بسم الله الرحمن الرحیم
در جمع گروهی از کارشناسان وزارت دفاع و فرماندهان سپاه ـ قم ـ1388/08/17
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین. الّلهمّ کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه السّاعة و فی کلّ ساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
تشریففرمایی سروران عزیز را به این مؤسسه که به نام مبارک امام مزین است، خوش آمد عرض می کنیم. امیدوارم خدای متعال در سایه عنایات ولی عصر ـ ارواحنا له فداء ـ و توجهات مقام معظّم رهبری ـ حفظه الله ـ به همه ما توفیق انجام وظیفه، به صورتی که مطلوب و مرضی خودش باشد، مرحمت کند.
مقام معظّم رهبری در فرمایشاتشان مکّرراً روی کسب بصیرت برای همه مردم بخصوص کارگزاران و افراد مؤثر در نظام، تأکید فرمودند. البتّه این تعبیر، سابقه طولانی دارد و براساس همین فرمایش ایشان، یک سری دورههای آموزشی به نام دورههای «بصیرت»، تشکیل شده که سالهاست ادامه دارد و متناوباً تشکیل میشود. امّا بعد از این جریانات اخیر، ایشان تأکید بیشتری روی این عنوان فرمودند.
ابتدا خلاصه برداشتی که ما از این مفهوم داریم را عرض می کنم، بعد وارد بحث دیگری می شوم. برداشت ما از این واژه که روی آن بسیار تأکید می شود، این است که، همان طور که ما در دیدنیهای ظاهری، برای جلوگیری از خطر باید در لغزشگاهها دقّت کنیم، پیش پایمان را خوب نگاه کنیم و حواسمان را جمع کنیم که در چاله نیفتیم، در امور معنوی و اجتماعی هم باید بینش دقیقی داشته باشیم. ترجمه فارسی بصیرت، همان «بینش» است؛ یعنی به مسائل سطحی نگاه نکنیم. خوب دقیق شویم. اشخاص را، گروهها را، شرایط اجتماعی داخل و خارج را، درست بشناسیم و درک کنیم تا در دام نیفتیم و بعد از کسب شناخت و آگاهی لازم مواظب باشیم که هوای نفس ما را فریب ندهد و موجب کوردلیمان نشود. در حقیقت قوام بصیرت، اولاً به شناخت شرایط رفتار است؛ یعنی بفهمیم در چه شرایطی مشغول به انجام کاری هستیم؟ در این کار با چه کسانی مواجه هستیم؟ ما در چه شرایط زمانی و مکانی قرار گرفتهایم؟ و ثانیاً مواظب باشیم که حب و بغضها و هوسها و تعلّقات، باعث نشود به دام شیطان بیفتیم.
یکی از شاخههای آگاهی به شرایط زمان و محیط، دشمنشناسی است. مقام معظم رهبری ـدامت بركاتهـ روی عنوان دشمنشناسی هم تأکید فرمودند. این مفهوم، ظاهراً مفهوم واضحی است؛ امّا ابهامهایی دارد که لازم است در مورد آن صحبت کنیم.
معنای دشمن چیست؟ چه کسانی دشمن ما هستند؟ اینان چرا دشمنی می کنند؟ و ما با دشمنان چگونه باید برخورد کنیم؟ این موضوع بحث ماست.
مفهوم دشمن مفهوم واضحی است؛ امّا در بسیاری از موارد وضوح شیء، موجب خفاء آن می شود. در پاسخ این سؤال که دشمن کیست؟ گفته می شود: دشمن کسی است که می خواهد انسان را از بین ببرد و یا اذیت کند. آیا دشمن منحصر به کسی است که بخواهد انسان را از بین ببرد؟ یا مراتب دیگری هم دارد؟ آیا باید قصد اولی او نیز، از بین بردن انسان یا ضرر زدن به انسان باشد؟ یا شامل قصدهای دیگری هم می شود که لازمهاش از بین رفتن انسان است؟ بعد از مقداری توضیح، جهات ابهامی که مورد نظر است، روشن می شود.
