از آنچه تاکنون گذشت، پاسخ پرسش اول روشن شد. گفتیم که فتنهها و فتنهگرانی وجود دارند. اما چه کسانی فتنهگرند و چگونه نقشههای شوم خود را اجرا خواهند کرد؟ اینها ابهام دارد، ابهامی که ویژگی فتنه است. مشکل این است که در فتنه، از ابتدا معلوم نیست چه کسانی درصدد چه کارهایی هستند، چه اهدافی را پی میگیرند و چه خسارتهایی ممکن است برای مردم به بار آورند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: ... إِنَّ الْفِتَنَ إِذَا أقْبَلَتْ شَبَّهَتْ وَإِذَا أدْبَرَتْ نَبَّهَت...؛(1) فتنهها در آغاز پیدایش، شبهه و اشتباه پدید میآورند. یعنی فتنه شفاف نیست و توأم با شبههها و ابهامهاست و مردم را به اشتباه میاندازد. فتنه خود را نشان نمیدهد. فتنهگران نیز دست خود را رو نمیکنند و نمیگویند که ما درپی فتنهگری هستیم؛ وگرنه فتنه نخواهد بود، بلکه جنگ آشکار خواهد بود.
فتنهگران، ویژگیهای شخصیتی خاصی دارند و کارهایشان نیز ویژگیهایی دارد. اکنون که آنان خود را معرفی نمیکنند و بهطورمعمول، فتنه با اشتباه، جهل، غفلت و تشابه پدید میآید، چه کنیم تا فتنه را بشناسیم و چگونگی فعالیت فتنهگران را بدانیم تا بتوانیم درمقابل آنان موضع مناسب گرفته، وظیفة خود را درست انجام دهیم؟ به عبارت ساده، چگونه فتنه را بشناسیم؟ اگر فتنه شناخته شود، فتنهگر نیز شناخته میشود؛ گواینکه ممکن است فتنهگر، خود را پنهان کند. البته شناسایی عامل فتنه مشکل است. دشوار بودن شناسایی فتنه و عاملانش، نتیجة هزاران سال تجربة ابلیس است. اگر ابلیس، امروز هم متولد میشد، برای ما بسیار خطرناک بود، چه رسد
1. نهج البلاغه، خ93: فتنهها چون روی آورند، شبهه بیافرینند و چون پشت كنند و بروند، آگاهی بخشند.
به اینکه از زمان حضرت آدم بوده و همة دورانهای زندگی انسانها را تجربه کرده و میداند که چه باید کرد. اگر خود نیز به چیزهایی آگاه نبوده، براثر تجربه آموخته است. اینکه در روایات، تا این اندازه به موضوع فتنههای آخرالزمان پرداخته شده، بهسبب پیچیدگیهای فراوان آنهاست، و اینکه بهآسانی قابل تشخیص نیستند.
دربارة اینگونه مسائل، با دو سبک میتوان بحث کرد: یکی سبک تحلیلی، و دیگر سبک تاریخی. سبک تاریخی، تقریباً روشی استقرایی است، یعنی اینکه انسان تعدادی از فتنهها را که در تاریخ رخ داده، مطالعه کند و ببیند منشأ آنها چه بود و از کجا شروع شدند، چه کسانی در آنها مداخله داشتند، چه روشهایی را به کار گرفتند و آن فتنهها سرانجام به کجا انجامیدند. اگرچه برای اینکه انسان از قضایای تاریخی نتیجة مطلوبی بگیرد، به تحلیل نیاز دارد. ویژگی بحث تحلیلی این است که اگر آدمی قضیه را درست بشکافد، میفهمد که چگونه باید باشد و چه کسانی ممکن است چه وضعیتی داشته باشند. البته تحلیل داستان یا قضیه و واقعه، با تحلیل پدیدهای اجتماعی بهنام فتنه تفاوت دارد.
آنچه اکنون درپی آن هستیم، بهکارگیری روش تحلیلی است. فتنه چگونه شکل میگیرد؟ با توجه به مطالبی که در تعریف فتنههای اجتماعی گذشت، فتنة اجتماعی عبارت است از حوادث پیچیدهای که باعث غبارآلود شدن فضای اجتماع شده، مشکلاتی ناخواسته برای کسانی پیش میآورند؛ برخلاف فتنههای فردی و امتحانهای شخصی که این مقدمات را نمیطلبند و این لوازم را نیز ندارند؛ مانند أنَّمَا أمْوَالُکمْ وأوْلاَدُکمْ فِتْنَةٌ،(1) که هر مالی در اختیار انسان باشد، وسیلة آزمایش است و ویژگیهای فتنة اجتماعی را ندارد. اما فتنههای اجتماعی، از نقطهای شروع میشوند. کسانی که انگیزة ویژهای دارند و درپی تحقق آن هستند، راه را در این میبینند که آشـوبی در اجتماع برپا کنند ـ مقصـود از آشـوب، فقط آشـوب فیزیکی نیسـت، بلکه پدید آوردن
1. انفال (8)، 28.
هـرنوع حالت ابهـامآمیز، آشفتگی و نابسامانی است ـ تا در سایة این آشفتگـیها، مقاصـد خود را تأمین کنند. آنها در این راه کسانی را به کار میگیرند، آگاهانه با آنها قرارداد میبندند، یا ناآگاهانه آنان را به دام میاندازند تا بهسود ایشان کار کنند. آنها نقشه میکشند و آن را بهتدریج اجرا میکنند. البته طرح و نقشههای متعددی تنظیم میکنند که اگر اولی موفق نبود، دومی، سومی و طرحهای پس از آن را اجرا کنند تا به نتیجة دلخواه برسند. در این جریانات، کسانی خواسته یا ناخواسته به دام میافتند و خسارتهایی میبینند، چه خسارتهای مالی و چه خسارتهای عرضی و آبرویی که از اولی شدیدتر است و در آن، موقعیت اجتماعی فرد یا گروهی تخریب میشود و ترور شخصیت صورت میگیرد، یا به خسارتهای جانی و مرگ منتهی میشود. خسارتهای جانی نیز مراحلی دارند. گاهی یکی دو نفر یا گروهی کشته میشوند، اما گاهی جنگ خانمانسوزی برپا میشود که هستی ملتی را بر باد میدهد. اینها مراحل گوناگون فتنه هستند.
مقوّمات فتنه، کارهایی هستند که با هدفی صورت میگیرند تا جوّی آشفته و مبهم پدید آید و در این فضا کسانی در معرض خسارت قرار گیرند و در سایة این آشفتگیها، طراحان اصلی فتنه به اهداف خود دست یابند. هدف فتنهگران، گاهی مال، گاه موقعیت اجتماعی و گاه تعصبات شخصی یا قومی است که راه دستیابی به آن، درگیر کردن افراد با یکدیگر است؛ مثل تعصبات جاهلانی که وهابی یا سلفی نامیده میشوند. مؤدبانهترین وصف دربارة این گروه، جهالت و نادانی است که در سایة آن به تعصب مبتلا شدهاند و تا آنجا پیش میروند که حاضرند انتحار کرده، خود را به کشتن دهند. آنها ممکن است منفعت مالی یا موقعیت اجتماعی نیابند؛ زیرا کسی که خودکشی میکند، انتظار پول یا مقام ندارد، بلکه میپندارد به ثواب میرسد یا انتقام گرفته، دلش خنک میشود و نزد خود میگوید که ما عدهای از دشمنان را از میان بردیم. همین خیال و پندار که گروهی از مخالفان را میکشد برای او بسیار ارزش دارد.
کارهای اجتماعی و حتی کارهای فردی آدمی، به مقدماتی نیاز دارند که باید از پیش فراهم شوند.
کسانی که به لوازم کار آگاهاند، از قبل طراحی و برنامهریزی کرده، مقدمات را فراهم میآورند تا بهموقع از آنها استفاده کنند. گاهی نیز حوادثی رخ میدهند که برای آنها فکری نشده و طرحی نبوده، ولی در عمل به انجام کار کمک کردهاند. فرض کنید کشاورز، زمین را در فصلی بیل میزند و علفهرزهها را خشکانده، بیرون میریزد، سپس به زمین کود میدهد، بذرافشانی و آبیاری میکند، تا پایان کار فرا میرسد که محصول به دست میآید و او درو میکند و میکوبد و از آن بهره میبرد. او چیزهایی را که قابل محاسبهاند، در نظر میگیرد و اینکه چه موقعی باید چه کرد. گاهی نیز اتفاقاتی میافتند که قابل محاسبه نیستند، و درنتیجه بهنفع یا بهضرر اویند. برای نمونه، گاهی که باران را پیشبینی نمیکرده، باران آمده که بسیار سودمند بوده است، و گاهی نیز بارانی میآید، سیل به راه میافتد و مزرعه را آب میبرد. اینها اتفاقات است، اما عقلا بهطورمعمول برای کارهای خود از پیش برنامهریزی میکنند. ما معمولاً برای شناخت اینکه آیا کاری با برنامه صورت گرفته یا اتفاقی بوده، پدیدههایی را که پشتسرهم یا درکنار یکدیگر رخ میدهند و در یکدیگر اثر میگذارند و پس از مدتی نتیجهای بر آنها بار میشود، نشانة آن میگیریم که طرحی در کار بوده است. مزرعة کشاورز را که تماشا کنیم، میبینیم از وقتیکه او خاک را شخم میزند تا زمانی که محصول را برمیدارد، فرایندی دارد. چون کارهای خودمان نیز کموبیش همینگونه است، مطمئن میشویم که برای برداشت محصول از این مزرعه، طرحی در کار بوده است. یا فرض کنید زمینی را گودبرداری کنند. شاید کسانی مانند کودکان که آگاهی ندارند، تعجب کنند از اینکه گودبرداری میکنند. پس از مدتی پی و شالودة ساختمان را میریزند و کمکم مراحل ساختن طی میشود و گاهی چندین سال طول میکشد تا بنایی ساخته شود. وقتی بنا ساخته شد، همه میفهمند که آن گودبرداریِ چند سال پیش، برای چه بود.
