سخنرانی حضرت علامه مصباح یزدی در مدرسه علمیه امیرالمؤمنین علیهالسلام تهران (1388/09/10)
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب إله العالمین أبی القاسم محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین
اللّهمّ کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کلّ ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً
فرارسیدن این دو عید عظیمی1 را که اکنون در بین آن دو قرار گرفتهایم، به پیشگاه مقدّس ولی عصرارواحنا فداه و همه علاقهمندان به اهل بیت، مخصوصاً حضّار محترم، تبریک و تهنیت عرض میکنیم. از خدای متعال درخواست میکنیم که عیدی ما را در این ایام، تعجیل در ظهور حضرت ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف قرار دهد؛ سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدارد؛ توفیق انجام وظیفه به همه ما مرحمت بفرماید.
خدا را شکر میکنم که توفیق عنایت فرمود و بار دیگر در این مکان مقدّس و مدرسهی مبارک حضور پیدا کردیم. قبل از هر چیز وظیفه خود میدانم که از آن مرد بزرگ و با اخلاص که بنیانگذار این اساس بود و متأسفانه از میان ما رفت و از برکاتش محروم شدیم، یاد کنم و از خدای متعال علوّ درجات را برای آن بزرگوار درخواست کنم؛ ان شاءالله خدای متعال به شما و همه کسان دیگری که از این بنیان استفاده خواهند کرد، توفیق و اخلاص بیشتر مرحمت فرماید.
به نظرم رسید امروز که در جمع شما عزیزان اهل علم و فضل هستم، صحبتی داشته باشم که مقداری جنبه طلبگی داشته باشد. گاهی در صحبت با دیگران حرفهای اجتماعی و سیاسی و ... مطرح میکنیم؛ امّا در جمع شما فضلا و عزیزان، بد نیست که صحبتمان آهنگ طلبگی داشته باشد.
از امام رضاعلیهالسلام حدیثی به نام حدیث سلسلة الذّهب نقل شده است که همه ما شنیدهایم. حدیثی که راویانش طلائی است؛ امام رضا از پدرش، آن حضرت از اجدادشان، تا پیغمبر اکرمصلوات الله علیهم اجمعین، پیغمبر از جبرئیل، و ایشان از خدای متعال نقل میکند. سند حدیث دیگر از این محکمتر نمیشود؛ آن حدیث این است: «... لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی ...».2 حدیث دیگری مشابه این حدیث نیز نقل شده است که آن هم اسناد معتبری دارد، و آن حدیث این است: «... وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی».3 به نظرم رسید امروز در جمع طلبهها این بحث طلبگی را داشته باشیم که این دو روایت با هم چه نسبتی دارند. آیا کلمه توحید، حصن خداست یا ولایت علیعلیهالسلام حصن اوست، یا اینکه خدا دو حصن دارد، یکی حصن توحید و دیگری حصن ولایت است، یا به گونه دیگری است؟ سؤال از چگونگی جمع بین این دو حدیث، یک سؤال طلبگی است.
راهی را که برای جمع بین این دو حدیث به نظرم میرسد، از تتمه حدیث اول استنباط میکنم. حضرت رضاعلیهالسلام این حدیث را در نیشابور در حالیکه روی مرکب سوار بودند، بیان کردند. 12 هزار نفر راوی، قلم و کاغذ برداشتند و این حدیث را ضبط کردند. شاید در تاریخ چنین نقلِ حدیثی نمونه نداشته باشد. برای اولین و آخرین بار بود که کسی حدیثی نقل کند و 12 هزار نفر ایستاده و آماده، این حدیث را بشنوند. نقل کردهاند و نوشتهاند: وقتی حضرت این جمله را فرمودند، مرکب خواست حرکت کند، ولی حضرت اشاره فرمودند: «صبر کن». مردم منتظر بودند ببینند چرا حضرت مرکب را متوقف کردند. آن زمان چون وسائلی مانند بلندگو نبود، باید چند نفر، تکه تکه خبر میدادند تا بقیه بشنوند. حضرت فرمودند این کلمه را اضافه کنید: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»؛ کلمه توحید که حصن خداست، یک شروطی دارد، و من یکی از آن شروط هستم؛ خود من که امام رضا هستم، یکی از شروط این حدیثم؛ یعنی وقتی شما وارد حصن خدا میشوید، که ولایت من را بپذیرید.
