پرسش و پاسخ در جمع اساتید دانشگاه شیراز

دانشگاه شيراز

 

بسم الله الرحمن الرحیم

پرسش و پاسخ در جمع اساتید دانشگاه شیراز

تا دوستان و اساتید محترم آماده مى شوند سؤالاتشان را مطرح كنند بنده به عنوان مقدمه چند جمله اى را عرض مى كنم.
امروز مسأله گفت و گوى تمدن ها و فرهنگ ها در جهان خیلى شایع و مطرح شده است. گو این كه در گذشته هم كم و بیش مطرح بوده، ولى به دلایلى امروز بیشتر مطرح است.
وقتى طرفداران دو فرهنگ یا دو تمدن با هم به گفت و گو مى نشینند، طبعاً باید هر كدام، داراى اصول و مبانى خاص خود باشند تا آن را براى دیگرى مطرح كنند و درباره اش به بحث بپردازند؛ به عبارت دیگر هر یك از فرهنگ ها باید مشخصاتى متمایز داشته باشند. آیا واقعاً بین فرهنگ اسلامى و فرهنگ غیر اسلامى چنین امتیازاتى قایلیم؛ یعنى آیا معتقدیم فرهنگ اسلامى، مشخصاتى دارد كه در فرهنگ هاى دیگر وجود ندارد و بالعكس، در فرهنگ هاى غیر اسلامى عناصر و ویژگى هایى هست كه در فرهنگ ما نیست؟ اگر این چنین باشد آن گاه مى توان با گفت و گو بر محور این عناصر و امتیازات، بررسى كرد كه عناصر موجود در فرهنگ ما شایسته تر و مفیدتر است یا عناصر موجود در فرهنگ هاى دیگر؟
اما اگر اصلاً بین دو فرهنگ، تمایزى قایل نباشیم ـ چنان كه بر اساس نظریه اى در جامعه شناسى، اصولاً فرهنگ هاى متمایز وجود ندارند؛ بلكه همه فرهنگ ها، خرده فرهنگ هایى از یك فرهنگ انسانى اند كه با همدیگر تقابل و تأثیر و تأثر دارند و مجموعاً فرهنگ بشرى را مى سازند و هر چند گاهى تضادها و برخوردهایى هست، ولى چنین نیست كه بتوانیم خط كشى كنیم و یك مرز و خط فاصلى بین دو فرهنگ قائل بشویم و بگوییم یك طرف، یك فرهنگ خاص است و یك طرف، فرهنگى دیگر ـ در این صورت گفت و گوى جدى بین دو فرهنگ نخواهد بود، بلكه در واقع نوعى تعامل فرهنگى است؛ مثل تعاملى كه بین اندام هاى یك پیكر وجود دارد. طبق این دیدگاه تضادى بین فرهنگ ها نیست. به خلاف نظریه اول كه مى گوید فرهنگ ها با هم تضاد دارند و براى مشخص شدن این تضادها، باید مرز هر فرهنگ مشخص و تعریف شود و ویژگى ها و نقاط تلاقى هر كدام معلوم گردد تا آن گاه معلوم شود كه كدام شایسته تر و برتر است.
در گفت و گوى تمدن ها و فرهنگ ها، این موضوع نیز مطرح است كه حال كه فرهنگ اسلامى خواهان گفت و گو با فرهنگ هاى غیر اسلامى است، فرهنگ اسلامى را چه مى دانیم و مشخصات آن چیست؟ كدام فرهنگ، با كدام مشخصات است كه اگر یك فرهنگ واجد آنها باشد، فرهنگ اسلامى است و اگر فاقد آنها باشد، فرهنگ اسلامى نیست؟ آیا چنین شناختى از فرهنگ خودمان داریم؟ اگر پاسخ منفى است، چگونه مى توانیم اصرار كنیم كه فرهنگ ما بهتر است یا فرهنگ شما؟ آیا براى فرهنگ و تمدن خود مشخصه هایى قایلیم كه قوام فرهنگ ما به آنها است و اگر با فرهنگى به عنوان فرهنگ بیگانه، فرهنگ كفر، فرهنگ غربى و یا به هر عنوان دیگر مخالفت مى كنیم، آیا مشخصه هاى این فرهنگ نیز معلوم است؟ پاسخ به این قبیل سؤالات، نقشى راه گشا و كلیدى در گفت و گوى تمدن ها خواهد داشت؛ چه این كه تاكنون نیز متفكران و اندیشمندان و نویسندگان، بسیار اندك بدین موضوع پرداخته اند و این در حالى است كه گفت و گوى جدى میان دو تمدن و دو فرهنگ، مى طلبد كه بر اساس مبانى فكرى هر كیش و آیین، مایه قوام تمدن ها و فرهنگ ها را به خوبى بشناسیم و سپس بر مدار آن به بحث و گفت و گو بپردازیم.

