بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح بزرگوار بنیان گذار انقلاب اسلامی ایران، حضرت امامرضواناللهعلیه و همه شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خدای متعال را شکر میکنم که در این روزهای پایانی عمر توفیق عتبهبوسی حضرت ثامن الحججصلواتاللهعلیهوعلیآبائهالطیبینوابنائهالمعصومین بار دیگر نصیبم شد و به برکت تشرف به آستان ملک پاسبان ایشان، موفق شدم در این محفل نورانی در خدمت بهترین سربازان، خدمتگزاران نظام اسلامی و وفاداران به امام و رهبری حضور پیدا کنم و در درجه اول از زحمات و پایمردیهای این بزرگواران و پیشکسوتانشان و دستپروردگانشان به سهم خودم تشکر کنم و از خدای متعال دوام توفیقاتشان و اجر و پاداشی در کنف خودش برایشان تقاضا کنم.
ضمنا چند دقیقهای که مزاحم اوقات هستم به نظرم میرسد چیزی مورد بحث و گفتوگو قرار بگیرد که اولا ضرری برای شنوندگان نداشته باشد؛ احتمال هم میدهم که مورد رضایت وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه قرار بگیرد. از خدای متعال درخواست میکنیم چیزی به همه ما الهام بفرماید که موجب رضای خاطر وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه و جانشین شایستهشان مقام معظم رهبری باشد و ما هم به برکت رضایت آنها به سعادت دنیا و آخرت نائل بشویم.
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِن رَّحْمَتِهِ وَیجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛[1] برای اینکه انسان مسیر سعادت خودش را بپیماید، در درجه اول به یک سلسله شناختهای ریشهای احتیاج دارد که آنها را از راههایی که خدای متعال در اختیارش قرار داده و در درجه اول عقل و در درجه دوم وحی انبیا که مکمل و متمم معرفتهای انسانی هستند، بیاموزد و یاد بگیرد؛ بفهمد که چه حقایقی است. بعد از حصول این معرفت نوبت میرسد به اینکه یک عکسالعمل اختیاری نسبت به این معرفتی که خدای متعال به او داده نشان بدهد که آیا به لوازم این معرفت ملتزم است یا نیست؟ آیا بنا دارد به اینها ملتزم باشد و عمل کند یا نه؟ چون خدای متعال به آدمیزاد این قدرت و توان انتخاب و اختیار را داده که حتی با اینکه میداند یک چیزی به ضررش است باز هم بتواند آن را انجام بدهد و انتخاب کند؛ برای مثال کسانی که مبتلا به دخانیات، مخدرات، مسکرات و امثال اینها و این روزها معتاد به اینترنت هستند، با اینکه میدانند ضررهای زیادی هم دارد، به دیگران هم توصیه میکنند که شما این کار را نکنید؛ اما خودشان عمل نمیکنند؛ نمونههایش را زیاد دیدیم. این طور نیست که انسان هر چه را دانست حتماً به لوازمش ملتزم باشد و عمل کند.
اولین عکسالعمل در مقابل دعوت عقل و انبیا این است که انسان در مقابلش مخالفت نکند و موضع نگیرد. این اولین قدم است که از انسان توقع میرود.
پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله کاملترین انبیا بودند و کاملترین ادیان را برای بشر آوردند تا سعادت دنیا و آخرت را برای همه انسانها تا روز قیامت تأمین کنند. مردم در مقابل این بزرگوار عکسالعملهای مختلفی نشان دادند؛ کسانی مخالفت کردند، عناد ورزیدند، اذیت کردند، بالاخره کسانی ماندند که میگفتند اینها اهل ایمانند. اینان به «الذین آمنوا» شناخته شدند؛ در مقابل «الذین هادوا والنصاری والمجوس» و در مقابل مشرکین و بتپرستان ؛ کسانیکه با پیغمبر مخالفتی نمیکردند، به ایشان کمابیش احترام میگذاشتند؛ در مجالس مؤمنین و در نمازها شرکت میکردند. اینها «الذین آمنوا» شدند. خیلیهایشان میآمدند میگفتند: «انّا آمَنَّا». قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا؛[2] خدای متعال به خیلیهایشان میفرماید: قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا؛ این ادعای ایمانتان ادعای بهجایی نیست! اگر میخواهید حرف حسابی بزنید اقلا بگویید: أَسْلَمْنَا؛ یعنی ما تسلیم هستیم، مخالفتی نداریم، با شماییم؛ اما «آمَنَّا» یک ادعای بزرگی است. برای «آمَنَّا»؛ انسان باید دلش یک چیزی را باور کند. آن چنان باور کند که در عملش ظهور پیدا کند؛ این ایمان واقعی است. اگر به زبان بگوید من یک چیزی را قبول دارم ولی در عمل نشان ندهد ایمان واقعی نیست.
در آیهای که تلاوت شد قرآن «الَّذِینَ آمَنُوا» را مخاطب قرار میدهد. بعد از تشکیل جامعه اسلامی طرفداران پیغمبر در مقابل یهود، نصاری و مشرکین شناخته شدند و جامعهای به نام جامعه مؤمنین تشکیل شد. قرآن از این به بعد دیگر خطابهایش را به اینها قرار میدهد؛ برای مثال در یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَیكُمُ الصِّیامُ؛[3] روزه بگیرید! مخاطب یهود و نصاری نیستند؛ کسانی هستند که گفتند ما پیغمبر را قبول داریم. در این آیه خطاب به مسلمانها میگوید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا؛ ما طلبهها یک اصطلاحی داریم میگوییم تحصیل حاصل محال است؛ مثلاً به مردها بگویند مرد باشید! خب! مرد هستند دیگر. به خانمها بگویند زن باشید! ... در اینجا هم میفرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا؛ ای کسانی که اهل ایمان هستید، ایمان داشته باشید. شما خودت گفتی اهل ایمان! این پیداست که آن «الَّذِینَ آمَنُوا» با این «آمِنُوا» تومانی دو عباسی فرق دارد؛ نرخش تفاوت دارد.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» یک عنوان ظاهری است برای این جامعه در مقابل «وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى»؛ یک جامعهای هم هستند که اسم آن «الَّذِینَ آمَنُوا» است؛ همین کسانی که گفتند: «آمَنَّا» ما پیغمبر را قبول داریم؛ اما آن که خدا انتظار دارد صرف این نیست. پیغمبر را فقط برای این نفرستاد که بگوید: من پیغمبرم. آنها هم بگویند: خیلی خب! قبول! اشهدان محمدا رسولالله. اگر مسئله این بود خیلی ساده بود و کاری نداشت. یک شهادتین گفتن که مؤونهای ندارد و همه اهل بهشت میشدند. خدا پیغمبر را فقط برای این نفرستاد که مردم بگویند ما قبولت داریم؛ فرستاد که راه را به آنها نشان بدهد. بگوید من از طرف خدا این پیغام را برای شما آوردهام؛ باید این طور رفتار کنید تا به سعادت برسید. کسانی که گفتند ما قبول داریم اگر راست بگویند، اگر بازیشان نیاید و اگر تظاهر نداشته باشند در عمل همان کار را میکنند.
فرض کنید انسان پیش پزشکی رفت و مثلاً گفت: دستگاه گوارشم خوب کار نمیکند یا قلبم ضعیف است یا اعصابم ضعیف است. آقای پزشک دست به دامانت! من شما را قبول دارم؛ شما پزشک حاذقی هستید؛ هر چه بگویید عمل میکنم. پزشک هم نسخهای مینویسد و میگوید: برو عمل کن! نسخه را در جیبش میگذارد و دنبال کارش میرود؛ انگار نه انگار که پزشکی بود و دکتری! این به شوخی شبیهتر است؛ اگر دکتر رفتی برای این است که نسخهاش را عمل کنی. بگویم: من قبول دارم. آقای دکتر! مخلص شما هم هستیم! دکتر در پاسخ خواهد گفت: مخلص میخواهم چه کار؟! نسخهام را عمل کن خودت خوب بشوی! به من ربطی ندارد! نتیجهاش عاید خودت میشود. مابگوییم: حالا فعلاً فکرش را بکنم باید ببینم چه میشود. اوخواهد گفت: پس ایمان نداری!
خدا چند چیز را به مؤمنین، به جامعه ایمانی، یعنی آنهایی که به این عنوان شناخته میشوند، سفارش میکند؛ آمنوا بالله و رسوله؛ فقط ایمان به الله تنها نیست؛ آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ؛ از شما دو تا ایمان میخواهم؛ یکی خدا را واقعا باور کنید، یکی پیغمبری این پیغمبر را باور کنید. شهادتین گفتید، گفتید قبول داریم اما ته دلتان درست باور نکردید! خدا به پیغمبرش میگوید: برو به مؤمنین بگو یا ایها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله. برای اینکه تشویق بشوند این کار را انجام بدهند و جدی بگیرند که ما به تو ایمان داریم.
ایمان بیاور، شعار نیست؛ باید نتیجهاش برایتان عاید بشود. آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ؛ اگر ایمان واقعی داشته باشید این آثار بر آن مترتب میشود: اول یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِن رَّحْمَتِهِ؛[4] خدا دو بهره رحمت به شما خواهد داد. حالا این دو بهره یعنی چه؟ مفسرین بحثهایی کردند. به یک احتمال، رحمت مضاعف برای این است که متعلق ایمان دو چیز بود؛ ایمان بالله و بالرسول. ایمان بالله، یک رحمت را اقتضا میکند، ایمان به رسول هم یک رحمت مضاعف را اقتضا میکند. یک وجهش این است. طور دیگر هم گفتند.
خب! شما که خدا را قبول دارید و در دنیا و آخرت طالب رحمت خدا هستید، اگر راست میگویید رحمت خدا راهش این است؛ باید باور کنید که خدا، خداست. این یک شعار نیست. همچنین باید باور کنید که پیغمبر هم فرستاده خداست. دستوراتی آورده که شما باید عمل کنید. اگر این دو را قبول کردید و عمل کردید خدا رحمت مضاعف به شما خواهد داد. خب! حالا رحمت مضاعف چه طور است؟ این خیلی اثر عینی ندارد که آنهایی که مثلاً مؤمن هستند با دیگران زندگیشان حتماً در اثر ایمان چه طور میشود. مثلاً این همان اندازه است که اینهایی که ایمان دارند میدانند که خدا نمیخواهد مردم را فریب بدهد. وقتی یک دستوری میدهد، وعدهای میدهد، حتماً وعدهاش را عمل میکند. ولی هنوز مبهم است که این رحمتی که خدا به ما میدهد چیست؟ یؤْتِكُمْ كِفْلَینِ مِن رَّحْمَتِهِ؛ یک اثر دیگری که عینیتر است، خیلی هم به آن احتیاج دارید آن را میتوانید بیازمایید. اگر شما ایمان واقعی را داشتید خدا آن رحمت را به شما میدهد و دنبالش این اثر ظاهر میشود؛ این را میتوانید تجربه کنید. اگر دیدید این اثر مترتب میشود معلوم میشود ایمانتان درست بوده، خدا هم این رحمت را به شما داده است و این اثر ظاهر میشود؛ اگر نشد، در کار خودتان شک کنید! شاید هنوز ایمان واقعی ندارید. آن اثر چیست؟ یجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ؛[5] این مفهوم از آن مفاهیمی است که مکرر در قرآن به صورتهای مختلف ذکر شده اما روشنفکرمآبها زورشان میآید که این را قبول کنند و میگویند این تعارف است!
أَوَ مَن كَانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؛[6] خدا یک سؤالی را مطرح میکند. میگوید کسی که مرده بود، ما زنده کردیم؛ مرده بود یعنی آثار حیات، رشد، فهم، درک، بالندگی و پویشی در او نبود؛ میت. خدا مثل میزند میگوید اگر یک چنین کاری ما کردیم زنده که کردیم یک اثری داشت جَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. زندهاش کردیم، به چه معناست؟ میفرماید: در اثر این زندگی که ما به او دادیم او زنده است! همه زندهاند؛ حیوانات هم زندهاند. روشن است که این حیات غیر از آن حیاتهاست. این حیات منشأ این اثر میشود که وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ؛ خدا یک نوری به او میدهد که راهش را در جامعه پیدا میکند. شب تاریکی است، جایی چراغی نیست، ما هی هم در آسمان نیست، بیابانی تاریک و دیگر هیچ. انسان وقتی در تاریکی میخواهد حرکت کند، نمیداند کدام طرف برود؛ راست، چپ، پیش، پس. متحیر است نمیداند چهکار کند. چهبسا هر طرف هم اقدام بکند در چالهای میافتد و بدبختتر میشود. اگر نوری پیدا شد، چراغی پیدا شد، شب که راه را پیدا کرد فهمید از کدام طرف باید برود، اگر پیچوخمهایی دارد آن پیچوخمها را شناخت، اگر پستیوبلندیهایی دارد آنها را یاد گرفت، فهمید کجا باید با سرعت رفت، کجا باید آرام رفت، کجا باید پیچید دست راست، کجا باید پیچید دست چپ. خدا میگوید بعضی از انسانها هستند که ما این معامله را با آنها کردیم؛ اینها مرده بودند، ما زندهشان کردیم. اثر این زندگی این شد که یک نوری به آنها دادیم، با این نورشان میفهمند که کجا باید بروند، چگونه بروند، سریع، کند، مستقیم بپیچند، به راست یا به چپ بپیچند؛ میدانند چهکار کنند.
وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ؛ به جزئیات این آیه دقت بفرمایید؛ نوری برایش قرار دادیم که بهوسیله این نور در میان مردم راه برود. این نوری نیست که در بیابان راهش را پیدا کند. این راهی است که باید در میان جامعه پیدا بشود. در میان جامعه، ابهامها زیاد است، هر قدمی انسان برمیدارد با یک مشکلی، با یک سؤالی مواجه میشود که نمیداند باید چهکار کند. بعضی انسانها هستند که خدای متعال میفرماید ما یک نوری به آنها دادیم که میدانند در میان مردم چگونه باید راه بروند؛ یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. یک چنین کسی را شما با یک کسی که در ظلمتها گیر کرده و نمیتواند از این تاریکیها دربیاید یکطور میبینید؟! این سؤالی است که خدا مطرح میکند؛ أَوَ مَن كَانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا؛ این دو تا یکطور هستند؟! جوابش روشن است. هر عاقلی میفهمد که اینها یکطور نیستند، خیلی فرق دارند؛ فرقی که بین موت و حیات است؛ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ. آنهایی که در ظلمتند اینها در حال مرگاند؛ یا مردهاند یا در شرف مرگ هستند. اینها نمیدانند چه طور باید مشی کنند؟ چهکار بکنند؟ چگونه با مشکلات دستوپنجه نرم کنند؟ فقط خداست که میتواند نوری برای بندهاش قرار بدهد که با آن نور ببیند که چهکار باید بکند. آن آیه این سؤال را مطرح کرده است. در این آیه میگوید: اگر میخواهید این طوری برای شما قرار بدهم، اگر دنبال این هستید که شبی خدا نوری به شما بدهد این شرطش این است آمنوا بالله و رسوله؛ به خدا و به پیغمبر ایمان واقعی بیاورید. خدا را کاره بدانید. «به امید خدا»، تشریفات نباشد!
گاهی برخی از الفاظ جزو فرهنگ یک جامعه میشود. بعضیها مارکسیست بودند و اصلاً خدا را قبول نداشتند، اما وقتی میخواستند از هم جدا بشوند میگفتند: «خداحافظ!». تو که خدا را قبول نداری خداحافظ یعنی چه؟! روشن است که این تعارف است.
من از اول بچگی که یادم میآید پدر و مادرم -خدا آنها را بیامرزد- میگفتند از خواب که میخواهی بلند بشوی در رختخواب بگو به امید خدا. ما هم یاد گرفته بودیم؛ خدایا! به امید تو! درست هم نمیفهمیدیم خدایا به امید تو یعنی چه؟ اما یاد گرفته بودیم این خیلی خوب است. خدا آنها را رحمت کند! این کلمه را در دهان ما گذاشتند. باید بگردیم معنیاش را پیدا کنیم، ببینیم چیست؟ چگونه انسان باید به امید خدا باشد؟ بعضیها به همین اکتفا میکنند تا آخر عمرش هم میگویند به امید خدا؛ اما حالا خدا کیست؟ کجاست؟ چهکار میکند؟ انگار نیست! کاری با آن ندارد. این چه «به امید خدایی» است؟!
