حضرت آیتالله علامه مصباح یزدی ـ پانزدهمین نشست سراسری دفتر پژوهشهای فرهنگی - 1390/11/07
الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً وعیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً وتمتعه فیها طویلاً
برای بحث در باره موضوع این نشست، یعنی «کاستیهای خواص و نخبگان» ابتدا باید پیشفرضهای آن را بررسی کرد. یکی از پیشفرضها این است که بدانیم نقش نخبگان در جامعه چیست و اگر بخواهیم عمیقتر این موضوع را بررسی کنیم، ابتدا باید ببینیم بر اساس چه حکمتی خدای متعال انسان را به گونهای آفریده که تمایل به زندگی اجتماعی دارد و در هر جامعه هم قشرهای مختلفی وجود دارند که بعضی از آنها با عنوان نخبگان نامیده میشوند و نقش خاصی را در جامعه ایفا میکنند.
بررسی این مسأله بحثهایی طولانی را میطلبد که در مجال این جلسه نیست؛ اما اجمالاً میتوان گفت اراده الهی بر این تعلق گرفته که انسان زندگی اجتماعی داشته باشد تا از این طریق با استفاده از رحمتهای خدا زمینه رشد کمی و کیفی برای او فراهم شود. اگر زندگی اجتماعی نبود، نه همه انسانها میتوانستند از نظر کمیت تا این اندازه از رحمتهای خدا استفاده کنند، و نه از نظر کیفی میتوانستند به این مرتبه از معرفت و رشد معنوی نائل شوند. وجود جامعه زمینه رشد بیشتری را برای انسانها فراهم میکند.
از باب تشبیه میتوانیم جامعه را به یک پیکر زنده تشبیه کنیم که مجموعه جهازهای مختلفی آن را تشکیل میدهند و در هر جهازی اندامها و اعضای گوناگونی وجود دارد و هر عضوی بافتهای متفاوتی را شامل میشود؛ میلیاردها سلول مختلف که هر یک از آنها نقش خاصی را بر عهده دارد. مجموع جهازها، اندامها و سلولهای مختلف با وظایف گوناگون پیکر انسانی را تشکیل میدهد. اما اگر سلولی نقش خود را به درستی ایفا نکند، یا نقص و کمبود و یا بیماریی در یکی از اندامها موجب شود که آن اندام نتواند وظیفه خود را به درستی انجام دهد، بدن سالم نمیماند و نمیتواند به خوبی رشد کند.
جامعه هم از بخشها و قشرهای گوناگونی تشکیل شده که اگر همه آنها وظیفه خود را درست بشناسند و به آن عمل کنند، جامعه ایدهآلی به وجود خواهد آمد و این جامعه رشد و بالندگی خواهد داشت. اما اگر در بعضی از این بخشها یا اقشار نقصهایی وجود داشته باشد، خواه ناخواه این نقص در رشد جامعه اثر منفی میگذارد و چنین جامعهای آنگونه که باید، رشد نمیکند و به کمال مطلوب خود نمیرسد.
از میان دستگاهها و جهاز مختلف موجود در بدن ما که هر یک از آنها فعالیت خاصی را بر عهده دارند، دو سیستم نقش عامتر، اساسیتر و کارآمدتری دارند: اول، دستگاه گردش خون که نیازهای مادی تمام بدن را تأمین میکند و به کمک آن مواد غذایی لازم به سلولهای مختلف میرسد و بدون آن سلولها نمیتوانند به حیاتشان ادامه دهند؛ دومین سیستم که مربوط به بعد شناختی، احساسی و عاطفی انسان است سیستم مغز و اعصاب است که در سراسر بدن انسان وجود دارد و نقش خودش را ایفا میکند.
اگر جامعه را به یک پیکر واحد تشبیه کنیم، میتوانیم بگوییم گر چه هر یک از بخشهای جامعه همانند هر یک از اندامها و جهاز موجود در یک پیکر زنده، جایگاه، نقش و ارزش خاص خود را دارند و با پیدایش نقص یا بیماری در هر بخشی تمامی جامعه دچار مشکل میشود، اما دو نوع سیستم اجتماعی را میتوانیم در جامعه شناسایی کنیم که نقش آنها برجستهتر از سایر قشرهاست، دو گروه نخبه که امتیاز خاصی بر دیگران دارند: دسته اول نخبگانی که برای تأمین نیازمندیهای مادی جامعه مؤثرند و نقش آنها همانند قلب است که بدون آن بدن قادر به ادامه حیات نیست؛ گروه نخبه دیگر برای تأمین نیازمندیهای فکری جامعه لازم هستند تا به کمک آنها افکار صحیح و شناختهای درست در جامعه رواج یابد و موضعگیریهای مناسب و تشخیص مصالح و مفاسد انجام شود. این گروه نقش اول را در جامعه ایفا میکنند.
