بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَوةُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَ الْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّيِبِينَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین، لاسِیَّما بَقِیَّةَ اللهِ فِی الأرَضِین رُوحِی وَ أرْوَاحُ الْعَالَمِینَ لَهُ الْفِدَاءِ.
قال مولانا امیرالمؤمنینصلواتاللهعليهوعليآبائهوأبنائهالمعصومين علی ما فی نهجالبلاغه:
إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ، رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ، ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ، مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ.
وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا إلَی أن قَال: إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا.
این جملات بخشی از خطبهای است که در نهجالبلاغه از مولا امیرالمؤمنینعلیهالسلام نقل شده است. حضرت در این خطبه شریفه میفرمایند: مبغوضترین خلایق نزد خدا کسانی هستند که خدا آنها را به خودشان واگذاشته است و در ذیلش میفرمایند: حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ؛ اینها حمّال و باربری هستند که علاوه بر اینکه درگرو گناهان خودشان هستند، گناهان دیگران را هم به دوش میکشند! گویا اشاره به آن آیه شریفه است که میفرماید: اینها علاوه بر بارهای خودشان، بارکش دیگران هم هستند. این یک دسته.
دسته دیگر کسانی هستند که رفتهاند یک سلسله امور مشتبه، شبههناک و جهلهایی را جمعآوری کردهاند و بعد درصدد اشغال پستهای رسمی برآمدهاند و مثلاً مقام قضاوت را احراز کردهاند و چون در کار خودشان صلاحیت ندارند و به موازین قضای الهی آشنا نیستند حقوق مردم را پایمال میکنند.
بعد میفرماید: إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا؛ از مردمی که در زندگی، با جهالت زندگی میکنند و هنگام مرگ، با ضلالت و گمراهی از این دنیا میروند به خدا شکایت میکنم!
گویا در این خطبه شریفه ابتدا به دو دسته از خواص اجتماع اشاره میفرماید و در ذیل این خطبه، از عوام مردم شکایت میفرماید. آن دو دسته خواصی که حضرت میفرماید اینها مبغوضترین خلایق پیش خدا هستند و خدا اینها را بیشتر از همه دشمن میدارد، یک دسته کسانی هستند که در مقام رهبری فکری و عقیدتی مردم برمیآیند و خدا کار اینها را به خودشان واگذار کرده است. اینها در جهل غوطه میخورند و عاشق نوآوری و بدعت هستند و بااینحال مقام رهبری فکری مردم را عهدهدار میشوند و توده مردم هم از اینها پیروی میکنند. اینها مردم را گمراه میکنند و بار آنها را به دوش میکشند.
به مناسبتهایی عرض کردهام و این توضیح را دادم که همانطور که از آیات و روایات برمیآید اینکه اینها بار دیگران را به دوش میکشند معنایش این نیست که دیگران مسئول نیستند بلکه علاوه بر مسئولیتی که افراد مقصِّر دارند اینها در گناه آنها شریک هستند بدون اینکه از گناه آنها چیزی کم شود. کسی که بدعتی را بگذارد و دیگران از آن پیروی کنند آنهایی که ناآگاهانه و بدون اینکه تشخیص صحیحی داشته باشند از او دنبالهروی کنند آنها مسئول هستند اما علاوه بر اینکه آنها مسئول کارشان هستند این شخص هم در هر کار بدی که از هر فردی به اتکای روشی که او ابداع کرده سر بزند تا روز قیامت در گناه او شریک است. خودش از دنیا رفته ولی هزاران سال مردم به یک روش غلطی که میروند و به یک انحرافی که مبتلا میشوند بهپای او گناه مینویسند. دسته اول ظاهراً اشاره به چنین اشخاصی است.
حضرت میفرماید: مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَة؛ بسیار مسرور و خوشحالاند که عاشقوار دنبال کلامهای نو و بدعت در دین میروند و مردم را به گمراهی دعوت میکنند. این از تعبیرهای عجیبی است که در نهجالبلاغه آمده است. تعبیر شَغَفَهَا حُبًّا،[1] در قرآن درباره حضرت یوسف نسبت به زلیخا استعمال شده است. داستان یوسف و زلیخا در عالم معروف است که محبت زلیخا نسبت به یوسف به چه حدّی رسیده بود. تعبیر قرآن در اینجا شَغَفَهَا حُبًّا است. به لسان قرآن که گویاترین و رساترین لغت است در تعبیر نهایت عشقی که زلیخا داشت میفرماید زلیخا نسبت به یوسف، مشغوف بود.