چند مثال از مفاهیم دینی و قرآنی را مرور می کنیم تا محل اتکاء بحث روشن شود. قرآن، اوّلین کسی را که به عنوان دشمنِ کلّ انسانها معرفی کرده، شیطان است: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ...»:1؛ شیطان دشمن شماست. شما هم او را دشمن بشمارید و با او معامله دشمن کنید. در مقابل، به دسته دیگری اشاره می کند و آن کسانی هستند که با شیطان دوستی می کنند و حتّی ولایت شیطان را می پذیرند، و در نتیجه شیطان بر آنها تسلط پیدا می کند: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُون»2. این دشمنی شیطان با انسان ناشی از چیست؟ چرا او این چنین دشمنی می کند؟ و چرا ما باید او را دشمن حساب کنیم؟ به طور خلاصه باید گفت: داستان دشمنی ابلیس با بنی آدم از آنجا شروع شد که خدای متعال به شیطان امر فرمود: در مقابل آدم سجده کن؛ گفت: من از او شریفتر هستم و من از آتش خلق شدهام؛ ولی او از خاک. من در مقابل او سجده نمی کنم! خدا هم به واسطه این عصیان و تمرد و جسارتی که در مقابل خدای متعال کرد، او را از رحمت خود دور کرد و مورد لعنت قرار داد: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجیمٌ * وَ إِنَّ عَلَیْكَ اللَّعْنَةَ إِلىَ؛ یَوْمِ الدِّین»3. این منشأ شد که ابلیس ابتدائاً با آدم و بعد با همه فرزندان آدم تا روز قیامت دشمن شود. آدم نه به او ضرری زده بود، ونه با او دشمنی کرده بود، ونه کاری با او داشت؛ امّا ابلیس دشمن آدم بود؛ چرا؟ ریشه این دشمنی کبر و حسد ابلیس بود. او خودش را برتر می دانست؛ ولی دید خدا او را برتر حساب نکرده است. بخاطر اینکه خدا او را برتر حساب نکرده با آدم دشمن شد! نمونه این، در انسانها نیز وجود دارد. در موارد زیادی حسد منشأ دشمنی می شود. دو فرزند بلافصل حضرت آدم هابیل و قابیل بودند که یکی با دشمنی، دیگری را کشت. اولین قتلی که در عالم اتفاق افتاد، قتل هابیل بود که به وسیله قابیل انجام گرفت. این برادر چه دشمنی با برادرش داشت؟ «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»4. ماجرا از این قرار بود که هر دو قربانی کرده بودند و قربانی هابیل قبول شده، ولی قربانی قابیل قبول نشده بود. قابیل گفت: «لَأَقْتُلَنَّك»: حال که قربانی من قبول نشد، تو را می کشم! مگرهابیل چه کرده بود؟ او که گناهی نداشت و به قابیل ضرری نزده بود. حسد منشأ این دشمنی بود. قابیل می گفت: چرا باید قربانی او قبول شود و از من قبول نشود؟! «قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین»؛ هابیل گفت: «علتش این است که خدا اعمال پرهیزکاران را قبول می کند؛ تو متقی باش تا خدا از تو نیز قبول کند»؛ ولی او گوشش بدهکار نبود و می گفت: «چون قربانی من قبول نشده، باید تو را بکشم»؛ و بالاخره او را کشت.
پس گاهی دشمنی در اثر یک عامل نفسانی در درون انسان است و طرف مقابل نه ضرری زده و نه قصد سوئی داشته است؛ بلکه این شخص از ناحیه خود، در اثر حسد و صفات نفسانی خود، نسبت به او دشمنی می کند. این مسئله در صدر اسلام هم وجود داشته، در بین انسانهای امروز، در ایران، در اروپا و در افریقا هم وجود دارد. ریشه جنگ جهانی اول و بسیاری از جنگها و خونریزیها که در عالم اتفاق افتاد از کجا پیدا شد؟ همه اینها ابتدا از همین گونه مسائل نشئت می گیرد. اختلاف دو فرد یا دو شاهزاده، از روی حسد و تکبّر، منشأ این شد که یک جنگ عالمگیر راه بیفتد. شیطان دشمن آدم و آدمی زادگان تا روز قیامت شد: «قالَ أَرَأَیْتَكَ هذَا الَّذی كَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى؛ یَوْمِ الْقِیامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیَّتَهُ ...»5: نه تنها من با او دشمن هستم، فرزندانش را هم تا روز قیامت گمراه می کنم. هر کاری از دستم بر بیاید برای گمراهی شان انجام می دهم و اذیت شان خواهم کرد!
یکی از کارهایی که شیطان در اثر همین دشمنی نفسانی که با حضرت آدم داشت، در حقّ بنیآدم انجام می دهد، این است که سعی می کند بین آنها دشمنی ایجاد کند: «إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِر ...»6. از میان ابزارهائی که موجب ایجاد دشمنی بین انسانها می شود دو ابزار خیلی بارز است: یکی شرابخواری و یکی قماربازی. این دو موجب دشمنیهای زیادی می شود. در اثر همینها، بسیاری افراد همدیگر را کشتند، خونریزیها کردند و اختلافات فامیلی ایجاد کردند. قرآن می فرماید: شیطان می خواهد از راه شراب و از راه قمار بین شما فرزندان آدم، ایجاد دشمنی کند. این هم یک جور دشمنی است. شیطان وسوسه می کند، ابزارش را هم یاد می دهد و در اختیارشان می گذارد، به شرابخواری و قماربازی تشویق می کند، در نتیجه اینها به جان همدیگر می افتند. البتّه این به عنوان یک مثال است و الّا ابزارهای دیگری هم وجود دارد. مثل ابزارهای سیاسی و اجتماعی که موجب عداوت و دشمنی بین افراد می شود. در اینجا شیطان واقعاً درصدد است که به آدمیزاد ضرر بزند و قسم خورده که این کار را می کند؛ یعنی از روی قصد و بخاطر اینکه اذیت کند، وسوسه می کند. اصلاً قصدش اذیت کردن است و ریشهاش آن حسدی است که به آدم داشت.
