بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و شهدای والامقام اسلام، صلواتی اهدا میکنیم.
خداوند متعال را شکر میکنیم که در این ماه شریف شعبان توفیق داد که در جوار ملکوتی حضرت ثامنالحججصلواتاللهعلیهوعلیآبائهوابنائهالمعصومین توجهی به معارف و ارزشهای والای اسلامی پیدا کنیم و لحظات و ساعتهایی را فارغ از جنجالهای زندگی دنیا و کشمکشها و تنشها، به خود بپردازیم.
ما در زندگی برای کارهایی ارزش قائل هستیم و آنها را باعث سعادت و نجات خودمان میدانیم ولی در اینکه هر کدام از اینها چه جایگاهی در زندگی ما دارد و آیا اینها امور مختلف و پراکندهای هستند یا با هم ارتباط دارند و مجموعاً یک نظام هماهنگ را تشکیل میدهند، سؤالاتی برایمان مطرح میشود که پاسخ آنها خیلی برایمان روشن نیست. اکنون مقداری سؤال را باز میکنم؛ ما در محیطمان، از آنوقت که خردسال هستیم میبینیم که پدر و مادر به نماز اهمیت میدهند، موقع نماز که میشود وضو میگیرند، ماه رمضان که میشود در یک ماه، شرایط خانواده مقداری تغییر میکند؛ روزها غذا خوردن تعطیل میشود و شبها مراسم خاصی برگزار میشود. خواهناخواه و بهطور ارتکازی این عقیده در ما رسوخ پیدا میکند که کارهای خوبی هست که انسان باید بهعنوان بندگی خدا انجام بدهد، مثلاً نماز بخواند و روزه بگیرد.
بعد متوجه میشویم که همه مسلمانهای دنیا این چیزها را دارند و بین فرقههای مختلف شیعه و سنی تفاوتی نمیکند. نماز، روزه، حج و اینها در همه مشترک است و همه میگویند که انسان باید این کارها را انجام بدهد. بعد در محیط خودمان که محیط تشیع است چیزهای دیگری هم میبینیم که مثلاً در ماه محرم شهر سیاهپوش میشود و مراسم عزاداری و سینهزنی با سایر توابع و لواحقش برگزار میشود. از اینجا میفهمیم که یکی از کارهای خوب این است که انسان باید برای اهلبیتعلیهمالسلام عزاداری کند. در ایام شادی و اعیاد هم مراسمی برگزار میشود که نقطه مقابل عزاداری و سوگواری است. این را هم میفهمیم که اظهار شادی کردن هم گاهی میتواند عبادت و کار خوبی باشد و باید انجام بدهیم. بالاخره در اینکه انسان به همسایگان و زیردستان و فقرا کمک بکند باز میفهمیم که مقولات مختلفی ازجمله عبادت خدا، احترام به بعضی از بندگان خدا، عزاداری در مراسم سوگواری، شادی و جشن گرفتن در ایام شادی و همچنین کمک کردن به فقرا و محرومین کارهای خوب و ارزشهای برجستهای است و حالا در کشور ما چیز دیگری که مدتها متروک و فراموش شده بود، زنده شده و آن مسئله جهاد، رفتن به جبهه و جنگیدن و شهادت در راه خدا است. البته مراسم عزاداری سیدالشهداعلیهالسلام اینها را به یاد ما میآورد ولی برای خودمان خیلی مطرح نبود و میگفتیم آنها کار خوبی کردند که هزار و سیصد، چهارصد سال پیشتر رفتند و شهید شدند و لذا ما احترامشان میکنیم، اما در ایام انقلاب و بهخصوص دوران دفاع مقدس این مسئله مطرح شد که ما هم میتوانیم از این کارهای خوب انجام بدهیم و چندین مقوله دیگر از این قبیل.
این سؤال مطرح میشود که آیا اینها ربطی هم به هم دارند؟ نمازخواندن با عزاداری کردن، با جشن گرفتن، با کمک به فقرا، با احسان به پدر و مادر، آیا اینها با هم ربطی هم دارند یا نه و هر کدام مقوله مستقلی هستند؟ آیا یک مجموعه از اموری هستند که کاملاً مستقل از هم و بیربط هستند و از هم منعزلند یا نه، اینها ربطی به هم دارند؟
اگر این سؤال را از شما بکنند چه جوابی میدهید؟ این کارهای خوبی که ما در سایه دین یاد گرفتیم که اینها خوب است، آیا این کارهای خوب با هم ارتباطی دارند یا نه، اینها چند دسته کارهای خوب هستند که هیچ ربطی هم به هم ندارند؟ اهمیت این سؤال وقتی بیشتر میشود و انسان بیشتر علاقهمند میشود که پاسخ صحیحی دریافت کند که گاهی میبینیم اشخاص هم متفاوتند؛ بعضیها هستند که به نماز و عبادت و اینها خیلی اهمیت میدهند، وقتی میخواهند انسان خوبی بشوند و کار خوب انجام بدهند مواظب هستند که نمازشان را خوب و زیاد بخوانند. عده دیگری هستند که خیلی ولایی هستند، دنبال عزاداری و سینهزنی و شرکت در هیئتها و اینها هستند درحالیکه خیلی به نماز و عبادت و اینها اهمیت نمیدهند اما برعکس برای سینه زدن، گریه کردن و خرج دادن برای سیدالشهداعلیهالسلام خیلی قوی هستند. عده دیگری هستند که میگویند هیچکدام اینها مهم نیست، انسان باید به مردم خدمت کند، عبادت بهجز خدمت خلق نیست، به تسبیح و سجاده و دلق نیست، اینها را رها کن! برو به مردم خدمت بکن! به ضعفا و فقرا رسیدگی کن! و همینطور کارهای دیگر.
