بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح پرفتوح امام راحلرضوانالله عليه و همه شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خداي متعال را شکر ميکنم که حيات و توفيقي عنايت فرمود که بار ديگر به زيارت چهرههاي نوراني شما عزيزان مفتخر بشوم. احساس قلبي بنده و آنچه در دلم هست اين است که شما از باوفاترين، صادقترين، پابرجاترين و مخلصترين ياران امام هستيد که امام شما را به ياران پيغمبر اکرم و ائمه معصومينصلواتالله عليهم اجمعين وصل کرد. اين توفيقي که خدا به شما عزيزان داده است، توفيق بسيار گرانبهايي است که نصيب هر کسي نميشود، خدا دوستان خودش را خودش انتخاب ميکند.
بنده بهعنوان يک خادم افتخار دارم به شما عزيزان، عرض سلام و ارادت بکنم و از خداي متعال درخواست کنم که شما را ثابتقدم بدارد، امثال شما را براي خدمت به اسلام و مسلمين و آمادگي براي ظهور ولیعصرارواحنا فداه زياد کند، روح امام راحل را با انبيا و اوليا محشور کند و سايه بلندپايه جانشين شايستهشان را بر سر همه ما مستدام بدارد.
در اين چند دقيقهاي که مزاحمتان هستم چهبهتر که آيهاي از قرآن بخوانم و به اندازهاي که خدا توفيق بدهد مقداری در اطرافش صحبت کنم؛ اعوذ بالله من الشيطان الرجيم يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.[1] اين آيه را بارها شنيديد و در اطرافش مطالبي مطالعه کرديد يا شنيديد. براي بعضي از نوجوانهايي که ممکن است در ذهنشان نباشد ترجمه مختصري ميکنم؛ خداي متعال جامعه مسلمين را مخاطب قرار ميدهد و ميگويد آهاي مؤمنين! اگر کسي در ميان شما از دين خودش برگردد جاي نگراني نيست، بهزودی خدا مردمي را خواهد آورد که اولاً خدا آنها را دوست ميدارد، ثانياً آنها خدا را دوست ميدارند و اینها اوصافي دارند که ميشود با اين اوصاف آنها را شناخت:
وصف اوليشان اين است که اینها نسبت به مؤمنان راستين بسيار خاضع و رام هستند، در مقابل آنها هيچ انانيتي از خود نشان نميدهند. تعبير قرآن اين است که أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ؛ أَذِلَّة يعني خيلي رام هستند، تسليم هستند. برعکس در مقابل دشمنان خدا، بسيار سرسختاند، يعني آن رام شدن و خاضع شدنشان مال ضعفشان نيست. چون آنها ميبينند آنها بندگان خدا هستند، در مقابل آنها خضوع ميکنند، اما در مقابل دشمنان خدا آنقدر سرسخت هستند که در مقابل آنها به هيچ قيمتي سر خم نميکنند؛ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ.
وصف دیگرشان این است که يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ؛ در راه خدا تلاش ميکنند؛ يعني هر چه در اختيار دارند در راه خدا صرف ميکنند. از مالشان، آبرويشان، موقعيتشان و حتی جانشان چيزي کم نميگذارند.
آخرين وصفي که خداي متعال براي اين بندگان ذکر ميکند که بسيار مهم است اين است که اینها از هيچ ملامتگری نميهراسند. بعد هم ميفرمايد اين يک فضل الهي است که خدا به هر که ميخواهد ميدهد و به همهکس نميدهد؛ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. خدا هم گشايشگر است و باب رحمتش باز است و هم داناست و ميداند چه کسي لياقت چه کاري را دارد.
از اين آيه شريفه نکتههايي را ميشود استفاده کرد و الهاماتي ميشود گرفت. اولش نوعي انذار است؛ بسیاری از ما عادت کردهايم که وقتي ميبينيم کساني، در يک راه راست و صحيحي قدم گذاشتند و مدتي در آن راه باقي ماندند چنين تصور ميکنيم که اینها دیگر همیشه در راه صحیح خواهند بود. خودمان اگر مدتي اهل ايمان و تقوا و اهل يک گروه صالحي بودیم خيال ميکنيم اين ديگر ثابت شده و ديگر تغيير نميکند، ما ديگر اينيم! ديگران را هم که ميبينيم چنين تصوري ميکنيم. اين آیه يک هشداري است که خيال نکنيد هر کسي که مدتي راه صحيحي رفت هميشه در آن راه باقي ميماند، ممکن است کساني آنچنان دچار لغزش بشوند که بهکلی از دين خارج بشوند. شايد در اين دوران کوتاه سي و چند سال انقلاب، البته کوتاه در مقياس تاريخ، نمونههايي از آن را ديده باشيد. بنده متعدد ديدم. اين يک هشدار است که حواستان جمع باشد، اينطور نيست که وقتي گفتيم ما ايمان آورديم و مدتي هم در يک راهي باقي بمانيم ديگر کار ما تمام است؛ أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ؟![2]
اميرالمؤمنينسلاماللهعليه مشغول تجهيز پیکر پيغمبر اکرمصلياللهعليهوآله بودند، ایشان با يکی دو نفر از نزديکان، بدن پيغمبر را غسل دادند و کفن کردند و دفن کردند. حضرت علي مشغول بود و روي قبر پيغمبر خاک ميريخت تا چاله قبر را پر کند، بيل دستش بود داشت روي قبر خاک ميريخت، برايش خبر آوردند که مهاجرين و انصار در سقيفه بنيساعده جمع شدند و براي پيغمبر جانشين تعيين کردند. بيل را روي خاکها زد، دستش را به کمرش زد و این آیه را تلاوت فرمودند: الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ؟! مردم خيال کردند همینکه ميگويند ما ايمان داريم ديگر تمام شد و امتحان نخواهند شد؟! يعني اين اولين امتحان بزرگي است که جامعه اسلامي به آن مبتلا شد و اکثريت رفوزه شدند. پس ما بايد هميشه نگران اين باشيم که مبادا در راهي که انتخاب کرديم بعد بلغزيم و منحرف بشويم، از راه خارج بشويم، نفهميم، گيج بشويم.
شما که پيادهروي ميکنيد اين مسئله را زياد تجربه کرديد؛ آدم دارد با يک جمعي در راه ميرود، در يک بيابان صافي که باشيد اين کناريها گاهي ممکن است کمي زاويه بگيرند. کمکم زاويه گرفتند و گم شدند، ميگويند خب حالا چند قدمي دور ميشويم و بعد به هم ميرسيم. یککمی که فاصله ميگيرند دوستانش را ميبينند که دارند ميروند و اینها کمی مثلاً به سمت راست يا چپ مايل شدهاند. اینها مشغول صحبت و کار و حرف خودشان ميشوند، یکوقتی سر بلند ميکنند و ميبينند که ديگر اصلاً دوستانشان دیده نمیشوند و خيلي از آنها فاصله گرفتهاند. اول يک زاويه کوچولو باز شد، با دوستانشان چند قدم فاصله نداشتند اما پيش که رفت فاصله به طرف بينهايت ميرود و ديگر هيچ حدومرزی نميشناسد، یکوقتی آدم چشم باز ميکند و میبیند که اصلاً از دوستانش خبري نيست و آنها يک راه ديگر رفتند. اين است که حواستان باشد از قافله پيشرو یعنی کساني که راه را ميشناسند کنار نيفتيد. اين خطر سر راه آدميزاد هست که تحت تأثير يک عواملي، يک خورده فاصله بگيرد. اول بگويد چيزي نيست، حالا يک قدم، دو قدم است فرقی هم نميکند، اما اين امتداد که پيدا ميکند یکوقتی متوجه ميشود که اصلاً يک راه ديگري رفت، آنها يک راه ديگري هستند. اين يک هشدار که مسئله ارتداد يک امر ممکني است، خيال نکنيد همه اصحاب پيغمبر تا آخر جزو مؤمنين خالص خواهند ماند بلکه کساني مرتد خواهند شد. اين يک نکته، یک هشداري است و اين هشدار هميشه وجود دارد و فقط مال آن زمان نبود، امروز هم هست و فردا هم خواهد بود.
