صوت و فیلم

صوت:

فهرست مطالب

جلسه شانزدهم؛ کاوشی در ارتباط مفاهیم اخلاقی

تاریخ: 
چهارشنبه, 5 بهمن, 1390

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحیم

آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان حضرت آیت‌الله مصباح ‌یزدی (دامت‌بركاته) در دفتر مقام معظم رهبری است كه در تاریخ 1390/11/05 ایراد فرموده‌اند. باشد تا این رهنمودها بر بصیرت ما بیافزاید و چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرارگیرد.

کاوشی در ارتباط مفاهیم اخلاقی

طرح مسأله

تقدیر این بود که چند جلسه‌ای درباره مبانی و فلسفه اخلاق بحث‌های کوتاهی عرض کنم و به اصول نظریاتی که در این زمینه هست اشاره‌ای داشته باشم. در ضمن مباحث گذشته اشاره کردیم که می‌توان گفت: از دیدگاه اسلامی اساس ارزش‌ها قرب به خدای متعال است و همه ارزش‌های دیگر در سایه این ارزش شکل می‌گیرد، اما معنای این سخن این نیست که سایر نظریات صددرصد باطل است، بلکه همان‌طور که عرض کردیم حتی در بعضی نظریاتی که در ظاهر خیلی سخیف‌اند عنصر حقی وجود دارد که اگر تکمیل شوند با نظریه اسلام تنافی نخواهند داشت. نکته‌ای که به خوبی روشن نشد این است که ملاک خیر اخلاقی چیست؟ البته اشاره شد که به نظر ما با استفاده از آیات و روایات می‌توان گفت: ملاک خیر اخلاقی «قرب به خدای متعال» است، اما این مفهوم کمی مبهم به نظر می‌رسد. از این رو برای تکمیل بحث، گرچه به شکل اجمالی، لازم است اندکی در کارهایی که به طور قطع نزد همه انسان‌ها کار خوب و اخلاقی شمرده می‌شود کاوش کنیم و خصوصیت‌هایی را بیابیم که موجب شده آن کارها خوب شمرده شوند.

استقراء مفاهیم اخلاقی

با دقت در افعال اخلاقی روشن می‌شود که چند مفهوم درباره آن‌ها صادق است که با سایر مفاهیم تفاوت دارند. در علوم مختلف مفاهیم فراوانی به کار می‌رود، اما در مفاهیم اخلاقی چند ویژگی وجود دارد که در علوم دیگر مطرح نیست. شاید نخستینِِ آن‌ها که ذهن ما بیشتر با آن آشناست مفاهیم حسن و قبح یا زشتی و زیبایی است. شاید اولین جایی که این مفاهیم به کار رفته‌اند امور دیدنی باشند. وقتی نگاه انسان به دیدنی‌هایی می‌افتد که خوشایند اوست می‌گوید: این زیباست و هنگامی که دیدنی‌هایی را می‌بیند که خوشایند او نیست می‌گوید: این زشت است. به تدریج دامنه این مفاهیم توسعه داده شده و برای شنیدنی‌ها و سایر محسوسات هم به کار برده شده است. درباره کارهای اخلاقی هم همین مفاهیم خوب و بد و زشت و زیبا را به کار می‌بریم و برخی کارها را زشت و برخی را زیبا می‌شماریم. این مفهوم همان مفهوم زیبایی است که در دیدنی‌ها به کار می‌رود.
گونه دیگری از مفاهیم که درباره امور اخلاقی به کار می‌بریم مفاهیمی است که دلالت بر لزوم، وجوب، ممنوعیت و... دارد. مثلا می‌گوییم: باید راستگو بود، نباید دروغ گفت. دسته دیگری از مفاهیم که در اخلاق به کار می‌رود و می‌توان گفت از ویژگی‌های امور اخلاقی‌ شمرده می‌شود مفاهیمی از قبیل لذت، منفعت و... هستند. افعال اخلاقی برای انسان لذت‌بخش و نفع‌آور هستند و به تعبیر فلسفی موجب سعادت می‌شوند. مفهوم کمال دیگر مفهومی است که برای افعال اخلاقی به کار می‌رود. این مفهوم با مفاهیمی که ذکر کردیم متفاوت است. اجمالا هم عرض کردیم که هیچ یک از این‌ها با نظریه‌ای که ما به اسلام نسبت می‌دهیم تنافی کلی ندارد و قابل جمع است، اما بالاخره روشن نشد که کدام یک از این مفاهیم اصل است و چه رابطه‌ای بین این مفاهیم وجود دارد.

