راه سعادت را به همة مردم نشان داد و آخرین خشت این بنا را هم كه ولایت علی(ع) بود برای آنها بیان كرد؛ یعنی کاستی شریعت كامل شد. ولی با این حال، كسانی از این نعمت استفاده نكرده و نمیكنند و ما هم درست استفاده نمیكنیم. علت چیست؟ چرا با اینكه میدانیم خدا بهترین نعمتها را برای ما فراهم كرده، راه شناخت كمالات برای ما معین شده، بهترین كتاب در دست ماست، به گونهای که كتاب آسمانی هیچ امتی بدون تغییر حفظ نشده و تنها قرآن است كه خداوند آن را همانطور كه نازل شده برای امت اسلام حفظ كرده است و با اینكه صدها نعمت دیگر اختصاص به این امت دارد، ما شکرگزار آنها نیستیم؟ ما همه طالب سعادت هستیم. چه كسی از سعادت گریزان است؟ چه كسی از بهشت میگریزد؟ ما بسیاری از مسایل را میدانیم، اما عمل نمیكنیم. بنای کار بعضی از همان ابتدا بر مخالفت است. بعضی هم در راه، نوساناتی پیدا میكنند. انشاءالله ما از كسانی نباشیم كه بنایشان بر مخالفت است. الحمدلله اینگونه نیستیم؛ اما باید بدانیم آنطور هم نیستیم كه راه درست را مو به مو اجرا كنیم، مرتکب هیچ گناهی نشویم و هیچ تخلفی نكنیم. به راستی چرا گاهی كجروی میكنیم؟
به نظر میرسد منشأ همه این انحرافات، اشتباهات و فتنهها و بلاها دو چیز است. آنها كه منحرف و جهنمی میشوند، كسانی كه به جامعه اسلامی ضرر میزنند، حقوق دیگران را غصب میكنند و سد راه كمال دیگران میشوند، این انحرافاتشان دو علت دارد: نخست، اینکه آنها دقیقاً نمیدانند راه صحیح کدام است؛ بلكه میپندارند كاری كه میكنند درست است: «هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»3. در واقع همة ما اهل زیان هستیم: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ»4،؛ انسانی كه در زندگی هیچ ضرر نكند کمیاب است و آنان همان انبیا و معصومین(ع) هستند. دیگران هم وقتی اشتباه، انحراف یا گناهی مرتكب میشوند ضرر میکنند؛ اما بعضی افراد ضررشان از همه بیشتر است و به تعبیر قرآن، در زمرة «اخسرین»؛ هستند نه «خاسرین». خاسر یعنی زیانكار و «اخسرین»؛ یعنی زیانكارترین. علت اینکه كسانی خیال میكنند به راهی درست میروند، ولی اشتباه میكنند، این است که: «ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»؛ این اشتباه رفتن نتیجة علاقه به دنیاست؛ یعنی؛ تمام تلاشهایشان برای امور دنیاست و چیزی برای آخرت نمیماند؛
همه عمرشان را باختهاند و در مقابل، چیزی به دست نیاوردهاند و با این حال، خیال میكنند خیلی هنرمند و زرنگ هستند: «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً».؛ اما آنچه منشأ این اشتباهشان شد همان جهل است. آنان نمیفهمند، وگرنه میدیدند که چگونه ضرر میكنند.