انعطاف و ملایمت در برخورد با مخالفان

سوال:
اگر به سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برخورد با مخالفان به عنوان یك حجت شرعى توجه كنیم آیا این نكته به نظر نمى رسد كه ایشان همواره در برابر مخالفان با انعطاف برخورد مى كرده اند؟ به عنوان نمونه، پیامبر با كسانى كه بعد از فتح مكه به اسلام پیوستند برخوردى ملایم و منعطف داشتند. با این كه در میان آنان كسانى نظیر ابوسفیان، از دشمنان سرسخت و درجه یك اسلام وجود داشتند، ولى تاریخ مى گوید پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از فتح مكه موضع مخالف و قهرآمیزى در برابر آن نداشتند. اكنون سؤال این است كه آیا ما در مقابل مخالفان اندیشه خود مى بایست همان برخورد پیامبر(صلى الله علیه وآله)را الگو قرار بدهیم، یا روش دیگرى را اتخاذ كنیم؟

پاسخ استاد:
كیفیت برخورد با دیگران، چه اعلان مخالفت در مواضع كرده باشند، چه نكرده باشند، به حكم عقل و شرع و سیره همه انبیا و اولیا و مصلحان جهان، باید به گونه اى باشد كه احتمال تأثیر در طرف بیشتر باشد؛ زیرا از آنجا كه این گفت و گو و برخورد براى اثرگذارى است، لذا به خصوص انبیا و مصلحان جامعه، باید نكته هاى روان شناختى را مورد توجه قرار بدهند و كیفیت برخوردشان به گونه اى باشد كه هدفشان (كه همان اثرگذارى است) محقق شود. بر همین اساس، خداوند، به ویژه به پیامبرانى كه با اشخاص سركش و طغیان گر و مغرور روبه رو مى شدند، سفارش به قول لیّن و نرم مى فرمود: فقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَیِّناً1. هم چنین به خود پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ القَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ2؛ اگر درشت خو مى بودى، مردم از دورت پراكنده مى شدند [و نمى توانستى نقش خود را به درستى ایفا كنى]. هر انسان عاقلى هم اگر بخواهد عاقلانه رفتار كند، غیر از این رفتارى نخواهد داشت.
بنابراین جاى هیچ بحث و گفت و گویى نیست كه برخورد ملایم، تأثیرگذار است؛ امّا كلام در این است كه آیا در مواجهه انسان ها با یكدیگر، مواردى نیز پیدا مى شود كه غیر از این راه اعمال گردد؛ به دیگر سخن آیا ممكن است انسان در زندگى خود، با كسانى مواجه شود كه آنها به هیچ وجه تابع منطق و استدلال نیستند و به سبب بعضى از صفات اخلاقى، حتى تحت تأثیر عواطف هم واقع نمى شوند و جز منطق زور و ستیزه، زبان دیگرى را درك نمى كنند؟
ما معتقدیم كه هم در تجربه تاریخى چنین امرى بوده، همچنان كه اكنون نیز وجود دارد، و هم در روش انبیا و ائمه اطهار، شیوه برخورد با كسانى كه آگاهانه با خوبى ها مخالفت مى كنند و فقط به اغراض شخصى و منافع خاص خود مى اندیشند، متفاوت با گروه اول بوده است و در برابر اینان گاهى ضرورت مى یافته است كه روش هاى خشنى اعمال شود؛ زیرا همیشه بوده و هستند انسان نماهایى كه تحت تأثیر منطق عقلانى و حتى منطق عاطفى هم واقع نمى شوند؛ مثلاً در زمان ما كسى شك ندارد كه اسراییل از زمان تكونش تا امروز، تابع هیچ منطق عقلانى نبوده است. حتى قراردادهایى كه خود امضا كرده است، بعد از چندى آن ها را انكار كرده و هیچ انگاشته است. معلوم است كه ملاطفت و انعطاف در برابر این قبیل اشخاص، بى معنى است. این نمونه اى است از بعضى اقوام یا ملت ها كه نمى توان در مقابل آنان روش ملاطفت را پیش گرفت.
در مراتب نازل تر هم ممكن است در میان گروه هاى درون یك جامعه، اقتضا كند كه با آنان به روش دیگرى غیر از نرمى و انعطاف برخورد شود. سؤال این است كه اگر در جامعه اى گروه یا گروهكى سركش، مغرور و بى منطق پدید آمده باشد، آیا باید با آن ها هم نرمى و ملاطفت كرد و گاهى نمى بایست از روش دیگرى، كه آن را روش خشونت آمیز لقب مى دهند، بهره گرفت؟ هر چند اصل براى هر انسان عاقلى، این است كه براى دعوت و هدایت دیگران و تعامل با آنان از روشى استفاده كند كه خود او انتظار دارد، دیگران با او چنان عمل كنند؛ چنان كه یكى از دستوراتى كه در قرآن كریم و روایات، بسیار بر آن تأكید شده، این است كه: أَحْبِبْ لِنَفْسِكَ مَا تُحِبُّ لِغَیْرِكَ وَ اكْرَهْ لَهَا مَا تَكْرَهُ لِغَیْرِكَ؛ هر چه را براى خود دوست مى دارى، براى دیگران هم دوست بدار. هر چه براى خود نمى پسندى براى دیگران هم نپسند.
همان گونه كه، دوست نداریم كسى با ما با خشونت رفتار كند، ما نیز نباید با دیگران با خشونت رفتار كنیم. این اصل درستى است و جاى هیچ شكى نیست؛ اما كلام در استثنائاتى است كه گاهى شرایط خاصى ایجاب مى كند كه با افراد نامعقول و نابهنجار، نوع دیگرى رفتار بشود. در این موارد استثنایى، باید از روش هاى دیگرى استفاده كرد كه نتیجه اش در بین ملت ها همان رفتار حزب الله لبنان با اسرائیل است و رفتارى كه مردم ما در آغاز انقلاب با گروهك منافقین كردند؛ همان كسانى كه هنوز دنباله هایشان را مى بینیم و گهگاهى بدون هیچ منطق كسانى را ترور مى كنند، بدون این كه هدف روشنى داشته باشند. عقیده ما این است كه با چنین كسانى نه عقل ایجاب مى كند كه با ملاطفت و رحمت و مهربانى رفتار بشود و نه شرع. حال اگر كسانى معتقدند كه این اصل هیچ استثنا ندارد و همیشه، در همه جا و با همه كس باید با نرمى رفتار كرد، جاى تأمل و بحث است.