ما معتقدیم اراده الهی بر این تعلق گرفته که از ابتدای خلقت تا پایان دنیا برترین انسان هر دوران ـکه در عصر ما وجود مقدس امام زمان (صلواتاللهعلیه) استـ در رأس این گروه قرار گیرد؛ او کسی است که برای جامعه انسانی بیش از همه مؤثر است و نقش او را هیچ کس دیگر نمیتواند ایفا کند و هر فرد دیگری غیر از او به میزانی که به وی شباهت داشته باشد، از تربیت مکتبش بهره برده باشد، و در راه او قدم بردارد، میتواند اندکی از این نقش را ایفا کند.
بنا بر این، گر چه هر قشری نقش خاص خود را در جهت پیشبرد جامعه دارد، که در جای خود مهم و ارزشمند است، اما نخبگانی هستند که به واسطه برجستگیهای خاص ذاتی و خدادادی و یا اکتسابی خود، نقش اول را در تأمین نیازهای معنوی جامعه ایفا میکنند؛ نقشی که هیچ یک از افراد عادی جامعه نمیتوانند آن را بر عهده بگیرند. برای تقریب به ذهن میتوانیم سلولهای چشم را با سلولهای ناخن پا مقایسه کنیم؛ هر چند همه این سلولها از یک سلول مادر به وجود آمدهاند، اما با توجه به شرایط تکوین و در مسیر رشد، گروهی از آنها به سلولهای چشم، و دستهای دیگر به سلولهای استخوان، ناخن و یا سایر اندامها تبدیل شدهاند و هر یک نقش خاص خود را دارند که از نظر اهمیت مساوی نیستند.
این مقدمه برای یادآوری این نکته بود که خواه ناخواه در جامعه نخبگانی هستند که وظیفه آنها اصلاح جامعه و هدایت آن به سوی سعادت است. اما برای اینکه ببینیم آیا این نخبگان در انجام وظیفه خود نقصی دارند یا نه، کمبود آنها چیست و از کجا ناشی شده است، باید عملکرد آنها را با مقیاسی بسنجیم. این مقیاس، نظام ارزشی است که جامعه باید تابع آن باشد. یعنی ما ابتدا باید بدانیم الگوی کامل یک جامعه و هدف غایی آن چیست، تا بدانیم مسیر حرکت به سوی این هدف کدام است، و وظیفه نخبگان در این مسیر چیست و آنها برای انجام وظایف خود چه ویژگیهایی باید داشته باشند. پاسخ این سؤالات نیز زمانی روشن میشود که ما بفهمیم اساساً انسان برای چه آفریده شده، تمایلش به زندگی اجتماعی چه نقشی در رسیدن او به هدف آفرینشش دارد و هدف از تشکیل جامعه انسانی چیست، و پس از آن ببینیم نخبگان در جهت رساندن جامعه به این هدف چه نقشی را باید ایفا کنند؛ در این صورت است که میتوانیم بفهمیم نخبگان در انجام وظایف خود چه کاستی و کمبودی دارند.
