صوت و فیلم

صوت:
19

معاد، تنها ظرف تحقق بی‌نهایت‌طلبی انسان

در جمع دانشجويان علوم پزشکی اهواز و کارکنان هوا فضا
تاریخ: 
دوشنبه, 19 مرداد, 1394

بسم الله الرحمن الرحیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیِبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم.

ایام شهادت حضرت امام جعفر صادق‌صلوات‌الله‌علیه‌و‌علی‌آبائه‌وابنائه‌المعصومین را به همه مسلمانان، به‌خصوص شیعیان و بالأخص جمع حاضر تسلیت و تعزیت عرض می‌کنم و از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که ما را در راه شناخت طریقه‌ای که ایشان ارائه فرمودند و عمل کردند موفق بدارد.

تشریف‌فرمایی عزیزان، دانشجویان بسیجی، برادران و خواهران ارجمند را به این مؤسسه که به نام مبارک امام، مزین است خوش‌آمد عرض می‌کنم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که همه ما را مشمول عنایات خاص و ادعیه زاکیه حضرت صاحب‌الأمر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف قرار دهد و ما را در راهی که مرضی خودش است بیشتر موفق بدارد و عاقبت امر همه‌مان را ختم به خیر بفرماید.

در جمع دانشجویان و فرهیختگان و ارباب فضل و فضیلت، دریغ است که بحثی علمی و دانش‌افزا مطرح نشود. مخصوصاً برای مثل بنده‌ای که توفیق زیارت شما عزیزان را خیلی کم دارم و این لحظات را مغتنم می‌شمارم که هر دِینی که به گردنم است را بتوانم به یک صورتی، هرچند بسیار ناقص ادا کنم. موضوعی که به ذهنم رسید که عرض کنم و می‌خواهم درباره آن صحبت کنم موضوعی است که شاید در جایی به صورت یک مسئله‌، مطرح‌ نشده باشد ولی این سؤال کم‌یابیش در عمق دل‌های همه ما وجود دارد. ابتدا سؤال را می‌پرورانم و یک مقدار توضیح می‌دهم، بعد می‌بینیم برای جوابش چه باید کرد.

محدود کردن رفتارها؛ لازمه تحقق ارزش‌ها

این سؤال مبنی بر این است که ما بر سر یک دوراهی متضاد و متناقضی قرارگرفته‌ایم؛ یعنی دو عامل در ما وجود دارد که این‌ها در مقام عمل، قابل‌جمع نیستند؛ از یک طرف، همه ما می‌دانیم که عدل، صلح، حق‌شناسی و ارزش‌هایی از این قبیل، ارزش‌های بسیار مقدسی هستند که انسان برای رسیدن به سعادت و کمال، باید این ارزش‌ها را پاس بدارد و سعی کند در زندگی‌اش محقق کند. شاید در عالم کسی نباشد که نداند عدالت خوب است یا وقتی صحبت از یک شخص عادلی می‌شود احساس نشاط نکند، حالا چه عادل واقعی باشد یا چه اسماً عادل باشد. بعضی سلاطین، اسماً به نام عادل نامیده شده‌اند؛ البته مظاهری از عدل هم داشته‌اند اما حالا واقعاً معلوم نیست که چه قدر عدالت واقعی داشته‌اند ولی همین اندازه که اسم یک شخصیتی به نام عادل گذاشته می‌شود آدم دوست دارد که سخنش را بشنود و رفتار و آثار عدالتش را ببیند و بشنود؛ و بالاخره همه ما در درون خودمان احساس می‌کنیم که عدالت یک ارزش بسیار مطلوبی است.

این عدل اگر بخواهد پیاده شود، حالا چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی - معمولاً عدل را با مصداق اجتماعی‌اش می‌شناسیم. با توسعه شامل عدالت فردی هم می‌شود- اگر کسی در محیط خانواده بخواهد عدالت را برقرار کند یعنی باید حقوق دیگران را رعایت کند، پدر و مادر حق همدیگر را و حق فرزندان را رعایت کنند و بچه‌ها حق پدر و مادر را رعایت کنند. اگر چنین وضعی باشد می‌گویند این خانواده عدالت‌پرور، عدالت‌گستر و دادگری است؛ اما اگر به حق همدیگر تجاوز کنند و حق همدیگر را رعایت نکنند می‌گویند این به آن ظلم و ستم کرده و این‌ها مردم ستمگری هستند. پس قوام عدل به این است که یک جمعی که می‌خواهند عدالت را رعایت کنند باید یک‌کمی در رفتارشان ملاحظه طرف را بکنند، یعنی رفتارشان را یک‌کمی محدود کنند. اگر هر کسی هر طوری دلش می‌خواهد رفتار کند هیچ وقت عدل تحقق پیدا نمی‌کند. حالا رعایت عدالت در محیط خانواده، مثال کوچکی است که همه ما با آن سروکار داریم. در شهر، کشور و جهان که این‌ها مصادیق بزرگش هستند، در اشل‌های خیلی وسیعی که این رفتارهایی که دولت با ملت دارد، اقشار ملت با همدیگر دارند، کشورها با همدیگر دارند، زورمداران و قدرت‌مداران و مستکبران با دیگران دارند، این‌ رفتارها چه زمانی عادلانه است؟ آن وقتی که حقوق دیگران رعایت شود یعنی رفتارشان را محدود و تنظیم کنند به‌گونه‌ای که به حق دیگران تجاوز نشود. پس لازمه رعایت عدالت این است که آدم از بعضی از خواسته‌های فردی‌اش صرف‌نظر کنند.