تعدد قرائتها در دین

سؤال:؛
چرا با نظریه اختلاف قرائت ها مخالفت مى شود؟ مگر اختلاف قرائت در دین وجود ندارد؟

پاسخ استاد:؛
این سؤال در واقع از یك طرف به بحث پلورالیسم و از طرف دیگر به بحث هرمنوتیك مربوط مى شود. بدون شك مواردى براى صاحب نظران علوم مختلف، پیش مى آید كه اتفاق نظر ندارند. در همه حوزه هاى معرفتى، چنین چیزهایى وجود دارد. البته در بعضى از حوزه ها بسیار نادر است و در بعضى دیگر بسیار شایع؛ به عنوان مثال در مسایل ریاضى اختلاف نظر اساسى بسیار نادر است؛ زیرا راه هاى یقینى در مسایل ریاضى آن قدر زیاد، و طبیعت مسایل به گونه اى است كه چندان اختلاف بردار نیست.
در مقابل، بعضى از مسایل در حوزه هاى معرفتى دیگر، طبیعتشان چنان است كه نمى تون نظر قطعى و ثابتى را عرضه كرد. گاهى پاسخى كه به مسأله اى داده مى شود، محدود به محدوده مكانى یا زمانى خاصى است و در شرایط دیگر، پاسخ مسأله عوض مى شود. به فرض، قیدى در صورت مسأله اضافه مى شود كه بالطبع جواب مسأله هم تغییر مى یابد. بسیارى از رشته هاى علوم انسانى این چنین است؛ مثلاً نظریات گوناگون در مسایل مختلف روان شناسى كم نیست. این در حالى است كه امروزه برخى مى خواهند روان شناسى را حتى جزو علوم تجربى به شمار آورند و مدعى هستند كه از روش هاى دقیق براى حل مسایل آن استفاده مى كنند؛ ولى با وجود این، اختلاف نظر هم در این حوزه بسیار زیاد است. مكاتب مختلفى كه امروز در روان شناسى وجود دارد، همه حكایت از همین اختلاف گسترده دارد. در مسایل سیاسى، حقوقى و... نیز چنین است.
بنابراین اگر كسى بگوید در یك حوزه معرفتى، اصلاً اختلاف نظر پذیرفته نیست و همه باید یكسان سخن بگویند، این حرف نامعقولى است و عقل و شواهد عینى چنین چیزى را تأیید نمى كنند؛ لكن سؤال این است كه اختلاف نظرها تا چه اندازه عقلاً پذیرفتنى و قابل اعتنا است؟ آیا گفته هر كسى، در هر زمینه علمى همانند نظر صاحب نظران داراى ارزش خواهد بود؟ یا نظرى ارزش و بها دارد و قابل مطالعه و بررسى است و در نهایت، امكان پذیرش دارد كه واجد شرایطى باشد؟
سؤال دیگر این است كه آیا ما در حوزه هاى گوناگون معرفتى، مسایلى داریم كه جاى اختلاف نیست؟ گفته مىشود كه در حوزه هاى معرفتى، به خصوص در حوزه هاى معرفتى علوم انسانى مسایل مورد اختلاف فراوان است؛ اما این سخن نفى كننده این نكته نیست كه در بعضى از مسایل علوم هم اختلافى نباشد. نظیر مسایلى كه در ریاضیات مطرح است كه اگر كسى اهل نظر و استدلال باشد، جواب خواهد داد. آیا در علوم انسانى هم چنین مسایلى وجود دارد كه اگر كسى با شیوه صحیح، مسایل را بررسى كند، به یك نتیجه قطعى برسد یا نه؟ اصولاً چنین مسایلى در عرصه هاى علوم به خصوص علوم انسانى وجود ندارد؟
بنابراین در این كه بعضى از مسایل قابل اختلاف است، جاى شكى نیست. اگر از هر فردى، حتى اگر بى سواد باشد، بپرسیم كه آیا علماى اسلام فتاوایشان با هم اختلاف دارد یا نه، هیچ كس نیست كه نداند مراجع دین، فتاواى متفاوت دارند. پس حتى در حوزه معرفت هاى دینى هم مسایلى هست كه محل آرا و قرائت هاى مختلف باشد و در این مسأله هم نزاعى نیست. كلام در آن طرف قضیه است كه آیا در دین، مسایلى داریم كه اگر با متد صحیح تحقیق شود، بیش از یك جواب نداشته باشد؟ یا این كه همه مسایل دینى، قابل اختلاف و در معرض تكثر و قرائت هاى گوناگون است و هیچ كس نمى تواند ادعا كند كه در فلان مسأله، یك جواب صحیح وجود دارد و یا بگوید فقط جواب من صحیح است و سایر جواب ها نادرست است؟
