صوت و فیلم

صوت:

کمال‌ انسان

در جمع طلاب سراسر کشور (اردوگاه ولايت)
تاریخ: 
شنبه, 27 مهر, 1392

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

 الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا می‌کنیم.

خدای متعال را شکر می‌کنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که در این جمع نورانی سروران عزیز شرکت کنم و شاهد الطاف الهی و عنایات خاص حضرت ولی‌عصر‌ارواحنافداه نسبت به امت اسلامی و مخصوصاً کشور جمهوری اسلامی ایران که متعلق به امام زمان‌عجل‌الله‌فرجه‌الشریف است، باشم. دیدن این صحنه و حضور در این مجلس بسیار مایه مسرت است؛ مخصوصاً برای کسی که دوران‌ گذشته را به‌خصوص دوران قبل از پیروزی انقلاب و کیفیت برخورد با علما، طلاب و روحانیون را در رژیم ستمشاهی دیده باشد و محرومیت‌هایی که در آن دوران به روحانیت تحمیل می‌شد را درک کرده باشد، آن‌وقت حالا می‌فهمد که خدای متعال به برکت رهبری‌های امام راحل‌‌رضوان‌الله‌علیه و فداکاری‌های یاران آن بزرگوار چه نعمتی به روحانیت و شیعه و اسلام و مسلمان‌ها عنایت فرموده است.

سیر تکاملی وجود انسان

من یادم می‌آید از بچگی، از آن وقتی که خودم را شناختم و کمابیش یادم می‌آید، روی عالَم بچگی دلم می‌خواست در چیزهایی که در اختیارم بود از بچه‌های دیگر جلو باشم؛ مثلاً اگر لباسی داشتم دلم می‌خواست لباسم بهتر از لباس دیگران باشد، اگر غذایی می‌خوردم دلم می‌خواست غذای بهتری باشد، اگر با بچه‌ها مثلاً صحبت خانه پدری‌مان می‌شد، من می‌خواستم وانمود کنم که خانه ما بهتر است، اگر صحبت از پدر و مادر می‌شد سعی می‌کردم پدر و مادرم را اشخاص مهمی جلوه بدهم و اینکه مثلاً من فرزند چنین خانواده شریفی هستم. شاید امثال من هم کم نباشد و بعید می‌دانم این‌ها منحصر به شخص من بوده باشد و فکر می‌کنم بچه‌های دیگر هم کمابیش همین‌طور هستند. بالاخره وقتی مدرسه رفتیم دلمان می‌خواست در مدرسه و در کلاس از بچه‌های دیگر جلوتر باشیم و شاگرد اول باشیم. اگر کلاس‌های مشترک مشابهی بود دلمان می‌خواست کلاس ما از کلاس‌های دیگران برتر باشد. از این‌جا چیز دیگری هم ضمیمه می‌شد؛ تا حالا صحبت این بود که لباس، غذا و موقعیت شخص من از دیگران برتر باشد، از این‌جا به بعد چیز دیگری ضمیمه‌اش می‌شود که کلاس ما یا تیم ما از دیگران برتر باشد. اگر مسابقه ورزشی بود تنها نمی‌خواستم خودم بهتر از دیگران بازی کنم و برنده بشوم بلکه می‌خواستم تیم‌مان برنده بشود. از چیزهایی که حالا که یادم می‌آید خنده‌ام هم می‌گیرد ولی به‌هرحال واقعیت‌هایی است و ببینید چنین چیزهایی در شما هم هست یا نه، وقتی مسافرت می‌رفتیم مثلاً سوار اتوبوس می‌شدیم گاهی می‌شد که در راه دو تا اتوبوس با هم مسابقه می‌گذاشتند و یکی می‌خواست جلو بیفتد، اگر آن اتوبوسی که ما در آن نشسته بودیم جلو می‌افتاد خوشحال می‌شدیم؛ آهان، اتوبوس ما جلو زد! اگر کسی می‌پرسید آخر اتوبوس شما چه ربطی به شما دارد؟! می‌گفتیم خب دیگر اتوبوسی است که ما در آن نشسته‌ایم. خب اتوبوس بهتر بوده، راننده‌اش رانندگی بهتری کرده، آخر به تو چه؟! خب اتوبوس ما است، راننده ماست دیگر!

اگر در ماشینی می‌نشستیم که این ماشین از ماشین دیگر بهتر بود یا راننده‌اش از راننده دیگر بهتر بود، ما خوشمان می‌آمد که ماشین ما جلو زد. بعدها مثلاً در تیم‌های ورزشی و مسابقات ورزشی و این‌ها دیدم که همان فکر، به شکل دیگری در دیگران هم وجود دارد و تا آن‌جا می‌رسد که تیم فوتبال ایران یا والیبال ایران که در مسابقات بین‌المللی برنده می‌شود صدر تا ذیل جامعه خوشحال می‌شوند، از شخصیت‌های خیلی بالا تا بچه‌های محله، همه خوشحال می‌شوند که تیم والیبال ایران در مسابقات بین‌المللی در فلان جا برنده شده است. آخر آن‌ها برنده شدند، به شما چه؟! مال ما است دیگر، تیم کشور ماست.

ریشه علاقه به ترقی و پیشرفت

در اینجا ابتدا این سؤال مطرح می‌شود که چرا آدمیزاد این‌طور است و چرا مدام می‌خواهد کامل‌تر بشود، پیش‌تر برود و ترقی کند؟ خب یک خوبی‌هایی داریم همین‌ها را نگه‌داریم، حالا اینکه می‌خواهیم کمی بیشتر، کمی بهتر، کلاس بالاتر، نمره بیشتر بشود چرا این‌طوری هستیم؟ دوم این‌که آیا ما خودمان این‌طوری شدیم یا ما را این‌طوری آفریدند؟ آیا ما برخلاف مسیر فطرت داریم این‌طور حرکت می‌کنیم و شیطان ما را وادار می‌کند که این‌طور باشیم یا اصلاً آدمیزاد این‌طور خلق شده است؟ اگر واقعاً خدای حکیم ما را این‌طور آفریده، سؤال می‌شود که آخر، حکمتش چیست که آدم طوری باشد که حتی مثلاً وقتی تیم ورزشی‌‌مان برنده می‌شود ما خوشحال می‌شویم، خیلی دلمان بخواهد، چه‌بسا برخی سجده شکر کنند، نذر بکنند که مثلاً فلان تیم ما برنده بشود، یا مثلاً در پیشرفت‌های علمی، ترقیات و اکتشافات علمی، مثلاً به خاطر اینکه ما پهپاد ساختیم باعث افتخارمان در کشور است، یا به خاطر اینکه در انرژی اتمی و غنی‌سازی اورانیوم پیشرفت کردیم، در مقابل ملت‌های دیگر سربلندیم. خب اگر کسی بپرسد آخر به شما چه؟! چند تا دانشمند زحمت کشیدند و ترقی کردند تا به این‌جا رسیدند، این به شما چه ارتباطی دارد که شما کِیف می‌کنید؟! این هستیم دیگر، کشور ماست دیگر، این‌ها دانشمندان ما هستند. این یعنی چه؟ چرا ما اینجور هستیم؟ آیا خوب است که این‌طور باشیم؟ آیا به‌طور مطلق هر چیزی را که دل آدم بخواهد که بهتر از دیگران باشد این یک کمال است و باید این‌طور باشد یا در بعضی چیزها باید این‌طور باشد و در بعضی نه؟

در پاسخ به این سؤال شاید ابتدا انسان تعجب بکند و بگوید یعنی چه؟! خب بله، آدم همه‌چیز را می‌خواهد بهتر باشد. ولی می‌بینیم که در فرهنگ ما چیزهای دیگری نیز ارزش است؛ مثلاً اینکه باید ایثار کرد، نباید افتخار کرد، فخرفروشی خوب نیست، تکبر خوب نیست، عُجب خوب نیست، ایثار خوب است و خوب است آدم چیزهایی که دارد را در اختیار دیگران قرار بدهد و خودش استفاده نکند. از یک‌ طرف دلمان می‌خواهد که خودمان کمال بیشتری داشته باشیم، نه‌تنها شخص خودمان بلکه شهر خودمان، محله‌ خودمان، کشور خودمان و ازیک‌طرف باید به دیگران بدهیم. این‌ها چه نسبتی با هم دارد؟ آخر چرا؟! اگر خودمان باید داشته باشیم چرا باید به دیگران بدهیم؟ این دو تا چطور با هم جمع می‌شوند؟

خب شاید اکثر عزیزان و شاید همه‌شان بگویند که این حرف‌های بچه‌گانه چیست که این‌جا می‌زنید؟ بالاخره ما این هستیم دیگر. آن‌ها ارزش‌هایی است که در اسلام مطرح است که آدم باید ایثار کند و فکر دیگران باشد. این‌ها هم چیزی است که خب دیگر این‌جا هست و همه همین‌طورند. این‌که وقت ما را بگیرید و این‌جا بنشینید و از این صحبت‌ها بکنیم چه فایده‌ای دارد؟! اما بنده فکر می‌کنم طرح این مسئله خیلی بی‌فایده نباشد.

حکمت وجود انگیزه پیشرفت و تکامل

روشن است که اصل این مطلب که انسان، طالب پیشرفت، ترقی و تکامل باشد، چیز بسیار خوبی است. خداوند آدمیزاد را این‌طور آفریده و این عین حکمت الهی است. اگر این انگیزه در ما ‌نبود که پیشرفت کنیم خب همیشه در یک سطح می‌ماندیم، درصدد برنمی‌آمدیم که کمالات جدیدی کسب کنیم. اگر انگیزه نداشتیم که پیش برویم و بالاتر برویم، برای انسان ترقی حاصل نمی‌شد و حداکثر، سعی می‌کرد چیزهایی را که دارد را نگه دارد و همان‌که به او دادند را داشته باشد. همه ترقیاتی که در هر صحنه‌ای نصیب بشر شده و خواهد شد در اثر این است که آدم انگیزه دارد که می‌خواهد کمال بیشتری داشته باشد. اگر خدا این انگیزه را برای آدمیزاد خلق نکرده بود، اگر ما را طوری نیافریده بود که دنبال کمال بیشتر باشیم، این تکامل‌ها حاصل نمی‌شد. حداکثر این بود که همان چیزهایی که فکر می‌کردیم داریم و خدا از اول داده، آن را نگه می‌داشتیم اما برای این‌که بر آن بیفزاییم و چیز بیشتری کسب کنیم انگیزه‌ای نداشتیم. این انگیزه‌هاست که باعث حرکت انسان رو به تکامل و پیشرفت می‌شود و اگر این‌ها نبود تکاملی هم پیدا نمی‌شد.

پس اصل وجود این انگیزه که آدم در هر مرحله‌ای، فکر این باشد که بالاتر برود چیز مطلوبی است، اما آیا هر پیشرفتی مطلوب و حکمت‌آمیز است و مقصد اصلی الهی به آن تعلق گرفته که ما تکامل پیدا کنیم و آن را داشته باشیم و در آن جهت حرکت کنیم یا حساب دیگری در کار است؟ این سؤال کمی جای تأمل دارد. خب ما ملاحظه می‌کنیم که از دوران‌هایی که گذراندیم، آن وقتی که بچه سه چهارساله بودیم دلمان می‌خواست اسباب‌بازی‌هایمان بهتر باشد، دیگر مثلاً فکر خانه و اتومبیل و موقعیت اجتماعی و پست و این حرف‌ها نبودیم و این چیزها اصلاً سرمان نمی‌شد و فقط اسباب‌بازی می‌شناختیم. بعد که کمی رشد کردیم و فهمیدیم چیزهای دیگری مهم‌تر است اسباب‌بازی کنار رفت و چیزهای دیگری از قبیل مسئله شخصیت و برتری در کلاس و عزیزتر بودن پیش معلم و این چیزها مطرح ‌شد. بعد کم‌کم وارد زندگی اجتماعی شدیم و مسئله ثروت و مکنت و موقعیت اجتماعی و شغل و پست‌های اجتماعی و اهمیت‌ها و پرستیژهای اجتماعی و این‌ها مطرح شد. ما دائماً این برتری‌ها را از مرحله‌ای به مرحله دیگر منتقل می‌کنیم و مدام متعلقش عوض می‌شود. سؤال می‌شود که این سِیر که مدام متعلق این تکامل عوض می‌شود آیا در یک جایی حد یَقِف دارد، و به آن‌جا که رسید دیگر می‌ماند یا نه، باز هم زمینه این هست که تغییر بکند و دنبال یک کمال از سنخ دیگری برویم؟

انگیزه‌های پیشرفت و ترقی

 بررسی زندگی مردم تا آن اندازه که اطلاعات بنده و امثال بنده اجازه می‌دهد، نشان می‌دهد که اکثریت قریب به اتفاق انسان‌ها برتری‌هایی که می‌جویند و ترقیات و پیشرفت‌هایی که انتظارش را دارند همه به نحوی با مادیات ارتباط دارد. آن‌هایی هم که همت‌شان بالاست اگر مثلاً املاک زمین را هم تصاحب کردند فکر این‌ می‌روند که کره مریخ را تصاحب کنند! می‌خواهند از زمین بالاتر بروند و به این فکر می‌کنند که ستاره دیگری که بزرگ‌تر باشد یا مثلاً وسعت و امکاناتش بیشتر باشد را تصاحب کنند.

امروز پیشرفته‌ترین کشورهای دنیا را که از نظر علم، صنعت، تکنولوژی، وسایل تبلیغاتی، موقعیت جغرافیایی و سیاسی، ابزار و ادوات جنگی، ثروت و هر پیشرفتی که شما حساب بکنید تاپ هستند و در قله‌اند را در ذهن‌تان مجسم کنید، کسانی به نحوی سعی می‌کنند که کمی به آن‌ها نزدیک بشوند و وقتی می‌بینند که خودشان نمی‌توانند آن امتیازات را کسب کنند به این اکتفا می‌کنند که با این‌ها ارتباط داشته باشند. این هم به‌صورت فطری در آدمیزاد هست.

یک مثال خودمانی بزنیم! فرض کنید مثلاً در محیط روحانیت ما دلمان می‌خواهد که با مراجع ارتباط داشته باشیم، اگر کسی با مرجعی رفت‌وآمد و ملاقات خصوصی داشته باشد، او را به مهمانی شخصی دعوت کنند و برود و بیاید این مایه افتخارش است. بالاترین کسانی که ما می‌شناسیم مقام معظم رهبری‌ادام‌الله‌ظله است، فرض کنید یکی از ما کسی باشد که ایشان گاهی مثلاً نامه‌ای برایش می‌نویسند یا پیغامی می‌دهند که ناهار بیا منزل ما، این چه قدر مایه افتخار است؟! من خودم رهبر نیستم اما کسی هستم که رهبر مرا دعوت می‌کند تا با او ملاقات داشته باشم. این خیلی افتخار است، این‌طور نیست؟! یعنی یکی از مراحل تکامل و پیشرفت خودمان را ارتباط با یک مقام بزرگ می‌دانیم. حالا که خودمان نمی‌توانیم آن مقام را داشته باشیم این را مایه افتخار خودمان می‌دانیم که به نحوی با او ارتباطی داشته باشیم و به او انتسابی پیدا کنیم. فکر می‌کنم این‌ها کمابیش در دیگران هم هست و انحصار به بنده ندارد.

این‌ را عرض می‌کردم که آدمیزادهایی که ما سراغ داریم به جز تعداد کمی، همه در ترقیاتشان دنبال چیزهای مادی و چیزهایی که به نحوی به مادیات مربوط است، هستند. به‌عنوان‌مثال پیشرفت در علوم مادی، مثلاً فرض کنید هواپیمایی که بتواند مافوق صوت حرکت کند یا فرض کنید وسیله‌ای اختراع بشود که مستقیماً بتواند به‌راحتی و در فرصتی کوتاه ما را به کره مریخ ببرد، اگر کسی چنین چیزی اختراع کند خیلی افتخار دارد. شرکت‌هایی هستند که پیش‌فروش می‌‌کنند که مثلاً در فلان سال ما کسانی را با چه مبالغی به کره ماه می‌بریم، میلیون‌ها دلار پول می‌دهند برای این‌که اسمشان را ثبت کنند که آن‌ها را یک سفر به کره ماه ببرند، آن‌جا بروند پیاده شوند مثلاً قدمی بزنند و برگردند، همین که مثلاً می‌توانند به ماه بروند را مایه افتخار خودشان می‌دانند. بالاخره همه این پیشرفت‌ها در حوزه مادیات و متعلقات مادیات، سِیر می‌کند.

در پیشرفت‌های بهداشتی، فرض کنید کسی مثلاً دارویی اختراع کند که سرطان را یک‌روزه معالجه کند، این چه قدر مایه افتخار است؟ کشور ما افتخار می‌کند که در بین هفتاد و پنج میلیون، یک نفر پیدا شده و دارویی اختراع کرده که سرطان را یک‌روزه معالجه می‌کند. ما در بین همه کشورهای دنیا یک سر و گردن بلندتر می‌شویم که ما جزو آن کشورهایی هستیم که یک نفر در آن کشور، این اختراع و این کشف علمی را کرده، ولی بالاخره این پیشرفت به چه مربوط می‌شود؟ به سلامتی بدن و علاج سرطان، یعنی چند روز دیگر در عالم نان بخور و نفس بکش؛ اما آخرش چه؟! ترقیاتی که ما حساب می‌کنیم در همه عرصه‌ها به نحوی به چیزهایی که با مادیات ارتباط دارد برمی‌گردد، از خانواده و همسر و فرزند گرفته تا شخصیت‌های بزرگ علمی و سیاسی و کسانی که در سرنوشت جهان مؤثر هستند، بالاخره این ترقیات به امور مادی برمی‌گردد.

کمال بی‌نهایت؛ انگیزه ترقی و پیشرفت

آن انگیزه‌ای که خدا در انسان قرار داده که دنبال کمال بیشتر برود، حکمت دارد. آدم باید دنبال این‌ها برود اما بالاخره به پایان خط مادیات می‌رسد، بعد از آن چه؟ گیرم کره زمین را در اختیار شما گذاشتند و شما سلطان کره زمین شدید، آن وقت مثلاً چه می‌شود؟! فرضاً در صدمین طبقه یک ساختمان بخوابید، خب این طبقه صدم که شما می‌خوابید با آن طبقه پایینی که در رختخواب خوابیدید فرقی می‌کند؟ این همان رختخواب است و همان خواب است؛ البته اگر خواب‌تان ببرد و آن‌جا راحت بخوابید! خب من رفتم طبقه صدم خوابیدم مثلاً چه شد؟!

اگر ثروت عالم را در اختیار شما بگذارند بالاخره شما همان اندازه‌ای که ظرفیت معده‌تان است می‌توانید غذا بخورید، دیگر همه غذاهای عالم را که نمی‌توانید بخورید. انواع چیزهای دیگری که هست، مادیاتی از این قبیل است. اگر همه این‌ها برای ما میسر شد آیا ما اشباع می‌شویم که دیگر بعد از این چیزی نمی‌خواهیم؟ من خیال می‌کنم اگر درست تصور کنیم جواب منفی است، هیچ‌وقت اشباع نمی‌شویم. بعد اگر احتمال بدهیم که در کهکشان دیگری، ستاره‌ دیگری است که ما بتوانیم برویم آن را تسخیر کنیم دلمان می‌خواهد آنجا برویم. کل این‌ کهکشان هم در اختیار شما باشد آدم بازهم قانع نمی‌شود. این نشانه این است که آن کسی که این انگیزه را در وجود انسان قرار داده هدف اصلی‌اش چیز دیگری است و فراتر از این‌هاست؛ او می‌خواهد تا انسان، به کمال بی‌نهایت وصل نشود، دست نکشد.

همه کمالات مادی محدود است، اگر انسان کمی بهتر و بالاتر از آن‌ها را پیدا ‌کند آن‌های دیگر را رها می‌کند و دور می‌ریزد. مثلاً اسباب‌بازی‌ها کنار می‌رود و پول، ساختمان، ماشین، مثلاً هواپیمای شخصی و از این چیزها به میدان می‌آید. خب بعدش چه؟ آیا فراتر از همه این مادیات هم چیزی هست؟ خدا انگیزه‌ای را از همان طفولیت در آدم قرار داده و فِلِشی را تعیین کرده و نشان می‌دهد که مدام برو تا آخرش به کجا می‌رسی؟ آن که تو را اشباع می‌کند هیچ‌کدام از این کمالات محدود نیست، وقتی اشباع می‌شوی که تو به یک منبع بی‌نهایت کمال وصل بشوی. هر چه بخواهی باشد و فوق آنچه می‌خواهی؛ وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ،[1] بعد هم در جای دیگر می‌فرماید وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ.[2] آن که شما عقل‌تان می‌رسد و میل‌تان به آن تعلق می‌گیرد آن‌جا هست اما محدود به آن هم نیست؛ وَلَدَیْنَا مَزِیدٌ. ما بیشتر از آن هم داریم که عقل شما نمی‌رسد، ولی ما داریم و می‌توانیم به شما بدهیم.

چون خدا ما را برای آن‌جا و برای رسیدن به آن کمال آفریده، این مسیر تکاملی را سر راه ما گذاشته تا به هیچ جایی قانع نشویم. اگر دنبال جمال می‌گردیم امروز این موجود زیبا برای شما جاذبه دارد، اگر فردا زیباتر از آن را پیدا کردید آن را کنار می‌گذارید و خودبه‌خود حذف می‌شود. فردا اگر زیباتر سومی پیدا کردید که از آن دو تا زیباتر بود هر دوی آن‌ها کنار می‌روند. آن انگیزه و خواست فطری شما، برترین است. این کمالات محدود تا هر جا بروید و به هر جا برسد، به علاوه یک آن‌ها هم ممکن است. شما هر عددی داشته باشید وقتی‌که نامتناهی نباشد می‌شود گذاشت به علاوه یک، به علاوه یک که هیچی می‌توانیم بگوییم به توان مثل خودش؛ اما اگر به کمال بی‌نهایت رسید، خب بی‌نهایت است و دیگر حدی ندارد که بالاتر داشته باشد.

سخن از کمال نامتناهی به میان آمد و این‌که انسان به یک جایی می‌رسد که حدومرز ندارد. اکنون این سؤال مطرح می‌شود که مگر چنین چیزی ممکن است؟ ممکن است بگویید خیالبافی آسان است، حتی محاسبات بی‌نهایت هم روی آن می‌شود کرد. ریاضیدان‌ها بی‌نهایت ضرب در بی‌نهایت را هم تصور کردند اما حالا واقعیتی که ندارد، در عالم در بین چیزهایی که می‌شناسیم چیز بی‌نهایتی نداریم تا حاصل‌ضربش را بتوانیم محاسبه کنیم و بتوانیم به توانش برسانیم. آیا واقعاً چنین چیزی هست؟ چیزی که دیگر بالاتر از آن چیز چیزی نباشد و نه‌تنها وجود داشته باشد بلکه بتوانیم با آن ارتباط پیدا بکنیم و این مایه افتخار ما بشود.

کسانی پیدا شده‌اند، البته عده آن‌ها نسبت به اکثریت قریب به اتفاق مردم کم است. گفته‌اند تعداد آن‌ها از اول خلقت تاکنون 124 هزار نفر بوده است. اینها گفته‌اند بله، چنین چیزی هست و اصلاً شما آفریده شدید برای این‌که با او ارتباط پیدا کنید. او می‌گوید إِلَهِی کَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّا؛ ارتباط با تو آخرین حد افتخار است. ما افتخار می‌کنیم که مثلاً در مدرسه با مدیر مدرسه آشنا، خویش و قوم و فامیل هستیم، بعد با فرماندار شهر ارتباط داریم؛ ما همسایه هستیم، خیلی رفیقیم، فامیل هستیم، بعد استاندار، بعد رئیس‌جمهور و دیگر تا هر جا که فرض بکنید. خیلی‌ها ته دلشان این است که اگر می‌شد ما یک لحظه‌ ولو تلفنی با رئیس‌جمهور آمریکا صحبت می‌کردیم، چه قدر خوب بود و چه افتخاری بود! مگر هر کسی را راه می‌دهند؟ اگر چنین چیزی می‌شد چه قدر عالی می‌شد! ممکن است کسانی این‌طوری فکر کنند.

راه برقراری ارتباط با کمال بی‌نهایت

اگر بگویند ممکن است که آدم با کسی که قدرت بی‌نهایت دارد بهترین رابطه را برقرار کند، آیا چنین چیزی می‌شود؟! چه وقت؟! کجا می‌شود؟! چه مقدماتی را باید طی کرد؟! چه اموالی را باید اهدا کرد؟! هیچ، هیچ مؤونه‌ای ندارد، هر جا بخواهی، هر وقت بخواهی در اختیار توست؛ فَاذْكُرُونِی أَذْكُرْكُمْ.[3]

اکنون در این عالم حدود شش، هفت میلیارد انسان زندگی می‌کنند، قبلاً چه قدر بودند، نمی‌دانیم، بعدها چه قدر بیایند نمی‌دانیم، حالا فرض کنید همین شش، هفت میلیارد انسان، می‌گویند از اول خلقت تا حالا 124 هزار پیغمبر آمده‌اند. 124هزار در مقابل شش هفت میلیارد عددی نیست و نسبت قابل‌ توجهی ندارد. این‌ 124 هزار نفر گفته‌اند چنین چیزی می‌شود، آن‌های دیگر می‌گویند: نه بابا! این‌ها خیال است! اصلاً چنین چیزی نیست! باشد هم نمی‌شود با آن ارتباطی برقرار کرد. این‌ها گفتند: نه بابا! ما ارتباط برقرار کردیم و شد؛ وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى،[4] إِنِّی أَنَا رَبُّكَ،[5] وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَیْنِی،[6] دیگران هم هر کسی به اندازه ظرفیت خودش می‌توانند ارتباط برقرار کنند. آیا این مسئله قابل‌ تأمل نیست و جای تحقیق ندارد؟ آیا ارزش تحقیق ندارد؟ آیا این مسئله به اندازه این سؤال که آیا در مریخ امکان زندگی موجود زنده است یا نیست، ارزش ندارد؟! تابه‌حال چه قدر هزینه شده برای این‌که اثبات کنند که آیا مریخ قابل سکونت است یا نیست، آب در آن هست یا نیست، هوایش قابل استنشاق است یا نیست، زمینش قابل زراعت است یا نیست، هنوز هم تحقیقات ادامه دارد، آن وقت این مسئله قابل تحقیق نیست که آیا می‌شود آدمیزاد با یک موجودی که کمال بی‌نهایت را دارد به همین سادگی ارتباط برقرار کند! تا برسد به آن‌جایی که نیمه شبی که همه خوابند می‌شود ارتباط خصوصی برقرار کرد؛ تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ،[7] فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ.[8] جا ندارد ببینیم این راست است یا دروغ؟! اگر راست است جا ندارد بگردیم راهش را پیدا کنیم که چه کاری می‌شود کرد تا چنین عزتی، چنین افتخاری و چنین کمالی پیدا کرد که به این آسانی‌ها از هیچ راهی فراهم نمی‌شود؟

گاهی برای رسیدن به کمالات محدود، یک‌عمر زحمت می‌کشیم تا جایی استخدام بشویم، به اندازه خوراک‌ و زندگی‌مان درآمد داشته باشیم، مثلاً در ماه یک میلیون، دو میلیون حقوق بگیریم. یک‌عمر زحمت می‌کشیم؛ دبیرستان برو، بعد دانشگاه برو، پشت کنکور باش، درس بخوان شب و روز، همه چیزت را بده، کنکور قبول بشوی بعد حالا دوره دانشگاه را بگذران حالا بعدش دکترا گرفتی، مگر هرکس دکترا گرفت فوراً استخدام می‌شود و آن جایی که دلش می‌خواهد می‌تواند برود؟ چه قدر این را ببین، آن را ببین، التماس، خواهش، تمنا، وساطت، پارتی‌گری تا یک جایی استخدام شود. حالا آخرش چه؟ ماهی دو میلیون تومان درآمد دارد، همین! آن وقت درآمد را چه‌کار می‌کنی؟ خرج شکم و لباس می‌کنیم و با آن زندگی می‌کنیم. آیا این‌قدر ارزش دارد که آدم یک‌ عمر جوانی‌اش را بگذارد تا آخر عمر، پیر که می‌شود تازه از پس‌اندازش یک خانه بخرد؟! پنجاه، شصت سال در خانه‌ اجاره‌ای زندگی کرده، حالا دم مردن خیلی دلش خوش است به این‌که از پس‌اندازهایی که جمع کرده خانه می‌خرد! این شد زندگی؟! ما برای همین خلق شدیم؟! چیز دیگری وجود ندارد؟!

یک سؤال این بود که آیا باید در مقام مقایسه با دیگران باشیم و سعی کنیم بهتر از دیگران بشویم یا نه؟ این یک امر فطری است؛ وَفِی ذَلِكَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ.[9] این‌هایی که اهل رقابت هستند باید در این‌ها رقابت کنند؛ لِمِثْلِ هَذَا فَلْیَعْمَلْ الْعَامِلُونَ،[10] وَفِی ذَلِكَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ. اگر می‌خواهید مسابقه بگذارید در این‌جا مسابقه بگذارید؛ سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ.[11]

اطاعت خدا؛ ویژگی بارز امام خمینی‌رضوان‌الله‌علیه

من اقرار می‌کنم خودم با این سؤالی که طرح کردم حکم محکومیت خودم را صادر کردم، اما به‌هرحال طرح این سؤال شاید برای کسانی باشد که آن‌ها لیاقتش را داشته باشند که از این سؤال استفاده کنند. شاید در بین میلیون‌ها انسان یکی دو تا گوهر مکنونی وجود داشته باشد که گاهی یک حرف، زندگی آن‌ها را متغیر کند، سرنوشت‌شان را عوض کند و آن‌ها را به انبیا و اولیا ملحق کند. مگر تا حالا نشده؟! خیال می‌کنید امام رضوان‌الله‌علیه از اولی که آفریده شد آیت‌الله‌العظمی خمینی‌رضوان‌الله‌علیه بود؟ یک طلبه ساده مثل من و شما بود، در مدرسه‌ای درس می‌خواند، مدتی اراک بود بعد که مرحوم آقا شیخ آمدند قم ایشان هم به قم آمد، حجره‌ای در مدرسه‌ای داشت و مثل همه کسان دیگر درسی می‌خواند. بعد از مدتی که مجتهد شد درسی می‌گفت. من خودم یادم است آن وقتی که امام‌رضوان‌الله‌علیه مثل سایر اساتید درس می‌گفت بیست، سی نفر شاگرد داشت. خیلی اساتید دیگری بودند که تعداد شاگردانشان بیشتر از ایشان بود؛ اما اراده‌ و همتی در او بود که در مقام وَفِی ذَلِكَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ از همه جلو زد، خدا هم به او چیزی داد که ما در این دوران کس دیگری را سراغ نداریم که خدا چنین نعمتی به او داده باشد و چنین افتخاری نصیبش بشود. ان‌شاءالله روزی در بهشت خواهیم دید که امام‌رضوان‌الله‌علیه به واسطه این‌که راه اطاعت خدا را پیش گرفت خدا به او چه داد، به برکت او میلیون‌ها انسان وارد بهشت می‌شوند، همه ریزه‌خوار خوان او هستند. ببینید ما چه عزتی در این دنیا پیدا کردیم بعد از آن ذلتی که هیچ‌کدام از شماها ندیدید و اگر هم شنیدید تصورش را درست پیدا نکردید؛ خود امام‌رضوان‌الله‌علیه می‌فرمود زمانی بود که مردم متدین، همشهری‌های خود ما، راننده بود آخوند سوار ماشینش نمی‌کرد و می‌گفت آخوند نکبت دارد! اگر سوار ماشین من بشود ماشین من می‌شکند! موقعیت روحانیت در جامعه این بود و حالا ببینید به کجا رسیده؟ گرد مرقد ایشان را برای تبرک می‌برند و البته بی‌جا نمی‌کنند. این همین آدمیزاد است. خدا در درون انسان استعدادی آفریده که اگر از این استعداد آگاه بشود و از آن درست بهره‌برداری بکند ترقی‌اش قابل محاسبات ما نیست و از آن چیزی که در محاسبات‌مان با اعداد و ارقام محاسبه می‌کنیم خیلی فراتر می‌رود. این 124 هزار نفر در بین چند میلیارد انسان گفتند بابا! برای شما هم این راه باز است، خدا رحمتش را به کسی اختصاص نداده و نسبت به دیگران هم بخل ندارد، شما هم اگر همت کنید به اندازه ظرفیت خودتان می‌توانید از این مسیر استفاده کنید. مهم این است که ما اول بشناسیم و باور کنیم که چنین چیزی هست، دوم؛ در مقام مقایسه برتری‌اش را بر امکانات مادی بفهمیم که این چه قدر برتر از آن‌هاست؟ سوم همت کنیم که از تعلقات مادی بکاهیم تا جایی برای تعلق به این معنویات پیدا بشود. تا آن دلبستگی‌ها و اسباب‌بازی‌های بچه‌گانه هست مسئله پست و ریاست جمهوری مطرح نمی‌شود. بچه اسباب‌بازی می‌خواهد و نمی‌فهمد که رئیس‌جمهور یعنی چه؟ وقتی آن را می‌فهمد که از آن مرحله بگذرد.

ما تا در این مرحله مادیات هستیم نمی‌فهمیم فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِیَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْیُنٍ یعنی چه؟ بنده که نمی‌فهمم، شما هر کدام می‌فهمید خوش به حال‌تان! اما قرآن می‌گوید: فَلَا تَعْلَمُ.

شناخت این راه، طرح سؤال و پیدا کردن جوابش، پیدا کردن راه عملی و برنامه اجرایی‌اش تا رسیدن به حد نهایی‌اش را خدا به همه نداده است، ولی به امثال شما داده است. در بین شش، هفت میلیارد انسانی که روی زمین زندگی می‌کنند امثال شما، چند گروه دیگری مثل شما هستند که اصلاً با این حرف‌ها سروکاری دارند و در این زمینه فکری می‌کنند و دنبالش هستند، دیگران نهایت فکرشان این است که به کره مریخ بروند. دیگر همت که خیلی بلند بشود آن می‌شود! و کسی طالب این چیزهایی که صحبت شد نیست و خیلی‌ها می‌گویند این‌ها خرافات است.

معنویت؛ روح ترقی و پیشرفت

خلاصه عرایضم ما تکامل و ترقیاتی در چارچوب مادیات داریم، این‌ها واقعاً تکاملاتی است، بالاخره کسی که نسبیت انیشتین را تصور کرد، حرکت جوهری ملاصدرا را تصور کرد یا سایر تئوری‌‌های علمی و فلسفی را، قیمت این‌ها با دیگران تومانی دو عباسی فرق دارد، اما همه این‌ کمالات مادی را که شما با متعلقاتش حساب بکنید کالبدی است که احتیاج به روح دارد. این کمالات مادی و این کاخ، این علم، این تکنولوژی، این پیشرفت‌ها، این ساختمان‌ها، این انتقال‌ها و سایر چیزهایی که شده و بعدها خواهد شد بدون آن روح فرومی‌ریزد و دوامی نمی‌آورد. شما در ظرف همین چند سال عمرتان ببینید از آن وقتی که تلفن همراه اختراع شد تا حالا چه قدر ترقی کردید؟ من خوب یادم است اولین باری که تلفن بی‌سیم دیدم در یکی از کشورهای خارجی بود. از فرودگاه که پیاده شدیم آن کسی که آمده بود ما را ببرد دیدم از داخل ماشین دارد تلفنی صحبت می‌کند. ‌گفت می‌خواهی با تهران صحبت بکنی؟ گفتم چه طوری صحبت بکنم؟ گفت بیا، تلفن. من تعجب کردم که می‌شود بدون ارتباط سیم تلفن از داخل ماشین صحبت کرد. گفت بله، تلفن بی‌‌سیم است. تلفن را گرفتیم و صحبت کردیم، دیدیم بله، می‌شود. از آن وقت تا حالا پنجاه سال نشده، ببینید تلفن همراه چه قدر ترقی کرده است؟ شما در خانه یا در اتاق‌تان نشستید، می‌توانید با دائره‌المعارف دنیا به‌سادگی دسترسی پیدا کنید، کافی است تنها چند تا دگمه بزنید. بعد از این چه خواهد شد نمی‌دانیم اما اگر هزاران برابر این‌ها هم ترقیات پیدا بشود این‌ها کالبد بی‌جانی است. اگر آن روح معنوی در آن باشد این‌ها ارزش پیدا می‌کند، اگر نه، ممکن بود این ارزش در یک مراحلی، در خانه‌های گلی هم پیدا بشود، روی حصیر هم پیدا بشود، با شترسواری هم پیدا بشود.

شما خیال می‌کنید خانه پیغمبر اکرم‌صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مثل کاخ سفید بود؟ نه بلکه دیوار خانه ایشان گِلی بود و سقفش را هم با همین شاخه‌های درخت‌ خرما می‌پوشاندند. آیا آن‌ها به آن کمالات نرسیدند؟! آن‌ها آن روح را داشتند. آن قالب ضعیف بود اما آن روح قوی بود. پیشرفت این کالبدهای مادی برکاتی خواهد داشت به شرط این‌که آن روح در آن باشد. شناخت آن روح، استفاده از آن روح، تسخیر آن روح، به دست آوردنش، به کار گرفتنش و دمیدنش در زندگی دیگران، کلیدش به دست شماست. خدا علوم اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین را نصیب شما کرده است. اگر قدرش را بدانید و بیاموزید و خوب عمل کنید می‌توانید خودتان را به آن درجه کمالی که ارتباط با کمال بی‌نهایت است برسانید و دیگران را نیز برسانید.

وَفَّقَنَا اللهُ وَ إیَّاکُمْ إنْ‌شَاءَالله

والسلام علیكم و رحمة الله


[1]. زخرف، 71.

[2]. ق، 35.

[3]. بقره، 152.

[4]. طه، 13.

[5]. طه، 12.

[6]. طه، 39.

[7]. سجده، 16.

[8]. سجده، 17.

[9]. مطففین، 26.

[10]. صافات، 61.