واضح است که ولایت شخص امام رضاعلیهالسلام خصوصیتی نداشته و مقصود، ولایت همه ائمه اثنی عشر ـ علیهم السلام ـ بوده است که اوّل آن، ولایت علیعلیهالسلام است؛ پس آنجا که فرمودند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی»، یعنی به شرط ولایت ائمه معصومینعلیهم السلام؛ این حصن، این حصار و این دژ، وقتی مستحکم است که شامل ولایت باشد؛ بدون ولایت استحکامی ندارد. راه جمع طلبگی این دو حدیث، این بود که عرض کردیم. خلاصه اینکه چون حدیث اول، این ذیل را دارد و حدیث دوم هم مصداق این ذیل است، این دو به این وسیله جمع میشوند.
این مطلب نیاز به تبیین عقلانی دارد. ممکن است انسان تعبداً این مطلب را بپذیرد؛ یعنی برای دو حدیثی که نقل شده، یک راه جمعی پیدا کند و چون این مطلب مقتضای جمع بین دو روایت است، تعبّدی قبول کند؛ البته در صورتی این جمع معتبر است که واجد شروطی که در علم اصول گفتهاند، باشد؛ مثل اینکه عام و خاص باشند و ... . امّا میتوان یک تبیین عقلی از این مطلب ارائه داد؛ یعنی صرفنظر از تعبّد، عقل هم بفهمد که، اولاً: چگونه کلمه توحید حصن خداست و اگر کسی وارد این حصن شود از عذاب مصونیّت پیدا میکند، و ثانیاً: چگونه شرط این حصن، ولایت امیرالمؤمنین و ائمه معصومینعلیهم السلام است و این دو با هم چه ارتباطی دارند. در جواب، تبیینی که به نظر بنده میرسد، مطرح میکنم و از شما میخواهم درباره آن فکر کنید و اگر راه بهتری به نظرتان رسید، بعداً به بنده هم اطلاع دهید.
اصولاً هدف از آفرینش انسان این است که انسان با اختیار خودش خداشناس و خداپرست شود و به او نزدیک شود. در اینجا تعبیرات مختلفی به کار میرود و همهی اینها، کم و بیش مقداری ابهام دارند؛ مثلاً معنای به خدا نزدیک شدن چیست؟ حال این مفاهیم را علی الاجمال میپذیریم؛ شاید در فرصتهای دیگر یا توسط افراد دیگر، توضیح بهتری در مورد مقصود از قرب و نزدیک شدن به خدا و امثال آن ارائه شود. برای ما که متعبّد به قرآن کریم هستیم، خیلی روشن است که هدف از خلقت به نص قرآن، عبادت خداست، و این مطلب به صورت حصر ـ حصر با نفی و اثبات ـ در قرآن بیان شده است؛ قرآن میفرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»؛4 هیچ هدفی از آفرینش جنّ و إنس در کار نیست، جز عبادت خدا. اجمالاً اشاره کردم که خصوصیّت عبادت این است که وسیله قرب به خداست. هدف اصلی و نهایی، قرب به خداست و عبادت هدف متوسط است؛ یعنی وسیلهای برای قرب به خداست. آخرین هدف این است که انسان به مقامی برسد ـ مقام هم مبهم است ـ و به گونهای شود که از آن با تعبیر «پهلوی خدا» یاد میشود: «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیكٍ مُقْتَدِر»،5 همین جا آن مطلبی که قرآن کریم از قول همسر فرعون نقل میکند، یادمان باشد؛ قرآن میفرماید: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة ...»