امیرالمؤمنین علیهالسلام نسبت به این افراد از تعبیر مشغوف استفاده میکند. استفاده از تعبیر مشغوف میتواند اشاره داشته باشد به اینکه آنگونه علاقهای که زلیخا به یوسف داشت اینها به حرفهای نو و چیزهای تازهای دارند؛ راه حق برای اینها روشن است، و پیشینیان، رهروان و پیشاهنگان راه حق، راه را باز کردهاند. اینها میدانند که آنها درست رفتهاند و میفهمند راه صحیح همین بوده ولی دنبال یک چیز نو میگردند، عاشق کلام بدعت و سخن تازه هستند. مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَة؛ مردم را عاشقانه به گمراهی دعوت میکنند. فَهُوَ فِتنَةٌ لِمَنِ افتَتَن بِه؛ اینها فتنهای هستند برای مردمی که به اینها مبتلا شدند. اینها مردم را گمراه میکنند و گناهان آنها را به دوش میکشند؛ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ، رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ.
اینجا اولین باری است که بنده یادم میآید تعبیر حمّال را در نهجالبلاغه دیدهام. البته زیاد دنبالش نگشتهام ولی به ذهنم میآید که تعبیر تازهای است. تعبیر حمّال را در اینجا نسبت به اینها به کار میبرد. میفرماید بار اینها را خیلی به دوش میکشند. واژه حَمَّالٌ صیغه مبالغه است. اینها بهقدری بار مردم را به دوش میکشند که نسبت به خودشان میفرماید رَهْنٌ بِخَطِيئَتِه اما نسبت به بار دیگران میفرماید حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ! پس دسته اول کسانی هستند که در مقام رهبری فکری مردم برمیآیند و آنها را گمراه میکنند.
دسته دوم کسانی هستند که در مقام اشغال منصبهای رسمی اجتماع از قبیل حکومت و ریاست بر مردم، منصب قضاوت، منصب امارت و امثال اینها برمیآیند. البته کلام امیرالمؤمنینعلیهالسلام ناظر به یک جامعه اسلامی است و اشاره به کسی است که در یک جامعه اسلامی، قاضی میشود و در اثر آشنا نبودن به مبانی قضاوت، حق دیگران را تضییع میکند. این ناظر به جامعه ما نیست که جامعه اسلامی وجود ندارد و قانون خدا در جامعه ما رسمیت ندارد. در آن جامعهای که مردم میخواستند به قانون خدا عمل کنند کسانی از روی هوای نفس در مقام اشغال منصب قضاوت اسلامی برمیآمدند ولی چون اهلیت آن را نداشتند و وارد نبودند و علم و تقوای کافی برای این کار نداشتند لذا حقوق مردم را تضییع میکردند.
حضرت این دو دسته از رهبران را معرفی میفرمایند که اینها از خواص هستند، یا رهبران رسمی هستند و یا رهبران فکری. در ذیل کلام، از عوام مردم گله میکنند و در خصوص آنها میفرمایند من شکایت اینها را پیش خدا میکنم، مردمی که با جهالت زندگی میکنند و سرانجام با گمراهی از این عالم میروند؛ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا.
البته چون این جلسه آخرین جلسهای است که امسال قبل از تابستان تشکیل میشود فرصت نمیشود همه بحثهای مربوط به این قسمت را مفصلاً عرض کنم ولی امروز میخواهم روی جمله اولی که امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره صنف اول میفرمایند مقداری توضیح دهم. حضرت میفرمایند: إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ، رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ. روشن است که در بین این دو دستهای که حضرت میفرمایند اینها مبغوضترین خلایق هستند با تعبیراتی که امیرالمؤمنین علیهالسلام در اینجا بیان فرموده و مخصوصاً که آنها را مقدم داشته، پیداست که دسته اول باز نسبت به دسته دوم مبغوضتر هستند و اولین وصفی که برای اینها میفرماید این است که اینها کسانی هستند که خدا آنها را به خودشان واگذاشته است. ما هم در تعبیرات روزانهمان - البته در جامعه مقدسین وگرنه روشنفکرها که از این حرفها نمیزنند- وقتی میخواهیم کسی را خیلی نفرین کنیم میگوییم خدا کارش را به خودش واگذار کند. این یکی از نفرینهایی است که از یک عهد ثقافت اسلامی به ما به میراث رسیده است وگرنه این فرآورده فکری محیط و زمان ما نیست. زمان ما مردم در این چیزها فکر نمیکنند و با این مفاهیم هم آشنایی ندارند. مردم در گذشته یکوقتهایی از این حرفها میگفتند.