تا زمانی که ندانیم انسان برای چه آفریده شده و هدف از تشکیل جامعه انسانی چیست، نمیتوانیم نقش نخبگان در جامعه را دریابیم و هر کسی بر اساس فهم و شناخت خودش در این زمینه قضاوت میکند. تاریخ نیز گواه این مدعاست که همیشه بخش عظیمی از جامعه در زمینه درک وظایف نخبگان، به عنوان برترین افراد جامعه که باید هدایتگر سایرین باشند، مشکل داشتهاند. زیرا نمیدانستند سعادت حقیقی جامعه چیست و این امر، خود ناشی از این بوده که جامعه مطلوب و ویژگیهای آن را به خوبی نمیشناختند. همچنانکه امروزه نیز اگر از کسانی که در کشورها و جوامع مختلف زندگی میکنند، درباره جامعه ایدهآل و ویژگیهای آن سؤال شود، شاید بیش از هفتاد درصد از ایشان در پاسخ، جامعهای را به عنوان یک جامعه ایدهآل معرفی کنند که آسودگی و آرامش در آن برقرار و وسایل زندگی در آن فراهم باشد، جنگ و جدالی در آن نباشد و نیازهای اولیه مردم از قبیل خوراک، پوشاک و مسکن تأمین شود. من خیلی بعید میدانم که بیش از سی درصد مردم ویژگی دیگری را برای جامعه مطلوب معرفی کنند. یعنی اکثریت ـ اگر نگویم قریب به اتفاقـ جامعه انسانی امروز معتقد است که جامعه ایدهآل جامعهای است که در آن وسائل زندگی مادی انسان و نهایتاً آرامش روانیاش فراهم باشد. این، مثل این است که گفته شود انسان سالم انسانی است که خوب غذا بخورد، هاضمهاش درست عمل کند، قلبش منظم کار کند و مواد غذایی را به خوبی به همه اندامها برساند، رشد بدنی مناسبی داشته باشد و مریض نشود؛ اما در این میان عملکرد مغزش اهمیتی ندارد!
متأسفانه اکثر مردم نسبت به این موضوع توجه ندارند که ما غیر از بدن و نیازهای مادی، دارای جهات دیگری هم هستیم که اصل انسانیت ما به آن است و برای رشد آن جهات معنوی نیازهای دیگری هم داریم. انبیاء آمدند «لیُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»،1 تا درکهای خفته و نهفته آدمی را بیدار کنند و به او یادآوری کنند که او فراتر از حیوانات است و نباید فقط به فکر شکم باشد؛ در غیر این صورت او هم حیوانی خواهد بود در کنار سایر حیوانات؛ و چه بسا بعضی از حیوانات در جنبههایی از زندگیشان بر انسان برتری داشته باشند؛ مثل زنبور عسل که به گفته متخصصان، نظم و انضباط حاکم بر زندگیاش مثالزدنی است. اما آیا ما برای همین آفریده شدهایم؟! آیا رسیدن به این حد از نظم، نزاکت و قانونمداری در جهات مادی ما را به مقام خلیفةاللهی میرساند؟!
همه انبیاء ـسلاماللهعلیهماجمعینـ از روز اول خلقت حضرت آدم تا زمان خاتمالنبیین ـصلیاللهعلیهوآلهوسلمـ تلاش کردند به آدمی بفهمانند که او سنخ دیگری از نیازها، فراتر از نیازهای مادی دارد و گروهی از میان خود انسانها باید متعهد شوند که آن نیازها را بشناسند، راه تأمینش را پیدا کنند و دیگران را هم در جهت رفع این نیازها یاری کنند. هر یک از انبیاء موفقیتهایی در این زمینه به دست آوردند؛ ولی بیشترین موفقیت در جهت افزایش سطح شناخت افراد جامعه و بهرهمندی ایشان از این نعمت ویژه الهی نصیب خاتم النبیین ـصلواتالله علیهـگردید.
آنچه جای نگرانی و تأثر شدید دارد این است که کسانی چنین شناختی را پیدا کنند و بفهمند که نیازهای معنوی هم دارند، و برههای از زمان هم درصدد انجام وظایفشان برآیند و از تعالیم و آموزههای انبیاء هم استفاده کنند، اما تدریجاً این معرفت را از دست بدهند و یا از آن غافل شوند. از کسانی که بهرهای از چنین معرفتی نبردهاند، توقعی نیست؛ اما کسانی که راه را بشناسند، در مسیر آن قدم بردارند، در این جهت زحماتی را متحمل شوند، به زندان بروند، زجر و شکنجه ببینند و حتی تا مرز شهادت هم بروند، اما در جایی از این مسیر بازگردند، راه قهقرا را در پیش گیرند و همه رشتههای خود را پنبه کنند، برای چنین كسانی باید تأسف خورد. جا دارد که ما هم نسبت به آینده خودمان بیمناک باشیم؛ چون در طول تاریخ چنین افرادی كم نبودهاند؛ و چه بسا بسیاری از آنها در جهات شناختی و رفتاری از ما جلوتر بودهاند. ما نیز از این خطر در امان نیستیم؛ البته خدا نکند چنین وضعیتی برای ما پیش آید!
