بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و همه شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
تشریففرمایی عزیزان و سروران را به این مؤسسه که خانه خودشان است و به نام مبارک امامرضواناللهعلیه مزین است خوشآمد عرض میکنم. امیدوارم خدای متعال توفیق بدهد که در این لحظاتی که در خدمت عزیزان هستیم چیزی مورد گفتوگو قرار بگیرد که موجب رضای خدا و سعادت بندگان خدا باشد.
خدای متعال را شکر میکنیم که در زمانی زندگی میکنیم که نعمت برقراری نظام اسلامی بر این خطه مبارک، حاکم است و شخصیتی در رأس این نظام قرار دارد که به اعتقاد ما مقام نیابت از وجود مقدس ولیعصرارواحنافداه را دارد. صرفنظر از این امر اعتقادی، تجربه نشان داده و اشخاص بیطرف و باانصاف اعتراف کردهاند که نظیر چنین رهبری را در همه اقطار روی زمین نمیشود پیدا کرد. ما هر رهبر دیگری را با رهبر خودمان مقایسه کنیم از لحاظ علاقه به مردم، خدمتگزاری، سادهزیستی، تجربه سیاسی و نظامی، گذراندن دوران طولانی در زندان و تبعید و بعد تجربه در پستهای مختلف کشور از نمایندگی امام در ارتش و جنگ گرفته تا پست ریاست جمهوری و حالا مقام معظم رهبری، بنده در حدی که اطلاعاتم اجازه میدهد نظیرش را در عالم سراغ ندارم و بیش از همه، جهات اخلاقی و معنوی این بزرگوار است که با هیچ رهبری، با هیچ رئیسجمهوری، با هیچ سلطانی و با هیچ امپراطوری قابل مقایسه نیست. این را اشاره کردم برای اینکه ما همیشه به این نعمتهای خدا توجه داشته باشیم و خدا را شکر کنیم، چون خدا وعده داده که اگر شکر هر نعمتی را بهجا بیاورید نعمتتان را افزایش میدهم. شکر این نعمت باعث این میشود که دعا برای بقای وجود ایشان و افزایش برکاتشان مستجاب بشود. همچنین خدا را شکر میکنیم که در ردههای بعدی مدیریت کشور از اوایل انقلاب تا به حال همیشه کسانی بودند که با دلسوزی، با اخلاص و با فداکاری مسئولیتها را پذیرفتند و کار کردند. الآن هم ما از نهادهای بسیار ارزشمندی بهرهمند هستیم که یکی از آنها نیروی انتظامی کشور است که به فرمایش مقام معظم رهبری، نماد اقتدار ملی است. این برای شما عزیزان افتخار بزرگی است و برای ما و سایر مردم نعمت بزرگی است که خدا را بر وجود چنین کسانی در این نهاد شکر کنیم. امیدواریم که با این شکرها خدا از لحاظ کمیت بر این نعمتش بیفزاید و هم از لحاظ کیفیت بر توان امثال شما بیفزاید.
نکتهای که من فکر میکنم مطرح کردن آن در این چند دقیقه دستکم بار خودم را کمی سبک میکند، نکتهای مرکزی است که دارای شاخههای گوناگونی است. من سعی میکنم به آن نکته مرکزی بپردازم. هرکدام از عزیزان در هر پست و مقام و موقعیتی هستند شاخههای آن را بر خودشان منطبق کنند و اگر قابلاستفاده است بتوانند در عمل هم از آن بهره بگیرند.
گمان بنده این است که این انقلاب در حقیقت یک معجزه الهی بود که در این برهه تاریخ در این کشور پدید آمد، مخصوصاً وقتی با حرکتهای دیگری که در همین چند دهه در همین اطراف خودمان، در مصر، لیبی، افغانستان، سوریه و جاهای دیگری اتفاق افتاده و به چه سرانجامهایی منتهی شده مقایسه کنیم آنوقت میفهمیم که واقعاً این انقلاب در این کشور یک معجزه بود.
این نعمت عظیم الهی ابعاد مختلفی دارد؛ یک بعد سیاسی داشت که در مقابل استکبار جهانی مقاومت کرد و دست آنها را از دخالت در کارهای کشور کوتاه کرد و آنها هر چه تلاش کردند هنوز موفق نشدند که بار دیگر در این کشور نفوذ پیدا کنند. در بعد اقتصادی اگر همه ما کمی وضع اقتصادی قبل از انقلاب را با حالا مقایسه کنیم متوجه میشویم که چه تحولاتی در اقتصاد کشور پدید آمده است. علیرغم کمبودهای زیادی که داریم و گاهی پدیدههای نامطلوبی هم اتفاق میافتد ولی اگر در مقام مقایسه با وضع اقتصادی پیش از انقلاب درست مقایسه کنیم میبینیم که چه قدر فرق کرده است.
