بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
مصیبتهای بزرگ این ایام، رحلت وجود مقدس پیامبر اکرمصلیاللهعلیهوآله شهادت حضرت امام حسن و شهادت امام رضاعلیهماالسلام را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنافداه تسلیت عرض میکنیم. امیدواریم که عنایت این بزرگوار شامل حال همه ما باشد و در مراحل زندگی، در مسیری حرکت کنیم که مورد رضایت ایشان قرار بگیریم.
من از سن سیزده سالگی و بعد از کلاس ششم طلبه شدم. در اوایل طلبگی یادم میآید که همیشه این سؤال در ذهنم بود که آیا حالا واقعاً این بهترین کار است که من دارم درس طلبگی میخوانم؟! آیا اگر مثلاً دنبال یک کاری میرفتم و یک خدماتی برای مردم انجام میدادم، مثلاً پزشک میشدم و بیماران را مثلاً مجانی معالجه میکردم، یا مثلاً ثروتی به دست میآوردم و به فقرا کمک میکردم و برای آنها کاری انجام میدادم بهتر بود یا اینکه بیایم مثلاً آخوند بشوم؟ همیشه یک سؤال خیلی خفی در اعماق دلم بود ولی اگر گاهی هم این حرف یک جاهایی مثلاً با چند تا پوشش مطرح میشد جواب معقول و خرسندکنندهای نمیشنیدیم. معمولاً آنهایی که محتاطانه جواب میدادند میگفتند خب، این هم کار خوبی است، آن هم کار خوبی است. حالا شما نه پول داشتید و نه پزشک بودید، پس اقلاً از این راه یک خدمتی بکنید! اما اینکه واقعاً یک ملاکی هست برای اینکه بفهمیم چه کاری بهتر است و اگر همهچیز در اختیار من بود و خودم میتوانستم بنشینم فکر کنم و انتخاب کنم که در بین صدها و هزارها شغلی که برای یک نوجوان میسر است، اگر همه اختیارات برایش فراهم باشد و هرکدام را هم میخواهد بتواند انتخاب کند، کدام را باید انتخاب کنم و چرا؟
بالاخره همانطور که میدانید وقتی مدرسه میرفتیم، من از کلاس سوم یادم است که وقتی انشا مینوشتیم موضوع انشایی هم که عمومی بود و در همه کلاسها و برای همه بچهها میگفتند فضیلت علم بود. معین میکردند که شما درباره فضیلت علم، انشا بنویسید. ما هم مینوشتیم که بسی واضح و آشکار است که علم بسیار خوب است و آدم باید عالم بشود و.... حالا به فرض اینکه قبول کردیم و یکطوری قانع شدیم که در بین شغلهای متعددی که هست، آنچه از مقوله علم و تحصیل علم و تدریس علم و اینهاست بر سایر چیزها برتری دارد، سؤال میشد که بین این علوم که این همه فراوان است و انواع و اقسام علوم مختلف مادی، معنوی، الهی، عقلی، دینی و وحیانی هست، حالا کدام را انتخاب کنم؟ البته آنوقتها برای یک بچه مثلاً ده، دوازده ساله خیلی شاخههای متعددی مطرح نبود. فقط همین بود که مثلاً یا به دبیرستان بروم و بعد هم به دانشگاه بروم یا اینکه بروم آخوند و طلبه بشوم. اینها دو تا سؤالِ قرین هم بود که برای آدم مطرح میشد. حالا بعد که به دانشگاه میرفت تا وقتیکه نوبت به انتخاب رشتههای دانشگاهی میرسید هنوز وقت زیاد بود.
حالا اگر واقعاً بنا شد که ما علم را انتخاب کنیم، یعنی قشری را در جامعه تشکیل بدهیم که ویژگیشان علمشان است، آدم چه علمی را انتخاب کند؟ حالا فرض کنید، اینها همه فرض است، فرض کنید که رسیدیم به اینکه علم دین مهمتر است، البته آدم هنوز به این آسانیها به این جوابها نمیرسد، تازه وقتی وارد علمی میشود میبیند که علوم دینی، مختلف است. البته آنوقتهایی که باز من عرض میکنم و یادم میآید که طلبه میشدیم اصلاً یک راه بیشتر نبود، باید جامعالمقدمات بخوانند، بعد سیوطی، بعد هم صرف و مغنی و شرح لمعه و بعدش هم بروند قم، در درس خارج شرکت کنند و فقیه بشوند و آن نقطه عالیاش هم مرجع تقلید بود. این سیر بود و اصلاً راه دیگری نبود. لااقل چیز دیگری برای ما مطرح نبود. وقتی میگفتند طلبگی، دیگر همین بود و این مسیر بود. وقتی وارد میشدیم میدیدیم که این در هر رشتهاش مشربهای مختلفی هست.
