روز شهادت «شهید دکتر مفتح» به نام وحدت حوزه و دانشگاه تعیین شده است؛ این چه نکتهای دارد؟ آیا همۀ انقلابها اینطور هستند؟ آیا هر جایی انقلابی پدید میآید یک رکن آن وحدت نهاد دین و دانشگاه است؟ اگر فقط در کشور ماست، این وحدت چه خصوصیتی دارد که بر آن تکیه شده است؟ چرا انقلاب ما از وحدت همۀ اقشار سخن نمیگوید؟ مثلاً وحدت کارگران و کشاورزان و صنعتگران. حوزه و دانشگاه چه خصوصیتی دارد که وحدتشان مطرح شده است؟
ظاهراً همه انقلابها اینطوری نیست. مهمترین انقلابی که ما یادمان میآید و از آن یاد میشود، بیش از هفتاد-هشتاد سال پیش واقع شده و انقلاب مارکسیستی بوده است. از شوروی شروع شد بعد کمکم گسترش پیدا کرد و به چین و بعضی کشورهای آسیای شرقی رسید و در کمتر از پنجاه سال نصف دنیا را گرفت.
این انقلابهای پیش از این فلسفهشان را چگونه تدوین کردند و پایههایشان چه بود؟ پاسخ این است که محور فعالیت انقلابهای قبلی، چه انقلاب صنعتی اروپا و چه انقلاب سوسیالیستی-مارکسیستی، مسائل اقتصادی بوده است. انقلاب صنعتی که تأثیراتش را در صنعت و اقتصاد نشان داد. یعنی ماهیت انقلاب ما با ماهیت آن انقلاب زمین تا آسمان تفاوت دارد. اساس آن انقلابهای براساس ماتریالیسم شکل گرفت. اما در انقلاب اسلامی به جای اینکه بگوییم اصل ماده یا اصل انسان است، میگوییم خدا اصل است و اصالت دارد. این مقولۀ فرهنگی و مربوط به فکر و دل انسان است. انقلاب اسلامی عواطف و احساسات انسانی را درگیر میکند، بینش انسان به هستی را تغییر میدهد. بهجای اینکه ما خودمان را امری مادی و پدیدهای مادی صرف بدانیم و خواستههایمان هم در امور حیوانی متمرکز شود، باید فکر این باشیم که حقیقت انسانیت را رشد دهیم. فهم، معرفت، ایمان، ارزشهای انسانی و بالاخره قرب به خدا را افزایش دهیم.
ریشۀ انقلاب در تحول فرهنگ، بینش و نگرش به هستی است. بر همین اساس، لوازمی دارد که ما باید بیشتر بر عوامل فرهنگی تکیه کنیم. اما سؤال اینجاست که چه کسانی میتوانند این فرهنگ را در جامعه رشد دهند، تقویت و تأیید کنند و نشر و گسترش دهند، یعنی همان کاری که انبیا دنبال میکردند. فرهنگیان کشور متولی این امر هستند، ولی بهواسطه عوامل اجتماعی در دو بخش مشغولاند. بخشی در دانشگاه منحصر شده و بخش دیگری در حوزه، و باید اتحادی شکل گیرد. در اندیشۀ انقلابی ما، پیش از تولد انسان، نسبت دین با زندگی فرد شروع میشود و تا بعد مرگ وی و در همۀ امور مادی، خانوادگی، اجتماعی، هنری و... حضور دارد. همهجا باید ببینیم خدا چه دوست دارد و چه چیزی موجب تقرب به خدا میشود.
امام خمینیره ، دین را زنده کرد و گفت: «بخش اعظم فقه ما مربوط به امور سیاسی و اجتماعی است.» بخش کوچکی از فقه ما به مسائل عبادی فردی مربوط است و بر همین اساس باید دین و فرهنگ در نسبت و وحدت کامل باشند. امام خمینیره، دین را به مردم معرفی کرد و احیاگر دین در قرن ما بود.
اصل هستی را باید بهگونهای دیگر ببینیم، اینکه هستی آفریننده و ادارهکنندهای دارد. آن ادارهکننده همهجا هست و باید احکام و دستوراتش همهجا رعایت شود. بالاترین کمال انسانی نزدیکشدن به اوست. انقلاب نیز چون با فکر انسان سروکار دارد، باید رهبران و مخاطب اصلیاش اشخاص فرهنگی باشند. کسانیکه فکر دینی را به بهترین نحو پرورش دهند و ترویج کنند. براساس اندیشه انقلابی ما فکر دینی از زندگی مادی ما جدا نیست. بر همین اساس باید حوزه و دانشگاه با هم یکی بشوند. اگر تفکیکشده و مستقل باشند، هدف اصلی رخ نمیدهد؛ یعنی تحول فرهنگی و فکری در بینش انسان به هستی محقق نمیشود. اینکه مردمانی اهل فرهنگ باشند و این فرهنگ را فقط فرهنگ مادی شکل داده باشد، نتیجهاش سوسیالیسم است. اگر فرهنگ بخواهد جامی باشد و بتواند حقیقت انسان را رشد بدهد، باید با دین توأم شود. پس حوزه و دانشگاه باید وحدت داشته باشند و اگر این دو نهاد تمدنساز یکی شد، ساختارهای دیگر هم کمکم یکی خواهند شد.
اساس این انقلاب فکر، فرهنگ و ایمان است؛ برهمین اساس در وحدت حوزه و دانشگاه آنچه باید پیگیر آن بود این است که اهالی فرهنگ، مخاطبان و عوامل اصلی این وحدت باشند. در بخش دینی آن، حوزه و در بخش علوم دیگر، دانشگاهها هستند. اگر این دو نهاد با هم جوش بخوردند و تعامل فعال و مثبت داشته باشند، وحدت حاصل میشود و اهداف انقلاب اسلامی تحقق مییابد. دشمنان که از این موضوع خبر دارند، از همینجا برای ضربهزدن شروع کردند و تلاش میکنند مدام و روزبهروز بین حوزه و دانشگاه اختلاف ایجاد کنند و بیشتر جدایی بیندازند.
در همان سالهای اول پيروزی انقلاب که دانشگاهها تعطيل بود، بعد از درگيریها و شکست منافقين، تودهایها، فدایيان خلق و امثال اينها، گروهکهای الحادی و التقاطی دانشگاه را به پایگاهی برای خود تبدیل کرده بودند. مسئولان وقت به فکر افتادند تا در وضعیت دانشگاهها بازنگری داشته باشند و این نهاد علم، نوسازی يا بازسازی شود تا چهرۀ اسلامی در آنجا غالب باشد. بر همین اساس و دیگر نيازها «ستاد انقلاب فرهنگی» تشکيل شد. تشکیل این ستاد در آن وقت خيلی صدا کرد و توجه کشورهای غربی را جلب کرد. پیامش این بود که انقلاب ايران فقط انقلابی سياسی نيست، بلکه انقلاب فرهنگی هم هست. صاحبنظران و متخصصان مسائل مختلف در جهان جمع شدند تا ببينند انقلاب فرهنگی ايران چیست. حتی عدهای از استادان دانشگاههای مختلف دنيا به ايران آمدند تا ببينند اين انقلاب فرهنگی که ايران مطرح کرده، چیست.
از برنامههای ستاد انقلاب فرهنگی، بازنگری در برنامههای درسی دانشگاهها و محتوای کتابهای درسیای بود که به دانشجويان القاء میشد. در اين راستا مرحوم امام خمینیره تأکيد فرمودند، در اين قسمتها بايد از حوزه کمک بگيريد و حتی اين تعبير معروف از ايشان هست که «دستتان را به سمت حوزهها دراز کنيد؛ آنجا متخصصين اين علوم هستند» و طبعاً ستاد انقلاب فرهنگی نمیتوانست، چنين دستور صريحی از حضرت امام را نادیده بگیرد.
ستاد انقلاب فرهنگی اول از افرادی تشکيل شده بود که واقعاً برای اين کار صلاحيت داشتند؛ همچون مرحوم شهيد دکتر باهنر و افراد ديگر؛ ولی متأسفانه طولی نکشيد که بعضی از آنها شهيد شدند و به بعضی دیگر مسئوليتهایی ديگر واگذار شد و نتوانستند در ستاد انقلاب فرهنگی حضور فعالانهای داشته باشند.
پس از دستور امام، چند نفر از ستاد انقلاب فرهنگی به قم آمدند و خواست ایشان را مطرح کردند. پرسيديم: «شما طرحی برای همکاری بین حوزه و ستاد انقلاب فرهنگی داريد؟ ايدهای در اين زمينه داريد؟» حاصل گفتوگوها جوابِ منفی بود که «نه! ما ایدهای نداریم، چه برسد به طرح و برنامه. همين که امام فرمودند برويد از حوزه کمک بگيريد، آمدهايم.» بعد از گفتوگوهايی که انجام شد گفتيم که «ما طرحی برای همکاری حوزه و دانشگاه تهيه میکنيم و اين طرح را به ستاد انقلاب فرهنگی میفرستيم. اگر شما آن را، ولو با تغييراتی، تأييد و تصويب کرديد، ما کارمان را براساس طرحمان شروع میکنيم، وگرنه شما طرحی را تهيه کنيد تا ما ببينيم آیا میتوانيم موافقت کنيم يا نه.»
بنده به کمک يکی از دوستانمان، آقای محمدی عراقی، نشستيم و برای اين کار طرحی را تهيه کرديم که براساس آن باید دفتری به نام «دفتر همکاری حوزه و دانشگاه» تأسيس بشود. پنج رشته از علوم انسانی را که نسبت به ساير رشتهها جنبۀ مادر دارد، انتخاب کردیم که بين اين پنج رشته کميتههايی تشکيل بشود تا مسائل اين علوم را بررسی کنند. اصلیترين مسائل اين پنج رشته را انتخاب کردیم تا بررسی بشود؛ حدس میزديم باید حدود سی مسئله اصلی در هر کدام باشد که محل اختلاف اسلام و ساير مکاتب قرار میگيرد. اساتيد دانشگاه باید با چند نفر از اساتيد حوزه، اين مسائل را بررسی میکردند. کوشش ما این بود که کتابی مادر در هر علمی تهيه کنيم تا مسائل اصلی آن علم را بررسی کند و نظریۀ اسلام را در آن باره بیان نماید. براساس آن مسائل اصلی، ساير مسائل فرعی را پیگيری میکردیم تا به تدوين کتابهای درسی هر رشتهای در هر سال تحصیلی برسیم.
اینگونه بود که دفتر همکاری وحدت حوزه و دانشگاه شکل گرفت و تدوین متون درسی بهعنوان اولین گام عملی در راه این وحدت برداشته شد. گام بعدی اضافهشدن درسهای دینی ولو یک یا دو درس در سرفصلهای دانشگاهی با تدریس اساتید حوزههای دینی در دانشگاهها بود. این از اتفافات مثبتی بود که در ستاد انقلاب فرهنگی وقت به ریاست آقای مهدوی کنی رضوانالله علیه رخ داد. ستاد انقلاب فرهنگی شش نفر بودند؛ اولین تصمیمی که گرفتند این بود که درس معارفی در دانشگاهها گذاشته بشود تا اساتید حوزه این درس را در دانشگاه تدریس بکنند. این بهعنوان نماد وحدت حوزه و دانشگاه معرفی شد. البته اقداماتی همچون تربیت نیرو و همچنین تعیین سرفصلها در زمانی انجام شد که دانشگاهها تعطیل بود.
هدف از وحدت حوزه و دانشگاه این بود که دانشجو، هر رشتهای را از جمله علوم پایه، علوم طبیعی یا علوم انسانی بخواند، باید این علم به ابزاری برای رشد انسان و رسیدن به اهداف انسانی جامعه تبدیل شود. این اهداف در مقولۀ فرهنگ شکل میگیرد که از دستاوردهای فکری انقلاب است و علوم ابزار رسیدن به آن هستند. همچنین باید گفت، فرهنگ اصیل نیز فرهنگ اسلام است، پس باید اسلام حاکم باشد. درنتیجه باید بر همۀ این برنامهها و علوم شعاعی از نور اسلام بتابد و این کار باید در سایه وحدت حوزه و دانشگاه حاصل شود. تا وقتیکه این دو نهاد جزیرۀ مستقل هستند، هدف ذکرشده، تحقق نخواهد یافت و نهایتاً مثل دو نیروی متضاد علیه هم کار میکنند. شاید همین تضاد هم حرکتی ایجاد کند، اما حرکت سازنده نیست که انسان را به هدف اصلی برساند؛ بلکه حرکت بازدارندهای است که نیروها را از بین میبرد و پیشرفتی نمیآفریند.
ابزار وقتی ما را بهسمت پیشرفت سازنده میبرد که به وحدت حوزه و دانشگاه امید داشته باشیم و قدمی در راه شناخت بهتر حقیقت دین برداریم. علوم با مسائل زندگی ما سروکار دارند و آثار عینی مادیاش را در زندگی احساس میکنیم. اما در علوم الهی مثلاً شخصی چون امام خمینیره ، که فکری الهی پیدا میکند، محسوس نیست. بصیرت، نورانیت، وارستگی و گذشتی را که در وجود ایشان بروز پیدا کرده بود، نمیتوان محاسبه کرد. چیز دیگری است که باید درون قلب، یعنی باطن روح انسان، عوض شود. با عوض شدن صرف این مظاهر و مراتب دنیوی ، نمیتوان آن را احساس کرد. این موضوع تفاوت اصلی علوم مادی و فرهنگی است که باید برای رسیدن به تعالی انسانی استفاده شود.