صوت و فیلم

صوت:

عرفان اسلامی؛ بایسته‌ها و کاستی‌ها

در جمع اساتيد و دانش‌پژوهان عرفان در مركز پژوهشى دائرةالمعارف
تاریخ: 
چهارشنبه, 22 مهر, 1383

اشاره:

این مقال، حاصل سخنان حضرت آیتالله مصباح یزدى «دام ظله» در جمع اساتید و دانشپژوهان عرفان در مركز پژوهشى دائرةالمعارف علوم عقلى اسلامى است.[1] معظم له، با بیان تاریخچه، اهداف و ضرورت كارهاى آموزشى و پژوهشى در مؤسسه امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه‌ یکی از غامضترین كارهایى را كه باید صورت گیرد، به عرفان اسلامى مربوط دانستند و كمبود نیروى انسانیِ باتجربه را ازمشكلات اساسى این امر بر شمردند.

ایشان، عرفان را با فلسفه متفاوت دانستند و اشاره كردندكه از دیرباز دو دیدگاه درباره عرفان وجود داشته است: گروهى بر این باور پاى مىفشردند كه هر عارفى هرچه گفته، حق است؛ و در مقابل دسته دیگر همه اینها را كفر دانستهاند، و ما باید شیوهاى را كه علامه طباطباییرضوان‌‌الله‌‌علیه‌ در فلسفه پیش گرفتند، در عرفان شبیه سازى كنیم؛ یعنى نقد و بررسى منصفانه مسائل عرفانى به دور از تعصبات غیر محققانه. بنابراین با توجه به پیچیدهتر بودن اصطلاحات عرفانى در قیاس با اصطلاحات فلسفى، این امر دقت و حساسیت بیشترى مىطلبد.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

با عرض تشكر از تشریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرمایی اساتید محترم و برادران عزیز دانش‌‌‌‌‌‌‌‌‌پژوه. فكر نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنم مطلب جدیدى داشته باشم كه بخواهم در این محفل عرض كنم و اگر مطلبی به زبانم بیاید و بگویم، فقط براى تذكر، یادآورى و روشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر شدن برخى مسائلى است كه به طور اجمال، آقایان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند.

خوب است به چند نكته توجه كنیم؛ اول این‌‌‌‌‌‌‌‌‌که كارهاى آموزشى و پژوهشى در مؤسسه كه از سه دهه پیش به شكلى خاص و از مؤسسه در راه حق تابه‌‌‌‌‌‌‌‌‌حال شروع شده، ضرورتى است كه با توجه به نیازهاى زمان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بایست با كمیت و كیفیت بیشتر و بهترى، از مدت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها قبل شروع مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد. هرچه زمان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذرد اعتقاد ما به ضرورت این كار و توسعه آن عمیق‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. بهترین شاهد بر مفید بودن این برنامه، وجود فار‌‌‌‌‌‌‌‌‌غ‌‌‌‌‌‌‌‌‌التحصیلان فاضل، مؤمن و متعهدى است كه در حوزه و نهادهاى فرهنگى مشغول به كار هستند و تا آن جا كه بنده شنیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام، همه جا از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به نیكى یاد مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. همین خدمتى كه این برنامه توانست به نظام اسلامى بکند، براى افتخار آن كافى است؛ ولى حقیقت این است كه مطلب بسیار فراتر از این‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست.

به فضل خدا و عنایتى كه شامل حال این ملت شد، در این جهانِ غرق در ظلمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، نورى در این بخش عالم درخشید و اسلام بار دیگر مطرح شد و نور آن به جهانیان تابید. به شكرانه این نعمت، مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بایست همه، تلاش مضاعفى انجام دهند كه اسلام را به جهانیان بهتر بشناسانند. در این ربع قرن اخیر، روشن شد كه هر جا معارف اسلامى به‌‌‌‌‌‌‌‌‌صورت نسبتاً مطلوبى معرفى شده تأثیر بسیار عمیقى داشته است؛ كسانى رسماً به اسلام تشرف پیدا کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند یا دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌كم یك نوع گرایش و خضوعى در مقابل اسلام پیدا کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند ـ كه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها كار كمى نیست ـ و به دنبالش دست تمنى و التماس به حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى علمیه، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌خصوص حوزه علمیه قم، دراز کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند كه استاد، كتاب و راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های مختلف آموزشى، براى ما فراهم كنید تا بتوانیم بیشتر با معارف اسلام آشنا شویم. لذا این کار، یك ضرورت اجتناب‌‌‌‌‌‌‌‌‌ناپذیرى است كه امیدواریم خداوند، كوتاهى‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى ما را در این باره عفو فرماید.

نیاز اساسى و عمده یك مؤسسه فرهنگى، آموزشى و تحقیقاتى دو چیزاست؛ نیروى انسانى و نیروى مادی. نیروى انسانى در چند بخش، یعنى بخش مدیریت، بخش آموزش و بخش تحقیقات مطرح است و نیروى مادى نیز از لحاظ فضا و كمك‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى آموزشى، تكنولوژى آموزش و همچنین از لحاظ هزینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى كه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بایست صرف شود مدنظر است.