علت دوم انحراف مربوط به گروهی است كه میدانند راهشان غلط است و هیچ شكی در آن ندارند؛ با این حال، اصرار میكنند تا همان راه را بروند. نمونة آشکار این گروه کسانی بودند که برای مقابله با امام حسین(ع) در كربلا جمع شدند. آنها كه در اردوگاه سیدالشهداء(ع) بودند نیز خوب راهشان را میدانستند و هیچ ابهامی در آن نداشتند. حضرت سیدالشهداء(ع) هم در شب عاشورا جایگاه آنان را در بهشت نشان داد. برای آنان هیچ ابهامی در راهشان نبود. شوخی میكردند و میخندیدند؛ گویی که فردا کارزاری نیست. یکی از آنان به دیگری گفت: من هیچ وقت تو را اینقدر خندان ندیده بودم! گفت چرا نخندم؛ چه از این بهتر؟ امید داریم كه فردا به حضور پیغمبر اكرم(ص) مشرف میشویم. همانطور كه اصحاب سیدالشهداء(ع) راه را میدانستند، طرف مقابل هم كاملاً به كار خود واقف بود. از زمان امیرالمؤمنین(ع) تا حاكمیت عبیدالله بن زیاد در كوفه، شرایط تغییر کرده بود و دورههای مختلفی پدید آمده بود. در این زمان، فضاحت بنی امیه برای همه ثابت شده بود و پرده از شیطنتهای معاویه افتاده بود. در دستگاه یزید چیزی برای مخفی كردن وجود نداشت. همه چیز آشكار بود. حاکم جامعه اسلامی شراب میخورد و سگبازی میكرد!! سپاهیان یزید میدانستند که در سپاه مقابل، چه كسانی هستند. عمرسعد که شب عاشورا تا صبح با خود اندیشید که حسین بن علی را بكشم یا نه، میدانست حسین كیست، میدانست كشتن حسین یعنی چی، و میدانست به نفع چه کسی قامت راست کرده است؟ ولی كرد آنچه را نباید میکرد. این دیگر جهل نیست؛ چون طرفین به خوبی میدانستند چه میكنند. این عامل دوم، یك مانع درونی در شخص است كه نمیگذارد آنطور كه میداند عمل كند و این عامل، همان دلبستگیها و پایبندیهای آدمی است.
انسان میداند که باید پرواز كند؛ اما وقتی یك سنگ آسیاب به پایش بسته شده است، چگونه پرواز كند؟ فرض کنید كبوتری میخواهد پرواز كند؛ اما طنابی را به پایش بستهاند. گاهی خیز برمیدارد؛ ولی زمین میخورد. سنگهایی كه به پای ما بسته میشود، مانع از گام نهادن در راهی میشود كه باید برویم. اگر میدانیم باید برویم، ولی برخلاف عقل و علم خود رفتار كنیم و نرویم، دلیلی بر غلبة هواهای نفسانی است. وقتی از همان ابتدا فقط به دنبال چیزهایی رفتیم که از آنها خوشمان میآمد، به آنها عادت كردیم و با آنها انس گرفتیم؛ این همان تعلقات قلبی و هواهای نفسانی است و كم كم كار انسان به جایی میرسد كه همین هوای نفسانی معبود او میشود. این بیان قرآن است، نه شعر و خیالبافی: «أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه»5، كسی كه هوای نفسش را خدای خود قرار میدهد، به هر طرف که میرود، خواست دلش را در نظر دارد. به جای اینكه بگوید چون خدا گفته، میگوید چون دلم میخواهد. اگر بگویند مگر خدا نگفته بود، میگوید: آری خدا گفت؛ من هم فهمیدم؛ اما دلم میخواست اینگونه رفتار کنم.
این بالاترین عاملی است كه سد راه انسان میشود، یعنی با اینكه میداند راه چیست و چاه کدام است، خودش را در چاه میاندازد و از راه منحرف میشود و نه تنها خودش منحرف میشود؛ بلکه دیگران را هم منحرف میكند و به دنبال خود به بیراهه میكشاند. مصیبت اینجاست كه به اندازه تعداد افرادی كه به دست او گمراه میشوند، بر گناهانش افزوده میشود. اگر تنها خود گمراه شده بود، گناه یك نفر را داشت؛ اما اگر یك نفر دیگر را گمراه كرد، این خود گناهی دیگر است. و همینطور، اگر یك میلیون نفر را منحرف كرد، و به جهنم رهنمون شد، البته همه این عذابها برای او هم هست: «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ»6.
این آدمیزاد با چنین جثهای كوچك میتواند به چنین موقعیتی برسد؛ موقعیتی كه معنایش این است كه در مقابل خدای متعال میایستد؛ شمشیر بلند میكند و میگوید: آمدهام به جنگ تو! جنگ با خدایی که دست، چشم و جان انسان از اوست.