ارتباط «لذت»، «الزام» و «کمال»

برخی تصور کرده‌اند که این مفاهیم کاملا از هم متباین هستند، اما حقیقت این است که ما به صورت فطری رابطه‌ای را بین این مفاهیم درک می‌کنیم. به عنوان مثال انسان از دوران کودکی از گرسنگی احساس رنج می‌کند و برای رفع آن به سوی غذا می‌رود و با خوردن غذا احساس لذت می‌کند. از طرفی هم انسان می‌داند که غذا خوردن برای سلامتی او لازم است. بنابراین عقل او حکم می‌کند که برای سالم ماندن باید غذا خورد. در این‌جا مفهوم «لذت»، مفهوم «باید» و مفهوم «سلامتی» که برای بدن انسان کمال محسوب می‌شود ارتباط پیدا می‌کنند. خدای متعال که این عالم را به بهترین وجه آفریده و انسان را کامل‌ترین موجودات قرار داده است عالم را به گونه‌ای آفریده است که این امور با هم هماهنگ کار کنند. به عنوان مثال وقتی بدن به غذا احتیاج دارد میل به غذا در انسان پیدا می‌شود -میل و گرایش چیزی غیر از حکم عقل به ضرورت خوردن غذاست‌- و هنگامی هم که غذا می‌خورد لذت می‌برد. کم‌کم وقتی عقل رشد می‌کند انسان می‌فهمد که این میل به غذا حکمتی داشته که در وجود او قرار داده شده است. خدای متعال این میل را در انسان قرار داده و از طرف دیگر ارضای آن را لذت‌بخش کرده است تا انسان به طور طبیعی سراغ غذا برود و با خوردن غذا بدنش سالم بماند و حیات او ادامه یابد. اگر این میل و لذت نبود چه بسا بسیاری از انسان‌ها فراموش می‌کردند که باید غذا بخورند. اگر به کودکی دو سه ساله بگویند باید غذا بخوری تا سالم بمانی و رشد کنی برای او اثری ندارد. آنچه که باعث می‌شود این کودک غذا بخورد همان میل و به دنبال آن، لذت و فرار از رنج گرسنگی است،اما این امور مقدمه‌ای است برای این‌که انسان غذا بخورد تا سالم بماند. عقل انسان هم می‌گوید: باید غذا خورد تا سالم ماند. در این‌جا هم حکم عقل هست و هم کمال برای انسان حاصل می‌شود. عین همین مسأله برای روح انسان مطرح است. همان طور که بدن ما به غذا احتیاج دارد روح ما نیز به تغذیه نیازمند است. غذای روح کارهای خوب اخلاقی است. اگر انسان کارهای اخلاقی را انجام دهد روح او رشد می‌کند. گرچه ما روح را به درستی نمی‌شناسیم، اما از آیات و روایات و بحث‌های فلسفی و روان‌شناختی کم‌یابیش استفاده می‌شود که روح هم موجودی است که رشد و تکامل دارد. خداوند روح انسان را طوری آفریده است که تدریجا باید کمال پیدا کند. روح نوزادی که تازه متولد شده با روح عالمی که چهل سال در علوم مختلف کار کرده است یکسان نیست؛ روح چنین عالمی بسیار رشد کرده است. اگر بنا بود که خدا انسان را طوری می‌آفرید که تنها زمانی سراغ کارهای خوب می‌رفت که یا از راه برهان عقلی یا از راه دلیل نقلی قطعی برای او ثابت شود که باید این کارها را انجام دهد، به طور حتم از بسیاری از کمالات محروم می‌شد، اما خداوند فطرت انسان را طوری آفریده که کارهای خوب را دوست دارد و با این‌که دلیل انجام آن را به روشنی نمی‌داند به انجام آن‌ها تمایل دارد. از این روست که اگر انسان به کودک دو سه ساله وعده‌ای بدهد و عمل نکند کودک ناراحت می‌شود. به کار بردن «درک نیمه‌آگاهانه» یا «ناآگاهانه» برای این چنین ادراک‌هایی تعبیر بی‌جایی نیست.

نمونه‌ای دیگر از ادراکات فطری

این واقعیت چیز عجیبی نیست؛ مطالب عقلی فراوانی وجود دارد که انسان از زمان کودکی درک می‌کند، اما نه به صورت قضیه‌ای علمی. مثلا اگر دست کودک به بخاری بخورد و دستش بسوزد معمولا در اوقات دیگر مراقب است که دستش به بخاری نخورد. او می‌فهمد علت این‌که در دستش سوزش پیدا شد برخورد با بخاری داغ بود، اما نمی‌تواند بگوید: بین این دو پدیده رابطه علیت وجود دارد. او این رشد عقلی را ندارد. پس مفهوم علیت را به صورت مبهمی درک می‌کند. این واقعیت همان چیزی است که در فلسفه به آن «رابطه علیت»می‌گویند. این همان درکی است که خداوند به صورت مبهم در انسان آفریده است تا نیازهای اولیه‌اش را تأمین کند و زمانی که عقلش کامل شد بتواند آن را تحلیل کند. در مسائل خوب و بد اخلاقی هم چنین واقعیتی وجود دارد. انسان درکی مبهم نسبت به خوب و بد دارد، دست‌کم برخی خوبی‌ها و بدی‌ها را می‌شناسد، اما نمی‌داند چرا از برخی چیزها بدش می‌آید و از برخی خوشش می‌آید. پس بین درک زشتی و زیبایی و تأثیری که این امور در کمال روح انسان دارند و نهایتا تأثیری که آن کمال در قرب انسان به خدا دارد (این رابطه کمی پیچیده‌تر است) می‌تواند رابطه‌ای وجود داشته باشد. توضیح رابطه بین کمال و قرب بماند تا ان‌شاءالله در فرصت دیگری آن را توضیح دهیم. آنچه اکنون درصدد بیان آن هستم این است که بین احساس لذت از کار خوب اخلاقی و تکامل روح انسان و در نتیجه قرب به خدا ارتباط تنگانگی وجود دارد. البته گاهی انسان از مسیر فطری خارج می‌شود و این احساس لذت را ندارد، مانند کسی که به علت بیماری میل به غذای خوش‌مزه هم ندارد. انسان سالم کارهای خوب اخلاقی را دوست دارد خواه خود آن را انجام دهد یا دیگری. بنابراین می‌توان گفت: ‌راستگویی زیباست و در مرحله بعد با برهان اثبات کرد که راستگویی موجب تکامل روح می‌شود و این دو با هم منافاتی ندارند. همان طور که پزشک یا زیست‌شناس اثبات می‌کند که خوردن فلان غذای خوشمزه برای سلامتی و رشد بدن انسان مفید است.
هدف خدا از این نظام هستی، رسیدن انسان به کمال است و این لذت‌ها را ابزار رسیدن به این هدف قرار داده است. او مقدمات این هدف را لذت‌بخش قرار داده است تا برای انسان جاذبه داشته باشند و انسان به سراغ آن‌ها برود. اگر برخی از دستورهای اخلاقی در کام انسان تلخ است به خاطر انحراف مزاج اوست وگرنه کار خوب اصالتا هم لذت دارد و هم زیبایی. یعنی هم انسان از انجام آن احساس لذت می‌کند و هم عقل او خوبی آن را درک می‌کند و حکم به واجب بودنش می‌کند و هم موجب کمال نفس و نهایتا اگر به قصد تقرب به خدا انجام شود موجب قرب انسان به خدا هم می‌شود.پس بین این امور رابطه‌ای هست و ما نباید آن را بعید بشماریم.
مهم این نکته است که چرا می‌گوییم کار اخلاقی خوب است. اکثر قریب به اتفاق فیلسوفان از پاسخ صحیح این مسأله غفلت دارند. در کتاب‌های اصول فقه ما گفته می‌شود که این درک از مستقلات عقلی شمرده می‌شود، اما مسأله این است که آیا این حکم عقل علتی دارد یا این‌که اصلا عقل به گونه‌ای خلق شده است که این چنین درکی دارد و «چرا» برای آن معنا ندارد؟ این مسأله‌ای است که دربین فیلسوفان اخلاق مطرح است و صدها کتاب در این باره نوشته شده است.

نقد ملاک‌های ارسطوییان و کانتی‌ها

اگر منظور ما از ملاک کار اخلاقی، استدلال عقلی است که خوبی و بدی را اثبات کند باید به دنبال برهانی باشیم که این رابطه را نشان دهد و ثابت کند که انجام این کار موجب کمال انسان می‌شود؛ و مصداق تامّ آن هم قرب به خداست. اقامه چنین برهانی بر عهده کسانی است که از این نظریه دفاع می‌کنند، اما اکثر فیلسوفانی که درباره فلسفه اخلاق بحث کرده‌اند به این‌جا نرسیده‌اند. نهایت فکر ارسطوییان این است که کار اخلاقی خوب است چون موجب سعادت می‌شود و مقصودشان هم از سعادت، لذت پایداری است که بر رنج‌ها غالب باشد (که در جلسات قبل توضیح آن گذشت). در مقابل ایشان وظیفه‌گراها هستند که نمونه بارز آنان کانت است. او می‌‌گوید: اصلا ما قوه‌ای مخصوص به نام عقل عملی داریم که وظیفه آن تنها درک خوب و بد رفتارهاست و نمی‌توان برای ادراکات آن استدلال آورد. شبیه این سخن در کلمات برخی اندیشمندان ما نیز وجود دارد. ایشان در تعریف عقل می‌گویند: عقل قوه‌ای است که حسن و قبح و مصلحت و مفسده را تشخیص می‌دهد. این همان نظریه‌ای است که می‌گوید: خوب و بد چرا ندارد، و اگر کسی این حکم را نمی‌فهمد عقل ندارد. این مکتب کانتی است.در این مکتب جایی برای این‌ نیست که بگوییم: افعال اخلاقی موجب کمال نفس و قرب به خدا می‌شود. این نظریه با مکتب ما سازگار نیست. ما می‌گوییم: کار خوب «چرا» دارد. گرچه ما به درستی علت آن را نفهمیم و به خاطر لذتی که در آن هست و تمایل فطرتی خودمان آن را انجام دهیم، اما سرّی در آن نهفته است. از نظر برهان عقلی همه این مقدمات به این نکته برمی‌گردد که این کارها موجب رشد روح انسان می‌شود و نهایتا روحی که رشد می‌کند به خدا نزدیک می‌شود واین اوج روح انسان است.از این رو در فرهنگ ما قید «قربة الی الله» برای انجام کارها مرسوم شده است؛ چراکه آموزه‌های دینی ما به ما آموزش می‌دهد که باید به دنبال قرب خدا باشید،گرچه ممکن است این ارتباط را به درستی درک نکنید؛ اما فعلا آن‌ را بپذیرید؛ به تدریج سرّ آن را خواهید فهمید. پس براین اساس می‌توانیم برهان‌ اقامه کنیم.
چگونه است که برخی اندیشمندان ما واجبات شرعی را دارای ملاک می‌دانند اما درباره مسائل اخلاقی می‌گویند این‌ها از مستقلات عقلی است؟! خواجه طوسی کلامی بیان فرموده‌اند که در کتاب‌های اصول فقه هم زیاد نقل می‌شود که: «واجبات شرعی لطفی از خدا برای عملی شدن واجبات عقلی است». در مسائل اخلاقی هم این ارتباط وجود دارد. اگر در کتاب و سنت صفتی خوب شمرده شده عقل هم با برهان اثبات می‌کند که باید این کار را انجام داد. بنابراین اگر ما به دنبال ملاکی عقلی برای کارهای خوب و بد هستیم باید ثابت کنیم که کار خوب و خیر اخلاقی کاری است که موجب کمال روح می‌شود و کار بد و شر اخلاقی کاری است که روح انسان را تنزل می‌دهد و مصداق تام کمال روح هم قرب به خدا و مصداق تام تنزل روح هم بُعد از خداست.

استدلال‌پذیری آرای محموده و احکام عملی عقل

اما اگر منظوراز سوال درباره ملاک کار اخلاقی این باشد که مردم به چه معیاری به برخی کارها خوب و به برخی بد می‌گویند، باید بگوییم که: ایشان معمولا از روی همان درک و تمایلات فطری خود کارها را بد و خوب می‌شمارند. اگر انسان فطرت سالمی داشته باشد و دچار عوارض انحرافی نشده باشد خوب و بد را تشخیص می‌دهد.
اگر توفیق بود در جلسه آینده به این مطلب خواهیم پرداخت که اگر ما بخواهیم رشد اخلاقی پیدا کنیم بیشتر باید از چه عاملی استفاده کنیم. این بحثی تربیتی است و با این مسأله فلسفی تفاوت دارد که ملاک خوبی و بدی چیست. ملاک خوبی و بدی از نظر واقع، تأثیری است که در کمال نفس و نهایتا در قرب انسان به خدا دارد. اما ملاک قضاوت‌های مردم، آرای محموده است؛ یعنی اموری که کما‌بیش امیال، عواطف و احساسات در آن‌ دخالت دارند. از این‌رو منطق‌دانان می‌گویند: آرای محموده در برهان کارایی ندارد؛ اما حقیقت این است که این مسایل هم برهان دارند. به همین مناسبت به این مسأله هم اشاره کنم که آیا از نظر فلسفی می‌توان برای احکام عقل عملی (که غالبا هم از مفاهیمی اعتباری همچون واجب و ممنوع تشکیل می‌شوند) برهان اقامه کرد یا آن‌ها را در برهان به کار برد؟ پاسخ این است که اگر به ظاهر این قضایا نگاه کنیم جواب منفی است و به اصطلاح منطقی در جدل از آن‌ها استفاده می‌شود، اما اگر باطن آن‌ها و سرّی را که منشأ پیدایش این تمایلات است در نظر بگیریم جواب این است که این قضایا به اعتبار سرّ درونی آن‌ها قابل اقامه برهان هم هستند.

و صلی‌الله علی محمد و آله الطاهرین