كسانى به استناد این كه موارد زیادى در دین داریم كه صاحب نظران در دین اختلاف دارند (چنان كه فقها در موارد زیادى، اختلاف فتوا دارند) نتیجه گرفته اند كه هیچ قرائتى بر قرائت دیگر رجحان ندارد و همه برداشت ها و قرائت ها، یكسان و همه در صراط مستقیم هستند. بر این اساس مى گویند نه شیعه بر سنى مزیتى دارد، نه سنى بر شیعه؛ نه اسلام بر مسیحیت برترى دارد و نه مسیحیت بر اسلام.
سؤال دیگر در باب قرائت هاى مختلف این است كه حال كه در مسایل دینى اختلاف نظر وجود دارد، چگونه مى توان اثبات كرد كه قرائتى بهتر از دیگرى است. پرسش دیگر نیز این است كه كدام دسته از مسایل دینى قابل اختلاف و كدام دسته اختلاف بردار نیست؟ معیار بازشناسى این دسته از آن دسته كدام است؟
مسلم است این روش كه ما براى اثبات مدعاى خود چند نمونه را بگیریم و بعد تعمیم بدهیم، روشى مغالطه آمیز است. همه كسانى كه با اصول و قواعد علم منطق آشنا هستند، مى دانند كه هیچ وقت با ارائه چند نمونه، نمى توان نتیجه كلى گرفت؛ ولى متأسفانه برخى صاحب نظران یا كسانى كه خود را صاحب نظر معرفى مى كنند، در بسیارى از بحث ها با ذكر چند نمونه نتیجه كلى مى گیرند. گاه مى گویند مرحوم مطهرى فرمود فتواى فقیه روستایى با فقیه شهرى فرق مى كند! البته همه مى دانند كه كم و بیش، محیط فرهنگى و تربیتى در مسایل اختلاف بردار، تأثیر دارد؛ اما آیا مفهوم این سخن آن است كه همه مسایل دین چنین است؟ اگر مثلاً بپرسیم از دیدگاه اسلام چند خدا وجود دارد، برخى بگویند یكى است؛ عده اى هم بگویند خدا اصلاً وجود ندارد؛ برخى هم نظر دهند كه همه چیز خدا است!؟ آیا مى توانیم بگوییم بین هیچ یك از اقوال فرقى نیست و هر قول را خواستیم، مى توانیم انتخاب كنیم؟ چنین امرى، معقول است؟
هم چنین درباره نبوت و انبیا، آیا كسى كه معتقد است وحى راهى براى كشف حقیقت است با كسى كه اعتقاد دارد كه وحى یك احساس شخصى است كه هیچ چیز با آن اثبات نمى شود، یكسان هستند؟ امروز در همین كشور كسانى معتقدند همان گونه كه احساس هاى شخصى نمى تواند دلیل بر واقعیت خارجى باشد، وحى نیز به همین صورت است. همان طور كه اگر كسى ناگهان بترسد، دلیل بر این نیست كه عامل ترسناكى در خارج وجود دارد، وحى هم همین گونه است. پیامبر خیال مى كند كه كسى با او حرف مى زند؛ ولى هیچ دلیلى ندارد كه خدا و جبرییلى هست. این صرفاً احساسى است كه به پیامبر دست مى دهد. حال اگر كسى هم بگوید وحى، دلالت بر یك وحى كننده حقیقى مى كند و به انسان شناخت واقعى مى دهد آیا این دو جواب، مساوى است و هیچ یك بر دیگرى مزیتى ندارد؟ جالب است كه بدانید كسانى این اختلاف را به اسلام نسبت مى دهند و مى گویند نظر اسلام در باب وحى این است كه هر دوى این تلقى ها از وحى، درست است و به هر دو مى توان اعتقاد داشت!
همین طور اگر از قایلان به قرائت هاى مختلف، بپرسند كه: آیا پس از مرگ عالمى هست؛ آیا منطقى است كه پاسخ دهند كه در اسلام بنا بر یك قرائت، معاد هست و بنا بر قرائت دیگر، معاد نیست و سپس نتیجه بگیرند كه در اسلام هر دو قرائت صحیح، و هر دو صراط مستقیم است!؟ روشن است كه هر مسلمان بى غرضى، به باطل بودن این استدلال ها اذعان خواهد كرد؛ اما برخى مى گویند یك مسلمان مى تواند معتقد باشد كه خدا هست، و مى تواند معتقد باشد كه خدا نیست؛ چون اعتقاد به خدا از ذاتیات دین نیست!
