بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِینَ
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح مطهر امام راحلرضواناللهعليه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
به عنوان خدمتگزار این مؤسسه، تشریففرمایی عزیزان را به این مؤسسه که به نام مبارک امامرضواناللهعليه مزین است خوشآمد عرض میکنیم و امیدواریم که خدای متعال چیزی را الهام بفرماید که برای گوینده و شنوندگان عزیز مفید باشد.
الحمدلله عزیزان همه فرهیخته و اهل فضل هستند. به نظرم رسید نکتهای را یادآور شوم که انگیزهای برای فکر، تأمل، تحقیق و مطالعه باشد و همچنین زمینهای باشد برای اینکه هر وقت فرصتی پیدا کردید و مطالعهای داشتید یا با کسی برخوردی داشتید که اهل فضل بود و میشد مطرح کنید و درباره آن فکر و بحث کنید، هم برای خود کسانی که فکر میکنند و هم برای دیگرانی که به آنها منتقل میشود منشأ آثار خوبی گردد.
ما در عالمی زندگی میکنیم، که دائماً عوامل مادی به صورتهای مختلفی در زندگی ما اثر میگذارد. منظورم عالم دنیاست. بعضی از این عوامل از درون خودمان است، بعضی از محیط نزدیکمان است و گاهی هم از محیطهای دور و از هزاران فرسنگ آن طرف آب است. این عوامل مختلف در زندگی ما تأثیر میگذارند و هر کدام یک نوع کار و فعالیت را ایجاب میکند و البته گاهی وقتها هم انفعالاتی را ایجاب میکند. همچنین این عوامل حالاتی را در انسان ایجاد میکند، گاهی غم، گاهی شادی، گاهی حرکت و گاهی…
از اولی که یادمان میآید و بچه بودیم، مقداری فکر نیازهای بدنی بودیم و بعد هم فکر اسباببازی و همبازی که با آنها بازی بکنیم. بعد یک مقدار بزرگتر شدیم، دوران نوجوانی لوازمی داشت و تا بالاخره به فکر این افتادیم که باید زندگی مستقلی داشته باشیم و ازدواج بکنیم و به این فکر افتادیم که چهکار بکنیم، چه شغلی را انتخاب کنیم، کجا و چه نوع فعالیتی.
شاید اگر درست فکر کنیم بسیاری از تصمیماتی که گرفتیم برای اتفاقاتی بوده که افتاده و خودمان خیلی نقشی در آن نداشتیم. مگر ما نقشی داشتیم که در کدام خانواده متولد شویم؟ پدر و مادر باعث شدند تا ما به وجود بیاییم. مگر ما نقشی داشتیم که کدام مدرسه برویم؟ بچه بودیم، پدر و مادر هم هر جا ما را مدرسه بردند آنجا رفتیم. در اینکه معلم و مدیر مدرسه چه کسانی بودند یا چه انگیزهای داشتند مگر ما تأثیری داشتیم؟ آنها هم طبق اسباب و مسبباتی حالا یا برای درآمدش یا برای اهداف دیگری مدرسهای درست کرده بودند. بالاخره شغل و همسری انتخاب کردیم. انقلاب واقع شد، در مسائل اوایل یا اواخر انقلاب شرکت کردیم و نقشی داشتیم یا نداشتیم، بعد کارگزاری بودیم یا نبودیم تا الآن به اینجا رسیدیم که من آخوند هستم، شما هم در پستهای مختلف نظامی و مسئولیتهای بزرگ کشور مسئولیتهایی دارید. ما کجا نقش داریم که فکر کنیم کدام را باید انتخاب کنیم و اگر چند چیز برای ما میسر است به چه ملاکی یکی را انتخاب میکنیم؟
فرض کنید امروز برای من میسر است و چند جا دعوت شدم که بروم کارمند شوم. اگر بخواهم یکی را انتخاب کنم با چه ملاکی انتخاب میکنم؟ در بسیاری از مردم یکی از مؤلفهها این است که چقدر درآمد دارد، اگر این کار را قبول کردم حقوقم در ماه چقدر است، چقدر مزایا دارد؟ بعضیها گاهی چیزهای دیگری را هم ملاحظه میکنند مانند خدمت به نظام، خدمت به کشور و خدمت به انقلاب، اینها هم ضمیمه میشود اما اینکه کدام غالب است، برایشان فرق میکند. بعضیها برایشان اصل، همان درآمد است و ضمناً این کار را هم بکنیم، حالا که میشود این درآمد را هم از این راه کسب کرد و هم از آن راه، چه بهتر که خدمتی هم به نظام بکنیم. یک وقت من حاضرم از منافعی صرفنظر بکنم، فلان جا چند برابر به من حقوق میدهند نمیروم و میآیم اینجا با حقوق کم و درآمد محدود و با هزار جور ریسک و خطر میسازم برای اینکه اینجا یک چیز دیگری دارد، حالا آن چیست؟ بالاخره اسمش ثواب است، خدا راضی است، خدمت به نظام است و حالا اسمش را هرچه می خواهید بگذارید.
البته همه اینها مراتبی دارد. بعضیها فکرشان اینگونه است که همه خواستههای انسان یک سیستم دارد یعنی شبیه یک هرم یا یک مخروط است. یک خواستههای گستردهای از قبیل تأمین زندگی، تربیت فرزند، رسیدگی به همسر و مسائل امنیت داخلی در قاعده این هرم است و کمکم در سطح بالاتری جمعتر میشود تا به یک نقطه میرسد و آن نقطه تعیینکننده همه اینهاست. ولی کسانی هستند که فکرشان مثل مکعب میماند، حالا فرضاً مکعب چند رویه، ممکن است ده تا رویه هم داشته باشد، چند چیز در کنار هم برایشان هدف است و هیچوقت هم به یک نقطه نمیرسند. هرچه هم بالاتر میرود آخر هم یک مکعب است و یک قاعده مثل قاعده پایینش است. هم ابعاد مختلف دارد و هم به یک نقطه نمیرسد. میگویند بعضیها اینگونه هستند. مثلاً انبیا، ائمه اطهارعلیهمالسلام و بعضی از شاگردان خاصشان، اینها اصلاً از اول زندگیشان تا آخر، چشمشان به یک نقطه بود و آن نقطه این بود که خدا چه میخواهد؟ ما بنده هستیم و نگاه بنده باید به خدا باشد. میگوید: بخور! چشم، نخور! چشم، به پیش! چشم، ایست! چشم. اگر هر فکر دیگری میکنیم همه برای آن است که ببینیم او چه دوست دارد. چه برای ما نفعی داشته باشد یا نه، درآمدی داشته باشد یا نه، راحتی داشته باشد یا سختی و گرفتاری، در هر صورت استقبال میکنیم. میگوید برو جبهه! دیگر فکر این نیست که زن و فرزندی هست و چه خواهد شد و زندگی اینها فردا چه میشود، همه چیز را فراموش میکند. گفتند که باید بروی! چشم، اسلام احتیاج دارد، چشم، همه چیز یادش میرود.
البته ما که انبیا را ندیدیم و اگر هم دیده بودیم فقط قیافه انبیا را میدیدیم و معلوم نبود اینها را از آنها بفهمیم اما خدا به ما لطف کرد و در این زمان یک نفر را دیدیم که آنچه از زندگی او شناختیم همین بود. شاید از آنوقت که صبح از خواب بلند میشد و چشمش باز میشد تا آنوقت که شب میخوابید چیزی غیر از انجام وظیفه الهی در ذهنش نمیآمد. از صبح که بیدار میشد و چشمش را باز میکرد مدام فکر این بود که خدایا! تو چه میخواهی و من چهکار باید بکنم. اینکه چهکاری برای من لذت دارد و خوشی و راحتام در آن است اصلاً مطرح نبود. تا اندازهای که فهم ما میرسید ما یک نفر را با این خصوصیت دیدیم و آن هم امامرضواناللهعليه بود.
من از سال 32 از نزدیک با امامرضواناللهعليه آشنا شدم و به درس ایشان میرفتم. ما سیوچند سال حضور ایشان را درک کرده بودیم، تا این اندازه من یک روز ندیدم و یادم نمیآید که حرکتی از ایشان دیده باشم که نشانه این باشد که برای لذت و راحتی خودش قدم برمیدارد. آن اندازه که ما میفهمیدیم هر کار را چون وظیفهاش بود انجام میداد. مؤیدش هم این است که خودش چند مرتبه فرمود: ما تابع وظیفه هستیم و دنبال نتیجه نیستیم. کار نداریم وظیفهای را که برای ما تعیین کردند چه خواهد شد، خود خدا میداند. به ما گفتند اینجا برو! چشم، چرا؟ چون او خداست و من بنده هستم. اگر نکنم چه کنم؟ از خودم چه دارم؟
زمانی که درس میگفت هم همین بود. سر درس، جدی بحث میکرد. آنقدر در بحث جدی بود که اگر کسی در درس سؤال نمیکرد میگفت: مثل اینکه آقایان دیشب مطالعه نکردند و به همین علت کسی سؤالی نمیکند و اشکال مطرح نمیکند، درس است باید تحقیق کرد، بحث کرد، سؤال کرد، جواب داد اما وقت عبادت و نماز و در جلسات عمومیاش بهزحمت دوتا جمله حرف میزد.گاهی اگر کسی خدمت ایشان میرفت مینشست و مدتی صحبت میکرد، اگر خدمت ایشان مینشست تا استفاده کند از اول تا آخر فقط یک سلامعلیک میشنید.
حالا بد نیست به قصهای اشاره کنم، شما حتماً شخص آن را میشناسید و امروز یکی از مراجع بزرگ قم هستند. ایشان شاگرد مغرر درس امامرضواناللهعليه بود. یک روز عید که ما داشتیم به منزل امامرضواناللهعليه میرفتیم ایشان از منزل امامرضواناللهعليه بیرون میآمدند. پرسیدیم: چه خبر بود؟ تعبیر ایشان این بود: رفتیم چند دقیقه مساکته کردیم و آمدیم؛ روز عید به دیدن امامرضواناللهعليه رفتیم و سکوت نشستیم؛ اما امامرضواناللهعليه آنجا که باید در درس بحث کند، داد میزد و میگفت: چرا اشکال نمیکنید؟ مگر مطالعه نکردید؟
آن مدتی که زمان ریاست مرحوم آقای بروجردیرضواناللهعليه بود حفظ شخصیت آقای بروجردیرضواناللهعليه را یکی از وظایف خودش میدانست اما از آنوقتی که مسئولیت گردن خودش افتاد، دیدید که چه حرکاتی انجام داد. هم آن کارها را و هم این کارها را به خاطر امر خدا انجام داد. اینکه دنبالش چیست، زندان است، شکنجه است، شهادت است، برای او هیچ فرقی نمیکند.
باز من این داستان را از بزرگانی شنیدم. آنوقتی که نیمهشب آمدند و ایشان را از قم ربودند تا ببرند، سرلشگر پاکروان شخصاً برای بردن امامرضواناللهعليه از قم آمده بود. این را نقل کردند، حالا خود امامرضواناللهعليه به شخص دیگری نقل کرده بود نمیدانم، حدسم این است که مرحوم آقا مصطفی از امام نقل کرد که آقا میفرمودند: وقتی من را میبردند، دست سرلشگر پاکروان میلرزید و نگران بود. به او گفتم: مثل اینکه ناراحتی، از چی ناراحتی؟ خجالت کشید و گفت: آخر من نمیدانم باید کجا بروم و چهکار باید بکنم و چه خواهد شد؟ مسئولیتی است که گردن من گذاشتند، نمیدانم بناست چه بشود؟ امام با لبخند گفت: آرام باش! هرچه خدا بخواهد میشود. امام به او دلداری میداد!
وقتی از پاریس میآمد، خبرنگاری در هواپیما از ایشان پرسید: آقا، معلوم نیست وضع ایران چگونه باشد، حالا هواپیمای شما در فرودگاه نشست معلوم نیست چه خواهد شد، شما چه احساسی دارید؟ ایشان گفت: هیچی! هیچی؟! یعنی چه؟! یکوقت سوءقصدی میشود! امام گفت: من وظیفهای دارم و دارم آن را انجام میدهم، بقیهاش هم با خداست. وظیفه من این است که آنجا بروم و مسئولیتم را اجرا کنم اینکه چه میخواهد بشود به من مربوط نیست.
ما در زمان خودمان چنین آدمی را دیدیم که همه خواستههایش، درس و بحث، زندگی، ازدواج، بچهدار شدن، تربیت کردن و همه مسائل مبارزه، زندان رفتن، تبعید شدن، برگشتن و پیروز شدنش، همه اینها یک مخروط بود و در راس آن همه بهسوی خدا بود. برایش فرقی نمیکرد که در خانهاش باشد یا در زندان باشد. همیشه دنبال این بود که باید ببینم او از من چه میخواهد، همانکه او دوست دارد و میخواهد را باید انجام بدهم.
خدا بر ما این منت را گذاشت و در این قرن، چنین انسانی را به ما نشان داد تا متوجه شویم که میشود اینگونه شد. بنده باید بنده باشد و بندگی کند. هرکس در هر موقعیتی هست باید ببیند که در این موقعیت خدا از او چه میخواهد و او چهکار کند که به نفع این هدف باشد. آن هدف چیست؟ در یک کلمه، هدف این است که شرایطی برای انسانها پیش بیاید که لیاقت دریافت بالاترین و بهترین رحمت ویژه خدا که مخصوص انسانهاست و فرشتگان هم به آن دسترسی ندارند را پیدا کنند. خدا همین را میخواهد. این همه مشکلات در زندگی، جنگ، صلح، کشتار، جنایات، مسائل طبیعی و سیل و زلزله برای این اتفاق میافتد تا آدمیزادها رشد کنند، خداپرست شوند و تقرب به خدا پیدا کنند و لیاقت پیدا کنند که آن رحمت ویژه خدا را دریافت کنند. آن قدر آن ارزش دارد که اگر صدها برابر این هم زحمت بکشند، شکنجه شوند و ناراحتی ببینند باز هم ارزش دارد. ما باید درست تصور کنیم که همه این فعالیتها، رویههای مختلف یک منشور است و همه اینها به شکل یک هرم، در یک نقطه متمرکز میشوند و همه اینها بهسوی اوست. میدانیم که یکی از ذکرهایی که مستحب است موقع نماز بخوانند این است که خدایا! من مال تو هستم و بهسوی تو میآیم؛ از تو و بهسوی تو؛ منک و بک و لک و الیک. ما باید این را درک کنیم، باور کنیم و سعی کنیم زندگیمان را بر این اساس تنظیم کنیم.
موقعیتهایی که در اختیار ما نبوده مسئولیتش را هم از ما نمیخواهند. حالا ممکن است پدر، مادر و یا دیگران مسئولیتی داشتند. مسئولیت آن را از آنها میخواهند. آن را که مسئولیتش را از من میخواهند آنجایی است که من دخالت داشتم و تصمیم گرفتم. ما حواسمان باشد که آنجایی که من باید تصمیم بگیرم ببینم انگیزه من چیست؟ چرا این را انتخاب میکنم؟ چرا این حرف را میزنم یا سکوت میکنم؟ چرا این قدم را برمیدارم یا سر جایم مینشینم؟ چرا به این رأی میدهم و به او نمیدهم؟ چرا؟
از من مسئولیت کاری را میخواهند که به اختیار من است. ، آنهایی که به اختیار من نیست هیچوقت هم از من نمیپرسند که چرا اینجور؟ به من چه! من نکردم. چرا شاه چند سال سلطنت کرد؟ مگر من او را سر کار برده بودم؟ من برای او مسئولیتی ندارم، از خودش میپرسند اما ممکن است از من بپرسند تو چرا مبارزه نکردی؟! چرا آنجایی که میتوانستی به کسانی بگویی، نگفتی؟! این کار من بود؛ این را از من میپرسند.
من باید بببینم آنجایی که من تصمیم میگیرم انگیزه من چیست؟ برای چه تصمیم میگیرم؟ برای پول؟ برای راحتی؟ برای سردوشی؟ یا برای چیز دیگری. اگر توانستم زندگیام را طوری تنظیم کنم که هر جا گفتند: برای چه؟ بگویم: چون خدا گفته، چنین کسی در عرف اسلام و در فرهنگ اسلامی جزو کسانی است که خدا ولیّ او میشود؛ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا.[1] ولیّ یعنی سرپرست، یعنی کارهایش را به عهده میگیرد. اگر نیتش این شد، دستش را میگیرد و میبرد تا او را به آنجا میرساند.
ولایت مفهومی طرفینی است یعنی کسی که خدا ولی اوست، او هم ولی خداست و جزو اولیاءالله میشود. نشانهاش این است که نه هیچ ترسی دارند و نه هیچ غم و غصهای؛ أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.[2] امامرضواناللهعليه گفت: با قلبی آرام و دلی مطمئن از خدمت شما مرخص میشوم. چه زمانی این را نوشت؟ آن موقع که وضع ایران در سختترین شرایط بود. گفت: با قلبی آرام و مطمئن. وصیتنامهاش مهر و موم شده در مجلس شورای اسلامی بود. این وصیتنامه را همان اوایل انقلاب نوشت. از چه بترسد؟ خدا وظیفهای معین کرده، برو! چشم، چه خواهد شد؟ به من چه! من که برای خودم نیستم؛ من بنده هستم. وقتی برای غیر خدا کار نکردم غصه چه چیزی را بخورم؟! غصهای ندارد. اینکه مثلاً آدم دلش بسوزد که چرا دیگران هدایت نمیشوند، از این غصهها دارد، اینها عواطف است، اما اینکه اینجا با غصه بنشینم و به سر بزنم که چرا چنین شد؟ من وظیفه خودم را انجام دادم هرچه او صلاح میدانست شد.
هر اندازه این نیت در کار آدم باشد کار او ارزش پیدا میکند. هر اندازه اینگونه کاری در زندگی آدم زیاد شد مقام انسان پیش خدا ارتقاء پیدا میکند و هرقدر بر خلاف این شد تنزل میکند. تنزل میکند تا کجا؟ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ.[3] أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.[4] همین آدمیزاد، همین چشم و گوش، همین دست و پا؛ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ.[5]
ما اگر بخواهیم از این انقلاب و اسلام و امام و رهبر و دین و به قول امروزیها از این ایدئولوژی استفاده کنیم باید بدانیم هدف، آن نقطه است که کارها بهسوی خدا باشد. هر کسی ببیند چهکاری بیشتر و بهتر از او برمیآید، بهترین کاری که از من برمیآید به بهترین نیت که بندگی خداست انجام بدهم، ما برای این آفریده شدیم. انسان ممکن است در نظام شاهنشاهی هم باشد اما اینگونه تربیت شود.
علی بن یقطین چه کسی بود؟ وزیر هارونالرشید بود. هارونالرشید از خبیثترین خلفای عالم بوده است. علی بن یقطین به دستور حضرت موسی بن جعفرعلیهالسلام وزیر هارون شد برای اینکه به شیعیان کمک کند. اگر وظیفهاش این شد، در دستگاه هارونالرشید هم باشد میتواند انجام وظیفه کند.
کسانی در دستگاه پهلوی بودند اما خدمت کردند و زمینه انقلاب را فراهم کردند. این انقلاب که یکدفعه از آسمان نازل نشد. انقلابیون در زمان شاه تربیت شدند. همین امثال شاگردهای امامرضواناللهعليه بودند که گوشه و کنار، در شهرها با مردم صحبت کردند، آنها را راهنمایی کردند و زمینه فکری را برایشان فراهم کردند و وقتی امامرضواناللهعليه صدایش را بلند کرد همه لبیک گفتند. اگر آن زمینه فراهم نشده بود هرچه امامرضواناللهعليه داد میزد کسی جواب نمیداد. پس در دستگاه شاه هم میشود بندگی خدا کرد به شرطی که آدم بفهمد وظیفهاش چیست و آن را برای خدا انجام دهد. عکس آن هم هست؛ میشود آدم، در دستگاه پیغمبر و امام باشد اما عامل نفوذی و جاسوس باشد و برای شکمش کار کند، اسم امام را ببرد و صلوات بفرستد اما برای شکمش صلوات بفرستد. ما بناست کدامیک از اینها بشویم؟ بستگی دارد که انگیزه و نیت ما چه باشد؛ شکمپرستیم، هواپرستیم یا خداپرست. اگر خداپرستیم باید دنبال این باشیم که اول ببینیم خدا چه دوست دارد؟ این علوم دینی و قرآن و حدیث و امثال اینها همه برای همین است که بفهمیم خدا از ما چه میخواهد. بعد ببینیم در بین کارهایی که میشود کرد، کدام کار از من بیشتر برمیآید و آن کاری که از من بهتر برمیآید آن را برای خدا انجام بدهم. اول بشناسم که خدا چه دوست دارد، بعد ببینم در بین کارهایی که خدا دوست دارد کدامیک بهتر از من برمیآید و سوم، نیت من این باشد که این کار را بکنم چون خدا گفته، نه چون دلم میخواهد، نه چون برایم کف میزنند، نه چون درآمدم بیشتر است؛ چون خدا میخواهد. صرف اینکه این کار کار مفیدی است این برای من نان نمیشود. کار باید درست باشد اما نیت من هم این باشد که برای خدا انجام بدهم نه برای دلم. صرف اینکه این کار برای وطن هست آدم را بهشتی نمیکند. تو چرا میخواهی؟ مگر صدامیان برای وطنشان کار نمیکردند؟ مگر اسرائیلیها برای وطن دروغی جعلیشان کار نمیکردند؟ صرف اینکه برای وطنم و برای آب و خاک کار میکنم این خیلی هنر نیست، کلاغ هم برای وطنش کار میکند. دیدید گاهی کلاغها با هم دعوا میکنند، او میگوید این آشیانه من است، او میگوید مال من است، میگوید برو! من این آشیانه را گرفتم، یعنی وطنش را دوست دارد. این خیلی هنر نیست. این کار آن وقتی ارزش دارد که من بگویم چون خدا میخواهد و همهچیز مال اوست و من هم مال او هستم لذا باید ببینم که خدا چه دوست دارد و کدام بهتر از من برمیآید، من این کار را خالص برای خدا انجام دهم.
امیدوارم خدا به برکت خون شهدا به همه ما توفیق بدهد که به این راه نزدیک شویم و در این مسیر قدم برداریم.
خدا روح امامرضواناللهعليه را با انبیا و اولیا محشور کند.
سایه مقام معظم رهبری را تا ظهور ولیعصرعجلاللهتعالیفرجهالشریف بر سر همه ما مستدام بدارد.
عاقبت همه ما را ختم به خیر بفرماید.
وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين