مصاحبه: اصل فكر غیرانقلابی، راحت‌طلبی، سودجویی و سازشكاری است

گفت‌وگوی نشریه فرهنگ پویا با علامه مصباح
تاریخ: 
شنبه, 22 آبان, 1395

بسم الله الرحمن الرحیم

اصل فكر غیرانقلابی، راحت‌طلبی، سودجویی و سازشكاری است

گفت‌وگوی نشریه فرهنگ پویا با علامه مصباح در تاریخ 1395/08/22

دكتر رهنمایی: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیْمِ. تشكر می‌كنیم از این كه مساعدت فرمودید طبق روال ویژه‌نامه‌های «فرهنگ پویا» خدمت برسیم و از محضر شریف شما بهره بگیریم. حضرتعالی تحول تكاملی در باورها و ارزش‌ها و به دنبال آن تحول در رفتارها را تعریفی شاخص برای انقلاب دانسته‌اید. بیش‌تر پرسش ما هم متوجه همین تعریف است و این كه كدام بخش از باورها و ارزش‌ها و رفتارها بیش‌تر می‌تواند نشانه انقلابی‌بودن و انقلابی‌ماندن باشد؟ همچنین درباره بنیادی‌ترین مسائل انقلاب كه فرمودید درست حل نشده و یا اگر هم حل شده درست توسعه نیافته، پرسش این است كه این مسائل بنیادین چیست كه می‌تواند در مفهوم انقلاب نقش داشته باشد و تعریف انقلاب را آن‌طور كه هست روشن‌تر ارائه کند؟ همچنین حضرتعالی فرموده‌اید گام اول در انقلابی بودن و انقلابی‌ ماندن، تعمیق باورهاست و با توجه به این كه رفتارهای ما به‌ ‌گونه‌ای از باورها و ارزش‌ها سرچشمه می‌گیرد، نخستین گامی كه باید برای انقلابی‌گری و انقلابی‌ماندن در نظر بگیریم، تثبیت این باورها و ارزش‌هاست. پرسش ما این است كه چگونه می‌توان این باورها را هم تثبیت کرد و هم عمق بخشید؟ همچنین درباره انقلابی بودن حوزه، چه كار كنیم كه حوزه روال انقلابی‌گری و انقلابی‌ماندن را حفظ كند و دسیسه‌های دیگران برای منزوی کردن حوزه خنثی شود؟

علامه مصباح یزدی: بسم الله الرحمن الرحیم. اولاً عرض كنم این تعبیری كه مقام معظم رهبری بر آن تأكید فرمودند، تازگی ندارد؛ ایشان از همان اوائل پیروزی انقلاب هم بیش از همه انقلابیون بر عنوان انقلاب تكیه می‌كردند و حتی چه بسا برای بعضی از دوستان این مساله مطرح می‌شد که چرا ایشان روی عنوان انقلاب و اسلام تكیه می‌كنند. اخیراً‌ هم كه چند بار در جاهای مختلف و بخصوص درباره خود حوزه تأكید كردند انقلابی باشد، این پرسش به ذهن می‌آید كه این واژه چه خصوصیتی دارد كه ایشان آن‌قدر بر آن تأكید دارند. تصور بعضی از انقلابی‌بودن، فعالیت‌های بی‌برنامه و بی‌ضابطه در مقابل مقررات و انضباط است! این تصوری نادرست و برخاسته از رفتارهایی است كه برخی انقلابی‌ها اوائل انقلاب داشتند. گویا كمابیش همه جا این جزو لوازم انقلاب است. آن وقت آن لازم ظنی را به جای ملزوم می‌گیرند و تصور می‌کنند انقلاب یعنی همین و رفتار انقلابی یعنی رفتار بی‌ضابطه!

بی‌تردید رهبر معظم انقلاب كه از انقلاب به عنوان یك واژه مقدس یاد می‌كنند، منظورشان این نیست. وقتی فرمودند حوزه باید انقلابی باشد، منظور این نیست كه بی‌ضابطه كار شود. كسان دیگری از مقدسین یك برداشتی از انقلاب دارند به دلیل رفتاری كه برخی متدینین و مقدسین قبل از انقلاب داشتند. قبلاً‌ برخی مقدسین و علما عبای خود را سر می‌كشیدند، تسبیح داشتند و ذكری می‌گفتند، در جلسات به بیان احكام دین و شكیات بسنده می‌کردند، در ایام عزاداری هم به بیان ثواب زیارت سیدالشهدا(ع) و عزاداری و گریه اکتفا می‌کردند. تصور می‌شد که آخوند یعنی همین! در كنار این‌ها یك برداشت غلط دیگری هست؛ آن هم مفهومی است كه انقلابیون سیاسی در دنیا در مقابل محافظه‌كاران دارند، عمدتاً‌ هم گرایش‌های ماركسیستی با آن همراه است. انقلاب‌ها در قرن اخیر در آفریقا، آمریكای جنوبی و حتی شرق آسیا، اندونزی، چین و جاهای دیگر اغلب یا كاملاً‌ ماركسیستی بودند یا چاشنی ماركسیستی داشتند. بعضی تصور می‌كنند وقتی كه مثلاً‌ رهبر معظم می‌فرمایند باید انقلابی بود، یعنی این‌گونه گرایش‌های چپ خط‌شكن!

 اگر ما بخواهیم تعریف صحیحی داشته باشیم، بخصوص‌ با حسن انتخابی كه ایشان در واژه‌ها و ادبیات دارند، باید ابتدا معنای لغوی آن را دریابیم و بعد به كاربردهای اجتماعی آن با توجه به ظرفیت ایران و اسلام و انقلاب توجه کنیم. دراین صورت می‌فهمیم انقلابی‌بودن در مقابل چه چیزی گفته می‌شود و  اگر نباشد چگونه می‌شود. شاید ساده‌ترین ترجمه انقلاب، دگرگونی باشد؛ اما نه هر گونه دگرگونی، بلکه دگرگونی‌ای كه ویژگی خاصی داشته باشد. اولاً‌ در این انقلاب که گفته می‌شود، یك دگرگونی اجتماعی منظور است. اگر دگرگونی اجتماعی تدریجی و آرام در طول چند قرن اتفاق بیفتد، به این انقلاب نمی‌گویند. انقلاب، «دگرگونی همراه با سرعت» است. اگر ما لوازم این را اخذ كنیم، حالا نگوییم از جمله فصول این مفهوم است لااقل از لوازم بیّن آن است و آن این كه نوعی «دگرگونی همراه با ریسك» است. باید آدم خطری را بپذیرد و خودش را برای فداكاری آماده كند. و الّا به حركتی که ویژگی‌های دیگر را داشته باشد، اما همراه با هیچ خطر و ریسکی نباشد، معمولاً‌ انقلاب به معنای عرفی نمی‌گویند. پس مفهوم لغوی آن، دگرگونی است با این ویژگی‌های مفهوم عرفی كه امروزه در محاورات به كار می‌رود؛ شاید revolution و امثال این‌ها از معادلات آن هم در زبان‌های دیگر به كار می‌رود. تصور ما این است كه مفهوم انقلاب، آن دگرگونی‌هایی است كه كمابیش این لوازم را دارد؛ سرعت، ریسك‌كردن، ریشه‌ای بودن... .

نكته دیگر این است كه وقتی مقام معظم رهبری بر كلمه انقلاب تأكید می‌كنند، انقلاب به مفهوم عام آن كه در همه جای دنیا مطرح می‌شود منظور نیست، بلکه «انقلاب اسلامی» است. حالا اسم اسلامی برده نمی‌شود؛ چراکه این جا ما اصلاً‌ انقلاب دیگری نداریم. اگر ما زمان مشروطیت بودیم و انقلاب مشروطیت مطرح بود، جا داشت این سؤال مطرح شود كه آیا مفاهیم دینی هم در آن دخالت دارد یا نه. اما این انقلابی كه ما داریم انقلاب اسلامی بوده، حتی اگر اسلام هم نگوییم، اسلام ملحوظ است. اگر انقلاب دو قسم باشد اسلامی و غیر اسلامی، یا مثلاً‌ جنسی داشته باشد به نام دینی و دین در بین دین‌ها یك فصلی به نام اسلام داشته باشد، این به معنای نوع خاصی از انقلاب است. معنای آن بی‌ضابطه كار كردن و شلوغ‌بازی نیست. این كه گاهی چنین مفاهیمی به ذهن بعضی‌ها می‌آید، برای این است كه در آن ریسك و خطر هست و گمان می‌کنیم لازمه این ریسك، شلوغ‌كاری است. قبلاً‌ وضع آرامی هست و خطری متوجه كسی نیست، حالا كه می‌خواهد تحولی ایجاد كند، ناچار مقررات موجود زیر پا گذاشته می‌شود؛ نه این كه در خود مفهوم انقلاب، زیرپاگذاشتن قانون و مقررات باشد. چون تحول كه می‌گوییم تحول ارادی است، ناچار معنای آن این است که از وضع موجود نگران هستیم و می‌خواهیم آن را به وضع مطلوب تغییر دهیم؛ اما این هدف با حركت آرام و بی‌خطر محقق نمی‌شود و لازمه‌اش این است كه مقررات و نظم غلط قبلی به هم بخورد. پس اگر چنین معنایی به ذهن می‌آید، این گونه نیست كه معنای صددرصد بیگانه‌ای باشد. به تعبیری، در انقلاب چون می‌خواهیم نظم نوینی را جانشین كنیم، به هم زدن نظم سابق ملحوظ است؛ اما نه به خاطر این كه نظم به هم زده شود بلكه برای این كه نظم بهتری به وجود بیاید. وقتی می‌گوییم اسلامی، پیداست كه باید بر اساس باورها و ارزش‌های اسلامی باشد. البته هر كار اختیاری كه انسان از روی آگاهی انجام می‌دهد، حتماً بر باور و ارزشی مبتنی است. آدم بینشی دارد و بر اساس آن بینش، ارزشی را پذیرفته و حالا می‌خواهد آن ارزش غلط را به هم بزند و ارزش جدید مطلوبی را به وجود آورد. هر كار اختیاری این دو لازمه را دارد؛ بر باور و ارزشی برخاسته از آن باور مبتنی است. طبعاً‌ وقتی می‌خواهد كاری مربوط به جامعه انجام بدهد؛ یعنی وضع جامعه را به هم بزند و وضع جدیدی به وجود آورد، معنایش این است كه چیزهایی را می‌بیند و می‌خواهد، كه وجود ندارد یا این‌ها آفت‌دیده‌اند و باید آن را تغییر داد، آن را كه دیگران می‌پسندند او نمی‌پسندد، بینش و جهان‌بینی جدیدی است. بایدها و نبایدها برخاسته از آن بینش‌هاست. برای تحقق ارزش‌ها كارهایی انجام می‌گیرد. كنش‌هایی بر اساس ارزش‌هایی برخاسته از بینشی است. این لازمه هر كار اختیاری است؛ منتها وقتی حركتی ملی و عمومی‌ شد،‌ بینش آن هم باید عمومی باشد. پس اولاً هر انقلابی واقع می‌شود به واسطه این است كه بینشی در جامعه پیدا شده، همه مردم یا قشر فعال جامعه كه انقلاب را به وجود آورده‌اند، آن بینش را پیدا کرده و بر اساس آن بینش ارزش‌هایی را قائل شده‌ و بر اساس ارزش‌ها برنامه‌ریزی كرده و كنش‌هایی را انجام داده‌اند. معنای درخطر بودن انقلاب این است که یا بینش‌ها ضعیف شده یا ارزش‌ها كم‌رنگ شده یا مردم در انجام آن تن به كار نمی‌دهند. این سه مرحله مبتنی بر هم هستند. پس اگر فرض ما این است كه انقلاب اسلامی كردیم و حالا می‌خواهیم این انقلاب حفظ یا تقویت شود یا قشر خاصی انقلابی باقی بمانند، همین سه عامل  که علت محدثه است می‌تواند علت مبقیه باشد؛ یعنی بینشی كه مقدمه برای انقلاب بود، باید رواج یابد، مردم باور كنند این تغییر در باورهاست، وقتی تغییر در باورها پیدا شد خواسته‌های جدیدی پیدا می‌كنند، تغییر در ارزش‌ها، آرمان‌ها و آرزوهای جدید، بعد برای تحقق آرمان‌های جدید فعالیت می‌كنند. این كه گفته شده قدم اول در انقلاب، تصحیح باورهاست یعنی همین. چراکه انقلاب، حركتی برخاسته از اراده مردم است؛ اراده همه مردم یا قشر خاصی كه فعال هستند. چون این برخاسته از اراده اختیاری مردم است، حتماً بر بینش و ارزش‌هایی مبتنی است كه مستلزم كنش‌هایی می‌شود. برای تحقق این باید آن ارزش‌ها را عوض كنیم؛ برای عوض کردن ارزش‌ها باید بینش عوض شود و مردم باور كنند كه واقعیت‌ها و حقیقت‌ها این‌هاست. پس تغییر در باورها و ارزش‌ها مقدمه برای پیدایش انقلاب است و اگر بخواهد حفظ شود باید آن مقدمه‌ها و پایه‌ها تقویت شود. این پاسخ به این كه چرا می‌گوییم گام اول، حفظ و تقویت بینش‌ها و ارزش‌هاست.