در قرآن کریم، به نمونهای رسماً به عنوان جنگ با خدا اشاره شده است. البته معنای سایر گناهان نیز جنگ با خداست؛ اما صریحاً دربارة رباخواران میگوید: اگر دست از رباخواری برنمیدارید، «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّه»7. قرآن، ابتدا در آیات متعددی ربا را مذمت كرده و آن را به صورتهای مختلف نكوهش میكند؛ مانند این که: نفعی برای شما ندارد، مپندارید بر مالتان افزوده میشود، اشتباه میكنید، سعادت خود و جامعهتان را آتش میزنید، آنچه میكارید از بین میرود، میپوسد و باری برای شما نمیدهد. بعد میگوید اگر پس از این نصیحتها و راهنماییها هنوز میخواهید ادامه دهید، دیگر اعلان جنگ به خدا بدهید. همچنین دربارة كسانی كه در جامعه، عملیات مسلحانه انجام میدهند ـ كه ظلمی سازمان یافته است ـ میفرماید: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَه»8.
در نتیجه، عواملی كه موجب انحراف انسان میشود، دو چیز است. نخست: اینکه نمیداند، و دیگری آنکه میداند ولی نمیخواهد، یعنی برای اطاعت خدا انگیزه ندارد؛ بلکه دلبستگیهای به دنیا و هوسهای نفسانی مانع او میشود. به همین جهت، وقتی انبیاء مبعوث میشدند، سرلوحه كلامشان یك جمله بود كه در قرآن كریم از اكثر انبیاء نقل شده است: «فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِیعُونِ»9، تقوا داشته باشید و اطاعت كنید، من فرستاده خدا هستم و میگویم راه علاج، كسب تقواست. یعنی اگر انسان بخواهد به وظیفه خود عمل كند، باید بداند چه كار كند و انگیزه و توانایی انجام آن كار را داشته باشد و بتواند روی هوای نفسش پا بگذارد، باید قوهای درونی كسب كند تا بتواند با آن بر هوای نفسانی مقابله كند و بر آن غالب شود و آن قوه، تقواست.
اگر خطیب نماز جمعه در خطبههای نماز علاوه بر حمد خداوند، امر به تقوا نکند خطبهاش را انجام نداده است. تقوا لفظی است که گفتن آن آسان است؛ اما هم فهمیدن آن و هم عمل كردن به آن، بسیار دشوار است. بسیاری از الفاظ و مفاهیم زیبا، و شعارهای اسلامی و اخلاقی وجود دارد که در جامعه، مفهوم دقیق خود را از دست داده و معانی دیگری به خود گرفته و قدری گلآلود شدهاند. در واقع معنای اصیل مفاهیمی چون: تقوا، صبر و بسیاری از مفاهیم دیگر، اینگونه که اکنون در ذهن ما است، نیست. وقتی میگویند فلان كس انسان باتقوایی است، یعنی از خود مراقبت میکند و هوای خود را دارد، در هیچ كاری دخالت نمیكند و با احتیاط است. متأسفانه ما میپنداریم که تقوا یعنی احتیاط منفی. یعنی اینكه انسان هیچ كار نكند، در انتخابات شركت نكند، رأی ندهد، نظارت نكند، بر ضد و به نفع كسی حرف نزند؛ یعنی آهسته بیا و آهسته برو، و این همان معنای اصیل یک انسان باتقوا است! مفهوم تقوا برای ما مشتبه شده است. در حالی که لازمة تقوا این است كه به واجبات عمل كند؛ یعنی آنجایی كه باید حرف بزند، سخن بگوید، و آنجایی كه باید اقدام كند، اقدام نماید. معنای صحیح تقوا این است كه انسان به واجبات و وظایفش عمل كند و گناه هم نكند. نه تنها گناه نكند؛ بلکه چیزهایی را هم كه احتمال خطر آن را میدهد، مرتكب نشود. بنابراین انسان باتقوا کسی است که وظیفهاش را درست عمل كند، آنجا كه در میدان جنگ است، مثل شیر به میدان برود و آنجا كه باید داد بزند فریاد بكشد، آنجایی هم كه باید سكوت كند، سكوت كند، طوری که هر چه به او میگویند، گویی نمیشنود.
بر حسب نقل ـ جدا از اینکه این نقل تا چه اندازه معتبر است، كار به آنجا میرسد كه حضرت زهرا (س) میفرمایند: آقا شما اینجا مینشینید تا حق من را ببرند؟ در خانه نشستهاید و زانوهایتان را در بغل گرفتهاید؟ «اشتملت شملة الجنین»10؛ كجا رفت آن زور بازو؟ حضرت میفرماید: زهراجان! این وظیفه است. اگر میخواهی گواهی به رسالت باقی باشد، یعنی اگر میخواهی اسلام باقی بماند، امروز من باید سكوت كنم. لازمة تقوا همین است که آنجا كه باید سكوت كند، با همه قدرت لب فرو میبندد و هیچ اظهار نمیكند، آنجا هم كه باید حرف بزند، رساتر و بلندتر از همه فریاد میزند، آنجا هم كه باید شمشیر بكشد، شمشیر میکشد و با اطمینان خاطر تکلیف خود را انجام میدهد.
پس تقوا فقط منفی و سلبی نیست. البته آنجایی كه وظیفه سكوت است، باید سكوت كرد؛ اما آنجایی هم كه باید اقدام كرد، حتماً باید اقدام كرد و هیچ ترسی هم نباید داشت: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم»11. هر چه دیگران، دوستان و نزدیكان ملامتش كنند که این چه کاری است که میكنی، مگر از جانت سیر شدهای، چرا آبرویت را حفظ نمیكنی، اگر برای خودت دلت نمیسوزد دلت برای زن و بچهات بسوزد، میگوید: هر چه خدا بخواهد همان است: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم»، از هیچ ملامتی نمیهراسد. این همان تقواست.
در پرتو تقواست که، اگر نگویم بر همه مشكلات، بر اكثر مشكلات فردی و اجتماعی پیروز میشویم. این دوای همه دردهاست؛ زیرا لازمة آن عمل به وظیفه است و وظیفه یعنی آن راهی كه خداوند برای سعادت ما قرار داده است. اگر انسان راهی را كه خداوند مقرر کرده طی کند به نتیجه میرسد. زیرا اگر به نتیجه نمیرسید، هیچگاه خدا به گام نهادن در آن دستور نمیداد. وقتی خدا میفرماید این راه را برو، یعنی برو كه به نتیجه برسی. اگر آن راه را شناختم و رفتم، در همین دنیا نیز به نتایجش میرسم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا»12. اولین نتیجه تقوا این است كه تشخیص حق و باطل آسان میشود و ابهامها برطرف میشود. گاهی انسان در مسائل درمیماند؛ نمیداند راه صحیح کدام است، اما قرآن میفرماید: اگر مردم ایمان و تقوا داشته باشند ما برای آنها بركاتمان را از آسمان و زمین نازل میكنیم. آثاری عجیب از تقوا نقل شده است که مجال نقل آنها نیست. كسانی برای من نقل كردند كه در زمانی ملخ آمد و مزارعی را از بین برد. در بین همه این مزارع، به اندازه یک چهارگوش دست نخورده و سالم باقی ماند. این زمین برای كسی بود که زكاتش را همیشه میداد. به راستی ملخها از كجا زمینهای زکات داده را میشناسند؟ البته خدا میداند و آثار تقوا را در همین دنیا قرار داده است تا ما باور کنیم. بنای اصلی این نیست که پاداش یا مجازات عمل را در این عالم بدهند؛ اما در مواردی خدا آثار عمل را در همین جهان قرار میدهد تا ما به خود آییم و قدری بیاندیشیم: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَیْدِیكُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ كَثِیر»13، هر بلایی به شما میرسد، اثر اعمال خودتان است و این در حالی است که خداوند بسیاری از اعمال را میبخشد. اما باید توجه داشته باشیم همه نتیجه اعمال را اینجا به شما نمیدهد: «وَ لَوْ یُواخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلی ظَهْرِها مِنْ دَابَّة»14. اگر بنا بود خدا اثر هر گناهی را در این عالم بدهد، آن وقت هیچ جنبندهای روی زمین زنده نمیماند: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النّاس»15.