امروز زمانی است که مسلمانهای ما، مدعیان رهبری دینی ما - البته عرضم رهبران دینی واقعی نیست- کسانی که بدون شایستگی لازم، ادعای رهبری دینی دارند، وقتی میخواهند مردم را به اسلام دعوت کنند و اسلام را معرفی کنند میگویند اسلام دعوت کرده به اینکه قانونهای تغییرناپذیر خدا را در طبیعت بشناسید! در یک کتاب دیدم که الله اکبر و تکبیرة الاحرام را تفسیر کرده بود و نوشته بود که خدا بزرگتر از این است که سنّتهایش در طبیعت شکسته شود! موقعی که میخواهید نماز بخوانید به این معنا توجه داشته باشید؛ الله اکبر یعنی خدا بزرگتر از این است که سنّتهایش در طبیعت شکسته شود! این طرز فکر محیط و زمان ماست آنهم در حومه بهاصطلاح روشنفکران اسلامی، آنهایی که درد مذهبی دارند و در مقام ترویج مذهب هستند. میگویند وقتی میخواهید نماز بخوانید، الله اکبر، خدا بزرگتر است یعنی بزرگتر از این است که سنّتهای او در طبیعت شکسته شود!
بههرحال، این نمونهای از طرز فکر روشنفکران اسلامی جامعه ماست اما قدیمیها بهگونه دیگری فکر میکردند؛ آنها میگفتند خدا توفیقت دهد، خدا تو را کمک کند، خدا تو را یاری کند؛ نمیگفتند سنّتهای طبیعت به تو توفیق دهد و تو را کمک کند. میگفتند خدا کار تو را به خودت واگذار نکند. اگر میخواستند یک کسی را نفرین بسیار سختی کنند میگفتند خدا او را به خودش واگذار کند! امیرالمؤمنینعلیهالسلام در اینجا میفرمایند: مبغوضترین خلایق کسی است که خدا او را به خودش واگذار کرده است. إنشاءالله ما جزو آنها نباشیم که خدا ما را به خودمان واگذاشته باشد.
آنطور که قرآن برای ما میفرماید و پیغمبر و امام بیان فرمودهاند خدا موجودی است بینهایت قادر و بینهایت عالِم، بینهایت آگاه و بینهایت مسلّط بر هر پدیدهای که در عالم اتفاق بیفتد. یک برگ درختی که حرکت میکند، یک گیاهی که از زمین میروید، یک پشهای که از تخم بیرون میآید، یک میکروبی که در آب یا هوا یا در جای دیگری به وجود میآید، کوچکترین پدیدهای که شما فرض کنید با اراده آگاهانه الهی و به امر و اذن او به وجود میآید. تمام مراحل رشد و نمو و حرکت و تغیّرات و تولیدمثل آن، آناً فآناً زیر نظارت مستقیم و تدبیر متقن الهی است و به فرمان اوست که هر چیز در عالم به وجود میآید و از وجود، رخت برمیبندد؛ نفسی که هر انسان یا هر حیوانی میکشد، فکر و خیالی که در ذهن هرکسی پیدا میشود، محبّت و بغضی که در هر دلی پیدا میشود، توجهی که هر دلی بهسوی هر چیزی پیدا میکند، تمام اینها تحت قدرت و مشیت کامل الهی است. در عالَم سرسوزنی تغییر و کمتر از آن بی اذن خدا به وجود نمیآید. چنین اراده محیطی بر همهچیز اعم از کارهای اختیاری و غیر اختیاری وجود دارد؛ وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه،[2] وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه،[3] وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ؛[4] زمین خوب که حاصل خوب میدهد، به اذن خدا حاصل خوب میدهد. مؤمنی که به خدا ایمان میآورد به اذن خدا ایمان میآورد. کسی که جان میدهد به اذن خدا جان میدهد. مصیبتی که به هرکس وارد شود به اذن خدا وارد میشود. هیچچیز از تحت فرمان و مشیت مطلقه و حاکمه الهی خارج نیست. ازنظر تکوین، عالم یکپارچه هستی، متناهی یا غیرمتناهی، طبیعی یا غیرطبیعی، ملائکه، انس، جن، طبیعیات، سنتهای تکوینی و از این حرفها، هیچکدام فرقی نمیکند، همه یکجا و یکپارچه در دست قدرت خداست. اگر او نخواهد یک برگ از جای خودش تکان نمیخورد و هیچ پدیده دیگری رخ نمیدهد. این اراده و اذن تکوینی الهی است که همهچیز را شامل میشود.
