حزب در اسلام

در جمع دبیران کانون هم‌اندیشی استان‌ها
تاریخ: 
شنبه, 26 شهريور, 1390

بسم الله الرحمن الرحیم

بیانات آیت‌الله مصباح یزدی در جمع دبیران کانون هم‌اندیشی استان‌ها در تاریخ 1390/06/26

حزب در اسلام

رضایت به حکم پیامبر؛ دلیل ایمان

ما معتقدیم که شریعت مقدس اسلام که بر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل شده است، همه نیازمندی‌های اعتقادی، ارزشی و قانونی جامعه را تأمین می‌کند. هم‌چنین شیعیان معتقدند ضمن این‌که خدای متعال قوانین را به پیامبرش الهام فرمود، مقام دیگری هم به ایشان عنایت کرد که پس از وی به ائمه اطهار صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین منتقل شد و آن مقام اجرای قوانین و به بیان مناسب‌تر, مقام امامت بود. بزرگان، مفسرین و متکلمین نیز برای پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چندین مقام را برشمرده‌اند؛ اصل نبوت، دریافت وحی رسالت و ابلاغ وحی به مردم و تبیین و تفسیر احکام از یک‌سو، و مقام قضاوت بین مردم و مدیریت جامعه از دیگر سوی, از جمله مقامات نبی مکرم اسلام است.
این قضاوت و مدیریت مورد اختلاف بود و در همان صدر اسلام گاهی مسلمانان قبول نمی‌کردند. در قرآن می‌خوانیم «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»1 شریعت نازل شده بود و عده‌ای پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به عنوان نبی و رسول پذیرفته بودند. گاهی برای اختلافاتی که بینشان پیش می‌آمد، به قضات یهودی مراجعه می‌کردند و یا اگر اتفاقاً پیش پیغمبر می‌آمدند، از نتیجه قضاوت ابراز ناراحتی می‌کردند تا این‌که این آیه نازل شد«فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَكِّمُوكَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا2». تعبیر«فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ» تعبیر بسیار مؤکدی است. یعنی اگر در اختلافاتشان به پیامبر مراجعه کردند، باید هرچه را قضاوت کرد از عمق دل بپذیرند، که این رضایت، دلیلی بر ایمان است.
برخی علاوه بر این‌که مقام قضاوت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را قبول نداشتند، به رهبری و مدیریت ایشان در جامعه نیز بی‌توجه بودند. به بیان دیگر، اوامر و نواهی شخص پیامبر درباره مسائل اجتماعی و سیاسی را که واجب‌الاطاعه است باور نداشتند. شاهد این امر، جریان سقیفه و وضعیت امت اسلام پس از آن است. هفتاد روز پیش از آن واقعه شوم، به حکم آیه «بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِن رَّبِّكَ»3 و آیه « الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ»4 با حضرت علی علیه‌السلام بیعت کردند و با جملاتی نظیر: «بَخْ بَخْ لَكَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة»5 دست ایشان را فشردند، اما پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم، همه چیز فراموش شد و برای تعیین جانشین پیامبر جلسه گذاشتند. در واقع، اگر بخواهیم با زبان روز و ادبیات امروزی صحبت کنیم، باید بگوییم آن‌ها گرایش سکولاریستی داشتند. یعنی دین را فقط در حوزه امور فردی (نماز و روزه و ...) می‌پذیرفتند. به عقیده آنان این‌که چه کسی رهبر باشد، کار دین نیست و مربوط به اکثریت است! پیغمبر کاندیدای خود را پیشنهاد کرد و ما به او رأی ندادیم. ما دموکرات هستیم و اصول دموکراسی را باید عمل کنیم. هرطور که  بخواهیم عمل می‌کنیم، به نظر خداوند چه کار داریم!
در برابر آنان عده اندکی مصداق یُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا بودند. وقتی پیامبراکرم یا امام معصوم به او ‌گفت: برو در آتش بنشین. ‌گفت: چشم. کفش‌هایش را درآورد و رفت در تنور نشست. یا این‌که گفت: آقا ما شما را امام و اطاعتتان را واجب می‌دانیم. حضرت فرمودند: چه اندازه؟ گفت: اگر این سیب را ببرید و بگویید نصفش حلال است و نصف دیگرش حرام، من اطاعت امر می‌کنم و هیچ‌گاه از شما درباره چرایی آن نمی‌پرسم، چون می‌دانم شما به گزاف سخن نمی‌گویید و آن‌چه می‌فرمایید سخن خداوند است. عده‌ای این‌گونه بودند و عده‌ای دیگر حکم صریح قرآن کریم را هم نمی‌پذیرفتند. البته باید توجه داشت این امر اختصاص به آن زمان نداشت و تاکنون هم ادامه دارد. چنین نیست که پس از عهد پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار، مردم یک‌دست شده باشند؛ یا همه باطل و یا همه حق؛ بلکه ممزوج حق و باطل هستند: أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَافَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ َذَلِكَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فِی الأَرْضِ كَذَلِكَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ»6 و تا پایان این عالم، حق و باطل آمیخته است و تا صاحب‌الامر چه صلاح بداند و چگونه لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ بشود.