اگر یادتان باشد در ایام جبهه هم بعضیها ملاک خوبی و درستی را این میدیدند که چند ماه جبهه رفتی و در کدام عملیات شرکت کردی؟ بعدها حتی در استخدام هم وقتی میخواستند استخدام کنند یکی از تحقیقاتی که میکردند از این چیزها بود و مسائل دیگر را خیلی اهمیت نمیدادند. یعنی هر گروهی از مردم هم به یک دسته از کارهای خوب بیشتر علاقه دارند. آیا این معنایش این است که ما چند جور کارهای خوب داریم که هر کدام جایگزین دیگری میشود؟ یا این کار را بکن، یا آن را، یا آن را؛ یا اهل نماز و عبادت باش، یا اهل سینهزنی و عزاداری، یا اهل جبهه و یا اهل خدمت به خلق باش، هر کدام از این کارها را کردی خوب است، اینها جای همدیگر را میگیرند و انجام هر کدام از این کارها باعث نجات انسان است، آیا اینجور است یا نه اصلاً اینها با همدیگر یک رابطه ارگانیک دارند؛ مسئلهای که کمتر کسی به آن توجه میکند؟
اگر این مسئله صحیح باشد معنایش این است که ما باید اینها را در یک منظومه در نظر بگیریم که هر چیزی جایی دارد و هیچکدام هم جای همدیگر را نمیگیرند. در یک تابلوی نقاشی انواع و اقسام رنگها و شکلها به کار میرود و مجموع اینها یک تابلوی زیبا میشود. اگر جای بعضی را عوض کنیم یا کم بکنیم اصلاً از ریخت میافتد و زیباییاش را از دست میدهد. فرض کنید آنجایی که باید رنگ صورتی بزنند رنگ مشکی بزنند، آنجایی که باید رنگ مشکی بزنند آبی بزنند. زیبایی یک تابلو به این است که هر کدام از رنگها و شکلها جای معینی داشته باشد، دارای ویژگی خاصی باشد، باید رنگ و شکل و خصوصیات خودش را داشته باشد تا مجموعهاش یک تابلوی زیبا بشود. جواب اجمالی این است که همین جواب درست است. اینطور نیست که ما در اسلام مثلاً ده دسته از کارهای خوب داشته باشیم که هر کسی یکی از آنها را انجام بدهد جای آن کار خوب دیگر را میگیرد و انجام بقیه کارها لزومی ندارد، یا درواقع اصلاً یکی از این کارها مهم است و آنهای دیگر اهمیتی ندارند.
اما اگر اینجور باشد که اینها با هم ارتباطی دارند و باید در یک پازل با هم ترکیب بشوند و جای خودشان را معین کنند و ویژگیهای خاصی داشته باشند، آنوقت سؤالات مشکلتری مطرح میشود که هر کدام اینها چه جایی دارند؟ چه مقدار باید به اینها پرداخت؟ اگر در بعضی کوتاهی بشود ممکن است که ضررهایی را به بار بیاورد، اگر در بعضی دیگر افراط بشود ممکن است یک آش شوری بشود. اگر بنا باشد هر چیزی حد و اندازهای داشته باشد و در یک جایگاه مخصوص و با یک کیفیتی باید انجام بگیرد و اگر غیر از آن شد نتیجه خودش را نمیبخشد انسان چه جور باید کارهای خوب را تنظیم بکند که با هم ارتباط روشنی داشته باشد و هر چیزی در جای خودش قرار بگیرد و کم و زیاد نشود؟ فرض کنید مثل آش شلهقلمکاری که خیلی چیزها باید در آن ترکیب بشود تا آش خوشمزهای بشود، حالا اگر یکی از اینها زیاد یا کم بشود، حالا مثال معروفش فرض کنید نمکش کم یا زیاد باشد، کسی بگوید نمک خیلی مفید است، در کتابهای طبی من خواندم نمک چقدر میکروبها را از بین میبرد، چقدر برای سلامتی مفید است، نمکش را زیاد کند. در این حالت آش شور میشود و نمیشود آن را بخورند و بعد هم، نمک زیاد ضررهایی دارد. این است که یافتن پاسخ این سؤال مقداری مشکل میشود. اولاً آیا اصلاً ارتباطی بین اینها هست یا نیست و اگر ارتباطی هست جایگاه هر یک از اینها چه جور تعیین میشود؟
اگر بنا باشد که ما اینها را در یک مجموعه در نظر بگیریم و هر چیزی باید در جای خودش باشد این کار مشکلی میشود. برای اینکه به اهمیت شکل و اندازه هر کاری پی ببریم میتوانیم از یک مثال استفاده کنیم؛ بدن ما، حالا بدن یک انسان که کاملاً معتدل و خوشاندام است و همه اعضا و اندامهایش متناسب با خودش است، حالا یا بهطور طبیعی تناسب اندام دارد یا کار کرده و تناسب اندام پیدا کرده، این بدن وقتی بدن زیبا و معتدل و خوشاندامی است که هر کدام از اعضا و اندام نسبتی با همدیگر داشته باشد. اگر بنا باشد که بعضی از این اندام بیش از حد رشد بکند همان انسان خیلی خوشاندامِ خوشقیافه، بدترکیب میشود. مثلاً فرض کنید سرش کوچک باشد، یا بدنش خیلی بزرگ باشد، حالا چشم وابرویش هم خیلی قشنگ باشد اما سرش کوچک است، این چیز جالبی نخواهد بود. یا برعکس، یک سر گنده دارد و یک بدن کوچک، یا بدن متناسبی دارد ولی دستهای دراز یا پاهای درازی دارد، این اندام متناسبی نخواهد بود. انسان از این خوشش نمیآید درحالیکه هر کدام بهتنهایی زیباست، هیچ عیب و نقصی هم ندارد، اما این مجموعه با هم تناسب ندارد.