از جمله ارادههای خدا این است که خداوند متعال خواسته که انسان، مختار باشد. در طول آن اراده تکوینی که بر همهچیز گسترش دارد خواسته که انسان به اختیار خودش راه تکامل خودش را بپیماید و برای این اختیار، اول به آگاهی و دوم به قدرت بر عمل که رکن اختیار و انتخاب است احتیاج دارد. تا نشناسد، اختیار معنا ندارد. تا نتواند، اختیار معنا ندارد. پس برای اینکه انسان به کمال اختیاری خودش برسد اولاً باید آگاهی و شناخت صحیح داشته باشد و دوم، قدرت بر عمل داشته باشد و دایره تکلیف به این دو چیز، محدود میشود. هر جا شناخت نیست یا امکان شناخت وجود ندارد و هر جا قدرت بر عمل وجود ندارد در آنجا تکلیف هم نیست و تکامل اختیاری هم وجود ندارد.
خداوند متعال برای این شناخت، نیروهایی در اختیار بشر قرار داده است. اولین نیرو، عقلی است که خدا به هرکسی داده و آن یک حجت باطنی است که خداوند متعال در درون هر انسان مکلف و مختار قرار داده است برای اینکه مطالبی را درک کند. در آنجایی که کمیت عقل، لنگ است و نمیتواند حقایقی را درک کند، در آنجا وحی را به کمک او فرستاده تا مجهولاتی که از دسترس افکار بشر و عقل انسانی دور است در پرتو نور وحی روشن شود؛ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون.[5]
این دو چیز در اختیار همه قرار میگیرد. اگر انسانی عقل نداشت و سفیه و مجنون بود، تکلیف هم ندارد و به همان اندازه درکش تکلیف دارد. اگر وحی و دستورات الهی به کسی نرسید و در این راه کوتاهی هم نکرده بود او هم مستضعف است و در آن حدّی که تکلیف وحی به او نرسیده معذور است. البته آن اندازه که عقل او میفهمد مکلف است اما زائد بر آنچه عقلش میفهمد نسبت به دستورات شرعی که در آن قصور و تقصیری نکرده معذور است.
تا اینجا برای همه روشن است که خداوند متعال پیغمبرانی را فرستاده که مردم را راهنمایی کنند. آیاتی هم در این زمینه داریم؛ رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل؛[6] خدا پیغمبرانی را با تبشیر و انذار، با ترساندن و مژده دادن، فرستاده تا اینکه مردم حجتی بر خدا نداشته باشند، راهشان را بشناسند تا رکن اصلی اختیار برای آنها فراهم باشد؛ اما در قرآن به آیاتی برمیخوریم که مطالبش طور دیگری است؛ مثلاً خطاب به پیغمبرش میفرماید: إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ.[7] میدانیم که پیغمبر اسلام از بزرگترین راهنمایان و هدایتکنندگان انسانهاست. خدا او را فرستاده که همه مردم را هدایت کند اما به او میفرماید: ای پیغمبر ما! تو نمیتوانی هر کسی را که دوست داشتی هدایت کنی، این از دست تو ساخته نیست. جایی که از دست پیغمبری مثل پیغمبر اسلام کاری ساخته نباشد دیگران باید تکلیف خودشان را بفهمند! وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ؛ این خداست که هرکسی را که بخواهد هدایت میکند.
آن هدایتی که پیغمبر نسبت به همه مردم داشت و آنها را هدایت و راهنمایی میکرد و میگفت راه راست این است، راه کج این است، اگر از اینطرف بروید به بهشت میروید، اگر از آنطرف بروید به جهنم میروید، این کار از پیغمبر ساخته بود و پیغمبر هم موظف بود که این کار را انجام دهد. مطمئناً اگر نمیتوانست تکلیفی هم نداشت. مگر وظیفه پیغمبر این نبود که مردم را هدایت کند؟ مگر این کار بر پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله واجب نبود؟ چون میتوانست، موظف و مکلف بود و به بهترین وجه هم این تکلیف را عمل فرمود.
پس اینکه میفرماید تو نمیتوانی دوستان خودت را هدایت کنی یعنی چه؟! او همه مردم، دوست و دشمن را هدایت میکرد. پس میفهمیم این یک نوع هدایت دیگری است. آنچه پیغمبر به مردم میفهماند راهنمایی فکری و در حدّ عقل بود یعنی چیزی به مردم میفرمود که ذهنشان به کار میافتاد و میتوانستند در یک موضوعی فکر کنند و با عقل خودشان بفهمند که این درست است یا درست نیست و یا لااقل بفهمند که موظف هستند این کار را انجام دهند. این کار، وظیفه پیغمبر بود و انجام هم میداد و میتوانست هم انجام دهد؛ أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي.[8]
کار پیغمبر این بود که مردم را بهسوی خدا دعوت میکرد و راه راست را به آنها نشان میداد. در اواخر عمر شریفشان هم در آن خطبهای که انشاء فرمودند به مردم فرمودند: آنچه شما را به سعادت و بهشت نزدیک میکرد را به شما آموختم؛ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ.[9]
اثر این راهنمایی پیغمبر چه بود؟ این بود که مردم میفهمیدند که چهکار باید بکنند و چهکار نباید بکنند؛ اما آیا هرکسی که فهمید عمل کرد؟! آیا هرکسی که دانست در مقام عمل هم برآمد؟!