قرآن و روایات مواردی از دشمنی را نشان می دهند که اصالتاً قصد اذیت کردن و ضربه زدن وجود ندارد، با این حال می گوید: اینها دشمن شما هستند. برای اینکه بحث گسترده نشود، باز مثالی از قرآن بزنیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُم؛ ...»7. این مطلب، مطلب عجیبی است. خداوند در قرآن مطالب خیلی مهم و اساسی را ذکر می کند و این گونه نیست که هر مطلبی را در قرآن بیان کند، ولو حکم شرعی باشد. حتّی در قرآن نفرموده چند رکعت نماز بخوانید، یا نماز را چگونه بخوانید؛ فقط فرموده نماز بخوانید و تفسیر آنرا به عهده پیغمبر ـصلی الله علیه و آلهـ گذاشته است. امّا قرآن بعضی از مطالب را که در نظر سطحی، خیلی مهم جلوه نمی کند، روی آنها خیلی حساسیت دارد. مثلاً آیا ما هیچ وقت فکر می کنیم زن و فرزند ممکن است، دشمن انسان شوند؟ به ندرت ممکن است اتفاق بیفتد که بین زن و شوهر، دشمنی واقع شود، مخصوصاً بین فرزند و پدر و مادر. پدر و مادر همیشه در حال خدمت به فرزندشان هستند. فرزند هر چه دارد از پدر و مادر دارد. این چگونه مسألهای است که قرآن روی آن تکیه می کند و به مؤمنین خطاب می کند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ ...»: بعضی از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، «فَاحْذَرُوهُم»؛ از اینها بپرهیزید؟ این همه مسائل مهم در اجتماع وجود دارد؛ این مسئله چه خصوصیتی داشته که این را ذکر می کند؟
شبیه به این مسئله امّا با یک تعبیر آرامتر و ملایمتری نیز در قرآن آمده است که می فرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظیمٌ»8: بدانید که اموال شما و فرزندانتان، اسباب آزمایش شما هستند، خیلی به اینها دل نبندید. به اینها به این دید نگاه کنید که به اسباب آزمایش نگاه می کنید. این هم یک مطلب عجیبی است که چطور اولاد انسان اسباب آزمایش است؛ ولی لحن این آیه ملایمتر است نسبت به این که بگوید: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ»: بعضی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند «فاحذروهم»؛ از اینها بپرهیزید و دور شوید. باز برای اینکه درباره مفهوم عداوت بیشتر دقت کنیم، حدیثی از نبی مکرم اسلام را مرور می کنیم. می فرماید: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْك»9:؛ دشمنترین دشمنان انسان، خود انسان و نفس او است. همان نفسی که در همین پیکر انسان و بین دو پهلویش وجود دارد؛ یعنی در درون خودش است. این دشمنترین دشمنان آدم است. این مطلب چه معنائی دارد که نفس انسان با انسان دشمن است؟ مگر ما با نفس چه کردهایم یا چه اذیتی کردهایم که دشمن ما شده است؟ آیا نفس می خواهد ما را بکشد و از بین ببرد؟ این معقول نیست که آدم خودش، بخواهد خودش را بکشد!
این تعبیر معروفی است و بسیاری از بحثهای اخلاقی روی همین متمرکز شده است و بزرگان دربارهاش بحث کرده، و رسالهها نوشتهاند که بزرگترین دشمن انسان، نفس خود انسان است. این مطالب را عرض کردم برای اینکه توجّه پیدا کنیم که بسیاری از مفاهیم ممکن است در نگاه اول، به نظر مثل چراغ خیلی روشن بیاید؛ امّا وقتی دقّت می کنیم، می بینیم ابهامهایی دارد که خیلی گیج کننده است. اینکه نفس انسان خودش دشمن آدم باشد، یعنی چه؟ چرا دشمنی می کند؟ فرزند انسان، همسر انسان، دشمن انسان می شود، یعنی چه؟ البتّه نفرمود همه همسران، هرگز چنین چیزی نیست؛ بلکه فرمود: «من ازواجکم»؛ بعضی از همسران، بعضی از فرزندان. چرا بعضی از فرزندان با انسان دشمنی می کنند؟ دو نفر که با هم ازدواج می کنند می خواهند یک زندگی مشترک داشته باشند؛ یعنی اینها همدیگر را پسندیدهاند و می خواهند با هم یکی شوند. چرا یکی با دیگری دشمنی می کند؟ چرا فرزند باید با پدر و مادر دشمنی کند؟ فرزند که هستیاش را از پدر و مادرش دارد، مخصوصاً نسبت به مادر. مادر از دوران جنینی تا بعد از شیرخوارگی و ... به او محبّت کرده و عشق مادر به فرزند، عشقی افسانهای و اسطورهای است. مسأله عجیب و معمائی است. ولی این یک حقیقت قرآنی و خیلی صریح است. هیچ تعبیر و تفسیری هم برنمی دارد: «إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ». این مسئله باعث می شود که ما مقداری در این رابطه دقّت کنیم. ببینیم علّت دشمنی کردن اصلاً چیست؟ آیا لازمه دشمنی این است که یک کسی درصدد باشد دیگری را از بین ببرد، یا نه، دشمنی فراتر از این و وسیعتر از این است؟
اصل دشمنی این است که رابطه یک موجود ذیشعور و آگاهی، اعمّ از انسان یا جنّ یا شیطان، با یک موجود ذیشعور دیگر طوری باشد که از اینکه به او ضرر بخورد، باکی نداشته باشد. هر رفتاری را که بخواهد انجام دهد، ولو به ضرر طرف تمام شود، و ابائی نداشته باشد. این در مقابل دوستی است. اقتضای دوستی این که انسان نسبت به دیگری یک حالی داشته باشد که نمی خواهد به او ضرری بخورد و بخواهد منفعتی به او برساند. انسان وقتی کسی را دوست دارد، علاقه دارد که به او خدمتی کند. خیرش را می خواهد و مواظب است اگر ضرری بخواهد به او برسد، مثلاً حیوانی به او حمله کند، دشمنی او را اذیت کند، مانع شود. امّا دشمن اینگونه نیست. دشمن یا اصلاً می خواهد نابودش کند یا می خواهد به آن ضرر بزند یا لااقل باکی ندارد از اینکه به او ضرر بخورد. شرط دشمنی این نیست که حتماً کینهای نسبت به طرف مقابل داشته باشد، به این نحو که یکبار از او ضرری دیده باشد و حالا بخواهد تلافی کند. حضرت آدم به شیطان ضرری نزده بود ولی او در اثر حسد دشمنی داشت. بنابراین ممکن انسانی نسبت به انسان دیگر به خاطر حسد دشمنی داشته باشد. ممکن است شخصی که مورد دشمنی قرار گرفته، قصد سوئی نکرده، بلکه خدمتی هم کرده باشد؛ امّا دشمن می خواهد به او ضرر بزند؛ چرا؟ برای اینکه می گوید: چرا تو از من بهتر هستی. این یک حقیقتی است که نمونههای آن را زیاد سراغ داریم.
