صوت و فیلم

صوت:

شهادت‌طلبی لازمه انتظار فرج

در همایش شهادت و انتظار
تاریخ: 
سه شنبه, 29 ارديبهشت, 1388

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ.

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ‌عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ‌فِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَ‌حَافِظاً وَ‌قَائِداً وَ‌نَاصِراً وَ‌دَلِیلاً وَ‌عَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ‌تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً.

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا می‌کنیم.

فرارسیدن ایام شهادت حضرت زهراسلام‌الله‌علیها را به همه علاقه‌‌مندان به اهل‌بیت‌علیهم‌السلام تسلیت عرض می‌کنم. همچنین مصیبت رحلت مرجع عظیم‌الشأن، حضرت آیةالله‌العظمی بهجت‌رضوان‌الله‌علیه را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه و همه دوست‌داران اهل بیت‌علیهم‌السلام تسلیت عرض می‌کنم و از خدای متعال درخواست می‌کنیم که به فضل و کرم خودش، خلأ وجود ایشان و برکاتشان را با عنایات و ادعیه وجود مقدس حضرت ولی‌عصرارواحنافداه جبران بفرماید.

معنای صحیح شرکت بنده در این جلسه و مزاحمتی که برای عزیزان فراهم می‌کنم فقط این است که خدمت خادمان ولایت و گروه‌هایی که افتخار تحقیق و پژوهش در زمینه دو مفهوم ریشه‌ای در فرهنگ تشیع را به عهده دارند و این ابتکار را به خرج دادند که فعالیت‌های خودشان را در هم ادغام و به‌صورت یک حرکت به‌سوی نقطه واحدی ترسیم کنند، عرض ارادت کنم. بنده هم مثل پیرزنی که کلافی برای خرید یوسف آورده بود خواستم در این محفل شریف عرض ارادتی کرده باشم که ما هم دوستدار این خاندان و دوستداران این خاندان هستیم و اگر دستمان نمی‌رسد که کار بزرگی انجام بدهیم، کاری که بزرگان چه در جبهه‌های جنگ و چه در جبهه‌های جهاد با نفس انجام دادند، اگر آن کارها از ما نمی‌آید اما دوستشان داریم.

جایگاه شهادت‌طلبی و انتظار در مکتب تشیع

همین‌طور که اشاره کردند ما مفاهیم خاصی در فرهنگ تشیع داریم که گویی اساساً این مفاهیم برای اصل اسلام است ولی این مفاهیم در مکتب تشیع، برجسته شده و به‌گونه‌ای شده که امروز از ویژگی‌های این مکتب، شناخته می‌شود. یکی از این مفاهیم مفهوم شهادت و شهادت‌طلبی و یکی هم مفهوم انتظار است. البته در همه ادیان و به‌خصوص در دین مقدس اسلام، مسئله جهاد و شهادت جایگاه بسیار والایی دارد و همه مسلمآنها در طول تاریخ زندگی‌شان با این مفهوم سروکار داشتند و ارزش آن را درک می‌کردند و به آن معتقد بودند اما ارزش و مفهوم این واژه وقتی به اوج رسید که داستان کربلا تحقق پیدا کرد. آن‌وقت مفهوم شهادت، مصداقی پیدا کرد که همه عالم را تحت تأثیر قرار داد و به این صورت بود که مفهوم شهادت در مکتب تشیع جایگاه خاص خودش را پیدا کرد. همین‌طور مفهوم انتظار فرج یک مفهوم عامی است که در اصل اسلام هست و همه مسلمآنها انتظار روزی را دارند که حق بر باطل پیروز بشود، مخصوصاً با وعده‌هایی که در قرآن کریم داده شده که لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ،[1] لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ.[2] اما بعد از مطرح‌شدن مسئله غیبت ولی‌عصرعجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف و وظیفه شیعیان در زمان غیبت، مفهوم انتظار یک مصداق بارزی پیدا کرد که سرنوشت‌ساز شد و عامل بقای شیعه و رشد و حرکت و تکامل شد و به این صورت بود که این دو تا مفهوم در مکتب تشیع برجستگی خاصی پیدا کرد. بحمدالله از برکات انقلاب اسلامی ایران این است که در این دو سه دهه، ابتدا از طرف بنیان‌گذار جمهوری اسلامی و رهبر عظیم‌الشأن انقلاب حضرت امامرضوان‌الله‌علیه راجع به این دو مفهوم، مطالب بسیار عمیق، ارزنده و سازنده‌ای بیان شد و مردم کاملاً با جایگاه این دو مفهوم در نظام ارزشی اسلام و تشیع آگاه شدند. بیانات ایشان همچون نوری که در ظلمت‌ها می‌تابید و دل‌ها را روشن می‌کرد در دل‌های مستعدان، موجی از حرکت، نشاط و امید به وجود می‌آورد. بعد هم حوادثی که اتفاق افتاد، به خصوص دوران دفاع مقدس، این درختی که به یک معنا به دست ایشان غرس شده بود را آبیاری کرد و کسانی را تربیت کرد که در طول تاریخ حیات اسلام پیدا کردن نمونه‌هایی از آنها بسیار دشوار بود.

ما در اوایل طلبگی‌مان، در تاریخ می‌خواندیم که در صدر اسلام جوانی به نام حنظله صبحگاه شبی که عروسی کرده بود آمد در جنگ احد شرکت کرد و به شهادت رسید. پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ فرمودند که من ملائکه را می‌بینم که از آسمان نازل شدند و برای غسل دادن حنظله آب آوردند. به این مناسبت، حنظله غسیل الملائکه نامیده شد. ما تعجب می‌کردیم که چطور می‌شود که جوانی که آرزوی ازدواج و عروسی دارد، در شب زفافش، صبح هنوز غسل نکرده وارد جبهه جنگ می‌شود و به شهادت می‌رسد؟! این چه عشقی است؟! ولی در دوران دفاع مقدس کسانی را دیدیم و شنیدیم که حنظله‌ها باید خدمتگزار آنها باشند و داستآنهای آنها افسانه‌وار در تاریخ ثبت شد.

به‌هرحال این شرایط اجتماعی خاص سیاسی و نظامی‌ای که در دهه اول انقلاب اتفاق افتاد زمینه را فراهم کرد که این مفاهیم جایگاه خودش را در فرهنگ ما کاملاً بازبیابد و نقش خودش را در سازندگی نیروهای انسانی و ایجاد تحول در جوآنها و سالمندان ایفا کند. در این زمینه، کتاب‌ها نوشته شد و بسیاری از بزرگان، علما، نویسندگان، شعرا، ادبا، هرکسی به‌اندازه همت و ذوق و سلیقه خودش و بالاخره مواهبی که خداوند متعال به او عطا فرموده بود، در این زمینه بحث‌هایی مطرح کردند و خدماتی ارائه دادند. الحمدلله در این زمینه خیلی کار شده و در کنار بحث‌های ادبی و نظری و ذوقی، رفتارهای عاشقانه مجاهدان در جبهه‌ها، رزمندگان عزیز در صحنه‌های مختلف و مردم بزرگوارمان در عرصه‌ها و ساحت‌های مختلف، این حرکت را تقویت می‌کند. یک نمونه کوچک آن را امشب مثل هر شب جمعه و شب‌های چهارشنبه در مسجد جمکران ملاحظه می‌فرمایید.

پشتوانه عقلانی؛ لازمه پایداری نقش احساسات

نکته‌ای به نظرم رسید که این را مطرح کنم شاید زمینه‌ای بشود تا پژوهشگران از این زاویه هم به مسئله شهادت و انتظار و ارتباط آنها توجه بفرمایند و کارهای نویی انجام بدهند. با یک دید کلی می‌شود گفت در طول این سه دهه فعالیت‌های فرهنگی  بسیاری در زمینه رواج شهادت‌طلبی و همین‌طور انتظار انجام گرفته است که اگرچه اوج  این فعالیت‌ها در دهه‌های بعد از انقلاب بوده است ولی قبلاً هم مقدمات زیادی داشته و اصلاً انقلاب ما هم خودش ثمره‌ای از همین مفاهیم است. آهنگ عمده این فعالیت‌ها، آهنگ احساسی و عاطفی است و البته بسیار کار به‌جایی است چون موتور محرک وجود انسان احساسات و عواطفش است و اگر انسان احساس و عاطفه نداشته باشد موجود سرد و بی‌رمقی خواهد بود ولی احساسات و عاطفه یک ویژگی‌ای دارند که اوج می‌گیرند و رشد می‌کنند ولی تحت تأثیر شرایط طبیعی، آرام‌آرام رو به کمرنگ شدن پیش می‌روند. همه احساسات و عواطف انسانی دارای این ویژگی هستند و می‌توان آن را تجربه کرد. هر حالت احساسی که داشته باشید از نقطه‌ای شروع می‌شود، به دلایل مختلفی رشد می‌کند، به اوج می‌رسد و بعد آرام‌آرام کمرنگ می‌شود و فروکش می‌کند.