؛ اما موارد خاصی است که گویا خداوند نسبت به آنها حساسیت خاصی دارد و نتیجهاش را در همین عالم ظاهر میكند. هم خوبیهایی است كه اگر انسان مرتكب شود، اثرش در اینجا ظاهر میشود و هم بدیهایی است که مكافاتش در همین عالم گریبان آدمی را میگیرد. یکی از آن خوبیها احسان به والدین است. اثر خدمت به پدر و مادر در همین عالم ظاهر میشود. به عكس، قطع رحم نیز از چیزهایی است كه اثرش در همین عالم ظاهر میشود؛ اما این موارد نسبت به آثار اصلی چیزی نیست: «الیوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»16، یعنی این عالم دنیا جای كار و امتحان است، كلاس درس است، باید درس خواند و امتحان داد؛ اما نتیجهاش را روز بعد میدهند. برای ما قیامت بسیار دور جلوه میکند، در حالی که: «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَ نَراهُ قَرِیباً»17. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ»18: تقوا داشته باشید ببینید هر كسی برای فردایش چه كرده است. در این آیه، از قیامت با عنوان «فردا»؛ یاد کرده است. مقیاسها برای خداوند فرق دارد. تمام عالم برای خدا یک روز است. اصل این است كه ما در دنیا فقط باید كار كنیم و انتظار پاداش نداشته باشیم؛ ولی خدا از باب لطف، نمونهای از پاداشها را در این عالم میدهد تا بدانیم عالم بیحساب نیست.
پس علاج مشکلات ما تقواست. اگر تقوا داشته باشیم كاسب كمفروشی نمیكند، كارمند دیر سركارش حاضر نمیشود، ارباب رجوع را دور سر نمیگرداند، امروز و فردا نمیكند، برای كاری كه باید انجام بدهد و وظیفة اوست رشوه و پول چایی نمیخواهد، كسی هم كه حقی ندارد برای اینكه ناحق به چیزی برسد رشوه نمیدهد. همچنین طبیب به جیب و پول بیماری که به او مراجعه كرده نگاه نمیكند. كسی هم كه میخواهد رأی بدهد منفعت خود را نمیبیند؛ بلکه مصلحت اسلام برایش مهم است. هیچگاه از خودش نمیپرسد اگر فلانی رئیس جمهور یا نماینده شد مشكلات ما را حل میكند یا نه. هیچوقت به خود اجازه نمیدهد برای منافع و ملاحظات خود به كسی رأی دهد؛ بلکه در نظر میگیرد تا به كسی رأی دهد كه برای اسلام و برای مردم نافع باشد، چه برای برای او نفع داشته باشد یا ضرر، فرقی نمیكند؛ بلکه ملاك، مصلحت اسلام و مسلمین است. اگر تقوا باشد، فکر انسان اینگونه است؛ در غیر این صورت آدمی فقط به فکر خود و مصالح خود است و این عین بیتقوایی میشود. حال میخواهد اینگونه اندیشیدن، برای عالم، جاهل، معلم، دانش آموز، كارگر یا كارفرما باشد. اگر تقوا باشد كارها درست به پیش میرود و اگر نباشد همه جا خراب میشود.
اما بعد از اینكه فهمیدیم علاج مشكلات ما تقواست و مشكلات ما از بیتقوایی است، سؤال اصلی این است كه چه كنیم تا تقوا داشته باشیم؟ در ابتدا باید وظایف را درست شناخت. گاهی شیطان كار را مشتبه میكند. گاهی انسان خوبی و بدی را نمیداند؛ پس باید از كسانی كه میدانند بپرسد و تحقیق كند تا بداند وظیفه چیست و چه باید كند، حكم خدا و مصلحت اسلام چیست؟ باید بپرسد آنجا كه مصلحت اقتضا میکند، وظیفهاش چیست، اما اینکه دلش نمیخواهد ملاک نیست. دل را باید رام كرد و مشكلترین كارها این مسأله است. رام كردن دل بسیار مشكل است. آنهایی كه جوان هستند، تا دیر نشده است قدر خودشان را بدانند که این کار برای آنها آسانتر است. در جوانی عادت به هواپرستی هنوز قوی نشده و این ریشه درخت محكم نشده است. به سرعت میتوان آن را تغییر داد؛ اگر درخت كج هم شده باشد، باز میشود با قدری کوشش كم كم آن را به حالت اول بازگرداند و راست گردانید. درختهایی هستند که به علت باد کج شدهاند یا از همان ابتدا كج نشانده شدهاند. آن باغبانهایی كه هنرمند هستند، با وسایلی درخت را میبندند و كم كم درخت قامت راست میکند. جوان تا جوان است باید مراقب باشد؛ چون وقتی پیر شد و ریشههای هوای نفس در دلش قوی شد، دیگر تغییر دادن آن خیلی مشكل است. جوانان قدر خودتان را بدانید؛ زودتر اقدام كنید و نگذارید عشق به دنیا در دلتان ریشه دواند. تمرین كنید آنجایی كه دلتان یعضی چیزها را میخواهد، مقداری با آن مخالفت كنید، این امر در جوانی آسان است، اما اگر انسان سالها به كاری عادت كرد، تغییر آن مشكل است. نه اینکه نشود، اما مشكلاتی دارد. جوانی كه تازه سر كار رفته است، اگر بخواهد به وظیفهاش عمل كند خیلی مشكل نیست. اگر اشتباهی هم بكند، وقتی به او تذکر دهند، توجه پیدا میکند و رفتار خود را تصحیح میکند. اما مدیری كه سالها به جای ساعت 8 ، ساعت 10 صبح در محل کار خود حاضر شده است، بسیار راحت و با کمال آسایش به ارباب رجوعش میگوید: برو فردا بیا، فردا برو یك هفته دیگر بیا. اگر یك پست مهمی هم داشته باشد، كسی نیست كه به او بگوید بالای چشمت ابروست!
به هر حال، برای كسب تقوا هیچ راهی جز تمرین وجود ندارد. فقط انسان باید تصمیم بگیرد کارش را درست انجام دهد. اما توجه کنید این تصمیم یك دفعه پیش نمیرود، انسان باید برنامهریزی داشته باشد و مشخص كند که برای مثال، امروز من سر ساعت 8 باید سركارم باشم و اگر دیر شد خودم را مؤاخذه كنم؛ نه اینکه اگر 5 دقیقه دیر شد بگویم چیزی نیست، فردا 5 دقیقه زودتر میآیم. انسانی که عادت کرده چشمش آزاد باشد و از روی هوس هرجا که میرود به اینطرف و آنطرف نگاه میكند، اگر قدری چشمش را کنترل کند، با اینکه ممکن است در ابتدا قدری برایش سخت باشد، اما پس از چند روز، ترک نگاه گناهآلود برایش شیرین میشود، آن وقت است که لذت ترك لذت را میچشد. همچنین کسی که عادت کرده بدگویی كند و بیمهابا حرف بزند و مسخره كند، باید بداند هر کلمه حرفی که میزند باید جوابش را بدهد: «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ»19.
دقت کنیم تا رفتاری عادت نشده، به سرعت میتوان آن را تغییر داد. پس وقتی انسان خواست حرفی بزند؛ در ابتدا تأملی کند و ببیند میتواند جوابش را بدهد یا نه. آیا سکوت کردن جایز است یا نه؟ آنجایی كه باید بگوید و خداوند به گفتن او رضایت دارد، باید بگوید. به جای اینكه فكر كند آیا رفیق من بدش میآید یا خوشش میآید، ببیند خدا بدش میآید یا خوشش میآید. بهترین راه، راهی است که حضرت امام (رضوان الله علیه) فرمود و آن این است که انسان متوجه باشد كه عالم محضر خداست، خدا بر همه چیز، بر حالات درونی و بر افكار و اندیشههای ما احاطه دارد. همه چیز برای او حاضر است و از او نمیتوان چیزی را مخفی كرد: «یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُون»20. در شبهای تاریك و در فضای آرام هر آنچه در خاطر شما خطور میكند خدا بدان آگاه است. هرچه از خوبی یا بدی در ذهن آدمی مجسم میشود، خدا به آن آگاه است و آن را حساب میکند. اگر انسان توجه داشته باشد که کسی این امضاء کردنها و نکردنهای او را میبیند، روزی از او حساب خواهد كشید، کلمه كلمه حرفی كه میزند، میشنود و آن را ضبط میكند، روزی حساب حرام و حلال یک ریالی را که به دست آورده و خرج میکند از او خواهد پرسید، قدری به خود میآید. باید این را تمرین کنیم و بدانیم این عالم برای همین است که ما بفهمیم دائماً در حضور خدا هستیم و خدا از اسرار ما آگاه است.