حسد، هم در امور مادی ممکن است پیش بیاید، مثل اینکه کسی ثروت بیشتری دارد و دیگری به او حسد بورزد ویا دو همکلاسی یکی درسش بهتر است و نمره بیشتری می گیرد و معلم بیشتر به او احترام می گذارد، دیگری به او حسد می برد، و هم ممکن است در امور معنوی پیش آید. «وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواء ...»10: کافران دوست دارند که شما هم کفر بورزید و مثل آنها شوید؛ «فَتَكُونُونَ سَواء»؛ اینها رشک می برند، حسد می برند از اینکه شما یک ارزش معنوی را کسب کردید و آنها کسب نکردند. اصلاً دشمنیشان برای این است که شما چرا اهل ایمان هستید. می گویند: شما هم کافر شوید و مثل ما باشید. همه مثل هم باشیم. مسألهای که امروز آمریکا درصدد آن است، این است که فرهنگ خودش را به همه جهان صادر کند و همه فرهنگ آمریکایی داشته باشند. این یک حقیقتی است. نه به خاطر اینکه آنها خیلی عاشق فرهنگ خودشان هستند، بلکه می خواهند دیگران را هم دچار بدبختیهای خودشان کنند. آنها اکنون در مفاسد فرهنگ خودشان گیر کردهاند و نمی دانند چه باید بکنند. آثار این مفاسد فرهنگی بر همگان آشکار است. نمونه آن این کشتارها و تیراندازیهائی است که در داخل آمریکا، در دبیرستانها و ... صورت می گیرد. در بسیاری از دبیرستانهای آمریکا باید پلیس مسلح وجود داشته باشد تا دانش آموزان همدیگر را یا معلم را نکشند! در دبیرستان، در دانشگاه، یک چنین فضایی حاکم است. ممکن است ما از دور بعضی از زرق و برقها را ببینیم و آرزو کنیم که ای کاش مثلاً کشور ما هم اینگونه بود. خبر نداریم چه مفاسدی و چه ناامنیهایی در درون این جامعه وجود دارد. گاهی اخبارش در روزنامهها و تلویزیون و ... می آید. اخیراً یک افسر ارتش چند سرباز را کشته و چندین نفر را زخمی کرده بود. امثال این زیاد اتفاق می افتد.
به هرحال، ممکن است کسانی درصدد ضرر زدن به دیگری باشند. این یک نوع دشمنی است و گاهی ممکن است قصد ضرر زدن نباشد و فقط به دنبال منفعت خودشان باشند؛ ولی باکی ندارند که منفعتشان، موجب ضرر دیگری شود. گاهی یک کاسب بازاری به دنبال منفعت خودش می باشد و قصد ندارد که حتماً به مشتری ضرر بزند. دشمنی خاصّی با مشتری ندارد. او می خواهد منفعت بیشتری ببرد. ممکن است برای اینکه منفعت بیشتری ببرد، جنس تقلّبی بفروشد. جنس تقلبی اگر خوردنی باشد، مشتری را مریض می کند و اذیت می شود، و اگر پوشیدنی باشد، آن جنس زود از بین می رود و مشتری ناراحت می شود؛ ولی کاسبی که فقط به دنبال منفعت خود باشد، باکی ندارد و می گوید: هر چه بادا باد. من سود خودم را ببرم او هر طور می خواهد بشود.