احکام فراموش شده!

به هر حال، در طول 1400 سال که از عمر اسلام می‌گذرد، بسیاری از احکام این دین مبین، حتی برای خواص هم درست روشن نیست. بنده فراموش نمی‌کنم که در این کشور، مرحوم آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی را انگلیسی می‌دانستند، و همین باعث شده بود کسی نام ایشان را نبرد. لقب «سیاسی بودن» برای یک روحانی بدترین فحش بود. کافی بود تا به یک روحانی، انگ سیاسی بودن بچسبانند، از نظر عموم او دیگر به درد روحانیت نمی‌خورد و باید او را کنار ‌گذاشت. ما هنوز آیت‌الله کاشانی را درست نشناخته‌ایم. بی‌تردید، ارزش و قدر آن‌کسی که توانست این طلسم را بشکند و برای مردم مسلمان ثابت کند که دست‌کم نیمی از اسلام مربوط به مسائل اجتماعی و سیاسی است، قابل شناسایی نیست.
پس از ایشان، آن‌کسی که بسیاری از مسائل اسلام را احیا کرد امام بود.  قدر و ارزش امام نیز هنوز برای ما مجهول است. حضرت امام با هنر و روحیه جهادی خویش، چه خون‌دل‌هایی خورد تا توانست به مردم بفهماند که نیمی از اسلام را کنار گذاشته‌اید. چون ایشان یک‌پارچه اخلاص و پاک بود، برای خودش هیچ نمی‌خواست و در دلش هیچ هوسی برای زندگی و ریاست نبود، آن‌هایی هم که دل پاکی داشتند، زود شیفته ‌ایشان شدند. کسانی حتی مقلد مراجع دیگر بودند، ولی درباره مسایل سیاسی به محض آن‌که امام اشاره می‌فرمود و اعلامیه‌ای می‌داد، گوش به فرمان بودند. در عمل، توده مردم با هر گرایشی پیرو امام بودند. خدمات امام را نمی‌توان برشمرد. حوادثی که امروزه در شمال آفریقا رخ می‌دهد و معلوم نیست تا به کجا بینجامد، همه پس‌لرزه‌های زلزله‌ای است که امام در عالم ایجاد کرد و امیدواریم که این حرکت به حرکت حضرت مهدی عجل‌الله‌فرجه‌الشریف متصل شود. حضرت امام، هم در تبیین احکام اسلام و توسعه آن نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی و هم در مدیریت اسلام، ابتکار عظیمی به خرج دادند. ایشان شخصاً مسئولیت و مدیریت کشور را پذیرفت. فرمایش امام ـ بلاتشبیه ـ وحی منزل بود. اوامر امام بی‌چون و چرا اطاعت می‌شد و کسی برای این‌کار به دنبال قانون و مجلس نمی‌رفت. مجلس هم می‌فهمید چون امام فرموده باید اطاعت کند. امام رؤسای قوا را می‌خواست، به آنان دستورمی‌داد و مؤاخذه‌شان می‌کرد. بعضی از بزرگان می‌گفتند: نشد ما یک مرتبه خدمت امام برسیم و ایشان ما را مؤاخذه نکند که چرا چنین کاری نکردید. در طول تاریخ، ما سراغ نداریم که عالم و فقیهی متصدی امر حکومت باشد. بالاترین مقامی که برخی از فقها، بزرگان و علما مثل مرحوم مجلسی و محقق کرکی رضوان‌الله‌علیهما داشته‌اند، مقام شیخ‌الاسلامی بوده‌ است، اما امام در فوق همه قوا قرار گرفت و آن‌ها را مدیریت کرد. این مسأله در طول تاریخ بی‌نظیر است.