نه آن زمان و نه این زمان و نه هیچ زمان دیگری، هیچوقت ملازمه بین علم و عمل وجود نداشته و ندارد. اینقدر کسانی هستند که میدانند چه کاری را باید انجام داد و انجام چه کاری خوب است؛ ولی انجام نمیدهند. برای اینکه در مقام عمل بربیایند و دلشان به حق، گرایش پیدا کند علاوه بر دانستن چیز دیگری هم لازم دارند. دانستن برای ذهن است، برای مفاهیم است، برای فکر است اما گرایش قلبی چیز دیگری است. هدایت قلب یک هدایت دیگری است؛ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ.[10] هدایت قلب غیر از این هدایت است که کسی حق و باطل را فقط بداند و بشناسد. هدایت قلب درگرو یک عمل اختیاری دیگری است. باید آمادگی داشته باشد و بخواهد تا خدا به او عطا کند. آن هدایت است که از مقام رسالت پیغمبر بالاتر است.
پیغمبر ازآنجهت که پیغامآور است، ازآنجهت که رسول است، ازآنجهت که بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ[11] است وظیفهای جز بیان مطالب برای فهم مردم و ابلاغ پیامهای الهی ندارد. در این مقام هیچ کار دیگری نمیتواند انجام دهد. حالا اینکه پیغمبر مقام عالیتری دارد که غیر از سطح بشریت است، آن مقام دیگری است که در روایات شریفه بیان شده و در آیات هم اشاراتی دارد ولی الآن در مقام بحث آن نیستم، نه بنده اهل بحث کردن آن هستم و نه شما اهل شنیدن آن هستید. فعلاً بحث من در سطح مفاهیم عادیای است که افکار متعارف میفهمد. حقیقت ولایت تکوینیه را نه بنده اهل بیانش هستم و نه شما اهل فهمیدن آن هستید. به همدیگر تعارف نمیکنیم، به همدیگر نان قرض نمیدهیم؛ فهمیدن آن حقیقت، کار امثال سلمان است.
پیغمبر از آن جهت که رسول است، وظیفه ایشان ابلاغ است؛ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغ.[12] بما أنه رسول، او هادی قلب نیست. هدایت قلب، امری است که مربوط به ملکوت الهی است؛ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ.[13] آن امری مربوط به عالم الهی و صقع ربوبی است. وسائطی در آن کار هستند و ازجمله نور مقدس پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله است که آن برای فوق مقام انسانی و بشری است. ولایت تکوینی هم مربوط به آن مقام است نه مربوط به مقام انسانی و جنبه مادی پیغمبر. بههرحال، چرا میفرماید تو نمیتوانی هر کسی را که دوست داری هدایت کنی؟! تویی که یک بشر هستی مخاطب این خطاب هستی، تو در مقام انسان هستی و ما داریم با تو صحبت میکنیم؛ کار تو هدایت قلب نیست. آن کار انسان بما أنّه انسانٌ نیست. آن کار خداست.
اگر خدا دلهایی را تحت سرپرستی خودش قرار داد و خواست که آنها را هدایت کند هدایت میشوند و اگر این کار را نکرد، اگر زمین و آسمان و جن و انس، جمع شوند و بخواهند یک نفر را که خدا نخواسته باشد هدایت کند نمیتوانند او را هدایت کنند؛ اما این معنایش این نیست که کار خدا گزاف و بیحساب و گترهای است و خدا دلبخواهی یکی را میخواهد همینگونه هدایت میکند و یکی را هم که نمیخواهد هدایت نمیکند. البته که کار خدا حساب دارد و خدا هیچ کاری را برخلاف حکمت انجام نمیدهد.