اما اگر این را پذیرفتیم كه وقتى از ما سؤال مى شود كه خداىِ اسلام، یكى است یا چند تا، بیش از یك جواب نمدتوانیم بدهیم و باید بگوییم: اِلهُكُم اِلهٌ واحدٌ لا اله الا هو الرحمن الرحیم3؛ آن وقت این سؤال مطرح مى شود كه پس فرق این مسأله كه یك جواب دارد با مسائل دیگر كه چند جوابى است، چگونه است؟ مانند تسبیحات اربعه در نماز كه بعضى از فقها یك بار تسبیحات را كافى مى دانند و بعضى هم مى گویند باید سه بار گفته شود.
پاسخ این سؤال ها و شبهات این است كه در حوزه هاى معرفتى معمولاً دو نوع مسأله وجود دارد: مسایلى كه با شیوه خاص و صحیح آن علم مى توان به نتیجه قطعى دست یافت. این قبیل مسایل، مشابه مسایل ریاضى است كه اهل آن علم با اقامه برهان مى توانند پاسخ قطعى بدهند. نوع دوم، مسایلى هستند كه نمى توان به آنها پاسخ قطعى داد؛ مشابه اكثر مسایل علوم انسانى و برخى از مسایل علوم تجربى؛ چنان كه در زیست شناسى على رغم این كه سال ها از نظریه داروین مى گذرد، اما هنوز محل آرا و نظرات مختلف است؛ برخى آن را پذیرفته اند و برخى هنوز نپذیرفته اند.
در حوزه هاى معرفت دینى هم چنین مسایلى وجود دارد؛ به عنوان نمونه درباره تسبیحات اربعه، بعضى روایات یك تسبیح را كافى مى دانند و بعضى سه تسبیح را. از آنجا كه فقیه در این قبیل مسایل با ادله ظنى سر و كار دارد لذا نمى توان حكم قطعى صادر نمود؛ اما یك سلسله از مسایل، جواب برهانى، عقلى و قطعى دارد كه اگر درست تحلیل شود، به براهین شبه ریاضى برمى گردد، بلكه قوى تر از براهین ریاضى. ولى منتها تحلیل كردن یا به دست آوردن آن از اصول اولیه و ارجاع این مسایل كار دشوارى است؛ مثل بعضى از براهین پیچیده ریاضى كه كار هر كسى نیست. كشف بعضى از فرمول ها، فردى چون انیشتین را مى خواهد تا بتواند آن را به اثبات رساند.
در دین هم مسایلى هست كه از راه خبر متواتر ثابت مى شود و شكى در آن نداریم، یا از راه دلیل عقلى قطعى ثابت مى شود و یك جواب بیشتر ندارد و اگر با متد صحیح، آن مسأله را تحقیق كنند به نتیجه مى رسند. یك سلسله مسایل دیگر نیز هستند كه دلایل قطعى ندارند. در این جا نیز تكلیف روشن است و فقط باید رجوع به صاحب نظرانى كرد كه با متد صحیح به نتیجه اى رسیده اند، هر چند نتیجه یقینى نیست؛ اما نظر آنان محترم است. بیمارى كه پزشك دارویى را براى او تجویز كرده است، گرچه ممكن است پزشك هم هنوز درمان قطعى بیمارى را نداند، با این حال هیچ گاه بیمار به دانشجوى پزشكى مراجعه نخواهد كرد؛ زیرا مى داند كه تشخیص و تجویز پزشك، نزدیك تر به واقع است. در مسایل دینى هم، در مواردى كه اختلاف نظر وجود دارد، تنها به فقیهى مى توان رجوع كرد كه با متد صحیح فقهى به نتیجه رسیده است، نه هر كسى كه مدعى فضل است.
حاصل این كه اختلاف نظر و تعدد قرائات، به یك معنا در دین هم داریم؛ اما تنها در مسایلى كه دلایل یقینى ندارند. این اختلاف نظرها هم از كسانى پسندیده و قابل اعتنا است كه صاحب نظر باشند، متد صحیح آن علم را بدانند و در به كارگیرى آن متد تمرین كرده باشند.
پس پاسخ به مسأله اختلاف قرائت، این است كه اختلاف قرائت به صورت موجبه جزئیه صحیح است و فى الجمله آن را مى پذیریم و در این موارد نیز گفتیم كه چه كسانى صلاحیت اظهار نظر دارند.

