بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
این چند روز واقعا یک حماسه سیاسی در کشور اتفاق افتاد که از جهاتی میشود گفت پدیدهای کمنظیر بود و ما در سطح جهانی چنین اجتماع پرشور و با حرارت و با احساس مسئولیتی سراغ نداریم. چنین حرکتی در سطح جهانی برای موقعیت نظام اسلامی ایران بسیار مهم بود و از بیانات مقام معظم رهبری در اول سال و بعد هم تأکیدات ایشان بر اینکه هر کسی، با هر گرایشی در انتخابات شرکت کند، میتوان فهمید كه خود شركت كردن در انتخابات موضوعیت دارد. عملاً هم ملاحظه میفرمایید که بعد از انتخابات رسانههای خارجی، حتی شخصیتهای برجسته و مسئولان کشورهای غربی لحن کلام و کیفیت برخوردشان عوض شده است و این مسأله نظر مقام معظم رهبری را تأیید میکند که خود حضور مردم در صحنه و پای صندوقها موضوعیت دارد. اما در حاشیه این مسأله، سؤالات و مطالبی مطرح میشود که چون ممكن است بعضی از آنها موجب شبهه و ابهام شود، باید این مسائل را، مخصوصاً مبانی فکری و اعتقادیاش را که بیشتر بر عهده ماست، درست تبیین و حل کنیم و متناسب با شرایط فهم دیگران بیان کنیم.
مسأله اول این است که در چنین موقعیتهایی که باید مردم مشارکت کنند، حضرت امام رضواناللهعلیه هم مکرر میفرمودند، مقام معظم رهبری و بعضی از مراجع دیگر هم تصریح کردند که حضور در انتخابات و ریختن رأی در صندوق بر هر پیر و جوان، و هر مرد و زنی واجب شرعی است، این سؤال مطرح میشود که آیا غیر از اصل حضور و شرکت در انتخابات، ما باید چه چیزهای دیگری را لحاظ کنیم؟ آیا فقط حضور پای صندوق رأی، ولو اینكه رأی سفید یا رأی باطل به صندوق انداخته شود، كافی است و موجب اسقاط تكلیف میشود، یا تکلیف دیگری هم در کار است؟ جای شکی نیست که غیر از اصل شرکت در انتخابات، ما باید سعی کنیم اصلح را بشناسیم و به او رأی بدهیم؛ مخصوصاً اگر امر دایر باشد بین کسی که به نظر ما اصلح است، و کسی که ضعفهایی دارد و ممکن است این ضعفها در سیاستگذاریها و مدیریتش تأثیر بگذارد و ضررهای قابل توجهی به اساس نظام و فکر اسلامی و ارزشهای اسلامی وارد شود. اگر چنین احتمال عقلایی وجود داشته باشد، بدون شک در اینجا لازم است در جهت شناسایی اصلح تحقیق و به او رأی داده شود.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که ملاک اصلح بودن چیست؟ در این زمینه طی سالهای گذشته و در انتخاباتی كه پیش از این داشتیم، حتی عموم مردم هم منتظر بودند که ببینند حضرت امام رضواناللهعلیه یا مقام معظم رهبری بر چه ویژگیهایی تکیه میکنند و چه شاخصهایی را معرفی میکنند تا بر اساس آنها کسانی که این ویژگیها را دارند، پیدا كنند و به آنها رأی بدهند و برای عموم مردم هم هیچ معیاری اطمینانبخشتر از کلام امام و مقام معظم رهبری نیست؛ اما رهبری هیچگاه، به خصوص در انتخابات اخیر تأکید داشتند که نفیاً و اثباتاً در خصوص هیچ یك از كاندیداها اظهارنظر نمیکنند و هیچكس، حتی خانواده و فرزندانشان هم خبر نداشتند که ایشان به چه کسی رأی میدهند. در اینجا این سؤال مطرح میشود که میدانیم مقام معظم رهبری مصلحت کشور را میخواهند، اما مصلحت کشور به دست بعضی از كاندیداها بهتر از دیگران تأمین میشود، پس چرا ایشان نظر خود را اظهار نمیکنند و چرا بهگونهای بیان نمیکنند که مردم بفهمند باید به چه کسی رأی بدهند؟ قاعدتاً ممكن است كسی بگوید ـهمان طور که رهبری هم فرمودندـ مردم باید خودشان اصلح را شناسایی کنند و به دیگران هم بشناسانند؛ اما باز این سؤال پیش میآید که چرا خود مقام معظم رهبری اصلح را به دیگران نمیشناسانند؟ جوابی كه به نظر میرسد این است که درست است كه عنوان اولی اقتضا میکند که ایشان هم مثل دیگران، به نحوی كاندیدای اصلح را به مردم معرفی کنند تا مصالح تأمین شود و کسی سر کار بیاید که برای اسلام و نظام مفیدتر باشد؛ اما اگر اینگونه عمل کنند، هم در داخل و هم در خارج متهم میشوند که انتخابات فرمایشی است و نظام از ابتدا نقشه کشیده که شخص معینی انتخاب شود و همه كارها زمینهسازی و صوری است! چنین رفتاری در شرایط موجود بینالمللی برای کشور زیانآور است؛ چون دموکراتیکبودن انتخابات اصل بسیار مهمی است و هر چه این امر را خدشهدار کند، به جایگاه و ارزش اجتماعی، سیاسی کشور لطمه وارد میكند و همه، به خصوص ایشان باید این جایگاه و ارزش را حفظ کنند. علاوه بر اینکه اگر چنین وضعی پیش بیاید، طبعاً كسانی که شاخصهای مورد نظر رهبری را در خود نمیبینند، در انتخابات شرکت نمیکنند، یا آن را تحریم میکنند و یا به آن اهمیت نمیدهند. در این صورت هم حضور حداکثری مردم در صحنه انتخابات تحقق پیدا نمیکند.
اما اینكه مقام معظم رهبری به عنوان ثانوی نباید نظر خود را اظهار كند آیا به این معناست كه اشخاص دیگری كه در جامعه نفوذی دارند و مردم حرفشان را میپذیرند، آنها هم، همین وظیفه را دارند و باید به تبعیت از مقام معظم رهبری كسی را معرفی نکنند؟ گاهی ـآگاهانه یا ناآگاهانهـ چنین تصوری پیش میآید و كسانی هم به این شبهه دامن میزنند که در جایی كه حضرت آقا و مراجع محترم تقلید کسی را تعیین نمیکنند، دیگران هم نباید فردی را معرفی کنند. مراجع محترم خودشان وظیفهشان را میدانند و ما برای بزرگان تکلیف تعیین نمیکنیم؛ اما این اصل ثابت نیست که هر تکلیفی كه برای مقام معظم رهبری لازم است، به همان نحو برای دیگران هم حتماً ثابت است. این یك واقعیت است که موقعیت اشخاص در تعیین تکلیفشان مؤثر است. همچنانكه در تاریخ مشاهده میشود در صدر اسلام حضرت زهرا سلاماللهعلیها علیه کسی که متصدی خلافت بود، در باره فدك احتجاج کردند؛ اما امیرالمؤمنین علیهالسلام در این جریان سكوت كردند. در تاریخ نقل نشده که ایشان در این زمینه بحث یا اظهارنظری کرده باشند، یا هشداری داده باشند و یا حتی به صورت كلی موعظهای کرده باشند؛ بلكه آنچه معروف است این است که حضرت علی علیهالسلام در خانه نشستند و حتی حضرت زهرا سلامالله علیها بعد از ایراد خطبه فدكیه، وقتی به منزل تشریف آوردند، گویا از حضرت امیر علیهالسلام گله کردند که إِشتَمَلتَ شَملَةَ الجَنین؟! این جریان نشانه این است که تکلیف حضرت زهرا با حضرت علی سلامالله علیهما فرق دارد. چون با آمدن امیرالمؤمنین صلواتالله علیه مسأله شکل دیگری پیدا میکرد و مردم میگفتند به خاطر حرص و طمع ریاست آمده و دفاع حضرت زهرا از ولایت هم ضایع میشد. این کار جز از حضرت زهرا سلاماللهعلیها برنمیآمد؛ آن سخنرانی كوبنده در مقابل کسی که به جای پیغمبر صلواتالله علیه نشسته، با آن لحن رسا و محكم؛ هیچ کس دیگری نمیتوانست در آن زمان چنین سخنانی بگوید. اگر حضرت امیر علیهالسلام میخواستند اینگونه صحبت کنند، زد و خورد، و کشت و کشتار میشد. اما كسی نمیتوانست به روی حضرت زهرا شمشیر بکشد؛ چون او دختر پیغمبر و مورد احترام همه بود.