؛6 خدا الگوی کسانی که ایمان آوردهاند را، چه مرد و چه زن، همسر فرعون قرار داد؛ یعنی اگر میخواهید از کسی سرمشق بگیرید، از همسر فرعون سرمشق بگیرید. امّا در مورد اینکه از کجای زندگی او باید سرمشق گرفت، میفرماید: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة». در مورد موقعیّت همسر فرعون خوب فکر کنید. فرعون ادعای خدایی داشت و اهل مصر او را پرستش میکردند. همسر فرعون کسی است که در این کاخ بزرگ شده است و در آن زندگی میکند؛ برای او انواع و اقسام لذایذ فراهم است. او به خدا ایمان میآورد و این دعا را از خدا درخواست میکند. این دعای او، برای همه مؤمنین عالم حتّی مؤمنین امّت پیغمبر آخرالزّمان، سرمشق میشود. الگو شدن این خانم به خاطر معرفت و همّتی است که پیدا کرد و این درخواست را از خدا کرد. خدا از ما میخواهد که این چنین همّت و معرفتی پیدا کنیم. همسر فرعون میگوید: خدایا من از تو یک چیز میخواهم و آن این است که خانهای برایم پهلوی خودت در بهشت بسازی که نزدیک خودت باشم. این تعبیر، تعبیری خیلی خودمانی است. حال حقیقت این معانی چیست، درخواست ساختن خانه به چه معناست، نزدیک خدا بودن یعنی چه، ... اینها نیازمند به تفسیر است؛ اما تعبیر خودمانی آن این است: «خدایا میخواهم پهلوی خودت باشم؛ میخواهم خانهام هم پهلوی خودت باشد: «رَبِّ ابْنِ لی عِنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّة»؛ این مطلب اشاره به این است که من تو را دارم و جز تو به هیچ چیز نمیاندیشم؛ لذا خدا به مؤمنین میگوید: از همسر فرعون یاد بگیرید که چه درخواستی داشته باشید. یک لقمه نان و آب هر جایی میسر میشود؛ خداوند روزی حیوانات را هم داده است؛ از همسر فرعون یاد بگیرید که از خدا، قرب به خدا را بخواهید. این آن چیزی است که باید عمرتان را صرف آن کنید. راه رسیدن به این مقام هم عبادت، بندگی و اطاعت خداست. هدف از آفرینش انسان این است که با اختیار خود، انسان شود؛ همه عالَم هستی، بنده خدا است؛ مگر چیزی هم وجود دارد که مخلوق و بنده خدا نباشد؟ آن چه که خدا از انسان میخواهد، این است که با اختیار خودش این راه بندگی را طی کند؛ یعنی آنچه لازمه بنده بودن است، آنرا در عمل پیاده کند. وقتی هدف این باشد، باید گفت: هدف از خلقت انسان، بندگی خداست. اگر بخواهیم این مطلب را در یک کلمه تمام ابعادش را بیان کنیم، باید بگوئیم: «لا اله الا الله»؛ یعنی هیچ معبودی جز الله نیست؛ تنها باید او را پرستید.
اگر آنچه را که هدف خلقت ماست، انجام دادیم، به هدف رسیدهایم و دیگر مصونیّت پیدا میکنیم. وقتی هدف، بندگی خداست، با رسیدن به این هدف، دیگر چه نقصی در کارست؟ با رسیدن به این هدف، انسان در یک حصن حصینی قرار میگیرد. پس کلمه توحید، توجّه به این نکته است که جز الله کسی قابل پرستش نیست؛ یعنی فقط باید او را پرستش کرد. وقتی گفتیم: فقط باید او را پرستش کرد، یعنی راه ما در عمل هم باید راه پرستش خدا باشد؛ یعنی باید مصداق «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ» شویم. در این صورت دیگر هیچ خطری در کار نیست. خطرها وقتی انسان را تهدید میکنند که در بین راه منحرف شود؛ امّا وقتی راه را درست طی کرد و به مقصد رسید، دیگر خطری نیست. پس کلمه «لا اله الا الله»، یک حصن و دژ مستحکمی است که هیچ خطری آن را تهدید نمیکند. کسی که وارد این دژ شود، امنیت دارد و دیگر شیاطین نمیتوانند خطری را متوجّه او کنند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی».