راجع به وحی به پیامبر

سؤال:
یكى از شبهاتى كه این روزها در جامعه مطرح مى كنند، این است كه اگر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) عمر طولانى ترى داشت و رحلت نمى فرمود، شاید مطالب جدیدى مطرح مى كردند و آیات دیگرى بر ایشان نازل مى شد. از این شبهه نتیجه مى گیرند كه بیان پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) هم مطلق نیست و نظیر همه معارف و شناخت هاى دیگر انسان نسبى است.

پاسخ استاد:
اولاً از این فرد محترم مى پرسیم آیا براى این ادعایتان دلیلى هم دارید؟ اصلاً این سخن كه «اگر پیامبر زنده بود، آیات دیگرى بر ایشان نازل مى شد»؛ در كدام حوزه معرفتى است؟ روش تحقیق این سخن كدام است؟ اگر این مسأله از قبیل علوم تاریخى است و یك پیش بینى تاریخى ارائه مى دهید، پس این مسأله را باید با متد تاریخى بررسى كرد. اگر یك مسأله كلامى یا فلسفى است، باید با متد عقلى بررسى شود. بالاخره، جواب شما یا «شاید»؛ است، یا یك جواب قطعى دارید؟ نقل شده، كه مدعى این سخن، دو گونه صحبت كرده است: گاهى گفته: «شاید»؛ و گاهى گفته: «قطعى»؛ است.
به هر حال ما بر اساس متد صحیح بحث، سؤال مى كنیم كه: اولاً، آیا ادعاى قطعى مطرح مى سازید یا احتمالى؟ ثانیاً، اگر ادعاى قطعیت و جزمیت دارید، چه دلیلى دارید كه اگر پیغمبر بیشتر زنده مى بود، چند آیه دیگر هم نازل مى شد؟ این ادعا در حالى مطرح مى شود كه حتى قبل از رحلت پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، گاه تا مدتى بر پیامبر وحى نازل نمى شد؛ به طورى كه كوته بینان و دشمنان اسلام اظهار خوشحالى كردند كه خدا با پیامبر قهر كرده است و دیگر آیه اى نازل نمى شود. سوره «والضحى»؛ در همین ارتباط نازل شد و بر این توهمات پوچ مهر بطلان زد: وَالضُّحَى وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى؛ (الضحى،1 - 3) خدا نه تو را رها كرده، نه با تو قهر كرده است؛ بلكه در این شرایط ضرورتى نداشت، وحى نازل بشود. بنابراین ما هیچ دلیلى نداریم كه اگر پیغمبر بیشتر زنده بود، حتماً آیات تازه اى بر ایشان نازل مى شد.
اگر مى گویید: البته به طور یقینى نمى توان گفت؛ اما احتمالاً وحى نازل مى شد. در این صورت مى پرسیم آیا این احتمالِ ابتدایى است؟ یا احتمالى است كه براى امكان آن دلیل دارید؟
فرق است بین این كه مسأله اى را سؤال كنند و ما از روى دلیل، پاسخ را با تردید و به صورت احتمال مطرح كنیم، یا روى ندانستن، بگوییم: ممكن است این طور باشد و ممكن است این طور نباشد؛ مثل این كه از دانش آموزى كه اصلاً به مسایل ریاضى آشنا نیست، بپرسند مجموع زوایاى مثلث چند درجه است. پاسخ مى دهد؛ ممكن است، صد درجه باشد و ممكن است دویست درجه باشد. این امكان، امكان احتمالى است؛ یعنى چون طرف نمى داند، مى گوید ممكن است چنین یا چنان باشد؛ اما اگر ریاضى بداند، مى گوید فقط یك چیز ممكن است و آن این است كه زوایاى مثلث در سطح مستوى، 180 درجه است.
در مبحث وحى نیز، این كه مى گویید: اگر پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) بیشتر زنده مى ماند، ممكن بود و احتمال داشت كه بر او وحى نازل شود، آیا این امكان به معنى ندانستن است، یا این كه دلیلى بر امكان آن دارید؟ اگر دلیلى بر امكانش دارید؟ دلیل آن را بیان كنید. چنان چه دلیل ندارید كه اگر پیغمبر بیشتر زنده بود، آیه دیگرى هم بر او نازل مى شد یا نمى شد، این امكان، امكان احتمالى است و امكان احتمالى، برابر است با ندانستن؛ یعنى نمى دانم. در این صورت، به او جواب مى دهیم كه: برهانى لزوم بعثت را اثبات مى كند و بر اساس آن برهان، معارفى كه مورد نیاز بشر است و عقل انسان هم توان درك آن را ندارد، خداوند باید به وسیله وحى و از طریق پیغمبر، آن نیاز را برطرف سازد و مادامى كه این نیاز براى بشر وجود دارد، خداوند هم باید پیغمبرى بفرستد و الاّ نقض غرض مى شود. حال همان برهان نبوت اقتضا مى كند كه چون بعد از پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، پیامبر دیگرى نخواهد آمد (فرض ما هم این است)، تمام آن چه را كه ضرورت داشته، ایشان ابلاغ كرده و چیز دیگرى به عنوان پیامبر بر او لازم نیست. پس وحى دیگرى هم در این زمینه بر او نازل نخواهد شد.
البته اگر صد سال دیگر، حیات مادى نبى اكرم(صلى الله علیه وآله) ادامه مى یافت، شاید وحى هایى به عنوان توضیح نازل مى شد، ولى نتیجه این سخن این نیست كه بعد از رحلت نبى اكرم(صلى الله علیه وآله)، محروم از تبیین و تفسیر درست حقایق باشیم؛ زیرا ائمه اطهار با علم الهى خود این نقش را ایفا كرده اند؛ اما طبق آن برهان، تمام آنچه مورد نیاز بشر بوده، در همان زمان حیات پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) نازل شده است. مگر این كه كسى بگوید اصلاً برهان نبوت را قبول ندارم، خدا را قبول ندارم یا اصلاً وحى را قبول ندارم، كه البته این مسأله، پاسخ دیگرى دارد.
بنابراین، معتقدیم برهان نبوت اقتضا مى كند كه اگر پیغمبر اكرم(صلى الله علیه وآله)، همان پیغمبر آخر الزمان و اگر این قرآن آخرین كتاب آسمانى است، پس او باید به تمام رسالت خود براى سعادت بشر عمل كرده باشد.

پاسخ به یك انتقاد

سوال:
یكى از انتقاداتى كه زیاد درباره شما مطرح مى شود این است كه بعضى از موضع گیرى ها درباره موضوعات جنجال برانگیز، مانند آزادى، خشونت، قرائت هاى مختلف و موضوعاتى از این دست، نتیجه عكس دارد و موجب مى شود كه در داخل و خارج كسانى گمان كنند اسلام مخالف با اصل آزادى یا موافق با خشونت گرایى است. در حالى كه كسى شك ندارد، برخورد با مجرمان كه مستلزم نوعى برخورد خشن است، مورد تقبیح نیست، و یا برخورد قاطع با مفسدان اقتصادى، خواست همه مردم است؛ اما وقتى شما همین مباحث را كه همه پذیرفته اند، مطرح مى كنید چنین القا مى شود كه شما تئوریزه كننده خشونت هستید. این عده مى گویند چون از سویى طرح چنین مباحثى جنجال برانگیز است و از سوى دیگر این مباحث در حدّى كه شما مى گویید جزء اصول مسلّم و قابل قبول براى همه است، پس هیچ لزومى هم ندارد این گونه مباحث در جامعه طرح شود كه هم وجهه ایران را مشوّه سازد و هم در داخل موجبات بدبینى به اسلام را فراهم آورد.