با توجه به چنین خطری ما باید سعی کنیم اولاً: خود ما در معرض چنین لغزشهایی واقع نشویم؛ اگر از نخبگان هستیم، نقش خود را بهتر بشناسیم، بكوشیم به وظیفهمان درست عمل کنیم و به این آفتها مبتلا نشویم؛ ثانیاً: تلاش كنیم دیگرانی که اشتباه کردهاند و دچار لغزش شدهاند را نجات دهیم؛ ثالثاً: بكوشیم کسی که در معرض لغزش است را نجات دهیم و از سقوط او جلو گیری كنیم؛ رابعاً: طبق فرمایش قرآن، كسانی هستند كه «وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ وَ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْام لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»2، یعنی نباید انتظار داشته باشید که همه مردم هدایت شوند؛ عدهای هستند كه هدایت و راهنمایی بر آنها تأثیر ندارد؛ ما در برابر چنین كسانی چه وظیفهای داریم؟ ما باید اجازه ندهیم آنها افراد دیگری را فاسد کنند و بیماری و بدیشان را به دیگران سرایت دهند. در غیر اینصورت خواه ناخواه دیگران را هم مبتلا خواهند کرد.
حال، با توجه به آنچه گفته شد باید ببینیم نخبگان ما که باید هم نیازهای مادی و هم احتیاجات معنوی جامعه را تأمین کنند، در چه وضعیتی هستند. آیا آنها باور دارند که ما غیر از نیازهای مادی، نیاز دیگری هم داریم؟ یا فقط از مادیات سخن میگویند، پیشرفت در نظرشان فقط پیشرفتهای مادی است و فقط به فعالیتهای مادیشان میبالند؟ آیا کسانی که باید درمانگر بیماریهای جامعه باشند، در نتیجه مبتلا شدن به انحراف فکری از این وظیفهشان غافل نشده و نسبت به تنزل فرهنگی جامعه و عوامل آن بیاعتنا نیستند؟ یا به این بهانه كه مردم در زمینه نیازهای معنوی درخواستی ندارند، از زیر بار وظیفه خود شانه خالی میكنند؟!
مگر انبیاء فقط برای رفع احتیاجات مادی جامعه آمده بودند؟ اگر چنین بود، چرا بسیاری از انبیاء كشته شدند؟ چرا سیدالشهداء را در کربلا کشتند؟ آیا همه این مصیبتها برای تأمین آب و نان بود؟!
جامعه اسلامی نخبگانی را لازم دارد که در کنار درک نیازمندیهای مادی، دستکم به نیازمندیهای معنوی هم توجهی داشته باشند. اما اگر احتیاجات معنوی فراموش شود، همهجا صحبت از مادیات میشود؛ در پیشرفت علمی، علوم مادی؛ و در زمینه صنعت، صنایع پولساز اهمیت مییابد، و از فرهنگ، فرهنگ آنچنانی مورد نظر قرار میگیرد.
ممکن است نخبگان ما در جهاتی نقاط قوت خوبی داشته باشند؛ اما صلاحیت رهبری و مدیریت جامعه را به طور کامل نداشته باشند. برای سنجش كاستیهای نخبگان ابتدا باید مقیاسی را به دست بیاوریم. در این زمینه بهترین معیار را میتوان از آیات و روایات به دست آورد و آن، این است كه ببینیم نظام حاکم بر فكر و عقیده ایشان چه اندازه با نظام انسانساز و خداپسند اسلام مطابقت دارد؛ چه مقدار درک میکنند که انسانیت انسان به ارتباطش با خداست و اگر چنین ارتباطی نباشد، این موجود انسان نیست. مگر نه این است كه «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ».3
ما باید این مطلب را بپذیریم كه آنچه برای جامعه ما مهم بوده، ایدهآل نظام ماست، و انقلاب برای آن واقع شد، اسلام بود، نه شکم. حال، آیا اسلام در جامعه ما روز به روز در حال پیشرفت است، یا نه؟ این بهترین معیار سنجش نخبگان است. تا جایی که بنده اطلاع دارم، متأسفانه بخشی از متصدیان امور حکومتی و کارگزاران دولتی، مسائل اساسی اسلام و انقلاب را ـآن طور که بایدـ باور ندارند؛ چه بسا كسانی كه اسمی از ولایتفقیه میبرند، اما در باطن حتی این جایگاه را پست زائدی میدانند و میگویند: مردم با رأی خود رئیسجمهور را انتخاب میكنند؛ و در كنار رأی مردم چه نیازی به رهبری است؟! امام ـرحمهاللهـ فرمود: رئیسجمهور منتخب مردم اگر از طرف ولیفقیه نصب نشود، طاغوت است.4
اگر کسانی این مطلب را باور نداشته باشند، در شناخت، ایمان و اعتقادشان ضعف وجود دارد و باید به فکر ترمیم این ضعف باشند؛ اگر كسی باورش نباشد که پیشرفت جامعه، فقط پیشرفتهای مادی نیست، حتی با ساختن ماهواره هم قدمی در راه پیشرفت انسانی برنداشته است. پیشرفت انسانی به این است که افراد جامعه انسان شوند، خداشناس و خداباور شوند و رفتارشان رفتار انسانی باشد؛ چنین پیشرفتی، پیشرفت واقعی است؛ بقیه امور لوازم ثانوی این پیشرفت است.
