بیانات آیت الله مصباح در همایش مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تاریخ 1397/09/23
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح مطهر امام رضواناللهعلیه و شهدای والا مقام اسلام صلواتی اهداء میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که توفیقی عنایت فرمود تا این جمع نورانی در سایه بارگاه ملکوتی حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها و تا آنجا که بنده اطلاع دارم، با هدفِ کسب رضایت الهی و انجام وظیفه دینی و شرعی گرد هم آیند. این جمع یکی از نمونههای بسیار برجسته میوههای انقلاب اسلامی است که کمتر نمونه آن را در تاریخی که با آن آشنا هستیم سراغ داریم. در این جمع، گروههای گوناگون همه با دلی پاک برای خدمت به اسلام و برای کسب رضایت خداوند از استانها و شهرهای مختلف و از اصناف گوناگون گرد هم آمدهاند و یک نقطه مشترک محوری دارند و آن هم مقام معظم رهبری است که خداوند ساعت به ساعت بر طول عمر، سلامت، عزت، اقتدار و برکات ایشان بیافزاید. خود شناخت این مقام و فراهم شدن زمینه برکات ایشان یکی از نعمتهای بزرگ الهی در این زمان برای عموم انسانها بهخصوص ما مسلمانان و شیعیان است. هر قدر خداوند را بر این نعمت نورانی، معنوی و الهی شکر کنیم یک هزارم حق آن هم اداء نمیشود.
اصناف گوناگون و گروههای مختلف سنی، به خاطر اشتغالات گوناگون، نسبت به این هدف مقدس یعنی انجام وظیفه الهی و کسب رضایت خدا و اولیاء خدا بهخصوص وجود مقدس ولیعصر ارواحنافداه وظیفههای مختلفی خواهند داشت؛ وظیفههایی که هرکدام مربوط به بُعدی از ابعاد زندگی انسان است. برخی در زمینه کشاورزی کار میکنند و برخی دیگر در زمینه صنعت و عدهای هم در زمینه آموزش و پرورش و کسانی در زمینه مدیریت، سیاست و سایر ابعاد زندگی انسان مشغول به فعالیت هستند. پرداختن به هر یک از این فعالیتها غیر از وظایف کلی و عمومی، وظایف خاصی را اقتضاء دارد که به همان شغل و مسئولیت مربوط است. معمولاً ابعاد کلی زندگی انسان را به چند بخش تقسیم میکنند؛ ابعاد اقتصادی و معیشتی؛ ابعاد نظامی و امنیتی؛ ابعاد آموزش و پرورش؛ ابعاد فرهنگی. مسائل بُعد فرهنگی، مسائلی هستند که چندان نمونه مشخص، عینی و چشمگیری ندارند، بلکه با اشاره به مجموعهای از فعالیتها با اندکی ابهام با عنوان مسائل فرهنگی از آنها یاد میشود. اما مسائل فرهنگی شامل چه مسائلی میشود؟ حقیقت این است که در تعریف این واژه و اصطلاحات و کاربردهای آن اختلاف فراوانی دیده میشود. اما مجموعاً این اصطلاح بهگونهای بهکار میرود که هر گاه در عنوان فعالیتی با مشکل مواجه میشوند آن را تحت عنوان فرهنگی جای میدهند. معمولا همه مسائل اخلاقی، تربیتی، دینی، خانوادگی، آداب و رسوم زندگی، نحوه لباس پوشیدن و سبک زندگی را مسائل فرهنگی میگویند. اساسا مرز معینی که مشخص کند مسائل فرهنگی چیست و از کجا شروع میشود و تا کجا ادامه دارد تعریف نشده است. اصلاً واژه فرهنگ از واژههای مبهمی است که در طول تاریخی که ما سراغ داریم این ابهام وجود داشته است. وقتی که من بچه بودم و مدرسه میرفتم میدیدم که بالای دبستانها نوشته بود «وزارت فرهنگ» و بعد نام دبستان نوشته شده بود. اسم همه نهادهایی که امروز ما به عنوان نهادهای آموزش و پرورش میشناسیم نهادهای فرهنگ بود و اصلاً آموزش و پرورش گفته نمیشد. آن چه ما از آن تعبیر میفهمیدیم اشاره به نهادهایی مانند مدارس ابتدایی و دبیرستان و دانشگاه بود یعنی چیزی مساوی با آموزش و پرورش امروز. البته پرورش بسیار کمرنگ بود و عمده همان آموزش و پرورش جسمانی مطرح بود. در حقیقت آنچه امروز در فرهنگ، مسأله است در آن زمان بسیار کمرنگ بود. بنده از آن دوران با اصطلاح فرهنگ آشنا شدم. دوستانی که هم سن بنده هستند یعنی بالای هشتاد سال سن دارند فرهنگ را با این معنا میشناسند. امروز واژه فرهنگ، کاربردهای فراوانی پیدا کرده و این امر موجب شده که نتوانیم آن را به درستی تعریف کنیم. بنده هم تا آنجایی که آشنایی دارم و مطالعات من اجازه میدهد تعریف واحدی نیافتم که مورد قبول فرهنگیان یا کسانی باشد که در این موضوعات کار میکنند که عمدتاً جامعه شناسان هستند.