حتماً شنیدید که یکی از مکاتب بزرگ زیباشناسی این است که اصلاً زیبایی یعنی تناسب. زیبایی، عبارت است از اینکه اجزای یک چیز با هم تناسب داشته باشند. اگر تناسب نداشت، بعضی بزرگتر بودند و بعضیتر کوچک از آن حدی که باید باشد، این دیگر زیبا نیست و زشت است. این خاصیت به این معناست که یک مجموعه باید با یک نسبت معینی ترکیب بشود تا اثر خاص خودش را ببخشد و اگر نسبتها تغییر بکند و درصدهایی که باید در آن لحاظ بشود کم و زیاد بشود آن اثر را ندارد. اگر اینجور شد ما باید خیلی دقت کنیم چون کارهای خوبی را که انجام میدهیم باید تناسبی با هم داشته باشند.
متأسفانه انسانهای خوب ما هم در اثر رعایت نکردن این نکته دچار چنین ناهماهنگیهایی میشوند. ما در جامعهمان گروههایی پیدا میکنیم که هر کدامشان ویژگیهای خیلی زیبایی دارند، کارهای خیلی خوبی انجام میدهند اما مجموعه کارهایشان یک نظام هماهنگ و متناسبی ندارد. حالا برای اینکه یک مقدار عینیتر صحبت کنم بسیاری از بچههای حزباللهی هستند که واقعاً مثل حبِ نبات، پاک، شیرین، دلسوز و خدمتگزار هستند اما اینها فقط در یک قسمتهایی قوی هستند و به چیزهای دیگر اهمیت نمیدهند. شما در ذهنتان میتوانید ترسیم کنید، خیلی بچههای خوبی هستند، خیلی چیزهای فوقالعاده را انجام میدهند اما بعضی چیزهای دیگر را درست رعایت نمیکنند. عکسش هم هست، کسان دیگری هستند که به چیزهای دیگر خیلی اهمیت میدهند و به این مسائل توجهی نمیکنند.
ما باید چهکار بکنیم تا بفهمیم چه نسبتی بین کارهای خوب هست؟ آیا بهطور مساوی تقسیم کنیم؟ فرض کنید اگر ما یک مجموعه صد امتیازی را داشته باشیم و ده مقوله خوبی داشته باشیم، عادلانه تقسیم کنیم و به هر کدام ده امتیاز بدهیم، آیا درست میشود؟ باز در عمل میبینیم اینجور نیست. همه مردم نمیتوانند کارهایشان را مثل هم تقسیم کنند. فرض کنید یک استاد دانشگاه با یک جوان بسیجی جبههای یا با یک سیاستمداری که باید در یک پست حساس مملکت مدیریت بکند، اینها بسیار با هم متفاوتند و نمیشود کارشان مثل هم باشد. اگر در یک قالب بگویند ده درصد از این کار و ده درصد از این کار، یک مسئله پیچیدهای میشود. اصل این موضوع را قبول کنید تا بعد توضیحش را عرض کنم.
اینجور نیست که همه انسانها باید همه این کارها را تقسیم علیالسویه کنند. اگر اینجور بشود اصلاً کارهای عالم پیشرفت نمیکند. اینکه همه انسانها هم کارگر باشند، هم کشاورز باشند، هم عالِم باشند، هم متخصص باشند، هم اهل پژوهشهای علمی باشند، همه اینها با هم جمع نمیشود. بالاخره یک طرف سنگینی میکند و کار، لنگ میماند. آنچه مهم است این است که این کارها علیرغم اختلافاتی که در شکل و قیافهشان دارند، مثلاً نمازخواندن ربطی به شمشیر زدن و یا هدفگیری در تیراندازی ندارد، اما همه اینها روح واحدی دارند. یک روح است که در همه اینها جلوه میکند. البته نمیشود فقط در یکجا متمرکز بشود و بقیهاش فراموش بشود. همانطور که عرض کردم باید بین اینها تناسبی رعایت بشود اما معنای تناسب، تقسیم علیالسویه نیست.
باز در آن مثالی که راجع به زیبایی اندام گفتم اگر معنای زیبایی این باشد که چشم باید فی حد نفسه یعنی قدر مطلقش فلان نسبتی را داشته باشد، ابرو باید فلان نسبتی را داشته باشد، معنایش این است که زیبایی فقط یک مصداق دارد. هر کس که اینجور است، زیباست و اگر جور دیگری بود زیبا نیست. در صورتیکه اینجور نیست؛ ما اندامهای زیبا با قیافههای مختلف داریم و زیبایی هر کدام در تناسب اندام خودشان است. ممکن است یکی پوستش خیلی سفید باشد، ممکن است یکی پوستش گندمی باشد، چهبسا این گندمی از آن سفید، زیباتر باشد. این معنایش این نیست که همهچیز باید مثل هم باشد. زیباییها مختلف است اما بین آنها یک چیز مشترک است و آن این است که اندامهای هر کدام باید با هم متناسب باشد. در زیباییهای معنوی و اخلاقی و ارزشهای اسلامی و انسانی نیز باید بین افعال، نسبتی باشد و نمیشود بیتناسب باشد و الا مثل همان مثالهایی که عرض کردم سر بزرگ با بدن کوچک یا برعکس میشود، اما این بدان معنا نیست که همه یکجور بشوند؛ انواع زیباییهایی داریم که یک روح در آنها وجود دارد و آن روح، یک تناسب خاص بین این اندامهای خاص است. بهعنوانمثال ارزشها و رفتارها در یک عالِم، یک روحانی، یک مرجع تقلید باید یکجور باشد، در یک ورزشکار نمونه باید یکجور باشد، در یک مدیر سیاسی باید یکجور باشد و در یک مدیر اقتصادی یکجور، اما همه باید در رفتارهایشان یک نوع تناسب وجود داشته باشد؛ همان انسان روحانی که عمرش را در فقه و فقاهت و قرآن و حدیث و این حرفها کار کرده، اگر انسانی باشد که در خانه با زن و بچهاش بداخلاقی میکند این خیلی انسان خوبی نیست. درست است که علم خیلی ارزش دارد اما همه انسان، فقط علم نیست، انسان چیزهای دیگری هم دارد؛ روابط خانوادگی با زن و بچه، پدر و مادر، همسایه، دوست و آشنا، اینها جزو هویت انسان است، اینها هم باید زیبا باشد و باید یک تناسبی داشته باشد.