دشمنی نفس به چه معنی است؟ نفس ما چرا دشمنی می کند؟ نفسی که با ما دشمنی می کند، آن تمایلات غریزی و حیوانی و شهوات ماست. درندگی و درنده خویی که در بعضی آدمیزادها وجود دارد از این قبیل است. نفس همین خواستههای خودش را می خواهد. او می خواهد مشتَهَیاتش تحقق پیدا کند و لذّتهای حیوانیش را ببرد. این لذّتهای حیوانی باعث می شود انسانی که صاحب عقل است، از لذّتهای معنوی باز بماند و یک عمری در جهنّم بسوزد. نفس حیوانی می گوید: من لذّت ببرم، هر چه می خواهد بر سر تو بیاید، بیاید. این دشمنی نفس است. این دشمنترین دشمنان است. خود من که نمی خواهم خودم را نابود کنم. آیا چنین چیزی معقول است که نفس انسان بخواهد خود انسان را نابود کند؟ چنین چیزی که اصلاً معنا ندارد.
این نفس چه کسی است و چرا دشمنی می کند؟ این نفس همان قوای حیوانی ماست. امّا چرا دشمنی می کند؟ برای اینکه او لذّت خودش را می خواهد و ما مانع آن می شویم. وقتی چیز ناشایستی می خواهد، می گوئیم نه، این درست نیست؛ این حلال نیست؛ این زشت است؛ این موجب اذیت دیگران می شود؛ و از این قبیل چیزها. آن کسانی که با نفس شان موافقت نمی کنند، در جواب درخواستهای او می گویند: این کار، بد و زشت است و موجب رسوایی دنیا و عذاب آخرت می شود؛ پس این کارها را نمی کنیم. نفس از همین جا با انسان دشمنی می کند. می گوید: چرا خواسته من و شهوتی که دارم را ارضاء نمی کند؟ دشمنی از اینجاست؛ نه اینکه دشمنی خاصّی با عقل آدمیزاد داشته باشد و بخواهد عقل را از بین ببرد؛ او می خواهد لذّتهای خودش را به دست آورد و هنگامی که مانع دارد، نسبت به آن مانع دشمنی می کند. این دشمنی نفس با ما، غیر از دشمنی شیطان است. شیطان چیزی از آدم نمی خواست. می گفت: اصلاً تو چرا بهتر از من هستی؟ آدم، نه ضرری به او زده بود، ونه کاری با او داشت. امّا نفس می گوید: چرا نمی گذاری من به خواستههایم برسم؟ خواستههای نفسانی و شیطانی با خواستههای عقلانی و الهی انسان، تضاد دارد. گاهی از این تضاد به «منِ طبیعی»؛ و «منِ الهی»؛ تعبیر می کنند. در فرمایشات بعضی بزرگان این تعبیر آمده است که: نفس دشمن ماست و ما در واقع دو تا من هستیم. یک منِ حیوانی و یک منِ ملکوتی، انسانی و الهی. آن منِ حیوانی با این من ناسازگار است؛ چرا؟ برای اینکه اگر این منِ الهی در وجود انسان حاکم باشد او به خواستههایش نمی رسد. دشمنیاش با انسان برای این است که مانع را از سر راهش بردارد و بتواند به خواستههایش برسد. اینها مسائل فردی بود. برای هر کسی اینگونه است که از طرفی شیطان، دشمن اوست و از طرف دیگر نفسش دشمن دیگر اوست.
در محیط اجتماعی هم همین دو عامل روانی، منشأ دشمنی در افراد می شود:
1. حسد به دیگری می برند «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى؛ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»11. خدا به یک کسانی یک فضیلتهایی داده: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظیماً». خدا به هر کس صلاح بداند یک سری نعمت می دهد که به دیگران نمی دهد. به انبیاء نبوّت داده و به دیگران چون لیاقتش را نداشتند، نداده است. به کسانی بخاطر مصالحی و حکمتهایی، ثروت می دهد و یا به کسانی زیبایی می دهد و به دیگران آن زیبایی را نمی دهد. این منشأ حسد می شود. گاهی دو خواهر، دو برادر با همدیگر دشمنی می کنند که چرا آن زیباتر از من است. منشأ این دشمنی حسدی است که در وجود انسان است و باعث دشمنی می شود.
2. و یا منشأ دشمنی تضاد در منافع است. مثلاً دو کاسب، دو همکار با همدیگر دشمنی می کنند، رقابت می کنند، یکی مردم را تحریک می کند که «از آنجا خرید نکنید. جنس او، خراب است ...»! و اینها برای این است که خودش نفع بیشتری ببرد. تضاد در منافع موجب دشمنی می شود.