جامعهشناسان معمولا دین را هم یک مقوله فرهنگی تلقی میکنند. ایشان با خود اندیشیدهاند که دین را در کدام مجموعه قرار دهیم؟ دین در مجموعه مسائلی که مربوط به جنگ و امنیت و اینگونه مسائل است قرار نمیگیرد، چراکه نماز خواندن ارتباطی با این مسائل ندارد؛ همچنین دین در حوزه مسائل آموزش و پرورش جای نمیگیرد، زیرا آموزش و پرورش به خواندن، نوشتن، درس، علم و بعد هم تکنولوژی و مسائلی از این دست مربوط است و ربطی به نماز، روزه و حج ندارد! بالاخره ایشان از همان باب که عرض کردم، اموری که در این مجموعهها جای نمیگیرند جمع میکنند و نام آن را مسائل فرهنگی میگذارند و دین را هم جزء حاشیهای از مسائل فرهنگی مطرح میکنند!
حقیقت این است که غیر از مسائل اصلی زندگی از نگاه جوامع بشری و محاورات عرفی، نظیر آموزش و پرورشی که مساوی با فرهنگ در اصطلاح قبلی است، بقیه امور کمرنگ و حاشیهای و با ابهام مطرح میشوند. همانطور که همه شما میدانید یکی از مسائلی که قرنها است در دنیا در بین پژوهشگران، محققان و دانشمندان بزرگ مطرح است مسأله رابطه دین با زندگی دنیایی ما است که اولاً اصلاً دین چیست و ثانیا با ابعاد زندگی انسان چه ارتباطی دارد و آیا اساسا دین برای زندگی بشر لازم است یا لازم نیست و آیا میتوان برای آن جایگزینی پیدا کرد؟ این مسأله تا امروز یکی از بحثهای مهم محافل علمی و دانشگاهی است و از مسائلی است که بیشترین اختلافات در آن وجود دارد. مسأله تفکیک دین از سیاست و از مسائل زندگی و سکولاریسم یک مسأله معروفی است که همه جا در مورد آن بحث میشود و این مسأله نیز از زیر مجموعههای همین مسائل است. بسیاری از دانشمندان بسیار مطرح در دنیا معتقدند که اصلاً دین برای حیات بشر لزومی ندارد و دین جزء آداب و رسومی است که یکی از مسائل فرهنگی است. برای مثال، در مناطق گرمسیر رسم چنین است که گاهی مردم تنها یک لنگ به خود میبندند و احتیاج به لباس و کت و شلوار و پالتو ندارند و برای آنها صحبت از پالتو اصلاً مفهومی ندارد. رسم زندگی و کیفیت زندگی چنین اقتضایی دارد. به همین شکل مردم در برخی مناطق به سبب برخی عوامل دولا و راست میشوند و نماز میخوانند. این عمل در این مناطق یک رسم اجتماعی است و اگر اجرا هم نشود اتفاق خاصی نخواهد افتاد. ایشان معتقدند اصلاً دین هیچ ضرورتی برای زندگی انسان ندارد! چنین کسانی درباره اعتقادات و مبانی دینی یا شک دارند یا اساسا منکر آن هستند. در میان قشرهای فرهنگی و فرهیخته ما هم افرادی هستند که در عمق دل آنها این اعتقاد وجود دارد که اعتقادات راجع به ماورای محسوسات مانند خدا، فرشتگان و قیامت، شبیه شعر هستند و واقعیتی ندارند! نباید گمان کرد چنین اعتقادی تنها مختص سرزمین ملحدانی است که معتقدند خدایی وجود ندارد و این اعتقاد را صراحتا بیان میکنند، بلکه در سرزمینهای دیگر هم در میان برخی اقشار، رگههایی از این اعتقاد پیدا میشود.