نکته دوم اينکه در همان زمان صدر اسلام بودند، بعد از آن هم هستند، امروز هم هستند، کساني که مشارکتشان در انقلاب، تبعي و طفيلي بود، خودشان انگيزه اصلي براي اين کار نداشتند، مثل اينکه گاهي آدم اصلاً قصد اين را ندارد که به مجلس، مسجد يا فرض کنيد نماز جمعهاي برود. در راه به دوستش برمیخورد و ميبيند او دارد ميرود او هم ديگر همراهش ميرود. خيلي فرق ميکند که آدم صبح بهقصد نمازجمعه از خانه دربیاید، خودش را آماده کند، لباس تميز بپوشد، غسل جمعه بکند با اینکه یکوقت اتفاقاً در خيابان با يکي برخورد ميکند؛ کجا ميروي؟ من دارم میروم، بيا برويم. دستش را ميگيرد و ميبرد، رفیقاند با هم ميروند.
در جريان انقلاب هم آن کساني که روز اول همراه امام حرکت کردند همه اين جمعيت ميليوني نبودند. روزهاي اولي که امام حرکت را شروع کرد، همان طلبههاي پاي درسش بودند. روزهاي بعد عدهای از بازاريهاي قم هم جمع شدند. اولين سخنراني امام، من يادم است در مسجد اعظم بعد از درسشان، يک عده از بازاريها آمدند اطراف ايستادند و گفتند ما هم آمادهايم ببينيم وظيفهمان چيست، هر چه شما بفرماييد عمل کنيم. بالاخره کمکم گسترش پيدا کرد. اینهایی که در انقلاب شرکت کردند همه مسلمان مخلص خدادوست عاشق سیدالشهداعلیهالسلام نبودند، خيلي از آنها اصلاً ايمان درستي هم نداشتند، در آنها گروههاي مارکسيست هم بودند. در جريان انقلاب همه مخلص مؤمن نبودند. اشخاص بيتفاوت هم بودند، مليگرا هم بودند، هدف مشترک اینها اين بود که شاه را ساقط کنند. این يک بتي است اول اين را بشکنند بعد خودشان تسویهحساب کنند. طبعاً هر گروهي هم نقشه ميکشيد که بعد از اينکه شاه رفت ما قدرت را در دست بگيريم. مخصوصاً گروههاي چپ، اینها تجربههاي فراواني داشتند چه در داخل کشور چه در خارج از کشور. انقلابهايي که آن زمان واقع ميشد، انقلابهاي ضد استعماري که واقع ميشد غالباً با گرايش مارکسيستي بود. نصف اروپا، لهستان، چکسلواکی، رماني، بلغارستان همه اینها انقلاب کردند و همه انقلابهاي مارکسيستي بود. کشورهايي در آفريقا، در آمريکاي جنوبي، يکياش که هنوز مانده کوباست، همه اینها با گرايشهاي مارکسيستي انقلاب میکردند. خود مارکسيستها ميگفتند اصلاً مارکسيسم درس انقلاب است، يعني اگر کسي ميخواهد انقلاب بکند بايد مارکسيست را بخواند و تبعيت کند، ياد بگيرد. برنامه انقلاب از مارکسيست است. در ايران هم همين را ترويج ميکردند. گروههاي متعددي در ايران طرفدار مارکسيست بودند. تا اوايل انقلاب هم بودند، در انقلاب هم شرکت داشتند، مليگراها بودند، مارکسيستها، گروههاي مختلفشان بودند و خيلي گروههاي ديگر. اینها همه به نحوي در ساقط کردن شاه حضور داشتند. مارکسيستها بهخصوص با آن سوابقي که داشتند و مارکسيسم را علم انقلاب ميناميدند، اصلاً ميگفتند مارکسيست علم انقلاب است، مارکسيست تنها يک حزب سياسي نيست، حزب بلشويکي در شوروي يک حزب بود اما مارکسيسم يک فکر است، يک گفتمان است، يک مکتب است، کار این اصلاً تعليم انقلاب است. اینها ميگفتند ما بلديم چطور انقلاب کنيم.
خيلي از مليگراها و جوانها و حتي دوستان طلبهاي که در انقلاب شرکت داشتند، ميگفتند ما امام را ميخواهيم براي اينکه شاه را ساقط کنيم، ايدئولوگ ما کس ديگري است. ميگفتند کيست، حالا من اينجا نميگويم. طلبه درسخوان فاضل که بعد هم در اين انقلاب به مقاماتي رسيد، صاف به خود من ميگفت که ما امام را ميخواهيم براي اينکه شاه را ساقط کنيم، والا او ايدئولوگ نيست، او بلد نيست جامعه اداره کند، ايدئولوگ ما فلاني است، اینها هم بودند.
در صدر اسلام هم که همه ميدانيد، همه ياران مخلص پيغمبر نبودند، بهخصوص بعد از فتح مکه. وقتي مکه فتح شد، خانه رأس دشمنان پيغمبر، ابوسفيان، محل امن و پناهگاه شد. هر کس که به خانه ابوسفيان ميرفت آنجا ديگر در امان بود و اینها آنقدر رو پيدا کردند که معاويه پسر ابوسفيان آمد خودش را جانشين پيغمبر معرفي کرد و اصلاً سلسله امويان را اینها بنا گذاشتند يعني همان دشمنترين افراد نسبت به اسلام. در انقلاب هم چنين گروههايي بودند الآن هم هستند. منتظرند فرصتي پيدا کنند، آبي ببينند و شنا کنند. خب من و شما که اين چيزها را ميفهميم خدا نميداند؟! خدا پيشاپيش فرمود يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ؛ آهاي آنهایی که آمديد دور پيغمبر! مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ، اینها در دلشان ميگفتند که ما قدرت را به دست بگيريم، مخصوصاً بعد از اينکه پيغمبر از دنيا رفت، اگر خيلي کارش دوام پيدا کند و اینها تا زنده است يک کاري ميکند، بعدش که مخصوصاً پسري هم ندارد قدرت به دست ما ميافتد، ديگر هر کاري که بخواهيم ميکنيم. اين کلام ابوسفيان است و همه شنيديد، بعد از رحلت پيغمبر به قبيله خودش، به طايفه بنياميه، پيام داد که مدتي بنيهاشم با حکومت و قدرت بازي کردند، منظورش دوران پيغمبر است، حالا تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، مثل اينکه فوتباليست هم بوده! نميدانم. ميگويد حالا اين توپ را از چنگ اینها برباييد؛ تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ، قدرت مثل توپي بود که داشت بين ما و بنيهاشم دستبهدست ميشد و اینها بردند. خب مدتي دست اینها بود، زود بگيريد، توپ را پس بگيريد. نگرششان نسبت به اسلام اين بود که بنيهاشم مدتي آمدند قدرت را به دست گرفتند، بعد هم يزيد گفت: لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ؛ اینها با سلطنت بازي کردند، حالا هم نوبت ماست. خيال ميکردند که حالا پيغمبر که رفت يا با حيلههايي که اینها بکنند اين دستگاه برچيده ميشود، دوباره دور دست آنها ميافتد و دلشان هر طور ميخواهد با سلطنت و قدرت بازي ميکنند.
اين آيه ميفرمايد اگر شما يک قدرتي پيدا کرديد و يک جولاني داديد خيال نکنيد که فاتحه اسلام خوانده شده است. مطمئن باشيد که اگر شما هم دست از اسلام برداريد ما کساني را خواهيم آورد که ما دوستشان ميداريم، آنها هم ما را دوست ميدارند. تعبير خيلي جالب است؛ اول ميگويد خدا آنها را دوست ميدارد، بعد ميگويد آنها خدا را دوست ميدارند؛ رابطه عاطفي طرفيني؛ چه خوش بي مهرباني هر دو سر بي، اما خدا ميگويد من اول عاشق آنها هستم، يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ. اين محبت خدا نسبت به مردم، چيزي نيست که مردم بتوانند بشناسند و ببينند که خدا چه کسي را دوست ميدارد؟ يک چيز نماياني نيست که بشود بفهمند خدا چه کساني را دوست ميدارد. بايد علايمي براي آن کساني که خدا دوستشان ميدارد، معرفي کند.
ميدانيد هر آدميزادي در ابتدای دوران کودکي اینگونه است که ميخواهد بگويد من؛ میگوید: اين اسباببازی من است، اين غذاي من است، اين خانه من است، اين اتاق من است، ديگران حق ندارند. گاهی میزند بيرونشان ميکند، گاهي اسباببازی را از دستشان ميگيرد، ممکن است يک چند دقيقهاي به آنها بدهد که بازي کنند ولي دوباره ميگيرد؛ مال من است. يک خورده بزرگتر ميشود در جمع دوستان، در بازي ميخواهد سر باشد، در کلاس ميخواهد شاگرد اول باشد. اين طبيعت آدميزاد است. حکمتي هم دارد که خدا اين گرايش را در وجود انسان قرار داده تا ترقي کند. اصلش حکمت دارد، منتها بايد شکل صحيحي بگيرد و در مسير صحيحي بيفتد.
افرادي که براي خودشان شخصيت و ارزشي قائل هستند به اين زودي در مقابل کسي تسليم نميشوند. ممکن است کساني باشند که بيريشه باشند، در يک محيط نادرستي تربيت شده باشند، چنین بچههایی اصلاً هويت ندارند. بچههاي ديگر که با آنها بازي ميکنند به هر صورتي ميخواهند سوارشان ميشوند، آنها هم تسليم آنها هستند. اینها يک افراد بسيار نادر، پست، بيريشه و بيبتهاي هستند. آن کسي که پدر و مادر صحيحي و خانواده و شخصيتي داشته باشد تسليم کسي نميشود. بعدها که آدم سر عقل ميآيد، عزت خودش را بيشتر دوست دارد و ميخواهد در جامعه محترم بشود. اینها از خواستههاي اصيل و فطري همه انسانهاست منتها انبيا آمدند تا به انسان بگويند عزت تو در کجاست و در چيست؟ اما اینکه آدم، طالب عزت و آبرو باشد اين فطري آدم است، هیچکس از بيآبرویي خوشش نميآيد، اما آبرو کجاست؟ عزت کجاست؟ آن را باید بگویند که وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ.[3]
فروتن در برابر مؤمن، سرسخت در برابر کافر
اما عليرغم اينکه اینها مثل هر انساني، بالفطره شخصيت خودشان را ميخواهند اما مؤمنان يک تربيتي شدند، يک چيزي فهميدند، يک عشقي پيدا کردند که در مقابل مؤمنين واقعی خاضع هستند و در مقابل آنها اظهار شخصيتي نميکنند.
کساني که امام را شناختند و به او عشق ورزيدند، منتظر نبودند که امام دستور قطعي بدهد. اگر حس ميکردند که امام به چه چيزي مايل است با سر ميدويدند. امروز هم هستند، هم در داخل کشور و هم الحمدلله در خارج کشور. بد نيست همینجا اين جمله را از مرد بزرگي که ان شاءالله از ياران امام زمانصلواتالله عليه هستند، جناب سيد حسن نصرالله، براي شما نقل بکنم. ايشان ميفرمود ما منتظر نيستيم مقام معظم رهبري به ما امر بکند، اگر احتمال بدهيم چه چيزي را دوست دارند همان کار را ميکنيم. چرا؟ سرّش اين است که يُحِبُّونَهُ هستند، عشق به خدا دارند. عشق که ميآيد آدم را تسليم ميکند، اصلاً لذت عاشق اين است که در مقابل معشوقش خودش را ببازد، تسليم بشود، به خاک بيفتد، همهچیزش را بدهد. چون خدا را دوست دارند، دوستان خدا را هم دوست دارند و در مقابلش خاضعاند. همهچیزشان را بهراحتی در مقابلش ميبازند تا کار بهجایی ميرسد که آرزويشان در تمام عمرشان اين است که یکبار رهبرشان را ببينند. من اینطور آدمهایی را ميشناسم. اين يک علامتشان است.
در مقابلش، در مقابل دشمنان خدا آنچنان سرسختاند که گويا قاتل پدرشان را ميبينند، به هيچ قيمتي حاضر نيستند با اینها آشتي کنند. اینها دشمن معشوق آنها هستند، مگر ميشود با اینها آشتي کرد؟! اینها ميخواهند ريشه اسلام را بکنند، ريشه انقلاب را بکنند، ميشود با اینها آشتي کرد؟! به اسم وحدت؟! وحدت با شيطان؟! وحدت با کفر؟!
أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ، اما نسبت به کافران، آنهایی که ميخواهند ريشه اسلام را براندازند أَعِزَّةٍ؛ خيلي سرسخت، در مقابل آنها هيچ نرمشي نشان نميدهند. اين علامت دومشان. علامت اولشان نسبت به مؤمنين، خاضع، تسليم و رام. علامت دومشان نسبت به کفار، سرسخت، نرمش ناپذير، قوي، باشخصیت، بياعتنا و... . اين دو علامت.
سومين علامتشان این است؛ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ، يک آدمهايي نيستند که بروند يک گوشهاي به خودشان، به نان و آبشان يا حتي عبادت شخصيشان و يا چيز ديگري بپردازند، به اين قانع نيستند. اینها تمام زندگیشان را وقف خدا ميکنند، هر چه دارند در راه خدا میدهند، آماده هستند هر وقت حس کردند که وظيفهشان اين است که چه مالشان، شخصيتشان، آبرويشان، عرضشان، جانشان را در راه خدا بدهند اگر لازم باشد آماده هستند بدهند، هيچ مضايقهاي ندارند، نهتنها مضايقه ندارند افتخار ميکنند، نهتنها افتخار ميکنند بلکه آرزو ميکنند!
من يک جواني را در اوايل جنگ سراغ داشتم، هفتهاي يک مرتبه شبهاي جمعه از تهران ميآمد در جمکران تا صبح احيا ميگرفت. مادربزرگش گفته بود که آنجا ميروي چهکار ميکني؟ براي من هم دعا بکن. گفته بود براي شما دعا ميکنم. گفت براي من چه دعايي ميکني؟ گفت دعا ميکنم خدا به شما صبر بدهد. گفت آخر اين چيست که هر شب تو ميروي؟ گفت نذر کردم چهل شب جمعه بروم جمکران احيا بگيرم به شهادت برسم. چون ميدانم خدا مستجاب ميکند و ميدانم شهيد ميشوم، دعا ميکنم خدا به شما صبر بدهد. اینها افسانه نيست، شما صدها و بلکه هزارهايش را سراغ داريد. نهتنها از جهاد فرار نميکنند و دنبال خانه امن نميگردند بلکه افتخار ميکنند، آرزو ميکنند، نذر ميکنند چهل شب بيايد احيا بگيرد، به شهادت برسد. این علامت سوم بود.
اینها يک علامت ديگر دارند که شايد همه ما اين را درست متوجه نشويم، ولي اين علامت شايد از همه آنها مهمتر باشد. نميدانم براي شما چقدر اتفاق افتاده است، ولي من کساني را ديدهام که برايشان اتفاق افتاده و ثابت کردند که اهل اين علامت هم هستند. خب ببينيد اين نوجوانانی که رفتند جبهه شهيد شدند، حالا قبل از شهادتشان به خانوادههايشان که بچهها را جبهه فرستادند، پدر و مادرانشان، وقتي پسربچهشان شهيد ميشد مردم، همسايه، خويش و قومها ميآمدند به آنها تسليت ميگفتند که آفرين، اين افتخاري است براي شما، شهادت نصيب خانواده شما شد، خانواده شما داراي اين افتخار و اين مدال هستند، بهاصطلاح به آنها تسليت ميگويند، دلشان را به دست ميآورند، احترامشان ميگذارند، اما اگر مادري بچهاش را فرستاد جبهه و وقتي بچهاش شهيد شد خويش و قومها، همسايهها، به او ميگفتند نگفتيم اين را نفرست، جلويش را بگير، نگذار برود با اینها رفيق بشود، عاقبتش اين شد، گوش نکردي، شماتتش کنند؛ اگر دشمن باشد و بيايد شماتت بکند خيلي اثر نميکند، دشمن است ديگر، دشمن دنبال اين ميگردد که دشمني خودش را ابراز کند، آدم خيلي تعجب نميکند اما اگر دوستي بياييد آدم را ملامت کند که چرا فلان کار خوب را کردي؟ خيلي سنگين است! دوستان وقتي آدم را بر انجام وظيفهاش ملامت کنند خيلي دردناک است! کم کسي است که اينجا طاقت بياورد. آدم با شماتت دشمنان طاقت ميآورد چون او دشمن است ديگر، اما دوستان ديگر چرا؟
ميگويند يک نفر را دار زده بودند هنوز زنده بود و نمرده بود. مردم به او سنگ ميزدند و او هيچ نميگفت. يک دوستي آمد و يک گُل به او پرتاب کرد. او شروع کرد به گريه کردن. گفتند تو اینهمه سنگ خوردي چيزي نگفتي، اين گُل زد به تو؟ گفت آخر آنها دشمن بودند، اين دوست است. تو ديگر چرا؟
اين است که آخرين امتحان براي مجاهدان اين است که وقتي دوستان ملامتشان ميکنند، چه میکنند؟ اينجاست که خيليها پايشان ميلغزد و ديگر طاقت نميآورند. قرآن آخرين وصفي را که ذکر ميکند اين است، يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ؛ از هيچ ملامتگري نميهراسند، دوست باشد يا دشمن؛ تحت تأثير ملامت ديگران واقع نميشوند. راهي که تشخيص دادند که اين راه حق است تا پاي جانشان ميروند، آخرين قطرههاي خونشان را هم نثار ميکنند اما گوششان بدهکار اين نيست که چه کساني آنها را ملامت ميکنند؟ چه ارزشی دارد؟! خدا راضي باشد، ديگران هر چه بخواهند بگويند.
خدا به مسلمانان ميگويد اگر شما از دين خارج شديد، اسلام را رها کرديد و خيال کرديد که حالا شما پيروز ميشويد و فاتحه اسلام را ميخوانيد، اشتباه ميکنيد. ممکن است در ذهنتان بيايد مگر کساني هم بودند که ميخواستند آن موقع فاتحه اسلام را بخوانند؟! در سوره منافقون ميخوانيد که کساني بودند که قسم ميخوردند، وقتي ما به مدينه برگشتيم لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ؛[4] اين بیسروپاها را از مدينه بيرونشان ميکنيم. ميدانيد مهاجرين يعني کساني که از مکه آواره شده بودند، خانه و زندگي نداشتند، بیسروسامان بودند و حتي گاهي لباس هم نداشتند. اینها آمده بودند در مدينه، مثل مهمان مدينه بودند. سرکرده منافقان گفت لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ؛ ما کساني که با شخصیت هستيم و آبرو داريم، اینها را ، اين بیسروپاها را، يعني ياران پيغمبر را، مهاجران را بيرونشان ميکنيم و قسم میخوردند. هنوز زمان پيغمبر بود، هنوز سوره منافقون نازل نشده بود، اين دارد حکايت ميکند که اینها اينطور ميگويند. بله اینها هميشه بودند. فکر نکنيد فتنه 88 يک چيز نوبري بود که در عالم واقع شد؛ اینها هميشه بودند. چند صباحي هم ميآمدند اظهار اسلام ميکردند، حتي در جنگها هم شرکت ميکردند ولي در دلشان اين بود که اگر مسلمانها در اين جنگها شکست بخورند ته دلشان ميرفتند با دشمنان عهد ميبستند که اگر اینها نیستند ما با شما هستیم، ولي در ظاهر ميآمدند پشت سر پيغمبر نماز ميخواندند، منتها قرآن ميفرمايد وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى،[5] نمازشان با کسالت است، بيحال نماز ميخوانند.
درسي که ما بايد بگيريم این است که اولاً بدانيم پيروزي واقعي آخرش مال اسلام، مال مخلصين، مال همين پابرهنههایی است که امام ميفرمود. قرآن این مطلب را چندين بار بهصراحت فرموده؛ يک جا فرموده که انبيا پيروز خواهند شد إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ؛[6] اینها هستند که پيروز ميشوند، يک جا فرموده جند ما، پيروان انبيا، پيروزند وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ،[7] يک جا فرموده که حزب خدا پيروز است؛ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ.[8] اتفاقاً دنبال همين آيه مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ با يک فاصلهای، يک آيه ميآيد که فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ. خاطرتان جمع باشد که پيروزي نهايي مال صالحان است، مال ياران حق است، مال ياران علي و حسين است. ثانياً معرفي کرده که آن کساني که پيروزي واقعي به دستشان انجام ميگيرد چطور کسانياند تا آنهایی که دلشان ميخواهد جزء آنها باشند سعي کنند اوصاف آنها را کسب کنند. اگر دلتان ميخواهد جزء ياران امام زمان باشيد و نام شما در دفتر او ثبت بشود سعي کنيد اين اوصاف را در خودتان تقويت کنيد؛ اول سعي کنيد خدا و اولياي خدا را دوست بداريد. چيز ديگري در کنار خدا و اوليای خدا دوستداشتني نيست؛ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ. دوم سعي کنيد در مقابل اهل حق، خاضع باشيد. سوم سعي کنيد در مقابل دشمنان حق سرسخت باشيد، گولتان نزنند، تسليم نشويد. بعد سعي کنيد هرچه داريد در راه خدا در کف اخلاص بگيريد هر وقت لازم شد، مال و جانم فداي اسلام. آخرش هم مواظب باشيد که تحت تأثير ملامت ملامتگران قرار نگيريد.