فرض کنید یک غذایی برای یک جمعی تهیه شده باشد، مثلاً خانواده تهیه کرده‌اند و برای همه افراد است. اگر یکی از افراد بخواهد همه‌اش را تناول کند و برای دیگران سهمی قائل نشود این ظلم کرده اما اگر این غذا به‌گونه‌ای تقسیم شود که همه به اندازه نیاز و سهم خودشان از آن استفاده کنند می‌گویند این رفتار عادلانه‌ای است. پس اگر یک کسی بخواهد آن تمایلی که به خوردن دارد را کاملاً ارضا کند لازمه‌اش این است که به حقوق دیگران تجاوز کند. این از یک طرف که همه ما می‌دانیم رعایت عدالت که لازمه‌اش محدود کردن رفتارها در یک نظام معقولی است این ضرورت دارد؛ پس آدم نباید بی‌بندوبار باشد و هر کاری دلش خواست بکند و با هر کسی هر طوری دلش خواست رفتار کند؛ باید مقرراتی را بپذیرد، عمل کند و به‌هرحال خواسته‌هایش را در مقام عمل، محدود کند. این از یک طرف، یک واقعیتی است.

وجود تضاد در خواسته‌های فطری انسان

ما یک میل فطری هم برای برقراری عدالت داریم. شاهدش هم این است که وقتی صحبت از عادل می‌شود همه خوشحال می‌شوند و در مقابل شخصی که رعایت عدالت کرده احساس تحسین می‌کنند. در فرهنگ ما مصداق اتمّش مولا امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه هستند ولی در فرهنگ‌ همه کشورها یک مصادیقی از کسانی که طرفدار عدالت بوده‌اند برای خودشان دارند. این از یک طرف.

از یک طرف هم ما یک خواست‌های غریزی و فطری داریم که این‌ها سیری‌ناپذیر است. حالا من خوردن را مثال زدم. خوردن هم بالاخره آدم هر چه بخورد، حق دیگران را هم بخورد به یک جایی می‌رسد که دیگر نمی‌تواند بخورد، شکمش محدود است و بیشتر نمی‌پذیرد؛ اما فرض کنید کسی اموال دیگران را تصاحب کند، از این کار هیچ وقت شکمش پر نمی‌شود. اگر بداند یک جایی یک زمین مرغوبی هست که می‌تواند برود این را تصاحب کند دلش می‌خواهد آن هم ملک خودش بشود. حالا اگر کل کره زمین را هم بتواند مالک بشود، دلش می‌خواهد همه‌اش برای خودش باشد؛ بلکه فراتر؛ اگر بداند در منظومه شمسی یا در یک کهکشان، یک کره دیگری هست که می‌شود آن را تملک کرد می‌خواهد اسبابی فراهم کند آن جا برود و آن را تملک کند! الآن می‌بینید که در داخل همین کره زمین، یکی از نزاع‌های بسیار عمیق، اختلاف بین دو تا کشور قدرتمند بر سر قطب شمال است که قسمتی از زمین‌هایی است که چه قدر یخ روی آن‌ها را گرفته و نفوذ در آن جا چه قدر سخت است و معلوم نیست به این آسانی‌ها بشود از آن استفاده‌ای کرد اما این‌ها با هم شاخ‌وشانه می‌کشند؛ آن یکی می‌گوید این جایش برای من است، آن می‌گوید نه خیر، این جایش به زمین و فلات قاره ما اتصال دارد و برای ماست! زمین یخبندانی که معلوم نیست چه وقت از آن استفاده می‌شود! و فردا اگر کره مریخ را بشود تصرف کنند همین دعواها ادامه پیدا خواهد کرد. هر کسی می‌خواهد سهم بیشتری از این داشته باشد. این نشانه این است که آدم یک خواست سیری‌ناپذیر دارد. در مسائل دیگر هم همین‌گونه است. حالا من تکثیر مثال نکنم. هر چه خوبی در عالم هست که بشود از آن لذت برد آدم می‌خواهد اختیارش دست خودش باشد و هر وقت هر چه خواست بتواند بی‌مزاحمت از آن استفاده کند. این خواست طبیعی ماست. همه ما کم‌یابیش این را احساس می‌کنیم.

 اگر این دو تا خواست، هر دو فطری هستند یعنی خدا این را در وجود ما قرار داده، چه طور از یک طرف این خواست سیری‌ناپذیر را در ما قرار داده که بر دیگران تسلط پیدا کنیم، اموال، اراضی و معادنشان را تصرف کنیم، حکومت‌شان را تحت اختیار بیاوریم ولو هزارها جنایت مرتکب بشویم، همان‌گونه که الآن در کشورهای اسلامی دارند به نام اسلام همین کارها را می‌کنند فقط برای این‌که یک قسمتی از اراضی به نام این کشور بشود و حاکمش طرفدار این‌ها بشود. این یک عامل فطری دارد که دنبالش می‌روند. فطری به معنای همین که یعنی اکتسابی نیست، این‌گونه آفریده شده‌اند و این خواست، همراهشان هست. از آن طرف هم میل به عدالت، ارزش‌های انسانی و الهی و این حرف‌ها که لازمه‌اش محدودیت‌هایی است.

دامنه محدودیت‌های اختیاری

دامنه این محدودیت‌ها خیلی گسترش پیدا می‌کند تا آن جایی که وَیُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ؛[1] کسانی پیدا می‌شوند که آن چیزهایی که خودشان به آن احتیاج دارند آن‌ها را هم به دیگران می‌دهند و ایثار می‌کنند؛ ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا! یک آدم‌هایی پیدا بشوند که با وجود اینکه خودشان و زن و بچه‌شان گرسنه هستند نان شبشان را به همسایه فقیرشان بدهند، تا یک کسی که معادن نفتش را بفروشد، با پول‌هایش اسلحه بخرد، با اسلحه‌اش همسایه هم‌نژاد، هم‌مذهب و هم‌زبانش را بکشد برای این‌که حاکم‌تان باید تحت نظر من باشد! شاید ما در عالم دو تا کشوری که مثل عربستان و یمن این‌همه ارتباطات طبیعی با هم داشته باشند را پیدا نکنیم؛ نژادشان یکی، زبان‌شان یکی، دین‌شان یکی، ارزش‌هایشان یکی؛ اما بعضی‌هایشان یک چنین بلایی بر سر بعضی دیگر درمی‌آورند که حتی بین یک دشمن با دشمن دیگر کم‌سابقه است! کمر بسته‌اند که کشور را با خاک یکسان کنند. این چرا این‌گونه است؟

جهت‌یابی امیال فطری

از یک طرف این میل سیری‌ناپذیر در ما وجود دارد و از یک طرف هم آن ارزش‌هایی که آن‌ها برای ما مطلوب است. این دو تا عاملی هستند که دائماً با هم می‌جنگند. شما همه فسادها و جنایت‌هایی که در عالم شده را وقتی تحلیل کنید آخرش برمی‌گردد به این‌که افرادی، چند نفری، حالا یک گروهی، این‌ها دلشان خواسته برتر از دیگران باشند و از حقوق دیگران به نفع خودشان سوءاستفاده کنند. ریشه هر چه جنایت شده در عالم، همین‌هاست؛ و از یک طرف هم انسان و فطرت انسان، طالب عدالت، صلح، آرامش و امثال این‌هاست؛ در مقابل جمع این دو تا خواسته طبیعی و فطری آدم چه کار باید کرد؟!