پاسخ استاد:
در پاسخ به چنین انتقادى باید عرض كنم: اولاً، ما هیچ شكّى نداریم كه چنین حساسیت هایى از سر دلسوزى، محبت و خیرخواهى است و در اغلب موارد با چنین كسانى اختلاف نظر نداریم. لكن ما در مقام بحث و گفت و گو، ضمن آن كه سعى در رعایت موضع بى طرفى داریم و به دنبال حقیقت هستیم، باید در این باره هم بحث كنیم كه كدام مسأله درست است. طرح و تاكتیك بحث یك مسأله است، اعتقاد قلبى یك مسأله دیگر است.
ما وقتى با صاحب فرهنگ ها و تمدن هاى دیگر بحث مى كنیم نباید در فرهنگ خودمان شك كنیم و باید معتقد و مطمئن باشیم كه، فرهنگ اسلامى بهترین است؛ اما در مقام بحث با هم، باید صحبت كنیم كه كدام بهترین است.
ثانیاً، نكته اصلى این انتقاد كه گاهى چیزهایى كه مطرح مى كنیم بر خلاف هدف ما، از آن بیشتر سوء استفاده مى كنند، من نیز این را مى پذیرم؛ لكن این نكته هم شایان ذكر است كه احتمال سوء استفاده، دلیل بر نگفتن حقیقت نمى شود. هم چنین باید عرض كنیم كه حساسیت همه مردم نسبت به همه مسایل یكسان نیست. در یك جامعه، وقتى مشكل اقتصادى، مثل تورم یا كاهش ارزش پول پیش بیاید، متخصصان رشته هاى مختلف یكسان واكنش نشان نمى دهند؛ بلكه متخصص اقتصادى است كه دورنماى بد آن را ترسیم مى كند، حساسیت نشان مى دهد، سخنرانى و بحث مى كند و درباره آن مقاله مى نویسد و حتى گاهى بین وزیر اقتصاد و رئیس بانك مركزى اختلاف نظر پدید مى آید. در حالى كه وزیر بهداشت و درمان چنین حساسیتى ندارد.
در مسایل دینى هم، كسانى كه با این مسایل بیشتر سر و كار دارند و اهمیت آن را درك مى كنند، حساسیت نشان مى دهند. اینجانب هم اگر به مسایل عقیدتى و دینى حساسیت دارم از همین باب است كه همه در درك اهمیت این مسایل، یكسان نیستند. بنده نسبت به مسایل دینى به طور عام، و نسبت به مسایل اعتقادى به طور خاص خیلى حساس هستم. گاهى اتفاق افتاده است كه با بعضى از دوستان اختلاف نظر داشتیم، بعد از ده یا بیست سال گفته اند حساسیت به جایى به آن موضوع داشته ایم. به هر حال این حساسیت ها، مقدارى مربوط به طبع قضیه است. این یك نكته.
نكته دیگر این كه بعضى از مسایل جنبه انتزاعى دارد و داراى مفاهیم و الفاظ كشدار و نامشخص است؛ از جمله مفهوم آزادى، دموكراسى، پلورالیزم، سكولاریسم یا سایر مفاهیم فلسفى. از آنجا كه این قبیل مفاهیم، انتزاعى بوده و داراى مصداق عینى مشخص و ملموسى نیستند، لذا در تعریف و بهره گیرى از این واژه ها، لغزش هایى به وجود مى آید.
در این موارد در حالت طبیعى؛ یعنى در شرایطى كه حساسیت خاصى وجود ندارد و كسى قصد سویى از این مفاهیم و الفاظ نداشته باشد، بالطبع مى شود به آرامى و با شیوه هاى روان شناسانه به گفت و گو بنشینیم؛ اما گاهى مواردى پیش مى آید كه كسانى از این واژه هاى خوب و از این شرایط طبیعى سوء استفاده مى كنند. در این مواقع همه كس متوجه نمى شود كه چه دست خائنانه اى پشت این واژه هاى زیبا وجود دارد. حال متأسفانه نمى شود همه چیز را گفت، اما همین قدر بگویم كه بعضى از شخصیت هاى بزرگ كشور بعد از گذشتن سال ها اعتراف كرده اند كه موضع گیرى آن روز تو درست بوده و ما اشتباه كردیم. البته مدعى نیستم كه همه موضع گیرى هایم، درست است;؛ وَ مَا أُبَرِّءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ؛ (یوسف، 53) اما مواردى پیش آمده كه دیگران نمى پذیرفتند، ولى بعد از مدت ها به درستى آن اعتراف كرده اند.
در این جا به عنوان دلیل بر حساسیت نسبت به مفاهیم دینى، مثالى از قرآن عرض مى كنم. مى دانید كه در بسیارى از ادیانى كه اسلام حتى آنها را به رسمیت شناخته، خود قرآن از آنها نقل مى كند كه آنان تعبیرات به اصطلاح ادیبانه و شاعرانه و استعاره آمیزى در مورد رابطه انسان با خدا مطرح مى كرده اند؛ مثلاً مى گفته اند:؛ نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّائُهُ؛ ما فرزندان خداییم. قرآن این را از یهود نقل مى كند كه آنان نسبت به بعضى از پیغمبرانشان مى گفته اند كه فلان پیغمبر، پسر خدا بود،؛ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ. (توبه، 33) معلوم است كه مقصود یهود این نبوده است كه مثلاً قوم یهود و حضرت عزیر یا حضرت مسیح ، پسران خداوند هستند؛ بلكه مقصود آنان از این الفاظ این بوده است كه ما نزد خدا مقرب هستیم. قرآن مى توانست بگوید این كلامتان را تفسیر كنید و تعبیر بهترى به كار ببرید و صریحاً بگویید كه منظور ما این است كه پیش خدا مقرب هستیم یا تعبیر دیگرى كه به اندازه آن زننده نباشد، به كار برید. با این همه، قرآن به شدت در برابر چنین الفاظ و تعبیراتى ایستاد و فرمود: تَكادُ السَّمَوَتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تنْشَقُّ الاَْرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَداً.(مریم،91-90) یا این كه در سوره دیگرى مى فرماید: كَبُرَتْ كَلِمَةً تخرُجُ مِنْ اَفْواهِهِمْ.(كهف،5) مى بینید كه با چه لحن كوبنده اى در برابر آنان مى ایستد. مى فرماید: این لفظى كه از دهان هاى شما درمى آید، لفظ بسیار عظیمى است! جا دارد آسمان ها از هم بپاشد و كوه ها فرو بریزد!