این ماجرا نشانه این است که تکلیف اشخاص با توجه به موقعیتشان فرق میکند. نظیر این جریان در باره جناب ابوذر هم هست. ابوذر خیلی صریح علیه خلفا حرف میزد و با آنها با تندی برخورد میکرد؛ حتی با استخوان شتر به سر کعبالاحبار زد. در حالیكه حضرت امیر علیهالسلام چنین رفتاری با خلفا نداشت. البته وقتی ابوذر را تبعید کردند، امیرالمؤمنین همراه با امام حسن و امام حسین علیهمالسلام به مشایعت ابوذر آمدند و كار او را تأیید کردند؛ اما هیچ جا نقل نشده که حضرت امیر به ابوذر فرموده باشند چرا اینگونه رفتار میکنی، تو باید از من كه امامت هستم، تبعیت کنی، چرا تندروی میکنی؟ ممكن است كسی ادعا كند ابوذر اشتباه کرده، اما بر اساس شناختی که ما از مقام ابوذر داریم و حمایتهای امیرالمؤمنین علیهالسلام از او هم آن را تایید میكند، به جرأت میتوانیم بگوییم كار ابوذر اشتباه نبوده است. بهترین تعبیر در باره این جریان این است که موقعیت امیرالمؤمنین رفتاری را اقتضا میکند و موقعیت ابوذر رفتار دیگری را. هر فردی باید با بصیرت ببیند در هر موقعیت اجتماعی باید چگونه رفتار کند که به نفع اسلام و مسلمین باشد. بنابراین، تعمیم وظیفه مقام معظم رهبری به دیگران بیجا است و هر کسی باید وظیفه خودش را بداند و به آن عمل كند. لذا نمیتوانیم بپذیریم که چون مقام معظم رهبری كاندیدای مورد نظر خود را معرفی نمیکنند، یا بزرگان و مراجع صلاح نمیدانند فردی را معرفی کنند، دیگران هم نباید چنین کنند. اگر با این كار ضرری متوجه اسلام و مسلمین شود، ما چه عذری پیش خدا داریم؟ آیاحفظ شأن و جایگاه شخصی توجیه مناسبی برای سكوت است؟ اصلاً شأن کدام است؟ چه شأنی بالاتر از هدایت مردم به راه راست و جلوگیری از فساد؟ هر کسی وقتی میبیند که مردم راه اشتباهی را میروند وظیفه شرعی دارد که آنها را ارشاد کند و جلوی فساد را بگیرد.
مسأله دیگری كه در اینجا مطرح است این است که علیرغم همه تلاشهای مخلصانه مردم در چندین دوره انتخابات، به خصوص انتخابات اخیر، مخصوصاً فعالیتها و زحمات فرهیختگان کشور و عمدتاً دانشگاهیان و حوزویان برای معرفی نامزد خاصی كه واقعاً كمنظیر، شنیدنی و اعجابآور بود و نشان داد که مردم چقدر به دین و نظامشان علاقه دارند و حاضرند برای انجام وظیفه تا چه حد از مال و جان فداکاری کنند، نتیجه انتخابات بر خلاف نظرشان شد. آیا با چنین اتفاقی در انتخابات بعدی همین شور و نشاط و انگیزه برای ما باقی خواهد ماند و آیا اگر ظن قوی داشته باشیم که نظر ما تأمین نمیشود، حاضریم باز هم همین کارها را انجام بدهیم؟ این مسألهای جدی است و بر همین اساس بسیاری از سیاستمداران معتقدند که یكی از معیارهای انتخاب اصلح، مقبولیت است. شاید ما ابتدا باید ببینیم چه کسانی ممكن است رأی بیاورند و از میان آنها کدام یك امتیاز بیشتری دارد و با توجه به این مقدمه اصلح را معرفی كنیم. بر این اساس معرفی کسی كه رأی آوردنش مورد تردید است کار بیجایی است. وظیفه شرعی ما در باره این مسأله چیست؟ و در مرحله بعد، اگر كاندیدای مورد نظر ما رأی نیاورد، وظیفه ما چیست؟ آیا باید به این جریان تن بدهیم و راضی باشیم، یا دندان روی جگر بگذاریم و تحمل کنیم، و یا با رقیب برخورد کنیم؟ اینها مسائل جدی است که متأسفانه نه از نظر فقهی و نه از نظر سیاسی در باره آنها بحث نشده و هر کسی مطابق سلیقه خودش با آنها برخورد میکند.