طراحی و برنامهریزی و مقدمهچینی، با محصولی که مورد انتظار است، تناسب دارد. برای ساختمانی که دستکم صد سال باید سر پا بماند، طرح و برنامة ویژهای لازم است؛ همانگونه که برای آلاچیق یا خانهای که چند روز یا چند ماه میخواهند در آن زندگی کنند، بهگونة دیگری برنامهریزی میکنند. پس برنامهریزیها متناسب با اهداف در نظر گرفته شده است، هم ازلحاظ
نیرویی که صرف میشود، و هم ازلحاظ زمانی که به برنامهریزی و فراهم کردن مقدمات اختصاص مییابد. گاهی برنامهها برای درازمدت و اهدافِ بسیار بزرگاند و مقدمات آنها باید از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند. افراد یک نسل باید مقدمهای را طراحی و فراهم کنند، نسل دیگر آن طرح را تکمیل کنند و نسل سوم از آن نتیجه بگیرند. در تاریخ، ازایندست کارها و برنامهها دیده میشود، ولی بحث ما تاریخی نیست تا از آنها یاد کنیم. گاهی کسانی طرحی ریخته، یا اقدامی میکنند و دیگران باآنکه در عمل مشارکتی در آن ندارند، تا طراحان یا کارگزاران را به انجام آن تشویق میکنند. این نیز نوعی مشارکت در اجرای برنامه است.
از آیات قرآن و روایات استفاده میشود که همبستگی گروهها و نسلهای انسانی تنها منحصر به مشارکت در اجرای برنامهها نیست بلکه فراتر از این نیز هست. در قرآن کریم، به یهودیان زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خطاب میشود: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِیَاء اللّهِ مِن قَبْلُ؛(1) [اگر شما راست میگویید که از خدا و پیغمبر اطاعت میکنید،] پس چرا پیغمبران را میکشید؟ نفرموده است: «فلم قتلتم؛ چرا پیغمبران را کشتید»، بلکه میفرماید: چرا پیغمبران را میکشید؟ در زمان پیامبر اسلام یا پس از ایشان، پیامبرانی نبودند تا آنها را بکشند، و دراصل، موضوع آن منتفی بود. پس معنای این خطاب خدا به یهودیان چیست که میگوید: پس چرا پیغمبران را میکشید؟ پاسخ این پرسش در کلام حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آمده است: إِنَّمَا یَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَالسُّخْطٌ وَإِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا.(2) حضرت میفرماید: جامع مردم و اینکه انسانهایی با انسانهای دیگر حکمی واحد مییابند و با شیوهای یکسان با آنها رفتار میشود، خشنودیها و رضایتهای آنها، یا ناراضی بودنها و ناخشنودیهای آنهاست. هرچه
1. بقره (2)، 91.
2. نهج البلاغه، خ201: همانا خشنودی و ناخشنودی، مردم را بههم میپیوندد، و جز این نیست كه ناقة قوم ثمود را یك نفر كشت، ولی خداوند همه را مشمول عذاب كرد؛ چون همه بدان راضی بودند.
موجب رضایت همگان باشد، همه را در آن کار شریک میکند، و هرچه موجب ناخشنودی آنان باشد، آنها را با یکدیگر شریک خواهد کرد. سپس حضرت به قرآن استدلال کرده، میفرماید: وقتی حضرت صالح، قوم ثمود را دعوت کرد و ثمودیان از او خواستند که معجزهای بیاورد و شتری را از دل کوهی بیرون آورد، آن حضرت چنین کرد و پس از آن، ازطرف خدا فرمود: این شتر، امانتی الهی درمیان شماست. مواظب باشید کسی آن را اذیت نکند. حتی دربارة آبشخور او نیز تأکید شد که وقتی او برای آب خوردن میرود، شما مزاحمش نشوید. سپس قوم صالح جمع شدند و شتر را پی کردند و عذاب بر آنها نازل شد. در پایان سورة الشمس، این داستان آمده است: فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا * وَلا یَخَافُ عُقْبَاهَا.(1) امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: شتر صالح را یک نفر پی کرد ـ با شمشـیر دستوپای آن را قطـع کـرد ـ ولـی خـدا میفرماید: قوم صالح، شـتر صالح را پی کردند، سپس خداوند همة آنها را عذاب کرد، بااینکه یک نفر پی کرده بود، چرا همه عذاب شدند؟ حضرت میفرماید: فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا؛ وقتی سایر مردم با او موافق و بدان خشنود بودند، در عذاب نیز شریک شدند. خدا آنها را در عذاب او شریک کرد به این سبب که به کار او راضی بودند. بهگونهای که اگر او شتر را پینمیکرد، فرد دیگری میکرد. پس این کار قوم صالح بود که یک نفر متصدی اجرای آن شد. سپس حضرت میفرماید: هرکس به عمل قومی راضی باشد، از آنها خواهد بود. برخی از بنیاسرائیل در هزار سال پیش پیامبری را به قتل رساندهاند، ولی به بنیاسرائیلِ حاضر در زمان پیامبر خطاب میشود: شما چرا چنین میکنید؟ نمیگوید: چرا چنین کردید؟ میگوید: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أنبِیَاء اللّهِ؛ چرا پیامبران را میکشید؟ یعنی شما همانند پدران خود هستید. این مطلب تا آن اندازه در عرف عقلا و در بیانات دینی مطرح است که برخی از جامعهشناسان معتقد شدهاند هر قومی روح ویژهای دارد و آن روح به همة افراد آن قوم تعلق دارد.(2) این واقعیتی است که
1. شمس (91)، 14، 15: پس شتر [(معجزة صالح)] را پی كردند و خداوند آنان را بهسبب گناهشان درهم كوبید و با خاك یكسان كرد؛ و از عاقبت مجازات آنان هراسی ندارد.
2. گرایشی در جامعهشناسی است و کتابهایی نیز دربارة آن نوشته شده است. به یاد دارم كه بیش از پنجاه سال قبل، کتابی به فارسی ترجمه شده بود بهنام روح ملتها. اگرچه به عقیدة ما، اینها مقداری مبالغه است.
وقتی دلهای مردمی در امری شریکاند، آن مردم ازلحاظ ستایش یا نکوهش و گاهی ازنظر رحمت یا عذاب نیز با یکدیگر شریک میباشند.
بیان این نکته ازآنرو بود که وقتی میگوییم پدیدهای اجتماعی طراحی و برنامهریزی شده است، به این معنا نیست که کسانی همین دیروز برنامهریزی و امروز اجرا کردند. ممکن است این برنامه پنجاه سال پیش طراحی شده باشد. همچنین وقتی میگوییم کسانی پدیدهای را طراحی و اجرا کردند، لزومی ندارد خودْ آن را اجرا کرده باشند. شاید آنها طراحی کرده و سپس کسانی آن طرح را عملیاتی کرده باشند. یعنی کسانی مقدمات اجرا را فراهم کنند تا آن کار صورت گیرد. گاهی پروژههای بزرگ، به دهها و گاهی به صدها پروژة کوچک تقسیم میشود. وقتی قرار است کاری بزرگ صورت گیرد، درمیان چندین شرکت تقسیم میشود و هر شرکت بخشی از کار را بر عهده میگیرد. هر بخش دارای طرح، سرمایهگذاری و کارهای مستقل است؛ اما همة بخشها با یکدیگر ارتباط دارند و یک طرح کلی ناظر بر همة آنهاست. مثل اجزای پازل که ارتباط هرکدام از قطعات آن، بهتنهایی مفهوم روشنی ندارد، اما وقتی اجزا درکنار یکدیگر با چینشی ویژه قرار میگیرند، مجموعهای منسجم و مرتبط را تشکیل میدهند. یعنی وقتی نقشة جامع آن در دست باشد و اجزا باهم جمع شوند و هرکدام در جای ویژة خود قرار گیرد، آنوقت آدمی میفهمد که اینها دارای طرح خاصی بوده است.
این بیان دربرابر دیدگاه کسانی است که وجود فتنه را انکار میکنند. آنان بر این باورند که حوادثی رخ داد و کسانی نامزد ریاستجمهوری شدند و چند نفری هم در جایی سروصدایی کردند و اینها هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشت، و دراصل، هیچ ربطی به نظام و اسلام و امور دیگر ندارد. پس بیان آنهمه سخنان برای چه بود؟ چرا به عزاداران سیدالشهدا(علیه السلام) حمله کردند؟ چرا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را انکار کردند؟ اما کسانی که بصیرند، همة اینها را مجموعة اجزای یک پازل میدانند که از مدتها پیش طراحی و هرکدام در جای خود چیده شده و سپس باهم ارتباط یافته بود. اگر کسی به هر دلیل انکار و تشکیک کند، ما راه سادهتری داریم و آن این
است که ما طراحی فوق انسانها داریم. او جناب ابلیس است. ایشان از هزاران سال پیش قسم خورده است: وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أجْمَعِینَ.(1) او نیز براساس هوش خود و نیز بنابر تجربیاتی که در طول هزاران سال زندگی انسانها کسب کرده، بسیار ملّاتر شده است. ابلیسِ زمان فعلی، با ابلیسِ زمان آدم بسیار فرق دارد. برای او، طراحی و اجرای برنامهای که صد سال طول بکشد، ساده است. او که میخواهد همة انسانها را تا قیامت گمراه کند، طراحی برنامهای که صد سال فراهم کردن مقدمات آن طول بکشد، عجیب نیست. اگر ما نتوانیم اثبات کنیم که انسانها این فتنه را طراحی و اجرا کردهاند، اما این را نمیتوان انکار کرد که جناب ابلیس در این کارها مؤثر بوده است.
اول: طراحان. طراحان فتنه که نخستین قدمها را برمیدارند، عاملان اصلی فتنه به شمار میآیند. آنان درپی اهدافی هستند که خواهناخواه سودبخش، یا دستکم بازدارنده از خسارت و زیان است. یکی از مؤلفههای فتنه این است که کسانی با چنین اهدافی، از راه غبارآلود کردن فضا و گلآلود کردن آب، خواستههای خود را محقق میکنند.
دوم: کارگزاران و مباشران. مؤلفة دوم فتنه، کسانی هستند که در این مسیر به کار گرفته میشوند. یا آنها را فریب میدهند، یا به آنها پول میدهند و مزدور هستند.
سوم: نخبگان بیبصیرت. مؤلفه یا عامل سوم در پیدایش یا رواج و گسترش فتنه، کسانی هستند که نه نیت سوئی دارند و نه درپی هدف مادی، دنیوی و شیطانی هستند. حتی ممکن است آنها با نیت خیر، و فراتر از آن، محض انجام وظیفه و تکلیف شرعی خود اقدامی کنند و چهبسا سخن حقی هم بگویند؛ یعنی واقعیتی را بیان کنند، اما در زمان یا مکان یا بهشکلی بیان میکنند که فتنهجویان از آن بهره میبرند. مطالب راست، در عالم فراوان است، اما همهچیز را همهجا و همهوقت نباید گفت. پس گاهی برخی افراد خوب و با انگیزة درست،
1. ص (38)، 82.
ازروی نادانی و کمبصیرتی، حرفی بیجا و کاری بیموقع صورت میدهند که در پیدایش یا گسترش فتنه نقش دارد.(1)
سادهترین راه شناختن فتنهها و فتنهگران این است که ما صفات کلی فتنه و فتنهگران را بشناسیم و با موارد مشکوک تطبیق کنیم. هرگاه موارد مشکوک، با صفات تطبیق کرد، میتوان تشخیص داد که فتنه یا دستکم احتمال فتنه هست و باید خود را آماده کرد. اگر کسی در محیط زندگی خود کسانی را بشناسد که باتقواترین، فهیمترین و بابصیرتترین افراد در دین باشند و اعتماد به آنان بیشتر باشد، میتواند با کمکها و راهنماییهای آنان بسیاری از چیزها را بفهمد. البته یافتن اینگونه افراد، آسان نیست.(2)
هرکدام از این سه دسته کسانی که در پیدایش یا گسترش فتنه مشارکت دارند، ویژگی روانی و شخصیتی خاصی دارند. آنان اگرچه در پیدایش و گسترش فتنه مؤثرند، همه ازلحاظ ویژگیهای شخصیتی و روانشناختی مثل یکدیگر نیستند. در اینجا نخست ویژگی سران فتنه را بیان میکنیم.
1. غیر از این سه دسته عامل انسانی که در تحقق و پیدایش فتنه مؤثر هستند، اوضاع اجتماعی و طبیعی نیز زمینهساز فتنه هستند که اگر فرصتی شد و خدا توفیقی داد که بحثها را بازتر و عمیقتر مطرح کنیم، به اینها اشاره میکنیم.
2. باید خدا را فراوان شکر کنیم که در عصری زندگی میکنیم که امام خمینی(رحمة الله) را به ما معرفی کرد. بااینکه ایشان از معصومان چهاردهگانه نیست، آنقدر دارای افق بالا و فکر بلند و تیزفهم بود و تقوای ممتاز و بصیرت عمیق داشت که بهواقع پیدا کردن مشابهی برای او مشکل است. شناختن چنین کسی پس از ائمة اطهار(علیه السلام)، یکی از نعمتهای بسیار بزرگ است. الحمد لله الذی اکرمنی بمعرفتکم ومعرفة اولیائکم. شناختن اولیای خدا و اولیای اهلبیت(علیه السلام) خود نعمت بسیار بزرگی است. خدا را هزارانهزاربار شکر که ما در زمانی زندگی میکنیم که چنین کسی را شناختیم؛ و باز هزارانبار خدا را شکر میکنیم که پس از رحلت امام، خدا کسی را به ما شناساند که نسخة بدل اوست. پس به حمد الهی، برای شناسایی فتنه و فتنهگران راه داریم و میدانیم از چه کسی تبعیت کنیم تا از فتنهها مصون بمانیم.
بلندپروازی و برتریطلبی، از مهمترین ویژگیهای فتنهگران است. کسانی که به زندگی سادهای قانعاند و همتشان بیش از این نیست که نان و آبی بخورند و زندگی آرامی داشته باشند، حوصلة درگیری ندارند و فتنهگر نمیشوند. بنابراین چندان برای جامعه هم مشکلساز نیستند. موتور حرکت فتنهانگیزان، روح برتریطلبی است. قرآن دربارة فرعون میفرماید: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الأرْضِ وَجَعَلَ أهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم... .(1) در ابتدای سورة قصص، داستان موسی(علیه السلام) و فرعون با تفصیل و تحلیل ویژهای بیان شده و امتیاز نحوة بیان آن در این سوره بر دیگر مواردی که این داستان ذکر شده، این است که در آن نکتههای تحلیلی مطرح شده است. قرآن داستان را از اینجا شروع میکند که راز ادعای خدایی کردن فرعون و ایستادگی او دربرابر حضرت موسی(علیه السلام) و به بردگی کشیدن بنیاسرائیل و ظلمها و جنایتهای بیشمار او، برتریطلبی او بود. اگر فرعون کسی بود که به زندگی ساده و راحت و اینکه درآمدی و باغی داشته باشد و وسایل عیشونوشش فراهم باشد، قانع بود، ادعای خدایی نمیکرد. این ادعا ناشی از روح برتریطلبی او بود که میخواست از همه بالاتر باشد. تا این انگیزه در کسی نباشد، به فکر ادعاها و کارهای بزرگ نمیافتد. فتنههای اجتماعی، کارهای عظیمی هستند و از هرکسی برنمیآیند. انسانها ازلحاظ همت داشتن، باهم بسیار فرق دارند. برخی از مردم فقط درپی ارضای تمایلات حیوانی خود هستند و چیز دیگری نمیخواهند. قرآن میفرماید: ...إِنْ هُمْ إِلاَّ کالأنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ سَبیلاً؛(2) اینها مثل چهارپایان، بلکه گمراهترند. ذَرْهُمْ یَأْکلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ؛(3) رهایشان کن، بگذار بچرند و بخورند [و خوش باشند] و آرزو آنان را سرگرم کند؛ بهزودی خواهند دانست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) میفرماید: ... کالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا...؛(4)
1. قصص (28)، 4: راستیكه فرعون در سرزمین [مصر] برتریجویی كرده، اهل آن را دچار تفرقه نمود و گروهی از آنان را به بردگی كشید.
2. فرقان (25)، 44.
3. حجر (15)، 3.
4. نهج البلاغه، نامة 45.
مثل گوسفندی که پروار میبندند یا گلة گاو و گوسفندی که به چرا میبرند (از سپیدهدمان تا شبانگاهان که برمیگردند). دام فقط در این فکر است که علفی بخورد، به وقت خستگی استراحت کند و با تاریک شدن هوا به آغل بازگردد. این افراد، همتی برای کار دیگری ندارند. اگر زحمتی میکشند، برای آن است که چراگاهی برای چریدن بیابند. اگر با کسی رفیق میشوند، میخواهند او را بدوشند و اگر درپی پست و مقامی هستند هم برای کسب درآمد است. اینها بهطورغالب، منشأ فتنهای در جامعه نمیشوند. نه اینکه بههیچوجه فتنه از آنان برنخیزد، بلکه فتنههای مهم از آنان برنمیآید. فتنهگران باید همت بلندی داشته باشند. فرعون میخواست چنین باشد که مردم، همانگونه که خدا را میپرستند، او را بپرستند: ... أنَا رَبُّکمُ الأعْلى.(1) این کار هرکسی نیست. اما فرعون همت بلندی داشت. آنها که درپی رهبری جهان و تصرف تمام جهان بودند، مانند هیتلر و امثال او، چنین بودهاند.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که اگر فتنهجویان همت بلند دارند و از انسانهای کوتاههمت، فتنة مهمی برنمیآید، آیا اصل بلندهمتی خوب است یا بـد؟ اینکه مقام معظم رهبری ـ مد ظله ـ امر میفرماید که همتها را مضاعف کنیم، معلوم میشود که همت خوب است. باید همتها را چند برابر کنیم. پس هرچه همت بیشتر و بلندتر باشد بهتر است. این از همان شبهههایی است که شیطان در مغالطات از آن استفاده میکند و شبیه سوءاستفاده از اشتراک لفظی است. وقتی ایشان فرمود: همتها را مضاعف کنید، به ذهن کسی نرسید که مانند هیتلر یا دیگرانی که با بمب اتم، دهها هزار انسان را کشتند، فکر کنید! هیچکس چنین احتمالی نداد. پیداست که مقصود از این همت، همت در مسیر مطلوب الهی و خداپسند است. چون افراد کوتاههمت، در مسیر صحیح هم که قرار بگیرند پیشرفتی نمیکنند. پس اصلِ بلندهمتی بسیار خوب است، اما مهم این است که انسان همت خود را در چه راهی به کار میگیرد؛ اگر آن را در راه خوب مصرف کند،
1. نازعات (79)، 24: من خداوندگارِ برتر شما هستم.
بسیار خوب، و اگر در راه بد مصرف کند، بسیار بد است. همت یعنی اهتمام داشتن برای انجام کاری.(1) بلندهمتی آن است که انسان درپی چیزی بسیار خوب باشد و به اندک قانع نباشد. همتها گوناگوناند. کسانی از برخی مراتب همت برخوردارند و در هر کاری تا حدود خاصی پیشرفت میکنند. آنها اگر اهل عبادت میشوند، نماز و مسائل شرعی آن را یاد میگیرند، و واجبات و محرمات را رعایت میکنند. این، مرتبهای از همت در دین است. مرتبة بالاتر همت، آن است که برخی تنها به انجام واجبات و ترک محرمات بسنده نمیکنند، و درپی عمل به مستحبات و ترک مکروهات هستند. کسانی نیز به مقامات عالیتری چشم دوختهاند، که تفصیل آن را باید در جای دیگری جست.
ایمان مراتب بسیاری دارد. پیشرفت در مسیر ایمان، به اندازة همت مؤمنان بستگی دارد. برخی افراد همت چندانی ندارند، و حداکثر به همین اندازه که در جهنم مخلد نباشند، دلخوش و قانع هستند. اما برخی چنان بلندهمتاند که اگر رسیدن به حد پیغمبر و امام ممکن بود، آن را آرزو کرده، برای رسیدن به آن تلاش میکردند. بنابراین همت بلند خوب است، اما اینکه در چه راهی مصرف شود، به دستگاه ارزشی افراد بستگی دارد. هر انسانی بنابر فطرت الهی خود، طالب کمال است. خدا انسانی نیافریده که کمال و سعادت را نخواهد، اما دربارة چیستی کمال، دیدگاههای افراد متفاوتاند، و انگیزهها نیز شدت و ضعف دارند. اینها دو عامل هستند. متعلق همت اکثر مردم بلندهمت، امور دنیاست. اگر کسی کاسب بلندهمت باشد، میخواهد میلیاردر شود. اما اگر فرد کوتاههمت باشد، میگوید همینکه زندگی خوبی داشته باشیم، کافی است و نیازی به ویلا، باغ، اتومبیل کذایی و هواپیمای شخصی نداریم. اما بلندهمتان نهتنها درپی همة اینها هستند، بلکه میخواهند اختیار اموال دیگران را نیز داشته باشند. آنها همت بلند را اینگونه به کار میگیرند. اما همت بلندِ صحیح این است که نخست کمال حقیقی را بشناسیم، تا برای رسیدن به آن تلاش کنیم. در اینجا فتوای بسیاری از امثال ما و اهل دنیا، با دیدگاه قرآن تفاوت
1. الهم: ما هممت به فی نفسك. تقول: أهمنی هذا الأمر. والهمة: ما هممت به من أمر لتفعله. یقال: إنه لعظیم الهمة، وإنه لصغیر الهمة (ر.ك: خلیل فراهیدی، العین، ج3، ص357).
دارد. ما میپنداریم زندگی و لذایذ دنیا، مقامات و پُستهای دنیا مانند ریاستجمهوری، وزارت، و وکالت مجلس و امور دیگر، مقامات عالی هستند و باید برای رسیدن به آنها همت کرد. اما قرآن میفرماید: إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... .(1) اگر هدف شما خود اینها باشد، اینها سرگرمی و بازیچهای بیش نیستند و ارزشی ندارند. پس بلندهمتان واقعی کسانی هستند که نخست، خواستنیها را بشناسند و بدانند که آدمی به کجا ممکن است برسد و خدا چه مقامی برای او قرار داده است که فرشتگان به آن غبطه میخورند، و چگونه و با چه ابزاری میتوان به آن رسید. امور دنیوی، ابزارهاییاند که امروز هستند و فردا نیستند: الدُّنْیَا حَلالُهَا حِسَابٌ وَحَرَامُهَا عِقَاب؛(2) دنیا حلالش حساب، و حرامش عقاب دارد. آن همتی که آدمی درپی آن ترقی کرده، به هیچ حدی از کمال قانع نشود و هرجا برسد، بخواهد به پلة بالاتر از آن صعود کند، بسیار خوب است. اگر اولیاءالله بدانند که یک روز یا یک ساعت و حتی یک لحظه از عمرشان باقی مانده است، میکوشند آن روز یا ساعت یا لحظه را بیشتر صرف عبادت و اطاعت خدا کنند تا به مقام والاتری برسند، و به کمتر از آن قانع نیستند. پس باید در راهی که مرضی خدا و موجب کمال و سعادت فرد و جامعه است، همت مضاعف داشت، نه در دنیاطلبی و دنیاپرستی.
مقصود از همت بلند منفی، بلندپروازیهای بیجایی است که کار هرکس نیست. در هر کشور، افراد معدودی درپی رئیس شدن و خطرپذیری برای آن هستند. در کشوری مانند عراق، همه به فکر صدام شدن نیستند. افرادی اندک چنین فکری دارند و حاضرند همة زحمتها را به جان خریده، خطر کنند. در بیشتر موارد، کسانی که بسیار جاهطلباند، در اوج جاهطلبی خود حاضرند از همة منافع و لذتهایشان صرفنظر کرده، داراییهایشان را خرج کنند و حتی در مواقع لزوم، اظهار زهد و تقوا کنند، گرسنگی و ریاضت بکشند و همسر خویش را طلاق دهند، تا به هدف و مطلوبشان دست یابند. این روحیه، در همه نیست. کسانی که عامل دوم یا سوم فتنه هستند، به
1. محمد (47)، 36: همانا زندگی دنیا، بازیچه و سرگرمی... است.
2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَالَ قِیلَ لأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام)عِظْنَا وَأَوْجِزْ فَقَالَ الدُّنْیَا حَلالُهَا حِسَابٌ وَحَرَامُهَا عِقَابٌ وَأَنَّى لَكُمْ بِالرَّوْحِ وَلَمَّا تَأَسَّوْا بِسُنَّةِ نَبِیِّكُمْ تَطْلُبُونَ مَا یُطْغِیكُمْ وَلا تَرْضَوْنَ مَا یَكْفِیكُمْ (محمدبن یعقوب كلینی، الكافی، ج2، ص459).
چنین روحیهای نیاز ندارند و چنان کارهایی از آنها برنمیآید. آنها باید ویژگیهای دیگری داشته باشند. اما در عامل اصلی فتنه، باید این بلندپروازیها باشد تا بتواند اقدام به فتنهانگیزی کرده خود را برای خطرهای آن آماده کند.
اگر در امور دنیا نیز بلندهمتی خوب است، بدان جهت است که ابزاری برای ترویج دین، تقرب به خدا و حفظ عزت اسلامی دربرابر دشمنان و کفار باشد، نه اینکه خودْ مطلوب باشد. اگر خود آن امور هدف قرار گیرند، لهو و لعباند و ارزشی ندارند. اگر امور دنیا ارزش داشتند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) آنگونه زندگی نمیکرد. ما هنوز تصور روشنی از زندگی علی(علیه السلام) نداریم. کسی که در مقام امپراتوری کشورهای اسلامی اسـت ـ بهاستثنای شام که تحت نفوذ امویان بود ـ از مصر و حجاز و یمن تا ایران دستکم چند کشور بزرگ اسلامی تحت سیطرة او بود، که آن زمان مهمترین کشورهای دنیا بودند. بااینهمه، ایشان در تابستان هم یک پارچة پشمینه بر دوش میانداختند، کفشهایشان از لیف خرما، و پیشانی ایشان مثل زانوی شتر، پینهبسته بود. با چنین قیافهای، بالای سنگی میایستاد و شمشیربهدست، خطبه میخواند. خطبههای نهجالبلاغه اینگونه ایراد شدهاند؛ با همین قیافه و کفش و لباس پشمینه! منبر منبتکاریشده و لباس حریر و دیبا و شمشیر مرصع در کار نبود! چنین کسی، سحرگاهان که همه در خواباند، زارزار میگریست و دنیا را چنین مخاطب قرار میداد: ... غُرِّی غَیْرِی لا حَاجَةَ لِی فِیک قَدْ طَلَّقْتُک ثَلَاثاً لا رَجْعَةَ فِیهَا...؛(1) [تو آمدهای من را فریب دهی؟ من فریب تو را نمیخورم.] برو دیگری را فریب بده. بهیقین تو را سهطلاق گفتهام که بازگشتی در آن نیست. اگر دنیا خواستنی بود، ایشان درپی آن میرفت. ولی اگر دنیا وسیلهای برای احیای دین حق و نزدیک کردن مردم به خدا و گرفتن حق مظلوم از ظالم باشد، لحظهای از آن، ثواب برترین عبادتها را دارد.
نتیجه اینکه ازیکسو، برتریطلبی نکوهش شده است: تِلْک الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذین
1. نهج البلاغه، حكمت 77.
لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الأرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ؛(1) این سرای آخرت را ما برای کسانی قرار دادیم که درپی برتریطلبی و فساد نباشند، و پایان کار از آنِ تقواپیشگان است. لا یُریدُونَ عُلُوًّا نکره در سیاق نفی است؛ یعنی هیچنوع برتری را نخواسته باشند. در حدیثی در ذیل این آیه آمده است که اگر کسی دوست داشته باشد بند کفش او بهتر از بند کفش دوستش باشد، مرتبهای از علو دارد.(2) مگر چه ارزشی دارد که فکر خود را در این صرف کنی که کفش و لباسم بهتر و زیباتر باشد و خانهام چنان باشد؟ پس همت مضاعف در آنچه موجب کمال انسان و خواست خداست و انسان را به خدا نزدیک میکند، سودمند است. «مضاعف» کردن هم بدین معنا نیست که همت را دو برابر کنیم؛ زیرا هرچه همت بیشتر شود، کم است. البته با این شرط که علو فی الارض و برتریجویی دنیوی نباشد. پس همت بلند درصورتی خوب است که متعلَّق آن، امری پسندیده باشد.
پدید آوردن فتنه در جامعه، کار هرکس نیست. گاهی کسی هدفی دارد که بهآسانی به دست نمیآید و از راه مشروع و صحیح به آن نمیرسد. این فرد درپی راه میانبری است که بتواند با زحمت کمتر، زودتر به اهداف شوم خود برسد. بنابراین شرط نخست این است که او دارای هوشی بیش از حد متعارف باشد. اشخاص کودن نمیتوانند در جامعه فتنهگری کنند. فتنهگر باید آدمی باهوش باشد. طراحان و آغازگران فتنههای عالَم؛ چه درزمینة اعتقادات، چه درزمینة رفتارها و چه درباب مسائل سیاسی و اقتصادی، کسانی بودند که هوشی برتر داشتند. فتنهانگیزی، یعنی طراحی و اجرای فتنه، کار هرکس نیست. انسانهای سادهلوح، خود بهطورمستقیم فتنهگر نیستند و از آنها چنین کاری برنمیآید؛ اگرچه ممکن است ابزار و آلت دست دیگران شوند.
1. قصص (28)، 83.
2.روى أبو سلام الأعرج عن أمیر المؤمنین أیضا قال إن الرجل لیعجبه شراك نعله فیدخل فی هذه الآیة «تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ» الآیة (فضلبنحسن طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص420).
البته هوش اقسامی دارد. برخی روانشناسان گفتهاند هشت نوع هوش داریم. هوش مورد بحث در اینجا، هوشی است که برای شیطنت، کارهای ضدارزش و ایجاد اختلال در جامعه به کار میرود و به تعبیر بهتر، هوش برخی افراد دراینزمینه پرورش یافته است. من مصادیقی از هوشمندان کشور را میشناسم که غیر از هوش ذاتی، تحصیلات عالی داشته، سالها در برخی کشـورها ـ که میدانم کجا و چه رشتهای ـ به این منظور درس خواندهاند. برخی از آنان، پیشتر در کشور پُستهای مهمی داشتند، از پست خود صرفنظر کرده، چند سال در خارج از کشور درس خواندهاند و دکترا گرفتند تا بتوانند فتنهای پدید آورند. پس طراح فتنه، هم هوش ذاتی میخواهد و هم به پرورش نیاز دارد تا مایههای هوشیاش شکوفا گردد. مجاری هوش بسیار متفاوتاند. برخی افراد، حافظة قوی دارند، برخی بسیار عمیق فکر میکنند، برخی افراد هوش ارتباطی دارند، یعنی زود میتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند. کسانی هستند که اگر یک ساعت با دیگری بنشینند نمیدانند چه بگویند و چگونه با طرف مقابل ارتباط برقرار کنند و فقط به سکوت میگذرانند، نه سکوت عمدی، بلکه نمیدانند چه باید گفت. درمقابل، کسانی هستند که در همان لحظة اول، باب صحبت را باز میکنند و بهمحض شناختن روحیة طرف، وارد آن میدان میشوند و داد سخن میدهند و او را جذب میکنند. طراحان حوادث اجتماعی نیز هوشی ویژه دارند. آنها بهویژه اگر درس طراحی فتنهگری را خوانده و تمرین نیز کرده باشند، خود، شیطان مجسم هستند. در بحثهای گذشته اشاره کردیم که استاد همة آنان جناب ابلیس است که هم هوش سرشار، و هم تجربة چندهزارساله دارد و همة اینها باید پیش ایشان لنگ بیندازند و شاگردی کنند!
سومین ویژگی شخصیتی اینگونه افراد، نفاق و چندچهرگی و فیلم بازی کردن است. برخی افراد چنین هنری دارند که میتوانند با هرکس بهمقتضای روحیه او برخورد کنند؛ بهویژه با استفاده از هوش ارتباطی خود، در هر موقعیتی و بهاقتضای زمان و مکان، با قیافهای ظاهر میشوند. در
اوضاعی که لازم است عالمی متقی و زاهد باشند، بسیار سریع اسبابش را میتوانند فراهم کنند و بهاینصورت ظاهر شوند. آنها که ساده هستند، ریشی میگذارند و تسبیحی و انگشتری دارند، و آنها که شیطانترند، بهتر بلدند این نقشها را بازی کنند و چندچهره باشند. آنان در جایی چهرة مذهبی به خود میگیرند و در جایی دیگر، خوشگذران و لاابالی هستند. در یکجا رقاص و بازیگرند و در جای دیگر مثل مجاهدان یا پارسایان ظاهر میشوند. آنها قیافههای گوناگون دارند. کسانی که میخواهند فتنهگری کنند، بهویژه باید این هنر را داشته باشند تا بتوانند مخفیکاری کنند؛ یعنی خودشان را لو ندهند، بلکه حتی نعل وارونه بزنند و بگویند: مواظب باشید، کسانی ممکن است فتنهگری کنند و چنینوچنان باشند. آنان خود، عامل اصلی فتنه هستند، ولی برای فریب دادن دیگران فرافکنی میکنند و نقش بازی میکنند. مانند دزدی که به دیگران دربارة خطر دزدی هشدار میدهد، درحالیکه خود، دزد است و برای غافل کردن صاحبان اموال چنین شگردی به کار میبندد. دورویی، یا چندچهرگی و نفاق، هنری است که همگان ندارند. شاید برخی از بازیگران را دیده باشید که دو نقش بازی میکنند؛ هم حرف میزنند و هم جواب میدهند، بهویژه کسانی که بازیهای عروسکی میکنند. این هنر است که کسی بتواند بهسرعت، لهجه، قیافه و نقش خود را عوض کند و بهگونهای دیگر صحبت کند. محض نمونه، هم حرف بچگانه، و هم حرفی که باید بزرگترها جوابش را بدهند، هر دو را خود بگوید. این هنر است که کسی چندکاره و همهفنحریف باشد. این افراد بهسبب تواناییِ پنهانکاری، اغلب شناخته نمیشوند و شاید در پایان کار، و پس از اتمام فتنه، وقتی به مقاصد خود رسیدند یا شکست خوردند، روشن شود که از اول چگونه بودهاند.
بدینترتیب، فتنهگر باید از قدرت پنهانکاری و فریبکاری ویژهای برخوردار باشد؛ زیرا اگر از همان ابتدا خود را لو بدهد و بگوید که من درپی فریبکاری و به خطر انداختن منافع و مصالح شما هستم تا شما را تسلیم دشمن کنم، کسی به حرف او گوش نخواهد داد. او باید قدرت فریبکاری و پنهانکاری داشته باشد، بتواند چهره عوض کند و در هرجای با قیافهای ظاهر شود، تا مخاطبان، او را بپسندند و بپذیرند. او در جایی باید قیافة مقدسان را به خود بگیرد، محب
اهلبیت شود، روضه بخواند و گریه کند تا مردم بگویند: عجب انسان خوب و قابل قبولی است. در محیطی دیگر، او باید روشنفکر و نوگرا شود. اگر در محیطی است که همه، به اصطلاح، روشنفکرمآب هستند و با دین چندان سروکاری ندارند و او میخواهد بر آنها اثر گذارد، و رأی جمع کند، آنجا باید قیافة روشنفکری بگیرد، حرفهایی بزند که برای آنان خوشایند باشد، و بهگونهای رفتار کند که آنها بپسندند. در جوّی سیاسی، او باید سیاستبافی کند، در جایی باید عرفانبافی کند، در جایی دیگر باید فلسفهبافی کند، یا فقیهانه سخن گوید. اگر یک نفر نتواند همة این نقشها را بازی کند، فتنهگران میکوشند حلقه یا گروهی تشکیل دهند و برای هر کاری فرد مناسبی را به کار گیرند، تا همهجا بتوانند طعمههایشان را پیدا کنند. اگر فتنهها را بررسی کنید، به درستیِ این سخن پی خواهید برد. ازجمله فتنههایی که همه میشناسند، چگونگی پیدایش مذاهب گوناگون درمیان مردم است. اگر تاریخ فرقههای مذهبی در ایران را پیگیری کنید، روشن خواهد شد که پدیدآورندگان این فتنهها بهطورغالب، افراد باسواد، موجه و مورد قبول جامعه، زاهدمنش، فهیم و بسیار ممتاز بودهاند. اگر برخی از آنها چنین نبودند، آلت دست کسان دیگری بودند که از پشت پرده آنها را میچرخاندند. آنها در واقع، عروسک خیمهشببازی بودند. اگر گاهی افرادی کمفهم، بدعتگذار شدهاند، معلوم میشود که آلت دست دیگران بوده و افرادی اینها را چرخاندهاند. پدیدآورندگان برخی فرقهها در ایران، اشخاص بهظاهر مقدس، زاهد، حتی منعزل، منزوی، گوشهنشین، و گاه دارای کتابهای عمیق علمی بودهاند، اما منشأ پیدایش مذهبی انحرافی و خرافی شدهاند و مردم زیادی را فریب دادهاند.
فتنة مذهبی از کسی برمیآید که امتیاز مذهبی داشته باشد. فتنههای سیاسی نیز از کسانی که در این جنبهها صاحب امتیازند، سر میزند. این قاعدة کلی است و نیازی به استدلال ندارد. پس فتنهگران افرادی هستند که بهرة هوشی و فهم آنان، از حد متوسط هوش و فهم افراد جامعه بیشتر است و قدرت فراوانی در پنهانکاری و قیافه عوض کردن (نفاق) دارند. آنها میتوانند در هرجای، خود را بهصورتی جلوه دهند و قلوب عدهای را جذب کنند. این هنر بزرگ آنهاست، و کار هرکس نیست.
گروه دوم یا عاملان میانی که در فتنه مؤثرند، نه به بلندپروازی نیاز دارند و نه به هوش سرشار، و نه لزومی دارد چندان پنهانکاری کنند و نفاق ورزند، بلکه بیشترِ آنان در بند اهداف مادی و لذایذ حیوانی هستند. البته گاهی عوامل دیگری نیز بدان ضمیمه میشود، اما برای ایفای نقش خود، آنها باید پولپرست و درپی منافع مادی باشند. آنها در نهانخانة دل، درپی رونق بخشیدن به زندگی هستند، که تاکنون از راه دیگری بدان نرسیدهاند، ولی اکنون که زمینهای فراهم شده، با تعریف و تمجید یا نکوهش کسی یا چیزی در سخنرانی یا مقاله و کتاب، به مال مقصود خود که با انواع عنوانها دریافت میکنند، دست مییابند. ویژگیای که لازم است آنها داشته باشند، علاقهمندی به لذات دنیا و پول است. شرط دیگری برای آنان ضرورت ندارد؛ چون در مقایسه با سران فتنه، سطح توقع پایینتر و همت پستتری دارند. آنها در عمل نیز کارهای کمارزشی میکنند که هیچ وجهة اخلاقی و ارزشی ندارد، مگر اینکه بخواهند چیزی به آنها ضمیمه کنند تا بیشتر مؤثر باشند.
فتنهگران، ویژگیهای شخصیتی افراد را شناسایی میکنند. اگر کسی روحیة جاهطلبی داشته باشد، طعمة خوبی برای آنهاست. برای اینکه آنها او را به مقامی برسانند، قرارها و شرطهایی میگذارند. او عاشق آن مقام است و هرچه از او بخواهند، انجام خواهد داد. دستة اول از عناصر مزدور فتنهگران، چنین کسانی هستند.
دستة دوم، کسانیاند که بسیار پولپرست هستند و دستة سوم، کسانیاند که شهوتپرست هستند. سران فتنه، این افراد را به کارهای گوناگون میگمارند.
یکی از شگردهای کشورهای سلطهگر مانند امریکا و شیطانهای کوچکتر از او، که اندیشههای استعماری دارند، این است که دانشجویان کشورهای جهان سوم را که در غرب تحصیل میکنند،
شناسایی کرده، با کشف روحیات و ویژگیهای آنان، پروندهای برایشان تشکیل میدهند. اما برای کسانی که یکی از ویژگیهای سهگانه را که ذکر شد داشـته باشند ـ و اگر هر سه را داشته باشند بسیار بهـتر اسـت ـ ، پروندة ویژه تشکیل میدهند و به آنها کمک کـرده، تربیتشان میکنند تا در فرصتی مناسب از آنان استفاده کنند. گفتیم یکی از آن ویژگیها، جاهطلبی است. نمونهای از این افراد، ابوالحسن بنیصدر بود.(1) او ازجمله کسانی بود که از زمان ورود به فرانسه، شناسایی شدند و پرونده برایشان تشکیل شد و مشخص بود چه روحیاتی دارند. آنها چنین افرادی را ذخیره میکنند تا در فرصت مناسب، به آنان نقشی بسپارند؛ از ریاستجمهوری تا نخستوزیری و وکالت مجلس و وزارت و غیر آن. افراد دیگری نیز هستند که اگر نام ببریم، شاید متهم به غیبت کردن شویم. در یکی از سفرهایم به امریکا، یکی از ایرانیان مقیم آنجا، ما را به بازدید برخی دانشگاهها برد ـ در همة سفرها نمیشد به همة آن شهرها برویم؛ فقط حق داشتیم در حوزة قضایی نیویورک بهمنزلة مهمان سازمان ملل سفر کنیم. در آن سفر، ما را برای سخنرانی در دانشگاهی دعوت کرده بودند و فرصتی شد از چند دانشگاه دیگر ازجمله دانشگاه «ییل» و «کلمبیا» بازدید کنیم. یکی از ایرانیهایی که دورة دکتری میگذراند، ما را به زمینی بسیار وسیع، مشجر، زیبا و گلکاریشده برد. در لابهلای درختها، ساختمانی به شکل مکعب بود، که در ظاهر هیچجای آن در و پنجره و راه ورودی نداشت. آن آقا میگفت تمام کسانی که پُستهای درجهاول امریکا را احراز میکنند، از دوران دانشجویی در این ساختمان پرونده دارند و افراد معدودی در این ساختمان آمدوشد دارند و افراد عادی راه ورود به آن را نمیدانند. افراد مربوط هم بسیار محرمانه برای رسیدگی به اسناد میآیند، آنهم از راههایی که کسی نمیشناسد. شاید هم از راههای زیرزمینی وارد میشوند. مقصود آن است که طراحان فتنه، برای پرورش فتنهگر، سالها مقدمهچینی میکنند.
1. برخی افراد آنقدر از غیبت احتراز میکنند که اگر انسان بگوید: ابوالحسن بنیصدر، رئیسجمهور معزول و فراری، جاهطلب بود میگویند: چرا غیبت کردی!. مدتها پیش از این، در سخنرانیای گفتم كه وقتی معاویه آمده بود از سیدالشهدا(علیه السلام) برای یزید بیعت بگیرد، حضرت فرمود: من با این پسر تو که شرابخوار است و اهل فسق و فجور است، بهمنزلة خلیفة مسلمین بیعت کنم؟ معاویه گفت: ولی یزید دربارة شما اینطور صحبت نمیکند. یعنی یزید مقدستر از شماست و شما دارید غیبت میکنید!
گروه سوم، نه آن صفات زشت شیطانی در گمراه کردن مردم را دارند، و نه پولپرست هستند. مشکل آنان این است که فهم و درک کافی ندارند. آنها خوب نمیفهمند و درست تشخیص نمیدهند. اینگونه عناصر را، هم در زندگی روزمره، هم در تاریخ اسلام، و هم در تاریخ معاصر خود سراغ داریم. ممکن است آنها انسانهای خوب و حتی عالم و باتقوایی بوده، در زندگی خود اهل زهد و سادهزیستی باشند؛ درپی شهوات نباشند و گذشت و حتی مجاهدت کنند، ولی بهدلیل سادگی و کمفهمی، ابزار دست دیگران قرار گیرند. برخی از آنان چهبسا بهقصد قربت کاری انجام داده، حرفی زده یا قدمی برداشتهاند، و به خیال خود وظیفة شرعی آنان بوده است، ولی در محاسبات بعد معلوم میشود که یکی از عوامل مؤثر در پیشرفت فتنه بودهاند. حساب اینکه آنان چه اندازه در پیشگاه الهی معاقباند، با خداست. ما درپی تحلیل پدیدهای اجتماعی هستیم. ممکن است برخی از آنان درواقع نیز بهسبب همان کمفهمی و سادگی، معاقب نباشند. شاید هم خدا آنها را ببخشد. اکنون درپی تعیین تکلیف شرعی برای کسی نیستیم، بلکه پدیدهای اجتماعی را تحلیل میکنیم و میپردازیم به اینکه چه عواملی ممکن است در پیدایش آن مؤثر باشند. گاهی فردی، باتقوا، متدین و عالم است اما دچار سادگی است. معنای سادگی روشن است. ممکن است در زندگی شخصی نیز گاهی کودکی از چنین فردی کلاهبرداری کند.(1) کسانی هستند که بهواقع رگ سادگی دارند. هیچ عیب و تقصیر عمدی نیز ندارند، ولی بهسبب همین سادگی، در زندگی از دیگران فریب میخورند. شاید ابوموسی اشعری اینگونه بوده است. معروف است که در پایان جنگ صفین، در قضیة تحکیم، ابوموسی اشعری از عمروعاص فریب خورد، بااینکه شاید قصد ضرر زدن به امیرالمؤمنین(علیه السلام) یا به اسلام یا به حکومت اسلامی نداشت، بلکه براثر سادگی فریب خورده بود. برای اینکه ما در مواجهه با فتنه و فتنهگران، موضع و وظیفة خود را بشناسیم، توجه به این مصادیق، کمک میکند تا ما کمتر در دام بیفتیم، یا فراتر از آن، بتوانیم وظیفة دیگر، یعنی
1. یكی از استادان دانشگاه میگفت: من توانایی خریدن مقداری سیبزمینی از بازار ندارم؛ زیرا دیگران از من كلاهبرداری میكنند. او عاِلم و درسخوانده و بسیار باهوش بود، و اكنون نیز زنده است.
ارشاد و نجات دیگران را نیز به عهده بگیریم. اما اگر فکر کنیم هرکس فهم و هوش فراوان و خوبی دارد، هیچوقت فتنهگر نمیشود، بهزودی فریب خواهیم خورد. اگر فتنهگر چنین فهمی نداشته باشد، نمیتواند طراح فتنه باشد. معروف است که معاویه، هوش فراونی داشت و در آن زمان معروف بود که معاویه داهیة عرب است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درمقابل این حرف مشهور موضع گرفت و فرمود: وَاللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأدْهَى مِنِّی؛(1) به خدا سوگند، معاویه از من باهوشتر نیست. من مانع دارم؛ زیرا تقوا جلوی مرا گرفته است. مقصود این است که طراح این فتنه باید داهیة عرب باشد تا بتواند درمقابل امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین نقشی بازی کند، که سالها مردم فکر کنند علی اهل نماز نیست! اینگونه تبلیغ و به ملتی اینگونه تلقین دادن، کار هرکس نیست و توانایی بسیاری میخواهد. پس اگر کسی بسیار باهوش است، نمیتوان گفت که او اهل فتنه نیست، برعکس باید دربارة او حساستر باشیم؛ همانگونه که نمیتوان هر باهوشی را فتنهگر دانست. این شمشیری دولبه است. هوش ممکن است در مسیری صحیح به کار افتد و فتنهها را خاموش کند. خاموشکنندة فتنه، اصلاحطلب بهمعنای واقعی و اسلامی است. او نیز باید هوش سرشار و همت بلند داشته باشد، ولی نفاق، چندچهرگی، و فیلم بازی کردن، کار شیطان است. انسان مؤمن و صالح، هرگز چنین شیطنتهایی نمیکند.
زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ببینید که تا چه حد، صاف و شفاف بود. اگر ایشان به کسی اعتراض داشت، بسیار صریح و پوستکنده به او میگفت. چیزهایی که ما حتی نمونههای کوچک آن را نمیتوانیم در جامعة خود اجرا کنیم. اگر کارگزار ایشان در گرفتن اموال خراجیه یا صرف کردن آن، خطا یا کار ناموجه دیگری میکرد، ایشان به او هشدار میداد. داستان عثمانبنحنیف که وکیل حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و استاندار بصره بود، شاهد این مطلب است. علی(علیه السلام)ایشان را
1. نهج البلاغه، خ200. واللَّهِ مَا مُعَاوِیَةُ بِأَدْهَى مِنِّی وَلَكِنَّهُ یَغْدِرُ وَیَفْجُرُ وَلَوْ لا كَرَاهِیَةُ الْغَدْرِ كُنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ وَلَكِنْ كُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَكُلُّ فُجَرَةٍ كُفَرَةٌ وَلِكُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَة....
تعیین کرده و از خوبان بوده است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامهای به او نوشت: شنیدهام تو در مهمانیای شرکت کردهای که انواع غذاها بوده و فقرا بر سر آن سفره نبودند.(1) ظاهراً کار حرامی هم نبوده، اما در شأن استاندار حضرت نبوده است. این نامه نیز مخفیانه نبود، بلکه منتشر شد و پس از 1400 سال به دست ما رسیده است. گاهی نیز ایشان بهصورت حضوری افراد را توبیخ میکرد و بسیار صاف و شفاف رفتار میکرد و اهل ملاحظهکاری نبود. هم زندگیِ خود ایشان شفاف بود و هیچ نقطة پنهان و مبهمی در آن نبود، و هم در برخورد با دیگران بسیار صریح بود. به همین دلیل او را تحمل نمیکردند. بنابراین سومین صفتی که برای فتنهگران بیان کردیم، مخصوص فتنهگران و شیاطین است. اما دو صفت دیگر، داشتن همت بلند و هوش سرشار، مشترک میان خوبان و بدان است و بستگی دارد به اینکه چگونه از آن استفاده شود.
بنابراین چنین نیست که همة فتنهها را بهسادگی بتوان شناخت و خاستگاهها، عوامل پشتپرده و کسانی را که بهصورتهای گوناگون در آن دخیلاند، شناسایی کرد. اینها را ازآنرو میگویم که از سطحینگری و سادهانگاری پرهیز کنیم. ایمان ما اقتضا میکند که بیجهت به کسی بدبین نباشیم؛ اما ایمان، اقتضای تیزبینی نیز دارد: اتَّقُوا فَرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَجَل.(2) همانگونه که مقام معظم رهبری، همواره بر بصیرت تأکید میکنند؛ زیرا سادهاندیشی و خوشبینی، در برخی موارد مشکلآفرین است. البته سوءظن، گناه بزرگی است: إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ.(3) اما اینکه انسان احتمال دهد کسی در معرض خطری است و این باعث دقت و جمع کردن حواس خود او باشد و دربارة آن شخص قضاوتی نکند، مانعی ندارد. حتی او
1. همان، نامة 45.
2. محمدبنیعقوب كلینی، الكافی، ج1، ص218: از تیزبینی مؤمن برحذر باشید؛ زیرا او با نور الهی میبیند.
3. حجرات (49)، 12.
باید مواظب باشد که آن شخص چه میکند تا در دامش نیفتد و به اسلام و نظام اسلامی ضرر نزند. این دوراندیشی و احتیاط، از ویژگیهای مؤمن است. تصور نشود که مؤمن همهجا باید سر را به زیر بیندازد و بگوید: انشاءالله خیر است. همینگونه شد که علی(علیه السلام) را خانهنشین کردند، یا ابوموسی اشعری حَکَم شد و بهنفع عمروبنعاص قضاوت کرد. در طول تاریخ، از این سادهاندیشیها بسیار خسارت دیدهایم. مؤمن باید باهوش باشد؛ هوشی که بتواند با آن حق و باطل را تشخیص دهد و شیاطین را شناسایی کند.
گاهی خوشبینیهای مفرط باعث میشود که فریب بخوریم و در دام شیاطین بیفتیم. بیان فتنههایی که در تاریخ رخ داده، ازآنروست که ما در زندگی آینده از آن استفاده کنیم. آیا قرآن که قضایای تاریخی فراوانی بیان میکند، فقط به این دلیل است که کتاب تاریخ و افسانه باشد و خواننده، در وقت بیکاری، برای سرگرمی آنها را بخواند؟ آیا قصههای قرآن مثل داستان حسین کرد است، یا مثل افسانهها و رمانهایی است که برای سرگرمی مینویسند؟ قرآن پس از بیان داستانها میفرماید: إِنَّ فِی ذَلِک لَعِبْرَةً لأُوْلِی الأبْصَارِ؛(1) همانا در این، عبرتی برای صاحبان بصیرت است. فَاعْتَبِرُوا یَا أولِی الأبْصَارِ؛(2) ای صاحبان بینش، عبرت گیرید. اگر چشم ندارید و نابینا هستید، باید به حال شما تأسف خورد. قرآن برای قصهگویی و سرگرم کردن مردم نیامده است، بلکه مقصود خداوند از بیان داستانها، عبرتآموزی مردم است: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ ابْنَیْ آدَمَ؛(3) و داستان دو فرزند آدم را بر آنها برخوان. وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا؛(4) و برخوان بر آنان (بنیاسرائیل) داستان آن که آیات خود را به او داده بودیم، پس خود را از آنها بیرون آورد. قضایایی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهجالبلاغه بیان میفرماید، و فراتر از آن،
1. آل عمران (3)، 13
2. حشر (59)، 2.
3. مائده (5)، 27.
4. اعراف (7)، 175.
پیشگـوییها یا پیشبینیهایی که میفـرماید، اینهـا ـ العیاذ بالله ـ مثل سخن رمالها و امثال فوکویاما نیست که پیشبینی صد سال دیگر میکنند و میگویند چه خواهد شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) که میفرماید در آینده چنینوچنان خواهد شد، برای این است که من و شما متوجه باشیم ممکن است چنین چیزی در زمان ما رخ دهد و باید حواس خود را جمع کنیم. این کار، ابزارْ قرار دادن داستانهای تاریخ نیست، بلکه عبرت گرفتن از داستانهای تاریخی است. فایدة اصلیِ تاریخ، عبرتآموزی است. اگر از حوادث تاریخی عبرت گرفتیم و گفتیم: مواظب باشید مثل ابوموسی اشعری نشوید، نباید گفت که شما از تاریخ، استفادة ابزاری کردید! تاریخ برای این است که عبرت بگیریم و برای زندگی حال و آیندهمان درس بگیریم، تا مواظب باشیم در دام دیگران نیفتیم، بهویژه آنکه قرآن تأکید کرده است: قضایای گذشتگان، برای شما نیز رخ خواهد افتاد. آیا این تأکید نیز فقط پیشگویی و غیبگویی است؟ أمْ حَسِبْتُمْ أن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ؛(1) خیال میکنید شما همینکه گفتید مؤمن هستیم و نمازی و عبادتی کردید، بهشتی هستید؟ تا پیش از آنکه داستان پیشینیان برای شما تکرار شود، به بهشت میروید؟ «أمْ حَسِبْتُم» استفهام انکاری است؛ یعنی نه، اینگونه نیست، و برای شما نیز همین داستانها رخ خواهد افتاد. در ذیل همین آیه آمده است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: آنچه برای بنیاسرائیل اتفاق افتاد، برای شما نیز اتفاق خواهد افتاد: حَتَّى أن لَوْ کانَ مَنْ قَبْلَکمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوه.(2) بنابراین باید از داستانهای تاریخی و بهویژه از تاریخ معاصر عبرت بگیریم، تا دوباره چشمبسته قضیة دیروز را، فردا تکرار نکنیم. اگر چنین نکردیم، دلیل نجابت نیست، بلکه دلیل کمفهمی، بیشعوری و حماقت است. عاقل باید پند بگیرد.
یکی از عالمان پارسای یزد، مرحوم آقای حاجشیخغلامرضا یزدی (فقیه خراسانی)، مرد بسیار
1. بقره (2)، 214: آیا گمان میبرید كه به بهشت خواهید رفت و حالآنكه سرگذشت آنان كه پیش از شما بودند، برایتان محقق نشده كه مصیبتها و محنتها بدانان رسید و به اضطراب افتادند؟
2. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج9، ص248: تا آنجا كه اگر پیشینیانِ شما به سوراخ سوسماری درآمده باشند، شما نیز وارد میشوید.
بزرگی بود(1) که ما مقامات ایشان را بهدرستی درک نمیکردیم. یکی از ویژگیهای ایشان این بود که تا اواخر عمر منبر میرفت و منبرهای ایشان، همه آموزنده بود. شکل منبر و سخن گفتن ایشان، با دیگران فرق داشت. ایشان روزی در مسجد گوهرشاد، چنین نقل کرده بود که در شبی بارانی، به منزل یکی از اهالی یزد دعوت شده بود. آن زمان هنوز ماشین و تاکسی نبود و کسانی که نیاز به وسیلة سواری داشتند با الاغ رفتوآمد میکردند. ایشان سوار الاغ، در حال عبور از کوچهای بوده، که پای الاغ فرو میرود، و ایشان را به زمین میزند. تمام لباس و عمامة وی پر از گل میشود و در زیر باران، متحیر میماند که چه کند. همسایهها متوجه میشوند و ایشان را به منزل میبرند تا لباس عوض کرده، سروصورتی بگیرد که بتواند به مهمانی رود. ایشان گفته بود سال بعد نیز به همان جا دعوت شدم؛ سوار همان الاغ بودم. وقتی به وسط کوچه رسیدم، الاغ ایستاد. هرچه سعی کردم حرکت کند، حرکت نکرد. پیاده شدم تا راز ایستادن الاغ را بفهمم. ناگهان یادم آمد که سال گذشته در همین نقطه، پای الاغ به گل فرو رفته و زمین خورده و مرا به زمین زده است! آن الاغ، دیگر از اینجا عبور نمیکند! ایشان فرموده بود: سعی کنید از این الاغ کمتر نباشید. ما امروز از سوراخ ماری گزیده میشویم، فردا دوباره سراغ همان میرویم. این نجابت نیست، بلکه حماقت است. بنابراین باید داستان فتنهها را بخوانیم و تحلیل کنیم، تا دوباره به موارد مشابه آنها مبتلا نشویم.
1. آیتاللهحاجشیخغلامرضا یزدی (فقیه خراسانی) از عالمان بزرگ و پارسای شهر یزد، در سال 1295 قمری در مشهد متولد شد. وی از سال 1309، در مشهد تحصیل علوم اسلامی را آغاز نمود و سپس در سال 1314 به اصفهان رفت و از استادان بنام آن دیار، مانند مرحوم آخوندمحمد كاشی و میرزاجهانگیرخان قشقایی و آقانجفی اصفهانی و سیدمحمدباقر درچهای بهره برد. ایشان در سال 1319 به نجف هجرت كرد و از استادان مشهور آن روزگار استفاده كرد و در سال 1324 بههمراه استادش، آیتاللهمحمدباقر اصطهباناتی به ایران بازگشت و در یزد، دیار نیاكان خود، سكنی گزید و تا پایان عمر، به تدریس و تألیف و ارشاد مردم پرداخت و در سال 1378 قمری در 83 سالگی، دعوت حق را لبیك گفت. از آثار قلمی ایشان، مفتاح علوم القرآن، سی بحث در اصول دین و ترجمة نماز است. آیتاللهالعظمیبهجت در وصف ایشان فرموده است: ...ایشان مفتاح علوم القرآن دارند كه كتاب جالبی است. معلوم نیست از این كارخانه، دیگر چنین قماشهایی درمیآید یا نه. خدا بهتر میداند، اما خوشا به سعادت آقای حاجشیخغلامرضا. ما كجا و اینها كجا!
برای آشنایی بیشتر با زیستنامة این بزرگمرد ربانی، ر.ك: تندیس پارسایی، بهكوشش میرزامحمد كاظمینی، قم، تشیع، 1378.