موازنه قدرت و محدودیت

در این جاست که مسئله ارزش‌ها، فلسفه ارزش‌ها، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و به دنبالش فلسفه سیاست مطرح می‌شود که هزاران سال است که بشر درباره‌اش بحث‌ها کرده و کتاب‌ها نوشته، کتاب‌هایی که خیلی‌هایش اصلاً از بس زمان بر آن گذشته اسمش هم فراموش شده و نویسنده‌‌اش هم شناخته‌شده نیست. در این زمینه‌ها بحث‌ها کرده‌اند، کتاب‌ها نوشته‌اند و مکاتب و سلیقه‌های مختلف، مطالبی را گفته‌اند و با این وجود این بحث هنوز هم ادامه دارد. امروز هم در محافل علمی و آکادمیک دنیا، عین همین بحث‌هایی که دو هزار سال قبل مطرح بوده، عین همین بحث‌ها به یک شکل دیگری مطرح است؛ و حالا گاهی بحث تا آن جا پیش می‌رود که اصلاً بعضی از فیلسوفان می‌گویند اصل فضیلت‌ها قدرت است. حالا کسانی هستند که می‌گویند اصل فضیلت‌ها این است که آدم خودش را محدود کند، رفتارش را محدود کند، دلسوز دیگران باشد؛ نیچه می‌گوید اصل فضیلت‌ها قدرت است؛ آن‌ها برای گول زدن این حرف‌ها را گفته‌اند، قدرتمندان این‌ها را مطرح کرده‌اند تا خودشان برنده این بازی باشند وگرنه در اصل، همه دنبال قدرت هستند، باید هم باشند، آدم این‌گونه خلق شده است. این‌ها از بزرگان فیلسوفان عالم هستند، با اسم‌ها و با تیترهای مختلف؛ و این بحث‌ها هم چنان هم در محافل آکادمیک دنیا مطرح است.

حالا ما این جا نمی‌خواهیم فلسفه ارزش‌ها را بگوییم یا فلسفه اخلاق یا فلسفه حقوق یا چیزهای دیگر را. خلاصه یکی از راه‌هایی که بشر برای این فکر کرده این است که بله، این یک واقعیتی است. در درون انسان این تضاد وجود دارد، باید با این کنار آمد، یک طوری باید رفتار کرد که ضررش کمتر باشد ولی خواه‌ناخواه این تضاد هست. هر دو خواسته آدم قابل ارضا نیست. اگر بخواهد آن روح و آن خواسته بی‌نهایت‌طلبی‌اش ارضا شود همه چیز را باید زیر پا بگذارد. اگر بخواهد این ارزش‌ها را رعایت کند باید محدودیت قائل شود و آن خواسته‌اش را زیر پا بگذارد. بشر این است دیگر و باید با این ساخت؛ یک‌کمی از این زد، یک‌کمی با آن کنار آمد؛ و بالاخره این گرایش کم‌یابیش به این جا رسیده که ما باید برای همه انسان‌ها حقوقی قائل شویم و همه مقید باشیم که این حقوق را رعایت کنیم. این حق بشر و حقوق بشر و این حرف‌ها از این جاها پیدا شده است، این‌ها ناچار هستند، نمی‌شود کاری کرد، بالاخره این‌ها هست؛ چه کار کنیم که همه‌اش به کشتار و این‌ها نپردازیم؟! باید یک حقوقی را قائل بشویم و همه رعایت کنند؛ البته باید رعایت کنند؛ اینکه چه کسانی رعایت کنند هر کسی که زور ندارد، آن که زور دارد آخرش رعایت نخواهد کرد!

یک عده دیگر هم صاف گفته‌اند نه، ما باید دنبال قدرت باشیم ولو به ضرر هر کسی هم تمام شد، شد. خودش باید برود قدرت پیدا کند و از خودش دفاع کند. ما مسئول کس دیگری نیستیم. اصل این است که هر کسی قدرت پیدا کند تا خواسته‌های خودش را ارضا کند. دیگران هم باید این کار را بکنند. عملاً آن وقت یک محدودیت اضطراری پیدا می‌شود؛ چون همه که قوی هستند و کمتر به همدیگر ظلم می‌کنند. این هم یک مکتبی است؛ و بالاخره یک کسانی هم قائل شدند به این‌که نه، آدم باید از خواسته‌های خودش صرف‌نظر کند، ارزش‌های انسانی در گذشت، ایثار، فداکاری و این حرف‌هاست. حتی آن جایی که آدم می‌داند و حق خودش هم است و حتی دیگران توقعی هم ندارند اما خوب است آدم از خواسته‌هایش صرف‌نظر کند. این هم یک جور؛ ولی بالاخره هیچ کدام از این‌ها یک راه‌حلی که هر دو خواسته آدم ارضا شود را ندارند. بالاخره آدم اگر بخواهد حق دیگران را رعایت کند باید از خودش کم بگذارد و از بعضی از خواسته‌هایش صرف‌نظر کند. با آن خواسته بی‌نهایت‌طلبی نمی‌سازد. همه این‌ را کم‌یابیش پذیرفته‌اند منتها شکل این‌که چگونه تنظیم کنیم که این دو تا بیشتر با هم سازگار بشوند و یک طور بین این اختلاف مسلک‌ها و مکاتب اخلاقی و حقوقی‌ای که در عالم وجود دارد جمع بشود. مخصوصاً دانشجویانی که در فلسفه حقوق و یا فلسفه اخلاق و امثال این‌ها کار می‌کنند عنایت داشته باشند به این‌که ریشه همه این‌ها به این جا برمی‌گردد که ما به چه دلیل باید برای دیگران حقی قائل شویم و از خواسته‌های خودمان صرف‌نظر کنیم.