امام و تشکل‌ها

امام حتی درباره شیوه‌های فعالیت‌های اجتماعی، از جمله تشکل‌ها نیز نظر و دستورالعمل داشت. امام(ره) چه پیش از پیروزی انقلاب و چه بعد از آن هیچ‌گاه طرفدار تشکیل حزب نبود؛ البته با اصرار دوستان و نزدیکان، چنین تعبیری فرمودند که اگر حزب هم تشکیل می‌دهید، حزب جمهوری اسلامی باشد. در اوایل نهضت، هیئات مذهبی می‌خواستند در هم ادغام شوند و جمعیت واحدی را تشکیل دهند و یک فرماندهی داشته باشند. امام فرمود هر کدام سلیقه‌ها و جلسات‌ خود را حفظ کنند، و تنها اعضایی از آن‌ها با هم ارتباط داشته باشند که عنوان «هیأت‌های مؤتلفه» از این‌جا پیدا شد. امام نفرمودند بروید حزب واحدی تشکیل دهید؛ بلکه فرمودند هر کدام هیأت و سلیقه خودتان را داشته باشید، فقط افرادی از این احزاب برای هماهنگی با هم ارتباط برقرار کنند. این روشی بود که امام در مبارزه می‌پسندیدند. ایشان می‌دانستند که در یک جمعیت واحد و با یک فرماندهی، خواه‌ناخواه اختلاف پیدا می‌شود و اختلاف یعنی شکست وحدت. هم‌چنان‌که در بعضی از تشکل‌هایی که پدید آمد، اختلافاتی ظاهر شد و به این سبب امام پذیرفت که جمعیت مشابه دیگری در کنار آن ایجاد شود.
اعتقاد امام این بود که مردم باید خودشان با سلیقه‌ها و تشخیص‌هایی که دارند کار کنند و برای هماهنگی فعالیت‌ها تلاش کنند. سلیقه‌های مختلف بی‌حکمت نیست؛ چراکه هر کدام در جایی کارآیی دارد. چه ‌این‌که در اوایل انقلاب، فرهنگ جامعه به گونه‌ای بود که ما خواه و ناخواه از خارج از کشور الگو می‌گرفتیم. اگر امام می‌خواست مقاومت کند، ناهماهنگی‌های بیشتری به وجود می‌آمد. منظور این است که حتی شیوه‌های فعالیت‌های اجتماعی امام هم درس‌آموز بود و هنوز هم پس از گذشت سال‌ها می‌تواند برای ما و آیندگان آموزنده باشد.

احزاب در فرهنگ غرب

امروز دموکراسی در عالم و در غرب به معنای تشکیل احزاب مختلف است. به عقیده آنان در کشوری دموکراسی حاکم است که احزاب متعددی وجود داشته باشد. به این ترتیب، احزاب در برابر هم جبهه‌گیری‌هایی دارند و هر کدام پیروز شدند، حکومتی تشکیل می‌دهند و اگر به حدنصاب نرسند، با هم ائتلاف می‌کنند. این فرآیندی است که تقریباً در همه کشورهای غربی اعمال می‌شود. اما مسأله حزب، مفهوم خاص خودش را دارد و این‌طور نیست که حزب در آلمان مفهومی داشته باشد و در انگلیس مفهومی دیگر. البته احزاب در کشورهای غربی حواشی‌ای هم دارند. در آن کشورها مسأله شرکت مردم در انتخابات آزاد، صورت و ظاهر امر است و آن‌چه نقش اساسی دارد تبلیغات و پول است. عامل تعیین‌کنند‌ه آرای احزاب از پولی است که توزیع می‌کنند و تبلیغاتی است که با آن مردم را فریب می‌دهند. هرکس که در این دو جهت قوی‌تر باشد، برنده می‌شود، اما ما در اسلام چنین چیزی نداریم که گروهی در انتخابات شرکت کنند، برنده شوند و برای دوره‌ای یا چندسال حکومتی تشکیل دهند. ما در اسلام فعالیت دسته‌جمعی و تعاون داریم: «تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى؛ وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» از نظر ما در رأس هرم قدرت ولی‌فقیه قرار دارد که باید دستوراتش را از اسلام بگیرد. جمعیت‌هایی هم که تشکیل می‌شود، این‌گونه نیست که چون در انتخابات برنده شده‌اند حکومت باید دست آن‌ها باشد؛ بلکه باید به آن‌چه ولی‌فقیه از طرف خدای متعال امضا می‌کند عمل کنند. هرگاه ولی‌فقیه دستگاه پارلمان، انتخابات و قانون اساسی و ... را تأیید کرد، برای ما حجت است. توجه داشته باشیم این‌که می‌گوییم: شرعاً واجب است که در انتخابات شرکت کنیم، «شرعاً» از فرمایش ولی‌فقیه استفاده می‌شود. چون نائب امام زمان‌عجل‌الله تعالی فرجه است؛ وگرنه آن حداکثری که به قانون اساسی رأی دادند، می‌توانند فردا رأی خود را پس بگیرند. بنابراین، امضای ولی‌فقیه جواز شرعی بر انجام امور است. اگر او این نظام را پذیرفت و امضا کرد، این نظام، نظام مشروعی است، چون اطاعت ولی‌فقیه واجب است.