حال که گفتیم: کلمه توحید، کلمه نجات، کلمه اخلاص و کلمه سعادت است، آیا معنای آن این است که همین که با زبان بگوییم: «لا اله الا الله»، کافی است؟ اگر کافی بود، بسیاری از افراد باید وارد حصن خدا میشدند. همه منافقین هم «لا اله الا الله» میگفتند و نماز هم میخواندند. افرادی مثل معاویه، صدام و ... هم این کلمه را میگفتند. اگر صرف گفتن، کافی باشد، کار خیلی آسان است؛ در این صورت آفریدن چنین عالمی که با یک کلمه همه مشکلات آن حل میشود، کاری عبث است. بدیهی است که اینگونه نیست؛ بلکه هم محتوای این کلمه و هم لوازم عملی آن منظور است. باید اعتقادی باشد که در عمل مجسم شود. امّا چه اعتقادی مقصود است؟
اگر مفهوم توحید را مورد دقت قرار دهیم، چند مفهوم از آن به دست میآید. شبیه تحلیلی که در تعریف نوع انجام میدهیم. وقتی مفهوم نوع را تحلیل میکنیم، از آن جنس و فصل به دست میآید. جنس و فصل هم حملش بر نوع، حمل اولی ذاتی است؛ همانطور که از تحلیل خود مفهوم نوع، دو یا سه مفهوم حاصل میشود، وقتی مفهوم توحید و «لا اله الا الله»، تحلیل میشود، چند مفهوم از آن به دست میآید: اولاً: این مفهوم حاصل میشود که خالقی جز «الله» نیست؛ چون الوهیّت و پرستش فقط شأن کسی است که آفریدگار باشد؛ ثانیاً: میدانیم که خیلیها قائل به خالقیّت بودند؛ حتّی بت پرستان مکّه هم خالقیّت الله را قبول داشتند. آنها در عین اینکه بتها را میپرستیدند، میگفتند: «... ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ...»؛7 ما برای اینکه تقرّب به الله پیدا کنیم، بتها را می پرستیم. الله و خالقیّت الله را قبول داشتند. مسأله دوّم که از تحلیل توحید به دست میآید، ربوبیّت الله است؛ یعنی غیر از اینکه خدا، عالم را آفریده است، اداره عالم، اختیار انسان و ... به دست اوست؛ کسی بر اراده او حکومت نمیکند؛ چیزی بی اراده او تحقق پیدا نمیکند؛ صاحب اختیار عالم اوست. این فکر در مقابل افکار انحرافیای که برخی از یهودیها قائل به آن بودند، قرار دارد؛ آنها میگفتند: خدا، عالم را آفریده و آنرا رها کرده است و دیگر مدیریت عالم با خدا نیست. فرقهای به نام مفوّضه هم همین اعتقاد را داشتند؛ آنها میگفتند: خدا اختیار عالم را به انسان تفویض کرده است. پس مرحله دوم این است که ما قائل به توحید در ربوبیّت شویم. ربوبیّت تکوینی، یعنی خدا عالم را تکویناً اداره میکند؛ «... إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاء ...»،8 «... وَ اللَّهُ یُحْیی وَ یُمیت ...»9 و سایر امور تربیتی و مدیریتی عالم با خداست. هر عاملی در عالم به اذن الله است. جناب إبلیس هم تا این مرحله از توحید را داشت. او هم قائل به خالقیّت خدا و هم قائل به ربوبیّت خدا بود. إبلیس گفت: «... خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین ...»؛10 پس خالقیت خدا را قبول داشت، و گفت: «... أَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُون»؛11 پس ربوبیّت تکوینی خدا را هم قبول داشت؛ اعتراف کرد به اینکه تو ربّ من هستی و از او مهلت خواست و مهلت دادن را هم کار او میدانست؛ گفت: «تو به من مهلت بده»؛ پس قبول داشت که مدیریّت عالم به دست خداست؛ تا اینجا جناب ابلیس موحّد بود؛ توحید در خالقیّت و توحید در ربوبیّت را داشت. پس اشکال کار ابلیس کجا بود؟ اشکال او در اینجا بود که قبول نداشت که هر چه خدا میگوید، باید اطاعت کرد. گفت: «دستوراتی را قبول میکنم که بفهمم و عقلم برسد! امّا تو میگویی: بر کسی که از من پستتر است، سجده کن: «... أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»؛12 من زیر بار این دستور نمیروم؛ «... لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»؛13 من کسی نیستم که برای یک چنین موجودی سجده کنم؛ تو می گویی: سجده کن؛ ولی من سجده نمیکنم!» اشکال إبلیس در ربوبیّت تشریعی بود؛ ربوبیت تشریعی یعنی چون خدا صاحب اختیار عالم است، هر دستوری میدهد باید اطاعت کرد و هر قانونی که او وضع میکند، معتبر است. هیچ کس دیگری استقلالاً حق قانونگذاری ندارد. حضرت مسیح علی نبیّنا و آله و علیه السلام هم که میگفت: «... أُحْیِ الْمَوْتى...»،14 در ادامه میفرمود: «بِإِذْنِ اللَّه»؛ خدا هم فرمود: «... تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنی ...»؛15 حضرت عیسی از خود استقلال نداشت. احکامی هم که پیغمبر اکرم و ائمه اطهارعلیهم السلام به صورت تشریعی به ما دستور میدهند، از آن جهت که به إذن الله است، اطاعت آن بر ما واجب است؛ ایشان بی اذن خدا کاری انجام نمیدهند. اگر کسی بی اذن خدا قانونی جعل کند، خدا میگوید: «... قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»؛16 آیا خدا إذن داده است که این قانون ها را میگذارید، این دستورات را میدهید، یا به خدا افترا میبندید؟
لذا اگر همه اینها را پذیرفتیم، موحّدیم؛ معنای توحید، همهی این مفاهیم است؛ خدا یکی است، یعنی:
ـ یگانه خالق است؛
ـ یگانه رب تکوینی و رب العالمین است؛ «... لاربّ سواه ...»17
ـ یگانه رب تشریعی است؛ یعنی اختیار قانونگذاری با اوست؛
اگر این مفاهیم را قبول داریم باید بدانیم که اراده خدا بر این تعلّق گرفته است که مبیّن قوانین و مجری قوانین در عالم اسلام، اول پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و بعد امیرالمؤمنینعلیهالسلام باشد. اگر در بعضی از روایات گفته شده که «... وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ ...»18 بیحساب گفته نشده است؛ اگر برای کسی ثابت شد که خدا فرموده است: «باید از علی اطاعت کنید»، و در عین حال گفت: «نه قبول ندارم!»، این عمل، عین عمل إبلیس است. ممکن است برای شخصی ثابت نشده باشد، یا نفهمیده باشد، یا نتوانسته باشد بفهمد؛ این چنین شخصی مستضعف است و به اندازهای که نفهمیده و نمیتوانسته بفهمد، معذور است؛ امّا کسی كه فهمید، و کسی که خودش از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله شنید: «... مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ ...»19، اگر انکار کرد، قلباً کافر است، اگرچه در ظاهر مسلمان باشد؛ یعنی چیزی را که نص فرمایش خداست، قبول ندارد. وقتی فهمید خدا او را تعیین کرده است و در عین حال انکار کرد، در اصطلاح فقهی میگوییم: منافق است؛ ولی معنای منافق این است که باطناً کافر است و در ظاهر، مسلمان است؛ ظاهراً پاک است؛ ازدواج با او جائز است؛ ذبیحهاش حلال است. منافقین قلباً امر خدا را قبول ندارند و در دل میگویند: «خدا بیجا گفته است؛ نباید علی جانشین پیامبر باشد؛ علی جوان بود و هنوز صلاحیت این کار را نداشت!».