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِكُونَ بِی شَیْئًا»؛5 اگر ایمان داشتید و علاوه بر ایمان، تلاش کردید و وظیفهتان را انجام دادید، در این صورت خدا وعده داده كه زمینه پیشرفتهای مادی را هم برای شما فراهم كند. این یک جامعه ایدهآل است؛ اما همه این امور برای آن است كه: «یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِكُونَ بیشَیْئًا»، تا خدا را بندگی کنید. ما برای این آفریده شدهایم؛ اما هنوز نمیتوانیم درست این مطلب را بفهمیم. كسانی تصور میکنند عبادت خدا امری فانتزی است و برای بستن دهان مردم هم اقدام به ساختن مسجد، چاپ قرآن و اموری از این قبیل میکنند؛ اما باور ندارند که مسأله چیز دیگری است؛ دل باید عوض شود؛ شخصیت انسان باید الهی شود.
ما باید به دنبال چنین نخبگانی بگردیم. الحمدلله، خدا بر ما منت گذاشت و شخصیتی مثل امام راحل ـرحمةالله علیهـ را به ما مرحمت فرمود، تا الگوی انسانیت خداپسند باشد و نمونهای از حکومتی را تشكیل دهد که خدا میپسندد و بعد از او هم جانشینی به او عطا کرد که شاید بر روی زمین انسانی شایستهتر از او برای این مقام وجود نداشته باشد. خدا را بر این نعمت هزاران مرتبه شکر؛ اما من و شما چه؟ خدا در این زمینه نعمت را بر ما تمام کرد؛ حال، ما باید به هر میزان كه میتوانیم، تلاش کنیم که چنین نخبگانی عهدهدار امور شوند. موقع رأی دادن در انتخاب یك نامزد انگیزه من فقط این نباشد كه شهر ما آباد شود، مترو بکشند و اموری از این قبیل؛ در كنار این مسایل باید این موضوع را هم در نظر بگیرم كه نامزد مورد نظر من برای دین مردم هم کاری کند، و برای فکر جوانهای مردم هم فکری کند.
هرکس، در هر پست و جایگاهی وظیفهای الهی دارد و باید در پیشگاه خدا پاسخگو باشد؛ تكلیف من و شما هم به عنوان نخبگانی كه دیگران حرف ما را میپذیرند و از راهنمایی ما میتوانند استفاده کنند، در چنین موقعیتی این است كه اصلح را شناسایی کنیم و به دیگران بشناسانیم. اصلح كیست؟ كسی كه بیشتر دغدغه دین مردم را دارد. گاهی هم ممكن است مردم فریفته چهرهای منافقانه و وعدههای او شوند. در این صورت هم وظیفه ماست كه مردم را متوجه اشتباهشان كنیم؛ همچنانكه اگر پزشکی قلابی با اقدام به طبابت جان مردم را به خطر انداخت، كسانی كه او را میشناسند، چنین وظیفهای دارند.
ممكن است بعضی گمان كنند ما وظیفه نداریم درباره دیگران حرف بزنیم. اما این تصور اشتباه است و هیچ دلیل شرعی و عقلی برای آن وجود ندارد. البته نباید تشنج ایجاد شود و جو جامعه به هم بریزد؛ وظیفه هم نداریم هر فرد ناصالحی را به مردم معرفی کنیم؛ چون غیبت حرام است و نباید آبروی کسی را ریخت. اما روشنگری، توجه دادن مردم به خیر و صلاحشان و معرفی کردن افراد صالح در امور اجتماعی تكلیف عمومی است. شناساندن فرد ناصالحی كه ممكن است با فریب دادن مردم فرد اصلح را كنار بزند و پستی که صلاحیتش را ندارد، احراز کند، مثل یک مشورت عمومی است؛ همچنانكه اگر خطری از ناحیه فرد نااهلی متوجه مردم است، یا کسی كه به بیماری مسری مبتلا است، شما باید او را به دیگران معرفی کنید. البته روشنگری هم حد و حدودی دارد كه باید رعایت شود؛ از جمله اینكه نباید بیجا سخنی گفت، نباید آبروی کسی را بیجهت ریخت، نباید ارزشهای انسانی را فراموش کرد؛ بلكه فقط باید به اندازهای که برای جلوگیری از به دام افتادن مردم لازم است، اكتفا كرد.
با مراجعهای به تاریخ گذشتگان میتوان دید هر گاه روشنگری صورت گرفته، جامعه به مسیر صحیح هدایت شده است؛ به عنوان مثال اگر معرفی افراد فاسد نبود، این انقلاب پیروز میشد؟ اما در جایی كه مسامحه شده و افراد ناصالح معرفی نشدهاند، خسارتهایی وارد شده كه گاهی جبرانناپذیر بوده است. مگر هر سكوتی خوب و پسندیده است؟! کسانی که دیدند سر سیدالشهداء ـعلیهالسلامـ را میبُرند و سکوت کردند، كار خوبی كردند؟! هر سکوتی مطلوب و علامت تقوا نیست. باید مصالح اسلام را نظر بگیریم؛ خطرهایی که متوجه جامعه است را گوشزد کنیم و در صورت لزوم افراد فریبکار، فتنهجو و حامیان فتنه را به مردم معرفی کنیم. البته اگر فقط با معرفی اصلح مسأله حل شد، لازم نیست به دیگران بپردازیم؛ اما اگر امر بر مردم مشتبه شد، باید اهل فتنه و فساد را به مردم بشناسانیم. در غیر این صورت دود آن به چشم همه خواهد رفت.
با توجه به آنچه گفته شد، کمبودهایی كه برای نخبگان قابل تصور است، از این قرار است: اول: ضعف در شناختی که نسبت به اسلام و ارزشهای اسلامی دارند. ممكن است كسانی آنگونه که لازم است اسلام را نشناسند، یا بعضی از ایشان اعتقاد كامل به ولایتفقیه نداشته باشند. برای رفع این نقطه ضعف ابتدا باید خود ما شناختمان را در این خصوص تقویت كنیم، تا بتوانیم در مرحله بعد آموختههای خود را به دیگران یاد بدهیم و از این طریق به فتنهگرانی كه قصد دارند از ضعف شناخت مردم سوء استفاده كنند مجال ندهیم که نیتهای پلیدشان را عملی کنند.
نقص دوم در انگیزه افراد است. چه بسا كسانی كه از شناخت كافی برخوردارند، و در مقام بحث و تبیین هم به خوبی از عهده بیان مسایل بر میآیند، به این دلیل كه منافعشان در جهت دیگری تأمین میشود، انگیزهای برای عمل كردن مطابق دانستههایشان را نداشته باشند.
در پایان باید بدانیم همیشه پیروزی حق به دست عده معدودی بوده که مسایل را به خوبی شناختهاند و پای شناخت خود استقامت کردهاند. پابرهنگانی كه ـبه فرمایش امام راحلـ تا پای جان ایستادگی كردند و انقلاب به بركت خون آنها به پیروزی رسید. امیدواریم ما هم از صدقه سر آنها بتوانیم قدمی در راه حفظ دین برداریم.
وفقنا الله وایاکم لما یحب و یرضی
1. نهجالبلاغه، ص 43، خطبه 1.
2. یس / 9-10.
3. انفال / 55.
4. رك: صحیفه امام، ج 10، ص 221.
5. نور / 55.