به هرحال، در میان مجموعه چند میلیاردی انسانها میلیونها نفر چنین اعتقادی در عمق دل خویش دارند که دین مثل اشعار است و در میان آن الفاظ قشنگی مانند فرشتگان و ... وجود دارد، وگرنه زندگی همین است که باید خورد و خوابید و اگر سخن از دین میشود تنها به این علت است که مردم زندگی اجتماعی بهتری داشته باشند و از انجام تخلفات، بیم داشته باشند و مقررات را رعایت کنند.
گمان نمیکنم هیچ یک از شما شصت یا هفتاد سال پیش را به یاد داشته باشید. بنده چند پیراهن بیشتر از شما کهنه کردهام. آن زمان که ما مدرسه میرفتیم نشریات رایجی که جوانان و نوجوانان به مطالعه آنها علاقهمند بودند نشریات مارکسیستی بود و بهترین و جالبترین ادبیات آن عصر، ادبیات مارکسیستی بود که در همه آنها این محتوا به نحوی اشراب شده بود که آموزههای دینی تعبیراتی شاعرانهاند وگرنه خدا، قیامت و ... اعتقادهای ساده مردم عوام است. واقعیت، همین اموری است که میبینید! این یک دستگاه فرهنگی و فرهنگ ساز بود که روی اعتقادات بچهها کار میکرد. گاه معلمان به بهانه تقویت انشاء و یادگرفتن داستانها و اشعار نو، دانشآموزان را به خواندن این مجلهها تشویق میکردند. اما در لابهلای محتوای آن داستانها و اشعار، همین اعتقادات مارکسیستی گنجانیده شده بود. اصلاً این اعتقادات نشانه روشنفکری بود و اعتقاد واقعی به معجزه، خدا، پیغمبر، فرشته، قیامت و ... کهنه پرستی و بیسوادی محسوب میشد. امروز هم به نحوهای دیگری چنین مسائلی وجود دارد.
بهطور کلی میتوان انسانها را از این جهت به دو دسته تقسیم کرد؛ یک دسته سکولار هستند و معتقدند که دین جزء مسائل جدی زندگی نیست، بلکه چیزی شبیه به ادبیات یا هنرهای نمایشی و غیرنمایشی است که برای برخی خوشایند است و از این جهت که انسانها آزاد هستند هر کسی به دین علاقهمند بود میتواند آداب و رسوم آن را اجرا کند. مانند اینکه کسانی در یک میدانی نمایشی را همراه با موسیقی و آواز و حرکات موزون با یک لباس مخصوصی اجرا کنند و عدهای هم جمع شوند و آن را تماشا کنند. چنین امری جزء ضروریات زندگی نیست، اما این برنامه برای کسانی خوشایند است و آن را اجرا میکنند و عدهای هم آن را تماشا میکنند. دین هم از چنین مقولهای است. عدهای به دین علاقه دارند و به مسجد میروند و خم و راستی میشوند و ایام محرم هم گریه میکنند. برخی به مجالس شبانه میروند و میرقصند و برخی هم به مسجد میروند و در مراسمی شرکت میکنند و اشک میریزند. هر کدام از اینها آزاد هستند و به علایق خود میپردازند و هیچ کدام از اینها جزء مسائل اصلی زندگی نیست! این باور، روح سکولاریسم است. در مقابل، کسانی هستند که معتقدند دین یکی از مسائل جدی زندگی، بلکه جدیترین مسأله زندگی است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! البته ما آمار دقیقی از افراد این دو دسته نداریم و شاید تهیه چنین آماری هم آسان نباشد، اما میدانیم که عده زیادی معتقدند دین امری حاشیهای است. الحمدلله ما چنین اعتقادی نداریم و جزء کسانی هستیم که با بهرهگیری از آزادی، دین را پذیرفتهایم و با سکولاریسم میانه خوبی نداریم. ولی در میان اقشار گوناگون، افراد برجسته، قدرتمند، ضعیف، پولدار، غیرپولدار، هنرمند، غیر هنرمند، و ... کسانی هستند که با ما همعقیده نیستند.