طبیعى است در یك كارى كه نو به شمار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و چندان سابقه رسمى و سنجیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای نداشته، مشكلات فراوانى در ابتدا وجود خواهد داشت؛ البته اکنون بعد از سى سال نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود گفت ابتداى كار؛ گرچه به همین نسبت پیشرفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى هم حاصل شده است. از کاری كه ما روز اول خدمت جناب آقاى فیاضى و دوستان ایشان شروع كردیم، تابه‌‌‌‌‌‌‌‌‌حال صدها برابر از لحاظ كمى و كیفى افزوده شده است. خدا را شكر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنیم از نعمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى كه به همه ما ارزانى داشت؛ از جمله نعمتى كه براى اجراى این برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندازی این كلاس‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و كارگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى تحقیقاتى نصیب دوستان مؤسسه شد.

یكى از مبهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین، غامض‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین و پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین كار‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى كه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بایست انجام بگیرد، در بخش عرفان اسلامی بود. در سایر بخش‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌وبیش ـ در حوزه یا دانشگاه ـ وجود داشت. در فلسفه، کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌وبیش، فلسفه اسلامى را در حوزه و فلسفه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى غربى را نیز در دانشگاه داشتیم و مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواستیم بین این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها تلفیق و تطبیق انجام دهیم؛ مقدارى از این جا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرفتیم و مقدارى از آنجا و بعضى از استاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى حوزه و بعضى از استاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دانشگاه کمک مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند و زمینه را فراهم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردیم براى این‌‌‌‌‌‌‌‌‌که كسانى كه استعداد، ذوق و علاقه داشته باشند، زمینه بحث‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى تطبیقى برایشان فراهم شود. حدس من این است كه در این جهت پیشرفت نسبتاً خوبى داشته و داریم.

در قسمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دیگر هم آن جایى كه بیشتر مربوط به درس‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دانشگاهى بوده، از اساتید دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها داشتیم؛ نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش هم همین بحث معرفت‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسی است كه از دكتر لگنهاوزن و بعضى از اساتید دانشگاه استفاده مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردیم. برنامه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌وبیش در دانشگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور یکنواخت اجرا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. ما هم از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها اقتباس كردیم و البته سعى كردیم، جهتِ اسلامى آن بیشتر شود و زمینه براى بحث‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى تطبیقى بیشتر فراهم گردد. در این موارد مشكل چندانى نداشتیم. البته این‌‌‌‌‌‌‌‌‌که برخى از اساتید دانشگاه ـ كه تفکرات و گرایش‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى نامطلوبى دارند ـ دعوت شوند و بعضى از درس‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را در روانشناسى، جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسى، یا بعضى علوم دیگر در مؤسسه عهده‌‌‌‌‌‌‌‌‌دار شوند، براى ما جالب نیست و دلمان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد كه در همه رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها خودمان متخصص ‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشته باشیم؛ چنان‌‌‌‌‌‌‌‌‌که در بعضى از رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها متخصصى نداشتیم، ولى از خود حوزه افرادى را که تقریباً قریب‌‌‌‌‌‌‌‌‌الاجتهاد بودند و چند سال درس خارج رفته و مستعد بودند، به خارج فرستادیم و دكترا گرفتند. در رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى كه آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها تحصیل كردند، الآن خودكفا هستیم و احتیاجى به استاد دانشگاه نداریم. بسیار مایه مسرت بود که در سایر رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نیز متخصصانى از خود روحانیان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشتیم، اما متأسفانه این خواسته هنوز فراهم نشده است. امیدواریم كار‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى كه در مؤسسه انجام مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرد، مقدمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى باشد براى اینكه در آینده در همه رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى علوم انسانى، از خود حوزه استاد داشته باشیم.

اما در عرفان ویژگى‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى است كه با همه رشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دیگر تفاوت دارد؛ مثلاً در فلسفه گرچه هنوز هم گوشه و كنار پیدا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند كسانى كه اصلاً به خواندن و تدریس فلسفه و .... روى خوشى نشان نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند و احیاناً شاید بعضى از تندروها تحریم هم كنند، ولى بعد از حركت حضرت امام‌رضوان‌الله‌علیه و همچنین حركت اندیشمندانه، خردمندانه و سنجیده مرحوم علامه طباطبایی‌رضوان‌الله‌علیه این مسائل تقریباً در حوزه حل شد. الآن ما حركت قوى و قابل اعتنایى در مقابل حركت فلسفى نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم. اگر هم كسانى در گوشه و كنار اظهارنظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنند، چندان منشأ اثر نیست.

پیشرفت عمده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای كه در فلسفه حاصل شد و نظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى مخالف نتوانستند مقاومت كنند، مرهون سبك كار معتدل مرحوم علامه طباطبایی‌رضوان‌الله‌علیه بود. البته بودند اساتیدى كه قبلاً در حوزه، فلسفه تدریس مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردند، اما لحن كلامشان متعصبانه بود؛ یعنى این است و جز این نیست، این آخرین حرف است، آخرین كلام است و فوق این مطلبى نیست. این گرایش تعصب‌‌‌‌‌‌‌‌‌آمیز موجب مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد كه هر فیلسوفى هر چه گفته در صدد توجیه كلامش برآیند، هرچند خود فیلسوفان صریحاً رویاروى هم قرار بگیرند. به عبارتى، بیاییم كاسه داغ تراز آش شویم و بگوییم هر دو درست است و این اختلاف، صورى است، یا بگوییم اصلاً اختلافى وجود نداشته است.

چنین چیز‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى باعث شده بود كه فلسفه، در حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها وجهه نامطلوبى پیدا كند؛ اما مرحوم علامه طباطبایی‌رضوان‌الله‌علیه سعى كرد در بحث‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش، خیلى منصفانه و باز برخورد كند و حتى بعضى قسمت‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اسفار و کتابی را كه تدریس مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كرد، نقد کرد و تعلیقه زد که مثلاً این مطلب درست نیست. این فتح باب نقادانه، نسبت به كلمات غیر معصوم در این باب بود. باﻷخره هر كسى معصوم نباشد، احتمال خطا در او هست. برخورد منصفانه و معتدلانه، باعث شد بسیارى از کسانی كه گرایش‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى تندى علیه فلسفه داشتند، در مقابل ایشان، خضوع كردند و گفتند، اگر ما مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوییم یك جایى اشكالى وجود دارد، خود ایشان هم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید بعضى جاها اشكال دارد؛ باید نشست، بحث و تحقیق كرد تا ببینیم به كجا منتهى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شویم.

طبعاً در مسائل نظرى ـ به‌‌‌‌‌‌‌‌‌خصوص آنجا که فاصله‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش از بدیهیات زیاد مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود ـ جاى اشتباه و اختلاف، زیاد است. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌ویژه در فقه با این مسئله بیشتر آشنا هستیم و تعجبى هم نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنیم. بنده خودم اوایلى كه قم آمدم، دو تا درس درباره نمازجمعه بود؛ مرحوم آقاى بروجردى در صحن حرم تدریس مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردند و مرحوم آقا سید محمد تقى خوانسارى در مدرسه فیضیه. در یك زمان دو تا مرجع، درباره نمازجمعه بحث مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردند و نظرهایشان خیلى با هم اختلاف داشت و مشکلى هم نبود. بسیارى در هر دو درس شركت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كردند، به هر دو احترام مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذاشتند و دست هر دو را مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوسیدند و مسئله‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى هم نبود؛ زیرا این مسائل، نظرى است و اختلاف‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظر وجود دارد؛ بنابراین، باید بیشتر دقت كرد تا اشكالات و ابهامات، كمتر و معرفت، بیشتر شود.

فلسفه نیز همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش بدیهى نیست. مگر ما چند تا اصل بدیهى یا قریب به بداهت داریم؟ بسیارى از مسائل فلسفه، نظرى است. وقتى كه نظرى شد، در استدلال، از یك نكته‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى غفلت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و استدلال تبدیل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود به یك مغالطه. باﻷخره دو دلیلى كه علیه هم راجع به یك مسئله مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌آیند، هر دو یا یكى از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مغالطه است؛ اما اگر در یك رشته یا یك بحث یا کتاب، مغالطاتى واقع شود، کل آن زیر سؤال نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود. مثلاً وقتى فقیهى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید نمازجمعه واجب عینى است، یكى هم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید اصلاً به نمازجمعه نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود اكتفا کرد، هر دو نظریه فقهى است که یا هر دو باطل است یا یكى از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها؛ هر چه باشد ضررى به قداست فقه نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد. فقه، فقه است، یعنى روش تحقیق در مسائل عملیه اسلام؛ این را نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود ترك كرد. هرچند، گاهى به نتایج متضاد مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌انجامد ولى هیچ كدام را ما یقینى تلقى نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كنیم و اگر كسى هم یقین كرد، نظر شخصى خودش است. این اختلافات ـ هرچند بدانیم یك یا چند جاى آن باطل و اشتباه است ـ به قداست خود علم، لطمه نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند.

در هر صورت، فلسفه تا این حد، با شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى حكیمانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى كه اساتید اخیر اتخاذ كردند، وضع خوبى پیدا كرده است و دیگر از آن هجمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى كه علیه فلسفه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، كمتر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم؛ اما عرفان این‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه نیست. عرفان مشكلاتى دارد كه باعث مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود مواجه شدن با آن و دفاع كردن از آن، از فلسفه به مراتب، مشكل‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر باشد. چنانچه كسى بخواهد سالم از این دریا خارج شود و غرق نشود، گذشته از اینكه باید روحى منصف، نقاد و مستقل داشته باشد، باید زود تحت تأثیر شخصیت كسى نیز قرار نگیرد.

به عنوان نمونه، امام خمینی در حوزه به طور خصوصى براى اشخاصى عرفان درس مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌داد، اما در عین حال مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم امام تعلیقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى دارد که حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى ابن‌‌‌‌‌‌‌‌‌عربى را در خیلى موارد رد كرده است و این تعلیقه به چاپ نیز رسیده استپس مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم استادى که عرفان ابن‌‌‌‌‌‌‌‌‌عربى را تدریس مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند و به ایشان احترام می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارد و او را شخصیت بزرگ جهان علم و عرفان معرفى می‌‌‌‌‌‌‌‌‌نماید، ولى در عین حال به او انتقاد دارد و حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى او را رد مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند.

این، یكى از راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌و شرایط تحقیق در عرفان و خارج كردن عرفان از این انزوا است؛ چیزى كه شبیه آن در فلسفه، به‌‌‌‌‌‌‌‌‌خصوص از جانب مرحوم علامه طباطبایى انجام گرفت؛ اما این امر به‌‌‌‌‌‌‌‌‌تنهایی كافى نیست؛ چرا که در این جا مسأله دیگرى وجود دارد که مشکل عرفان را مضاعف مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. مشکل این است که: اساساً عرفان مكتب یا گرایشى است كه از آغاز و از همان هنگام كه به‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان یك نحله معرفتى در جهان مطرح شد، اساسش بر این بود كه ما حقایق را باید از راه دیگرى غیر از عقل و استدلال عقلى به دست آوریم؛ یعنى آن چیزى كه عرفان را از فلسفه اشراقى یا از مطلق فلسفه، یا حتى از حكمت متعالیه جدا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌كند. عرفا عقیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان این است كه اصولاً آنچه حقایق را به ما نشان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهد، عقل نیست و ما از راه شهود به حقایقى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسیم که فراتر از درک عقلى است و گاهى تعبیر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند به «طَوْر ٌوَرَاءَ طَوْرِ العَقْل». آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه که بزرگان عرفان ادعا و تأکید مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، این اساس عرفان است.

ما فی‌‌‌‌‌‌‌‌‌الجمله مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانیم که اولاً اصل وحى، خودش روش عقلى نیست، طَوْر ٌوَرَاءَ طَوْرِ العَقْل است. شهودى که اولیاى خدا داشتند و علوم حضورى که ـ به برکت اطاعت از خدا و عنایت او ـ براى آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها حاصل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم افاضاتى است وَراء طَورِ العَقل و از راه فکر به آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسیدند؛ بلکه موهبت الهى بود به اولیاى خودش. تا این جا یک امور شخصى قلبى است و چنانچه عارف به آن نائل شده و حقیقت نیز باشد، خودش مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند و خداى خودش؛ اما وقتى این حقیقت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد بیان شود ـ به طورى که دیگران از محتواى آن، اطلاع پیدا کنند ـ از علم حضورى خارج مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و آن شهود باید در قالب مفاهیم ذهنى بیاید؛ یعنى مفاهیمى که اساساً براى این کار ساخته نشده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛ زیرا مفاهیم، براى انتقال مطالب عادى و علوم حصولى بین انسان‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها قرار داده شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. الفاظ حاکى از مفاهیم هستند، اما اگر بخواهیم آن شهودها و علوم حضورى را حکایت و بازگو کنیم، باید دو نفر باشند که یک شهود داشته باشند و یک رمزى بین خودشان قرار دهند و بگویند این لفظ را که می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویم یعنى همان که تو مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانی. سایر مردم نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند آن جا چه خبر است و آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها چه چیز را درک کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛ اما نکته دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر این است که حتى اگر دو نفر عارف هم بخواهند از علم حضورى و کشف و شهودشان با یکدیگر سخن بگویند، ناچارند که از مفاهیم و الفاظ ذهنى استفاده کنند؛ چرا که علم حضورى را نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود مبادله کرد و آنچه قابل مبادله و تفهیم و تفاهم است، علوم حصولى است.

البته مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم مفهومى داشته باشیم که حاکى از علم حضورى باشد و این امر امکان عقلى دارد، اما سخن در این است که متکلم چگونه به مخاطب بفهماند که من چه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهم بگویم؟ تنها راه عملى این مسئله این است که دو نفر، علم حضورى مشترکى داشته باشند و هر دو در موردى به یک حقیقت رسیده باشند، آن وقت یک رمزى ـ کلمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى یا لفظى ـ را بین خودشان قرار دهند و بگویند وقتى این لفظ را استعمال مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم، یعنى همان که تو به آن رسیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای. این وسیله‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود براى اینکه دو عارف بتوانند با هم تبادل نظر کنند؛ اما به مردم عادى چه بگویند؟ هر لفظى را به کار ببرند، این لفظ در عرف مردم براى معناى دیگرى وضع شده و آن معنا را مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌فهمند. براى مثال، هنگام استعمال لفظ وجود، مردم معنى وجود را به گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى دیگر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌فهمند. همین‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور سایر تعابیر و اصطلاحات، مانند لفظ وحدت؛ وحدت اصطلاحى، یک معنى دارد و آن وحدتى که مردم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌فهمند چیز دیگرى است.

عارفى که صرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظر از القائات شیاطین و مکاشفات شیطانى ـ که خود عرفا هم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند چنین چیزهایى وجود دارد ـ به حقیقتى رسیده و مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد آن حقیقت را به دیگرى منتقل کند و بگوید من چه فهمیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام، براى تبیین باید از مفاهیم و الفاظ استفاده کند، در حالى که این الفاظ و مفاهیم، براى این کار ساخته نشده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و اصلاً زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش جاى دیگرى بوده است. مگر این که کسى بگوید الفاظ، از جانب خدا وحى شده است و بعضى از الفاظ را هم خدا براى آن مفاهیم وضع کرده است که حرف قابل قبولى نیست و مبناى محکمى ندارد.

این مشکل ـ کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌وبیش ـ در فلسفه هم است. اصطلاحات دقیق فلسفى را همه نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌فهمند. باید همان اصطلاح عرفى را گرفت و دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌کاری کرد و گفت ما این معنا را اراده مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌هرحال، فلسفه بیشتر با علوم حصولى سروکار دارد. تا جایى که از فلسفه بحث مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، محدوده علم حصولى است. در این جا اگر از علم حضورى صحبت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم از طریق علم حصولى است؛ یعنى همین‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوییم علم حضورى داریم، این خودش، علم حصولى است و مفهوم است.

اما در عرفان مسئله خیلى پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر از این است. در این جا در بسیارى موارد در نهایت به جایى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسیم که حتى خود متخصصینى که ده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها سال در فهم کلمات عرفا زحمت کشیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، در این‌‌‌‌‌‌‌‌‌که این کلام منظورش چیست، اختلاف دارندسرّ این اختلاف، تبدیل آن علم حضورى به علم حصولى است که کار بسیار دشوار و مبهمى است؛ زیرا الفاظ نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند قالب علم حضورى باشد. عارف در علم حضورى چیزى را یافته و این الفاظ و مفاهیم، قالب چیزهاى دیگرى غیر از علم حضورى است كه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد عاریتاً در این جا به کار گرفته شود. از این رو وقتى براى دیگران مطرح مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، طبعاً بدآموزى‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى خواهد داشت؛ چون آن چیزى که مردم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌فهمند، فهم‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى عادى است که در امور متعارف، از راه حس و امثال آن به دست آمده، در حالى كه آن دریافت عارف چیزى فراتر از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاست و از همین رو بینشان تفاهم حاصل نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها یک تصور غلطى از آن الفاظ پیدا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و بر اساس آن قضاوت مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. گاهى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینیم این قضاوت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به تکفیر و چیزهایى از این قبیل هم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد.

امر دیگرى که در مورد عرفان وجود دارد و باز هم مشکل را بیشتر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند این است که کسانى هم واقعاً شیطان و هم سوءاستفاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌گر هستند؛ کم نیستند افرادى که ژست عرفانى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند و الفاظ عرفانى را بالا و پایین مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، در حالى که بویى از عرفان، معرفت حقیقى، ولایت و علم حضورى نبرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و در مادیت و تمایلات نفسانى و شهوات خود غرق‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. البته من نمونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را دیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ام که عرض مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنم. این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها فقط الفاظى را یاد گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و الفاظ شیرین و قشنگى هم هست. گاهى چاشنى ادبى ـ شعر، بیت و از این قبیل ـ هم به آن اضافه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و چکامه شیرین و دلپذیرى درست مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و با فن بیان، به آن زرق‌‌‌‌‌‌‌‌‌وبرق هم مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند؛ در حالى که نه روحشان از این مسائل خبرى دارد و نه ایمانى دارند، بلکه فقط دکانى براى سوءاستفاده است. همین الآن در کشور ما اشخاصى هستند ـ چه آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که داخل کشورند و چه آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی که فرار کردند و در آمریکا، انگلیس و ... زندگى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند، رؤساى دراویش و ... ـ كه حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى عرفانى را خوب بلدند و زیبا و قشنگ نیز ادا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند؛ حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را گاهى از اسفار و ابن عربى و از جا‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى دیگر (عطار، مولوى، حافظ، انورى و...) نقل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و یک آش شله‌‌‌‌‌‌‌‌‌قلمکار قشنگى درست مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و به افراد تحویل مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهند و آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها هم دلشان خوش است به این که عرفان یاد گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. گاهى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشینند سر یک اصطلاح دعوا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند که حقیقت این اصطلاح چیست یا مثلاً چند نوع وحدت یا چند نوع تشکیک داریم. مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌نشینند و انواع و اقسام چیزهایى که ذهن را مشغول مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌بافند و درست مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. مثلاً چند نوع تشکیک داریم و چه فرقى با هم دارند یا فلان شخص که آن جا تشکیک را گفته، هنوز به آن مرتبه تشکیک نرسیده؛ یعنى ما رسیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم.

به‌‌‌‌‌‌‌‌‌هرحال این هم یک مسئله است که بر اشکال کار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌افزاید. در علوم دیگر ما یا این اشکال را نداریم یا اگر هم هست در این حد نیست. فرض کنید در فقه، چنانچه کسى حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى غلطى بگوید، آخرین مشکلش این است که مثلاً ممکن است کسانى یک فرع فقهى را بد عمل کنند یا از روى قصور، کار غلطى انجام دهند؛ در این مورد، هر دو معذورند و ضررى به اصل دین نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورد؛ اما در عرفان، با اصلى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین مسائل روبرو هستیم و چنانچه غلط تفسیر شود، اصلاً زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى براى دین، خدا، پیغمبر و امام باقى نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماند و همه چیز از بین مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و آنچه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماند، جز خیال چیز دیگرى نیست. متأسفانه در موارد متعددى چنین برداشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و سوءاستفاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى شده است و کسانى از روى شیطنت و براى دکان‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارى، به این مسئله دامن زده و مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنند. خیلى از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را شخصاً مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسم.

بنابراین ما در عرفان با چنین معجونى مواجه هستیم. در هر صورت آیا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود به خاطر احتیاط پرونده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را ببندیم و بگوییم چون چیز خطرناکى است، اصلاً نزدیکش نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شویم؟ اگر این راه را انتخاب کنیم ممکن است ـ اگر خطرى در محتواى آن باشد ـ خود ما سالم بمانیم، اما ذهن دیگران را كه نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌توان بست. این مفاهیم، مثل نقل‌‌‌‌‌‌‌‌‌ونبات در محافل مطرح مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود؛ حتى در تلویزیون برنامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذارند و این مطالب را بحث و القا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند. چه کسانى از تلویزیون استفاده مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند؟ روشن است؛ اکثراً افراد عادى و غیرمتخصص كه چیزى از عرفان شنیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند ـ که عرفان چقدر خوب است و معرفت خداست و... ـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌افرادى كه غالباً عرفان را با اخلاق عملى و امثال آن، اشتباه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گیرند و فرق عرفان نظرى و عرفان عملى را نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دانند.

این امر مشکلاتى را ایجاد مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. گاهى می‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینید کلامی از بزرگى، در مقامى صادر شده است و دستاویزى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود براى کسانى که اساس دین را زیر سؤال مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌برند. حال آن بزرگ در آن مقام، لفظ دیگرى جز این پیدا نکرده و آن حقیقتى را که درک کرده با این لفظ ادا کرده است، اما این دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌مایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای براى سوءاستفاده معاندین مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود تا یک اصل کلى درست کنند و همه شریعت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و ادیان و همه چیز را زیر پا بگذارند و احیاناً با استناد به آن، پلورالیزم و اباحى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گرى و نظایر آن را ترویج کنند.

با در نظر گرفتن این ملاحظات روشن مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود كه از خطرناک‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین حوزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایى که با آن تماس پیدا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم، همین مسئله است؛ اما باید ببینیم راه‌‌‌‌‌‌‌‌‌كار چیست؟ آیا مانند فقها و محتاطین كه اصلاً وارد این مسائل نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدند، عمل کنیم؟ امروزه جوانان ما و تحصیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردگان حوزوى و دانشگاهى ما ذهن کنجکاوى دارند و مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهند ببینند چه خبر است. براى این نسل به صرف این كه به آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بگویند: حرف نزن، نشنو و نگو، کفایت نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند. اگر زمانى این نصیحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها خیلى خوب عملى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، اما در این زمان، چنین نیست. فرزندان، جوانان و نوجوانان ما در خانه، چقدر از ما حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌شنوی دارند؟ الآن، زمانى نیست که توصیه کسى را تعبداً بپذیرند؛ البته ممکن است در ظاهر توصیه ما را بپذیرند و به من و شما بگویند اصلاً دنبال این حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رویم، ولى از اینجا که بلند شدند، با تمام دقتشان مطلب را دنبال مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنند و مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهند واقعاً بدانند این مطالب چیست که این‌‌‌‌‌‌‌‌‌قدر حرف دارد. با این وصف آیا ما مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم بگوییم هیچ؟ در اینجا بزرگانى قلم زده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، سخن گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، کتاب نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، زحمت کشیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و افراد بسیارى کشف و کراماتى داشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، حال ما به‌‌‌‌‌‌‌‌‌راحتی بگوییم: هیچ، اصلاً پرونده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش را ببندید و حرف نزنید؟ روشن است که این کار شدنى نیست. زمان به گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى نیست که بتوانیم تحقیق در این مسائل را نادیده بگیریم و بگوییم اصلاً در آن وارد نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شویم.

در ارتباط با عرفان از سابق دو دیدگاه وجود داشته است که کاملاً نقطه مقابل هم و در تضاد با یکدیگرند. نظیر آن در فلسفه نیز بود و سپس شدیدترش در عرفان. یک دسته بر این عقیده اصرار ورزیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که هر چه هر عارفى گفته حق است؛ آنان حقایق را با نورى دیگر دیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و مطالب را به گونه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى دیگر درک کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. در مواردى شاید آن شخص را هم درست نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسند که این عارف اصلاً چه كسى بوده و این کسى که خودش را عارف معرفى کرده و چند تا شعر گفته، واقعاً چه پایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى از معرفت داشته است. همین که یک شعر عارفانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى از او شنیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، از روى حسن ظن مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند: این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها همه درست است. یک عده هم در مقابل، همه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را کفر دانسته و تبلیغ کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند که هر جا بوى عرفان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌بدهد، کفر است.

این دو گرایش، از گذشته مطرح بوده است. آیا لازم است یکى از این دو گرایش را قبول کنیم؟ آیا صحیح است که این رویّه را در پیش بگیریم كه شروع کنیم به تکفیر همه عرفا و رد کردن تمام مطالب عرفانى و بگوییم همه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مزخرف و توهمات است و هیچ حقیقتى ندارد؟ مثلاً وقتى امام‌‌‌‌‌‌‌‌‌خمینی‌قدس سره شعرى عرفانى گفته و یا بزرگانى مثل مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانى با آن مقام عبادت و فقاهتش ـ كه استاد برخى مراجع بزرگ فعلى و همچنین شخصیتى همچون مرحوم آیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌العظمی خویى بود ـ اشعار عرفانى یا مطالبى درباره فلسفه و عرفان گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند، بگوییم همه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها کفر است، این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها همه از اعداء آل محمد آمده است و تعبیراتى از این قبیل؟! آیا این کار عاقلانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌است و وجدان انسان به آن راضى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود و حجتى پیش خدا دارد‌‌‌‌‌‌‌‌‌؟

رویّه دیگر این است که بگوییم، هر چه عرفا گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند درست است و تکفیر كنندگان و منتقدان، غلط مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گویند و حرف عرفا را نفهمیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند؛ و در اثر ظاهربینى دستشان از معارف حقیقى خالى است و به کنه و حقیقت عالم پی نبرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. از این‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها هر چه گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند باطل است و عرفا هر چه گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند درست است.

اما در این میان، گرایش سومى نیز وجود دارد. همان‌‌‌‌‌‌‌‌‌طور که اشاره شد، شخصیتى همچون امام‌رضوان‌الله‌علیه با آن علاقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى که به عرفان داشت و استاد عرفان بود و مقاماتى را در عرفان عملى و نظرى داشت، در عین حال وقتى باشخصیتى مثل ابن عربى مواجه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود، با آن احترامى که براى ایشان قائل است، حرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش را در بسیارى موارد رد مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گوید او اشتباه کرده است.

راه صحیح همین است؛ همان راهى که مرحوم علامه طباطبایى در فلسفه پیش گرفت و به این اختلافات تا حدود زیادى خاتمه داد. البته این انتظار که در عرفان به این زودى بتوانیم به اختلافات خاتمه بدهیم، در آن حد نیست. اینجا مسائل بسیار پیچیده‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر و دامنه بحث و ابزار تفاهم محدودتر است. گر چه حقیقت عرفان علم حضورى است، ولى به‌‌‌‌‌‌‌‌‌هرحال وقتى بحث تفاهم و تبادل‌‌‌‌‌‌‌‌‌نظر باشد، جایگاه علم حصولى و مفاهیم است و باید همان کارى را که در فلسفه کردیم، این جا به صورت دقیق‌‌‌‌‌‌‌‌‌تر و ظریف‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترى انجام دهیم و سعى کنیم که با هر دو گروه منصفانه برخورد کنیم و با کنار گذاشتن پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌داوری‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، با دقت و انصاف با مسائل برخورد نماییم.

اما اگر بخواهیم با این مسائل منصفانه برخورد کنیم، باید نکته مهم دیگرى را مدنظر قرار دهیم. فراموش نکرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم که حقیقت عرفان شهود است و مفاهیم در اینجا به‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنوان ابزارى براى انتقال حقایقى که با شهود درک مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌گردد، به کار گرفته مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند. با توجه به این نکته، اگر خود ما هیچ بویى از آن حقایق نبرده باشیم و فقط بخواهیم به مفاهیم و اصطلاحاتى که از استاد اخذ کرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم و یاد گرفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌ایم اکتفا کنیم، آیا حقیقتاً مصلح خوبى خواهیم بود؟

در عرفان براى اینکه بین دو دسته مثبِت و نافى قضاوت کنیم، به نظر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد به عنصرى بیش از آنچه در فلسفه، فقه و سایر علوم لازم است، نیاز داشته باشیم. در این میدان تا انسان بهره قابل توجهى از عرفان عملى نداشته باشد، موفقیت چندانى نخواهد داشت. نه‌‌‌‌‌‌‌‌‌تنها موفقیتى نخواهد داشت که گاهى باعث گمراهى خود و دیگران نیز مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

این مسئله کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌اهمیتى نیست. آن درکى را که انسان مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهد به‌‌‌‌‌‌‌‌‌وسیله الفاظ مطرح کند و بگوید الفاظ ابزارى نارسا براى اطلاع از حقیقت و انتقال آن هستند، آیا مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود خودش هیچ بهره‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى از آن حقایق نداشته باشد؟ این، تیر در تاریکى انداختن است و حاصلى در پى نخواهد داشت. ممکن است در اثر ممارست زیاد، کسى، مثلاً، سى سال زحمت بکشد و اصطلاحات را خوب یاد بگیرد و فرق بین اصطلاحات را نزد اساتید فن بداند، یا حتى اینکه یک شخص در طول عمرش چه تحولى در نظریه عرفانى خودش پیدا شده؛ اما همه این‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها طوطى‌‌‌‌‌‌‌‌‌وار مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود. اصطلاحات را خوب یاد گرفته، ولى نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌داند این عارف از چه چیزى حرف مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌زند. فرض این است که همه این مفاهیم و اصطلاحات براى انتقال آن حقایقى است که عارف شهود کرده است؛ حال کسى که از شهود هیچ بویى نبرده، چگونه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌تواند مقصود این عارف را درک کند و براى دیگران هم بیان نماید؟! اگر با این بحث‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد به شهود برسیم، دیگر به این همه ریاضت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها، تقواها، سحرخیزى‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و عبادت‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى چندین و چند ساله نیاز نبود و مانند سایر علوم، با بحث و دقت در مفاهیم به یک جایى مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسیدیم؛ اما هرگز این‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه نیست.

بنابراین اینجا علاوه بر آن چه در فلسفه به کار گرفتیم، چیزهاى دیگرى نیز لازم است. مرحوم علامه طباطبایى اصل این درس را به ما آموخت و فتح باب کرد که بتوانیم این‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه مسائل را منصفانه حل کنیم و بین موافقان و مخالفان تا حدود زیا دى آشتى دهیم؛ اما در عرفان، این روش به‌‌‌‌‌‌‌‌‌تنهایی کارآمد نیست و باید علاوه بر آن و در کنار بحث‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاى ذهنى و استفاده از علوم حصولى، همت کرده، دست تضرع به درگاه الهى بلند کنیم و با خودسازى، تزکیه روح و جلا دادن قلب، دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌کم بویى از آن حقایق ببریم. در غیر این صورت نباید امید زیادى داشت که آن مطالب را درست بفهمیم؛ و به طریق اولیٰ نخواهیم توانست نقش یک مصلح را ایفا کنیم. از خداى متعال درخواست مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کنیم به ما و به همه دوستان توفیق عنایت کند که بیش از پیش به تزکیه روح و جلا دادن قلبمان همت گماریم.

در این زمینه باید توجه کنیم عمده چیزى که قلب را تیره مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، تعلقات دنیا، دلبستگى به مال، مقام، شهرت، شهوت و ... است. تا زمانى که عمق دل ما به یکى از این امور بسته باشد، نباید امیدى براى درک حقایق عرفانى داشته باشیم. در حدیث معراجـ که با خطاب یا احمد، یا احمد است، انتهاى حدیث، جمله‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى دارد که مضمونش این است که خطاب به پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌فرماید: یا احمد! اگر کسى در دلش ذره‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى محبت دنیا داشته باشد، حلاوت مناجاتم را از دل او بر مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌دارم. این در حالى است که مناجات جزو مراحل ابتدایى و از اولین قدم‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها براى ورود در وادى عرفان است؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌گاه چگونه مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانیم توقع داشته باشیم با هزاران آلودگى و دلبستگى به انواع زخارف دنیا ـ نظیر مال، مقام، شهرت، عنوان و چیزهاى دیگر ـ به آن حقایق برسیم و نسبت به بزرگان این میدان، قضاوت کنیم؟ با چه بضاعتى به خودمان جرأت دهیم این‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه رفتار کنیم؟

در عین حال، مشکل بودن کار نباید ما را ناامید کند. فضل خدا در این راه بسیار مؤثر است. اگر کسى خالصانه و صادقانه به درگاه خداى متعال دعا کند که خدایا من چیزى ندارم، تو همه چیز دارى و من از تو چیزى جز معرفت نمى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهم؛ بسیار بعید است که خداوند او را محروم کند. براى ذات اقدس او کارى ندارد که با عنایتى به قلب انسان، پیمودن ره صد ساله را در چند لحظه کوتاه میسر گرداند. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌هرحال، سرمایه ما رجا و ابزار کار ما اخلاص است و ما بندگان خدا از خود چیزى نداریم. باید عرض کنیم: خدایا، مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواهیم بنده‌‌‌‌‌‌‌‌‌اى باشیم که تو مى‌‌‌‌‌‌‌‌‌پسندی. اگر این‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه شدیم، مطمئن باشید که خداوند کمک خواهد کرد و به اندازه ظرفیتمان از فضل و کرم خویش به ما عنایت خواهد فرمود.

 وفقنا الله و ایاکم انشاءالله

و السلام علیکم و رحمة الله


[1]. این بیانات در تاریخ 1383/07/22 ایراد گردیده و در پیش‌شماره سوم از فصل‌نامه معارف عقلی به چاپ رسیده است.