اگر بعد علمی، سیاسی، نظامی، صنعتی و تکنولوژی و همه اینها را با وضع قبل از انقلاب مقایسه کنیم، علیرغم کمبودهایی که کمابیش در همه اینها وجود دارد، حقیقتاً قابل مقایسه نیست اما گمان بنده این است که یکی از این ابعاد مظلومتر از همه ابعاد است؛ ما امروز در بعد علمیمان انرژی هستهای را داریم، غنیسازی اورانیوم داریم، ساختن موشکهای سطح بالا داریم، در پزشکیمان پیشرفتهایی داریم که نهتنها نیازی به کشورهای خارجی نداریم بلکه همسایگان برای معالجهشان به اینجا میآیند و خیلی چیزهای دیگری که همه میدانیم و میبینیم. خدا را شکر میکنیم؛ اما به گمان بنده ما آنطور که بایدوشاید در بعد فرهنگی پیشرفت نکردیم. این مظلومیت از همینجا شروع میشود که اصلاً معنای فرهنگ در جامعه ما درست روشن نیست. ما که میگوییم فرهنگ مظلوم است یک معنایی اراده میکنیم، مسئولینی که میگویند ما فرهنگ را توسعه دادیم و پیشرفت کردیم یک معنای دیگری را اراده میکنند و حالا کسانی که با مفاهیم جامعهشناسی آشنا هستند میدانند که خود جامعهشناسان میگویند که فرهنگ، تعریف روشنی ندارد و بعضیها تصریح کردند که این واژه، دستکم پانصد تعریف دارد و طبعاً مبهم میماند که اصلاً وقتی میگویند فرهنگ، یعنی چه؟ حالا ما لااقل به آن معنایی که خودمان اراده میکنیم اشاره بکنیم که ما وقتی میگوییم فرهنگمان ضعیف است منظور ما چیست.
ما معتقدیم که فرهنگ بعد اصلی انسان است و قوام آن به دو چیز است؛ یکی به باورها و شناختها و یکی به ارزشها؛ یعنی آدم عالَم را چگونه ببیند، هستی و انسان را چگونه بشناسد و به چه چیزهایی باور داشته باشد. این یک بعد و یک پایه فرهنگ است. یکی هم اینکه چه چیزهایی خوب است و باید اینطور انجام داد، اعتقاد داشته باشید که چه خوبها و بدها و ارزشهایی است، دنبال چه باید رفت و چگونه باید زیست. به قول آقایان اصل فرهنگ یک سلسله استها و یک سلسله بایدهاست. اگر بخواهیم با ادبیات خودمانی صحبت کنیم اعتقادات و اخلاق، اصل فرهنگ است. ما منظورمان این است.
ما وقتی نسل موجود انقلاب و کشور را با نسلی که انقلاب کرد و بعد در اوایل انقلاب مسئولیتهایی را پذیرفت و فداکاریهایی کرد میسنجیم میبینیم که ازلحاظ این باورها در بعضی جاها کمی ضعیفتر شده، دیگر نوجوان سیزدهسالهای که حاضر باشد زیر تانک برود کم پیدا میشود، فرماندهای که در وصیتنامهاش بنویسد که خدایا! حالا که من میدانم امشب شب آخر حیاتم است تو شاهدی که جز شهادت از تو هیچچیز نمیخواهم، نه در دنیا و نه در آخرت، من عاشق تو هستم و میخواهم در راه تو فدا بشوم؛ این نمونهها را کم میبینیم. اوایل انقلاب اینطور نبود. من یادم است یکوقتی یک سفری به یکی از شهرستانهای سمنان و دامغان داشتم، از سپاه دعوت کرده بودند، برای سخنرانی به آنجا رفتیم و مهمان فرمانده سپاه آن جا بودیم. وقتی من وارد شدم یک پسربچه دوازده، سیزدهساله به من سلام کرد و گفت که من یک صحبت خصوصی با شما دارم، شما وقتی میخواهید بروید لحظهای اجازه بدهید که من بیایم و با شما صحبتی داشته باشم. ما رفتیم و نشستیم و صحبت دوستان و پذیرایی و این حرفها شد، وقتی بیرون آمدیم آن پسربچه سر راه من آمد و گفت که اجازه میدهید صحبت کنم؟ گفت من از شما یک خواهش دارم. گفتم بفرمایید. گفت دعا کنید که من شهید بشوم! من پیش خودم اینقدر خجل شدم که یک پسربچه دوازده، سیزدهساله که نمیدانم به تکلیف رسیده بود یا نه، پسر فرمانده سپاه آنجا بود، به صورت خصوصی و محرمانه گفت که به کس دیگری نگویید، فقط برای من دعا کنید که شهید بشوم! این نمونهها کم نبود؛ مادرانی که بچههایشان را به دست خودشان به جبهه میفرستادند و وقتی جنازههایشان میآمد خودشان میآمدند جنازهشان را با دست خودشان دفن کنند، گریه نمیکردند و مواظب بودند که اشک از چشمشان نیاید، میگفتند این نعمتی است که خدا به ما داده و باید شاکر باشیم، افتخار نصیبمان شده که سه تا از پسرهایمان بروند و در جبهه شهید بشوند.
امروز این روحیهها کم دیده میشود. رفتارهای بعضی از مسئولان و اینها دیگر مثل مرحوم رجایی نیست؛ رئیسجمهوری که فیلم زندگیشان را در تلویزیون نشان بدهند که زیر کرسی مینشیند و با زن و بچهاش شام میخورد و برای کمترین کارها، برای میز و صندلی اداریاش و اینها دقت میکند که مثلاً خرج زیادی نشود و این حرفها، الآن دیگر آنطور نیست و یا ما کم اطلاع داریم.