حکمت وجود خواسته‌های نامحدود در انسان

انبیا آمدند و یک راهی را ارائه کردند، البته از طرف خدا، همان خدایی که انسان را این‌گونه آفریده و این خواست‌های متضاد در عمل را در انسان قرار داده، خودش راهنمایی کرده که باید چه کار کنید. حاصل بیان انبیا این است که این تضادهایی که شما می‌بینید برای یک دوره کوتاهی از زندگی انسان است. همه این جنگ‌ها، دعواها، ظلم‌ها، ستم‌ها همه این‌ها برای همین صد سالی است که آدم زندگی می‌کند، حالا اندکی بیشتر یا کمتر. اگر فکر کنیم که انسان همین است، در یک زمانی نطفه‌اش منعقد می‌شود، بعد از شکم مادر متولد می‌شود، بعدش هم می‌میرد و در خاک می‌پوسد و تمام می‌شود، این سؤال‌ها مطرح است و جوابی هم ندارد؛ اما اگر بفهمیم که این حقیقتی است، این یک دوره محدودی از زندگی نامحدود انسان است، آن زندگی‌ای که نامحدود است و هیچ تزاحمی در آن نیست، در آن عالم کسانی که اهل سعادت باشد، هر چه بخواهند، به هر اندازه و به هر کیفیتی برای آن‌ها فراهم است بدون این‌که مزاحمتی با دیگران داشته باشند. آن عالم به‌گونه‌ای است که این حدومرزها را ندارد؛ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ؛[2] همه آسمان و زمین، آسمان‌ها با این کهکشان‌ها، با این عالم که میلیاردها سال نوری شعاعش تا حالا کشف شده، اینکه بعدش چه قدر است خدا می‌داند، یک کره‌ای که شعاعش میلیاردها سال نوری باشد، اگر یک نفر در آن عالم بخواهد همه این‌ها ممکن است در اختیارش قرار بگیرد و عین همین را خدا به آن دیگری هم می‌تواند بدهد. آن جا هیچ محدودیت و تضادی نیست. پس خواسته‌های بی‌نهایت ما اشاره است به این‌که شما چنین عالمی در پیش دارید، آن جا این‌ها تحقق پیدا می‌کند، حدومرزی هم ندارد، مزاحمتی هم ندارد، تا آن جایی که فکرتان برسد، میل‌تان اقتضا کند، اشتهایتان برسد به شما داده می‌شود و بلکه بیش از آن؛ لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا؛[3] هر چه خواست‌شان به آن تعلق بگیرد به آن‌ها می‌دهند؛ وَلَدَینَا مَزِیدٌ؛ ما بیشتر هم می‌دهیم؛ یعنی فوق خواست آن‌ها خدا باز هم نعمت می‌دهد و کم نمی‌آید.

محدودیت اختیاری، تنها راه رسیدن به کمال بی‌نهایت!

اما محدودیت‌های اختیاری‌ای که آدم در این جا تحت یک نظام خاصی قائل بشود درواقع این شرط تحصیل آن‌هاست و وسیله‌ای است برای این‌که به آن خواست‌های نامتناهی برسند. چه طور ما در این زندگی‌مان بعضی خواست‌های محدود را فدای بعضی از خواست‌های دیگر می‌کنیم؟! همه شما دانشجو هستید، در دوران تحصیل‌تان از آن وقتی که به دبستان می‌روید یا پیش‌دبستانی می‌روید تا دانشگاه و تخصص و فوق تخصص و این حرف‌ها، شما برای این‌که در امتحانات موفق بشوید ناچار باید محدودیت‌هایی برای خودتان قائل بشوید و باید درس بخوانید. وقتی آدم می‌خواهد درس بخواند دیگر همه خواسته‌هایش را نمی‌تواند ارضا کند و ما هیچ احساس نمی‌کنیم که ضرری کردیم؛ راهش همین است؛ برای این‌که کسب معلومات کنم باید درس بخوانم و مطالعه کنم تا آن نتیجه را بدهد. هیچ احساس خسارتی نمی‌کنم. این راه آن است؛ یا کارگری که در یک روز، هشت ساعت کار می‌کند برای این‌که مزد بگیرد و زندگی‌‌اش را بگذراند. خیلی هم خوشحال است که کار گیرش آمده و یک درآمد خوبی دارد و فرض کنید مثلاً امروز 100 هزار تومان درآمد دارد، خواسته­هایش را تأمین می‌کند، غذای خوب می‌خورد و راحت استراحت می‌کند. این بین دو تا امر محدود است؛ یعنی یک امر محدود را فدای یک امر محدود دیگر می‌کند.

حالا اگر یک امر محدود فدای یک امر نامحدود بشود این اشکالی دارد؟! آدم ضرر می‌کند؟! همه شما می‌دانید که بین محدود و نامحدود هیچ نسبتی نیست، نمی‌شود بگویند نامحدود چند برابر امر محدود است. حالا آن محدود را هم شما هر قدر بزرگ فرض کنید، شما هر چه بتوانید جلوی یک عددی صفر بگذارید باز هم محدود است. این عدد به این بزرگی باز نسبت به نامحدود و نسبت به نامتناهی، هیچ نسبتی ندارد.

برای رسیدن به یک کمال نامحدود، اگر آدم یک محدودیتی را قائل شود ضرری نمی‌کند. حالا این جا من به یک نکته ریاضی هم اشاره کنم؛ این امر محدود که من این جا قائل می‌شوم اگر فرض صحیح ریاضی‌اش را بکنید از آن نامحدود کم نمی‌شود، برای این‌که نامحدود اگر چیزی باشد که یک مقداری از آن بردارند کم بشود این دلیل محدود بودنش است؛ این‌گونه نیست؟! ما که ریاضی‌دان نیستیم اما فکر می‌کنم این‌طوری‌ها باشد؛ پس ما هر چه در این جا محدودیت را اختیاراً بپذیریم به آن امر نامحدودی که فطرت ما طالبش است ضرر نمی‌زند، می‌توانیم آن را به دست بیاوریم بیش از آن چه به عقل‌مان می‌رسد و با خیال‌مان می‌توانیم عظمتش را تصور کنیم.

تثبیت اعتقاد به آخرت، رسالت انبیا

البته این چیزی نیست که فکر بشری به این جا رسیده باشد بلکه این مطلبی است که انبیا آوردند. اگر بعضی از فیلسوفان هم این‌گونه گفته باشند از آن‌ها اقتباس کرده‌اند وگرنه خود انسان چنین چیزی به فکرش نمی‌رسد. ما هر چه دیدیم این بوده که آدم متولد می‌شود، شیرخوار است، بعدش نوجوان و جوان و پیر می‌شود، بعدش هم می‌میرد و همه چیز تمام می‌شود و دیگر خبری نیست؛ إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا؛[4] این‌که بعد از دنیا ما زنده بشویم، حیات ابدی نامتناهی داشته باشیم، این چیزی نیست که ما بتوانیم با تجربه اثبات کنیم. حالا اگر چه بعضی از براهین عقلی هست ولی فهمیدن و پذیرفتن آن براهین هم کار آسانی نیست. راحتش هم این است که انبیا از طرف خدا پیغام آوردند که چنین چیزی هست، خدا فرموده و شما باور کنید و بعد دلایلش و امثال این‌ها.

سوره القارعه یکی از نمونه سوره‌هایی است که تمام بحثش سر همین است که بابا! شما غیر از این زندگی، یک زندگی دیگری دارید؛ الْقَارِعَةُ؛ کوبنده! همه این عالم را از هم می‌پاشاند، له می‌کند، کوه‌ها از هم می‌پاشد و مثل پشم زده می‌شود. پنبه را که می‌زنند چه طور می‌شود؟! این کوه‌ها و این صخره‌های سخت، در روز قیامت این‌گونه می‌شود؛ پوک می‌شود. تمام این سوره درباره همین است که شما چنین روزی را در پیش دارید. مردم در آن روز دو دسته می‌شوند؛ یا ‌‌فِي عِيشَةٍ رَاضِيَةٍ[5] هستند الی‌آخر؛ یک زندگی خوشی دارند که دلخواه‌شان است، همین‌که می‌خواهند می‌شود. یک دسته هم فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ؛[6] همه‌اش در عذاب و سختی و ناراحتی هستند. چندین سوره قرآن، کل آن‌ها اصلاً درباره همین است.

اگر بگوییم بزرگ‌ترین هدف انبیا و بزرگ‌ترین رسالتی که مشکلاتی را برای آن‌ها به وجود می‌آورد همین تثبیت اعتقاد به آخرت، یعنی زندگی ابدی است، سخنی به‌گزاف نگفته‌ایم. انبیا اول آمدند گفتند خدای واحد را پرستش کنید! اما هیچ کس نگفت این‌که می‌گویید خدای واحد، کسی که این حرف را بزند دیوانه است؛ گفتند نه، این حرفی که تو می‌زنی خلاف سنت پدران ماست؛ نیاکان ما این‌گونه نمی‌گفتند؛ آن‌ها، پدرانمان، معبودهای متعددی داشتند، ما هم دنبال آن‌ها می‌رویم. هیچ کس نگفت اینکه عالم خدای واحدی دارد این حرف نامعقولی است؛ بلکه بسیاری از این بت‌پرست‌ها می‌گفتند ما اصلاً این بت‌ها را می‌پرستیم برای این‌که به آن خدای واحد تقرب پیدا کنیم؛ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ؛[7] ما اصلاً این معبودها را می‌پرستیم تا این‌ها واسطه بشوند و ما را به خدا نزدیک کنند.

طرح مسئله معاد دلیل تکذیب و استهزای انبیای الهی

به‌هرحال من در تاریخ ندیدم که یک مردمی گفته باشند کسی که مدعی وحدت خداست این عقلش کم است و دیوانه است؛ اما همین‌که انبیا گفتند بعد از مرگ زنده می‌شوید این‌ها قاه‌قاه می‌خندیدند و می‌گفتند چه حرف‌هایی می‌زند؟! دیوانه شده که این حرف‌ها را می‌زند؟! هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَىٰ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ ...؛[8] أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنْتُمْ تُرَابًا.[9] در مجالس‌شان می‌نشستند و می‌گفتند یک حرف نو و تازه! یک خبر عجیب! آن خبر چیست؟! یک نفر پیدا شده می‌گوید وقتی آدم مُرد و خاک شد، استخوان‌هایش هم خاک شد، دوباره زنده می‌شود! این‌ها همه زیر خنده می‌زدند و می‌گفتند عجب آدمی است! مگر چنین چیزی می‌شود؟! این حرف‌ها چیست؟!

اینکه انبیا را می‌گفتند دیوانه‌ هستند به خاطر این حرف می‌گفتند نه به خاطر این‌که می‌گفتند خدا یکی است. آن تهمتی نداشت، می‌گفتند این خلاف سنت ماست، پدران ما این‌گونه نمی‌گفتند، ما حرف تو را قبول نداریم؛ اما وقتی انبیا می‌گفتند دوباره زنده می‌شوید، عالم ابدی و از این حرف‌ها در پیش دارید، می‌خندیدند و می‌گفتند عجب حرف‌های عجیبی! این دیوانه شده! أَفْتَرَىٰ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ؛[10] جِنَّةٌ یعنی دیوانگی و جنون؛ مگر دیوانه شده که این حرف‌ها را می‌زند؟! و اگر بگوییم بزرگ‌ترین رسالت انبیا همین بود که این معنا را به بشر بفهمانند که ای بشر! تو یک موجود صد ساله نیستی؛ تو یک موجود نامتناهی هستی، اگر بگوییم بزرگ‌ترین کاری که انبیا کردند این بود، خیال می‌کنم حرف گزافی نگفته‌ایم.