این نکته را هم عرض بکنم که خداوند در وصف قرآن می‌فرماید كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛[3] از ویژگی‌های قرآن این است که مؤمنین وقتی آیات قرآن را می‌شنوند مو بر اندامشان راست می‌شود و پوستشان دون‌دون می‌شود؛ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ منظور دون‌دون شدن پوست است. بعد می‌فرماید ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ. ولی این حالت که همیشه باقی نمی‌ماند و بعد آرام‌آرام نرم می‌شود. این همان تجسم حالت احساسی است که اوج می‌گیرد ولی کم‌کم و آرام‌آرام، فروکش می‌کند تا به حالت طبیعی عادی برگردد.

اگر احساسات و عواطف بخواهد در زندگی انسان، چه در زندگی فردی و چه در زندگی اجتماعی، نقش پایداری داشته باشد باید از یک پشتوانه عقلانی برخوردار باشد. مثل یک دستگاه تولید انرژی است که قدرت احساس و عاطفه را تغذیه می‌کند و دائماً نیرو را به مرکز احساسات، پمپاژ می‌کند. اگر آن ادراک عقلی و شناخت عقلانی، قوی باشد احساسات تدریجاً نو به نو رشد می‌کنند و خاموش نمی‌شوند و اگر یک حالت نرمش و کمرنگ شدن پیدا بکند باز مجدداً از نو حرکت کرده و رشد می‌کند. بقای نتایج احساسات و عواطف مرهون پشتوانه عقلانی و شناختی آنهاست. اگر این پشتوانه باشد، تأثیرات آنها مضاعف می‌شود و الا تأثیرات آنها کم‌وبیش موسمی خواهد بود.

شاید شما به مواردی برخورد کرده باشید یا در تاریخ شنیده باشید، به‌خصوص تاریخ صدر اسلام نمونه‌های روشنی دارد، تاریخ انقلاب ما هم از این نمونه‌ها داشته منتها خیلی مصلحت نیست که روی آنها تکیه بشود که کسانی بودند که واقعاً به انقلاب علاقه‌مند بودند و گاهی در اثر بیانات حضرت امام‌رضوان‌الله‌علیه و گاهی در اثر عوامل اجتماعی دیگری عواطف و احساساتشان تحریک می‌شد و حاضر می‌شدند که برای فعالیت در اجتماعات شرکت کنند. حتی من کسانی را سراغ دارم که قبل از پیروزی انقلاب در مبارزات سیاسی و مبارزات مسلحانه شرکت کردند و واقعاً هم به اسلام و انقلاب علاقه‌مند بودند و عامل احساسی و عاطفی در آنها قوی بود اما پس از چندی، یا در زندان، یا در اثر معاشرت با اشخاص دیگر، تدریجاً روحیه‌شان را از دست دادند و به یک معنا بریدند. آن احساساتشان دروغ نبود، واقعاً به انقلاب و به مبارزه علاقه داشتند، فداکاری می‌کردند، حاضر بودند زندان بروند و شکنجه بشوند، اما این احساسات فقط در حد یک موج بود و به خاطر اینکه پشتوانه عقلانی نداشت و در اثر شبهاتی که القاء می‌شد و تبلیغات کسانی، آن موج کم‌کم می‌خوابید و آرام می‌شد و گاهی العیاذبالله معکوس می‌شد. نمونه‌هایی داریم. شما هم اگر تأمل کنید در همین دوران انقلاب نمونه‌های زیادی از آن خواهید یافت. در صدر اسلام هم که الی ‌ماشاءالله چنین اشخاصی را می‌یابید؛ همان کسانی که در جنگ‌های بدر، احد و حنین شرکت می‌کردند و هنوز خیلی‌ از آنها معلول جنگی بودند، بعد از رحلت پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ در سقیفه جمع شدند و علی‌علیه‌السلام را تنها گذاشتند. این را عرض کردم برای اینکه نقش عقلانیت در پشتیبانی از احساسات و عواطف مقداری روشن بشود.

راه ماندگاری فرهنگ شهادت‌طلبی و انتظار

اکنون می‌خواهم عرض بکنم که ما در زمینه مسائل شهادت‌طلبی و انتظار، آن‌طور که بایدوشاید از لحاظ شناختی و عقلانی، کار عمیقی نکردیم. همه تحقیقات، پژوهش‌ها، مقالات، اشعار، ذوقیات و هنرهای ما متوجه منعکس کردن جنبه‌های احساسی و عاطفی اینها ست و حتی در عشق به سیدالشهدا‌علیه‌السلام و عشق به امام زمان‌ارواحنافداه همه صحبت از عشق و احساس است. چه می‌تواند این را ثابت و ماندگار کند؟

یک نمونه اینکه احساسات وقتی پشتوانه عقلانی نداشته باشد آسیب‌پذیر است این است که شما کسانی را می‌بینید که نسبت به امام حسین‌علیه‌السلام خیلی علاقه دارند، حاضرند اموالشان را صرف کنند، زندگی و کارشان را در ایام عزاداری تعطیل کنند اما همین‌که ایام عزاداری تمام شد و وارد بازار و کار شدند می‌بینید که کارهایی انجام می‌دهند که اصلاً با محب امام حسین‌علیه‌السلام سازگار نیست؛ تاجر است باز دنبال رباخواری است، در خانواده است باز همسرآزاری می‌کند، همسایه‌آزاری می‌کند و چیزهای دیگر؛ با اینکه دروغ هم نمی‌گوید، واقعاً امام حسین‌علیه‌السلام را دوست دارد، اسم امام حسین‌علیه‌السلام را که می‌شنود اشکش جاری می‌شود. این‌جور کسی خطرناک است. امام حسین‌علیه‌السلام دوست دارد که دوستدارانش کاملاً پیرو او باشند، اصلاً برای این شهید شد که ارزش‌های اسلامی پیاده بشود. حتی دیده می‌شود که علاقه‌مندان به سیدالشهداعلیه‌السلام گاهی نمازشان قضا می‌شود، مثلاً شب عاشورا می‌روند تا سحر سینه می‌زنند و نماز صبحشان قضا می‌شود! امام حسینی که در زیارتش می‌خوانیم أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ، اما نماز عزادارانش قضا شود! این یک نوع تناقض است. علتش این است که عامل شناختی در آنها ضعیف است. احساسشان قوی است، در اثر بیاناتی که شنیدند و آثاری که موجب برافروخته شدن احساسات می‌شود احساسی قوی‌ دارند اما عنصر شناخت و عنصر عقلانیت در آنها ضعیف است. به همین دلیل گاهی شبهاتی از طرف دشمنان و شیاطین القاء می‌شود و این شبهات، کم‌کم و ناخودآگاه در آنها اثر می‌گذارد. ما کسانی را داشته‌ایم که سال‌ها سوابق تحصیلات علوم دینی با نمره ممتاز داشتند، سوابق مبارزه و زندان و شکنجه داشتند اما در زندان با عناصر فرهیخته مبارزی از گروه‌های مختلف چپ، همبند بودند و با هم معاشرت داشتند. آنها آرام‌آرام سؤالاتی را مطرح کردند و اینها  در اثر ضعف شناختی که داشتند احساساتشان کم‌کم فروکشید. غالبشان براثر پیروزی انقلاب و جریانات اوایل انقلاب، پیش از پیروزی آزاد شدند ولی کار به جایی رسید که وقتی از زندان آزاد شدند دیگر آن روحیه صفا، معنویت و عبادت را از دست داده بودند و بعضی‌هایشان حتی از ایران رفتند و جزو گروهک‌ها شدند. اینها  برای این است که عامل شناخت، ضعیف بوده است.

اینها  که گفتم همه مقدمه بود. من می‌خواهم مسئله را از زاویه دیگری خدمت عزیزان مطرح کنم تا انگیزه‌ای بشود که در این بُعد، بیشتر کار بشود. همه ما می‌گوییم و معتقدیم که شهادت سیدالشهدا‌علیه‌السلام عامل بقای اسلام شد. می‌گوییم درخت اسلام با خون شهید آبیاری می‌شود. واقعاً هم همین‌طور است اما وقتی در یک محیط خلوت، در یک بند زندان، یک نفر چپی، منکر خدا و منکر دین، کنار شخص بنشیند و بگوید: این چه حرفی است که می‌زنی؟! کسی می‌رود جایی کشته می‌شود چه جور درخت اسلام آبیاری می‌شود؟! این چه تأثیری دارد؟! اینها  چیزهایی است که آخوندها درست کردند برای اینکه مردم را به طرف خودشان بکشند، خودشان از آنها استفاده کنند و یک نتایج احساسی و نتایج اجتماعی هم از آن بگیرند و الا این حرف‌ها چیست؟! خون دادن سیدالشهدا باعث این شد که اسلام زنده بماند؟! خب چه ربطی دارد؟! و چیزهایی از این قبیل.

من دارم اینها  را در این محیط علمی خدمت آقایان می‌گویم ولی اینها  و نظیر اینها  و ده‌ها شبهاتی ازاین‌دست است که گاهی در یک محیط آرام و دور از احساسات مطرح می‌شود، آنجا دیگر سینه‌زنی و گریه کردن برای سیدالشهداعلیه‌السلام نیست؛ در سلول زندان است، نشسته است و می‌گوید یعنی چی؟ گفتید که خون امام حسین، اسلام را زنده کرد. چطور خون زنده می‌کند؟! یا یعنی چه که آدمیزاد دعا بکند که خدایا شهادت را نصیب من کن!

همه ما می‌دانیم که در دوران دفاع مقدس دسته‌گل‌هایی بودند که آرزو می‌کردند که در راه خدا شهید بشوند. جوانی از بستگان بود که شب‌های جمعه از تهران به مسجد جمکران می‌رفت و احیا می‌گرفت. از ایشان علتش را پرسیده بودند، گفته بود حاجتی دارم، نذر کردم چهل شب جمعه بروم احیا بگیرم تا حاجتم را بگیرم. اصرار کرده بودند که بگو حاجت تو چیست؟ گفته بود حاجتم شهادت است؛ نذر کردم چهل هفته، شب جمعه در مسجد جمکران بروم احیا بگیرم که شهید بشوم! این واقعیتی بسیار مقدس است. ما باید خاک پای این جوآنها را به سرمان بکشیم اما حالا در یک محیط فکری وقتی سؤال می‌کنند که آقا این هم حرف شد؟! یک جوانی که باید برود تحصیلات بکند، باید خدمت به جامعه بکند و چنین و چنان باشد آرزو بکند که کشته بشود! خب که چه بشود؟!

آن فرهنگ از نظر یک ارزش معنوی برای ما جا افتاده و جای شکی نیست اما اینها  با بیانات احساسی و عاطفی آبیاری شده است. اگر شبهه‌های شیطانی در کنار آنها مطرح بشود معلوم نیست که همه بتوانند درست جواب بدهند. حتی ادامه طرح این شبهات به این کلام حضرت علی‌علیه‌السلام می‌رسد که می‌فرمایند: وَاللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ؛ سؤال می‌کنند که این چه حرفی است می‌زنید؟! مرگ یعنی اینکه انسان دست از زندگی بکشد و از آثار زندگی محروم بشود. خب این چه انسی دارد؟! اینکه انس امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام با مرگ از انس طفل شیرخوار به سینه مادر بیشتر است یعنی چه؟! چه انسی؟!

ما هیچ شکی نداریم که مطلب درست است و همین‌طور هم است و ما هم سعی می‌کنیم یک اثری از شباهت به آن پیدا کنیم اما وقتی بحث شبهات عقلانی می‌شود و دشمنان و شیاطین انس و جن، وسوسه‌هایی می‌کنند که این وسوسه‌ها لازمه زندگی انسان در این عالم است؛ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاس،[4] وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ،[5] انسان در مقابل این وسوسه‌ها چگونه مقاومت بکند و در دهان شیطان بزند و او را خاموش کند که دیگر نتواند شبهه‌اش را تکرار کند. چه باید گفت؟ مخصوصاً در ارتباط با مسئله انتظار با شهادت که حالا منتظران واقعی، شهادت‌طلب هستند نه عافیت‌طلب که وقتی دعا می‌کنند می‌گویند: وَ‌اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ‌اَعْوانِهِ وَ‌الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. کسانی هستند که انتظار دارند آقا تشریف بیاورند تا حکومت عدل برقرار بشود و ظلم برچیده بشود، بسیار خوب. خب چرا من کشته بشوم؟! چرا من آرزو بکنم که کشته بشوم؟! خب آرزو کنم زنده باشم تا آن عالم را ببینم. این چه خصوصیتی دارد که منتظر واقعی، منتظری است که شهادت‌طلب باشد و انتظار فرج با عشق به شهادت توأم بشود، چه چیزی این دو تا را با هم پیوند می‌دهد؟ این مسئله مهمی است.

رابطه انتظار فرج با عشق به شهادت

بنده کمتر برخورد کردم با اینکه این‌جور مقولات را در نشریات و کتاب‌ها بپرورانند که چرا ما اصلاً باید عاشق شهادت باشیم و حتی انتظار ما برای فرج باید با آرزوی ما برای شهادت توأم باشد. چه رابطه‌ای بین اینها  وجود دارد؟ بیان این مطلب، طرح سؤال و تأکیدی است برای اینکه این موضوع مورد توجه عزیزان پژوهشگر قرار بگیرد و در این زمینه هم قلم‌فرسایی لازم و روشنگری‌ها برای کسانی که احیاناً در معرض شبهات و وسوسه‌ها قرار می‌گیرند انجام بگیرد.

به یک فکر خامی که در این زمینه می‌شود مطرح کرد یک اشاره‌ای می‌کنم، شاید سرنخی باشد برای اینکه بابی فتح بشود و تحقیقاتی در این زمینه انجام بگیرد و ما هم از نتایجش استفاده کنیم. حالا اینها یی را که عرض کردم فقط طرح سؤال بود، پرانتز بسته، تمام شد، نقطه سرخط!

جایگاه نیاز و انتظار در زندگی انسان

ما وقتی در این زمینه به آگاهی می‌رسیم که بفهمیم در چه عالمی داریم زندگی می‌کنیم؛ خدای متعال ما را طوری آفریده و این عالم را تدبیر فرموده که انسان دائماً احساس احتیاج می‌کند؛ بچه که متولد می‌شود احساس گرسنگی و تشنگی می‌کند، به سینه مادر می‌چسبد. ما در زندگی‌مان دائماً انواعی از نیازها را داریم که حالا روانشناسان دسته‌بندی کردند که این نیازها چند نوع است و کدام‌یک از آنها درست و کدام‌یک درست نیست. این را به قول آقای قرائتی‌حفظهم‌الله زیادی گوش کنید! انسان هرقدر کامل‌تر بشود نیاز بیشتری دارد. انسان خیال می‌کند وقتی کامل می‌شود نیازهایش برطرف می‌شود. مثلاً وقتی انسان پولدار می‌شود دیگر فقیر نیست و احتیاج انسان به پول، کم می‌شود اما این عالم طوری است که هر چه آدمیزاد در انسانیت کامل‌تر می‌شود نیاز خودش را بیشتر می‌بیند. تا آنجایی که اولیای خدا همه هستی‌شان را نیاز می‌بینند، آن‌هم نه یک نوع و نه دو نوع.

به‌هرحال ما این‌جور آفریده شده‌ایم که دائماً نیازها را احساس می‌کنیم و درصدد رفع این نیاز برمی‌آییم. خود این یعنی چی؟

وقتی گرسنه‌ایم درصدد برمی‌آییم که غذایی تهیه کنیم، نهار خوب و خوشمزه‌ای داشته باشیم و استفاده کنیم و سیر بشویم تا رفع این نیاز گرسنگی بشود؛ یعنی ما طوری تربیت شده‌ایم که باید انتظار داشته باشیم. وقتی نیازمان را احساس کردیم باید بدانیم که این نیاز، قابل‌ رفع است، راهی برای رفع این نیاز وجود دارد، ما باید آن راه را طی کنیم و به آن چیزی که پاسخ این نیاز است برسیم. در خوردنی‌ها پاسخ به نیاز، غذاست. در پوشیدنی‌ها، لباس است. مسکن است، خانه است و خیلی چیزهای دیگری که شما می‌توانید به اندازه ظرفیت ذهنتان انواع نیازها را تصور کنید؛ یعنی اصلاً وجود ما و زندگی ما در دنیا توأم با انتظار است. دائم احساس نیاز می‌کنیم و انتظار داریم که این نیاز برطرف بشود. تلاش می‌کنیم تا زمینه‌ای فراهم بشود تا آن نیازمان را برطرف کنیم. این‌جور نیست؟! اگر انسان طوری شد که احساس نیاز نکرد،  _مثل وقتی‌که انسان در حالت کما می‌رود و بدن احتیاج به غذا دارد ولی درک نمی‌کند_ در این شرایط دیگران باید مواد غذایی را به بدن تزریق کنند و خودش نمی‌فهمد. یا یک‌وقت احساس نیاز کرد ولی امیدی به اینکه نیازش برطرف بشود ندارد و تن به مرگ می‌دهد. بله، این نیاز را دارم ولی راهی برای رفع آن نیاز ندارم و باید تسلیم شد؛ گاهی تسلیم زبونانه در مقابل دشمن و گاهی تسلیم در مقابل عوامل طبیعی و تسلیم مرگ شدن.

تسلیم؛ نقطه مقابل انتظار

نقطه مقابل انتظار، تسلیم است یعنی دست از فعالیت، مقاومت و استقامت برداشتن. تسلیم، حالت ضد انتظار است. اگر کسی انتظار دارد، فعالیت می‌کند تا به آن هدفش برسد. وقتی دست از فعالیت برمی‌دارد که یا احساس نیاز نکند و یا امید رسیدن به آن مطلوبش را نداشته باشد. گاهی هم یک حالات تخدیر در انسان پیدا می‌شود؛ انسان احساس می‌کند، می‌داند هم نیاز دارد، می‌داند هم راه علاج دارد اما تخدیر شده است. مثلاً معتادها گرسنه‌شان هم که می‌شود همت اینکه از جا بلند بشوند و غذا بخورند ندارند. یا اگر پول هم داشته باشند، امکان هم داشته باشند اما همت اینکه از جایشان بلند بشوند و بروند از بازار خرید بکنند ندارد. این، حالت تخدیراست.

این نیازها، نیازهای حیوانی است، ما در این نیازها با انعام و بهائم شریک هستیم. بنابراین افتخاری نیست که انسان زحمت بکشد و شکمش را سیر کند یا نیازهای جسمانی و غرایزش را اشباع کند. اینکه هنر نیست، همه حیوانات هم اینها  را دارند.

کمال انسان در سایه درک نیاز واقعی

چیزی که مهم است این است که انسان نیاز انسانی‌اش را درک بکند، بفهمد انسان بما أنّه انسان به چه نیاز دارد. درک اینکه ما به چه چیزی نیاز داریم خودش کمال بزرگی است. همه ما معتقدیم بیشترین نیاز ما به خداست. این‌جور نیست؟! کسی هست که منکر این حرف باشد؟! اما ما چقدر تلاش می‌کنیم که به خدا نزدیک بشویم؟! همین اندازه که خیلی هنر کنیم گناهی مرتکب نشویم و واجباتمان را انجام بدهیم. آن‌کسی نیازش را بهتر درک می‌کند که شب تا صبح سعی می‌کند هزار رکعت نماز بخواند. علی‌علیه‌السلام را می‌گویم؛ در خانه فقرا هم برود و غذا برساند، ناله‌ها و مناجات‌هایش را هم بکند، آخر شب، نزدیک سحر بگوید: آه آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَةِ الطَّرِيق. فهم او با ما خیلی فرق دارد، او نیازهایی را درک می‌کند که ما اصلاً بو نکردیم. او که با خدا شوخی نمی‌کند که آن‌جور اشک بریزد. تازه بعد از آن‌ همه عبادت بگوید: آه، چقدر راه طولانی است و چقدر توشه علی کم است. اینها  را شوخی نمی‌کند. او نیازش را بهتر درک می‌کند. ما تخدیر شده‌ایم و نمی‌فهمیم که به چه چیزهایی نیاز داریم. ما نیازهای حیوانی‌مان را بیشتر درک می‌کنیم. اینکه انسان چه نیازی به خدا دارد را درست نمی‌فهمیم و اگر فهمیدیم، خود این یک کمال بزرگی است. آن‌وقت بعد از فهم نیاز، چه اندازه موفق بشویم و تلاش کنیم به اینکه آن نیاز را به یک صورتی برطرف کنیم و به رفع آن نیاز یعنی به منبع بی‌نیازی نزدیک بشویم. این می‌شود شیعه علی‌علیه‌السلام بودن و راه علی‌علیه‌السلام را رفتن. این می‌شود حسینی شدن و راه امام حسین‌علیه‌السلام را پوییدن؛ اما ما فقط فکر نیازهای مادی‌مان هستیم و نهایتاً اینکه ظلم برداشته بشود تا مردم راحت باشند و در آخر هم به راحتی دنیا برمی‌گردد.

یادتان هست که امام‌رضوان‌الله‌علیه فرمود: اسلام و همه انبیا برای برقراری عدالت زحمت کشیدند اما برقراری عدالت، هدف نهایی نیست. یادتان است فرمود هدف نهایی چیست؟ فرمود: هدف، معرفة الله است. این را من نمی‌توانم بفهمم که یعنی چه؟ آخر، هدف معرفة الله است یعنی چه؟ او می‌فهمید. کلاس او خیلی از ما بالاتر بود. خدا آناً فآناً بر علو درجاتش بیفزاید. اینکه انسان بفهمد که چه نیازهایی دارد خودش خیلی کمال است.

مفهوم انتظار

انتظار یعنی اول احساس نیاز کردن، دوم اعتقاد به اینکه این نیاز قابل ‌رفع است، سوم شناختن آن راهی که آن نیاز را می‌تواند برطرف بکند و چهارم، همت کردن برای پیمودن آن راه، این می‌شود انتظار و این می‌شود زندگی. اصلاً مگر زندگی ما غیر از این است؟ اصلاً مفهوم انتظار از زندگی این عالم جدا نیست و به زبان فلسفی، این عالم، عالم استعدادها و بالقوه‌هاست. باید تلاش کرد تا آن استعدادهایی که خدا در وجود انسان قرار داده را به فعلیت رساند. انبیا آمدند راهش را به ما نشان بدهند که چه کنیم که این استعدادها را به فعلیت برسانیم.

بندگی؛ روح انتظار

ما اگر بتوانیم اول با دلایل عقلی، بعد با دلایل قرآنی و بیانات اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین باور کنیم که ما غیر از حوایج مادی‌مان، غیر از همسر و فرزند خوب داشتن، غیر از اتومبیل شیک و خانه مستقل داشتن، غیر از شغل آبرومند و سلامتی بدن داشتن و... یک چیز دیگر نیاز داریم؛ اینها  چیزهایی است که همه حیوانات هم دارند و شکل آنها فرق دارد. اینها  نیازهای حیوانی است. ما باید بفهمیم که نیاز دیگری داریم و راه آن را یاد بگیریم و تلاش کنیم تا به معدن بی‌نیازی‌ها نزدیک بشویم. روح آن تلاش‌ها بندگی است، یعنی آن چیزی که باعث می‌شود آن نیاز انسانی انسان که قرب به خداست برطرف بشود، بندگی کردن است، یعنی انسان همه‌ چیز خود را در اختیار خدا بگذارد؛ قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.[6]

شهادت‌طلبی یعنی چی؟ یعنی انسان حاضر بشود جانش را در اختیار خدا قرار بدهد. اگر کسی حاضر بشود هستی‌اش را در راه خدا فدا کند یعنی تازه راه رسیدن به آن کمال انسانی که قرب به خداست را یافته است. علاقه دارد که این کارها را بکند، همان‌طور که علاقه دارد موقع نماز که می‌شود نمازش را بخواند، وقتش را صرف نماز بکند، سحر بستر گرم‌ونرم را رها کند و بلند بشود و نماز شب بخواند؛ تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا.[7] او چه جور حاضر است وقت و راحتی خود را صرف کند؟ پولدار، حاضر می‌شود پولش را صرف کند. آنهایی که عاشق امام حسین‌علیه‌السلام هستند چه‌کار می‌کنند؟ حاضرند همه هستی‌شان را وقف امام حسین‌علیه‌السلام کنند. عشق است دیگر، عشق این‌جوری است. اگر فهمیدیم که با وجود همه اینها ، امام حسین‌علیه‌السلام هم یکی از بندگان آن بی‌نیاز مطلق است، ارزش امام حسین‌علیه‌السلام هم به خاطر این بود که ما را به‌طرف او دعوت می‌کرد، راهی بود برای اینکه ما را به او نزدیک کند و همین‌طور سایر ائمه اطهارعلیهم‌السلام. اگر این را فهمیدیم و فهمیدیم که راه رسیدن به او، تقدیم همه چیز برای او است، آن‌وقت تقدیم جان کردن برای محبوب هم مشکلی نخواهد بود؛ نه‌تنها مشکلی نخواهد بود بلکه آرزو خواهد بود و اینجاست که انتظار با شهادت پیوند عقلانی پیدا می‌کند.

پروردگارا! تو را به مقام عزیزانت، کسانی که عاشقانه در راه تو شهید شدند قسم می‌دهیم که شمه‌ای از این حقایق را به قلب‌های نالایق ما هم عنایت بفرما!

محبت خودت و اولیای خودت را در دل‌های ما زیاد بفرما!

روح امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای عزیز ما را با انبیا و اولیا محشور بفرما!

توفیق ادامه راه آن بزرگواران را در حد توان و ظرفیتمان به ما هم عطا بفرما!

در ظهور ولی عصرارواحنافداه تعجیل بفرما!

ما را مشمول ادعیه زاکیه آن حضرت قرار بده!

سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

خدمتگزاران به اسلام و مسلمین را موفق بدار!

عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما!



[1]. توبه، 33.

[2]. انفال، 8.

[3]. زمر، 23.

[4]. ناس، 5.

[5]. ق، 16.

[6]. انعام، 162.

[7]. سجده، 16.