پس برای اینکه توحید تمام شود، باید توحید در خالقیّت، در ربوبیّت تکوینی و در ربوبیّت تشریعی همه جمع شده باشد. چرا با اینکه إبلیس خالقیّت و ربوبیّت تکوینی خدا را قبول داشت، باز خداوند میفرماید: «... كانَ مِنَ الْكافِرینَ ...»؟20 این نسبت بخاطر این است که إبلیس ربوبیّت تشریعی را قبول نداشت. ما اگر توحید را قبول داشته باشیم، و بخواهیم کلمه «لا الله الا الله» را درست بگوییم، باید خدا را به وحدانیّت در خالقیّت، در ربوبیّت تکوینی و در ربوبیّت تشریعی قبول داشته باشیم؛ ربوبیّت تشریعی خدا اقتضاء میکند که دستورات پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهارعلیهم السلام را بپذیریم؛ چون او گفته است: «... أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُم ...».21 اگر دستورات ایشان را قبول نکنیم، حکم خدا را قبول نکردهایم؛ یعنی ربوبیّت تشریعی خدا را نپذیرفتهایم و در این صورت، در توحید مشکل داریم. پس کلمه «لا الله الا الله» شامل ولایت علیعلیهالسلام هم میشود. فرمایش امام رضاعلیهالسلام یعنی «انا من شروطها»، یک شرط خارجی نیست، به این معنا که یکبار بگویند: « لا الله الا الله» حصن خداست و بعد بگویند: یک چیز دیگر هم باید به آن ضمیمه کرد؛ بلکه آن شرط باید از درون خود همین کلمه درآید. پذیرفتن ولایت علی و بعد پذیرفتن ولایت امام رضا و سایر ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين از لوازم خود توحید است؛ چون خدا گفته است. اگر آنها را قبول نکنیم، از جهت توحید در ربوبیّت نقص داریم؛ یعنی توحید ما از این جهت که خدا نسبت به بندگانش ربوبیّت تشریعی دارد و هر قانونی او جعل میکند، باید بپذیریم و اطاعت کنیم، نقص دارد.
ممکن است کسی بگوید: «ابلیس از برخی کافران خیلی مقامش بالاتر است؛ زیرا کافرانی که میگویند خدایی نیست، نه توحید در خالقیّت را قبول دارند، نه توحید در ربوبیّت تکوینی را و نه توحید در ربوبیّت تشریعی را؛ امّا ابلیس دو مرتبه از توحید را قبول داشت، پس دو ثلث توحید را داشت؛ پس چرا رجیم شد و همه بدکاران به تبع إبلیس به جهنّم میروند و او رئیس آنهاست؟ رئیس جهنّمیان باید آن کفّاری باشند که اصلاً خدا را قبول ندارند.»
مسأله این است که این سه مرتبه، سه وجه یک حقیقتاند. توحید یعنی هر سه مرحله، و موحّد یعنی کسی که هر سه را قبول دارد. اگر یکی را قبول نکرد، یعنی اصلاً توحید را قبول ندارد. اگر کسی بگوید: «من همه اسلام را قبول دارم و فقط نماز را قبول ندارم»، این مؤمن است یا کافر؟ کسی مسلمان است که این مجموعه را پذیرفته باشد. اگر یک ذرّهاش کم شد، دیگر فایده ندارد. اگر کسی یک کیلو برنج صدری بپزد و روغن خالص کرمانشاهی هم روی آن بریزد، ولی یک فضله موش، یا یک گرم زهر کشنده در آن بیافتد، چه میشود؟ این همه برنج خوب و گوشت خوب، چون یک گرم سمّ در آن ریخته شده همهاش فاسد میشود. اگر این مجموعه سالم بود، کارساز است. نباید گفت: «چون إبلیس خالقیّت را قبول داشت، از خیلیها بهتر است!» چرا باید اینگونه باشد؟ چه بسیار افرادی وجود دارند که اصلاً منکر اصل خدا، نبوت و ... هستند و هیچ کدام را قبول ندارند؛ چرا اینها باید با إبلیس همسطح یا بهتر از ابلیس باشند؟ جواب این است که إبلیس رکنی را منکر شد که اساس اعتقاد را به هم میریزد. با این انکار این مجموعه از بین رفت و فاسد شد. در این صورت هرقدر انکار شدیدتر باشد، مرتبه کفر بالاتر است. إبلیس به قدری عناد دارد که رو در روی خدا میایستد و میگوید: « فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»؛22 با چنین عنادی، مرتبه کفر بالاتر میرود.
به هرحال عرض بنده این بود که میتوان گفت: اصلاً ولایت در درون توحید است؛ زیرا توحید، به توحید در خالقیّت، ربوبیّت تکوینی و ربوبیّت تشریعی منحل میشود، و ولایت از شئون ربوبیّت تشریعی است؛ یعنی خدا میگوید: حاکم را من باید تعیین کنم و قانون را من باید جعل کنم و اگر دیگری دخالت کند، شرک است.
تا اینجا ما توانستیم بیانی داشته باشیم که با آن ولایت ائمه معصومینعليهمالسلام هم مندرج در توحید میشود. حال میخواهم پا را یک قدم بالاتر بگذارم.
حدیث مقبوله عمر بن حنظله را همه شنیدهایدکه حضرت صادقعلیهالسلام در جواب این سؤال که وقتی ما به شما در امور حکومتی دسترسی نداریم چه کار کنیم؟ اگر اختلافی در مورد ارثی یا مسأله دیگری، پیش آمد به طوری که به قضاوت قاضی نیاز شد و به شما دسترسی نداشتیم چه کار کنیم؟ فرمودند: به فقهاء جامع الشرائط مراجعه کنید و بعد فرموند: «... فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمٍ وَ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُكْمِ اللَّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا كَافِرٌ رَادٌّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْكِ بِاللَّه ...»23 این سخن حضرت به چه معناست؟ اینکه میفرمایند: ردّ کردن حکم فقیه جامع الشرایط، حکم شرک را دارد یعنی چه؟ کسی که حکم فقیه جامع الشرائط را ردّ میکند، نمیگوید: دو خدا وجود دارد؛ بلکه میگوید: حکم این فقیه را قبول ندارم. این فقیه هم نه خدا، نه پیغمبر و نه امام معصوم است؛ بلکه یک فقیه است؛ چرا باید انکار حکم او باعث شرک شود؟
اگر بیان قبل در ذهن مبارکتان باشد و یک مقدار آنرا بیشتر تحلیل کنید، خواهید دید که این مطلب هم از آن به دست میآید؛ چراکه وقتی اطاعت امام معصوم واجب است، و او فرمود: من فلانی را وکیل یا حاکم یا نائب خودم قرار دادم و باید از او اطاعت کنید، اطاعت او چه حکمی دارد؟ وقتی امیرالمؤمنینعلیهالسلام شخصی مثل مالک اشتر را تعیین میکنند و میگویند: او را عامل قرار دادم و اطاعت او بر شما لازم است، چه کار باید کرد؟ در این صورت اطاعت مالک اشتر واجب میشود؛ چرا؟ چون اطاعت امام معصوم است. چرا اطاعت امام معصوم واجب است؟ چون اطاعت خداست؛ این حکم، مصداق ربوبیّت تشریعی الهی است. خدا گفته است: امام معصوم باید حاکم باشد، و وقتی امام فرمود: «در مرتبه نازلتر حاکم شما ولی فقیه است»، اطاعت از او، از مصادیق اطاعت از ربوبیّت تشریعی الهی میشود. در این صورت این سخن که انکار حکم او در حدّ شرک به خداست (هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْكِ بِاللَّه) معنا پیدا میکند.