البته در میان کسانی که دین را از مسائل جدی زندگی میدانند افراد بسیاری وجود دارند که با حقیقت دین آشنایی چندانی ندارد و نمیدانند حقیقت دین چیست؟ چند بُعد و چند شاخه دارد؟ آیا دین همچون خط مستقیم است که از یک نقطهای شروع میشود و به یک نقطهای ختم میشود؟ آیا مجموعه دین شکل درختی دارد؛ یعنی ریشهای و تنهای و شاخههایی دارد یا همچون بوستان و مرغزاری است که انواع و اقسام گلها و گیاهان در آن قرار دارد که از هم جدا هستند و ربط چندانی هم به هم ندارند؟ گمان میکنم بسیاری از دینداران که حتی در خانوادهای مذهبی متولد شده و بزرگ شدهاند و چهل یا پنجاه سال است که به دینداری خود افتخار کردهاند هنوز بهدرستی با ابعاد دین و ارتباط این ابعاد آشنا نیستند. برای مثال، ایشان گمان میکنند نماز جزئی از دین است و کمک به فقراء هم جزئی دیگر است که ربطی به نماز ندارد. همچنین دفاع در برابر حمله دشمنان نادان هم جزئی دیگر از دین است که ربطی به نماز یا کمک به فقرا ندارد. هر یک از این اجزا مانند یک گل هستند؛ یکی گل سرخ است، دیگری گل نرگس است و سومی و چهارمی گل بنفشه و گل نیلوفر هستند و ربطی هم به هم ندارند. همه اینها مجموعهای را شکل دادهاند که نام دین بر آن مجموعه گذاشته شده است!
آیا واقعا حقیقت دین اینگونه است یا چنین باوری صحیح نیست و باید گفت دین به یک درخت میماند که ریشهای دارد و ساقهای تنومند از آن ریشه روییده و بعد شاخههایی پیدا کرده است که برخی از آنها شاخههای اصلی هستند و بر هر یک از آنها شاخههایی فرعی پیدا شده است.
میتوان گفت: بهترین مثل برای دین، درخت است و شاید به همین خاطر قرآن کریم هم چنین مثالی زده، میفرماید: أَلَمْ تَرَ كَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَیِّبَةً كَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا؛[1] «آیا ندانستى كه خدا چگونه مثلى زده است؟ كلمه پاك (اعتقاد صحیح) مانند درخت پاك است، ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است. میوهاش را به اذن پروردگارش در هر زمانى مىدهد.» در این آیه شریفه کلمه حق به درخت تشبیه شده است. مفسران گفتهاند: کلمه در این آیه، کنایه از مجموعه اعتقادات و افکاری است که انسان آنها را باور دارد و به آن اهمیت میدهد. شاید کلمه طیبه به معنای کلمة الدین یا کلمة التوحید باشد. خداوند دین را به درختی تشبیه میکند که ریشه آن زیر زمین است. مقصود این است که ریشه آن در نگاه ظاهری و ابتدایی پیدا نیست و وقتی مردم به آن نگاه میکنند ریشه آن را نمیبینند، بلکه در این نگاه از ساقه به بعدِ درخت دیده میشود. ساقه هم چندان جلب توجه نمیکند و قدری هم خشن به نظر میرسد. درخت از ساقه، شاخههایی پیدا میکند و شاخههای اصلی آن نیز شاخههایی فرعی پیدا میکنند و برگ و گل و میوه میدهند. قرآن کریم در آخر میفرماید: تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِین؛ میوه این درخت برای کسانی که به آن رسیدگی کنند و از آن استفاده کنند دائمی و همیشگی است. آیا ما واقعاً چنین ارتباطی بین اجزاء دین میبینیم؟ آیا بین مسائل اقتصادی نظیر کار کارگری که صبح تا شب بنایی میکند و عرق میریزد یا کشاورزی که به صحرا میرود و مشغول کشت و زرع میشود یا صنعتگری که در کارخانه کار میکند و بین مسائل علمی نظیر فعالیت دانشمندی که مغز خود را به کار میگیرد و در آزمایشگاه یا کتابخانه فعالیت علمی انجام میدهد ارتباطی وجود دارد؟ این امور چه وجه جامعی میتوانند داشته باشند؟ اگر هر یک از اینها دیندار باشند فعالیتها آنها با کسانی که در همین موقعیت فعالیت میکنند و اعتقادی به دین ندارند چه تفاوتی خواهد داشت؟ اگر با نگاه سطحی به مسأله نگاه کنیم هیچ ربطی بین این امور نمیبینیم و آنها را کارهایی جدای از هم میبینیم که کسانی به یکی از آنها یا به چندتا یا به همه آنها مشغول هستند. اما دین چیست و کجای این امور جای میگیرد و در کجای این امور لازم است؟ آیا اساسا دین برای این فعالیتها لازم است؟
پاسخ به پرسشهای بالا حتی برای کسانی که اعتقادات درستی دارند چندان آگاهانه نیست. زیرا درس مربوط به این مسأله را چندان نخواندهاند و بهصورت جدی در باره این مسائل فکر نکردهاند و به همین جهت، جواب آمادهای هم ندارند. اگر از آنها سؤال کنیم که آیا دین برای این امور لازم است؟ پاسخ مثبت میدهند، اما اگر بخواهیم این ارتباط را توضیح دهند پاسخ آمادهای ندارند.
دستگاه آموزش و پرورش و دستگاه فرهنگی ما هم به معنای عام آن حتی بعد از چهل سال حکومت اسلامی هنوز چنین میوههایی را به بازار نیاورده که کودکان و نوجوانان ما وقتی به مدرسه میروند بفهمند دین به چه معنا است و چند بخش دارد و هر یک از این بخشها چه ارتباطی با همدیگر دارند و تا چه اندازه ضرورت دارند؟ آیا اساسا باید دیندار بود یا داشتن دین چندان ضروری نیست. این مثال را من در چند مورد از سخنرانیهای خود گفتهام. زمانی ما در تهران در محلی مستأجر بودیم که به سبب نزدیک بودن زیاد خانهها وقتی همسایهها با هم صحبت میکردند صدایشان شنیده میشد. روزی در خانه نشسته بودیم و همسایهها با هم صحبت میکردند. یکی از همسایهها به صاحبخانه میگفت: انسان باید دیندار باشد. ما نیازمند امنیت هستیم و میخواهیم که دزدی و خیانت نباشد. برای داشتن چنین زندگیای لازم است افراد جامعه دیندار باشند. اما دیگری پس از شنیدن این صحبتها گفت: فلانی عقیده من این است که انسان باید خوب باشد، خواه دین داشته باشد یا نداشته باشد. انسانِ خوب بودن یک مقوله است و دین داشتن، مقوله دیگری است. به راستی ما چه پاسخی به چنین افرادی داریم؟ ما وقتی میتوانیم به این سخن پاسخ مناسبی بدهیم که حقیقت دین را به خوبی دریافته باشیم و ارتباط آن را با خوبیها و بدیها و رفتارهای گوناگون بدانیم و ضرورت آن را درک کرده باشیم. تا اینجا یک فصل از عرایض خدمتتان ارائه شد.
مطلب دوم هم از مسائل مهمی است. ما در محافل علمی حتی محافل فرهنگی و انقلابی کم یا بیش اختلاف نظرهایی میبینیم؛ اختلاف نظرهایی که به رفتار هم سرایت میکنند، به این معنا که این اختلافات فکری در عمل هم ایجاد اختلاف میکنند. ما اختلافات را میبینیم، اما نمیدانیم ریشه آنها کجا است. بسیاری اوقات میبینیم که افراد مذهبی با همسایه یا رفقای مذهبی خود که اهل روضهخوانی هفتگی و اهل هیئت هستند و گاه با هم همکار هم هستند، در انجام برخی رفتارها اختلاف دارند و میبینیم که یکی به سمتی میرود و دیگری به سمتی دیگر و از همدیگر انشقاق پیدا میکنند. اما درباره علل و عوامل این اختلاف و اینگونه رفتارها به خوبی بحث نمیکنیم و باز جواب روشن و آگاهانهای نداریم. اگر درست این اختلافات را تحلیل کنیم خواهیم دید که به این مسأله برمیگردد که آیا این دینی که ما به آن معتقدیم و این امام حسینی که ما به او علاقه داریم و ما را به سینهزنیها و فداکاریها میکشاند تکلیفی برای ما در این مسأله مشخص کرده است یا میگوید این مسائل به من ربطی ندارد؟ یعنی ریشه این اختلافات به شاخهای از سکولاریسم برمیگردد. مثال عینی چنین اختلافی که همه ما کم یا بیش با آن درگیر هستیم پولهایی است که در بانک میگذاریم و بیست درصد و سی درصد سود سپرده به آن تعلق میگیرد! در اینجا این سؤال پیش میآید که آیا از چنین تسهیلاتی استفاده کنیم یا نکنیم؟ آیا دین آن را حلال میداند یا حرام؟ آیا اصلا دین باید در اینگونه مسائل دخالت کند یا باید تنها به مسائلی فردی نظیر نماز بپردازد و در معاملات و اقتصاد مردم دخالتی نکند؟ شاید در بین شما یک نفر هم نباشد که با این مسأله سر و کار پیدا نکرده باشد. بالاخره حساب بانکی یکی از لوازم زندگی شده و گاهی انسان با استفاده از آن وام میگیرد و گاهی هم چیزی به حساب او تعلق میگیرد. صرفنظر از اینکه کمتر گروهی هست که به نحوی با وام گرفتن از بانک سر و کار نداشته باشد. آیا چنین معاملاتی حلال است یا حرام؟ تازه وقتی دولت جمهوری اسلامی زیر نظر اشخاص دیندار و چه بسا با لباس دینداری قصد دارد به مردم بگوید خیلی به شما خدمت خواهیم کرد، میگوید به شما مثلاً وام چهار درصد میدهیم و این چهار درصد هم تنها برای هزینههای فراهم کردن این وام است. اما به راستی این مسأله وام و سود بانکی چه حکمی دارد؟ آیا اساسا دین باید در چنین اموری دخالت کند یا این مسائل ربطی به دین ندارد؟ آیا دین باید مشخص کند که کدام معامله صحیح است یا قانونِ اعلام شده از طرف دولت ربطی به دین ندارد؟! میخواهم بگویم مسائل بسیاری وجود دارد که برای دینداران هم بهدرستی حل نشده است. گاهی برخی افراد وامهایی با سود ده درصد یا پانزده درصد دریافت میکنند و به حج یا عمره یا زیارت سید الشهداء علیهالسلام میروند و برمیگردند و در حق وامدهنده دعا میکنند. میخواهم عرض کنم این مسأله یکی از مسائل جدی است و خود یکی از شاخههای فرهنگی است.
مطلب سوم: وقتی با دقت به عرصههای مختلف زندگی اجتماعی انسان، مثل عرصه اقتصادی، نظامی، فرهنگی، امنیتی، سیاسی، اداری، و ... مینگریم درمییابیم که این عرصهها با یکدیگر ارتباطاتی دارند و اینگونه نیست که دیوار حاجزی بین آنها کشیده شده باشد و کم یا بیش در هم تأثیر و تأثراتی دارند. اما علاوه بر این، گاه اساسا قوام یکی به دیگری وابسته است و یکی ریشه دیگری را شکل میدهد. برای مثال، در خصوص مسأله دفاع مقدس، بیّن و روشن بود که این مسألهای نظامی- انتظامی - امنیتی بود؛ دشمن حمله کرده بود و باید در برابر آن دفاع میکردیم. اما آیا دین در اینجا میتواند نقشی داشته باشد و آن را واجب بشمارد یا افراد را از رفتن باز بدارد یا اساسا دین نسبت به این مسائل بیتفاوت است و میگوید: این مسأله به خودتان مربوط میشود؛ اگر میخواهید زندگی مستقلی داشته باشید با دشمن بجنگید و اگر استقلال نمیخواهید با بدی بسازید؟ نکته سومی که میخواهم عرض کنم این است که در همه این مسائل اجتماعی و مسائل شناختی، شاخهای از فرهنگ وجود دارد که زیربنای همه اینها است. در اقتصاد کدام معاملات حلال است و کدام حرام؟ آیا برای دفاع در برابر حمله دشمن باید رفت یا خیر؟ آیا معاملات بانکی جایز است یا جایز نیست؟ آیا فلان روش تعلیم و تربیت صحیح است یا صحیح نیست؟ آیا دختر و پسر با هم در یک کلاس تحصیل کنند – خواه در سطح مهد کودک یا ابتدایی یا دبیرستان یا دانشگاه؟ آیا ارتباطات آزاد مرد و زن با همدیگر جایز است یا خیر؟ آیا ازدواج سفید - که یکی از پدیدههای این عصر است، بهگونهای که مرد و زن بدون سپردن تعهد با هم دوستانه زندگی میکنند و توقعی هم از هم ندارند و هیچ یک خود را طلبکار دیگری نمیداند و از او هزینه طلب نمیکند، هر یک برای خود زندگی میکند و در عین حال همدیگر را دوست دارند و نیاز جنسی همدیگر را هم برطرف میکنند و دستشان را به دیگری هم دراز نمیکنند - از نظر دین درست است یا خیر؟ پایه این مسائل رسیدن به این شناخت است که این کارها درست هستند یا خیر و آیا ارزش دارند یا بیارزشاند؟