این ایده را هم بهعنوان یک اصل مسلّم بپذیریم که باید یک روح واحد در همه اینها باشد، اما درعینحال تفاوتهایی هم در شکل و اینها میتوانند داشته باشند. فرضاً چند انسان زیبا هستند، هر کدامشان را نگاه میکنیم زیباییاش بینقص است اما این یک شکل است و آن یک شکل دیگری است. در جامعه هم همینطور است، اقشار مختلفی هستند که ممکن است هر کدام در کار خودشان ممتاز باشند اما درعینحال نوع رفتارهایشان با هم تفاوت دارد. یک کسی در یک مقولهای کار کرده یکی در یک مقوله دیگر، ولی هر دو خوب و زیبا هستند و در همه افعال خودشان تناسب داخلی هم دارند.
روشن است که اگر آنچه را که به این گوهر روحی و معنوی وحدت میبخشد و همه ارزشها جلوههایی از آن ارزش کلی است را پیدا کنیم خیلی از مشکلاتمان در این زمینهها حل میشود. آن رمز زیبایی چیست که بین اینها مشترک است و میگوییم هم این قشنگ است هم آن، هم این انسان زیبایی است هم آن؟ جهت مشترک اینها چیست؟ اگر آن را کشف کنیم خیلی از مسائل برایمان حل میشود. حل این سؤال، متوقف بر این است که ما نظام ارزشی خودمان را درست بشناسیم.
همه کسانی که نظامهای ارزشی مختلفی را پذیرفتند نمیتوانند به این سؤال یک جواب بدهند. بعضیهایشان اصلاً نمیتوانند جواب واقعی بدهند زیرا مبانیای که پذیرفتند جایی برای این جواب باقی نگذاشته است. بهعنوانمثال، امروز در دنیا یکی از مکاتب ارزشی که کمکم دارد خیلی رواج پیدا میکند این است که ملاک خوبیها و ارزشها، پسندهای جامعه است. کِی میگوییم یک کاری خوب است؟ آنوقتی که اکثریت جامعه بپسندند، آنوقت، کار خوب میشود و هر وقت نپسندیدند میگوییم نه، این خوب نیست. این مکتب از یک طرف به نسبیت ارزش معتقد است و میگوید این جامعهای که این را میپسندند این کار برایشان خوب است، آن جامعه که این را نمیپسندند این کار برایشان خوب نیست. پس خوب و بد نسبی میشود، برای کسانی خوب است، برای کسانی خوب نیست. از طرف دیگر میگوید ارزشها ملاک ثابتی ندارند، ممکن است در یک زمانی چیزی خوب باشد و در یک زمان دیگری مردم آن چیز را نپسندند.
همه ما مثالهای کوچکی در این چیزها سراغ داریم. وقتی یک لباس مُد بشود، یک نوع آرایش مو مُد بشود و اکثریت جوانها بپسندند این زیبا میشود. چندی دیگر که بگذرد و مُدها عوض بشود و آن مُد قدیمی بشود، اگر کسی آنجور لباس بپوشد یا مویش را آنجور آرایش بکند دیگر نمیپسندند چون این قدیمی و دمده شده، یعنی مُد بر اساس شرایط زمانی تغییر میکند. آنهایی که در ارزشها این مبنا را دارند نمیتوانند جواب ثابتی بدهند که روح خوبیها چیست که اگر آن روح در هر کاری دمیده بشود آن کار ارزش پیدا میکند. چون میگویند اینها چیزهای متغیری است و روح ثابتی ندارد.
خوشبختانه ما که به نظام ارزشی اسلام معتقد هستیم میتوانیم چنین روحی را توصیف بکنیم و بشناسیم، اما در این زمینه کم کار کردیم، جا انداختنش هم مقداری مشکل است. وقتی در یک زمینی قبلاً کمتر رفتوآمد شده باشد مقداری ناهمواری دارد و وقتی جاده کوبیده میشود کمکم هموار میشود.
آن چیزی که برای ما مهم است و از دستورات قرآن و روایات اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین استفاده میشود این است که همه ارزشها کمک میکنند به اینکه انسان به مرتبهای از کمال برسد. ارزشهای اخلاقی درواقع چیزهایی هستند که کمک میکنند به اینکه انسان در انسانیتش کامل بشود. ارزش مطلق و نهایی متعلق به انسان کامل است یعنی انسانی که به حد نهایی کمال رسیده است. البته ما چهارده انسان کامل سراغ داریم و بیشترش جای تأمل دارد. همه خوبیها چیزهایی هستند که کمک میکنند به اینکه انسان به آن نقطه اوج برسد. آن روحی که به همه این ارزشها و کارهای مختلف و رنگارنگ وحدت میدهد و اینها را با هم منسجم و هماهنگ میکند و در یک پازل قرار میدهد این است که همه اینها میتوانند به آن کمال نهایی انسان کمک بکنند. انسانی که دارد در مسیری حرکت میکند که به طرف قله کمالات است هر کاری که به او کمک میکند تا در این راه پیش برود آن کار ارزش دارد، برعکس هرچه باعث این بشود که انسان عقبگرد کند و در جا بزند این کار خوبی نیست.
ما آفریده شدهایم برای اینکه بهطرف کمال برویم. اما چهکار باید بکنیم؟ مقداری را با عقلمان میفهمیم که چهکارهایی بکنیم که به کمال ما کمک میکند. بقیه آنچه را که عقل ما نمیفهمد را به کمک وحی میفهمیم و دین به ما میگوید. از همینجا نقش دین معلوم میشود که چه تأثیری در سعادت ما میتواند داشته باشد. بههرحال هر کدام از اینها بحثهای جداگانهای دارد، من فهرستی از آن را اشاره میکنم تا به آن نکتهای برسم که به مناسبت این ایام و این جلسه مدنظرم است.
ما برای اینکه آن هدف و آن قله را بشناسیم، اگر الگوهایی داشته باشیم که به آن قله رسیده باشند و آنها را تماشا کنیم، آنها را معیار قرار بدهیم و به آنها تأسی کنیم خیلی کمک میکند به اینکه خوبیها را بشناسیم، اندازهاش را هم بفهمیم و تناسبش را هم درک کنیم چون خوبیها را با آن الگو میسنجیم.
خدای متعال بر ما منت گذاشته، چنین چیزی را در عالم خلقت پیشبینی کرده که کسانی به قله کمال رسیده باشند تا اینها را به دیگران معرفی کند و بگوید به اینها نگاه کنید. بالاترین الگویی که در عالم خلقت انسان وجود دارد الگویی است که به ما مسلمانها معرفی شده است؛ لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ.[1] شناختن این الگوها بسیار کمک میکند به اینکه انسان راه را بشناسد، ارزشها را درک بکند، اندازه هر کدام را بتواند بسنجد و یک معیار دستش باشد که با آن محک بزند و اشتباه نکند. پس شناختن این الگوها یعنی حضرات معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین و معرفی کردنشان بهعنوان آنهایی که در رفتارشان لغزش و خطا و گناه وجود ندارد و اگر به اینها تأسی کنید اشتباه نمیکنید، این کار خیلی خدمت بزرگی است. این یک نکته.
ویژگی مشترک آنهایی که الگو هستند و باعث این شده که به آن قله برسند چیست؟ ما در مکتب خودمان میتوانیم این را معرفی کنیم. البته وقتی من این را عرض میکنم در ذهن مبارک آقایان میآید که خب اینها بهصورت ادعا است، دلیل و برهان و اثباتش چیست؟ من اعتراف میکنم که هر کدام از اینهایی که عرض کردم باید جلسات متعددی دربارهاش بحث کرد تا بتوان اینها را اثبات کرد. رد اینجا بهعنوان اصل مسلّم و اصل موضوع عرض میکنم چون همه ما کمابیش معتقدیم ولی جا دارد که هر کدام را جداگانه و بهصورت مفصل بحث کنیم تا خوب روشن بشود و در ذهن جا بیفتد.
این حضرات معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین نمونه زیباییهای مختلفند. امام حسن و امام حسینصلواتاللهعلیهماجمعین دو برادرند اما رفتارهایشان به خاطر شرایط خاص اجتماعی با هم تفاوت داشت. بعضی مردم خیال میکنند که اصلاً اینها ذاتاً با هم فرق داشتند و سلیقههایشان با هم فرق میکرد. ما معتقدیم که اینجور نیست بلکه شرایط زمان و مکان و موقعیتهای اجتماعی بود که وظایفشان را مختلف میکرد. ولی بههرحال میفهمیم یکجور خوبی آن کاری است که امام حسنعلیهالسلام در آن شرایط خاص انجام داد و اگر آن شرایط برای ما هم پیش بیاید باید همان کار را بکنیم. یک خوبی هم آن است که امام حسینعلیهالسلام انجام داد و اگر آن شرایط برای ما هم پیش بیاید ما هم باید همان کار را بکنیم و حالا این شرایط کموبیش در دوران انقلاب پیش آمد و عزیزان ما به سیدالشهداعلیهالسلام تأسی کردند و نتیجهاش را گرفتند. ولی خب سایر امامها هم الگو هستند. یک شرایط هم شرایط امام صادقعلیهالسلام است، باید آن شرایط را شناخت، اگر شرایط جامعه ما آن بود باید مثل امام صادقعلیهالسلام رفتار کرد، ولی همه یک کمال والا را دنبال میکردند و این شرایط اجتماعی و موقعیتها بود که شکل کارشان را متفاوت میکرد. اکنون این سؤال مطرح میشود که آن چیزی که همه آن را میخواستند اما جلوههای مختلف داشت چه بود؟
در مکتب ما آن اکسیری که به همه اینها زیبایی میبخشد قرب خدا و به خدا نزدیک شدن است. راه رسیدن به آن هم بندگی خداست. ملاک همه ارزشها این است که رفتار انسان خداپسند بشود؛ اینکه این رفتارها جوری بشود که انسان پیش خدا مقرب بشود و به خدا نزدیک بشود. مکاتب و نظامهای ارزشی دیگری که در دنیا هستند چنین گوهر و چنین روحی را ندارند و نمیتوانند معرفی کنند چون خیلیهایشان اصلاً به خدایی معتقد نیستند اما ما در مکتبمان و بر اساس آموزههای دینیمان میتوانیم بگوییم که روح همه این زیباییها این است که اینها دارند بهطرف خدا میروند.
اوج زیباییها قرب خداست، هر کس که به خدا نزدیکتر است زیباتر است و ارزش بیشتری دارد. شکلهای زیبایی مختلف است؛ یک جا باید تقیه کرد، یک جا باید شمشیر کشید و فداکاری کرد، یک جا باید حلم و صبر و شکیبایی داشت و در مقابل سختیها تحمل کرد و خم به ابرو نیاورد. اینها شکلهای مختلف زیبایی است، در شرایط مختلف تفاوت میکند اما همه اینها چیزی است که انسان را به خدا نزدیک میکند. روشن است که نقطه مقابل آن نیز چیزی است که انسان را از خدا دور میکند و باعث میشود که آن ارزشهایی که به دست آورده بپرد یا سقوط کند و مبتلا به ضد ارزشها بشود. اکنون این سؤال مطرح میشود که آنچه انسان را از خدا دور میکند چیست؟ چه چیزی انسان را از خدا دور میکند؟
گفتیم راه رسیدن به قرب خدا بندگی است. بندگی یعنی چه؟ یعنی هرچه هست مال آقاست و من از خودم چیزی ندارم، رفتار من باید جوری بشود که او بپسندد نه خودم. در این صورت پسند و رضای خدا ارزش میشود و دلخواه من ضد ارزش میشود. بنده در مقابل آقا نمیگوید تو یکی من هم یکی. این، بنده نمیشود بلکه معنایش این است که دو آقا هستند. بنده در مقابل آقا باید بگوید هیچچیز از من نیست، هر چه هست از توست، معنی بندگی این است. پس آنچه در مقابل آن جوهر ارزشها، ضد ارزش است منیت است، بهدلخواه عمل کردن است، خودپرستی است، به تعبیر دینی اتباع الهوی و اگر به تعبیر روز خودمان بخواهیم بگوییم میشود بهدلخواه عمل کردن و تعبیر اخلاقیاش هم میشود خودپرستی.
آنکه ارزش است خداپرستی است و خودپرستی ضد آن ارزش میشود. آن ارزش مثبت، بندگی است. انسان در مقابل خدا همهچیز را تسلیم کند؛ خدایا! هستی من مال توست، اگر اراده تو نبود من چه بودم؟ چشم، گوش، دست و پا، عقل، دل، عاطفه و احساس و هر چه من دارم تو به من دادی، پس باید در راهی صرف کنم که تو دوست داری. اگر برعکس، آنهایی را که تو به من دادی را در راهی به کار بگیرم که تو دوست نداری و نهی میکنی نمیتوانم بگویم که ارزشی از این کار گیر من میآید و خوب میشوم، چه خوبی؟! من چیزی ندارم، مال دیگری را دارم غصب میکنم و دارم بر ضد خواست خودش به کار میگیرم لذا خوبی از این درنمیآید.
خدایی که ما را آفریده و این چیزها را در اختیار ما قرار داده و نعمتها را برای این آفریده که ما از این نعمتها استفاده کنیم تا به کمال برسیم، با کمال جدیت سعی کرده که ما کمالها را بشناسیم و شرایط زندگیمان طوری بشود که به آنطرف سوق داده بشویم. از هر فرصتی استفاده کرده برای اینکه ما را در آن مسیر به راه بیندازد و از مسیرهای غلط و انحرافی بر حذر بدارد. برای این کار از همه فرصتهای زمانی، از فرصتهای مکانی، از ارائه الگوها و از همه اینها استفاده کرده است. گفتیم که الگوهایش یعنی معصومینصلواتاللهعلیهماجمعین را معرفی کرده که به اینها نگاه کنید، اینجور رفتار کنید تا به کمال برسید. از فرصتهای زمانی هم استفاده کرده، در هر سال ماههایی را قرار داده و فرموده است که این ماهها ویژگیهایی دارند و فرصتهای مناسبی در آنها هست تا شما بتوانید از پلیدیها دور بشوید و به نور، به پاکی و به زیبایی نزدیک بشوید. خود این زمانها هم گاهی با هم یک مناسبتی هم دارد اما آنچه محل بحث من است رجب و شعبان و رمضان است. سه ماه پشت سر هم است که تدریجاً انسان را به نور مطلق نزدیک میکند. اول، ماه رجب یک دوران تمرین مقدماتی است، بعدش مرحله بالاتری است ماه تأسی به پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله است، بعد هم دیگر ماه خداست، آنجا ما باید نهایت بندگی را به معرض عمل بگذاریم یعنی از خوردنیها و آشامیدنیها و لذتهای غریزی و این حرفها هم خودداری کنیم تا بندگیمان را خوب نشان بدهیم، بگوییم ما بندهایم و دنبال کار خودمان نیستیم، دلمان میخواهد غذا بخوریم اما تو گفتی نخور! چشم، دلمان میخواهد تمایلات غریزیمان را ارضا کنیم اما تو گفتی نکن! چشم، این یک تمرین کامل است. این سه مرحله رجب و شعبان و رمضان به تدریج ما را برای رسیدن به آن مرحله نهایی آماده میکند.
میدانید یکی از اعمالی که در هر روز از ماه شعبان وارد است صلواتی است که مستحب است موقع زوال و نزدیک ظهر خوانده بشود. حالا اگر کسی نخواند بعد از نماز ظهر هم بخواند اشکالی ندارد. شما وقتی خصوصیت آن را ملاحظه میکنید میبینید چند صلوات است و اصلاً با صلوات شروع میشود؛ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ. در بین آن هم معرفی همین الگوهاست که اینها چه کسانی هستند؛ الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ واللاّزِمُ لَهُمْ لاحِقٌ. بعد میفرماید این ماهی است که پیغمبر تو در این ماه این کارها را میکرد؛ الَّذِی كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّىاللَّهُعَلَیهِوَآلِهِ یدْأَبُ فِی صِیامِهِ وَقِیامِهِ فِی لَیالِیهِ وَأَیامِهِ بُخُوعاً لَكَ فِی إِكْرَامِهِ وَإِعْظَامِهِ إِلَى مَحَلِّ حِمَامِهِ. این ویژگی را معرفی میکند که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله در این ماه مقید بودند که روزها را روزه بگیرند و شبها را به عبادت بپردازند. این است که روزه ماه شعبان خیلی فضیلت دارد و حالا اگر شد حتی یک روزش را هم انسان روزه بگیرد، غنیمت است. با روزه و انجام سحرخیزی در این ماه، ما یک تأسی و نمونهای از این الگو میگیریم؛ فِی لَیالِیهِ وَ أَیامِهِ. انسان بتواند در این شبها ساعتی را به عبادت اختصاص بدهد، اگر بتواند بعضی شبهایش را احیا بگیرد مثل شب نیمه شعبان که گفتند فضیلتش مثل فضیلت شب قدر است. اینها را در این صلوات معرفی میکند، بعد میگوید اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیهِ؛ بر این الگوها درود بفرست، به ما هم کمک کن که به اینها شباهت پیدا کنیم و سنت آنها را عمل کنیم؛ اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الِاسْتِنَانِ بِسُنَّتِهِ فِیهِ وَ نَیلِ الشَّفَاعَةِ لَدَیهِ. اگر ما الگو بگیریم و خودمان را در این ماه به پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین شبیه کنیم آنوقت لیاقت شفاعتشان را پیدا میکنیم.
از ویژگیهایی که درباره اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین بهخصوص ذکر شده و ما باید استفاده بکنیم این است که میفرماید خدایا! به من توفیق بده که از آن روزی حلالی که به من وسعت دادی و فراوان در اختیار من گذاشتی به آنکسانی که دسترسی ندارند کمک کنم، با آنها شریک بشوم، خوشیها و شادیهایم را با دیگران تقسیم کنم؛ مُوَاسَاةَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیهِ مِنْ رِزْقِكَ بِمَا وَسَّعْتَ عَلَی مِنْ فَضْلِكَ. به من توفیق بده از این وسعتی که به من دادی استفاده کنم، به همین اندازهای که دستم به دهانم میرسد دیگرانی که نمیتوانند را هم در این نعمتها شریک کنم.
یکی از بهترین عبادات در این ماه کمک کردن به دیگران است حالا به صورتهای مختلف، شامل مهمانی میشود و همچنین شامل رسیدگی به همسایگان، به خویشاوندان، صلهرحم، احسان به پدر و مادر و هرگونه کار خیری برای فقرا. اینها از آن خوبیهایی است که بهار آن در این ماههای شریف است یعنی در ماه شعبان و اوجش در ماه رمضان.
حالا به مرحله عمل رسیدیم؛ اولاً سعی کنیم این صلوات که دو سه دقیقه بیشتر طول نمیکشد را بخوانیم، بعد تنها به خواندن لفظش اکتفا نکنیم، کمی به معنایش هم دقت کنیم؛ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدِ الْفُلْكِ الْجَارِیةِ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ یأْمَنُ مَنْ رَكِبَهَا وَیغْرَقُ مَنْ تَرَكَهَا. دائم اوصاف اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین را ذکر میکند. در آخر، درخواستش از خدا این است که به من توفیق بده که من هم به اینها شباهت پیدا کنم. شباهتش یکی در عبادات است، یکی در خدمت به خلق خداست و یکی در دوری از گناهان و دلخواههاست؛ خطری که همه ما را تهدید میکند و هم پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و هم امیرالمؤمنینعلیهالسلام در روایات متعددی به ما هشدار دادند که ما بیش از همهچیز در این باره برای شما ترسناکیم. آنها چشمهای بینای انسانیت هستند. آنها خوب میفهمند که چه چیزی خطر دارد.
در نهجالبلاغه آمده است، از پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نیز نقل شده و در روایات دیگر هم آمده است که إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ؛[2] آنکه من بیش از همه چیز برای شما ترسناک هستم که مبتلا بشوید دو چیز است؛ یکی پیروی از هوای نفس و یکی آرزوهای دور و دراز دنیا؛ حریص بودن به اینکه چقدر ثروت جمع کنم، آنها را چهکار بکنم، فلان کارخانهای را بسازم، بعد برای بچهها هم سهمی بگذارم، طوری باشد که مثلاً این وقف اولاد باشد و به نسل دوم و سوممان منتقل بشود و به کس دیگری نرسد.
خدا تو را آفریده و تا زنده هستی روزی تو را هم داده، حالا تو برای نسل سومت هم داری فکر میکنی که آنها از این مالی که حالا معلوم نیست حلال است یا حرام است بهرهمند شوند! اینقدر حرص برای چه؟! این آرزوهای دور و دراز، تو را به کجا میرساند؟! جز اینکه به حقوق دیگران تجاوز بشود، حق مردم و بیتالمال رعایت نشود برای که میخواهم نسل سوم و چهارمم در جامعه ثروتمند باشند! این یک نوع جنون است. مؤمن مگر میتواند اینجور بشود؟! مؤمنی که امیدش به آنچه پیش خداست از آنچه در مشتش است بیشتر است، به پولی که در دستش هست اعتماد نمیکند، میگوید این پول ممکن است گم بشود اما آنکه پیش خداست جایی نمیرود. اعتمادش به توکل، بیشتر از اعتمادش به پولی است که در جیب و در دستش هست. آنوقت انسان بیاید برای نسل سومش هم فکر کند که من کاری کنم که از این پولهای حرامی که جمع کردم یک مقدارش هم نصیب آنها بشود؟!
بیشترین خطری که پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله و امیرالمؤمنینعلیهالسلام فرمودند که ما نسبت به شما از آن خطر ترسناکیم یکی این است که دنبال دل بروید و اینکه دلم چه میخواهد و دوم آرزوهای دور و دراز. اینها بزرگترین خطری است که انسان را از مسیر انسانیت و کمال و راه انبیا دور میکند.
متأسفانه فرهنگ الحادی دنیا ترویج کننده همین دو خطر است. امروز شما میبینید فرهنگ الحادی غربی آنچنان در خانههای ما و حتی در بچههای کوچک ما نفوذ کرده که انگار اصلاً ما نه قرآنی داریم و نه امام و پیغمبری میشناسیم. خب بالاخره همه ما روزی بچه بودیم و کموبیش احترام به پدر و مادر و این حرفها یادمان میآید. اینها جزو ارزشهای عمومی بود، نهتنها در اسلام بلکه زرتشتیها و یهودیها هم اینها را بلد بودند اما امروز چه جور است؟ بچه به پدرش میگوید تو باید چنین کنی! گفتم، چرا نکردی؟ برعکس، بابا به او میگوید به شما گفتم این کار را نباید بکنی، بد است، چرا چنین کردی؟ میگوید دلم میخواهد! این کار ضرر دارد، مریض میشوی، چرا این کار را میکنی؟ دوست دارم! اینطور نیست؟! این فرهنگ اسلامی است؟! جایی در حدیثی، در آیهای چنین مفهومی را سراغ دارید که وقتی به کسی میگویند چرا این کار را کردی، بگوید دلم میخواهد، دوست دارم؟ این فرهنگ الحادی است، ولی امروز در خانوادههای ما هم مشاهده میشود. این همان اتِّبَاعُ الْهَوَى است؛ چرا این کار را میکنی؟ چون دلم میخواهد! این همان است که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله فرمود بیشترین چیزی که برای شما میترسم این است که وقتی کاری میکنید اگر بگویند چرا این کار را کردید، بگویید دلم میخواهد! انگیزهتان برای انجام کار دلخواهتان باشد.
انگیزه مؤمن برای کار چه باید باشد؟ باید رضای خدا باشد. این دو، دو نقطه مقابل هم هستند اما متأسفانه امروز آنچه درست نقطه مقابل ارزشها است، دارد ارزش میشود و باعث سقوط انسان میشود، غیر از این است. هیچ کاری هم نمیشود کرد. دیگر فرهنگ عمومی است. در فیلمها میبیند، تماشا میکند یاد میگیرد، هزاری هم شما بگویید دیگر فایده ندارد، گذشت. گاهی به پدر و مادر حمله هم میکند، کتکی هم به آنها میزند و میگوید: چرا این کار را نکردی؟ به شخصیت من توهین کردی! من گفتم بکن! نکردی، تو چه حق داشتی؟ مگر من پسرت نیستم؟ به تو میگویم باید اینجور بکنی!
اگر هنوز در خانوادههای شما اینطور نشده انتظارش را داشته باشید. این فرهنگ الحادی است. ما باید الگویمان رفتار پیغمبرصلیاللهعلیهوآله و اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین باشد. آنها به بچهها سفارش میکردند که در حضور پدر و مادر بیاذن پدر ننشینید. وارد اتاق پدر و مادر میشوید اگر میخواهید بنشینید اجازه بگیرید، بابا! اجازه میدهی بنشینم؟ آن فرهنگ اسلامی است، این فرهنگ الحادی است. در فرهنگ ما اگر کسی میگفت دلم خواست، اعتراف به نوعی جنون بود؛ مگر انسان به دلخواهش هم کار میکند! اگر کاری میکرد ما منتظر بودیم دلیل عقلی بیاورد، عقل میگوید باید این کار را کرد، خدا گفته باید این کار را کرد، اما اکنون به جای اینکه بگوید عقلم این را میگوید و این دلیلش است، یا خدا گفته و این آیه و روایتش است، میگوید دلم میخواهد. این درست نقطه مقابل تربیت انبیاست.
ما باید توجه داشته باشیم به خطری که پیغمبرصلیاللهعلیهوآله 1400 سال پیشتر فرمودند که بیشترین چیزی که برای شما میترسم این است؛ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیكُمُ. اخوف، افعل تفضیل است یعنی بیشترین چیزی که درباره شما میترسم این است که روزی بیاید که دنبال هوای نفستان باشید، دنبال دلخواهتان باشید و روزی بیاید که مبتلا به آرزوهای دورودراز بشوید، برای نسلهای بعدیتان هم فکر بکنید که باید چه جور ذخیره کنیم که مبادا آنها روزی دستتنگ بشوند، حالا از کجا؟ دیگر از هر راهی شد. این خطرناکترین چیزها است.
در این ماه برای اینکه از این خطرها نجات پیدا کنیم باید از آن مال حلالی که با کد یمین و عرق جبین به دست آوردیم به دیگران بدهیم، این علاجش است. آن شخص مال دیگران را جمع میکند و به ثروت خودش میافزاید، راه علاجش عمل به عکس آن است یعنی از چیزهایی که خودت با زحمت تهیه کردی و مال حلال است، تازه بهترینهایش را، به دیگران بدهی؛ لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛[3] هرگز شما به نیکی و به ارزشهای واقعی نمیرسید مگر اینکه از آن چیزهایی که دوست دارید به دیگران بدهید. او سعی میکند مال دیگران را با حیله و کلک به دست بیاورد اما این مال حلال خودش را که بهزحمت تهیه کرده به دیگران تقدیم میکند، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
پروردگارا! تو را به محمد و آل محمد قسم میدهیم به ما توفیق تأسی به این خانواده مرحمت بفرما!
بهخصوص در این ماه که ماه پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله است به ما توفیق بده که بیشتر به رفتار و منش آنها اقتدا کنیم و از آنها بهره بگیریم!
خدایا! دلهای ما را از هواپرستی و آرزوهای دنیوی دورودراز پاک کن!
دلهای ما را به نور معرفت و محبت خودت روشن و منوّر بفرما!
بر ایمان ما بیافزای!
امام راحل و شهدای عزیز ما را با انبیا و اولیا محشور فرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
توفیق قدردانی و شکرگزاری از نعمت این نظام مقدس را به همه ما مرحمت بفرما!
عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما!
و صلّ علی محمدٍ و آله الطاهرین