اینها معارف قرآنی است و بسیار ارزشمند است؛ امّا اینها را به عنوان یک مقدمه گفتم. مطلب اصلی من دشمنی گروههای انسانی با همدیگر در اجتماع است. می خواهم بگویم گروههای انسانی هم دشمنی شان غالباً ناشی از این دو عامل است: یا یک گروهی می بیند گروه دیگری موفّقتر است و امتیازاتی دارد که دیگری نتوانسته به دست بیاورد و شرایط اجتماعی، شرایط سیاسی، شرایط اقتصادی، شرایط جغرافیایی باعث این شده دیگری یک بهرهمندیهایی داشته باشد که این ندارد؛ همین که می بیند کمتر از دیگری است، و دیگری بهتر است، موجب دشمنی می شود. چرا قابیل با هابیل دشمنی کرد؛ در حالی که هابیل خیلی دوستانه با او صحبت کرد؛ قابیل گفت: «لَأَقْتُلَنَّك»؛ حتماً تو را خواهم کشت و بعد هم کشت؛ امّا؛ هابیل گفت: اگر تو اقدام به کشتن من کنی، من تو را نمی کشم «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَكَ لِتَقْتُلَنی؛ ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمین»:12؛ من از خدا می ترسم و اقدام به قتل تو نمی کنم. چرا او را کشت؟ چون می گفت: چرا تو بهتر از من هستی؟! چرا خدا تو را بیشتر دوست می دارد؟! هیچ دلیل دیگری نداشت. دوّمی تضاد در منافع است. در جامعه کمبود منابع وجود دارد و همه چیز را همه کس نمی توانند به دست بیاورند. در نتیجه یک چیزی که به دست من آمد، دست دیگری نمی آید؛ گرچه ممکن است مشابه آن یا حتّی بهتر از آن هم وجود داشته باشد؛ امّا شخص حسود، همین را می خواهد: این پست، این مقام، این موقعیت اجتماعی، این محبوبیتِ پیش مردم را که شخص محسود دارد می خواهد! می گوید: چرا مردم تو را دوست دارند و من را دوست ندارند؟! چرا به تو رأی بیشتری می دهند به من نمی دهند؟! ریشهاش حسد و تضاد در منافع است.
یک سؤال اینجا باقی ماند و آن این بود که قرآن می گوید: در محیط اجتماعی، توجّه داشته باشید، گاهی فرزندان و همسران شما با شما دشمن هستنند. این دشمنی ناشی از چیست؟ همسر با همسر گویا یکی شدهاند. خیر و شرف آن برای این هم خواهد بود. اگر مرد باشد باید بگوید: افتخار می کنم که این چنین همسری دارم، و اگر زن باشد باید بگوید: افتخار می کنم این چنین شوهری دارم. چرا باید با همدیگر دشمنی کنند؟ چرا فرزندان با پدر و مادر باید دشمنی کنند؟ آری، آنها یک حیثیات مشترکی دارند که در نتیجه، خیر این، خیر اوست، لذّت این، لذّت اوست و شرف این شرف اوست؛ امّا یک حیثیتهای شخصی هم دارند. یک چیزهایی دارند که هر کسی برای خودش دارد و برای دیگری نیست. تا آنجائی که مشترک است در آن دشمنی نیست. در لذّت مشترک بین مرد و زن و دو همسر، دشمنی نیست. دشمنی از آنجا پیدا می شود که یک طرف یک لذّت خاصّ خودش را بخواهد داشته باشد، غیر از آنچه که از ناحیه همسرش دارد، مثلاً بخواهد ارتباط با زن دیگری داشته باشد، از اینجا دشمنی پیدا می شود و الّا آن رابطه مشترک که موجب دشمنی نمی شود. رابطهای است که هر دو در آن شریکاند و هر دو لذّت می برند. هر جا خیر هر دو در آن باشد، دشمنی وجود ندارد؛ از آنجایی که یکی بخواهد غیر از آن جهت مشترک، یک چیز اختصاصی برای خودش داشته باشد که همسرش در آن شریک نباشد، این منشأ دشمنی می شود.
معمولاً فرزندان به پدر و مادر افتخار می کنند، مخصوصاً اگر یک موقعیت اجتماعی داشته باشند. این که دشمنی ندارد. اگر موقعیت قابل افتخاری هم نداشته باشند، لازمهاش این نیست که دشمنی کنند. امّا گاهی فرزند می خواهد برای خودش یک چیزهایی داشته باشد غیر از ناحیه انتساب به پدر و مادر و فامیل و خانواده، که با رفتار پدر، منش پدر، زندگی مشترک نمی سازد. پدر می خواهد جلویش را بگیرد. می گوید: «این کار خلاف شرع و قانون است. این کار را نکن. آبروی من می ریزد. در اجتماع سرشکسته می شوم و در آخرت مستوجب عذاب می شوم». نهایتاً نمی گذارد آن کار را انجام دهد؛ این موجب دشمنی می شود. پس اگر بین فرزند و پدر هم تضاد در منافع پیش بیاید زمینه دشمنی فراهم می شود. تا آنجایی که نفع هر یک به دیگری سرایت می کند، دشمنی وجود ندارد. مثلاً وقتی پدر ثروتمند باشد و رفاه زندگی داشته باشد و بچههایش هم در رفاه زندگی کنند، با یکدیگر دشمنی ندارند. اگر پدر افتخار اجتماعی داشته باشد و پسر هم در سایه این افتخار اجتماعی، محبوبیت در جامعه پیدا کند، با هم دشمنی ندارند. امّا اگر پسر بخواهد یک چیزی داشته باشد که پدر نمی پسندد، راهها از هم جدا می شود و منفعتها با هم تضاد پیدا می کند. اگر سعی شود که روابط خانواده، پدر و مادر با فرزندان، آنچنان صمیمی، در هم تنیده و با هم مشترک باشد که همیشه اینها احساس کنند خیر هر یک، خیر دیگری است، این دشمنی پیدا نمی شود. زن و شوهر آنچنان با هم باشند که لذّت خودشان را، خیر خودشان را، شرف خودشان را شرف دیگری بدانند، هیچ وقت دشمنی پیدا نمی شود. امّا وقتی حسابهای شخصی باز شد و زن بگوید: «من مستقلّ هستم، زن و شوهری سر جای خودش، ولی من باید رئیس فلان اداره باشم یا فلان پست را داشته باشم یا لیدر فلان حزب باشم یا ستاره سینما باشم»؛ و شوهر بگوید: «نه، من این را دوست ندارم یا این در شأن ما نیست یا این را اسلام اجازه نمی دهد و یا به هر دلیل دیگری»؛ از اینجا دشمنی پیدا می شود. تضاد در منافع ریشه دشمنی می شود.