چرا إبلیس با ردّ یک قانون إلهی و سجده نکردن به آدم، مشرک شد؟ إبلیس به واسطه انکار تشریع إلهی مشرک شد. همانطور که او با انکار ربوبیّت تشریعی خدا مشرک شد، ردّ امام معصوم هم موجب شرک میشود. البته این شرک، شرک باطنی است. این شرک، شرکی نیست که موجب استحقاق زدنِ گردن آن شخص شود؛ بلکه این شرک در مقابل ایمان است و غیر از شرکی است که در مقابل اسلام است. این کفر و شرک باطنی است و احکام ظاهری آن محفوظ است؛ یعنی طاهر است، ذبیحهاش حلال است و ازدواج با آن هم هیچ اشکالی ندارد؛ همان طور که منافقین در صدر اسلام اینگونه بودند. شرک ظاهری در مقابل اسلام، و شرک باطنی در مقابل ایمان است. «هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْكِ بِاللَّه»، یعنی وقتی من میگویم: «شما به محمد بن مسلم مراجعه کنید، هر چه او گفت، اطاعت کنید»، اگر اطاعت نکردید و حرف من را ردّ کردید، یعنی حرف خدا را ردّ کردهاید و این شرک تشریعی است. اگر از قاضیای که خلیفه اموی یا خلیفه عباسی تعیین کرده است، اطاعت کردید، حکم او را شریک حکم خدا قرار دادهاید؛ پس مشرک شدهاید. از این جهت وقتی توحید را تحلیل کنیم و مراتبش را بسنجیم، به اینجا میرسیم که توحید، ولایت امیرالمؤمنین، ولایت امام رضا و ولایت سایر ائمهعليهمالسلام را هم شامل میشود و در مرتبه بعد ولایت فقیه را هم در بر میگیرد. بنابراین اگر کسی بگوید: امروز ولایت فقیه حصن الهی است و من دخله أمن من عذاب الله، حرف گزافی نزده است. به همان دلیل که «لا اله الا الله» حصن الله است، به همان دلیل که «ولایت علی بن ابیطالب» حصن الله است و به همان دلیل که «ولایت امام رضا» از شروط توحید است، به همان دلیل هم ولایت ولی فقیهی که مرضیّ امام زمانعجلاللهفرجهالشریفـ است، جزء حصن الهی است.
در این ایّامی که ایّام ولایت است، به جاست که درباره این معارف إلهی بیشتر بیاندیشم تا هم بهتر بفهمیم و هم بهتر تبیین کنیم و هم بهتر عمل کنیم.
وفقنا الله و ایّاکم ان شاء الله
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
1. ولادت امام رضاعلیهالسلام و ولادت حضرت معصومهسلاماللهعليها.
2. بحار الانوار، ج 49، ص 123.
3. عیون أخبار الرضاعلیهالسلام، ج 2، ص136 .
4. ذاریات، 56.
5. قمر، 55.
6. تحریم، 11.
7. زمر، 3.
8. آل عمران، 37.
9. همان، 156.
10. اعراف، 12.
11. همان، 14.
12. همان، 12.
13. حجر، 33.
14. آل عمران، 49.
15. مائده، 110.
16. یونس، 59.
17. بحار الانوار، ج47، ص 309.
18. من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 613.
19. بحار الانوار، ج 23، ص 145 و سایر منابع.
20. بقره، 34.
21. نساء، 59.
22. ص، 82.
23. بحار الانوار، ج 2، ص 221.