از نظر فقهی طبق فتاوای معروف فقها، مداوای بیماری كه رفع ضرر موجود یا دفع ضرر محتمل است، واجب است. یعنی شرعاً كسی نمیتواند تن به بیماری بدهد، خود را معالجه نکند و به استقبال مرگ زودرس برود. اما قبل از مراجعه به دکتر و مداوای بیماری، اگر شک كنم که مداوای فلان دكتر اثری دارد یا نه، آیا تکلیفی ندارم و باید صبر كنم تا از تأثیر دارو و مداوا مطمئن شوم؟ شیوه عقلا در چنین مواردی این است كه در حد توان باید برای معالجه بیماری تلاش كنیم و به بهانه اینکه نمیدانیم اثری دارد یا نه، نمیتوان تنبلی کرد. حال، آیا در مسألهای اجتماعی مثل انتخابات که احتمال میدهیم اگر افراد تأثیرگذار نظر خود را اعلام نکنند، ضرری متوجه نظام شود، جایز است چنین كسانی سكوت كنند؟ آیا درست است كسانی كه میتوانند در دیگران تأثیر بگذارند و آنها را برای حضور در صحنه دعوت و تشویق کنند، به بهانه حفظ آبرو و شأن و جایگاه و این كه کار سیاسی عاقبتی ندارد، از انجام تكلیف شانه خالی كنند؟ آیا ملامتهای دیگران و ناسزا و بیاحترامی مانع انجام تكلیف میشود؟ ظاهراً چنین عذری پذیرفته نیست و روز قیامت به ما میگویند چرا وظیفهات را انجام ندادی؟ ما برای معالجه بیماری با احتمال ضعیف هم دارو میخوریم؛ چگونه وقتی میبینیم خطری جامعه را تهدید میكند راحت از كنار آن بگذاریم و بگوییم در شأن من نبود؟!
مسأله زمانی جدیتر میشود که اگر این اتفاق چند بار تكرار شود و در هر مرتبه آنچه ما میخواستیم و وظیفه تشخیص میدادیم، نشد؛ آیا باز هم واجب است كه این كار را ادامه بدهیم؟ در ماجرای اصحاب سبت كه در قرآن نقل شده، گروهی بودند كه علیرغم بیتوجهی دیگران، آنها را از صید ماهی در روز شنبه نهی میكردند. بعضی از مردم به این گروه گفتند كه نصیحتهای شما فایده ندارد؛ چرا بر گفته خود اصرار میكنید؟ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا؟ آنها در جواب گفتند: مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ. سرانجام کسانی که مرتکب گناه میشدند و کسانی که در برابر گناه گروه اول سکوت میكردند، هر دو گرفتار عذاب الهی شده و مسخ شدند؛ اما كسانی که علیرغم بیاعتنایی و تمسخر دیگران، نهی از منکر میکردند، به صورت انسان باقی ماندند. آیا چنین سرنوشتی فقط مخصوص بنیاسرائیل بود؟! اگر در جامعه ما صریحاً خلاف شرع صورت بگیرد، ما میتوانیم به این بهانه كه معلوم نیست نهی از منكر فایدهای داشته باشد، سكوت كنیم؟! البته معنای این حرف این نیست كه هر کسی در خیابان راه بیفتد و به هر صورتی با دیگران برخورد كند؛ منظور از طریق معقول و قانونی است. اما اگر برای نهی از منکر هیچ اقدامی نشود، چه فرقی با اصحاب سبت خواهیم داشت؟!