این تضاد در منافع با اینکه در یک محیط کوچک و بین دو فرد است، امّا گاهی آتش آن به جامعه می خورد و بخاطر اختلاف بین زن و شوهری یا بین فرزند و پدری یک جامعه ای آتش می گیرد. اگر بسیاری از حوادث مهم اجتماعی دنیا را تحلیل و آنالیز کنید، به اینجا خواهید رسید که بسیاری از این حوادث که موجب ضررهای اجتماعی شده و میلیونها کشته داده ناشی از همین اختلافات است. در جنگ جهانی اول میلیونها انسان کشته شد. شوروی شش میلیون کشته داد. منشأ این جنگ چه بود؟ این آتش از کجا شعله ور شد؟ این کبریت از کجا به این مواد محترقه افتاد؟ از یک اختلاف خانوادگی در اروپای مرکزی بر سر ریاست و سلطنت شروع شد. یکی در یک منطقه ای حکومت می کرد و دیگری در منطقه مجاور آن. اختلاف بین دو فامیلِ نزدیک، باعث شد که آتش جنگ برافروخته شود و کم کم شهرهای مجاور، کشورهای مجاور و نهایتاً کل جهان را در برگیرد. از دشمنی بین دو نفر، از حسد به اینکه تو چرا آن سرزمین را در اختیار داری و من ندارم این شعله روشن شد.
بسیاری از حوادث و مفاسدی که در کشور ما اتفاق افتاده و هنوز در زیر پرده است و بسیاری از اشخاص از باطنش خبر ندارند، در اثر این است که؛ «... إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُم ...».13؛ فرض کنید در پشت کوه قاف یک آقایی دارای یک موقعیت اجتماعی و حتّی دارای حسن نیتی است و با قصد خدمت می خواهد یک کاری انجام دهد، ولی خانمش می بیند این کار به نفع خانواده او نیست، یعنی آن چیزی که آن خانم دلش می خواهد، نیست؛ لذا مانع از انجام این کار می شود. اگر بشنوید که یک شخص بزرگی می خواست کاری انجام دهد، ولی خانمش او را در اتاق حبس کرد و در را به روی او قفل کرد، چه قضاوتی می کنید؟ می خواهد کاری مربوط به یك جامعه، به یک نظام، به یک انقلاب، که صدها هزار کشته داده، انجام دهد و به وظیفهای عمل کند، ولی خانمش او را در اتاق می گذارد و در را قفل می کند و نمی گذارد انجام دهد. به خانمها برنخورد عکس این هم ممکن است باشد. معمولاً در مسائل اجتماعی این جور اتفاق می افتد، ولی عکسش هم ممکن است. مثلاً خانمی می خواهد کار خوبی انجام دهد ولی شوهرش نمی گذارد، یا پدری می خواهد کار خوبی کند، بچههایش نمی گذارند. پدر خدماتی انجام داده، زحمتهایی برای مردم کشیده، افتخاری کسب کرده، بچههایش آبرویش را می ریزند، خیانت یا دزدی یا اختلاسی می کنند.
اگر نمونههای این مسئله عیناً دیده نمی شد، واقعاً بنده شخصاً تعجب می کردم که چرا قرآن به این مسأله پرداخته که مؤمنین، توجّه داشته باشید، بعضی از همسران و فرزندان شما، دشمن شما هستند؟ مثل این که بگویید آهای اهل مدرسه فیضیه مواظب باشید که ممکن است در اینجا یک طلبهای با یک طلبه دیگر دعوا کند! بالاخره یکی هم با یکی دیگر دعوا می کند، چه نیاز به تذکر آن بود؟ امّا آیه خیلی صریح با این لحن که «توجّه داشته باشید، از اینها بپرهیزید»؛ به این مطلب اشاره می کند. از آنجا که یک خطر مهمّی را احساس می کند که این گونه هشدار می دهد.