من به سهم خودم در پيشگاه الهي شهادت ميدهم که آن ملتي که شما نمونهشان هستيد و شما برجستهترين افرادشان هستيد، از مصاديق بارز اين آيه شريفه هستند. بعد از دوازده سيزده سال از رحلت امام گذشته، انگار امروز از دنيا رفته است. پاي پياده، فرسخها راه را با سختي، با مشکلات تحمل ميکنيد دنبال چه چيزي ميگرديد؟ درآمدي، پستي، مقامي؟ واقعاً از شما بپرسند که براي چه ميرويد؟ جوابش يک کلمه است، عشق. يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ، عشق. بعد از اين همه آماده هر نوع فداکاري در راه اسلام و انقلاب هستيد؛ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ. اینهمه در طول اين چند دهه اوضاع زير و زبر شد، فراز و فرود داشت، گروههايي آمدند و رفتند به راست و چپ تمايل پيدا کردند، در استان شما هم بودند، اما شما مستقيم مانديد. اگر ما شهادت بدهيم که شما وفادارترين امت هستيد، بيجاست؟!
به شما بگويم قبل از شاید تولدتان، امام شما را ميشناخت و مژده ميداد؛ فرمود: ياران من در گهواره هستند.
به نظر من اين کلام امام يک نکته، یک رمز دقيقي هم دارد که شايد خيليها توجه ندارند. آن زمان امام ميفرمود ياران من در گهواره هستند يعني چه؟ خب امام آن زمانها هم طرفداران زيادي داشت. اين فرمايش امام دو نکته را ميرساند، اولاً امام ميخواست با اين بيانش بگويد که اين جريان، جريان تمامشدنی نيست. اين نيست که من تا هستم يک حرکتي ميکنم و فردا با رفتن من تمام ميشود. ياران من بعداً دارند ميآيند. شايد يک نکته ديگري هم استفاده بشود، امام ميدانست حالا اینکه از کجا ميدانست نميدانم، بالاخره خدا به بعضي از مؤمنين چيزهايي را ميفهماند که کسان ديگر نميفهمند، دليل روشني هم ندارد؛ اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ.[9] امام خيلي چيزها را فرمود که آن زماني که فرمود کسي باور نميکرد؛ سقوط شوروي را و ملحق شدن مارکسيسم را به تاريخ، کسي باور نميکرد. امام ميدانست که ياراني خواهد داشت که آن زمان هنوز در گهوارهاند، اعتماد به آن ياران بيش از ياراني است که در کنارش بودند. گفت ياران من در گهوارهاند، يعني امام علاوه بر اينکه به ذهن مبارکش رسيده بود که شما روزي راه او را ادامه خواهيد داد، اعتمادش به شما بيش از آن ياراني بود که در زمان خودش بودند!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم ميدهيم، تو را به مقام همه شهدا قسم ميدهيم که اولاً ساعتبهساعت بر علو درجات امام بيفزا!
در ظهور ولیعصر تعجيل بفرما!
همه ما را از ياران آن حضرت محسوب بفرما!
سايه مقام معظم رهبري، اين نايب عزيز امام زمان را بر سر ما مستدام بدار!
عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما!
دشمنان اسلام و انقلاب را مخذول و منکوب بفرما!
همه ما را در راه انجام وظايف موفق بدار!
والسلام عليکم و رحمة الله
[1]. مائده، 54.
[2]. عنکبوت، 2.
[3]. منافقون، 8.
[4]. منافقون، 8.
[5]. توبه، 54.
[6]. صافات، 172.
[7]. صافات، 173.
[8]. مائده، 56.
[9]. إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۱۳۰.