یکی از علمایی که اگر اسم ببرم همه شما میشناسید، ایشان میفرمود که مرحوم آقای رجایی گفته بود که من اقلاً هفتهای یک جلسه در دفترش بروم و یک بحث اخلاقی شخصاً فقط برای خودش داشته باشم. میگفت از پشت میزش بلند میشد و میآمد روی صندلی کنار من مینشست. برنامه من این بود که برایش بحث اخلاقی بگویم تا برایش یادآوری بشود. امروز از اینطور مسئولان کم میبینیم، حالا شاید اخلاصشان بیشتر شده و مخفی میکنند و ما نمیفهمیم اما حدس ما این است که باورها و ارزشها تفاوت کرده است. گاهی در سخنانشان هم یک چیزهایی از دهانشان میپرد که شاید خودشان هم بعد پشیمان میشوند که چرا ما اینطور حرف زدیم.
رجایی در حوزه مدیریت خودش کارمند بیحجاب نداشت، کارمند بدحجاب هم نداشت. رعایت حجاب را در ادارات از ریاست جمهوری شروع کرد و به کارمندان خودش گفت همه باید با حجاب کامل اسلامی اینجا بیایید. میگفت: من مقلد امام هستم، این را چند بار در صحبتهایش گفته بود که امام هر چه در زمینه مسائل شرعی دستور بدهند من وظیفهام است و باید عمل کنم.
امروز این روحیه را هم کم میبینیم و حس میکنم رد روحیه تجملگرایی و اهمیت دادن به مسائل مادی و امثال آن کمی افراطی شده است، یعنی کفه معنویات سبک شده و کفه مادیات سنگین شده و زرقوبرقهای دنیا، تجملات، پستها و پاداشهای کلان زیاد شده است. آنوقتها اینطورها نبود. اینها نشان میدهد که معنویات در جامعه ما کمی سبک و کمرنگ شده و توجه به مادیات بیشتر شده است. یک نمونهاش را هم میشود دید که در این شعارهایی که از طرف مسئولان مطرح میشود همهجا آخرش مسئله پیشرفت مادی و رفع تحریمها و سایر پیشرفتهاست و دیگر همین، دیگر این آخرین حرف است. من یادم نمیآید که در این نزدیکیها از مسئولین کشور چیزی در رابطه با حفظ ارزشهای انقلاب شنیده باشم، یادم نیست، اما چیزی که میشنوم و یادم است همین است، پیشرفت و راهش هم رفع تحریمهاست. این فرمول اصلی موردنظر آقایان است درصورتیکه اوایل انقلاب اینطور نبود و اگر این سیر نزولی در معنویات ادامه پیدا کند شما فکر کنید چه خواهد شد؟! یک منحنیای دارد رسم میشود که سیر نزولی دارد. بالاخره اگر سیر نزولی این منحنی با همین شیب ملایم ادامه پیدا کند به صفر میرسد؛ آنوقت چه انقلاب اسلامی؟! چه اسلامی؟! چه انقلابی؟! و اگر خدایی نکرده، خدایی نکرده، بنا شد که باز پای استکبار جهانی به کشور ما باز بشود، یعنی علنی بشود، الآن هم کمابیش ارتباطات با بعضی گروهها و اینها هست، اگر بنا شد که ارتباطات رسماً برقرار بشود و این شیب فرهنگی هم همچنان با شیب منفی ادامه پیدا کند آنوقت چه خواهد شد؟! انشاءالله که نخواهد شد و خون شهدا نخواهد گذاشت و خدا به برکتی که برای این قطرات پاک خون ملکوتی شهدا قائل است اجازه نمیدهد که چنین وضعی پیش بیاید اما نگرانیاش را باید داشته باشیم. اگر انشاءالله چنین نیست شما بفرمایید همه اینهایی که گفتی اشتباه میکنی، من هم خدا را شکر میکنم که اینطور باشد ولی گمان نمیکنم که اینطور باشد. همه اینهایی که گفتم همهاش دروغ نیست، اگر بعضیهایش هم خطا باشد اما بعضیهایش هم راست است. اگر اینطور باشد ما باید چه کنیم؟ ریشه این اشتباه، این انحراف و این شیب منفی از کجا شروع میشود؟
خب یک بحث، بحث جامعهشناختی و تحلیل حوادث اجتماعی و این حرفهاست که کار جامعهشناسان برجسته و متبحر و کارکشته است. بنده آشنایی مختصری با بعضی از اصطلاحات و مطالعات آن دارم و تحلیل جامعهشناختی این مسئله کار بنده نیست، اگر من چیزی میگویم به استناد قرآن است. قرآن در مقام آسیبشناسی فسادهای اجتماعی چه آنهایی که در دنیا مستوجب عذاب الهی شدند و از بین رفتند و چه آنهایی که بهطورقطع میگوید اینها در آخرت عذاب ابدی خواهند داشت، به بیان علت و چرایی این مسئله میپردازد. میفرماید در میان این انسانهایی که روی زمین هستند از اولی که بچههای بیواسطه حضرت آدم روی زمین پیدا شدند تا امروز، همیشه کجیهایی وجود داشته است.
درباره فرزندان بیواسطه حضرت آدم میفرماید: وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا؛[1] شما میدانید که هابیل و قابیل اولین پسران بیواسطه حضرت آدم بودند. یکی برادرش را کشت، سر چه چیزی؟ هر دو قربانی کردند، قربانی یکی قبول شد و یکی نشد، قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ؛ قابیل گفت: حتماً میکشمت! چرا باید قربانی تو قبول بشود و از من قبول نشود؟ هابیل گفت: قَالَ إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ، خب خدا قربانی را از اهل تقوا قبول میکند، تو هم تقوا داشته باش تا از تو هم قبول کند! قابیل گفت نه و بالاخره نقشه کشید و هابیل را کشت. بعدش هم برای دفن کردنش از کلاغ یاد گرفت و چالهای کند و برادرش را دفن کرد. این داستان قرآن و نص قرآن است؛ وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ. از همان روز در این جنس دو پا، دو جور آدمیزاد بود. بعضیها طوری هستند که یک هوسها و تمایلاتی مربوط به همین زندگی دنیا دارند، دلبستگیهایی دارند و این مانع میشود از اینکه حرف حق را بشنوند و به حق تن در بدهند و در مقابل حق خضوع کنند. یک عدهای هستند که صاف و پاک هستند، اول در مقابل خدا تسلیم هستند و بعد هم از اوامر خدا اطاعت میکنند، بعد هم هر جا حقی ببینند میپذیرند و ابایی ندارند. اینها به زبانهای مختلف در قرآن معرفی شدهاند.
حاصلش این است که خدا میفرماید ما به همه آدمیزادها عقل دادیم اما همه، عقلشان را درست به کار نمیگیرند. بعضیها عقلشان را خادم هوسهایشان قرار میدهند. قوه فکریه عاقلانه دارند، فکرهای خوبی دارند اما از این قوه استفاده میکنند برای اینکه هوسهای خودشان را ارضا کنند.
شما خیال میکنید آدمهای کودنی در امریکا نشستهاند و این نقشهها را برای نفوذ در کشورهای اسلامی میکشند؟! این طور نیست، اینها پژوهشگاههایی دارند، اساتید برجستهای دارند، پروفسورهای متخصصی دارند که سالها زحمت کشیدند تا این نقشهها را دارند میکشند و هر روز بخشی از آن را پیاده میکنند. اینها کمعقل نیستند منتها عقلشان را در راه هوس خودشان به کار میبرند. هوسشان چیست؟ همان هوسی که فرعون داشت؛ إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ،[2] برتریطلبی؛ میخواهند آقای دنیا باشند. قرآن هم میفرماید تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا؛[3] زندگی آخرت و زندگی ابدی برای کسانی است که برتریطلب نیستند و به حق خودشان راضیاند. این، ریشه فسادهای اجتماعی است، یک مسئله فرهنگی است که آدم برتریطلب باشد یا نه؟ به حق خودش راضی باشد یا نه؟
باید ریشه این را پیدا کرد که ما چهکار کنیم که به فکر سعادت خودمان باشیم، حق خودمان راضی باشیم و فکر برتریطلبی بر دیگران نباشیم، خدا هم خواسته که ما سعادتمند بشویم؛ وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ،[4] اما سعادت در برتریطلبی بر دیگران و در زورگویی و سلطهجویی نیست؛ سعادت انسان در این است که آدم با خدا رفیق باشد و بنده پاک خدا باشد.
فرعون میگفت أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى، قرآن هم میفرماید إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ،[5] بااینوجود وقتی خدا بخواهد حجت را بر مردم تمام بکند و به ما هم نشان بدهد، همسر فرعون را مثال میزند که در کاخ فرعون زندگی میکرد درحالیکه مخالف فرعون بود. قرآن میگوید الگو برای انسانهای مؤمن همسر فرعون است؛ آهای علما! انقلابیین! حزباللهیها! اگر الگو میخواهید بروید از همسر فرعون یاد بگیرید! همسر فرعون، ملکه زمان فرعون، شوهرش میگوید أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى،[6] ما چه طور برویم از او یاد بگیریم که چه طور باید زندگی کنیم تا سعادتمند بشویم؟! إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیتًا فِی الْجَنَّةِ؛[7] خدایا! میخواهم برای من خانهای پهلوی خودت بسازی! این تعبیر خودمانیاش است یعنی اینقدر میخواهم به تو نزدیک بشوم که انگار که با تو همسایه هستم، من این را میخواهم. فرعون او را کتک زد و زندان کرد، او را شکنجه کرد تا بالاخره آخرش تختی درست کرد و با میخهای بزرگ روی بدنش کوبید تا در همان حال به شهادت رسید ولی او دست برنداشت و گفت: رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیتًا فِی الْجَنَّةِ. قرآن میگوید الگوی شما، الگوی همه مردها و زنها همسر فرعون است؛ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ.
مشکل اصلی ما این است که میخواهیم خودمان را جای خدا بگذاریم! همهچیز ما از خداست، باید ببینیم او که اینها را به ما داده برای چه داده و گفته چگونه مصرف کنیم و چه سرنوشتی برای ما در نظر گرفته است. هیچکداممان از شکم مادر چیزی به اینجا آوردهایم؟ هر چه داریم خدا به ما داده، اقتضای اینکه همهچیز برای خداست این است که طبق دستور او عمل کنیم و بدانیم که او جز خیر و رحمت ما را نمیخواهد اما آدمیزاد اینطور است که میتواند بگوید که نه، به خدا کاری ندارم، خودم. مثل اینکه فرعون گفت أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى، نهتنها جای خدای خودم هستم بلکه خدای شما هم هستم آنهم نه خدای عادی بلکه رَبُّكُمُ الْأَعْلَى! خدای برتر! بالاترین خدایان هستم! آدمیزاد اینطور است، میتواند تسلیم حق باشد و ببیند که خدا برای چه او را آفریده؟ چه از او خواسته؟ چه وظیفهای دارد؟ همّش همین باشد که بندهام، صبح بلند میشوم بگویم مولاجان چه میگویی عمل کنم! این یکطور است یا اینکه بگوید چه چیزی دلم میخواهد؟ هر کس مخالف است او را کنار بگذار، من باید به دلخواه خودم برسم. اگر ثروتی دارم باید حفظش کنم و بیشترش کنم، هر طوری که میشود روزی یک دانه صفر بر داراییهای ما افزوده بشود، اگر وسایل عیش و نوش بخواهم و اگر تجملات بخواهم هر طوری دلم میخواهد باید باشد، حالا اینکه حق دیگران است، این حرفها را کنار بگذار! عاقل باش! چیزی بفهم! گول حرفهای این آخوندها را نخور! اگر پای مسائل جنسی و سکسی در کار میآید آزاد و راحت هر وقت هر جا میخواهم با هر کسی در اختیارش باشم و الیآخر و اگر پست و مقام میخواهم، میخواهم بالاترین صندلی کشور را داشته باشم و تکان هم نخورم، هیچکس هم جرأت نکند که مزاحم من بشود. این آدمیزاد است؛ این یکطور است، یکطور هم مثل امام.
همه ما داستانهای امام را شنیدیم اما یک صدم آنچه باید درباره امام بدانیم را بنده نمیدانم، حالا شماها را نمیدانم که چه قدر میدانید. زندگی این مرد یک زندگی خدایی و خداپسند بود، ما نمیتوانیم به عمقش برسیم. ایشان آیتی بود در بندگی. زمانی که ایشان در نجف تبعید بودند یکی از دوستان نزدیک همشهری ایشان آنجا رفته بود و یک شب مهمان ایشان بود. ماه رمضان بوده، میگفت من دیدم امام لاغر شده، از اطرافیان پرسیدم شما به وضع امام رسیدگی نمیکنید؟ گفتند ایشان گوش نمیدهد. گفتند افطار و سحر ایشان یک دانه تخممرغ آبپز است. گفت حالا من امشب درست میکنم. همشهری و آشنا و خانهزاد امام بود. میگفت گفتم امشب برای افطار کباب درست کنید و سر سفره بگذارید. آنها گوش کردند و آوردند و سفره افطار انداختند. موقع افطار امام شد و ما نشستیم. امام گفتند: بفرمایید! چرا نمیخورید؟ گفتم: آقا! به جدتان تا از این کباب نخورید من نمیخورم. به این وسیله ایشان را مجبور کردم دو تا تکه گوشت بخورند. پیرمردی در غربت، کسی نبود به ایشان رسیدگی کند، خانواده و بچههایش هم در ایران بودند، این غذایش بود. اینجا که بود در آن وقتی بود که اوج قدرت ایشان بود، همین آقا که از نزدیکان ایشان بود میگفت هیچکس مایل نیست شب مهمان خانه امام باشد برای اینکه میدانند یک کاسه روحی، کاسه آلومینیمی، کمی آبگوشت در آن میریزند با یک دانه سیبزمینی و چند تا نخود، لوبیا، یکی دو تا ریشه گوشت هم شاید در آن پیدا بشود، برای همه مهمانهای امام غذا همین بود به همین خاطر هیچکس مایل نبود شب مهمان امام باشد؛ در اوج قدرتش!
در رعایت احکام شرعی مقید بودند. شاید این داستان را شنیده باشید. عروس ایشان، همسر حاج احمد آقا، نقل کرده بود؛ خدا انشاءالله درجات هردویشان را عالی کند. گفت ما میدیدیم وقتی امام میرفت وضو بگیرد جلوی شیر نمیایستاد و یک گوشهای مقابل دستشویی میایستاد. ما نمیدانستیم یعنی چه؟ بالاخره یک بار پرسیدم آقا چرا جلوی شیر نمیایستید؟ گفت میخواهم رو به قبله باشم. یک وضو میخواهد بگیرد مواظب است که وضو گرفتنش رو به قبله باشد!
یک لیوان آب که برایش میآوردند اگر نصفش را میخورد و رفع تشنگی میشد آنجا میگذاشت و یک کاغذ هم روی آن میگذاشت تا اگر یک بار دیگر تشنهاش بشود نصف دیگرش را بخورد. این الگوی ماست. او این را از جدش، علی یاد گرفته بود اما حالا ببینید بعضی مسئولان دیگر در کشورهای دیگر، پشت کوه قاف را میگویم، یک طورهای دیگر هستند. ما چه طور باید باشیم؟! دیگران هستند حسابشان با خدای خودشان، دست من و شما نیست که فعلاً قضاوتی بکنیم، انشاءالله نیت همهشان خیر است و همه هم انشاءالله اهل بهشت باشند. من و شما باید چهکار کنیم؟!
اگر میخواهیم انقلابی باشیم باید راهی را برویم که امام رفت. این راه راهی بود که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله و علیعلیهالسلام رفته بودند. حضرت امام این میراث را برای ما گذاشت که ادامه بدهیم، اگر راست میگوییم باید الگو را از او بگیریم. حالا مثل او نمیتوانیم بشویم اما شباهت پیدا کنیم. فکر برتریجویی نباشیم والا این راه فرعون است. یعنی چه؟ یعنی یک باجناق فکر نکند که باجناقم فلان ماشینی دارد من باید از آن بهتر باشم، حتی اگر هر دو هم مال حلال باشد، وقتی آن یکی میگوید من باید بهتر از آن باشم، این برتریطلبی است.
یک روایت برایتان بخوانم؛ در ذیل همین آیه تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یرِیدُونَ عُلُوًّا، روایت آمده که اگر کسی دوست داشته باشد که بند کفشش از بند کفش رفیقش بهتر باشد این برتریطلبی است! بند کفشش! خودمان را عادت بدهیم که فکر این نباشیم که برتر از دیگران باشیم، فکر این باشیم از آنچه داریم به دیگران کمک کنیم، فکر این نباشیم که پست و مقام و سرشانه باید بزرگتر و بالاتر بشود، فکرمان این باشد که من وظیفهام را بهتر بتوانم انجام بدهم ولو جاروکش باشم، اگر امام زمان دوست دارد من جاروکش باشم این را بر فرماندهی کل ترجیح بدهم. ببینم خدا چه دوست دارد؟ امام زمان چه دوست دارد؟ شهدای ما برای چه کشته شدند؟ اگر خودمان را به این عادت ندهیم و از درون زندگی خودمان ساده شروع نکنیم راه، راهی است که فرعون رفت، آخرش أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى است، بستگی دارد که چه قدر توفیق داشته باشیم.
شاید در همین دوران انقلاب ما کسانی که چنین راهی را رفته باشند شما هم بشناسید. انشاءالله که ما اشتباه میکنیم. این فکر، خطرناک است؛ این راه، راه کج است؛ انسان مؤمن باید فکر اطاعت خدا و خدمت به خلق خدا باشد و هر چه خدا نصیب و قسمتش کرد راضی باشد حالا کم باشد یا زیاد، اگر زیاد آمد به دیگران کمک کند، اگر هم کم آمد صبر کند و زیادهطلب نباشد.
اکنون این سطح را بالاتر ببرید؛ در سطح بینالمللی، آمریکا چرا شیطان بزرگ است؟ چرا امروز همه مفاسد دنیا زیر سر آمریکاست؟ روشن است که علت آن این است که روح برتریطلبیاش بیش از اینهاست، میخواهد آقای همه باشد و همه حرف او را اطاعت کنند. هر چه با این خواستش منافات داشته باشد آن را میزند، بتواند با زور سلاح یا به دست خودش یا به دست اغیارش در منطقه، اگر نشد با حیلهها، با جنگ نرم، با کاشتن عواملش در درون نهادها و کشورها. سرّ همه اینها برتریطلبی است، همان چیزی که فرعون را فرعون کرد، همان چیزی که به ما گفتند حتی در بند کفشتان هم فکر این نباشید که بهتر از دیگری بشوید، حالا کفشتان که هیچ، بند کفشتان! آدم چه وقت اینطوری میشود؟ آدم که یکمرتبه اینطوری نمیشود. این، کار فرهنگی میخواهد یعنی ما باید بفهمیم که اصلاً ما برای چه خلق شدیم؟ اصلاً این دنیا برای چیست؟ چرا خدا از اول ما را در بهشت خلق نکرد؟ از او کم میآمد؟! چرا وقتی ما به این دنیا آمدیم اینهمه بلاها را در این دنیا قرار داده است؛ بلاهایی مثل سیلها، زلزلهها، جنگها و ظلمها. چرا اجازه داده که اینها بشود؟
انسان هیچوقت فکرش را نمیکند، خب این هست که هست دیگر، این غفلت از اینکه ما برای چه آفریده شدیم، کجا هستیم و کجا میرویم باعث میشود که دلبستگیمان به همین لذتهای دنیا باشد. طبعاً آدم دلش هم میخواهد که برتر از دیگران باشد اما اگر فهمیدیم ما را اینجا آفریدند، ولی اینجا هدف نیست، اینجا یک راه سفری است و ما را در یک مسیری قرار دادند و به حرکت درآوردند تا در این راه بروییم، مقصد کجاست؟ انتخاب کنید، دو تا مقصد هست؛ راست و چپ، میخواهید اینجا بروید یا آنجا؛ إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا؛[8] ما راه را به شما نشان دادیم تا شما انتخاب کنید.
خدا آنقدر مخلوقات دارد که از اول هر چه میتوانستند به آنها داده است؛ یکی از آن موجودات فرشتگان هستند. خداوند آنقدر فرشته خلق کرده که حسابش را با هیچ حساب نجومی نمیشود حساب کرد. در فرمایش امیرالمؤمنین هست که در آسمانها جایی به اندازه پوست یک گاو نیست مگر اینکه فرشتهای مشغول عبادت است! آنوقتها خیلی معلوم نبود که وسعت آسمانها چه قدر است، حالا میگویند بین دو تا کهکشان گاهی چند میلیون سال نوری است.
در بین همه مخلوقات جای یک مخلوقی خالی بود که خودش انتخاب کند، آن وقت گفت إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً،[9] یک چنین موجودی، باید در این عالم باشد یعنی عالمی که عالم تزاحمات است؛ سرما، گرما، جنگ، سیل، زلزله، بزن، ببند، بکش، این جاست که آنوقت انتخاب معنی پیدا میکند والا آیات قرآن را ببینید چه قدر زیاد است که إِنَّ الَّذِینَ عِندَ رَبِّكَ لاَ یسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ...،[10]... وَمَنْ عِنْدَهُ لَا یسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلَا یسْتَحْسِرُونَ؛[11] فرشتگانی که خدا خلق کرده و پیش خدا هستند هیچوقت از عبادت خسته نمیشوند، لذتشان در عبادت است، از اول اینطور خلق شدند و تا آخر همینطور هستند اما خدا آدمیزاد را خلق کرد برای اینکه خودش انتخاب کند. برای اینکه انتخاب کنیم باید شرایط دائماً عوض بشود و دائماً در معرض سختیها، راحتیها، خوشیها و ناخوشیها باشد؛ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیرِ فِتْنَةً؛[12] دائماً همه شما را با خوشیها و ناخوشیها میآزماییم. هم خوشیها اسباب آزمایش است و هم ناخوشیها، تا در این عالم هستید باید با اینها دسته و پنجه نرم کنید.
این دوران مثل یک دوران دوم جنینی میماند؛ وجود ما اول از یک نطفهای شروع میشود و نه ماه طول میکشد تا رشد کند. خود ما در آن نه ماه هیچ نقشی نداریم. داریم؟ حتی اگر نگفته بودند اصلاً نمیدانستیم که چنین دورانی هم داشتیم. اسباب، کاملاً طبیعی است، دست ما هیچی نیست، اراده ما در آن تأثیر ندارد. متولد میشویم، اوایلی که در این عالم متولد میشویم همینطور هستیم. یواشیواش کمکم خواستها و میلهایی پیدا میشود تا در دوران تکلیف شکوفا بشود. آنوقت است که میگویند: آهان! حالا دیگر باید مسئولیت بپذیرید، این راه خوب این راه بد؛ إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ؛ ما راه را نشان دادیم، إِمَّا شَاكِرًا؛ یا از این راه قدردانی میکنند و راه خوب را انتخاب میکنند وَإِمَّا كَفُورًا؛ یا ناسپاسی میکنند. فَمَن شَاء فَلْیؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیكْفُرْ؛[13] هر کس میخواهد ایمان بیاورد و هر کس میخواهد کفر بورزد. خداوند میفرماید: این عالم را برای این به وجود آوردیم.
همه ما کمابیش به جلسه امتحان رفتهایم. آیا هیچوقت هوس کردهایم که جلسه امتحان تا بینهایت ادامه پیدا کند؟! دلمان میخواهد زودتر ورقهمان را پر کنیم و بدهیم و دنبال کارمان برویم. گفتیم که عنصر اول فرهنگ چیست؟ باورهاست؛ اگر باور کردیم که اینجا اتاق امتحان است و ما را اینجا آوردهاند تا در طول نود سال، کمتر، بیشتر، صد سال، امتحاناتمان را بدهیم. این هوس ندارد که اینجا بمانیم. ما را برای اینجا خلق نکردند، اینجا راهی است که باید بپیماییم تا به مقصد برسیم. آنوقت دلبستگی پیدا نمیکنیم، به اندازهای که رفع ضرورتی باشد و بتوانیم امتحانمان را بدهیم از نعمتهای دنیا استفاده میکنیم. اگر این باور را پیدا کردیم آنوقت میتوانیم فکر برتریطلبی و سلطهجویی را کنار بگذاریم و فکر بندگی خدا باشیم، ببینیم خدا از ما چه خواسته آن را عمل کنیم اما اگر فکر کردیم که نه زندگی همین است دیگر، إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا؛[14] اگر ته دلمان این بود که مرگ و زندگی همین است که هست و جای دیگر خبری نیست اشتباه تصور میکنیم. خیلیها با اینکه میگویند ایمان به آخرت داریم، اما ته دلشان خیلی باورشان نیست و رفتارشان نشان میدهد، یعنی صدام باور داشت؟! عربستان که اینطور مردم یمن را قتلعام میکند اینها به قیامت باور دارند؟! امروز تلویزیون میگفت که مخازن آب یک شهری را بهکلی بمباران کردند و مردم آب خوردن ندارند، مسلمان هم هستند، همنژادشان هم هستند، همدین، همزبان، همسایه، با آنها اینطور رفتار میکنند، چرا؟ برای اینکه آمریکا خوشش بیاید! اینها به خدا و پیغمبر ایمان دارند؟!
اول باورهایمان را تصحیح کنیم و تقویت کنیم؛ واقعاً خدا راست است، کار از دستش برمیآید، زندگی حسابوکتاب دارد، قرآن میفرماید ... لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یوْمَ الْحِسَابِ؛[15] اینهایی که میگوییم تا آخر الیالابد در جهنم هستند میدانید سرشان چیست؟ بِمَا نَسُوا یوْمَ الْحِسَابِ؛ روز حساب را فراموش کردند، یادشان رفته که حساب کارهایی که میکنند را باید پس بدهند. ما چه قدر مواظب هستیم کارمان را طوری بکنیم که بتوانیم حساب پس بدهیم؟! اینهمه روایات دارد در اینکه لَیسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یحَاسِبْ نَفْسَهُ فِی كُلِّ یوْمٍ یا كُلَّ لَیلَةٍ؛ کسی که هر روز و هر شبانهروز از خودش حساب نکشد از ما نیست! شب، قبل از خواب باید چند دقیقه بنشیند و بگوید من چهکار کردم؟ این کاری که کردم خدا راضی بود یا نه؟ اگر راضی بود شکر خدا کنم و اگر راضی نبود استغفار کنم. اهلبیت فرمودند کسی که این کار را نکند از ما نیست؛ لَیسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یحَاسِبْ نَفْسَهُ. کسانی هستند که در عمرشان یک بار هم یادشان نمیآید که باید یک حسابی هم کشید. برای تجارتخانهاش چرا، مواظباند، اقلاً سالی یک مرتبه یک حسابرسی از زندگیشان میکنند ولی از عمر خودشان نه؛ چهکار کردم؟ همین بود دیگر، جوان بودیم و جوانی کردیم. پیر هم که شدیم دیگر از کار افتادیم، خب همین است دیگر، دنیا همین است، چه حسابی؟!
اگر ما بخواهیم راه انبیا، راه امام و راه شهدا را برویم اول باید باورهایمان را تقویت کنیم، بعد بنا بگذاریم که چیزهایی که از دین یاد میگیریم را عمل کنیم و مسامحه نکنیم، هر چه دانستیم که خدا از ما میخواهد بگوییم چشم!
آنچه بنده در طول بیش از هفتاد سال طلبگی از قرآن و روایات و از بزرگان یاد گرفتم حاصلش این است که به شما عرض کردم. اگر ما تصمیم بگیریم که اولاً در هر پایهای از معرفت هستیم یک قدم جلوتر برویم، سعی کنیم کمی آشناییمان را با دین و با معارف دین بیشتر کنیم، کمی شناختهایمان را نسبت به معارف دینی بیشتر کنیم، یک برنامهای برای مطالعه معارف دینی بگذاریم ولو روزی یک ربع ساعت باشد در مقابل اینهمه برنامههای تلویزیون و چیزهای دیگر که تماشا میکنیم و هیچ فایدهای هم ندارد یک ربع ساعتش را برای مطالعه کتابهای دینی بگذاریم، بعدش هم تصمیم بگیریم که در اینهایی که از دین یاد میگیریم مسامحه نکنیم و بگوییم اینکه عیب ندارد! نه، عیب دارد، اگر عیب نداشت خدا نمیگفت نکن!
به باورها و ارزشها میگوییم فرهنگ اسلامی. فرهنگ اسلامی فقط موسیقی نیست، اصلاً موسیقی نیست. آنهایی که میگویند توسعه فرهنگ دادیم تا ارکسترهای ما خارج بروند پول و دلار بیاورند این به فرهنگ اسلامی ما ربطی ندارد. حالا اینکه جایز است یا جایز نیست من که راه جوازش را هم سرم نمیشود و نمیدانم به فتوای چه کسی جایز است، ولی مثلاً افتخار یک مسئول کشور این باشد که ما گروههای ارکستی داریم که اینها میتوانند بروند خارج برای ما دلار بیاورند! این همان است که امام میگفت؟! این همان است که شهدای ما برایش خون دادند؟! من و شما در این کشور چه کارهایم؟! چه میخواهیم بشویم؟!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم که عزت اسلام و مسلمین حفظ بفرما!
در ظهور ولیعصر تعجیل بفرما!
همه ما را مشمول دعاهای آن حضرت قرار بده!
روح امام و شهدا را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
ما را قدردان این نعمت عظیمت قرار بده!
ما را به وظایفمان آشنا بفرما!
در انجام وظایف موفق بدار!
عاقبت امر همهمان را ختم به خیر بفرما!
وصلّ علی محمد وآله الطاهرین
[1]. مائده، 27.
[2]. قصص، 4.
[3]. قصص، 83.
[4]. هود، 108.
[5]. قصص، 4.
[6]. نازعات، 24.
[7]. تحريم، 11.
[8]. انسان، 3.
[9]. بقره، 30.
[10]. اعراف، 206.
[11]. انبیا، 19.
[12]. انبيا، 35.
[13]. کهف، 29.
[14]. مؤمنون، 37.
[15]. ص، 26.