نشانه‌های ضعف اعتقاد به قیامت و معاد

الحمدلله همه ما به معاد‌ معتقدیم و از آن وقتی که ما را در مکتب ملاباجی گذاشتند به ما گفتند که یکی از اصول دین، معاد و آخرت است؛ یعنی آدم در روز قیامت زنده می‌شود و پاداش اعمال خوب و کیفر گناهانش را می‌بیند. از همان چهار، پنج سالگی که مکتب می‌رفتیم، من یادم مانده، حالا هم بالاخره همین حرف‌ها هست. قرآن هم که می‌خوانیم بالاخره این‌ها در قرآن بیان شده است؛ اما عجیب این است که مایی که از همان اول این را به ما تلقین کردند و این را به عنوان اصول دین پذیرفتیم یعنی اگر کسی شک داشته باشد مسلمان نیست، در عمل چندان فرقی با دیگران نداریم! در بین ما هستند کسانی که مسلمان‌اند، از اسلام هم دفاع می‌کنند، به مسلمان بودنشان افتخار هم می‌کنند اما رفتارشان با یک کافری که منکر خدا، پیغمبر و قیامت است چندان فرقی ندارد؛ صبح که بلند می‌شود دنبال این است که شکمش را سیر کند. بعد هم دنبال کاری برود که درآمد داشته باشد. با درآمدش، خانه و همسر و زندگی و وسایل راحتی تهیه کند. تا روز آخری هم که زنده است باز دنبال این است که رقم پس‌اندازش را بالا ببرد. اگر خیلی فکر عمیقی داشته باشد وصیت می‌‌کند که بعد از مرگ از هر کدام از اموالش چقدر به بچه‌هایش برسد؛ آن وقتی که می‌داند که دست خودش نیست. این دیگر نهایت کارش است؛ اما اگر کسی معتقد باشد که بابا! این یک دورانی است که ما باید خودمان را برای آن جا بسازیم، عین دوران جنینی می‌ماند که چه طور نطفه باید نه ماه در رحم مادر رشد کند تا قابلیت زایش در این عالم را پیدا کند، ما هم صد سال باید خودمان را بسازیم تا قابلیت زایش در آن عالم ابدی را پیدا کنیم. اگر این باشد همه‌اش باید به فکر این باشیم که چه کنیم که آن جا درست بشود چون اصلاً این جا برای ساختن آن جاست. آن وقت خیلی راحت ظلم‌ها، برتری‌طلبی‌ها، تسلط‌جویی‌ها و امثال این‌ها کم می‌شود؛ اما ما در این جاها غالباً ضعیف هستیم! ممکن است اعتقاد هم داشته باشیم، قسم به حضرت عباس هم می‌خوریم که قیامت درست است اما در عمل چندان فرقی با آن کسی که منکر است نداریم! مخصوصاً آن‌هایی که بالاخره مسلمان هستند ولی گناه هم می‌کنند، گناه‌شان هم زیاد است، بالاخره از اسلام خارج نمی‌شوند، مسلمان هستند، قبول هم دارند که مرگ و قیامتی در کار است اما آن قدر به گناه عادت کرده که نمی‌تواند رها کند.

ایمان به آخرت، شرط بهره‌مندی از قرآن

اگر بگوییم مشکل‌ترین مشکل ما مسلمان‌ها این است که به این اعتقادمان درست پایبند نیستیم و آن را جدی نگرفته‌ایم حرف گزافی نگفته‌ایم. من فکر می‌کنم خیلی از ماها عالم برزخ و قیامت را یک چیزی شبیه عالم خواب می‌بینیم. این‌که می‌گوییم هست یعنی چنین خوابی خواهیم دید اما اینکه واقعاً زندگی اصلی این است و این جا برای ساختن آن جاست، آن‌گونه که باید ته دلمان باور نداریم؛ اما قرآن را ببینید، در همان صفحه اولش در شرط این‌که کسی از قرآن استفاده کند می‌فرماید وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ؛[11] الم* ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ؛[12] این قرآن، متقین را هدایت می‌کند و متقین می‌توانند از آن استفاده کنند. متقین چه کسانی هستند؟ یکی از اوصافشان این است وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ.

رابطه دنیا و آخرت

باید به آخرت یقین داشت. ما نه آموزش خانواده‌مان، نه آموزش‌های مدرسه، دوران ابتدایی و دبیرستان و نه آموزش‌های دانشگاهی‌مان چندان کمکی به این یقین نمی‌کند. منتی که پدر و مادرها سر ما دارند این است که ما را به مکتب فرستاده‌اند و آموزش‌های اولیه را به ما گفته‌اند که یکی از اصول دین اعتقاد به معاد است. خدا آن‌هایی که از دنیا رفته‌اند را رحمت‌ کند، آن‌هایی هم که هستند، ان‌شاءالله عاقبت‌شان را به خیر کند. این خدمت بزرگی است که آن‌ها کردند، ما هم ان‌شاءالله این خدمت را برای بچه‌هایمان انجام بدهیم؛ اما این تمام مسئله نیست، این الفباست، باید این‌ها را دنبال کنیم و ببینیم واقعاً چیست؟ زندگی ابدی یعنی چه؟ ما برای چه به این جا آمده‌ایم؟ حاصل جواب این است که ما به این جا آمده‌ایم تا آن جا را بسازیم؛ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ؛ جای کار، این جاست، آن جا جای برداشت است، جای گرفتن پاداش و مزد است؛ اَلدُّنْيَا مَزْرَعَةُ اَلْآخِرَةِ؛[13] این جا باید بکاریم، آن جا برداشت کنیم. هر چه اینجا بکاریم آن جا برداشت می‌کنیم.