مفهوم حزب در اسلام

از نظر اسلام ما باید جمعیت‌ها و تشکلاتی برای فعالیت‌های سیاسی داشته باشیم، اما نه با مفهوم حزبی که در غرب وجود دارد که هرچه شورای مرکزی گفت، همه آن را اطاعت کنند. چنین چیزی در اسلام نیست. هم‌فکری، مشورت، همکاری در انتخابات و تعهد برای انجام کاری، اگر از تعهدات مشروع و در چارچوب احکام شرعی باشد، پذیرفته شده است: المؤمنون عند شروطهم؛ وقتی آدمی عهدی می‌بندد باید به آن پایبند باشد. اما باید توجه داشت: شرْط‌ُالله قبلَ شرْطِکم. یعنی آن‌جایی که حکم خدا است، دیگر تعهد مردم نقشی ندارد. «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»7 وقتی خدا و پیغمبر دستوری دادند، دیگر کسی حق دخالت ندارد. این ویژگی‌ها را باید بشناسیم. دقت کنیم تا شیاطین ما را فریب ندهند که اگر نظام دموکراسی را پذیرفتیم باید همه لوازم آن و آن‌چه را غربی‌ها می‌گویند بپذیریم. اسلام هرگز چنین چیزی ندارد. همه ما آن‌چه را که خدا، پیغمبر، قرآن، ائمه اطهار، ولی‌فقیه و دین گفته می‌شناسیم. در این‌میان، یاری رساندن برای اجرای احکام اسلام و حمایت از ولی‌فقیه تا پای جان، از دستورات دین اسلام است، اما این‌که عده‌ای به هر دلیلی، در انتخابات رأی بیاورند و حاکم شوند، اطاعت‌شان بر دیگران واجب باشد، در اسلام نیست. همه با هم برادرند و همه با هرسلیقه‌ای که هستند هم‌فکری می‌کنند. حال، طبیعی است کسانی که سلیقه‌هایشان به هم نزدیک‌تر است، بیشتر می‌توانند همکاری کنند. ما هم اگر بخواهیم برنامه‌ای را اجرا کنیم از کسانی دعوت می‌کنیم که هم‌فکر ما باشند، چون نمی‌خواهیم میدانی برای کشمکش‌های سلیقه‌ای درست کنیم؛ بلکه می‌خواهیم با هم کار کنیم و طبیعی است آن‌هایی که سلیقه‌شان به هم نزدیک‌تر است، بهتر می‌توانند با هم کار کنند. اما این بدان معنی نیست که دیگران را طرد کنیم، چون ما با هم نزدیک‌تر و‌ همفکریم، بیشتر می‌توانیم با هم کار کنیم و تجربه نیز ثابت کرده است که این همکاری‌ ما در چارچوب احکام اسلام  مفیدتر است.
افراد دیگری هم هستند که سلیقه‌های خاصی دارند. محیط‌، تحصیلات و تجربه‌های زندگی‌شان به هم نزدیک‌تر است. برای مثال، فرهنگیان و دانشگاهیان، سلیقه‌های نزدیک‌تری با هم دارند، پس بیشتر و بهتر می‌توانند با هم کار کنند. در این‌صورت، هر یک از تشکل‌ها و جمیعت‌های مختلف می‌توانند با هم ارتباط دوستانه برقرار کنند و به تبادل‌نظر و انتقال تجربیات بپردازند و در این هم‌فکری، هر کمکی که از دستشان برمی‌آید، برای یک‌دیگر انجام دهند. اما این‌که یکی حاکم باشد و دیگری محکوم، این برنده است و آن شکست‌‌خورده، در اسلام چنین مفهمومی نیست. فرض کنید فردی از آن‌‌جهت که روحانی است در تشکل روحانیت شریک باشد و از آن‌جهت که سوابق مبارزاتی و سیاسی دارد، در اجتماع سیاسی دخالت کند. این دو با هم منافاتی ندارد، اما در احزاب کشورهای دنیا این‌گونه نیست. اگر عضو یک حزب باشی، دیگر نمی‌توانی در حزب مخالف فعالیت داشته باشی. این در حالی است که تشکلات مردمی در اسلام، تزاحمی با یک‌دیگر ندارند. هدف اصلی یکی است و فقط سلیقه‌ها متفاوت است. بر این اساس، وقتی در جایی می‌شود با سلیقه‌ای بهتر کار کرد، در آن‌جا فعالیت می‌کنیم، حال آن‌که در حوزه‌ای دیگر با کسانی دیگر توافق داریم و با آن‌ها کار می‌کنیم. نه تضادی است، نه دشمنی و نه حاکم و محکومی. حاکم فقط خداست و اطاعت از کسی واجب است ‌که از طرف خدا تعیین ‌شده باشد. هر چه او بگوید باید انجام شود و برای ما چیز دیگری اصالت ندارد: أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ منکم.8