 اگر بگوییم اساس این انقلاب با ابعاد مختلفی كه دارد، به بُعد فرهنگی برمی‌گردد درست است. انقلاب ما جنبه‌های اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، بین‌المللی و جهات گوناگون دیگری دارد، اما این جنبه فرهنگی اصل است؛ برای این كه این حركت اختیاری برخاسته از باورها و ارزش‌هاست، اصل فرهنگ هم باورها و ارزش‌هاست. بعد فرهنگی یعنی چه؟ زبان و گویش و لباس و از این حرف‌ها؟! نه! این‌ها نمادی از آن باورها و ارزش‌هاست. اگر بنا باشد در كشوری انقلاب ایجاد شود یا جایی كه هست  تقویت شود، چه قشری اولی است؟ اگر مطلق انقلاب را صرف‌نظر از دینی و غیردینی در نظر بگیریم، معمولاً‌ قشر فرهیخته جامعه هستند كه متصدی این كار می‌شوند. اغلب‌ هرجا انقلاب شده، از نظر تاریخی بیش‌ترین نقش را دانشجویان بازی كرده‌اند. قشر فرهیخته جامعه این‌ها هستند كه آزاد فكر می‌كنند، مسؤولیت‌های بالفعلی چندان ندارند، می‌توانند بیندیشند و حركت كنند. این‌ها اغلب نقش مهم را بازی می‌كنند. اما در «انقلاب دینی» دانشجو به اضافه قید اسلام است؛ یعنی روحانیت. پس اگر انقلاب اسلامی بخواهد تقویت شود، اولین بار آن روی دوش روحانیت است و اتفاقاً‌ در ابتدا پیدایش آن همین گونه بوده است؛ از مرجع تقلید و شاگردهای امام(ره) شروع شد، بعد هم به وسیله همین‌ها دنبال شد تا به این جا رسید، بعد گسترش یافت و دانشجوها را هم گرفت، آن‌ها قشر فرهیخته هستند منتها در پرتو اسلام و روحانیت رشد كردند. حالا هم اگر بخواهیم تقویت كنیم باید باز سراغ روحانیت برویم و سپس به دانشگاه گسترش دهیم. درضمن از این مقدمات معلوم می‌شود مهم‌ترین قشر كه نقش فعالی در انقلاب اسلامی دارد، چه در احداث و چه در استمرار و تقویت آن، روحانیت است و بعد به دیگران سرایت می‌كند. از كجا باید شروع كنیم؟ از همان جا كه مبدأ هر كار اقتصادی شروع می‌شود. ابتدا باید باورها را اسلامی كنیم. حالا این كه اساس باورهای اسلامی چیست؟ این جا نباید وارد شویم، آن را باید جای خودش بگوییم. ریشه‌ای‌ترین اعتقادات اسلامی همان اصول دین و توحید و معاد و نبوت است، به دنبال آن هم مساله امامت است كه به رهبری می‌رسد. متقابلاً‌ بزرگ‌ترین خطری كه انقلاب اسلامی را تهدید می‌كند، خطرهایی است كه به ضعف اعتقادات برمی‌گردد؛ همین كارهایی كه دشمنان به وسیله این سایت‌ها و رسانه‌های الحادی و انحرافی انجام می‌دهند: توسعه فرهنگ الحادی، یعنی فرهنگ فعلی غربی بخصوص آمریكایی. زمانی بود اگر می‌خواستیم بگوییم فرهنگ آمریكایی مساوی با فرهنگ الحادی است، خیلی مؤونه داشت؛ خیلی‌ها مخالفت می‌كردند و می‌گفتند این ادعای مثلاً‌ جهت‌دار و متعصبانه است! شما می‌خواهید عقیده شخصی خود را تحمیل كنید! ولی از آن وقتی كه پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی و مكتب ماركسیسم گفتند دشمن اصلی ما اسلام است، دیگر علنی شد. این هم بی‌جهت نیست؛ چون دیدند با ادیان دیگر می‌توانند به نوعی كنار بیایند؛ اما فرهنگ اسلامی بخصوص با سرمایه سیدالشهدا(ع) را نمی‌شود هیچ كاری كرد جز این كه آن را نابود كنند. بنابراین کمر همت بسته‌اند تا  ایران شیعی و سایر كشورهایی كه از فرهنگ شیعی بهره برد‌ه‌اند مثل عراق و لبنان را نابود کنند. همه این‌ها مقدمه است برای این كه اسلام را از صفحه فكر بشری براندازند. از هر راهی هم بتوانند، وارد می‌شوند. به درختی می‌ماند كه اول میوه‌های آن را می‌چینند، بعد برگ‌های آن را می‌زنند، بعد شاخه‌های كوچك آن را تا برسد به تنه و کم‌کم ریشه آن را خشك كنند. چون زورشان به ریشه و تنه نمی‌رسد، شاخ و برگ‌ها را می‌كنند، ابتدا این طرف و آن طرف درباره اعتقادات و احكام اسلامی، اختلاف مرد و زن، دموكراسی، جنگ و صلح و ... شبهه ایجاد می‌كنند. امروز به یكی از دوستان می‌گفتم، در یكی از سوالاتی كه در سایت ما آمده بود  شخصی مقدمه‌ای نوشته بود كه اگر معلمی سر كلاس بیاید و روشی را برای تدریس انتخاب كند و آخر سال همه یا اكثر دانش‌آموزان رفوزه شوند، ما كشف می‌كنیم كه یا این روش غلط بوده یا این معلم بلد نبوده؛ و الّا اگر روش صحیحی در آموزش باشد معلم هم بلد باشد آن روش را درست اجرا كند، باید دست‌کم اكثریت قبول شوند. این مقدمه ظاهراً‌ خیلی دلنشین هم هست و آدم زود می‌پذیرد. می‌گوید بسیار خب، پیامبر آمده و دینی را آورده، صدها سال هم اجرا كردند، خودش هم می‌گوید «أَكْثَرُهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ»[1]«أَكْثَرُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ»[2]«وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ»[3] انبیا‌ را می‌شمرد می‌گوید این‌ها را نابودشان كردیم، بلا نازل كردیم «وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِینَ» این خودش دارد دلیل ابطال خودش را می‌گوید؛ بالاخره یا دین غلط بوده یا انبیا بلد نبودند اجرا كنند، چرا باید «أَكْثَرُهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ» باشد؟ این شبهه خیلی قوی است و اثر می‌كند. دشمنان دارند از این گونه كارها می‌كنند. نه می‌گوید من كافرم نه مسلمان نه قرآن را قبول ندارم، می‌گوید این شبهه را ببین! یا دین غلط است یا این‌ها بلد نبودند اجرا كنند! شما از یك طرف می‌گویید این دین دین خداست، محتوای قرآن كلام خداست؛ از طرف دیگر می‌گویید این‌ها معصوم هستند و اشتباه نكردند. باید یكی از این دو ادعا را کنار بگذارید و الا با محتوای خودش نمی‌سازد! دشمنان خوب فهمیدند که بهترین راه برای براندازی اسلام، تشكیك در باورهاست؛ به دنبال باورها ارزش‌ها هم تغییر می‌كند. همین آمارهایی که می‌دهند از فلان زمان تا فلان زمان زن‌ها حجاب و چادر خود را بیش‌تر كنار گذاشتند، این‌ها بدین سبب است كه در فرهنگ ما اثر كرده است. باید باورها، ارزش‌ها وبعد رفتارها تغییر كند. چه كسی باید این كار را بكند؟ مهم‌ترین قشر روحانیت است. پس حوزه باید انقلابی بماند تا اسلام باقی بماند. این یك وجه بحث است. یك جهت دیگر این است كه بالاخره ما از جهت تاریخی این انقلاب را بررسی كنیم. هر دوست و دشمنی می‌داند قوام انقلاب ایران به امام(ه) است. اگر امام نبود انقلابی واقع نمی‌شد. یك حركت اصلاحی گوشه و كنار ممكن بود اما انقلاب نمی‌شد. انقلاب یعنی حرکتی فراگیر كه این تحول بنیادی را در جامعه به وجود آورد و ابعاد مختلف داشته باشد. این كار امام است. او چه كار كرد؟ كلمات او را بررسی كنید. در كدام سخنرانی ایشان است كه چند مرتبه درباره اسلام و خداوند تبارك و تعالی صحبت نكرده باشد؟ هرجا هر ارزشی هست به اسلام نسبت می‌دهد، هرجا پیروزی هست می‌گوید برای اسلام است این‌ها از اسلام سیلی خوردند، نمی‌گوید ما ملت ایران به آن‌ها سیلی زدیم. پس اگر بخواهیم این انقلاب را تعریف كنیم هیچ اسم دیگری برای انقلاب اسلامی نداریم. این رهبر انقلاب و این هم سخنان اوست. در سخنان امام(ره)، كدام واژه از همه بیش‌تر است؟ بله! جنبه‌های دیگری هم هست و ما انكار نمی‌كنیم  که قشرهایی قبل از امام(ره) شروع به انقلاب كرده بودند، حزب توده و انقلاب‌های دموكراتیك غربی و لیبرال جبهه ملی قبل از امام(ره) تشكیل شده بود ولی این‌ها راه به جایی نبردند. انقلاب هنگامی به ثمر رسید که امام(ره) پا به میدان گذاشت و این ایده را مطرح كرد، مردم هم حمایت كردند و تا پای جان ایستادند.

 پیش‌تر، چهارتا را می‌گرفتند، چند روز زندان و آزاد می‌كردند، بعد همین‌ها را وزیر می‌كردند! در كابینه قوام‌السلطنه چند وزیر ماركسیست داشتیم؛ یعنی او برای این که روس‌ها را فریب دهد و بلشویك‌ها را از آذربایجان خارج كند، چند وزیر از حزب توده انتخاب كرد اما این‌ها به جایی نرسید و شاه سر جای خودش بود. تغییر بنیادی و فراگیر در كشور به دست امام(ره) انجام شد و عامل اصلی آن هم گرایش دینی بود. حالا هم اگر بخواهیم این انقلاب باقی باشد، باید عقائد و بینش اسلامی تقویت شود. هر چیز ناسازگار با اسلام در این انقلاب رشد كند، ماری در آستین خود انقلاب است كه روزی زهر خودش را به این انقلاب خواهد ریخت.  اگر برخی، انقلاب را وسیله‌ای برای هوس‌های خودشان قرار دهند که سرمایه‌های بیش‌تری برای خود و فرزندان و بستگانشان كسب كنند، این انقلاب اسلامی نمی‌شود؛ بلکه نفاقی است كه به اسم اسلام، به خود اسلام ضربه می‌زند. پس باید باورها و ارزش‌های اسلامی را بشناسیم، سپس خودمان را اصلاح كنیم و در مرحله بعد، كسانی را كه ‌ انگیزه‌شان اسلامی است، شناسایی و تقویت و در بین مردم ترویج كنیم. ملاحظه بفرمایید در فرمایشات آقا با این كه در خیلی جاها روی اقتصاد و معیشت تكیه می‌كنند، اما هرجا صحبت این می‌شود كه بحثی بكنند به مسائل فرهنگی برمی‌گردد، ما انقلاب نكردیم كه شكم سیر شود، ممكن است آن‌ها هم گفته شود، در قرآن هم  داریم«أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ»‌[4] اما این‌ها هدف نیست. در فرمایشات مقام معظم رهبری یا امام(ره) این‌ها مطرح می‌شود و باید هم برای عموم مردم مطرح كرد؛ اما فرق است بین اصل و فرع، و بین هدف و وسیله.

 

دكتر رهنمایی: یكی از پرسش‌ها هم به همان جریان‌هایی مربوط می‌شد كه ممكن است حوزه را از مسیر انقلاب، منحرف و منزوی و به نوعی دچار چالش كنند.

علامه مصباح:‌ به نظر من یكی از بحث‌هایی كه باید مطرح كرد این است كه اصلاً‌ چرا در یك جامعه كسانی با انقلاب مخالف هستند؟ در جامعه به معنای عام آن، ازآن‌جایی‌که لازمه انقلاب، خط‌شكنی و هزینه‌كردن است، افراد راحت‌طلب مخالف انقلاب هستند؛ چون به دنبال این هستند كه منافع خودشان را بیش‌تر تامین کنند و مطلوبیت بیش‌تری در جامعه یا بین‌الملل داشته باشند، در دنیای متعارف سیاسی اوجش این است كه سیاسیون بخواهند در دنیا پست و مقامی پیدا كنند و كشورهای دیگر به آن‌ها اهمیت بدهند، اگر ببینند اكثریت كشورهای دیگر با این مخالف هستند و باعث انزوا و تحریم می‌شود، مخالفت می‌کنند. پس اصل فكر غیرانقلابی برای راحت‌طلبی، سودجویی و سازشكاری است؛ لازمه راحت‌طلبی و سودجویی این است كه آدم با جاهایی كه امید سودی هست كنار بیاید. سازشكاری می‌شود تا در دنیا برای او اهمیت قائل شوند، باید به افكار آن‌ها احترام گزارد و برخورد تند نداشته باشد،  به نزاكت سیاسی می‌رسد، این كه با همه شخصیت‌های جهان برخورد محترمانه داشته باشد و روی پرچم كسی پا نگذارد و مرگ بر كسی نگوید. بعضی رئیس جمهورها بودند که گفتند اصلاً‌ این واژه مرگ خوب نیست! بله آمریكا خیلی به ما خیانت كرد، اما ما چرا حرف زشت می‌زنیم؟ روحیه این، همان راحت‌طلبی و دنیاپرستی است. «حُبُّ الدُّنْیَا رَأسُ كُلِّ خَطِئَة». اما انگیزه آن‌هایی كه با انقلاب اسلامی مخالف هستند، از این بالاتر است. غیر از این روحیه عمومی راحت‌طلبی كه در این‌ها هم وجود دارد، شبهه‌هایی هم دارند كه كمابیش از اول نهضت حضرت امام(ره) مطرح می‌كردند. حتی شخصیت‌های بزرگ جامعه شبهه‌هایی را نقل می‌كردند که باعث می‌شد امام(ره) به صورت موهومی معرفی شود؛ مثلا یك آدمِ - جسارت است- ماجراجو! در زمانی كه امام(ره) تبعید شده بودند...، به مناسبتی عده‌ای كه بعضی از آن‌ها الان جزو مراجع هستند، پیش یكی از مراجع رفتند و گفتند وظیفه ما چیست و شما چرا كاری نمی‌كنید؟ آن آقا می‌گوید: انقلاب، شوخی نیست که یك نفر بلند شود تصمیمی بگیرد و دیگران عمل كنند، این كاری طولانی و زمان‌بر است که همه باید در آن مشاركت داشته باشند و تصمیمی مشترك و حساب‌شده باشد وروی آن فكر شود؛ از جمله ببینیم اصلا صحیح است با كسی كه تنها پادشاه اسلام و پادشاه شیعه است مبارزه كنیم؟! یعنی بعد از حركت امام(ره) و به زندان افتادن ایشان، بعضی مراجع هنوز این‌گونه فكر می‌كردند!  اگر هم برای شاه نامه می‌نوشتند، می‌نوشتند: «خلد الله ملکه»! امام(ره) واقعاً‌ كاری معجزه‌آسا كرد آن‌ هم در هنگامی كه هنوز شهریه نداشت، در حالی که این‌ها سال‌ها بود شهریه می‌دادند و موقعیت اجتماعی داشتند. این را به عنوان مثال عرض كردم. ما این مشكلات را در انقلاب اسلامی داریم. در دیگر انقلاب‌های جهان این مشكلات نیست؛ فقط همان مشكلات روحی تنبلی و لوازم آن است؛ اما این جا شبهه‌های دینی و سیاسی هم مطرح می‌شود. این‌که باید حركت دموكراتیك باشد و رأی‌گیری شود، باید گروهی تصمیم بگیرند نه یك نفر. حتی اسم برده شد كه باید جمعی مثلاً 12 نفر باشند که باهم مشورت كنند و هرچه اكثریت رأی دادند عمل شود نه این که امام(ره) تنها تصمیم بگیرد! این شبهه‌ها به جهات شخصی و روحی و تعلقات افراد برمی‌گردد. به هرحال این مصیبت‌ها هم هست. اگر بخواهیم انقلاب باقی بماند، باید این شبهه‌ها را پاسخ دهیم. آن ‌زمان‌ فرصت کافی نبود، بالاخره حركتی آغاز شده و شبهه زیاد بود،  چه كسی فكر كند و چه كسی جواب دهد؛ اما حالا 40 سال گذشته است ما چقدر در مورد جواب این‌ها فكر كرده‌ایم؟! هنوز بعضی مسائل بنیادی حل نشده است. همین ولایت فقیه كه ما باید یك ولی‌فقیه واجب‌الاطاعه  داشته باشیم یا  این که هركس احساس كرد مجتهد است، دیگر فقیه است! بنده یادم است كسانی كه احساس می‌كردند اجتهادی دارند، سعی می‌كردند سهم امام را بگیرند و حفظ كنند تا چند سال دیگر شهریه بدهند! اصلاً‌ ملاك این بود كه من مجتهد شوم. مجتهد شوم یعنی چه؟ یعنی احساس كنم می‌توانم این فتوا را بدهم بدون احتیاج به تقلید از كس دیگری. هر فقیهی می‌تواند سهم امام بگیرد. اغلب، مجتهدین از اول شرط اعلمیت در تقلید را ندارند، بعد كم‌كم جدی می‌شود، من مجتهد هستم. اوایل شاید با اجازه یك مرجعی، بعد اجازه كنار می‌رود و فقیه هستم. معنای ولایت فقیه این نیست كه اعلم باشد. تازه ما داریم زحمت می‌كشیم ولایت فقیه درست كنیم برای یك شهر 30 ولی فقیه دارد، برای یك كشور می‌بینی 200 ولی فقیه داریم! این اداره مملكت شد! این مسائل هنوز درست حل نشده! ضربه‌هایی كه دشمنان دارند به ما می‌زنند از راه همین افراد است كه آخر آخرش شما آمدید ولایت فقیه را اثبات كردید. كدام روایتی دارد كه ولیفقیه باید اعلم باشد؟ لااقل این‌هایی كه به آن استناد می‌شود غالباً‌ در آن اعلم ندارد: «انظروا الی رجل رواه حدیثنا ...». اگر این نباشد اصلاً حكومتی باقی نمی‌ماند و بهترین راه نفوذ برای دشمنان فراهم می‌شود؛ چند نفری دور هر کسی را بگیرند که آقا شما اعلم هستید و آن‌های دیگر ضد اسلام كار می‌كنند! یك جنگ داخلی راه بیندازند و به دست خودشان، خودشان را از بین ببرند. ما هنوز مسائل بنیادی خود را درست حل نكرده‌ایم. واقعاً‌ در چه چیزهایی شبهه می‌اندازند!‌ اگر ولی فقیه گفت باید زن خود را طلاق بدهی آخوند در خانه خود نشسته به من می‌گوید برو زنت را طلاق بده! چنین چیزی در عالم اتفاق افتاده یا نه؟ و اصلاً جای إعمال ولایت فقیه مگر این جاست؟ ولایت‌فقیه یك مساله اجتماعی است و بر اساس مصالح اجتماعی باید امر و نهی بكند، این چه ربطی دارد كه بگوید تو زنت را طلاق بده یا نده؟ این‌ها را هو می‌كنند كه ولی‌فقیه این گونه است؛ پس چه دیكتاتوری از این بالاتر؟! این‌گونه مسائل، نه ابعاد آن درست بیان شده، نه حل شده و نه فرصتی داده شده. 40 سال گذشت اما هنوز اندر خم یك كوچه‌ایم! چه كسی باید این‌ها را تبیین كند؟ این كه «آقا» در پرده می‌فرماید باید مردم را روشن و مسائل را برای آن‌ها تبیین كنید، نمی‌تواند این‌ها را صریح بگوید ولی این خون‌دل‌ها را باید بخورد.

 برای روز عید یك مجتهد گفت امروز عید است یا نیست، حتماً‌ باید فقیه دیگری برود بر ضد او عمل كند یا لااقل از شهر خارج شود و سفر كند؟ اگر فقیهی در مساله‌ای حكم كرد، بر مجتهد دیگر حرام است حكم او را نقض كند. این برای كجاست؟ اگر بنا باشد هر فقیهی بگوید من شك دارم مساله درست بوده یا نه، این چه حكومتی می‌شود؟! نظیر این‌ها هم غیر از مسائل اجتماعی و سیاسی است كه همه دنیا و همه انقلاب‌ها با آن مواجه هستند. انقلاب اسلامی این مشكلات مضاعف را دارد كه خیلی عمیق‌تر از مشكلات دیگر انقلاب‌هاست. این است كه واقعاً‌ اخلاص، گذشت و فداكاری می‌خواهد. آدم باید از خیلی چیزها چشم‌پوشی كند تا بتواند قدمی برای پیشرفت انقلاب و حفظ ارزش‌های انقلاب بردارد؛ تا نوبت به كشورهای اسلامی و مذاهب دیگر برسد كه با آن‌ها چگونه باید برخورد كرد.

 

دكتر رهنمایی: همین اختلاف نظر بیوت و مراجع را با چه ظرافتی می‌شود تبیین كرد؟

علامه مصباح:‌ این‌ها هنر نویسنده و گوینده است كه عناوین ثانویه را رعایت كند و حرف را فقط به گوش كسانی كه بتوانند اثر خوب داشته باشند، برساند و بهانه‌ای به دست دشمنان ندهد.

 

دكتر رهنمایی: این چیزها عمومی نشود.

علامه مصباح:‌ بله! به زبانی بگوید كه اصلاً عموم مردم متوجه نشوند. البته خود این ریاضت می‌خواهد. آدم حرفی را می‌داند و یقین هم دارد كه باید گفت اما به چه زبانی بگوید، خود این یك ریاضت است. عناوین ثانویه را باید رعایت كرد. كسانی كه این اشتباه‌ها را می‌كنند، اگر نباشند چه كسانی جانشین آن‌‌ها می‌شوند؟ باید رفت دست آن‌ها را بوسید و احترامشان كرد؛ منتها به گونه‌ای تذکر داد كه اگر غفلتی دارند دفع غفلت شود و دیگران نتوانند از آن‌ها سوء استفاده كنند.

 

دكتر رهنمایی: سال‌هایی كه كانادا بودیم، یكی از دوستان لبنانی علاقه‌مند به حزب‌الله می‌گفت: خانم من مقلّد علامه سیدفضل‌الله است، پدر و مادرم مقلّد فلان آقا هستند، خودم هم مقلّد مقام معظم رهبری هستم؛ گاهی سر یك موضوع دچار تشتت می‌شویم و اختلاف نظرها اوج پیدا می‌كند و این در خانه ما اسباب دردسر است.

علامه مصباح:‌ یكی از راه‌ها این است كه آرام‌آرام این مسائل در سطح‌های نازل‌تری مطرح شود. این‌ها به عنوان سؤال باید پاسخ داده شود. آیا حكومت اسلامی همین است كه در یك خانواده سه نوع نظر نسبت به جامعه اسلامی باشد؟ این كه نقض حكم حاكم حرام است آیا شامل این جاها نمی‌شود؟ كجا از این جا مهم‌تر است كه باید وحدت نظر مردم حفظ شود؟ آیا یكی از حكمت‌های وجود حكومت همین نیست كه مردم در یك مسیر حركت كنند تا دشمنان نتوانند بر آن‌ها غالب شوند؟ می‌توان از داستان‌های طالوت و جالوت استفاده كرد. این‌ها هنرهایی است كه آن‌ها كه خودشان را اهل جهاد می‌دانند، باید هم یاد بگیرند و هم زحمت‌های آن را تحمل كنند.

 

آقای ابراهیم‌زاده:‌ از مطلبتان درباره کسی كه آن شبهه را ایجاد كرده بود، به یاد مطلبی از شهید قدوسی رضوان الله تعالی علیه افتادم. در یكی از یادنامه‌ها مطالعه می‌كردم ایشان می‌فرماید وقتی كلاسم تمام شد، یک خواهری به من گفت بر اساس تعریف شما از اسلام، اسلام برای به كمال رساندن یك عده آمده و بقیه طفیل هستند. من در پاسخ او گفتم: بله! همین طور است؛ بقیه طفیل هستند. ما به سیره حضرت امام(ره) هم كه نگاه می‌كنیم، می‌بینیم ایشان در مقطعی یك نردبان كمال برپا كردند و عده‌ای به كمال رسیدند؛ كما این كه در جنگ فرمودند خوشا به حال آن‌هایی كه به شهادت رسیدند. سفره‌ای پهن شد. الان هم سفره‌ای پهن شده، ما با جریانی روبه‌رو هستیم كه انقلابی‌گری را بازی می‌دانند! چون خودشان اهل بازی هستند، تصور می‌کنند رهبر معظم انقلاب و دیگر بزرگان هم اهل بازی هستند و دارند بازی می‌كنند! هیچ وقت هم متوجه این مطلب نبودند كه حضرت امام(ره) فرمودند ماهیت انقلاب با انقلاب‌های دیگر متفاوت است. همان طور كه حضرت‌عالی هم اشاره كردید، ما الان با جریانی روبه‌رو هستیم که به گونه‌ای در باورها تغییر ایجاد می‌كند و همه چیز را با عینك خاصی می‌بیند، هیچ وقت احساس نمی‌كند رهبری با چه مؤلفه‌هایی دارد بیان می‌كند. این جریان بر اساس نگاه چرتكه انداختن و عقلانیت ابزاری رفتار می‌کند که شما اشاره‌ای فرمودید. خیال می‌كنند بعضی از كسانی كه كنار رهبری ایستادند، از جنس خودشان هستند. الان ما كه با جوانان روبه‌رو هستیم، از چه زاویه‌ای نگاه كنیم؟

 

علامه مصباح:‌ حقیقت این است كه جامعه هیچ وقت یك‌دست نبوده و هیچ وقت هم یك‌دست نخواهد بود: «وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ»[5] منتها این اختلاف‌ها در چند جهت است. یك دسته منشأ اختلاف‌ها، كمبود فطری است. بالاخره گروهی مثل بعضی بچه‌ها عقب‌افتاده هستند و نمی‌توانند درك كنند، نقص ذاتی دارند و نمی‌توانند حل كنند. عده‌ای دیگر استعدادشان خوب است و می‌توانند فكر كنند؛ اما زمینه فكر برایشان فراهم نبوده و استاد و مربی مناسبی نداشته‌اند. این‌ها كم نیستند. امروز در دانشگاه‌ها زیاد می‌بینیم افرادی كه از خیلی از ما طلبه‌ها مخلص‌تر هستند اما اشتباه‌هایی دارند؛ چراكه كسی به آن‌ها نگفته است و نفهمیدند. این‌ها تربیت‌شده مكتب‌های غربی هستند. عده دیگر عناد دارند. می‌توانند و می‌فهمند اما دكانشان اجازه نمی‌دهد! این‌ها كم نیستند. ما با یك جامعه‌ مواجه هستیم. حالا صرف‌نظر از این كه خود ما كجای مجموعه هستیم، خود مجموعه قشر‌های مختلفی دارد. یك عده عقل درستی ندارند و اصلاً نمی‌توانند بفهمند، با این‌ها باید مدارا كرد. با کسانی که اهل عناد هستند باید جدی مبارزه كرد؛ منتها باید راهش را یافت و در هر زمان با شیوه‌ای مناسب مبارزه كرد. مثل همین سران آمریكا، مثل شمر و عمرسعد. آیا شمر امام حسین(ع) را نمی‌شناخت؟ تا چندی پیش‌تر در ركاب علی علیه‌السلام بوده است! این‌ها عالماً‌ عامداً‌ به خاطر منافع خود آمدند. اكثریت، قشر متوسط بین این دو هستند كه آن طور كه شاید و باید، به آن‌ها تفهمیم نشده است؛ البته خود آن‌ها هم مراتبی دارند.گاهی باید آرام‌آرام از مقدمات بعیده شروع كرد تا برسند به حدّی كه بتوان مسائل را تبیین كرد؛ گاه بعضی‌ها آماده هستند که این‌جا باید آن نشتر آخری را زد و اصلاح كرد. این‌ها مختلف هستند. عمده كار ما با این قشر است. «آقا» که می‌فرمایند روشن‌گری كنید برای چه كسی می‌گویند؟ برای اهل عناد؟ آن‌ها روشن هستند گاهی مسائل را از ما بهتر می‌دانند؛ منتها نمی‌خواهند عمل كنند! برای آن‌هایی هم كه اصلاً‌ نمی‌فهمند، هزار بار هم که بگویی، تازه الفبای آن را یاد نمی‌گیرد؛ این هم فایده ندارد. عمده قشر متوسطی هستند كه می‌توان روی آن‌ها كار كرد و اثر گذاشت. اما آن هم یكسان نیست و مراتبی دارد. باید روی آن‌هایی كه قشر مؤثرتر جامعه هستند، كار كنیم. دانشجویان فعال، بهترین قشری هستند كه باید روی آن‌ها كار كنیم. علت این كه گفتیم طرح ولایت، ابتدا برای دانشجوها اجرا شود، همین بوده است. این‌ها وقتی واقعیتی را باور كنند، می‌توانند در خانواده و فامیل و دوستان خود اثر بگذارند. شما بررسی كنید و آمار بگیرید، در یك كلاس غالباً افرادی كه چند صفت داشته باشند، حرفشان در دیگران خیلی اثر می‌گذارد؛ کسانی ‌که درسشان خوب باشد، خوش‌قیافه و خوش‌اخلاق باشند. این‌ها باعث می‌شود تاثیرگذار باشند. مجاهدین از همین روش استفاده می‌كردند. در هر شهری چند نفر را پیدا می‌كردند كه این صفات را داشته باشند و روی این‌ها كار می‌كردند، آن‌ها هم خودشان می‌رفتند كار می‌كردند. ما باید در قشر فرهیخته جامعه كار كنیم. این ایام مربوط به مرحوم آقای طباطبایی رضوان الله علیه است. یك وقتی بود ما روی سادگی و بچگی دلمان می‌خواست مثلاً‌ دنبال امور معنوی و تهذیب نفس برویم، گاهی خدمت آقای طباطبایی می‌رسیدیم و التماس می‌كردیم یك چیزی به ما یاد بدهید. با دو مساله مواجه بودیم كه گاهی تزاحم پیدا می‌كرد. یكی این كه می‌خواستیم دنبال جهات معنوی برویم باید از درس خود كم می‌گذاشتیم؛ یكی هم این که قشرهای مختلف بخصوص دانشگاهیان كمابیش مراجعه می‌كردند و ما را دعوت می‌كردند که بیا سخنرانی كن یا درس بگو. خدمت آقای طباطبایی عرض کردیم آقا ما با این سؤال مواجه هستیم كه پرداختن به امور معنوی، مقداری به درس ما لطمه می‌زند، اگر بخواهیم به حرف این جوان‌ها هم گوش بدهیم باید هم از درس خود بزنیم هم از جای دیگر؛ چه كار كنیم؟ ایشان فرمودند درس را مزاحَم قرار ندهید! من همان شب یك درس فقه شروع كردم. استادی بود که شب درس فقه می‌گفت، خدا رحمت كند مرحوم آقا مصطفی هم درس همان استاد می‌آمد. اما دانشجوها یكی آقای قلی‌زاده بود که آن موقع دانشجو بودند و عده دیگری كه بعضی از آن‌ها استاندار تهران شدند، چند نفر پزشك بودند، و ... . بچه‌های نخبه‌ای بودند. این‌ها پیشنهاد كردند كه هفتگی درس تفسیر برای ما بگو. مشكل این بود كه باید وسط هفته برویم. اگر روز جمعه بود مشكل چندانی وجود نداشت و احتیاج به سؤال نداشتیم؛ می‌رفتیم تهران به پدر و مادر خود سر می‌زدیم، ضمناً درس هم می‌دادیم. مشکل این بود که می‌گفتند وسط هفته بخصوص سه‌شنبه باشد. برای یك جلسه سه چهار ساعت طول می‌كشید تا به تهران برسیم، سه چهار ساعت هم برای بازگشت صرف می‌شد، یك‌روز كامل از دست می‌رفت تا یك جلسه برای دانشجوها داشته باشیم. خدمت آقای طباطبایی گفتیم جریان این است؛ فرمودند آینده كشور دست این‌هاست، اگر روی این‌ها كار كنیم ما در كشور اسلام خواهیم داشت. این تعبیر برای ایشان بود، آینده كشور دست این‌هاست؛ قبول كنید! ما هم بلند می‌شدیم می‌رفتیم خانه خودمان، آقای قلی‌زاده یك ماشین بنز گازوئیلی قدیمی داشت، می‌آمد از خانه آقابزرگ ما در نارمك سوارمان می‌كرد و به جلسه می‌برد. بالاخره یك روز كامل ما صرف می‌شد که ما برویم یك جلسه تفسیر برای این‌ها بگوییم؛ منتها تفسیر جهت‌دار بود. منظورم راهنمایی آقای طباطبایی بود. یك آخوند حوزوی منزوی بود اما در كارهایی این‌گونه چقدر بصیر بود. از یك طرف می‌گفت نباید از درس كم بگذاری، بگویی می‌خواهم بروم عبادت كنم؛ این سر جای خودش، درس را نباید مزاحًم قرار داد، درباره دانشجوها هم فرمودند كه آینده كشور دست این‌هاست، اگر روی این‌ها كار نكنی معلوم نیست آینده كشور چه می‌شود. این‌ها درسی برای امروز ما هست. زمان شاه، چهارتا دانشجو از ما درخواست می‌كردند برویم برای آن‌ها تفسیر قرآن بگوییم؛ اما امروز در همین طرح ولایت امسال سه چهار هزار نفر داوطلبانه آمدند و شركت كردند. اگر در این باره كوتاهی كنیم، جواب خدا را نمی‌توانیم بدهیم. باید بفهمیم راه، ارشاد و تأثیرگذاری در فكر مردم است؛ اما چگونه؟ باید مخاطبش كسانی باشند كه هر یک بتواند روی 100 نفر كار كند. با چه شیوه‌ای؟ شیوه‌ای  که در حداقل زمان، حداكثر نتیجه را ببریم. به جای این که بگویی تو باید دست‌کم 10 سال طلبگی بخوانی تا بتوانی بفهمی ولایت فقیه یعنی چه، می‌شود با یك بیان ساده قابل فهم و در عین حال متقن، ظرف یك ماه، 40 روز این مسائل را تبیین کرد.  باید شیوه انتخاب مخاطب و شیوه برخورد را فراگیریم. بیش از همه چیز رفتار اخلاقی ما تأثیر دارد. مخاطب باید بفهمد كه ما نمی‌خواهیم از او استفاده‌ای ببریم. بزرگ‌ترین آسیبی كه كار ما دارد این است كه می‌گویند این دكانشان است. باید این فكر را از مغز آن‌ها درآورد. «لا أَسْأَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا»[6]. دیگراین كه نباید خود را یك سر و گردن بالاتر از مردم معرفی كنیم. این‌که ما عالم هستیم و شما جاهل هستید و جاهل باید در مقابل عالم زانو بزند و خضوع كند! پیغمبر(ص) هم این گونه نمی‌گفت. آدم اگر می‌خواهد اثر كند باید تنزّل كند. حضرت عیسی(ع) به شاگردهای خود می‌گفت: پاهایتان را دراز كنید من بشویم. باید بفهمند ما واقعاً‌ خیرشان را می‌خواهیم؛ خیر امت و خیر همه بندگان خدا را. اگر هم با كسی دشمنی می‌كنیم، برای خدمت به بندگان خداست؛ منتها بندگانی كه دنبال خیر خودشان هستند. برای این كار آدم باید زندگی ساده‌ای داشته باشد تا بتواند قناعت كند. وقتی ما بلند پروازی كنیم، خواه ناخواه در ما اثر می‌گذارد و دنبال كاری می‌رویم كه درآمد بیش‌تری داشته باشد. اگر خودمان را تهذیب نكرده باشیم می‌خواهیم در هر كسی به خوبی اثر بگذارد؛ ‌ شما دانشجو و استاد هستید ولی ما آیت‌الله هستیم، خضوع نمی‌كند؛ همه می‌دانند این دكان است. باید هم اخلاق و رفتار خود را اصلاح كنیم، هم با ادبیاتی صحبت كنیم كه قابل فهم باشد. شنیده‌اید داستان آن قصابی که سؤال کرد: ما گوسفندی به فلان نحو کشته‌ایم؛ آیا حلال است؟ امام جماعت پاسخ داد: اگر فری اوداج اربعه مستقبل القبله با آلت حدیدیه شده باشد حلال است و الا حرام است. قصاب به رفیقش گفت پا شو برویم آقا مشغول خواندن تعقیبات است؛ حالا وقت جواب دادن ندارند! جواب سؤال باید طوری باشد که مخاطب بفهمد و با زبان و بیانی متناسب با فرهنگ او باشد و اگر اصطلاحاتی به کار می‌رود معنای آن اصطلاحات را بداند. آقا ادعیه، قرآن، تجلیات، نمی‌دانم ملكوت اعلی و ملكوت ... این‌ها كه مشكلی از طرف حل نمی‌كند؛ ببین در او اشكال چیست؛ آن رابا زبان ساده‌ای كه بتواند بفهمد، مطرح کن.

 

دكتر مصباح: یك از شبهاتی كه درباره انقلابی‌بودن مطرح می‌كنند، این است که ما همه حرف‌ها را قبول داریم، خود ما هم انقلابی بودیم؛ ولی انقلاب یك تحول ناگهانی سریع در بنیادها است، برای یك مرحله گذار است نه این كه آدم همیشه انقلابی باشد.

علامه مصباح:‌ این اشكال هم از این تعریف ناقص انقلاب برمی‌آید. ما گفتیم حركت سریع اما نگفتیم حركت دفعی و آنی كه بعد از آن سكون باشد؛ تغییری است كه با سرعت انجام می‌شود اما بشرط لا نبود كه بعد دیگر باقی نماند، اصلاً برای بقائش بود، عملی بود كه این كار را انجام دهیم تا ارزش‌های جدید مطرح شود و بماند. اگر ارزش‌های قبلی غلط بود، آن وقت چرا ارزش صحیحی جایگزین شود نه فقط برای یك آنی كاری انجام شود. بله! اگر منتظر بودیم چند قرن بگذرد، این انقلاب نمی‌شد. گاهی لازم است كه در فرصت محدودی این كار انجام شود و الا فرصت از دست می‌رود. این سرعت را كه می‌گوییم هم در مفهوم انقلاب و هم تصدیقاً می‌گوییم باید سرعت داشته باشد به خاطر این است كه فرصت‌ها را از دست می‌دهیم اما این خودش موضوعیت ندارد، بلکه وسیله‌ است برای آن نتیجه‌اش، انقلاب می‌كنیم تا ارزش‌های انقلابی برقرار شود و باقی بماند. پس انقلاب، خودش موضوعیت ندارد و به عنوان یك حركت سریع، وسیله‌ای است تا نتیجه ثابتی باقی بماند. آن سؤالی هم كه پرسیده بودند اگر برنامه و مجری درست باشد، باید دست‌کم برای اكثریت نتیجه بدهد، من این‌گونه پاسخ دادم که این چند بعد دارد: یك بعد آن كه از مرحوم آقای قدوسی نقل كردید، تقریباً به همان بعد مربوط می‌شود. یك نظام تربیتی یك‌قله‌ای را در نظر می‌گیرد كه می‌خواهد به آن قله برسد، هدف اصلی هم همان قله است. آثاری كه بر آن قله مترتب می‌شود آن قدر زیاد و پربركت است كه اگر سایر دامنه و این‌ها هم نبود، ضرری نمی‌زد. قله خیلی مهم است. این جا مساله كثرت مطرح نیست، قله دماوند محدود است اما دامنه آن خیلی وسیع است، باید این دامنه را با زحمت طی كرد تا به قله رسید. هدف آن قله است. به یك معنا آن‌ها طفیلی هستند. تعبیر طفیلی خیلی جالب نیست، مراتب نازله‌ای است، مقدّمیت دارد، به یك معنا تعبیر غلطی هم نیست. به یك وجه برای كسانی كه خیلی عمیق باشند می‌شود این گونه جواب داد كه ما گاهی از فعالیتی كمّیّت هدفی را در نظر می‌گیریم، گاهی بیش‌تر به كیفیت آن توجه داریم. اگر به كمّیّت توجه داشته باشیم حق با شماست. اگر صرفاً‌ كمّیّت بخواهیم وقتی می‌خواهیم یك برنامه را اجرا كنیم دست‌کم باید اكثریت موارد طبق آن هدفی باشد كه تعریف كرده‌ایم. این در واقع همان کلاسی است كه اغلب بیش از هفتاد درصد‌ آن قبولی دارند، كل جامعه ما جنهم هم بروند، بالاخره با شفاعت نجات پیدا می‌كنند. در دعای كمیل هست «أنْ تُخَلِّدَ فِیهِ الْمُعَانِدِین» و الّا دیگران به هرحال نجات پیدا می‌كنند. آن نجات برای اكثریت است ولو این‌ها ایمان نیاوردند اما معنایش این نیست كه اکثر بشریت جهنمی هستند. به هرحال از لحاظ فرض عقلی از دو حال خارج نیست: بیش‌تر توجه ما یا به كیفیت است یا به كمیت. اگر نظر ما به كیفیت باشد ولو كمّیّت خیلی قلیل هم باشد، ممكن است ارزش آن‌قدر زیاد باشد كه همه آن كمّیّت‌ها را بپوشاند؛ مثل كسی كه معدنی را می‌خرد یا اجاره می‌كند تا چند دانه الماس استخراج کند. صدها تن زغال سنگ را استخراج می‌كند که هدفش نیست، می‌گذارد و می‌رود. چون كیفیت، هدف است. هدف اصلی خدای متعال از آفرینش انسان آن قدر ارزش دارد كه می‌ارزد همه فدای او شوند. ما به چنین چیزی معتقد هستیم. اگر همه دیگران جهمنی شوند و فقط چهارده معصوم این عالم به وجود می‌آمدند برای این كه این‌ها رشد كنند جا دارد. این‌ها این‌قدر ارزشمند هستند که یك نگاه‌شان به همه عالم می‌ارزد. اما اگر فقط به كمیت نظر باشد، حق با شماست. پس این جا ضرر به كیفیت نخورده؛ برای این كه كسانی در بشریت پیدا شدند که «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»[7] آن‌ها هستند، یكی از آن‌ها كافی بود برای این كه همه این عالم آفریده شود. حالا «أَكْثَرُهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ». مؤمنین بلا هم نازل شود بمیرند، عذاب ابدی هم بشوند، طوری نمی‌شود اما این گونه هم نیست. اولاً‌ آن قله است سایر مراتب هم مطلوبیت نسبی دارند، آن‌ها را خدا ندیده نمی‌گیرد، این‌ها هم به رحمت‌هایی می‌رسند؛ منتها فقط معاندین هستند كه آن‌ها هم هیچ دریغ نداریم كه معاندین اكثریت بشر را تشكیل دهند. معاندین در هر زمانی اقلیت هستند، اكثراً برای متوسطین و جهّال و افراد كم‌همّت و غافل و این‌ها هستند. بنابراین اولاً این اشكال در صورتی وارد است كه هدف، اكثریت باشد. ما دلیلی نداریم كه هدف اكثریت باشد؛ بلکه هدف كیفیت است، آن مرتبه عالی مطلوب است. ثانیاً به فرض كه اكثریت هم باشد، اكثریت مخلّد نیستند، مقداری كه عذاب می‌شوند نسبت به خلود حساب كنیم مثل یك چشم به هم زدن است، چون نامحدود و نامتناهی است. هرقدر هم در جهنم بمانند در مقابل نامتناهی چیزی نیست. پس این را نمی‌شود با 30، 40 نفر در كلاس مقایسه كرد.

 

دكتر مصباح: در نظام آموزشی هم گاهی می‌گویند هدف، نخبه‌پروری است؛ یعنی برنامه خاص دارند.

علامه مصباح:‌ این را می‌گویند هدف است یعنی هدف اعلی؛ معنایش این نیست كه آن‌ها دیگر هدف نیستند؛ بلکه هدف مراتب دارد.

دكتر مصباح: این جا همین طور نیست؟

علامه مصباح:‌ نه! این جا دو جواب دارد: یكی این كه اصلاً دلیل نداریم كه هدف، كمیت باشد ولو یك فرد هم اگر بود همه دیگران جهنم ابدی می‌شدند باز هم ضرر نمی‌زد. ولی تازه این گونه هم نیست، همه یا اكثریت هم جهنم ابدی نمی‌شوند، جهنم هم كه می‌روند،عاقبت با شفاعت نجات پیدا می‌كنند، مخلّد آن‌ها فقط معاندین هستند و آن‌ها در اقلیت قرار دارند.

دكتر رهنمایی: می‌شود ادامه داد و گفت: هنوز زمان باقی است و ما آثار تبلیغ انبیا را در طول زمان خواهیم دید.

 علامه مصباح:‌ درست است اما این جواب خیلی دلنشین نیست. بالاخره آخرالزمان شما منتظر هستید حضرت ظهور كنند. چند سالی بیش‌تر ایشان حیات ندارند. این خیلی جا نمی‌افتد. آن كه شبهه را به آن صورت پرمحتوا مطرح می‌كند، می‌گوید كی گفت ما دنبال كمیت هستیم؟ یك دانه الماس باشد به همه این زغال سنگ‌ها می‌ارزد.


[1]- بقرة،100

[2]- مائدة،103

[3]- شعراء،8

[4]- قریش،4

[5]- هود،118

[6]- شوری،23

[7]- بقرة،30