دنیا، عالم تضاد و تزاحم

کار ما در این جا کاشتن است اما ما بنایمان این است که کارمان این جا این است که خوش باشیم، تمام هم و غم‌مان این است که خوشی بیشتری همین جا پیدا کنیم، آن وقت با آن خواسته بی‌نهایت‌طلبی‌مان نمی‌سازد؛ اولاً عمر این جا کوتاه است و از نظر زمان نامتناهی نیست. ثانیاً خوشی‌ها تزاحم دارد، بعضی خوشی‌های خودم با بعضی دیگر نمی‌سازد. ما هر روز تجربه داریم که آدم همه خوشی‌های خودش هم را یک جا نمی‌تواند به دست بیاورد. اگر بخواهد این خوشی را به دست بیاورد از یکی دیگر باید صرف‌نظر کند؛ صبح می‌خواهد نشاط داشته باشد خب باید برود ورزش کند. از آن طرف، آدم دلش می‌خواهد بخوابد، مخصوصاً اگر فصل بهار باشد. این یک خواست است، آن هم یک خواست، باید یکی‌اش را انتخاب کند. اگر نشاط می‌خواهد باید بلند شود، برود دست و صورتش را بشوید، آبی به صورت بزند، برود ورزش کند تا نشاط پیدا کند. دیگر خواب صبحگاهی با نشاط نمی‌سازد. این دنیا این‌گونه است، عالم تزاحم است، تا برسد به خواسته‌های افراد، تا برسد به خواسته‌های کشورها با آن برنامه‌های عجیب‌وغریب و با آن طرح‌های پیچیده شیطانی که حالا آن چیزی که در مسئله روز ما هست این است که دولت آمریکا بعد از انقلاب اسلامی ایران چه قدر نقشه کشیده که ما در مسائل اتمی پیشرفت نکنیم؛ تابه‌حال چه قدر نقشه کشیده است؟! چه قدر پول خرج کرده است؟! و هنوز هم ادامه دارد، هر روز هم با یک بهانه‌های جدیدی، با یک طرح‌های جدیدی، با یک شیطنت‌های جدیدی تا بالاخره هر چه بتواند ما را کنترل کنند؛ چرا؟! برای همین است که این خواسته‌ها جمع نمی‌شود. آن چیزی که آن‌ها می‌خواهند تسلط بر دیگران است. همه که بر هم نمی‌توانند تسلط پیدا کنند.

برتری‌طلبی، مایه هلاکت در دنیا و شقاوت در آخرت

قرآن می‌فرماید ریشه فسادهای عالم، برتری‌طلبی است. به این فکر کرده بودید؟! می‌فرماید تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا؛[14] ما این عالم آخرت را با این عرض و طولش و با این نعمت‌هایش، برای کسی قرار می‌دهیم که در دنیا طالب برتری بر دیگران نباشد.

یکی از نمادهای کفر، الحاد و برتری‌طلبی که ادعای خدایی می‌کرد فرعون بود. فرعون را قرآن چه طور معرفی می‌کند؟ می‌فرماید إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ؛[15] خیال می‌کنم این اندازه را با عربی آشنا هستید؛ عَلَی فعل ماضی از علو است؛ یعنی فرعون ریشه کار و فسادش این بود که می‌‌خواست بر دیگران برتری داشته باشد؛ و حالا آمریکا از ما و از همه دنیا چه می‌خواهد؟! می‌خواهد که برتری داشته باشد؛ تا برسد به ظلم‌های کوچکی که شما هر جا بروید در خانه، یک برادری نسبت به برادر دیگری ظلم کند، برای چه؟ خب من برادر بزرگ‌تر هستم، باید برتری داشته باشم. یا کوچک‌تر هم هست و می‌خواهد انتقام بگیرد. بالاخره به این‌ برمی‌گردد که من باید بالاتر باشم.

پاسخ به پارادوکس دنیای محدود و خواسته‌های نامحدود

این‌که ما مقام و کمالات بالاتری داشته باشیم این مطلوب است، فطرت انسان اقتضا می‌کند، هیچ مانعی هم ندارد؛ اما اشتباه می‌کنیم، این دنیای محدود جای کمال نامحدود نیست. ما باید کمال نامحدود بخواهیم، این لطف خداست که این خواست را در ما قرار داده، اما اشتباه می‌کنیم، خیال می‌کنیم خواسته‌های نامحدود را می‌شود در این ظرف نامحدود گنجانید؛ نمی‌شود؛ در یک استکان نمی‌شود یک خروار گندم ریخت. یک دریا را نمی‌شود در یک استکان جا داد. ما دلمان می‌خواهد چیزهای نامحدود گیرمان بیاید اما می‌خواهیم در همین ظرف محدود گیرمان بیاید. این اشتباه از ماست. انبیا آمدند این اشتباه را رفع کنند؛ بگویند آقا! شما غیر از این زندگی محدود، یک زندگی نامحدود دارید. این زندگی محدود یک دوره جنینی است برای آن جا. شما به این جا آمده‌اید که آن جا را برای خودتان بسازید، این جا دانه بیفشانید و آن جا برداشت کنید. آن وقت این پارادوکس حل می‌شود که از یک طرف ما خواست نامحدود داریم و از یک طرف شرایط اجازه نمی‌دهد. شرایط اجازه می‌دهد که شما به خواسته‌های نامحدود برسید در ظرف نامحدود نه در ظرف کوچک. این جا جای نامحدود‌ها نیست.

راهکارهایی برای افزایش و تثبیت اعتقاد به معاد

حالا من از شما سؤال می‌کنم آیا واقعاً زندگی بنده و امثال بنده، اگر شما هم مثل من هستید خب این اشکال مشترک است، واقعاً مبتنی بر همین بینش است؟ ما تلاش‌مان در دنیا برای این است ‌که آخرتمان را بسازیم یا همه تلاش‌هایمان برای این است که فردا خوش باشیم، شب راحت بخوابیم، شکم‌مان سیر باشد، خواسته‌های جنسی‌مان تأمین بشود و بالاخره ریاست‌مان تا آن اندازه که میسر است، یک روز هم که شده و به هر قیمتی که شده بیشتر روی صندلی باقی بمانیم؟!

اگر گفته شود که ریشه همه عیوب ما در این است که نفهمیده‌ایم و باور نکرده‌ایم که ما حیات نامحدود داریم، نفهمیده‌ایم و باور نکرده‌ایم که این زندگی صد ساله، یا بفرمایید هزار ساله در دنیا این برای ساختن آن جاست، این سفر است، راه است، مقصد نیست، حرف گزافی نگفته‌ایم. اگر باور داریم که آن چیزهایی که انبیا گفته‌اند راست است، اجمالاً سعی کنیم این را جدی بگیریم؛ اول از نظر علمی و فکری برای این دلایل محکم‌تری پیدا کنیم، درباره‌اش بیشتر فکر کنیم تا از نظر ذهنی یقین پیدا کنیم. بعد سعی کنیم که این را در عمل پیاده کنیم.

ما در امور عادی خودمان هم داریم که یک چیزهایی را می‌دانیم که نباید انجام داد اما انجام می‌دهیم. نمونه‌ بارزش آن‌هایی که معتاد به سیگار هستند، حالا مواد مخدر دیگر را نمی‌گویم. کسی که سیگاری است را تا حالا دیده‌اید؟! انسان یک چنین موجودی است، خیلی چیزها را می‌فهمد، قسم هم می‌خورد که این‌گونه است اما یک موانعی در عمل دارد. مهم‌ترینش عادت است. اگر بخواهیم این‌طور بشود باید عادت‌های بد را بشکنیم و خودمان را از این زنجیره عادت‌های زشت رها کنیم و هر چه بیشتر، هم از نظر فکری باور کنیم که حقیقت چیست و هم برنامه عملی داشته باشیم برای این‌که اگر عادت زشتی داریم ترک شود، عوض شود و عادت‌های خوب پیدا شود.

طرح ولایت؛ بهترین فرصت برای تقویت مبانی اعتقادی

یکی از راه‌هایی که بنده در طول هشتاد و چند سال عمرم معتقد شده‌ام که از بهترین کارهایی است که در این زمینه می‌شود انجام داد اجرای این طرح ولایت است. من بارها گفته‌ام، خدمت شما هم اعتراف می‌کنم، من بیش از 80 سال است که عمر کرده‌ام، بیش از شصت و پنج شش سال است که طلبه هستم، من 13 سالگی طلبه شده‌ام، تقریباً نزدیک هفتاد سال است که طلبه هستم، اساتید بزرگ دیده‌ام، از محضر علمای شهرستان‌ها و شهر خودمان، نجف، مشهد، قم، بزرگانی امثال امام، امثال علامه طباطبایی و دیگران استفاده کرده‌ام؛ امروز به شما اعتراف می‌کنم کاری بهتر از این سراغ ندارم. اگر حاصل همه عمرم را فقط بگویند خدمت به این طرح ولایت بوده برای من بس است. سعی کنیم این را جدی بگیریم. این در همین مقوله است؛ ما بفهمیم هستی چیست؟ در این عالم هستی، انسان چه کاره است؟ انسان چه موجودی است؟ عمرش چه قدر است؟ انگیزه‌اش برای کارها چیست؟ چگونه باید انگیزه خیر در آدم پیدا بشود؟ اول از مسائل فردی می‌گیرد تا حقوق اجتماعی، تا مسائل سیاسی و اجتماعی، همه این‌ها در شش محور تنظیم شده است. دوره‌ای هم که ما معمولاً اجرا می‌کنیم که امسال بیستمین سالش است که دارد برگزار می‌شود محورش همین شش موضوع است. این را جدی بگیرید. اگر گذرانده‌اید باز مرور کنید، سعی کنید عمیق‌تر برخورد کنید اگرنه سعی کنید در این دوره شرکت کنید. اگر دوره‌اش را نمی‌توانید شرکت کنید اقلاً کتاب‌هایش را بگیرید مطالعه کنید، مباحثه کنید و بالاخره آخرین نقطه‌ای که ما بعد از این شش محور به آن می‌رسیم این است که خداوند متعال بهترین راه را برای اصلاح امور اجتماعی و داشتن یک جامعه خداپسند و مطلوب، اطاعت از ولی‌فقیه قرار می‌دهد. این آخرین نتیجه‌ای است که ما در این مباحث به آن می‌ر‌سیم؛ اول از معرفت‌شناسی شروع می‌شود و به این جا منتهی می‌شود.

امیدواریم که خدا این خدمتی که به ما توفیق داده، این را خالص قرار بدهد و بپذیرد. البته ما ادعایی نمی‌کنیم که خالص انجام داده‌ایم اما خدا تفضلاً جزو کارهای خوب حساب کند و قبول کند. ثانیاً به شما توفیق بدهد که از آن چه تهیه شده درست استفاده کنید و بالاتر از آن، سعی کنید گسترش بدهید و به دیگران منتقل کنید.

پروردگارا! تو را به حق محمد و آل محمد قسم می‌دهیم ما را به وظایف‌مان آشناتر بفرما!

توفیق شناختن نعمت‌های خودت را مخصوصاً نعمت انقلاب و نعمت وجود چنین رهبر عظیم‌الشأنی را به همه ما عنایت بفرما!

پروردگارا! بر طول عمر و عزت و اقتدار ایشان بیفزا!

ایشان را همواره مورد عنایات خاص ولی عصر قرار بده!

به ما توفیق قدردانی از این نعمت و اطاعت از اوامر ایشان را مرحمت بفرما!

عاقبت امر همه‌مان را ختم به خیر بفرما!

 وصلی ‌الله علی محمد وآله الطاهرین


[1]. حشر، 9.

[2]. آل‌عمران، 133.

[3]. ق، 35.

[4]. مؤمنون، 37.

[5]. قارعه، 7.

[6]. قارعه، 9.

[7]. زمر، 3.

[8]. سبأ، 7.

[9]. مؤمنون، 35.

[10]. سباء، 8.

[11]. بقره، 4.

[12]. بقره، 1 و 2.

[13]. تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام)، ج ۱، ص ۱۸۳.

[14]. قصص، 83.

[15]. قصص، 4.