نه شرقی، نه غربی!

اگر ما این اصول را درست بشناسیم، به آن پایبند باشیم و ملاک عمل قرار بدهیم، همان راهی را برگزیده‌ایم که خدا و پیغمبر و ائمه اطهار گفته‌اند و حضرت امام هم پیش روی ما گذاشت. در این‌صورت به نتایج مطلوبی نیز خواهیم رسید. بی‌تردید، هوس‌ها و یا تقلیدهای کورکورانه، پارلمانی بودن حکومت یا انتخاب وزرا از میان نمایندگان مجلس، ملاک مطلوبیت نیست. ما باید در چارچوب‌‌های دینی خود عمل کنیم. آن‌چه را که ولی‌فقیه امضا می‌کند، همان است که خداوند و پیغمبر فرمودند و در قرآن و حدیث آمده است. احکام قضاوت در کتاب‌های فقهی آیین دادرسی آمده است، اما آیین دادرسی که حکمی برای کسی صادر نمی‌کند، این قاضی است که باید حکم کند. احکام سیاسی هم از طرف خدا در قرآن و فرمایشات ائمه معصوم‌علیهم‌السلام بیان شده است. آن‌که برای این زمانه حکم می‌کند ولی‌فقیه است و هیچ‌کس جز او این حق را ندارد، مگر او صلاح بداند تا اختیاراتی را به کسی تفویض کند یا وکالتی به کسی بدهد، و البته دین ما این‌چنین اقتضا می‌کند. اگر گفتیم بخشی از دستورالعمل‌های زندگی را از دین و بخش دیگر آن را از غرب یا شرق می‌گیریم، همان کاری را کرده‌ایم که در صدر اسلام صورت گرفت و علی علیه‌السلام را خانه‌نشین کرد. آن فکر مترقی و دموکراسی! علی‌رغم دستور پیامبر سبب شد تا بعد از رحلت ایشان، آنان برای خود تعیین تکلیف ‌کنند؛ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ9

ریشه سکولاریسم

تفکر سکولار، نظریه جدیدی نیست. اعتقاد به نو بودن این تفکر، پندار درستی نیست، زیرا این همان تفکری است که ابوعبیده جراح و بعضی دیگر پایه‌ریزی کردند و اکنون در اندیشه برخی اشخاص ریشه دوانیده است. سپاس خدای را که به ما فهماند که راه علی علیه‌السلام همان راه درست است. فرمان حق، فرمانی است که از طرف خدا و جانشینان به حق پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد. امروز هم الحمدلله خدا کسی را به ما معرفی کرده است که در عالم نظیر ندارد و حتی دشمنان هم به این مسأله اعتراف می‌کنند. چگونه باید شکر این نعمت خدا را به‌جا بیاوریم؟ ما که ریشی سفید کرده‌ایم، نمی‌توانیم حتی مدرسه‌ای را آن‌گونه که باید اداره کنیم. گویی‌که برخی علی‌رغم مقامات و تحصیلات عالیه در اداره خانه خویش درمانده‌اند! حال، آیا وجود چنین کسی که کشور هفتاد میلیونی را به این خوبی اداره می‌کند، آن هم در برابر دشمنان قهاری که قرن‌ها سابقه استعمارگری و فریب‌کاری دارند، هدیه و نعمت عظیم خداوند به ما نیست؟! آیا رواست آن را ندیده بگیریم؟! آیا می‌توان برای کسی‌که بیش از چهل سال در امتحاناتش پیروز شده است بدیلی در دنیا یافت؟! باید مراقب همان حسدی باشیم که سبب خانه‌نشینی علی علیه‌السلام شد؛ ‌ام یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ.10 امروز هم در هم‌گنان و رقیبان ایشان همین حسد وجود دارد. این‌که این حسد به چه قیمتی تمام شود خدا می‌داند. آیا این حسد به قیمت مصالح یک امت هفتاد میلیونی یا یک‌میلیارد نفری تمام می‌شود؟ این‌که من به ریاست برسم، هرچه می‌خواهد بشود؛ خودم، زن و بچه‌ام و بستگانم خوش باشیم، مردم هرچه می‌خواهند بکشند، این از همان چیزهایی است که سابقاً هم بود.

نعمت رهبری

ما باید راهمان را بشناسیم، راهی که سلمان، ابوذر، عمار و مقداد رفتند. باید کسانی را که خدا و پیغمبر تعیین و اطاعتشان را بر ما واجب کرده‌اند، بشناسیم، قدرشان را بدانیم و روزی هزار بار برای سلامتی‌شان دعا کنیم. از جان خودمان مایه بگذاریم، برایشان صدقه بدهیم تا خداوند بلاها را از ایشان دور کند تا برکاتشان شامل همه عالم اسلام شود. فراموش نکنیم وقتی آموزه‌های بیگانه وارد فکر و رفتار ما می‌شود، در جایی اثر سوء خود را خواهد گذاشت. اسلام ناب، همان است که خدا و پیغمبر گفته‌اند. هر چه به آن اضافه کنیم و هر چه از آن کم کنیم ضرر کرده‌ایم. بدون تردید، اگر چیزی بهتر از اسلام بود، خداوند همان را به ما می‌داد. باید بکوشیم نخست اسلام را درست بشناسیم و سپس، کسانی را که واقعاً طالب اسلام حقیقی‌اند، نه طالب مقام خود و بستگان‌شان. باید از آن‌ها تبعیت کنیم. اگر قدرتی، مالی، فکری و آبرویی داریم به پای آن‌ها بریزیم. بدانیم که اگر خدای‌نکرده، مویی از سر رهبر ما کم شود، چه خواهد شد و چه کسانی جای او را می‌گیرند؟ اگر در فتنه سال 88 تدبیرهای حکیمانه ایشان نبود، معلوم نبود چه بلایی به سر انقلاب ما آمده بود؟ امروز به برکت انقلاب ما، مصر، تونس و لیبی و... به اسلام گرایش پیدا کرده‌اند، حال آیا رواست که ما عقبگرد کنیم و بگوییم: اسلام چیست، ما جمهوری ایرانی می‌‌خواهیم! به راستی اگر تدبیرهای حکیمانه ایشان نبود چه خاکی بر سرمان می‌کردیم؟ البته نباید خیال کنیم که فریب‌کاری و توطئه‌های دشمنان تمام شده است. آنان فردا با رنگ و چهره‌ای دیگر و به دست کسان خوش‌نامی دوباره خواهند آمد: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ × وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ؛11 ما همه را آزمایش کردیم. پس، شما هم آزمایش خواهید شد. هیچ‌کس استثنا ندارد. باید حواسمان جمع باشد و از راهی که گذشتگان پیموده‌اند و نتایج آن را دیده‌اند، عبرت بگیریم و بکوشیم در پرتگاه‌هایی که آن‌ها افتادند نیفتیم.

میزان چیست؟

پیش از پیروزی انقلاب، یک سال به مناسبت ماه مبارک رمضان در مسجد سید اصفهان سخنرانی داشتم. شخصی همراه با چند نفر از کسانی که بعدها در جمهوری اسلامی به وزرات رسیدند، برای پاسخ به پرسش‌های خود وقت خواستند. او می‌گفت: پرسش‌های من را فقط باید از قرآن پاسخ بدهی و آن‌ها را برای من اثبات کنی! به وی گفتم: پیش از این‌که شما سؤال کنید، من سؤالی را از قرآن مطرح می‌کنم. اگر آن را جواب دادی، همه آن‌چه را که بپرسی از قرآن برایت اثبات می‌کنم. گفتم: در اسلام گوشت سگ حلال است یا حرام؟ گفت: این‌که معلوم است، گوشت سگ حرام است. گفتم: از قرآن اثبات کن. ما آیه‌ای که گوشت سگ را حرام دانسته باشد،‌ نداریم! پس از اندکی تأمل گفت: این را همه می‌‌دانند. به او گفتم: همه می‌دانند معنا ندارد. قرار بر این شد که شما از قرآن برای من اثبات کنید. مگر نه این‌که همه چیز را باید از قرآن اثبات کرد؟! سپس به او گفتم: من از قرآن اثبات می‌کنم که گوشت سگ حلال است. وی با تعجب پرسید: از چه راهی اثبات می‌کنید؟ گفتم در قرآن آمده است: قُل لاَّ أَجِدُ فِی مَا أُوْحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن یَكُونَ مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ12؛ قرآن به صراحت می‌گوید: بیش از چهار چیز را حرام نمی‌شناسد. گوشت خوک، گوشت مردار، خون و چیزهایی که برای غیر از خدا ذبح شده باشد. پس، نه تنها هیچ‌جا نگفته است که گوشت سگ حرام است؛ بلکه گفته است غیر از این چهار مورد، چیزی حرام نیست: لاَّ أَجِدُ فِی مَا أُوْحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ. بنابراین من از قرآن اثبات کردم که گوشت سگ حلال است. حال آیا شما گوشت سگ می‌خورید؟! بعد به او گفتم: عزیز من! قرآن تفسیری و بیانی دارد. قرآن می‌فرماید که تفسیرش به عهده پیغمبر است. قرآن، متشابهات، محکمات، ناسخ و منسوخی دارد. هر کسی که نمی‌تواند همه چیز را از قرآن دریافت کند. در قرآن هم محکمات داریم و هم متشابهات. این‌گونه نیست که هر کسی هر حرفی زد، بدون درنظر گرفتن جوانب دیگر به آن استناد کنیم. باید ببینیم در کجا این حرف را زده است. این‌که امام می‌فرمود: میزان رأی ملت است، یعنی حتی اگر برخلاف قرآن باشد!؟ آیا امام چنین چیزی گفت؟! ما برای استنادهای خود، برای شناخت اسلام و وظایف‌مان منابعی داریم. محکمات قرآن، سنت و یا روایاتی که دلیل متواتر دارد، برای شیعه و سنّی حجت است. اما گاهی جمع آیه‌ای با آیه دیگر ابهام‌هایی را به همراه دارد. این‌جاست که باید به متخصص مراجعه کرد. همه عالَم هم همین کار را می‌کنند. در دنیا مرسوم است که اگر ابهامی در قانون پدید آید به مفسرش مراجعه می‌شود. در قانون پیش‌بینی شده است که هرجا ابهامی وجود دارد، کسی که نظرش معتبر است نظر دهد. قوانین عادی را باید مجلس شورای اسلامی و قانون اساسی را باید شورای نگهبان تفسیر کند. قرآن می‌فرماید «مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ‌ام الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ»؛13 آن‌هایی که به دنبال فتنه می‌گردند، به متشابهات استناد می‌کنند. باید از اهل خبره پرسید. باید ببینیم امام کجا فرمود میزان رأی ملت است. آن‌جا که کسی بخواهد برای مردم تعیین وظیفه کند. شرکت مردم در انتخابات و رأی اکثریت آن‌ها مورد تأیید امام است، اما کسانی نباید بگویند باید کسی را که ما می‌گوییم تعیین کنید، این‌جا میزان رأی مردم است. حال آن‌که، میزان رأی مردم است برای این نیست که نماز بخوانید یا نخوانید، اسلام را بپذیرید یا نپذیرید. این‌جا میزان رأی مردم نیست؛ بلکه «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» آن‌جا که خدا و پیغمبر چیزی را تعیین کردند، هیچ‌کس حق دخالت ندارد. در عالم بالاتر از شخص پیغمبر اسلام وجود ندارد. خداوند به ایشان می‌فرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ»14 پیغمبر هم حق ندارد در کار خدا دخالت کند. اینک آیا میزان رأی مردم است؛ یعنی می‌توان بر خلاف پیغمبر عمل کرد؟! بله در آن‌جایی که چارچوبش معلوم است، می‌توان گفت این‌جا میزان رأی مردم است.

اعتبار اکثریت

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که چرا همه امور را پیغمبر تعیین نمی‌کند؟ همه ما می‌دانیم تنها قدرت و حکومت حقی که پس از پیغمبر اکرم در عالم وجود دارد، حکومت حضرت علی‌علیه‌السلام بود. کسانی که از سوی ایشان به عنوان والی یا فرماندار حکومت می‌کردند چه کسانی بودند؟ زیادبن‌ابیه، اشعث‌بن‌قیس و کسانی از این قبیل. حضرت برای ختم غائله‌ای در آذربایجان یکی از خوارج را فرستاد. برای این‌که کس دیگری نمی‌توانست آن‌جا را آرام کند و فقط او می‌توانست و مردم نیز حرفش را می‌شنیدند. به هر حال، آیا می‌شود وقتی که حکومت دست حضرت علی‌علیه‌السلام است، همه ولات هم معصوم باشند؟ آیا آن حضرت برای حکومت باید فرشتگانی از آسمان می‌آورد. بی‌تردید، حضرت علی معصوم بود، اما آیا والی کوفه، والی بصره و والی ری هم باید معصوم باشند؟ در بهترین حالت این بود که ایشان ابتدا از مردم استمزاجی کنند و ببیند که اهالی و مردم سخن کدام والی را بهتر می‌پذیرند. این همان انتخابات است. ما پس از رحلت مرحوم آیت‌الله بروجردی برای شناخت مرجعیت چه کردیم؟ از این عالم و آن عالم می‌پرسیدیم، به یکی دو نفر قناعت نمی‌کردیم تا آن‌که هر چه اکثریت قاطع ‌گفتند، همان را عمل ‌کردیم، و این همان کاری است که به گونه‌ای رسمی برای خبرگان رهبری انجام می‌گیرد. بنابراین، جایی که هیچ راهی جز اکثریت آرا برای تشخیص اصلح نیست، اکثریت معتبر است، اما جایی که آیه قرآن و سنت قطعی و حدیث معتبر وجود دارد، مردم چه کاره‌اند؟

استمزاج در منطقة‌الفراق

با این توضیح، دموکراسی که برای غربی‌ها اصالت دارد، برای ما فقط جنبه ابزاری دارد. رأی مردم برای ما مشروعیت نمی‌آورد؛ مقبولیت می‌آورد. ممکن است در آینده قانون این‌گونه شود که مردم باید در تعیین استاندار نظر بدهند. این قانون و این فرآیند از نظر اسلام هیچ اشکالی ندارد، اما این بدان معنا نیست که مردم به او مشروعیت می‌دهند؛ بلکه مردم رأی تمایل می‌دهند. وگرنه حکم اصلی، حکم خدا، پیغمبر، ائمه اطهار و حکم ولی‌فقیه است. این‌که امام فرمود میزان رأی مردم است؛ آیا حتی در مقابل حکم خدا نیز میزان رأی مردم است؟!‍ این همه امام دم از اسلام ‌زد برای چه بود؟ ایشان از همان ابتدا می‌فرمود همه چیز فدای اسلام. بی‌شک ایشان در مقابل اسلام نگفت رأی مردم معتبر است؛ بلکه آن‌جا که ما مصالح را نمی‌دانیم و حکم خدا نیست، برای تشخیص مصداق از رأی مردم بهره می‌بریم. پیامبر نیز برای جنگ احد از مردم استمزاج کرد که بیرون مدینه برویم یا در مدینه بمانیم. جوان‌ها با ماندن در شهر مخالفت کردند، پیامبر نیز به رأیشان احترام گذاشت و به ضرر هم تمام شد، اما اگر خدا فرموده بود، دیگر نمی‌توانست بگوید میزان رأی مردم است. آن‌جا که دین چیزی را فرموده است، همان ملاک است، و آن‌جا که دستوری ندارد و طبق فرمایش بعضی از بزرگان مانند مرحوم آقای سیدمحمدباقر صدر، منطقة الفراق است، به عهده مردم گذاشته شده است. «وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوكَ عَن سَبِیلِ اللّهِ»15 این آیه‌ای است که مقام معظم رهبری در ملاقات با خبرگان دو بار خواندند. به حسب ظاهر، این آیه با جلسه خبرگان مناسبتی نداشت، اما ایشان آن را خواندند و تکرار هم کردند. آن‌جایی که امر خدا و پیغمبر روشن است، جای مراجعه به افکار دیگران نیست. اگر از اکثریت تبعیت کردید؛ یُضِلُّوكَ عَن سَبِیلِ اللّهِ. بنابراین، آن‌جا که خداوند فرمانی داده است،‌ هیچ کس حق دخالت ندارد.


1 . احزاب، 36.

2. نساء، 65

3 . مائده، 67.

4 . مائده، 3.

5 . بحارالانوار،‌ ج37، ص141.

6 . رعد، 17.  

7 . احزاب، 36.

8 . مائده، 59.

9 . آل‌عمران، 144.

10 . نساء، 54.  

11 . عنکبوت، 3-1.

12 . انعام، 145. 

13 . آل‌عمران، 7.

14 . الحاقه، 46-44.

15 . انعام، 116.