در این بخش میخواهم عرض کنم ما میتوانیم با همدیگر قرارداد کنیم که واژه فرهنگ یعنی چیزی که ریشه آن یک سلسله باورها و ارزشها است؛ باور به اینکه خدا هست یا نیست؛ قیامت هست یا نیست؛ وجود پیغمبر حقیقت داشته یا خیر؛ ارزشهایی نظیر اینکه چه کارهایی خوب است و چه کارهایی بد. میتوانیم مجموع این باورها و ارزشها را فرهنگ بنامیم، بهگونهای که اگر این امور در مسألهای نباشد از فرهنگ خارج است. اگر خودمان برای فرهنگ چنین اصطلاحی قرار دهیم به نظر نمیرسد اشکالی داشته باشد. البته دیگران آزادند فرهنگ را وسیعتر یا محدودتر به کار برند. اما وقتی ما از فرهنگ اسلامی سخن میگوییم یعنی اموری که ریشه در باورها و ارزشهای اسلامی ما دارد و مقصود ما اشاره به اعتقادات و ارزشهای ما است. اینها مسائل فرهنگی است. اگر اینگونه شد، مهمترین مسائل زندگی انسان همینها خواهد بود؛ همین امور است که برای ما سعادت ابدی یا عذاب ابدی را رقم خواهد زد. انجام امور بد، انسان را به جهنم میکشاند و انجام امور خوب، انسان را به بهشت میکشاند یعنی همین ارزشها هستند که مسیر و مقصد ما را مشخص میکنند. در این صورت، دین تقریباً مساوی با مسائل فرهنگی میشود و میتوان به این سؤال پاسخ داد که آیا دین جزء مسائل اصلی زندگی است یا همچون سکولاریسم باید آن را در حاشیه مطرح کرد. پاسخ این سؤال به این نکته بازمیگردد که آیا فرهنگ بُعد اصلی زندگی انسان است؟ پاسخ این است که اساسا قوام زندگی انسانی به همین امور است و این امور هستند که حیات انسان را متفاوت از حیات حیوانات میکنند. سگها یا گرگها اگر به جان هم میافتند و همدیگر را پاره میکنند کسی آنها را مؤاخذه نمیکند و ارزش اخلاقی برای کار آنها تعیین نمیکند که چه کار خوبی یا چه کار بدی انجام دادند. زیرا همه میدانیم سگ و گرگ یعنی همین. اما اگر انسانها همدیگر را بکشند کار آنها قابل ارزشگذاری است و میتوان گفت کار خوبی انجام دادند یا خیر. چون انسان است و میتواند بفهمد که این کار خوب است و باید انجام گیرد یا بد است و باید ترک شود. قوام آدمیت به همین باورها و ارزشها است یعنی اصلیترین مسألهای که انسانیت ما به آن بستگی دارد فرهنگ است. فرهنگ به این معنا یعنی باورها و ارزشها. تا این مسأله حل نشود ما انسانی حسابی نخواهیم شد. انسان حسابی کسی است که باورهای صحیح داشته باشد و ارزشهای صحیح را رعایت کند. اگر انسان اینگونه نبود مصداق آیه شریفه قرآن خواهد بود که إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛[2] «آنها چیزی جز مانند چهارپایان نیستند، بلکه گمراهترند.» کسانی که نه باور صحیح دارند و نه ارزشهای صحیح را رعایت میکنند همانند چهارپا بلکه بدترند. قرآن کریم میفرماید: ذَرْهُمْ یَأْكُلُواْ وَیَتَمَتَّعُواْ وَیُلْهِهِمُ الأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون؛[3] «بگذارشان تا بخورند و كامرانى كنند و آرزوها سرگرمشان نماید؛ سپس خواهند فهمید.» خداوند به رسول خود میفرماید: این افراد را رها کن! بگذار مثل حیوانها بخورند و بچرند و در بند آرزوهای خودشان باشند تا بیشتر بخورند و بیشتر قصر بسازند!
اگر واقعیت اینگونه است ما باید بدانیم اصل زندگی انسانی ما به فرهنگ ما وابسته است. بهترین پدیده زندگی ما که انقلاب اسلامی و پیروزی نظام اسلامی بود از همین جا سرچشمه گرفت. حفظ این انقلاب به حفظ باورها و ارزشهای انقلاب است و خدمت برای انقلابیان، حفظ دستاوردهای انقلاب و حفظ باورهایی است که در اثر این انقلاب نصیب مردم شده و ارزشهایی که به آنها احترام گذاشتند و برای آنها جان دادند. اما اگر این فرهنگ را فراموش کنیم، فرهنگی که همه ابعاد و عرصههای زندگی انسان سر سفره آن نشستهاند، در حقیقت اصل را فراموش کردهایم و فراموشی اصل، مصداق این آیه شریفه خواهد بود که میفرماید: وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبیثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ؛[4] «و مَثَل كلمه ناپاك (عقاید باطل و بىپایه) مانند درخت ناپاك است كه از زمین ریشهكن شده و هیچ ثباتى ندارد.» اما خداوند برای کلمه پاک و عقاید صحیح چنین مثل میزند که: كَلِمَةً طَیِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی أُكُلَها كُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَكَّرُون؛[5] « كلمه پاك (اعتقاد صحیح) مانند درخت پاك است، ریشهاش استوار و شاخهاش در آسمان است. میوهاش را به اذن پروردگارش در هر زمانى مىدهد و خدا مَثَلها را براى مردم مىزند تا متذكّر حقایق شوند.» ابتدا به ریشه ثابت اشاره میکند که موجب میشود شاخهها به آسمان میرود و در تمام اوقات - نه سالی یک یا دو بار – میوه خود را با اذن پروردگارش میدهد. اگر فرهنگی این اصل را نداشته باشد یعنی این اعتقاد صحیح را نداشته باشد مثل درخت بیریشهای میماند که از زمین درآمده و گوشهای افتاده است. اگر چند روزی هم سبز بماند به زودی برگها و شاخههای آن خشک میشوند و باید آن را ببرند و بسوزانند. فرق زندگی مبتنی بر فرهنگ صحیح یعنی مبتنی بر دین (باورها و ارزشهای) صحیح با زندگی بدون ابتناء بر فرهنگ صحیح، مثل تفاوت درخت باروری که در تمام سال میوه میدهد با درخت خشکیدهای است که از زمین درآمده و گوشهای افتاده و چند روزی بیشتر باقی نمیماند و خشک میشود و باید آن را سوزاند. اگر ما بخواهیم ابعاد این انقلاب و دستاوردهای این انقلاب را دسته بندی کنیم و ببینیم که کدام و کجای آن نیاز به دلسوزی بیشتری دارد باید ببینیم از کدام زاویه خطر متوجه انقلاب ما میشود. با همین مثل قرآن میتوان فهمید که هرجا ضرر به اعتقادات، باورها و ارزشهای ما وارد شود نتیجه آن، خشک شدن این درخت و بعد هم سوزاندن آن خواهد بود، خواه ما این را بخواهیم یا نخواهیم. اما هر کاری که موجب آبیاری و سر زندگی و نشاط و باروری این درخت شود باعث دوام و نفع بیشتر آن برای عموم مردم در تمام دوران زندگی خواهد شد. درختها معمولاً تابستان میوه میدهند، اما درخت عقایدِ صحیح، همه وقت میوه میدهد (تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِین) و تابستان و زمستان برای آن فرقی نمیکند. اگر چنین درختی را بخواهیم باید ریشه آن محکم باشد. اگر ریشه آن محکم نباشد شجره خبیثه خواهد شد. بنابراین شایسته است که سرلوحه فعالیتهای مشترکی که به برکت انقلاب و به برکت خونهای پاک شهداء و به برکت رهنمودهای امام راحل رضواناللهعلیه نصیب متدینان کشور شده، تقویت این ریشه باشد. اگر ریشه درخت باشد، درخت سر سبز میماند و موقع خودش هم میوه میدهد. اما اگر ریشه نابود شود، شاخ و برگ و میوه هم خشک میشود و میریزد و از بین خواهد رفت.
خدا به همه ما توفیق شکرگزاری این نعمتهای الهی را که در طول تاریخ بشریت کم نظیر و شاید بی نظیر است عنایت فرماید!
بر طول عمر، عزت، اقتدار و برکات وجود رهبر معظم انقلاب ساعت به ساعت بیافزاید!
ما را قدردان این نعمت بینظیر قرار دهد!
ما را به وظایف خود بیش از پیش آشنا فرماید!
ما را در انجام وظایف موفق بدارد!
دلهای ما را بیشتر با هم مهربان کند!
خصومتها و اختلافات و کینهها را از بین ببرد!
در ظهور ولیعصر تعجیل فرماید!
وَ صَلَّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین