بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّاهِرِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
مسیری که انسان در پیش دارد، به چند نوع آگاهی نیاز دارد؛ نخستین نوع آگاهی این است که انسان بداند در کجاست، چه موقعیتی دارد، به چه موقعیتی میتواند برسد و راه رسیدن به این موقعیت مطلوب چیست. اینها نوعی آگاهی است كه اگر هر یك از ما آن را نداشته باشیم، چهبسا روزی پشیمان شویم که چرا از ابتدا نفهمیدیم کیستیم، و قرار است به کجا برویم و در نتیجه نیروهایمان را هدر دادهایم و چه بسا به ضررمان تمام شده باشد. در واقع، این همان عصاره اصول دین ـ توحید، نبوت و معاد ـ است که ما بدان معتقدیم؛ اینكه از سوی خداییم، به سوی او میرویم و در این دنیا باید از راهنماییهای انبیا استفاده کنیم تا در بازگشت به سوی خدا، زندگی جاودانه و سعادتمند داشته باشیم؛ اگر از این امور آگاهی نداشته باشیم، مانند این است که ابزاری صنعتی را در اختیار داشته باشیم، ولی ندانیم آن را برای چه ساختهاند و چگونه باید از آن استفاده کرد. فرض کنید وسیلهای الکترونیک از بازار میخرید و یا کسی آن را به شما هدیه میدهد اما نمیدانید این وسیله برای چه خوب است و چگونه باید از آن استفاده کرد. چهبسا بعد از اندك زمانی آن را خراب کنید، و یا متوجه نباشید و آن را منفجر كنید. بنابراین لازم است که انسان وقتی با چیزی مواجه میشود، بداند این چیست، چه كاربردی دارد و چگونه باید از آن استفاده کرد.
ما انسانها نسبت به خودمان نیز چنین حالاتی داریم؛ خداوند به ما حیات، بدن، فکر، روح و عقل داده است؛ ما را برای چه ساختهاند؟ به کجا میتوانیم برسیم؟ نهایت استفاده ما از این قوا چیست؟ چگونه باید قوای بدنی، فکری و روحی خود را به كار ببریم تا بتوانیم به آن هدف مطلوب برسیم. توحید میگوید خداوند شما را ساخته است؛ معاد میگوید شما به سوی یک زندگی ابدی در عالم در حال حرکت هستید؛ نبوت نیز میگوید از انبیا اطاعت کنید تا به سعادت ابدی برسید. متأسفانه بسیاری از انسانها در توجه به این ابعاد کوتاهی میکنند؛ برای نمونه، وقتی یک ابزار صنعتی یا یك تلفن همراه و یا یک کامپیوتر میخرند، حتی میپرسند كه چگونه باید از آن استفاده كنند؛ اما به این نمیاندیشند كه از این بدن، روح و فکری که خداوند به انسان داده است، چگونه باید استفاده كرد؟ چرا خداوند این قوا را به ما داده است؟
بخش دیگر، مسائلی است که وقتی دریافتیم بهطور کلی باید از راهنماییهای انبیا استفاده کنیم، باید برای خود روشن سازیم كه چگونه میتوانیم از ابزارهایی که در اختیار داریم، برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنیم؛ برخی از این ابزارها در اختیار خود ماست؛ مانند بدن، فکر و عقل؛ منتها بیشتر این ابزارها بیرونی است. خداوند همه این نعمتها را آفریده و در اختیار قرار داده است تا از آنها برای رسیدن به هدفمان استفاده کنیم. حال چگونه باید از این ابزارها استفاده کرد؟ همه علومی که بشر تا كنون به آن دست یافته است، در این حوزه قرار میگیرند؛ مانند اینكه چگونه باید بدن را حفظ کرد تا سالم بماند؛ چگونه باید فکر و روح را راهنمایی کرد؛ چگونه باید از ابزارهای مختلفی مانند گیاهان، معادن و محیط زیست استفاده کرد؛ همه اینها ابزارشناسی است.
بنابراین، اولین مسئله، خودشناسی است؛ یعنی اینكه ما را برای چه آفریدهاند و باید به کجا برویم. مسئله دوم این است که چگونه باید از ابزارها، برای رسیدن به اهداف در نظرگرفته شده استفاده كرد؛ یعنی بعد از اینكه فهمیدیم اهداف چیست و چگونه باید در مسیر تحقق آنها گام برداریم، باید بیندیشیم كه چگونه از ابزارها استفاده کنیم. همه تلاشهای علمی بشر از روز اول خلقتش ـ که نمیدانیم بهطور دقیق در چه زمانی بوده است ـ حول موضوع ابزار است؛ بدین معنا كه همه علوم مخلتفی که پیدا شده، همه ناظر به مسئله ابزار است. بعد از این مرحله، بررسی نحوه رفتار و مواجهه با انسانهای دیگر مطرح است. پس نخست باید خودمان را بشناسیم؛ دوم ابزارهای کار را بشناسیم، و سوم آشنایی با نحوة تعامل با انسانهای دیگر است. این موضوع از محیط خانه شروع میشود؛ اینكه پدر و مادر و فرزند نسبت به هم چگونه رفتار کنند؛ این نوع مسائل از فیزیک، شیمی و ریاضیات معلوم نمیشود؛ بلكه مربوط به علوم انسانی است که رفتار انسانها را تنظیم میکنند. سپس نوع مواجهه با همسایهها، همشهریان، مسئولان شهر، مسئولان كشور و پس از آن رفتار با دیگر انسانها در عرصه روابط بینالملل است؛ اینكه چگونه باید با آنها رفتار كنیم. همه این موارد علوم انسانی را تشکیل میدهند. در این شرایط باید موقعیت خودمان را در محیط خانواده، شهر، کشور و جامعه بینالمللی بشناسیم و ببینیم با هر کسی چگونه باید رفتار کنیم؛ دوست و دشمن کیست و با آنها باید چگونه رفتار كنیم؛ انواع و اقسام دشمنان كداماند؛ و پس از آن با جنگهای نظامی، جنگهای نرم و امثال آنها مواجه هستیم. اینها چیزهایی غیر از ریاضیات، فیزیک، شیمی، زیستشناسی و امثال اینهاست؛ معلوماتی از جنس دیگر است.
بدیهی است که هیچ انسانی نمیتواند همه این معلومات را به طور کامل داشته باشد. برای مثال، رشته پزشكی را در نظر بگیرید که فقط دوران تحصیل این رشته حدود هفده یا هیجده سال است. بعد از آن، دوران تمرینهای پزشکی، کارآموزی و دورههای انترنی و اسیستنتی است تا یك فرد پزشک شود. بعد از آن، آغاز دوره تخصص است كه باید از میان صدها رشته تخصصی در حوزه پزشكی، یك رشته را انتخاب، و عمری را صرف كرد تا در آن رشته متخصص شود؛ یعنی صدها رشته علوم برای یادگیری وجود دارد كه یك نفر نمیتواند همه آنها را فراگیرد. پس بهناچار باید كارها و تخصصها را تقسیم كرد، و این تقسیم به برنامهریزی درست نیاز دارد تا همه نیازهای جامعه برآورده شود.
اما آیا نوع اول معلومات را که پیشتر بیان كردیم، میتوان تقسیم کرد؟ درباره این نوع علم، كه ما از کجا آمدهایم، به کجا میرویم و چگونه باید زندگی کنیم، آیا كسی میتواند بگوید من فقط بررسی كنم كه از کجا آمدهام، و به بقیهاش کاری نداشته باشم. در این صورت چه رخ میدهد، بر فرض دانستم از کجا آمدهام، اگر ندانم به کجا میروم و چگونه باید زندگی کنم، بارم به منزل نمیرسد. این مجموعه را همه باید بدانیم؛ منتها مراتب دارد؛ مانند یک رشته علمی که دوره لیسانس، فوق لیسانس، دکتری و فوقتخصص دارد؛ اما این سنخ معلومات را همه باید داشته باشند، وگرنه خطرهایی وجود دارد که چه بسا نیروهای انسان را هدر دهد، و به ضرر خودش اقدام کند. در اینجا، ضرر همان انحراف از دین، بیدینی و الحاد است؛ اما دیگر دانشها این خطر را ندارند و هم گسترهای وسیع دارند كه قابل تقسیم است؛ مانند اینكه یكی چشمپزشک و دیگری دندانپزشک شود؛ یعنی به همدیگر خیلی ارتباطی ندارند. البته هر انسانی باید یکسری معلومات کلی و عمومی از این نوع مسائل داشته باشد؛ هر انسانی باید از بهداشت دهان و دندان، چشم، دستگاه گوارش و... معلوماتی داشته باشد؛ اما نمیتوان در همه این رشتهها عالم و متخصص شد؛ بلكه حداكثر میتوان در یك یا دو رشته از صدها رشته علوم مختلف متخصص شد. اما از دسته اول علوم هیچ مفری نیست؛ این طیف از علوم را انسان باید در حد نصاب استفاده کند و مطمئن شود؛ آیا این جهان و انسان بهطور خودبهخود، و بدون هیچ برنامهای و بهصورت تصادفی بهوجود آمده است ـ آنطور که ملحدین میگویند ـ یا نه، این آفرینش بر اساس هدف و شرایط مشخصی است. بههرحال، هر كسی باید این نوع مسائل را برای خود حل كند، وگرنه تا روز حشر لنگ خواهد بود.
فرض كنید كسی كه پزشك است بگوید به من ارتباطی ندارد كه چه کسی و چگونه کشور را اداره میکند یا با دشمنان خارجی و دوستان خود چگونه رفتار میکند؛ اما گاهی شرایطی پیش میآید که به دلیل خیانت مسئولان ـ مانند رژیم گذشته كه همه سرمایههای ما در دست دشمنان قرار داشت ـ همه هستی انسان بر باد میرود؛ دنیا و آخرت او نابود میشود. برای مثال، همه مركز اسلام را مکه و مدینه میدانند؛ بیشترین منابع نفتی و ثروت بادآورده در این منطقه قرار دارد؛ بهگونهای كه حتی حساب آن نیز در دستشان نیست؛ اگر آنها میتوانستند این ثروت خدادادی را خودشان استخراج و مدیریت کنند، اول کشور خودشان را آباد، و بعد هم سایر عالم اسلام را مدیریت میكردند و این هم افتخاری برای خودشان بود و هم سعادت مردم تأمین میشد و با این ثروت هنگفت مسلمانان نیز ارباب میشدند و عزت پیدا میکردند. اما الان وضعیت چگونه است؛ دشمن این ثروت را با عنوان خرید، استخراج میکند و وقتی میخواهد پولش را بدهد، میگوید چون شما را خیلی دوست داریم، در عوض پول آن، به شما اسلحه میفروشیم و با این كار بازار اسلحهسازی خودشان را رونق میدهند. بعد از دادن اسلحه به آنها میگوید البته باید زیر نظر من از این اسلحه استفاده کنید و کارشناس آموزش آن را من به شما میدهم؛ یعنی رمز آن را فقط در اختیار خودشان نگه میدارند و بعد میگویند مسلمانهای همسایهتان را بکشید. یعنی چه؟ یعنی با سرمایه خودتان برادران دینی، همسنخ و همسایهتان را با ثروت خودتان بکشید. آیا رسوایی از این بیشتر در عالم میشود؟ حماقتی بیشتر از این وجود دارد؟ امكان دارد كه انسان ثروتش را به كسی بدهد و اسلحه بخرد تا دوست، همسایه، همقوم و همزاد خود را بکشد؟!
اگر بنا باشد در عالم دو کشور وجود داشته باشد که از نظر نژاد، فرهنگ و اقلیم نزدیکترین روابط را با هم دارند، این دو كشور حجاز و یمن است. اصل عرب این كشورها هستند؛ شاید از یک نظر، یمنیها در عربیت اصیلتر از حجازیها هم باشند؛ آنگاه دشمن سرمایه اینها را میگیرد و بعد هم منت بر سر آنها میگذارد که من در مقابل این دلارها، به شما سلاح میدهم، و بعد هم میگوید برادرهایتان را بکشید! آنها هم قبول میكنند؛ چون به آنها میگویند اگر این كار را نکنید، فردا حکومتتان را ساقط میكنیم و پسرعموهای دیگر شما شاه میشوند و شما باید نوکری کنید؛ بدبختی از این بالاتر میشود؟ فساد بالاتر از این، آن است كه افرادی دیگر که با اسلام سروکار دارند میگویند مسلمانها عجب ملت احمقی هستند؛ اینجا كه مرکز اسلام است، چه بلایی بر سر ثروتهای خدادادیشان میآورند؛ اگر اینها عقل، فرهنگ و دین درستی داشتند، خودشان را اداره میکردند؛ اینها چهطور میخواهند دنیا را اداره کنند؟! چرا؟ برای اینکه نفهمیدند برای چه آفریده شدند و دین برای چه آمده است؛ به خیالشان همه اینها آمده است تا آنها به هر شكلی اطفای شهوت و هوسرانی کنند و بعد هم هر چه میخواهد بشود. اگر از ابتدا درست میفهمیدند، برای چه آفریده شدهاند و این جامعه، امکانات، ثروتها و معادن برای چه در اختیارشان است، آنگاه عاقلانهتر برخورد میکردند و این همه زحمت هم برای مسلمانان دنیا درست نمیکردند.
اینها را نمیتوان تقسیم کرد؛ نمیتوان گفت من معدن نفت را استخراج میکنم، ولی کاری ندارم كه پولش را چه کسانی میگیرند و با چه معامله میکنند و یا اگر به جای آن اسلحه دادند، چه کسی میخواهد این اسلحهها را آموزش دهد و اینكه چرا رموزش را به ما یاد نمیدهند؛ مهم نیست كه هر اسلحه یا هواپیمایی را برای تعمیر به امریكا بفرستند؛ فعلا پولی بگیریم و چند روزی خوش باشیم و بعد هم هر چه میخواهد بشود، مهم نیست.
همه باید این را بدانند كه برای چه آفریده شدهاند، به كجا میروند و راه خوشبختی ابدیشان چیست؛ این همان اصول دین، یعنی توحید، نبوت و معاد است. ما برای كسانی كه منکر دین هستند یا در اثر عوامل مختلفی دچار دینهای انحرافی میشوند، ناراحت میشویم؛ اما بخشی از آن هم تقصیر خودشان است كه همت نکردند.
حدود چند قرن است که ما کمابیش به غرب وابستگی پیدا کردهایم؛ از وقتی که اسلحه آتشین در اروپا ساخته شد، کشورهای اسلامی کمابیش وابسته شدند؛ چون اینها خودشان این تجهیزات را نداشتند و از آنها یاد گرفتند؛ بهتدریج پیشرفتهای صنعتی دیگر نیز به آن ضمیمه شد. این حرکت در كشور ما، بهویژه از اوائل دوره قاجار و اندکی قبل از آن شروع شد. در بین کشورهای اسلامی، اولین کشوری که با اروپاییها ارتباط پیدا کرد ـ به خاطر استفاده از توپهای آتشین ـ کشور ترکیه بود. آنها اسلحههای آتشین را از اروپاییها دریافت کردند و با ایران جنگیدند. بهتدریج، ما در همه چیز احساس ضعف کردیم و کارمان در این اواخر بدینجا رسید كه در همه چیز وابسته شدیم؛ یعنی عینا نقشی را که امروز سلطان عربستان ایفا میکند، سالها پیش شاه ایران این کار را انجام میداد؛ نفت ایران را میخریدند و بهجای آن اسلحه میدادند و میگفتند با خلق ظفار در عمان بجنگید! شاه میباید سلاحهایی را که در مقابل پول نفت ایران گرفته بود، به همراه سربازهای ایرانی به عمان میبرد و با عدهای طرفدار کمونیسم و مخالف غرب میجنگید و ثروت و نیروهای خود را هدر میداد، چون امریکا گفته بود. به تعبیر خودشان، آن روزها شاه ژاندارم آنها در منطقه بود؛ وقتی انقلاب اسلامی رخ داد، این معادلات را بر هم زد. آنها میپنداشتند بهزودی میتوان این انقلاب را کنترل کرد؛ بر این اساس میگفتند در طی شش ماه یا یک سال فاتحه انقلاب اسلامی را میخوانیم؛ وقتی نتوانستند این كار را انجام دهند، گفتند تا دو سال آن را تمدید میكنیم. بعد هم دیدند این تو بمیری، غیر از آن تو بمیریهاست؛ بالاخره جنگ عراق را بهوجود آوردند و هشت سال ما را درگیر جنگ کردند؛ اما ملت انقلابی ایران، به برکت راهنماییهای امام، روح اسلام، تشیع و آموزههایی که از مکتب امام حسین فراگرفته بود، باز هم تسلیم نشد.
بهتدریج جایگاه شاه به دو كشور ترکیه و عربستان داده شد؛ ولی خطر فرهنگی که زیربنای همه اینهاست، همچنان باقی است. یعنی این فکر که بالاخره امریکا کدخداست و باید از او اطاعت كرد و نمیتوان برای همیشه با او جنگید، همچنان وجود دارد. وقتی از آنها میپرسید پس دین برای چیست، میگویند دین برای روابط انسان با خداست، اعتکاف کنید، در ماه رمضان روزه و احیا بگیرید، اینها برای دین است؛ اما مسائل سیاسی و روابط بینالملل و این نوع امور به شما ارتباطی ندارد و به تخصص خاص خودش نیاز دارد؛ كسانی که سی سال در امریکا زندگی کردند و تربیت شدند، آنها بهتر این نوع مسائل را میدانند و باید این كارها را به آنها واگذار کنید. متأسفانه این نوع مسائل هنوز در فرهنگ ما هست و امكان دارد به نسل بعد نیز انتقال داده شود. بخش اول هم که جزء ضروریترین امور است، آنها نیز روزبهروز در حال کمرنگ شدن است و بهجای آن، مسائل اقتصادی و مادی و پیشرفتهای صنعتی خیلی پررنگ میشوند و مسائل معنوی رنگ میبازد.
اگر مقام معظم رهبری درباره برخی مسائل بهطور خاص تأکید میکنند، از آنروست كه ایشان بهمنزله یک پزشک حاذقی که دردهای جامعه را درک میکند، پیشبینی میکند و دستور پیشگیری میدهد؛ او میفهمد که نقص بزرگ جامعه کجاست و فساد و بیماریهای واگیردار از کجا در حال رسوخ به جامعه است و بر این مبنا تأکید میکند كه جلوی آنها را بگیرید و باید حواستان جمع باشد؛ ولی متأسفانه گوش شنوا در دیگران کم است. بیش از بیست سال است که ایشان بهطور مرتب از تهاجم فرهنگی و غارت فرهنگی و چیزهایی از این قبیل صحبت میكنند؛ این واژهها از ابتكارات خود ایشان است كه در ادبیات ما رایج شد. من به یاد ندارم كه قبل از ایشان کسی صحبت از تهاجم فرهنگی و شبیخون فرهنگی كرده باشد. بههرحال، دشمنان هم در داخل و هم در خارج غافل نیستند و کار خودشان را میکنند؛ بهویژه با گسترش رسانهها، فیلمها، اینترنت و...، حتی در درون خانههای ما هم نفوذ كردهاند و ما باید در مقابل آن، جنبههای فرهنگی و معنوی را دهها برابر تقویت کنیم؛ اما متأسفانه، این نوع مسائل در حال کمرنگ شدن، و امور دیگر در حال رواج میباشد و مسئولان کشور نیز در آن میدمند. ما باید در پیشرفتهای علمی، صنعتی، رسانهای، هنری و فیلمسازی با دنیا همتراز شویم، و نباید از آنها عقب بمانیم؛ اما اینكه مسائل دینی و معنوی چه میشود، به راحتی میگویند این كارها برای حوزه علمیه است و آخوندها باید این کار را انجام دهند. یعنی این خطر وجود دارد که معنویت در جامعه روزبهروز کمرنگ شود و جنبههای مادی و اقتصادی و صنعتی در مقایسه با جنبههای فرهنگی بیشتر مورد توجه قرار گیرد؛ اگر این روند ادامه یابد، چهبسا زمانی چشم باز كنیم و ببینیم در همان دامی افتادهایم که در زمان رژیم گذشته افتاده بودیم؛ این خطری است که مقام معظم رهبری پیشبینی میکنند و در فرصتهای گوناگون به مسئولان یادآوری میكنند و آن را با مردم در میان میگذارند و هر کجا متناسب با شنوندگان و مخاطبان خود آن را بیان میكنند.
بههرحال، ما غیر از مسئولیتی که در مقابل شهیدان داریم، مسئولیت اصلی ما در مقابل خداست. اگر باور کردیم که عالم را خدا آفریده و مال اوست و کس دیگری مالک آن نیست، و باور کردیم که سعادت ما در این است که در سایه اطاعت خدا به سعادت ابدی برسیم ـ آن هم زندگیای که دیگر پایان ندارد (خالِدِينَ فِيها أَبَداً) ـ باید تعادلی در رفتارهایمان به وجود آوریم و برای هر كاری به اندازه ضرورت آن نیرو صرف كنیم.
اگر این را باور کردیم، آنگاه این پرسش مطرح میشود كه چگونه؟ برای تقویت معنویت چه كنیم؟ افراد سادهاندیش میگویند زیارتها بروید، سینه بزنید و گریه کنید، معنویت اینهاست. این افراد میپندارند اگر در دانشگاه چند هیئت مذهبی و سینهزنی به وجود آید و اعتكافی گرفته شود، همه امور درست میشود. چهبسا این دیدگاه برای مردم عوام و بیسواد قابل قبول باشد؛ ولی برای افراد فرهیخته قابل قبول نیست. اصل فرهنگ، فکر و فهم است. ما باید بفهمیم برای چه خلق شدهایم، چگونه باید رفتار کنیم، چه ارزشی برای ما حاکم است، چه چیزهایی ارزندهتر هستند و اینكه چه چیزی باید فدای چه بشود؛ اگر اینها را نفهمیم، هزار شب جمعه هم تا صبح سینهزنی و گریه كنیم، مقداری از احساسات ما ارضا خواهد شد.
راه اصلی و قدم اول این است که ما درباره این مسائل بیشتر بیندیشیم، بیشتر آنها را مورد توجه قرار دهیم و درباره آنها مطالعه و بحث كنیم. تا زمانی كه این مسائل را باور نکنیم، با صرف این رفتارهای خشک، کاری انجام نخواهد شد؛ البته نسبت به نبودش، بهتر است؛ اما کار اساسی نیست. ما باید در کنار این مسائل، بكوشیم یکسری دورههای آموزشی داشته باشیم؛ اگر امكان آن فراهم نبود، دستكم یک دوره مطالعاتی دربارة مسائل ضروری دینی داشته باشیم و درباره آن بحث و گفتوگو داشته باشیم تا مسئله بهطور كامل برایمان حل شود. صرف اینکه مروری داشته باشیم، كفایت نمیكند و چهبسا امروز یادمان باشد و فردا فراموش كنیم و در نهایت نیز پرسشهای بیپاسخی دربارة برخی مسائل در ذهنمان باقی بماند. اگر این امكان وجود داشته باشد كه استادی به ما درس بدهد، ایدئال است؛ اما اگر نبود، خودمان ـ به صورت فردی یا گروهی ـ جلسات مطالعه و بحث داشته باشیم. برای مثال، هر هفته یا ماه یك كتاب مشخص را در چندین جلسه مطالعه، و درباره آن گفتوگو، و آنها را نقد و بررسی كنیم تا مسئله بهطور كامل برای ما حل شود. پس از آن، باید برنامههای عملی داشته باشیم که بر اساس این بینشها، رفتارهای خودمان را تنظیم، و برنامهریزی كنیم؛ یعنی در یک کلمه خودشناسی و خودسازی. اگر چنین برنامهای را برای خودمان تنظیم کردیم و جدی گرفتیم، انشاءالله از بسیاری از آفات مصونیت پیدا میکنیم؛ نه تنها خودمان، بلكه میتوانیم دیگران را هم اصلاح کنیم؛ میتوانیم در شهر و كشور خودمان، و پس از آن در كشورهای دیگر نیز تأثیرگذار باشیم.
بزرگترین مسئولیت قشر فرهیخته جامعه، مسائل فرهنگی است. البته خدماتی که به جامعه ارائه میشود، باید تقسیم شود؛ برای مثال یكی داروساز، و دیگری پزشك و یا دندانپزشك میشود؛ یعنی نیازهای جامعه ایجاب میكند كه وظایف تقسیم شود؛ اما متأسفانه درباره مسائل فكری و فرهنگی، چندان احساس مسئولیت نمیكنیم و حتی برخی پروندهاش را هم از وظایف دولت جدا كردهاند و مهمترین وظایف دولت را زندگی مادی و امنیت کشور میدانند! و وظیفة دیگری برای خود قائل نیستند. البته برخی میپندارند منظور از فرهنگ، موسیقی و حركات موزون و این نوع مسائل است؛ ولی منظور ما از فرهنگ، ارزشها و باورهای اسلامی است. این کمبود را باید قشر فرهیخته جامعه، یعنی دانشجویان مورد توجه قرار دهند، دربارهاش فکر کنند، خودشان را تقویت کنند تا ابتدا خود آنها در مقابل افکار انحرافی و شبهههای غلط واكسینه شوند و بعد بتوانند دیگران را معالجه کنند. این وظیفه ربطی به مأموریتهای مادی و پول گرفتن در مقابل کار ندارد؛ اینها یک وظیفة انسانی الهی است که انسان باید خودش بكوشد این کارها را انجام بدهد، خودش را اصلاح کند و برای اصلاح جامعه بکوشد. این چیزی است که خدا بر عهده انبیا، سپس ائمه اطهار و بعد هم عالمان و فرهیختگان جامعه گذاشته است.
انشاءالله خدای متعال به برکت خونهای شهیدان، و فداکاریهایی که در طول سالهای طولانی انجام گرفت تا این نظام برقرار شد، به ما توفیق دهد وظیفهمان را بهتر بشناسیم و در جهت تقویت بنیه فرهنگی کشور تلاش كنیم و ابتدا خودمان را اصلاح، و سپس به دیگران منتقل کنیم تا انشاءالله هم سعادت دنیا و آخرت را داشته باشیم و هم به جامعه خود و نیز سایر جوامع بشری خدمت كنیم.
نخستین پرسشی كه در اکثریت مردم پیش میآید این است که خودشناسی ما خیلی ضعیف است؛ اگر ما خودمان را بشناسیم، نوع ارتباطمان با دوستان، همسایهها، پدر و مادر و افراد دیگر تفاوت خواهد كرد. بسیاری از مردم در اینكه چرا در این جهان زندگی میکنیم و در تشخیص راه خودشناسی، دچار مشكل هستند. اگر امكان دارد دربارة خودشناسی و راه رسیدن به خودشناسی توضیحات بیشتری بیان فرمایید. پرسش دیگر اینكه شما گفتید این جهان بر اثر حادثه بهوجود نیامده است و قانونمند و نظاممند است؛ بر فرض كه ما به قرب الی الله هم برسیم، پس از آن چه میشود؟
یک رشته معرفتی یا شاخه علمی را در نظر بگیرید. شما با هر علمی مواجه شوید، بهصورت یكدفعه نمیتوانید همه مسائل آن علم را حل كنید. امكان ندارد كه انسان شب بخوابد و صبح كه از خواب بیدار میشود، برای مثال، روانشناس یا جامعهشناس شود. متخصص شدن در یك رشته به سالها تلاش علمی و مطالعه نیاز دارد تا اینكه به مراتب بالای آن علم دست یابد. این نیز همینطور است؛ یک حد نصابی هست، که همه باید داشته باشند؛ خدا پدران و مادران ما را رحمت کند، آنها بهوسیله همین تعلیم اصول و فروع دین، این نوع آموزهها را به ما القا کردند؛ منتها باید این را شکوفا کنیم و بكوشیم معرفتمان را قویتر و بیشتر كنیم. هر چه خداشناسی ما تقویت شود، و معارف مربوط را فراگیریم ـ چه از قرآن و یا روایات و یا علوم عقلی ـ پیشرفت بیشتری خواهیم داشت.
در این زمینه فعالیتهایی انجام شده است. کاری که خدای متعال به استادن و محققان در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) توفیق داده است که انجام دهند و بیش از حد انتظار موفقیتآمیز بود، طرح ولایت است. در این طرح، عصاره و حاصل تحصیلات بیست تا سی ساله بزرگان را در چهل روز آموزش میدهند. اگر این را تقویت کنیم، یعنی هم عمیقتر فراگیریم و هم بكوشیم آن را به دوستانمان منتقل کنیم، قدم اولی است که میتوانیم در این راه برداریم. هر اندازهای در علوم انسانی و الهیات بیشتر پیشرفت کنیم، اینها رشد بیشتری خواهند کرد. البته نباید فراموش کنیم که یکی از عوامل رشد، عمل بر طبق این آموزههاست؛ مانند کسی که میخواهد راننده شود، اگر قواعد رانندگی را یاد بگیرد، هر قدر بیشتر عمل کند، در كار مسلطتر میشود؛ یعنی صرف اینکه فرمول را یاد بگیرد، راننده نمیشود؛ باید خواند و به همان اندازه هم عمل کرد؛ مانند رابطه زیگزاگ بین علم و عمل كه هر چه را فراگرفتیم باید بكوشیم درست عمل کنیم تا بر پایه معرفتمان افزوده شود. بههرحال، این یک رشته معرفتی است كه مانند دیگر علوم مراتبی دارد. باید از پایه شروع کرد و بهتدریج پیش رفت تا به مقامات عالی رسید. ولی فراموش نکنیم که این مسئله، یکی از اصیلترین مسائل فرهنگی بشر است. اگر شنیده باشید، در زمان افلاطون و سقراط، بر در معبد یونان نوشته بودند خود را بشناس؛ یعنی انبیا مطلبی را القا کردند و فیلسوفان هم یاد گرفتند. باید این موضوع را جدی بگیریم و نپنداریم با مطالعه یك مقاله، خودشناس میشویم و یا با خواندن یك مقاله روانشناسی، میتوان روانشناس یا پزشک شد؛ بلكه رسیدن به این مراتب گامهایی دارد كه باید به صورت تدریجی پیمود. به نظر من، بهترین کاری که میتوان در مدت کوتاهی انجام داد، بحثهای مطرح در طرح ولایت است.
اما دربارة مسئله دوم كه آخرش چیست، نخست، صرفنظر از آن، باید ببینیم آخرش چه باید باشد؛ معنای صحیحش این است که هر موجود ذیشعوری ذاتاً خوشی و کمال خودش را میخواهد؛ اول خودش را دوست دارد و چون خودش را دوست دارد، کمالات و راحتی خودش را میخواهد. هر قدر این مسئله بیشتر شود، یعنی بر کمالش افزوده شود، بر سعادتش افزوده شود، زندگیاش راحتتر باشد، آن به مقصد نزدیکتر است؛ مقصد همین است. اصالتاً خواسته ذاتی یك موجود زنده همین است که زندگی راحتی داشته باشد؛ کمالاتی را که میتواند واجد شود، اینها را واجد شود و بالاتر از این، چیزی نیست.
آیا این خواسته سیریپذیری دارد؟
این مسئله مراتب دارد؛ سنخ این، مانند مال است؛ سیریپذیر مال چگونه است؛ انسان هر چه مال پیدا کند، میگویید اگر میتوانستم كره دیگری را فتح كنم، خوب است؛ این نیاز نیز مانند همین مقوله است و مراتبی دارد. زندگی سعادتمندانه کمال انسان است. برای مثال، اگر در هر ماه یك روز آزاد و راحت باشیم و در باغی استراحت کنیم و تفریح، ورزش و غذای خوبی داشته باشیم، خیلی خوب است. اگر بهجای هر ماه، هفتهای یک روز باشد، خیلی بهتر است؛ اگر هر روز باشد، خیلی عالی است؛ اما میدانیم که آدمیزاد همیشه در این زندگی نمیماند و بالاخر یک روز خواهد مرد؛ بالاتر از این چیست؟ این است که زندگیای داشته باشد که نمیرد؛ بعد از آن چه؟ دیگر بعد ندارد. نهایت همه اینها مرگ است. اگر مرگ نباشد، چه میشود؟ دیگر بالاتر از سیاهی رنگی وجود ندارد و این آخر قضیه است. این بعد ندارد؛ بعد برای این است که این تمام شود؛ این تمامشدنی نیست. این همان چیزی است که انسان میخواهد؛ منتها خود این مراتب دارد. در حال حاضر، ما مراتب بعدیاش را نمیفهمیم؛ انبیا آمدند به ما بفهمانند که آنچه شما میبینید درست است؛ اما این همه قضیه نیست؛ شیر و عسل هم خیلی لذیذ است و در بهشت هم برای شما نهرهایی از شیر و عسل هست؛ اما این همه قضیه نیست: وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ؛[1] باید به دنبال فهم این مسئله باشید؛ اگر انسان محبوب و معشوقی داشته باشد و با او غذا بخورد، غذایش خیلی لذتبخش خواهد بود؛ یعنی با او بودن، مسئله است؛ فرد میكوشد كاری را انجام دهد كه او خوشش میآید؛ ثواب و لذتش به همین است که انسان کاری كند که محبوبش خوشش آید و دیگر از او چیزی نمیخواهد؛ اینکه میگوییم بعد از آن چه میشود، برای چیزی است که بعد داشته باشد؛ چیزی که بعد ندارد، معنا ندارد بپرسیم بعد از آن چه میشود. همه اینها برای این است که ما نگرانیم این تمام شود؛ وقتی گفتند این تمام شدنی نیست، به جایی میرسد که تمام شدنی نیست و دیگر بعد ندارد.