در قرآن یک مفاهیمی است که ما هر روز هم مکرر خوانده باشیم آنطور توجه نمیکنیم چون از ذهن ما دور است، با این مفاهیم آشنا نیستیم. یکی از این مفاهیم همین وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ؛ یعنی چه؟ اصلاً آنهایی که ایمان به خدا ندارند، مثلاً انیشتین یا فیلسوفان دیگری مثل نیچه، اینها نمیدانستند چه طور باید زندگی کنند. تا ایمان به خدا نباشد آن نور پیدا نمیشود. قرآن این چنین میگوید. آنهایی که به خدا ایمان نداشتند چه طور زندگی کردند؟ تمدنها را به وجود آوردند؛ این صنایع را و این تکنولوژیها را به وجود آوردند. پس این چیست؟ این نوری است که اگر میخواهید پیدا کنید باید ایمان به خدا داشته باشید، بعدش هم ایمان به پیغمبر.
پیغمبر نه درس شیمی به ما داد، نه درس فیزیک داد، نه درس طب داد؛ البته گاهی در دستوراتش یک آثاری از طب و اینها بود نمیگوییم که اینها را نمیفهمند. این چیزها را بلدند اما پیغمبر طبیب نبود؛ خودش هم مریض میشد طبیب برایشان میآوردند. او نیامده بود که طبابت بکند.
در طول این هفتاد، هشتاد سالی که از خدا عمر گرفتیم گاهی بعضی انسانها را دیدهایم که یک رفتارهایی میکنند که با رفتار دیگران هم تفاوت دارد، دیگران هم گاهی سرزنششان میکنند که این کارها چیست که میکنی؟! بعد از ده، بیست سال معلوم میشود که او درست فهمیده است. چنین کسی را ندیدید؟! اگر هیچکس را ندیده باشید طبعاً امام را دیدهاید. ما که طلبه بودیم و در قم زندگی میکردیم قاعدتاً بهتر میتوانستیم امام را بشناسیم؛ خیلی ادعای بزرگی نیست که من امام را بهتر از شما میشناسم. خب! خیلی بعید نیست؛ بالاخره ما بیش از 60 سال خدمت امام بودیم و بالاخره یکچیزهایی میفهمیدیم. امام یک کارهایی میکرد که نزدیکترین دوستانش این کارهایش را قبول نداشتند. همترازهایش، علمای بزرگی که حتی اسمورسمشان بیشتر بود، مقلد داشتند، مرجعیتی داشتند، فلان کار امام را قبول نداشتند. آنهایی که خیلی مؤدب بودند گاهی این سؤال را مطرح میکردند که جواب این خونها را چه کسی خواهد داد؟! آنهایی که زبانشان بازتر بود صاف میگفتند این کارها چیست که میکنی؟!
مواردی بوده که امام در میان همه دوستانش، نزدیکانش، خانوادهاش و رفقایش تنها بود؛ تکوتنها تصمیم میگرفت. نزدیکانش هم با او موافق نبودند. بعد از چند سال معلوم میشد که آن تصمیم درست بوده است. نظیرش را درباره جانشین شایستهشان مقام معظم رهبری بارها تجربه کردیم. شاید الآن هم بعضی موضوعاتی باشد که نظر ایشان منحصر به خودشان است؛ موافق در آن نظر خیلی کمتر و قریب به صفر بود اما میشود حدس زد که او درست میفهمد. طولی هم نمیگذرد، چند سال چشم به هم زدن، معلوم میشود که ایشان درست میفهمید. این در اثر علوم غریبه نیست، در اثر خواندن ریاضیات و این حرفها، رمز و اسطرلاب و اینها هم در اینها نقشی ندارد. این نور قلبی است. این چه طور میبیند؟ نمیدانم. خوش به حال آنکسی که دارد و خودش میداند چیست؛ اما آثارش را میبینیم. وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ؛ این نور فقط برای خودش نیست، برای عمل شخصیاش نیست، مربوط به مشی اجتماعی است.
اگر میخواهید مشی اجتماعیتان صحیح باشد باید «آمنوا بالله ورسوله» باشید. خب ممکن است بگوییم: الحمدلله! ما همه ایمان داریم، مگر ما کافریم؟! حالا از خود قرآن بپرسیم؛ ما خودمان را بر قرآن عرضه کنیم ببینیم ایمان داریم یا نه؟ قرآن میگوید مؤمنین وقتی به آنها گفتند که إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ؛[7] خبر آوردند گروههای مختلفی، تمام کشورهای پیشرفته دنیا با هم توافق کردند که شما را نابود کنند؛ خب! شماها بهتر میدانید اوایل انقلاب، شرق و غرب متحد بودند. آنوقت صحبت ایدئولوژی هم مطرح نبود. مارکسیستها و لیبرالها، سرمایهدارها همه و همه در مقابل یک کشور نوپا بودند؛ تازه میخواست نظام اسلامی ایجاد شود. تمام دنیا مخالفش بودند. آقایانی که مسئولان جنگ بودند در دوران هفت هشت سال دفاع مقدس میدانند چه حصری و چه مشکلاتی بر ما تحمیل کردند؛ حتی سیمخاردار به ما نمیفروختند. در یک چنین موقعیتی بنده که هیچ، خیلی بزرگتر از من هم بود تسلیم میشد. چهکار میشود کرد؟ با چه کسی؟ با چه چیزی؟ با چه ابزاری با اینها بجنگیم؟!
قرآن میگوید وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛[8] اگر ایماندارید به خدا توکل کنید! خودمان را بیازماییم، ببینیم ایمانداریم یا نداریم؟ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ؛ گفتند همه پشتبهپشت هم دادند تا شما را نابود کنند، اما فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ؛[9] این ایمان داشتن است. همه یکطرف، یکمشت مردم پابرهنه فقیر، عربهای حجاز که نه علمی، نه صنعتی و نه کشاورزی داشتند، قَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ.[10]
نمونه بارزش جنگ بدر است. البته در میان اصحاب پیغمبر، اینها زیاد نبودند ولی بودند مخصوصاً در سابقین اولی؛ آنوقتهایی که پیغمبر در نهایت سختی و در نهایت فشار زندگی میکرد. ایشان را از شهر بیرون کرده بودند، رفته بود در شعب ابیطالب، با تعدادی از دوستانش در دره تنگی زندگی میکرد. حتی نمیگذاشتند راحت به آنها آب برسد. غذا را نمیگذاشتند به آنها برسد. در یک چنین حالی بعضی از مسلمانها آمدند با فقر و بدبختی همانجا زندگی کردند و دست از ایمانشان برنداشتند و در مقابل مشرکان تسلیم نشدند. وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِیلُ؛ وظیفه ما این است. خدا میخواهد ما را امتحان کند. ما باید پایداری کنیم. اینها هستند که گفت: وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛ اگر ایمان دارید اینها علامتش است. در مقابلش به یک عده گفتند بیایید بروید جهاد؛ گفتند حالا وقت کشاورزی است. ما باید دروکنیم. دیر میشود. حاصلهایمان از بین میرود. اجازه بده یککمی دیرتر! بعدش گفتند حالا هوا خیلی گرم است، ما که طاقت نمیآوریم. یککمی هوا بهتر بشود بعدش! قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا؛[11] از گرما میترسید از آتش جهنم بترسید! آتش جهنم گرمتر از این گرماهاست! وقتی میگویم برو! برو. فضولی موقوف! اگر ایماندارید اینکه او میگوید عمل کن؛ در آن اجتهاد نکن! حالا وقتش نیست، سرش نمیشود، کشاورزی بلد نیست، این بلد بود تا روز آخر.
سراسر زندگی پیغمبر همهاش این داستانهایی است که میشود نمونههایی از این را در آن پیدا کرد که چه کسانی واقعاً ایمان داشتند، چه کسانی فقط به زبان میگفتند.
روز آخر پیغمبر در بستر مرگ افتاده بودند. یک عده را تجهیز کرده فرمود بهسوی جنگ بروید. فرماندهتان هم اسامة بن زید است؛ یک جوانی بود. حالا هدف پیغمبر چه بود و اینها چه عرض کنم. حالا بزرگان و مورخین چیزهایی فرمودند. صحبت سر دستور است و اطاعت رسول؛ ایمان به رسول هست یا نیست؟ پیغمبر را پیغمبر میدانی، از طرف خدا اطاعتش را واجب میدانی یا نه؟ آنهم مثل تو. گاهی هم میگویی من بهتر میفهمم! کدام است؟ اگر میخواهی آن نور را خدا به تو بدهد باید پیغمبر را به پیغمبری بپذیری. وقتی میگوید بهپیش! بهپیش. میگوید ایست! ایست. چرا؟ چون دستور خداست؛ وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یكُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛[12] وقتی خدا و پیغمبر تصمیمی گرفتند مؤمنین هیچ حق انتخاب ندارند؛ پس آزادی چه میشود؟! خب! دین روشنفکری نیست و از اینها! قرآن اینطوری میگوید مطیع خدا هستید یا مطیع دیگران؟! یک چنین چیزهایی در قرآن هست ما خیلی حوصله نداریم دربارهاش فکر بکنیم. چه قدر این آیات را خواندید و چه قدر دربارهاش فکر کردید؟ جوابش را به خودتان بدهید، به من نمیخواهد بگویید! اینها یعنی چه؟ وَیجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ یعنی چه؟ محاسبات است آقا! علم است، پیشرفت است، صنعت است، تکنولوژی است، متخصصین مینشینند مشورت میکنند، بحث میکنند میگوید بروید از جمهوری اسلامی ترویج کنید! آقا! جمهوری اسلامی کجا بود؟! یکوقتی رضاشاه میخواست جمهوری درست کند! علما و بزرگان، مرحوم آقای صدوقی (ره)، آقای مطهری (ره)، اینها رفتند پاریس خدمت امام (ره) که چه کنیم؟ آقا فرمود بروید ایران، از جمهوری اسلامی ترویج کنید! روز 22 بهمن، اینهمه تهدیدات شاه و دستگاه شاه و میزنیم میریزیم! حمام خون به پا میکنیم! چنین و چنان! امام (ره) فرمود: بریزید در خیابانها! بعضی از بزرگان، همهتان میشناسید، آن روز اجازه گرفتند رفتند خدمت امام (ره) گفتند آقا چه میفرمایید؟! میدانید شاه چهکار میکند؟! میدانید چه تصمیمی گرفتند؟! سیل خون در خیابانها راه خواهد افتاد! امام چه بگوید که این بزرگوار قبول کند؟ فرمود: اگر امام زمان به شما بگوید این کار را بکن چهکار میکنی؟! دیگر سکوت کرد. وَیجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ؛ اگر امام (ره) آن روز این دستور را نداده بود از این انقلاب خبری نبود. هیچکس در آن روز با امام (ره) موافق نبود. وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ؛ با این نور میفهمید در میان جامعه چگونه باید رفتار کرد.
اگر این نور را داشته باشید جامعه را رهبری کنید، پیش بیفتید دیگران را هدایت کنید. اگر نداشته باشید شما هم مثل آنهای دیگر هستید. اگر اتکای به خدا نباشد، ارتباط با خدا نباشد. حالا یکی «الذین هادوا» است، یکی هم «النصاری» است، یکی هم «المجوس» است. خدا که باکسی صیغه اخوت نخوانده! آن چیزی که میخواهد اطاعت است. او بندگی میخواهد، البته او به بندگی احتیاج ندارد بلکه کمال ما را در این میبیند؛ او به بندگی ما نیازی ندارد، میداند خیر ما در این است.
خب! میدانیم اکثریت قریب بهاتفاق مسلمانها دیگر مطیع پیغمبر بودند. میگفتند نماز، چشم! نماز جماعت بیایید؛ پنج وقت پای نماز میآمدند. مثل ما سه وقت هم نبود. نماز مغربشان را میخواندند میرفتند خانه شامشان را میخوردند، دوباره برمیگشتند نماز عشا را میخواندند؛ ظهر و عصر هم همینطور. زکات بدهید! گاهی تک و توکی پیدا میشد، نقی میزدند، میخواهی جزیه از ما بگیری؟! و این حرفها. ولی خب زکات را عموماً میپرداختند. تا اینجا مسائل فردی بود خیلی مشکلی ایجاد نمیشد. در اینجا مقدسان و اینها هم زیاد پیدا میشدند. تسبیح و تقدیس و ذکر و ورد؛ اما آنجا که صحبت میشد که بعد از پیغمبر اطاعت چه کسی را باید کرد؟ فرمانده لشگر چه کسی باشد؟ آنوقت نقنق پیدا میشد.
قرآن در این زمینه باز خودش داستانی نقل میکند. میفرماید یک عده از بنیاسرائیل مورد هجوم دشمنان قرار گرفتند، خانههایشان را خراب کردند، از شهر و دیارشان بیرونشان کردند. إِذْ قَالُواْ لِنَبِی لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛[13] پیش پیغمبرشان آمدند که یک فرمانده برای جنگ معین کن ما در رکاب او با این دشمنانمان بجنگیم. پیامبرشان گفت: اگر خدا برای شما فرماندهای تعیین کند قبولش میکنید یا فردا بناست مخالفت کنید؟ گفتند چرا ما جنگ نکنیم! وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیارِنَا وَأَبْنَآئِنَا؛[14] ما دیگر چیزی نداریم. خانههایمان ویران شد، اموالمان را گرفتند، خب چرا نجنگیم؟! خب! قول دادید. گفتند بله! وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا؛[15] خدا معین کرد آقای طالوت فرمانده شماست! قَالُوا أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا؛[16] چه خبر شد؟! از کجا ایشان فرمانده شدند؟! وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛[17] پادوی گدا و گرسنهای که نه پولی دارد و نه ثروتی دارد این شده فرمانده ما! گفتیم فرمانده اما نه هرکسی! اگر شما آمدید از خدا خواستید، از پیغمبر خدا خواستید باید چه کسی را اطاعت کنید وقتی خدا معین کرد دیگر فضولی موقوف! اگر خودتان بناست کاری بکنید خب چرا آمدید به پیغمبر میگویید؟! اما گفتند: أَنَّى یكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَینَا... . وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛ اینکه پول ندارد! آخر بیپول که نمیشود! بیمایه فتیر است! انسان که بخواهد به یکجایی برسد قدرتی پیدا کند باید ثروتی به هم بزند؛ اموالی داشته باشد، مؤسساتی، بنگاههای تجارتی، اقتصادی، داخل، خارج، اینها خرج دارد. همینطوری که نمیشود!
اینها اعتمادشان به خدا نبود. به پول، ثروت، فامیل و طرفداران و حزب و از این حرفها بود. طالوت یک انسان فقیر بود اما شرایط این کار را داشت؛ هم علم داشت، هم قدرت رهبری. آن روزها جنگهای تنبهتن بود و با سلاح سرد؛ قوت بدن شرط یک فرمانده بود. پیامبرشان گفت: آنکه لازم است خدا به او داده علم است؛ وبَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ؛[18] برای این کاری که شما میخواهید این دو چیز لازم است که این دارد. شرایط دیگری هم نظیرش فرض کنید. حضرت یوسف نیز گفت: اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ؛[19] گفت: من را وزیر دارایی کن! گفت چه؟! گفت: إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ؛[20] من میدانم چه طور باید مالها را جمع کرد، چه طور نگهداری کرد که از بین نرود. برای هر کاری شرایطش را باید داشته باشد شرط هیچکدام اینها پول و ثروت نبود.
امروز تمام قدرتهای دنیا را که ببینید پشتوانهشان پولدارها هستند. بالاترین قدرتهای سیاسی و نظامی دنیا آمریکا هستند. هر دو حزبشان پشتوانهشان ثروتمندان هستند؛ یکی شرکتهای نفتیاند یکی کارخانه اسلحهسازی. حرف، حرف پول است. حرف زور است. اینها عروسکهایی هستند میآیند خیمهشببازی میکنند، کار دست پشت پردههای پولدارهاست. آنها هستند که اینها را میچرخانند و لذا هر طور میخواهند اینها میچرخند از اینطرف به آنطرف.خب ما که مؤمن هم هستیم ما هم باید همینطور باشیم؟! ما هم وقتی بخواهیم قدرتی پیدا کنیم، بخواهیم جامعه را اداره کنیم باید برویم دنبال پول و ثروت و حزب و طرفدار؟! پس با دیگران چه فرقی داریم؟! خدا پس چهکاره است؟! اینجا در زندگی ما اگر دیدیم خدا یکراهی را تعیین کرده میگوید اینها را باید زنده کنید شما، من چیز دیگری از شما نخواستم، دین من را زنده کنید، من روزی بلدم به مردم بدهم، به شما نگفتم روزی مردم را بدهید! آنکه از شما میخواستم این است که دینی که من بهواسطه پیغمبر گفتم حفظ کنید. ارزشهای انقلاب را حفظ کنید. من از شما نخواستم که شما حتماً کشاورزی را پیشرفت بدهید. صنعت را پیشرفت بدهید. همه مردم این خواستهها را دارند و خودشان هم بهتر از شما بلدند اداره کنند. اگر شما مانعشان نشوید، خودشان کارشان را میدانند! آنکه من از شما میخواهم ارزشهای دین است. گفتند: نه بابا! این حرفها را بگذار کنار! دنیا، دنیای علم است! بیمایه، فتیر است! تا اقتصاد درست نشود هیچ کاری پیش نمیرود؛ اگر اقتصاد درست شد همهچیز درست میشود! اخلاق و اینها دلیلش چیست؟! ببینید معتادین غالباً اینها فروشندگان مواد مخدر هستند، از روی فقر رفتند؟!
یک آماری بگیرید از این معتادین ببینید چند تایشان از فقر رفتند معتاد شدند چند تایشان پولدار بودند معتاد شدند؟ فقیرهای بیچاره از کجا مواد گیرشان میآمد؟ بعد از اینکه بیچاره شدند، معتاد شدند، دیدند راهی ندارند رفتند موادفروش شدند. پولدارها بودند که برای خوشیشان، برای تفننشان دنبال اینها رفتند. میگوییم نه! اقتصاد که درست شد! همان حرف مارکسیست درست است؛ اقتصاد درست بشود همهچیز درست است. ارزشهای دینی؟! ایبابا! حالا چهارتا مو بیرون باشد اینها را دلواپسش نباشید! اینها مهم نیست! غصه آخرت مردم را نخورید!
عجب! اینهمه انبیا آمدند بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَأَبْقَى إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى؛[21] ما برای همه پیغمبران همین را گفتیم؛ این دنیا زودگذر است، اعتباری ندارد، ارزشی ندارد؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِی الْحَیوَانُ.[22] إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْو؛ٌ[23] پیغمبران آمدند برای معنویاتتان، برای ارزشهایتان، برای حفظ دینتان. این چیزها را همه سرشان میشود. همه دنبال دنیایشان هستند. اینکه احتیاج به پیغمبر ندارد. به خاطر این باید رئیس حکومت پیغمبر باشد که دین را برای مردم بگوید. بعد از پیغمبر امام معصوم باید باشد. مسلمانها قبول نکردند؛ امام معصوم! این حرفها چیست؟! علی جوان است! هنوز به درد این کارها نمیخورد! اول بزرگترهای تجربهدار سرکار بیایند، فکرها را اصلاح کنند نوبت علی هم میرسد! آدمهای کاردان باید سرکار بیایند! از این جوانها کار نمیآید! علی را کنار گذاشتند برای اینکه این جوان است، شوخی میکند. فکر آخرت مردم نباشید! فکر دنیایشان باشید!
چهارتا عرب پابرهنه اینها آمدند تاجوتخت قیصر روم و خسرو ایران را تصاحب کردند با چه چیزی؟ خدا عوضشده؟! آن خدا استعفا داده دیگر؟! وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ؛[24] اگر راست میگویید توکلتان باید بر خدا باشد. دروغ میگویید خب بروید! بروید با دیگران بجنگید. اینها هم مثل شما تا ببینید کدامتان پیروز میشود؛ اما اگر میخواهید خدا کمکتان کند باید توکلتان بر خدا باشد. باید امتحانتان را بدهید؛ بر خدا توکل کردید یا بهزور بازویتان، به پولتان، به تکنولوژیتان، به کمک آمریکا، به سازش با اینوآن؟! به کدام توکل کردید؟!
اول باید در رأس حکومت پیغمبر باشد، بعد امام معصوم، بعد هر کس به امام معصوم شبیهتر است. وقتی امت لیاقت حکومت امام معصوم را نداشت آن نعمت از آن سلب شد پس باید بدلش بیاید؛ کسی که شبیهتر به اوست. اگر پیغمبر پولدارتر از همه بود باید یک پولداری بیاید؛ اگر پیغمبر با زد و بند و شیطنت و سیاست، مملکت را اداره میکرد یک کسی باید باشد که حقهبازی را بهتر بلد باشد، اما همه میدانیم پیامبرصلیاللهعلیهوآله با صداقت این کار را می کرد هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی؛[25] ما راهمان این است: خدا. به خدا دعوت میکنیم، بنده خدا باشیم، اعتمادتان به خدا باشد. دستورات خدا را فراموش نکنیم. ارزشهای دین را به زر و زورهای دنیا نفروشید؛ بد معاملهای است! کسانی هستند گوششان بدهکار نیست؛ ما شهادتین گفتیم ولمان کن دیگر! آمنا بالله؛ او می گوید ولتان نمیکنم. تا نفس آخر باید امتحان بدهید. این عالم برای همین است. نهتنها شماها یا بیسوادها یا نمیدانم کسان دیگر که دلواپس بعضی چیزها هستند، تنها اینها نیست؛ خود پیغمبر هم تا روز قیامت باید امتحان بدهد؛ وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَینَا نَصِیرًا؛[26] پولدارهای طائف به پیغمبر پیشنهاد کردند که ما میآییم با شما عهد و پیمان میبندیم، امضا میکنیم که با شما و طرفدار شما باشیم؛ با هر کس میجنگید ما هم میجنگیم. از شما حمایت میکنیم. فقط ما یک خواهش داریم؛ این سجده را از ما بردار! این شأن ما نیست که روی خاک بیفتیم. همین جان ما در اختیار شما فقط شما اجازه بده که سجده نکنیم. شما که هیچ، اگر همه عقلای عالم جمع میشدند در مقابل این پیشنهاد چه میگفتند؟ میگفتند که نه حالا نمازی میخوانند نه روزهای، خب اقلا نمازش را میخوانند بی سجده بخوانند. به ما هم کمک میکنند، از ما هم حمایت میکنند. چه از این بهتر؟ کمکم یاد میگیرند، کمکم فعالیت فرهنگی میشود یاد میگیرند سجده هم میکنند. نمیگفتید؟! کدام عاقلی بود که قبول نمیکرد؟! اما خدا میفرماید: لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً؛ نزدیک بود که اندکی تمایل پیدا کنی به اینها لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَیهِمْ شَیئًا قَلِیلاً؛ اما میدانی آنوقت چه طور میشد؟ در دنیا و آخرت دو برابر تو را عذاب میکردیم و دیگر در مقابل ماکسی تو را یاری نمیکرد؛ خصم تو ما میشدیم! إِذاً لَّأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَینَا نَصِیرًا؛ هیچکس نبود که تو را در مقابل ما کمک بکند. یعنی ما خصم تو میشدیم! تو دنبال این میگشتی که یک کسی بیاید کمکت بکند هیچکس را پیدا نمیکردی چه شده؟ یککمی به من اجازه داده که نمازت را بی سجده بخوان. حساب خدا اینطوری است. باخدا شوخی نمیشود کرد! کلاه سر خدا نمیشوند بگذارند! فریبش نمیشود بدهند! اگر گفتی آری، آری است نمیشود راهنما را به راست بزنند فرمان را به چپ بدهند.
اگر راست میگوییم تا آخر باید باشیم یک روز با این، یک روز با آن، یک روز باخدا، کلک نمیشود زد! خدا آن طوری آدم را رسوا میکند، در دنیا و آخرت ذلیل میکند که هیچ دشمنی نتواند اینطور بلایی را به سر آدم بیاورد. خدا نکند خدا در مقام انتقام بربیاید! إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ؛[27] ما از مجرمین انتقام خواهیم گرفت.
باید با خدا روراست بود اگرنه از روز اول بگو خدایا حوصلهاش را ندارم! خودت بگرد برای خودت دیندار پیدا کن! من اهلش نیستم. خدا با تو کاری ندارد از اینطور إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ؛[28] خدا زیاد دارد بخورند، بخوابند. به پیغمبرش هم میگوید خیلی به زرقوبرق زندگی کفار نگاه نکن ما اینها را به اینها دادیم برای اینکه امتحان کنیم؛ به دنبالش عذاب ابدی خواهند داشت. خیلی این زرقوبرقها چشمت را نگیرد تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا؛[29] ما اینها را دادیم لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ؛[30] اینها اسباب فتنهشان است، اینها اسباب زحمتشان است، اینها اسباب امتحانشان است، گول نخورید فَاستَقِم كَما أُمِرتَ؛[31] استقامت، پایداری بر آنچه خدا و پیغمبر به تو امر کرده. تو نمیخواهد برای خدا دلسوزی کنی! آن راهی که خدا گفته برو او بلد است خودش کمکت بکند.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین روزافزون بفرما!
کسانی که درراه حفظ عزت اسلام و مسلمین تلاش میکنند آنها را برقرار بدار!
سایه مقام معظم رهبری بر سر ما مستدام بدار!
توفیق شناختن این نعمت و شکر این نعمت به همه ما عنایت بفرما!
عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما!
و صلعلی محمد و آلهالطاهرین
[1]. حدید، 28.
[2]. حجرات، 14.
[3]. بقره، 83.
[4]. حدید، 28.
[5]. حدید، 28.
[6]. انعام، 122.
[7]. آل عمران، 173.
[8]. مائده، 23.
[9]. آل عمران، 173.
[10]. آل عمران، 173و174.
[11]. توبه، 81.
[12]. احزاب، 36.
[13]. بقره، 246.
[14]. بقره، 246.
[15]. بقره، 247.
[16]. بقره، 247.
[17]. بقره، 247.
[18]. بقره، 247.
[19]. یوسف، 55.
[20]. یوسف، 55.
[21]. اعلی، 16و17و18.
[22]. عنکبوت، 64.
[23]. حدید، 20.
[24]. مائده، 23.
[25]. یوسف، 108.
[26]. اسراء، 74و75.
[27]. سجده، 22.
[28]. فرقان، 44.
[29]. کهف، 28.
[30]. طه، 131.
[31]. هود، 112.