در اینجا مسأله جدیدی مطرح میشود که احتیاج به کار علمی جدی دارد و آن این است كه یكی از مسایلی که امام نسبت به آن تصریح و تأكید میکرد و در موارد متعددی میفرمود، این بود كه ما مرد تکلیفیم، ما مسئول نتیجه نیستیم. مشابه چنین رفتاری را از بسیاری از بزرگان در تاریخ شنیدهایم؛ مثل میثم تمار، عمرو بن حمق، سعید بن جبیر، رشید حجری و از معاصرین مثل مرحوم شیخ فضلالله نوری. آیا احكامی مثل وجوب تقیه، و یا احتمال تأثیر در امر به معروف و نهی از منكر در زمان آنها نبود؟ اگر آنها هم سكوت كرده بودند، امروز من و شما از تشیع چیزی میدانستیم؟ آیا كشته شدن این بزرگان اثری نداشت؟ در بین فقها تنها کسی که صریحا راجع به این مسأله فتوا داد، خود امام بود كه گفت در «مهامّ امور تقیه نیست؛ ولو بلغ ما بلغ.» اما «مهام امور» چیست و به چه دلیلی تقیه در مورد آن جایز نیست؟ چرا امام به این صراحت میگفت که در مهام امور تقیه نیست؟ ملاك تشخیص مهام امور چیست؟ اینها مسایلی است كه باید در باره آن تحقیق شود. اگر این مسأله را قدری عمیقتر بررسی کنیم به اینجا میرسیم كه سیدالشهدا سلامالله علیه وقتی میدانست چه سرنوشتی در انتظار خودش و فرزندان و یارانش هست، برای چه به کربلا آمد تا اینگونه کشته شود؟ این چه تکلیفی است؟ در شریعت اسلام تكالیف بر اساس موازینی است كه برای هر کس آن موازین پیدا شود، بر او واجب میشود. اما این میزان چیست؟ كسی مثل مرحوم شیخ فضلالله نوری كه میداند او را به دار میكشند، بر اساس چه ملاکی بر حرف خود پافشاری کرد؟ آیا این رفتار میزان و معیار فقهی دارد یا نه؟ اگر اصرار مرحوم شیخ فقط برای جلوگیری از فساد بود، كه نتیجه غیر از آن شد. پس کار شیخ فضلالله اشتباه بود؟ این مسأله زمانی دقیقتر میشود که میبینیم سیدالشهدا سلاماللهعلیه در آخرین لحظات میگوید: الهی رضاً بقضائک؛ من از همه این مصبیتها راضی هستم.
برای پاسخ به این سؤالات میتوان چنین گفت كه احکام شرعی که براساس ملاکهایی تشریع شده، تا جایی كه با اراده، اختیار و تصمیم ما سر وكار دارد، مورد تکلیف است. مثل حكم جنگ كه ممكن است به شکست و یا پیروزی ختم شود. ما در مقابل تکلیف باید ببینیم كه آیا شامل ما میشود یا نه؟ البته هر تکلیف برای رسیدن به مصالح و یا دفع مفاسدی است؛ به عبارت دیگر به خاطر رسیدن به نتیجهای است که بر آن مترتب میشود. اما تحقق آن نتیجه مطلوب فقط در گرو اراده من نیست. حركت كردن، شمشیر زدن، جنگیدن با دشمن، و حتی به شهادت رسیدن در اختیار من است؛ اما نتیجه تابع خواست و اراده من نیست؛ بلكه صدها عامل دیگر هم در آن مؤثر است كه آنها ربطی به تکلیف من ندارد. من باید به تکلیفی كه متوجه من است عمل کنم؛ در خصوص سایر عوامل، اگر راه عقلی و شرعی برای تحقق آنها وجود دارد، باید برای رسیدن به نتیجه نسبت به آنها اقدام كنم؛ در غیر این صورت ما در برابر نتیجه مسئولیتی نداریم؛ چون اراده من فقط یکی از صدها عامل مؤثر در نتیجه است. بنا بر این من باید کاری را که شرع یا عقل آن را برای من اثبات میکند، انجام بدهم و نگران نتیجه آن نباشم. اما قطع نظر از این كه نظام عالم، نظام احسن است و خدای متعال همه جریانات و حوادث را براساس حکمت عامی که بر همه جهان جاری میكند، اگر نتیجه مطلوب برای من حاصل نشد، حتی اگر مكرراً هم چنین اتفاقی بیافتد، این ناكامی برای ترك وظیفه در دفعات بعد حجت نمیشود. من در هر مرحله باید طبق موازین شرعی و فقهی ببینم چه تکلیفی متوجه من است، و همان را انجام بدهم. من مکلف به تکلیفم هستم؛ اثری بر آن مترتب بشود یا نشود، من مسئول آن نیستم. البته میدانیم که حكم خدا گزاف نیست و مصالحی برای آن مترتب خواهد شد؛ اما این در حوزه تکلیف من نیست.
پس اگر تکلیف شرعی از طریق حکم عقل یا شرع ثابت شد، ما باید به تکلیف عمل کنیم؛ مسئول نتیجهاش هم نیستیم. این، یعنی اگر فردا هم انتخاباتی باشد، باید همان کاری را انجام بدهیم که دیروز کردیم. چرا؟ اولاً: شاید این دفعه نتیجه بدهد؛ ثانیاً: مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ. ما عذری برای كنارهگیری و ترك تكلیف نداریم.
اما مسأله آخر اینكه هر چند ما به آموزههای دینی عادت كردهایم، اما متاسفانه گاهی در آنها دقت نمیکنیم و از آنها درس نمیگیریم. ما بعد از زیارت عاشورا سر به سجده میگذاریم و میگوییم: اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک على مصابهم. یعنی ما بر مصیبت سیدالشهدا سلامالله علیه خدا را شکر میكنیم؛ علاوه بر اینكه نباید از شكست ظاهری امام حسین علیهالسلام سرخورده شویم، باید خدا را هم شکر کنیم که چنین مصیبتی بر ما وارد شد و خدای متعال آن را برای ما وسیله سعادت و رحمت و فضل در دنیا و آخرت قرار داد. زیرا اطمینان داریم كه اجر اخروی انجام وظیفه در هر حال محفوظ است و چه چیزی از این بالاتر كه انسان بتواند در کاری مشاركت داشته باشد که هر نفسش عبادت است؛ خواه نتیجهای که میخواهیم بر آن مترتب بشود یا نشود؛ اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک على مصابهم. خدا را شکر که توفیق داد به وظیفهمان عمل کردیم. ما وظیفه دانستیم که باید به شخصی که به نظر ما اصلح است رأی بدهیم و به دیگران هم توصیه کنیم و ـالحمدللهـ خدا توفیق داد كه هر کاری در این جهت از دستمان برمیآمد انجام دهیم؛ نه مثل بعضی از كسانی كه به خاطر انگیزههای مادی و دنیوی رأی دادند. ما با تحمل همه سختیها و ملامتها و شنیدن همه ناسزاها به وظیفهمان عمل کردیم و خدا را هم شكر میكنیم و اگر فردا هم چنین تكلیفی پیش بیاید، باز همین کار را تكرار میکنیم.
اولا نمیتوانیم بگوییم كاری كه شد اثر نداشت؛ چون همین فعالیت محدود چند روزه و صرف هزینههای اندكی که از طرف مردم كوچه و بازار تأمین شد، در نتیجه با بعضی دیگر كه از مدتها پیش برنامهریزی كرده بودند و هزینههای هنگفتی صرف كردند، برابری میكرد و چه بسا اگر ما تلاش بیشتری میکردیم و آمادگی بیشتری داشتیم، نتیجه بهتری میگرفتیم. پس نمیتوانیم بگوییم چون فعالیت ما اثر ندارد، پس تکلیف ساقط است. علاوه بر اینكه این كار ما برای این است كه در پیشگاه خدا عذری داشته باشیم؛ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ. والا باید منتظر مسخ شدن باشیم؛ مگر نمیبینید کسانی مسخ روحی میشوند و فکرشان عوض میشود؛ گویا نه انقلابی شده، و نه اسلامی مطرح شده و همه حرفشان این است كه باید به فکر معالجه مشكل بیکاری و تورم و مسایل اقتصادی باشیم؟! پس اسلام و ارزشهای اسلامی چه شد؟ آیا ما در برابر آنها وظیفهای نداریم؟
در این جلسه خواستم صورت مسأله را طرح کنم تا انگیزهای شود و كسانی در باره آن مطالعه و تحقیق کنند و پاسخی برای ابهاماتی كه ممكن است برای مردم پیش بیاید، پیدا كنند. این مسائل باید حل شود تا بصیرت دینی حاصل شود. بصیرت یعنی همین؛ یعنی فریب مکرهای شیطانی را نخوریم. معلوم نیست با نشستن در گوشهای و با نماز و ذکر و عبادت، یا اكتفا به درس و بحث، بتوانیم جواب خدا را بدهیم. البته تحمل ملامت، مخصوصاً از دوستان آسان نیست. بیجهت نیست که در قران در باره مؤمنین میگوید: لاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ؛ چون از هر عذابی سختتر این است كه انسان در معرض تهمت و افترای دیگران قرار گیرد، یا تحقیرش کنند و یا بگویند اینها افراطی و تندرو هستند. اگر واقعا ما در برابر این مسایل تکلیفی نداریم، برای چه خود را در معرض چنین زحماتی قرار بدهیم؟! اما به نظر میرسد اگر ما این مسایل را پاسخ ندهیم در پیشگاه خدا جوابی نداشته باشیم.
امیدواریم خدای متعال به همه ما بصیرت بیشتر مرحمت کند تا وظایفمان را بهتر بشناسیم و برای عمل به آن بهانهگیری نکنیم و با جدیت در جهت آنچه تشخیص میدهیم که وظیفه است اقدام کنیم و استقامت داشته باشیم و تا آخر بمانیم.
جعلنا الله وایاکم من الذین قالوا ربناالله ثم استقاموا
والسلام علیکم ورحمهالله