یک وقت یک انسان کودنی است و نمی فهمد که دارند با او دشمنی می کنند، این خیلی تعجب ندارد. یک آدم سادهلوحی را زن و بچه اش گول بزنند، این اتفاق، خیلی عجیب نیست. اما یک وقت، آدمی که در فراست نمونه است و تجربه زندگیش نشان می دهد که هوشش با هوش افراد عادی قابل مقایسه نیست، این در دام زن و بچهاش بیفتد و زن و بچه آبرویش را بریزند، حیثیتش را از بین ببرند، از دنیا و آخرت محرومش کنند، این خیلی تعجّب برانگیز است. قرآن می گوید: حواستان جمع باشد. چه کنیم تا حواسمان جمع باشد و به این دام نیفتیم؟ آنهایی که در این دام افتادند، برای آنها کار از کار گذشته و ما نمی توانیم وضعیت اجتماع را عوض کنیم. تاریخ را که نمی شود برگرداند. عقربه زمان را که نمی شود به عقب برگرداند. آبرویی که ریخت را نمی شود جمع کرد. اگر ظرف پستهای در میان اتاق، خالی شود، می توان دوباره آنرا جمع کرد و در ظرف ریخت؛ امّا اگر لیوان شربت روی فرش ریخت، دیگر نمی شود آنرا جمع کرد. آبرو وقتی ریخت دیگر نمی توان آنرا جمع کرد. امّا من و شما چه کنیم که آبرویمان نریزد. البته آبروی دنیا هم اینقدر مهم نیست. حداکثر هفتاد، هشتاد یا صد سال است. آنجایی که بیش از هزاران سال و میلیونها سال ادامه دارد و تمام شدنی نیست، نکند انسان آبرویش بریزد و به عذاب مبتلا شود. چه باید کرد؟ اینجا باید دشمنشناس باشیم.
همه اینها مقدمه بود برای اینکه اهمّیت دشمنشناسی را بدانیم. این که مقام معظم رهبری روی بصیرت تأکید می کنند و می فرمایند: بصیرت داشته باشید؛ یعنی خوب و عمیق قضایا را ببینید و درک کنید. سطحی نگاه نکنید. به ظاهر یک کسی که به شما تملّق می گوید، دل نبندید. ببینید ته دلش چیست؟ ببینید هدفش چیست؟ چه کاری می خواهد انجام دهد؟ اگر دیدید رفتار کسی برخلاف اصول و موازینی است که شما آنها را پسندیدهاید (سادهتر بگویم: اگر چیزی خلاف دین از شما می خواهد) و می خواهد شما را به گناه وادار کند توجه داشته باشید، محبّت زن و فرزند باعث نشود که شما به گناه کشیده شوید و مخصوصاً اگر آن گناه باعث شود که حقوق میلیونها انسان پایمال شود. برای دلخوشی همسر ویا فرزندانتان، آبروی خودتان را نریزید. چرا انسان حقوق میلیونها انسان را ضایع کند و عذاب آخرت برای خودش فراهم کند؟ آیا برای اینکه چهار روز دیگر با همسر خود خوش بگذراند، ارزش دارد؟
اگر آدمیزاد واقعاً توجّه داشته باشد به اینکه یک کسی در مقام دشمنی است و رفتار او باعث می شود که این بدبخت شود، هرگز با آن موافقت نمی کند. اما مسئله اصلی، نبود بصیرت است؛ یعنی شناخت درست از دوست و دشمن نداریم. اگر بدانیم یک کسی جلوی ما هفت تیر کشیده، به دوستی او اقدام نمی کنیم. به قول مقام معظم رهبری کسی که دستکش مخملی دارد، امّا زیر این دستکش، دستی چدنی است و دست دراز کرده برای دست دادن، آن دستش را هم باید دید. نباید فریب این حرکت، این رفتار، این اظهار محبّت، این لبخند را خورد. آن دست چدنی را هم که مخفی کرده باید دید. ببین او به دنبال چیست؟ تنها آمریکا نیست که به دنبال ضرر زدن به ماست و می خواهد ریشه ما را برکند؛ بلکه این دشمنی گاه از درون خانواده انسان پیدا می شود. ما نسبت به مسائل خانوادگی، محیط، دوستان، باند، حزب، همکلاسی، همکار و همسایه باید دقّت داشته باشیم؛ چراکه گاهی دشمنیها از اینجاها پیدا می شود و انسان را به جهنّم می کشانند و گاهی در اینجاها ست که با دشمنان دین سازشهایی صورت می گیرد، بدون توجّه به اینکه اینان دشمن هستند؛ به خیال اینکه یک چند روز دیگری، لذّتی یا پستی حاصل شود.
به خدا پناه می بریم از اینکه شیطان باعث شود، ما دشمنانمان را نشناسیم و دشمن را به جای دوست بگیریم و در مقابل خواستههای آنها تسلیم شویم و هم دنیا و هم آخرت خودمان را به آتش بکشیم.
پروردگارا تو را به حق محمد و آل محمد قسم می دهیم، دلهای ما را به نور معرفت و بصیرت روشن بفرما. ما را از شرّ نفس و شرّ شیطان محفوظ بدار. شرّ دشمنان اسلام و دشمنان نظام را به خودشان برگردان . سایه مقام معظّم رهبری را تا زمان ظهور ولی عصر ـعجل الله فرجهـ بر سر ما مستدام بدار. توفیق اداء وظیفه و شکر این نعمت عظیم را به همه ما عنایت بفرما. عاقبت ما را ختم به خیر بفرما.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
1؛ . فاطر / 6.
2؛ . النحل / 100.
3؛ . الحجر / 34.
4؛ . المائده / 27.
5. الاسراء / 62.
6. المائده / 91.
7؛ . التغابن / 14.
8؛ . الانفال / 28.
9؛ . بحارالانوار ج 67، ص 64.
10. النساء / 89.
11؛ . النساء / 54.
12؛ . المائده / 28.
13؛ . التغابن / 14.