علت شدت عمل قرآن مجید در برابر این تعابیر شاعرانه و مجازى این بوده كه اگر با قاطعیت جلوى آنها را نگیرد، این الفاظ كم كم گسترش پیدا مى كند و به تدریج در توده هاى مردم جدى گرفته مى شود و آن گاه پس از مدتى یك جامعه به انحراف كشیده مى شود. در مسأله بت پرستى نیز چنین بوده است. قرآن نقل مى فرماید آنها كه بت مى پرستیدند، نمى گفتند اینها خالق آسمان و زمینند؛ بلكه مى گفتند: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلىَ اللَّهِ؛ (زمر،3) ما اینها را مى پرستیم تا ما را به خدا نزدیك كنند. آنها به خداى حقیقى اعتقاد داشتند. لذا قرآن مى فرماید: «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهَنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ.(زخرف،9) آنها اعتقاد داشتند كه خالق آسمان ها و زمین، خداوند است. آغاز بت پرستى از چیز ساده اى بود؛ حال چه به این صورت كه مجسمه اى را از پدرانشان را درست مى كردند، یا نه، سمبل هایى درست مى كردند و مى گفتند حال كه ما خدا را نمى بینیم، پس چیزى به نام خدا درست مى كنیم تا به این وسیله به خدا توجه پیدا كنیم. در عالم امور سمبلیك زیاد است؛ ولى چرا انبیا با قاطعیت با بت پرستى به مبارزه برخاستند؟ به این علت كه چنین حرف هاى ادیبانه و شاعرانه آرام آرام از استعمال مجازى خارج مى شود و جنبه حقیقى پیدا مى كند.
وقتى این الفاظ به توده هاى مردم منتقل مى شد، خداى اصلى را فراموش مى كردند و براى رفع نیازهاى خود به سراغ همین بت ها مى رفتند. به طورى كه اكنون با وجود پیشرفت فرهنگ ها و تمدن ها مشاهده مى كنیم كه هنوز هم در كشورى مثل هندوستان بت مى پرستند.
در مباحث و موضوعات روز نیز مى گویند هر چیز خشونت آمیزى ممنوع است؛ حتى خشونت را هم باید با لبخند جواب دهیم. البته این سخن، زیبا و شیرین است و اشكالى ندارد؛ مشروط بر این كه در پشت این الفاظ، دشمنان خائنى كه مى خواهند سوء استفاده كنند، نباشند. وقتى در اعلامیه حقوق بشر نوشته شد كه مجازات هاى خشونت آمیز باید لغو بشود، منظور از مجازات هاى خشونت آمیز چه بود؟ همان چیزى است كه امروز طرفداران حقوق بشر و سازمان ملل، دولت جمهورى اسلامى را به خاطر آنها محكوم مى كنند. آنها همین دست بریدن، سنگسار كردن و تازیانه زدن را خشونت آمیز مى دانند و بعد اعلام مى كنند كه مجازات هاى خشونت آمیز باید لغو شود.
امروز لیبرال هایى هستند كه دم از حقوق بشر مى زنند و در مورد بسیارى از احكام اسلام، به خصوص احكام جزایى اسلام، صریحاً مى گویند كه آن احكامى كه پیغمبر(ص) 1400 سال پیش آورده، نه امكان عمل دارد و نه مطلوب است. آیا مقصود آنها، خشونت به همین معنایى است كه در ذهن ما مى باشد؟
برخى از روشن فكرانى كه امروز این حرف ها را مى زنند، بیست سال قبل، پیش بینى مى شد كه چنین سخنانى بگویند، ولى هیچ كس باور نمى كرد. همان وقت، ما متوجه بودیم كه لازمه این حرف ها چیست و به كجا مى انجامد؟ وقتى گفته مىشد پیغمبر هم بشر است و معرفت بشرى هم خطابردار است، آیا لازمه این كلام این نیست كه قرآن اساساً قابل اعتماد نیست؟ روزى كه همین شخص در كنفرانس آلمان گفت قرآن كلام خدا نیست؛ بلكه كلام پیغمبر است، همان روز كسانى كه حساس بودند، دریافتند كه این حرف به كجا مى انجامد؟ چه كسى باور داشت كسى كه نماینده امام در ستاد انقلاب فرهنگى بوده، اسلام و قرآن را انكار نماید؟
اگر كسى آتش یا سیلابى را از دور دید باید در همان نیمه شب فریاد بزند. هر چند مى داند كه مردم خواهند گفت چرا نیمه شب داد و فریاد مى كنى؟ با این كه مى داند كه به او ناسزا خواهند گفت و ممكن است حتى به او تهمت هم بزنند، اما وظیفه دارد براى نجات جان مردم و جلوگیرى از ویران شدن خانه ها، مردم را هوشیار سازد.
بنابراین در شرایط عادى كه دست خائنانه اى پشت پرده نباشد، حق به جانب این منتقد است و ما باید سعى كنیم اشتباهات دیگران را اصلاح كنیم و با آرامش پاسخ دهیم؛ اما اگر كسى از الفاظ سوء استفاده كند باید سوء نیت و مغالطه او را برملا ساخت تا موجب گمراهى نشود؛ مثل این كه بخواهد خشونت را به طور مطلق، پدیده اى زشت و غیر انسانى جلوه دهد؛ به طورى كه دیگر كسى جرأت اعتراض و حرف زدن نداشته باشد و بعد هم بگوید از آن جا كه دست بریدن خشونت است، پس این قانون اسلام محكوم است؛ به همان دلیل كه هر خشونتى محكوم است.

والسلام علیكم ورحمه الله وبركاته


1. طه / 44.

2. آل عمران / 159.

3؛ . بقره /