به این داستانی که مرحوم آقای طباطبایی نقل میفرمودند توجه کنید: یكی از بستگانش خواب مفصلی مربوط به عالم برزخ دیده بود. در خواب پرسید: حساب کشیدن در آن عالم چگونه است؟ در پاسخ به او گفت: ابوالقاسم! همین را به تو بگویم كه آنجا مو را از ماست میكشند. به او گفت: مگر آنجا ائمه به انسان كمك نمیكنند؟ گفت: همه كارها دست آنهاست: «إِنَّ إِلَیْنا إِیابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا حِسابَهُمْ»21؛ مو را از ماست میكشند. اگر انسان باورش باشد كه ما به این عالم آمدهایم تا دائماً امتحان بدهیم، یعنی چشم، گوش، دست، فكر، رفتار، امضاء کردن و امضاء نكردنمان، مورد بازخواست است، بهگونهای دیگر زندگی خواهیم کرد.
چرا از یك امضاء که هم وظیفه تو بود و هم كار بنده خدا راه میافتاد، دریغ کردی و کار او را 24 ساعت به تعویق انداختی؟ چه بسا او ضررهایی در ظرف این 24 ساعت متحمل شود که همه آنها به گردن توست و تو باید جواب بدهی. اگر این روحیه باشد همه چیز درست میشود. آنگاه انسان وجدان آرامی خواهد داشت. شب راحت میخوابد و از هیچ كس هم نمیترسد. به نظر دیگران اهمیتی نمیدهد؛ چون حسابش با كسی دیگر است.برای مثال، اگر دوستی از شما دعوت کرد تا به خانهاش بروید، و در آنجا صاحبخانه با کمال احترام به شما لطف و محبت کرد، اما بچههای همسایه، شما را مسخره کردند؛ آیا ناراحت میشوید؟ وقتی صاحبخانه با کمال احترام پذیرای شماست، به کودکان اعتنایی نیست. این مثل بسیار سادهای است، ولی ممثل خیلی بالاتر از این است. یك طرف خداست با آن همه عظمت، و طرف دیگر کسانی كه هیچ كار از دستشان برنمیآید و میپندارند که قدرت دارند، در صورتی که بدون اراده خدا هیچ كاری نمیتوانند بكنند. آیا رواست ما خدا را كنار بگذاریم و برای دلخوشی آنها كار كنیم؟ حماقت از این بیشتر میشود؟ آیا رواست برای اینكه چند کودک نابالغ ما را مسخره نكنند، در سایتها و روزنامهها به نفع ما چیزی بنویسند، خدا را كنار بگذاریم و به وظیفه خود عمل نكنیم؟! آیا این این حماقت نیست؟ چه کسانی اینگونه میاندیشند؟ این عالم خدا دارد؛ خدایی که قدرت بینهایت دارد و همه چیز تحت فرمان اوست و كسی نمیتواند بیاذن او نفس بكشد. «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه»22:؛ مرگ هم بیاذن خدا نمیشود. «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُومِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ»23: ایمان هم بیاذن خدا نمیشود. همهچیز در عالم به اراده خداست. پس چرا انسان برای اینکه مبادا چند نفر بچه به او نقد کنند، فحش بدهند و او را مسخره کنند، خدا را نادیده بگیرد؟
پس لازم است از یك سو شناختمان را نسبت به خدا، و از سوی دیگر شناختمان را نسبت به وظایفمان افزایش دهیم. باید نسبت به وظیفه خود مطمئن باشیم. اگر تردیدی هست، راه تحقیق باز است تا به یقین برسی و چون دانستی باید آن کنی که خدا میخواهد. باید رضایت خدا را در نظر داشت و از غضب او ترسید و نباید در مقابل او به هیچ چیز دیگر اعتنا داشت: «لا یَخافُونَ فی الله لَوْمَةَ لائِم». اگر انسان اینچنین شد وجدانش هم راحت است و میداند که یک قدرت بینهایت هوادار او است.
حضرت ابراهیم(ع) را در منجنیق گذاشتند، چون آنقدر حرارت آتش زیاد بود که كسی نمیتوانست نزدیك آن برود. به طبع کسانی هم که میخواستند ابراهیم در آتش بیاندازند نمیتوانستند نزدیك بروند. از این رو، ابراهیم را در منجنیق گذاشتند و به سوی آتش پرتاب كردند. همانطور که ابراهیم به سوی آتش میرفت، جبرئیل به او گفت: یا ابراهیم! آیا با ما كاری داری؟ تصور کنید شخصی از منجنیق رها شده و میرود که به آتش بیافتد. در این هنگام ابراهیم در پاسخ جبرئیل میگوید: «أمّا الیك، فلا»24؛ به شما نیازی ندارم. گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او میداند كه چه میكنم، هر چه صلاح اوست، همان درست است. برای چنین انسانی است که خداوند میفرماید: «یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیم»25. وقتی مرد وظیفه شدی، آتش را برایت گلستان میکنند. برای ابراهیم آن مصلحت است. آنجا كه مصلحت چیزی دیگر است، و باید زیر خنجر باشد، سیدالشهداء (ع) سر خویش را تقدیم میکند و با كمال تسلیم میگوید: «رضاً بقضائك»؛ هر چه تو بخواهی. الگوی مكتب ما اینها هستند. این سیاستبازیها، جلب قلوب، و افكار و آراء عمومی، فریب و خیمه شببازی است و البته وسایل آزمایش من و شماست: «وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ»26. و این دست خدا است که بر همه آنها مسلط است: «وَ اللّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِه»27؛ شکست برای خداوند معنایی ندارد. باید همه چیز را برای او انجام داد، به دیگران هیچ اعتباری نیست و به قول معروف: دیگران پشمی به كلاهشان نیست. صدبار امتحان كردهایم؛ اما باز میپنداریم شاید این بار با بقیه فرق داشته باشد! نه عزیز من، اعتماد به غیر خدا اشتباه است. ما اگر كاری میكنیم، یا به نفع كسی است یا به ضرر كسی. اگر خدا راضی است آن کار را باید انجام داد؛ ولی اگر خدا راضی نیست، آن کار نباید صورت گیرد. اگر تمام عالم بگویند بکن؛ اما تو که میدانی خدا راضی نیست، نباید آن کار را انجام دهی و نباید هم بترسی.
این انقلاب که چنین شگفتیهایی را آفرید، برخاسته از چنین روحیهای است كه در گروهی از مردم به خصوص در شخص امام (رضوان الله علیه) تجلی داشت. همه این برکات به بركت آن روح بزرگ است. اگر من و شما امروز خوشی و راحتی داریم، در دنیا عزتمندیم و از اینکه ایرانی هستیم افتخار میکنیم و سرفرازیم، همگی به برکت وجود امام است. حضرت امام اخلاص داشت و خداوند چنین عزتی را به او داد و اگر مقداری از این عزت نصیب ما شده، از برکت اخلاص او است. ما باید از او یاد بگیریم و تمام تلاش خود را به کار گیریم تا کار را فقط برای رضای خدا انجام دهیم.
وفقنا الله و ایاكم
1؛ مائده / 3.
2؛ هود / 118.
3؛ كهف / 103-104.
4؛ عصر / 2.
5؛ فرقان / 43.
6؛ عنكبوت / 13.
7؛ بقره / 279.
8؛ مائده / 33.
9؛ آلعمران / 50 و ....
10؛ ر.ك: بحارالانوار، ج 29، ص 234.
11؛ مائده / 54.
12؛ انفال / 29.
13؛ شوری / 30.
14؛ فاطر / 45.
15؛ روم / 41.
16؛ نهجالبلاغه، ص 83، خطبه 42.
17؛ معارج / 6-7.
18؛ حشر / 18.
19؛ ق / 18.
20؛ بقره / 77.
21؛ غاشیه / 25-26.
22؛ آلعمران / 145.
23؛ یونس / 100.
24؛ مستدركالوسایل، ج 3، ص 303، باب 38.
25؛ انبیاء / 69.
26؛ بروج / 20.
27؛ یوسف / 21.