باز برای اینکه واقعیتها را عرض بکنم، اینهایی که عرض میکنم و گاهی بعضی چیزهایش را میگویم فکر نکنید که وقت ما را میگیری که اینجا این حرفها را میزنی، فایدهاش چیست؛ میخواهم بگویم اینها واقعیت است و خیالپردازی نیست؛ همان اوایلی که ما طلبه شدیم و هنوز مقدمات میخواندیم، در شهر ما یک آقایی بود که ما کنارش درس میخواندیم و از ایشان خوشمان هم میآمد، منبر و سخنرانیهای خوبی هم داشت، تازه از قم آمده بود و در بین منبریها برجسته بود، ایشان مشرب اخباریگری داشت و ما که کنارش درس میخواندیم به صورت غیرمستقیم برایمان تبلیغ میکرد که ما را به آن سمت سوق بدهد. هرروز یک حدیث برایمان میگفت که این را بنویسید و ترجمهاش را حفظ کنید و اینها. بالاخره بیشتر از این مقولات بود و گاهی هم با کنایه و اینها نسبت به اصولیین تعریضهایی میکردند.
این گرایش یکی از چیزهایی بود که همان زمان در خود قم مطرح بود و یک گرایش نسبتاً قویای بود. مرحوم آقا شیخ رضا چاله حصاری بود که گرایش اخباری تندی داشت و خیلی هم مقدس بود و وقتی او را در خیابان میدیدم غالباً عبایش را روی سر کشیده بود و ذکر میگفت و یا زیارت عاشورا میخواند. در خانهاش هم همیشه اخبار و تعریض به اصولیین و اینها را نقل میکرد. در بین منبریها بعضی منبریها بودند که اصلاً از این گرایش نداشتند.
منظورم اشاره به این است که حتی در آن زمانی که بنده به قم آمدم و درس میخواندم، در خود قم کسانی بودند که گرایش اخباریگری داشتند. در تهران یک جمعی بودند که غالباً همه آنهایی که معمم بودند تحت الحنک میانداختند. این علامت ظاهریشان بود.
بعد وارد هر علمی که میشدیم میدیدیم که مشربها و سلیقههای مختلفی هست و حالا آدم اگر بخواهد ثابت کند که کدامیک از اینها درست است یا کدام بهتر است چه کار باید بکند؟ اصلاً از کجا بفهمد که کدام درست است یا کدام بهتر است؟
اجمالاً این عالَمی که ما در آن زندگی میکنیم هرقدر وسیعتر باشد و ارتباطات بیشتر و پیچیدهتر باشد و تمدن بیشتر پیشرفت بکند، هرروز مسائل اختلافی بیشتری مطرح میشود و آدم باید بین اینها انتخاب کند. حدس من این است که غالباً در انتخاب اینها هم عوامل اتفاقی تعیین کننده است. آدم خیلی فرصت اینکه فکرش را بکند که کدام بهتر است و اینها را ندارد. بالاخره یک چیزهایی اتفاق میافتد و به یک گرایشی بیشتر علاقه پیدا میکند. مثلاً با یک کسی آشنا میشود و به او علاقه دارد، مثلاً او را بیشتر دوست دارد و یک خوبیهایی از او میبیند لذا راه او را انتخاب میکند و گرایش او را میپسندد. همه اینها اتفاقیاتی است. اینکه اشخاصی بنشینند و از اول فکر کنند که ما چند رشته علمی داریم، کدام مهمتر است و اگر فرض کنید من امروز خدمت امام زمانسلاماللهعليه شرفیاب میشدم و میپرسیدم که آقا من کدام درس را بخوانم، حتماً این را میگفتند و میگفتند این بهتر است، من سراغ ندارم کسی که با این جدیت نشسته باشد و فکر کرده باشد و با دلیل و برهان یک مسیر را انتخاب کرده باشد که این بهترین است و باید اینطوری کرد. غالباً اتفاقیات و عوامل اجتماعی کمک میکند که آدم در یک مسیر میافتد. به زبان خودمانی عرفی شرعی یا همان عرف متشرعه، قضا و قدر است که تعیین میکند والا خودمان خیلی انتخاب نمیکنیم.
به فرض اینکه زمینه انتخاب فراهم بود، با چه ملاکی انتخاب کنیم که این بهتر است یا آن؟ آیا ملاکی در دست داریم یا نه؟ حالا این یک سؤال را داشته باشید.
نکته دوم اینکه ما در همین رشتهای که انتخاب کردیم و بالاخره همین شرایطی که هست، حوزه و این امتحانات و دروس و برنامهها و این مدرسه، بالاخره اینها هست و هر کسی هم یک جایی را انتخاب کرده و یا در آنجایی که تقدیرش بوده مشغول شده است. واقعاً حالا به حسب اقتضای آن انتخاب، آن رشتهای که رفتیم یا آن درسی که میخوانیم، آیا واقعاً همانطور درست تلاش میکنیم یا نه و باز هم عوامل دیگری باعث این میشود که کم درس بخوانیم یا زیاد؟! به این بها بدهیم یا به آن؟! همینکه سر امتحان یک ورقه بیاوریم و نمره امتحان بگیریم کافی است یا نه واقعاً دنبال این برویم، بخواهیم بفهمیم و عمقش را درک کنیم؟!
شاید کم نباشند کسانی که مثل بنده درس خواندن را خیلی جدی نمیگیرند، حالا به هر دلیلی، به هر رشتهای هم وارد شده باشند و هر جایی هم مشغول شده باشند اما مخصوصاً آنجایی که امتحان و اینها در کار است غالباً هدف این است که آدم سر امتحان نمره بیاورد و قبول بشود و حالا به انگیزههای مختلفی رتبه بالاتر برود. بالاخره انسان میخواهد ترقی کند.
بعد حالا فکرش را بکنید که مثلاً این چند سالی که این رشته را خواندم چه قدر از مطالب آن یادم مانده؟ به چه دردی میخورد؟ چه وقت باید از آن استفاده کنم؟ ممکن است چند ماه بعد، همه درسهایی که خوانده را یادش برود و اگر از او بپرسند جوابی نداشته باشد. من گاهی اینطور مسائل را دیدم، درسی که امسال خوانده است سهماه بعد یا ششماه بعد یادش نیست که جواب بدهد. اینگونه درس خواندن چه فایدهای دارد؟!
سؤال دومم این است که در همه دنیا اینهایی که درس میخوانند همینطوری مثل ما هستند یا نه، فرق دارند؟ اولاً در محیط خود ما هم اشخاصی هستند که اینطوری نیستند، فقط فکر نمره و شهریه و امتیاز و اینها نیستند، بعضیها حاضرند همه چیز را صرف کنند تا یک چیزی را بهتر بفهمند. از این نوع افراد هستند ولی کم هستند.
شاید بشود گفت که بعضی از اقوام در دنیا هستند که غالباً درسخوانهایشان برای فهمیدن و پیشرفت علمی است و بیشتر از ما تلاش میکنند. من شواهد و نمونههایی دارم که اگر بخواهم عرض بکنم خیلی وقتتان را میگیرد و لذا با اختصار به یکی دو نمونه اشاره میکنم.
ما یک وقت در مؤسسه یک بحثی را بین چند تا از اساتید مطرح کرده بودیم. یکی از اینها آقا شیخ صادق لاریجانی بودند، یکی از اینها آقای فیاضی بودند و یکی هم آقای لگنهاوزن بودند. مسائلی را مطرح میکردیم. علت انتخاب اینها هم وجهی داشت که چه کسانی انتخاب شدند. یادم است که آقای لگنهاوزن در آنجا یک داستانی را نقل کردند. گفتند راجع به اینکه درباره یک مسئله فلسفی یک سخنی از ارسطو نقل شده، نویسندگان و شارحین اختلاف کردند که منظور ارسطو از این حرف چه بوده است؟ آقای لگنهاوزن میگفتند درباره این مسئله که منظور ارسطو از این عبارت چه بوده، فلان فیلسوفی که اسم بردند، تصمیم گرفت از آمریکا به یونان برود، دو سال زبان یونانی بخواند، به کمک زبانی که میآموزد متن اصلی کلام ارسطو را به دست بیاورد و روی آن فکر کند که منظور چه بوده است! چون اینهایی که نقل میشود ترجمههایی است که انگلیسی است و بعضیهایش از ابتدا به عربی ترجمه شده و بعد به زبانهای اروپایی ترجمه شده است و بعضیهایش برعکس. بالاخره همه اینها ترجمه است و گاهی هم به چند زبان ترجمه شده و از این زبان به آن زبان نقل شده است. یک استاد تماموقت ممتاز در آمریکا، از دانشگاهش دو سال مرخصی گرفت و رفت یونان، در آنجا زبان یونانی یاد گرفت تا بتواند بفهمد و اظهارنظر کند که منظور ارسطو از این تعبیر چه بوده است! این نمونه را داشته باشید. ببینید آیا نظیرش را در بین دوستان خودتان هم پیدا میکنید که چنین اهتمامی به فهمیدن داشته باشند یا کمتر پیدا میشود؟!
یک نمونه را خود بنده در یک سفر اروپایی شاهد بودم. یک سفری بود که ما به چند تا از کشورهای اروپایی از جمله بلژیک و هلند و اینها رفتیم. اگر اشتباه نکنم به نظرم در هلند بود که یک پروفسوری را به نام «پروفسور عبدالحق» معرفی کردند که ظاهراً اصلیتش هلندی بود. اسم اصلیاش چیز دیگری بود، مسلمان شده بود و اسمش را تغییر داده بود. گفتند ایشان علاقهمند است که شما که این جا هستید بیایند با شما یک ملاقاتی داشته باشد. ما هم بیکار بودیم و بدمان نمیآمد که ببینیم ایشان چه میفرماید. ایشان آمدند نشستند و کمی از حرفهای عادی صحبت کردند. ایشان پروفسور ممتازی بود. بعد من این سؤال به ذهنم آمد و از ایشان پرسیدم که شما بعد از این دوران تحصیل و تدریس و تحقیق، الآن مثلاً اگر از شما بپرسند که چه آرزویی دارید؟! در این مسیر علمی که شما کار کردید، الآن دلتان میخواهد چه بشود؟ اگر چهطور میشد خیلی خوشحال میشدی؟ تأمل کرد و گفت دلم میخواست که کار لازمی نداشتم، یک سفری به کشورهای شمال آفریقا، تونس و مراکش و الجزایر، میرفتم و در روستاهای آنجا به دنبال چند تا رساله کوچک از ابن عربی اندلسی میگشتم. نقل شده که ایشان چند تا رساله در مسائل عرفانی داشته که اینها گمشده و حالا نیست. خیلیهایش به زبانهای مختلف ترجمه شده و هست. متن بعضیهایش هم عربی بود. چند تا رساله کوچک هست که ما در تاریخ فلسفه و اینها خواندیم که ایشان درباره فلان موضوعی این رسالهها را نوشته ولی کتابش نیست. من احتمال میدهم که این کتابهایش در شهرهای شمال آفریقا که آنوقت مسلمانها آن جا زندگی میکردند وجود داشته باشد. در خود اروپا غیر از اندلس، کمتر مسلمان بود. یک بخش کوچکی از اسپانیا بود به نام اندلس که ابن عربی هم اصلاً مال همانجاست. میخواهم در روستاهای این چند تا کشور بگردم، شاید آن رسالههای ابن عربی را پیدا کنم، ترجمه کنم و در دسترس مردم قرار بدهم تا بدانند ابن عربی چند صد سال پیش درباره این موضوع چه گفته است!
در ذهن خودم گفتم آیا درست میشنوم؟! یک پروفسور آرزویش این است که در روستاهای چند تا از کشورهای شمال آفریقا بگردد، شاید یک رساله خطی از ابن عربی پیدا کند که آن را به زبان انگلیسی و فرانسه ترجمه کند و در اختیار دانشجویان و دانشگاهیها قرار بدهد. چه انگیزهای میتواند داشته باشد!
همه شما حتماً این مثل را شنیدید که خط میخی، در نوشتههای قدیمی و سنگنوشتهها و اینها پیدا میشد. در دوران مدرن کسی نمیدانست که اینها یعنی چه؟ چند نفر تصمیم گرفتند بیایند الفبای این خط را کشف کنند. هیچ شاهدی نداشتند که خطوط میخی به چه زبانی است و اصلاً معنیاش چیست. کسانی به این کار تصمیم گرفتند و سه نسل محقق پشت سر هم کار کردند. این یکی کار کرد و نتایج و آثاری به دست آورد تا از دنیا رفت. بعد هم نسل دوم و نسل سوم. نسل سوم، الفبای خط میخی را کشف کردند و بر اساس آن، سنگنوشتههایی که با خط میخی بود قابل قرائت شد. در خیلیها از این سنگنوشتهها مسائل علمی و این چیزها هم بود.
یعنی گاهی چنین آدمهایی در دنیا پیدا میشوند که برای علم اینقدر ارزش قائلاند. آیا ما هم همینطوریم؟! چرا آنها اینطوری برای علم، که حالا چه نتیجهای داشت، اینقدر اهتمام داشتند؛ حالا من احتمال بدهم که مثلاً تا آخر عمرم زحمت بکشم و الفبای خط میخی را کشف کنم، آخرش چه طور میشود؟! چه چیزی گیر من میآید؟! این نسل زحمت کشید و به جایی نرسید، نسل دوم ادامه داد تا بالاخره نسل سوم این الفبا را کشف کردند! چه انگیزهای در آدمیزادها پیدا میشود که اینقدر دنبال علم بگردند و تحقیق کنند؟!
ما معتقدیم که علومی موجب سعادت دنیا و آخرت آدم میشود، نهفقط سعادت دنیایشان بلکه بینهایت خیر و برکت بر آن مترتب میشود. خیر و برکت ابدی یعنی اینکه اگر ما آن علوم را یاد بگیریم میتوانیم این ثوابها و این خیرات و برکات ابدی را از این علم به دست بیاوریم! حال با این علوم چهطور معامله میکنیم؟! یک سؤالی را مینویسیم و جوابش را! حالا که دیگر یاد گرفتند و جواب سؤالات را چاپ میکنند و میخوانند و همانها را حفظ میکنند و دیگر کتابش را نمیخوانند! او برای اینکه شاید یک رساله ابن عربی در روستاهای یک کشوری پیدا بشود آرزو میکرد که کاش فرصت میداشتم و میگشتم، شاید پیدا کنم! آن هم سه نسل زحمت کشیدند تا الفبای خط میخی را کشف کردند! آنوقت ما با چیزی که یقین داریم که برای آخرتمان الیالابد مؤثر است اینطوری برخورد میکنیم؟! ما کار درستی میکنیم یا آنها؟! ما باید همینطور با قرآن و حدیث و معارف اهلبیت و این حرفها برخورد بکنیم؟!
شاید یکی از عواملی که ما نسبت به اینها جدی کار نمیکنیم ضعف ایمان باشد؛ خیلی باورمان نیست که واقعاً فهمیدن و عمل کردن به اینها آنقدر ممکن است سعادت ابدی برای آدم داشته باشد.
یکی دیگر از عواملی که ما نسبت به این علوم به صورت جدی کار نمیکنیم شاید برای این باشد که اینها خیلی راحت در اختیار ما بوده، قرآن همیشه بوده و هر جایی که میرویم چه قدر نسخههای آن در هر کتابخانه و کتابفروشی پیدا میشود. چیزی نیست که آدم دنبالش بگردد، چند تا روستا را بگردد تا ببیند آیا یک نسخهای از این پیدا میشود یا نمیشود؛ هرجایی بخواهیم هست دیگر، ترجمههای مختلف هم دارد و لذا آدم برای چه زحمت بکشد؟
شاید عوامل روانی دیگری هم ضمیمه اینها باشد که ما اینطوری هستیم اما اگر فکرش را بکنیم خودمان نمیتوانیم از این کار خودمان راضی باشیم یعنی برای خودمان وجه معقولی برای این سستانگاری با معارف اهلبیت و با مطالب دینی نداریم. اینها را یک دستی میگیریم. یک مطلب و حدیثی را هم یقین داشته باشیم که پیغمبر و امام فرمودند باز هم خیلی جدی نمیگیریم، خب حالا مطلبی است که فرمودند! اگر جسارت نکنم، اگر اشتباه نباشد خاک بر سرم، به اندازه یک شعر سعدی هم به آن اهمیت نمیدهیم! گاهی به یک شعر سعدی بیشتر از مضمون یک روایت بها میدهیم! آیا همینطور باید باشد؟! چه کنیم که این طوری نشویم؟! چه کنیم که اگر این طور شدیم کمی تغییر پیدا بشود، تحولی در ما ایجاد بشود، اقلاً برای خودمان یک دلیل قانعکنندهای داشته باشیم که چرا این راه را انتخاب کردیم؟ حالا که انتخاب کردیم چرا درست کار نمیکنیم؟
آن که به نظرم رسید که گفتم میگویم و شما فکر کنید و ببینید قضاوتتان چیست، این میتواند یک جواب صحیح برای مسئله باشد که چرا ما اینطوری هستیم. اگر چرای آن را بفهمیم بعد پیدا کردن علاجش هم شاید آسانتر باشد اما وقتی نمیدانیم چرا اینطور هستیم، نمیدانیم علاجش را هم از چه راهی باید پیدا بکنیم.
به نظر بنده ریشه همه اینها در یک مسئله اساسی نهفته است و البته انتظار هم ندارم که وقتی میگویم شما بگویید بله، بله، درست میفرمایید؛ نه، چنین انتظاری ندارم، اما بههرحال اینکه به ذهنم میرسد این است که ما نمیدانیم که برای چه درست شدیم؟ ما اگر بدانیم یک چیزی را برای چه درست کردند میرویم راه استفادهاش را یاد میگیریم، سعی میکنیم بهترین منفعت را از آن ببریم اما وقتی نمیدانیم که اینها را برای چه درست کردند حالا با آن بازی میکنیم تا ببینیم چه میشود!
چرا ما را به این صورت درست کردند؟ یک هیکلی، چشم و گوشی، شرایط عالم را هم برایش فراهم کردند، این اختلافات و جنگ و ستیز و کفر و ایمان و تکفیر و... دلیل آن چیست؟!بنده خودم را عرض میکنم که واقعاً من را برای چه درست کردند؟ به درد چه میخورم؟ اگر من نبودم چه طور میشد و کجای این عالم کم میشد؟ خداوند حکیم من را برای چه خلق کرده است؟ روزگاری نطفهای بودم، بعدش یک نوزادی، بعدش یک شیرخواری، بعدش یک نوجوانی، بعد دوران جوانی و پیری و بعد هم مرگ، ماتَ و فات، ان شاءالله رحمه الله؛ ثم ماذا؟! خدا چرا ما را خلق کرد؟ حکمتی در کار بود که عقلمان نمیرسد؟ آن چیست و چه میتواند باشد؟
بالاخره همه ما طوری هستیم که بالفطره، خواهناخواه، بخواهیم و نخواهیم، دنبال این هستیم که منفعت بیشتری گیرمان بیاید. حالا منفعت که میگویم به معنای وسیعش، رشد بیشتری پیدا کنیم، فضیلت بیشتری پیدا کنیم، حالا هر چه برای ما ارزش دارد. همه بالفطره دنبال این هستیم که بر ارزش خودمان بیفزاییم، بهتر بشویم، کاملتر بشویم، لذت بیشتری ببریم، پول بیشتری داشته باشیم، مقام بیشتری داشته باشیم، مرید و مقلد بیشتری داشته باشیم، حالا هر کس هر چه را دوست دارد، بالاخره یک کاری میکند که یک نتیجهای از آن بگیرد. آیا این سؤال، منطقی است که ما باید دنبال چه باشیم که آن برای یک انسان، بهترین است؟ اگر آن را بدانیم باید همهچیز دیگر را رها کنیم و سراغ آن برویم؛ یاران همه کاری بِگُذارند و سر زلف نگاری گیرند. این را برای خودمان حل نکردیم یا قابلحل نمیدانیم. چه میدانم، یکی دنبال پول است، یکی دنبال مسائل جنسی است، یکی دنبال پست و مقام است، تازگی هم ندارد. در صدر اسلام هم کسانی بودند که در خلوت، روی حصیر، نان جو با سرکه میخوردند. در خلوت! شواهد نشان میداد که از انجام این کارها دنبال این بودند که مردم به اینها علاقهمند بشوند تا فردا با آنها بیعت کنند، یعنی به آنها رأی بدهند.
آدمیزادها این همه اختلاف در هوسها، آرزوها و ایدهآلهایشان دارند. ما چه کنیم؟ جوابی داریم که منطقاً باید این کار را کرد؟ عملاً چه میکنیم، خب بالاخره غالباً اسباب اتفاقی است که تعیینکننده است اما اگر بخواهیم عاقلانه بنشینیم و فکر کنیم، چه جوابی باید بدهیم؟
فرض کنید بنده امروز به سن بلوغ رسیدم و میخواهم برای خودم تصمیم بگیرم. گاهی از آدم سؤال میکنند، میگویند اگر شما به جوانی برمیگشتید دوست داشتید چهکار بکنید؟ چه مسیری را انتخاب میکردید؟ یعنی از این تجربه زندگیتان راضی هستید یا نه؟! سؤال معقولی است. اگر حالا ما به دوران نوجوانی برمیگشتیم و میتوانستیم بنشینیم خودمان تصمیم بگیریم، میبایست چه چیزی را انتخاب کنم که دلیل معقول خرسندکننده و قانعکنندهای داشته باشم؟ آیا جوابی دارد یا نه؟!
این سؤال آنقدر ریز میشود تا اینکه آدم در خصوص کتاب درسیاش هم سؤال میکند که این کتاب را بخوانم یا آن کتاب را؟ این استاد را یا آن استاد را؟ این علم را یا آن علم را؟ این گرایش را یا آن گرایش را؟ تا برسد به اینکه بروم جبهه یا درس بخوانم یا بروم تجارت کنم؟ دائماً این سؤالات برای او مطرح میشود. ما یک راهحلی داریم برای اینکه جواب صحیح به اینها بدهیم یا راه صحیحی وجود ندارد؟ اگر بدانیم راهی وجود ندارد خودش یک جواب است، خب الیأس احدی الراحتین! اما در دل ما یک چیزی ما را تحریک میکند که باید بروی بگردی و پیدا کنی، این جواب دارد، تنبلی کردی که نرفتی بفهمی، والا همان چیزهایی که با آن خدا را شناختی، دین را شناختی، اسلام را شناختی، امام حسین را شناختی، اگر همان چیزها را به کار بگیری میفهمی که کدام درستتر است و کدام راه را باید انتخاب کرد. امکان دارد جوابش را پیدا کنیم ولی تنبلی میکنیم و دنبالش نمیرویم.
بنده خیال میکنم اگر کسی این سؤال برایش مطرح بشود، کافی است که جدی بگیرد که ما برای چه آفریده شدیم؟ بهترین چیزی که در سایه فعالیتهای این زندگیمان میتوانیم به آن برسیم چه چیزی میتواند باشد؟ آن که عقل قبول کند که این بهترین است؟ یک روی سکه این سؤال این است که هدف الهی از آفرینش ما چه بود؟ یک روی سکهاش این است که این موجودی که در حال تحول است بالاترین کمالی که میتواند به آن برسد چیست؟ یک روی سکهاش هم این است که چه منفعت و مصلحت و فضیلتی بالاترین است که اگر ما آن را به دست بیاوریم آن راضیکننده است و عقل انسان به این قانع میشود که شما بهترین چیز را به دست آوردید؟ اینها رویههای یک سؤالاند. آیا ما یک جواب صحیحی برای این سؤال داریم؟ یعنی بالاترین کمال انسان چیست یا بالاترین ارزشها برای یک انسان چه میتواند باشد؟ و چون میدانیم خداوند حکیم ما را برای همان آفریده میتوانیم بگوییم خدا ما را برای چه آفریده تا بتوانیم به بالاترین ارزشهایی که در سایه اعمال اختیاری پیدا میشود برسیم. همه اینها یک چیز است.
بنده تصور میکنم خوب است ما لحظاتی، ساعاتی یا فوقش ایامی را اختصاص بدهیم و بنشینیم فکر کنیم. ببینیم همین اندازه که از عمر ما مانده، حالا نمیدانیم چه قدر مانده را صرف چه کاری کنیم که یک روزی پشیمان نشویم، بگوییم این بهترین است، اگر تابهحال اشتباه کردم و نفهمیدم اقلاً این چند روز باقیمانده عمر را درست بفهمم که صرف چه کاری کنم که آن بهترین باشد. به نظر شما جا ندارد که آدم درباره این موضوع بحث بکند؟! و خوب است کسانی همت کنند و بیایند همینهایی که بنده خیلی فشرده و خودمانی مطرح کردم را تحت عنوان بالاترین خدمت به بشریت به صورت یک کتاب عظیم بنویسند که آدمیزاد باید دنبال چه باشد؛ ما بالفطره دنبال کمالمان، دنبال خوشیهایمان، دنبال مصالحمان، دنبال منافعمان هستیم و نمیتوانیم نباشیم. بالفطره و خواهناخواه اینطور هستیم. پس بگردیم بشناسیم و آگاهانه دنبال آن چیزی برویم که بهترین است تا یک روزی پشیمان نشویم. آدم میتواند این را مبسوطاً موضوع یک کتاب بزرگ قرار بدهد و این را در سطوح مختلف بیان کند. اگر این کار بشود بنده احتمال میدهم این بزرگترین خدمت به بشریت است! مؤید عرضم هم این است که یکی از بزرگانی که حالا باز اسمشان را تصریح نکنم همین چند روز با هم صحبت میکردیم، میگفت من نمیدانم واقعاً بقیه عمرم را صرف چه کنم که این مهمتر باشد؟ امکانات و معلومات خیلی زیادی در رشتههای مختلف داشت، گفت اینطور کارها را کردم، من هم میدانستم چه کارها و چه خدمات و چه تحقیقات علمی کرده، گفتم به نظر من اگر این کار را بکنی از همهاش مهمتر است؛ سعی کن این مطلب را درست حل بکنی، به صورت یک کتاب بنویسی، به چند زبان منتشر بشود که آقا! آدمیزاد اگر دنبال چه چیزی برود هیچ وقت پشیمان نخواهد شد و آن چیزی است که برای آن آفریده شده است، اگر معتقد به خداوند حکیمی است که او را برای هدفی آفریده، اگر آن را قبول ندارد همینکه کمال و فضیلت است، چه چیزی بالاترین کمال برای انسان میتواند باشد اما با دلیل عقلی قابل قبول، نه همین طوری دل بخواهی.
و حالا باز هم یک سؤال دیگری مطرح بکنم؛ میخواهم ببینم چه خدمتی بکنم ارزشش بیشتر است و یک وقت پشیمان نشوم و بگویم اگر آن کار را کرده بودم بهتر بود. این بد فکری است؟! این مسئله را نمیشود حل کرد؟! هیچ راهی ندارد؟! و حالا تازه یکی از راههایی که ما به عنوان متدین و معتقد به قرآن و روایات و اینها معمولاً مطرح میکنیم این است که ببینیم که خود قرآن چه میگوید؟ وقتی وارد میشویم میبینیم باز هم یک چیز واحد مشخصی به دستمان نمیآید. این هم از جهل ماست دیگر، کم کار کردیم. گفتیم ببینیم خدا ما را برای چه درست کرده؟ تعدادی از آیات میگوید ما شما را آفریدیم لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. این یعنی چه؟ خدا میخواهد بداند که ما کداممان نیکوکارتر هستیم؟! این چه هدفی است؟!
یک جای دیگر میگوید وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؛[1] یعنی مثلاً خدا ما را درست کرده که صبح تا شب وایستا بگو الله اکبر، سبحان الله! ما برای همین خلق شدیم؟! لِيَعْبُدُونِ است دیگر. یا بنشینیم برای سیدالشهدا گریه کنیم، ما برای همین خلق شدیم؟! آن وقت ما که میگوییم یعنی همه انسانها، خود سیدالشهدا هم در آن است، خدا بشریت را برای چه خلق کرده است؟! نباید درباره این فکری بکنیم، بحثی داشته باشیم، یک راهی پیدا کنیم، اقلاً یک گروهی در این زمینه کار کنند، پژوهشی، تحقیقی انجام بشود، بعد مقالهای بنویسیم، چندین بار کم و زیاد کنیم تا به یک نتیجه قابل قبولی برسد که هر جا مطرح میکنیم اشکال منطقی در آن درنیاورند و استدلال منطقی صحیحی باشد. این کار شدنی نیست؟! بنده هنوز از اینکه این کار شدنی باشد ناامید نیستم. شاید کسانی مراحلی از این کار را انجام داده باشند.
پیشنهاد بنده به شما این است که شما اول جوانیتان است، همان که لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ شما الآن در این مرحله هستید که باید آزمایش خودتان را در پیشگاه الهی بدهید. دنبال این باشید که ای خدا! آن أَحْسَنُ عَمَلًا که شما دوست داری و میگویی لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا، آن أَحْسَنُ عَمَلًا چیست؟ ملاک أحسن بودنش چیست؟ لِيَعْبُدُونِ یعنی چه؟ برای عبادت خلق شدیم یعنی ما برای همین الله اکبر، نماز، رکوع، سجود خلق شدیم، که چه بشود؟! و سایر چیزهای دیگری که در آیات و روایات است.
همه شما حتماً این حدیث را هم شنیدید، حدیث قدسی است، یادم است وقتیکه من بچه بودم یک کتاب بزرگی درباره شرح این حدیث دیدم؛ کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتُ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لِکَیْ اُعْرَف. این حدیث قدسی است اما معنیای که الآن من بپسندم و خودم بتوانم از آن دفاع کنم بلد نیستم. خدا دوست داشت که شناخته شود، خب این چه دوست داشتنی است؟ شناخته نمیشد برای او چه ضرری داشت؟ حالا من چه کار باید بکنم؟ ما همه زندگیمان با اینه مه مسائل مختلف از طفولیت گرفته تا مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، دولت تعیین کن، رأی بده، انتخابات، بزن، بکوب، جنگ، فلان، آخر آخرش لِکَیْ اُعْرَف! این کجایش درمیآید؟! و اینها چه ربطی به آن لِکَیْ اُعْرَف دارد؟! و این چه طور میشود که أَحْسَنُ عَمَلًا باشد؟! با چه ملاکی؟! یعنی اینکه فلان کاری أَحْسَنُ عَمَلًا است این هم تعبدی است یا نه، این قابل تبیین عقلی است و عقل میفهمد که این بهترین است؟ ما این عقلمان از کجا بفهمد که چه کاری بهترین است تا دنبال آن برویم؟ آن وقت بعد اصلاً انگیزهاش را پیدا کنیم که دنبالش برویم، راههایش را پیدا کنیم که چگونه باید انجام داد که موفق بشویم به آن هدف برسیم.
عملاً میبینیم یک کسانی، با یک استادی یا با یک دوستی رابطه برقرار میکنند تا یک راهنمایی بکند. او هم میگوید مرحوم آقا فلان جا چنین فرمودند، یا فلان روایت چنین میگوید، این خوشش میآید و چندی دنبالش میرود. راه بهتری که نداریم، برویم ببینیم چه طور میشود. آن یکی میگوید اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّينِ پس معلوم میشود هر علمی بهترین است و یا سایر چیزها. بالاخره اینها جواب قاطعی برای این مسئله که کاملاً به آدم یک مسیر روشنی را نشان بدهد که ما برای چه خلق شدیم، بهترین کار برای ما چیست، بهترین فضیلتی که میتوانیم به آن برسیم، بهترین ارزش، بهترین منفعت، بهترین خیر، بهترین خوشی در دنیا در آخرت. به نظرم اگر بتوانیم این کار را بکنیم یک هدف ارزشمندی است. لااقل در مقام دفاع، این در حد آن پیشنهاد آقای پروفسور عبدالحق قابل قبول است. او میخواست بگردد و ببیند که آیا یک رسالهای از ابنعربی پیدا میشود یا نه، آن وقت اگر پیدا شد من این را به زبانهای اروپایی ترجمه کنم تا مردم استفاده کنند. معلوم نبود چنین چیزی پیدا بشود. فقط خوانده بود که ابنعربی چنین رسالهای داشته و گم شده و دیگر نیست. یا آن کسانی که چند نسل زحمت کشیدند تا الفبای خط میخی را کشف کردند. آیا این قابلقبولتر نیست که آدم جوابش را پیدا کند؟
توصیه میکنم تا جوان هستید قدر جوانیتان را بدانید، مغزتان را کمی به کار بگیرید، با دیگران و با اساتید بنشینید و مشورت کنید. اگر از قرآن است، همین آیات قرآن را بیشتر دقت کنید و ببینید چه چیزی از آن درمیآید و آیا میشود اینها را با هم جمع کرد یا نه، اصلاً چند جور جواب مختلف است، یک جا میگوید لِيَبْلُوَكُمْ، یک جایی میگوید لِيَعْبُدُونِ، یک جای دیگری هم مثلاً میگوید ...وَلاَيَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ* إِلاَّمَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَلِكَ خَلَقَهُمْ،[2] این علتهایی که برای آفرینش انسان و اینها ذکر میشود، همینهایی که فقط در خود قرآن است، ما اینها را جمع کنیم و ببینیم چه چیزی از آن درمیآید و چه دستورالعملی به ما نشان میدهد که ما این را در زندگیمان ملاک عمل قرار بدهیم، طوری باشد که عقل خودمان بتواند این را بفهمد و بتوانیم از این نظر دفاع کنیم. به نظرم اگر این کار را بکنیم هم برای خودمان خیلی مفید است و هم بزرگترین خدمتی است که همه دوست داریم به انسانیت میکنیم. من خدمتی از این بالاتر به عقلم نمیرسد.
پروردگارا! تو را به مقام پیامبر اکرم که در میان آنهایی که ما میشناسیم محبوبترین بندگان توست و شاید تو هیچ بندهای محبوبتر از آن خلق نکرده باشی، تو را به مقام او قسم میدهیم، به مقام وجود مقدس ولیعصر، به همه دوستانت، به همه کسانی که جانشان را در راه تو فدا کردند یک راهی به ما نشان بده که این حقیقت را آشکار بفهمیم، بتوانیم آشکار بیان کنیم و بهتر عمل کنیم، اول خودمان عمل کنیم و بعد به دیگران کمک کنیم که این راه را بپیمایند.
والسلام علیکم و رحمهالله