خدا آن کسانی را میخواهد هدایت کند که از راه افعال اختیاری خودشان آمادگی پیدا کرده باشند و آن کسانی را نمیخواهد هدایت کند و میخواهد آنها را گمراه کند که در اثر اعمال اختیاری خودشان مستحق خذلان شده باشند. خود قرآن معیارش را در دست ما قرار داده است؛ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين،[14] أَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِين،[15] إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِين.[16] کسی که از ذیّ عبودیت خدا خارج میشود، هواپرست میشود، دنبال دل میرود، فکر خدا نیست، از یاد خدا غافل میشود، از یاد خدا اعراض میکند، از حدّ عبودیت خودش تجاوز میکند، از پوست عبودیت خودش بیرون میآید، خدا نمیخواهد چنین کسی را هدایت کند و نمیکند؛ اما کسی که بهسوی او توجه کند، از او کمک بخواهد، دلش متوجه به او باشد، در هر راهی، هرچه نیاز دارد از او بخواهد خدا چنین کسی را میخواهد هدایت کند و میکند.
وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِين؛[17] کسانی که در راه غلط قدم برمیدارند، در اثر اعمال اختیاری خودشان مستحق اضلال و گمراهی میشوند و بهجایی میرسند که دلهایشان مهر میخورد، بسته میشود و دیگر نور حق در آن نفوذ پیدا نمیکند؛ خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ؛[18] قدرت تشخیص هم از آنها گرفته میشود؛ چرا؟ در اثر اعمال بدی که خودشان انجام دادند. بارها مَثَل زدم که اگر کسی از یک سراشیبی تندی با سرعت، شروع به دویدن کند طولی نمیکشد به زمین میخورد و اگر روی سنگلاخ باشد ممکن است مغز او متلاشی شود. اول که راه افتاد و بهسرعت دوید اختیار داشت اما آنوقت که دور برداشت و زمین خورد، اختیار از او سلب شد. درست است که بدون اختیار به زمین خورد اما خود او مسئول است چون مقدماتش اختیاری بود. به او گفتند اینقدر در سراشیبی تند ندو! دور برندار! جلوی خودت را بگیر! به یک جایی میرسی که زمین میخوری و مغزت متلاشی میشود؛ ولی گوش نکرد؛ خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ.
وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ؛[19] کسی که از یاد خدا اعراض کند این اعراضش اختیاری است. خدا برای او قرآن را فرستاده برای اینکه از آن استفاده کند و راه حق را بشناسد ولی او روی خودش را برمیگرداند و میگوید: آقای راسل شما چه میفرمایید؟ آقای سارتر شما چه میفرمایید؟ آقای لنین شما چه میفرمایید؟ آقای مارکس شما چه میفرمایید؟ آقای مائوستن شما چه میفرماید؟ بابا! مگر کلام خدا در دست تو نیست؟! یک دفعه هم روی خودت را طرف خدا کن! بگو خدایا! تو چه میفرمایی؟ چرا کلام خدا را پشت سر و زیر پا میاندازی؟! آنوقتی هم که میخواهی از قرآن استفاده کنی اینگونه استفاده میکنی که در قرآن چند تا سوره به اسم حیوانات هست، پس قرآن ما را به شناخت طبیعت دعوت کرده است! آیا این روش استفاده از قرآن است؟! چون چند تا سوره به اسم مورچه و گاو و زنبورعسل هست این دلیل بر این است که قرآن خواسته ما را به طبیعت دعوت کند؟! بله، قرآن ما را به علم، به شناختن طبیعت و به همه این چیزها دعوت کرده است اما هدف چیست؟ آیا دنبال هدف رفتی تا ببینی خود قرآن میگوید هدف چیست؟! یا از اینجاها باید به دست آورد؟!
پس باید از خدا راهنمایی خواست، آنهم از ته دل و نه به زبان. بنده هم به زبان خیلی چیزها میگویم که دلم خبر ندارد. داد هم میزنم اما دلم خبر ندارد. برادر! گول من را هم نخور! همه ما کرباس یک سر هستیم. ما خیلی برجستگی نداریم. یکی داد میزند و یکی داد نمیزند. آن کسی هم که داد میزند معلوم نیست که ته دلش چه باشد و از کجا آب بخورد ولی حجت را بر شما تمام میکند. اگر خودش هم جهنم برود اما حجت را بر شما تمام کرده است.
کتابی که خدا 1400 سال است بر ما منّت گذاشته که این کتاب را برای شما حفظ کردم، آیا عقل شما نمیگوید که قبل از اینکه برویم ببینیم فلان ملحد و منکر خدا چه میگوید برویم ببینیم خود این کتاب چه میگوید؟! آیا انصاف همین است؟! آیا انسانیت این است؟! نهتنها اکتفا کنیم که به قرآن گوش ندهیم بلکه اول برویم حرفها را از آنها یاد بگیریم و بعد بیاییم بگوییم که قرآن هم باید همین را بگوید! چون حق همان است که آنها گفتند! معنی انسانیت این است؟! عقل شما همین را قضاوت میکند؟!
وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا؛[20] خدا! این مردم این قرآنی را که تو فرستادی رها کردند و آن را کنار گذاشتند و با آن قهر کردند! آن پیغمبری که رحمة للعالمین است روز قیامت از دست بنده و جنابعالی اینگونه شکایت میکند؛ وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا. معنی اسلام همین است؟! معنی اسلامشناسی همین است؟! معنی تعهد و مسئولیت همین است؟! یا اول باید سراغ قرآن برویم، زانو بزنم، دل خودمان را از پیشداوریها خالی کنیم، خودمان را مثل یک کسی فرض کنیم که جاهل است و چیزی نمیداند و چیزی سرش نمیشود. از خدا کمک و یاری میخواهد تا ببیند که او چه میفرماید. آیا ما همینگونه هستیم یا به ما دستور میدهند؟
اول برای خودتان یک زاویه دید خاصی اتخاذ کنید، بعد به هر منبعی که میخواهید رجوع کنید و از همهچیز میتوانید استفاده کنید. زاویه دید را از کجا اتخاذ کنیم؟ چه کسی این زاویه دید را به ما بدهد؟ آقای سارتر؟! آقای مارکس؟! زاویه دیدمان را از آنها بگیریم و بعد سراغ قرآن بیاییم؟! یا اول بیاییم ببینیم قرآن چه دیدی به ما میدهد و او میگوید از کدام زاویه نگاه کن.
پس یک هدایت فوق آنچه با مفاهیم و اذهان ما سروکار دارد وجود دارد. این یک مرتبه از هدایت است که مقدمه اختیار است. مقدمه نخستین فعل اختیاری انسان، شناختن حق و باطل در همان کار است. اگر آن کار را درست انجام داد با توفیق الهی آمادگی پیدا میکند که یک هدایت بالاتری از طرف خداوند متعال به دلش افاضه شود؛ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ؛[21] کسی که به خدا ایمان بیاورد این ایمان، اختیاری است. اگر کسی از روی اختیار خودش ایمان بیاورد آنوقت تازه خدا دلش را هدایت میکند. آن هدایت، بعد از ایمان و بعد از کاری است که انسان به اختیار خودش انجام داده است که باز مقدمه این کار یک هدایت دیگری بوده که در اختیار همه بوده است. کسانی که در مقام عمل برآمدند و به آنچه فهمیدند و استعداد درکش را داشتند عمل کردند خدا یک استعداد تازه و بیشتری نسبت به آنچه نمیفهمند و استعدادش را ندارند به آنها عطا میکند. در انسانیت ترقی میکنند نه در صنعت و نه در علوم مادی. دلشان ترقی میکند. به آنها هدایت قلبی افاضه میشود. آن استعداد از راه صنایع و علم فیزیک و شیمی پیدا نمیشود. باز سوءتفاهم نشود، نگویید آخوندها با فیزیک و شیمی و علوم طبیعی مخالف هستند؛ ابداً. تمام اینها ابزار است و درصورتیکه در راه حق باشد و اگر از آن بهرهبرداری صحیح شود همه اینها مفید است اما هیچکدام از اینها نمیتوانند سعادت انسان را ضمانت کنند.
چیزی که میتواند سعادت انسان را ضمانت کند رابطه با خداست. اگر ما روی آن تکیه میکنیم معنایش این نیست که بقیه لغو و بیهوده است و همه را دور بریزید، اَخ است، تُف کن تا استعمارگر بردارد؛ نه بابا! کسی این را نمیگوید. میگوید هدف، خداست. خدا را بشناس، در راه او قدم بردار، در راه او از هر آنچه او آفریده استفاده کن. صرف شناختن اسرار طبیعت درد تو را دوا نمیکند. درد تو فقرِ تنها نیست، مرضِ تنها نیست، جهل مادیاتِ تنها نیست؛ درد اصلی تو آشنا نبودن با خداست! اگر او بود میتوانی از همه اینها در آن راه استفاده کنی و اگر او نبود همه اینها یک پول نمیارزد.
اگر کسی بااینکه خدا پیغمبران را فرستاد از یاد خدا اعراض کرد، ما بر چنین کسی شیطانی را میگماریم؛ ما میگماریم! بله، وسوسه شیطان هم بدون اذن الهی انجام نمیگیرد. ما شیطان را میگماریم که اینها را گمراه کند. در اثر اعمال بدی که انجام دادهاند، در اثر ناسپاسی که نسبت به هدایت الهی کردهاند مستحق این بلا و مستحق این ضلالت میشوند و خدا بهوسیله شیطان اینها را گمراه میکند. حالا شیطان چهکار میکند؟ وَإِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون؛[22] این شیاطین آنها را از راه حق بازمیدارند ولی اینها میپندارند که راهیافتگاناند. گمراه میشوند و خودشان هم نمیفهمند که گمراهاند. نه هرکس که نفهمید گمراه است مسئول نیست. کسانی ممکن است نفهمند که گمراهاند، به خیال خودشان یقین هم داشته باشند که در راه صحیح هستند اما مسئول هم باشند به خاطر اعمال بدی که مرتکب شدند که آنها را به این گمراهی کشانده است؛ به خاطر اینکه در گوشه کاوارهها یا در گوشه رقاصخانهها دنبال شهوترانی رفتند و نور ایمان از دلشان سلب شده است یا به خاطر اینکه دل به پول، به زن، به مقام، به شهرت، به رهبری و به لیدری دادند که دیگر قدرت شناخت حقایق از آنها سلب شده است. ممکن است حالا خودشان هم نفهمند که گمراهاند اما کاری کردند که شیطان گمراهشان کرده است. حالا متوجه شدید که وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ یعنی چه؟ آن کسی که خدا او را به خودش وابگذارد یعنی چه؟
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور؛[23] خدا ولی همه است اما یک ولایتی مخصوص مؤمنان دارد. آن ولایت تکوینی الهی برای همه موجودات است؛ فاسق و کافر تحت ولایت الهی هستند. وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ؛[24] غیر از خدا ولیّای نیست؛ اما این ولایت غیر از آن ولایت است. این ولایت مخصوص کسانی است که خودشان را به اختیار خودشان در جرگه مؤمنان و حزب خدا وارد کنند.
همانطور که عرض کردم دو نوع هدایت هست؛ یک هدایت برای همه، حتی خدا کافر را هم هدایت میکند، اگر هدایت نشود که مسئول نیست؛ اما یک هدایتی هم هست که میفرماید انَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِين،[25] در اینجا هم یک ولایتی هست که شامل تمام موجودات میشود و هیچ سرسوزنی از موجودات، از این ولایت خارج نیست. کافر و فاسق و مشرک و ملحد هم از تحت این ولایت خارج نیستند. این یک سرپرستی عمومی نسبت به همه موجودات است؛ اما خداوند متعال یک سرپرستی لطفآمیز نسبت به کسانی که در مقام عبودیت برآمدهاند دارد. آن سرپرستی اولی ایجاب میکند که به همان ولایتش کافر را به جهنم ببرد اما این سرپرستی موجب این میشود که مؤمنی که در مقام عبودیت و تذلّل و تضرّع و ابتهاج و عرض ذلت به پیشگاه مقدس ربوبی برآمده دست او را بگیرد و او را با نوازش، با لطف و با عنایت به بالا بکشد. آنجایی که میخواهد بلغزد او را بگیرد و نگذارد بلغزد. آنجایی که ظلمتها بر مردم هجوم میآورد برقی بزند و راه او را باز کند. در سختترین شرایط زندگی ابهامی برای او وجود نداشته باشد. راه حق را آنچنان بشناسد که اگر تمام ثقلین یکطرف باشد و او یکطرف، گرایشی به آنها پیدا نکند. آنقدر حق پیش او واضح است که اگر تمام مردم یکطرف جمع شوند و بگویند اشتباه میکنی او شک پیدا نمیکند چون خدا او را هدایت کرده است؛ وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ.[26]
خدا پسرخاله کسی نیست که هرکسی را که میخواهد هدایت کند. اگر کسی از خدا خواست، تذلّل کرد، انابه الی الله کرد، خدا هم او را هدایت میکند؛ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ.[27] وقتی خدا او را هدایت کرد سرپرست او هم میشود، کارهای او را هم تدبیر میکند، شرایط را آنگونه برای او پیش میآورد که همه جریانات به نفع سعادت اخروی او تمام میشود. خواه در دنیا ضرر کند یا نفع، خواه شکنجه ببیند یا راحتی، خواه فقیر باشد خواه غنی. خدا آنچنان اسباب را فراهم میکند که همه به نفع او باشد.
امام صادقسلاماللهعلیه فرمودند: تعجب میکنم برای مؤمن که اگر خدا سلطنت مشرق و مغرب را به مؤمن بدهد به نفع اوست و اگر بدنش را با مقراض، ریزریز کند آنهم به نفع اوست! چرا؟ چون خدا متکفل امور اوست. خدا سرپرست کار اوست. او تدبیر میکند. وسایل را آنچنان فراهم میکند که به سعادت ابدی او ضرری نمیخورد. گیرم که چند روزی زندان بیفتد یا کتک بخورد یا به فقر مبتلا شود یا مردم به او بد بگویند یا دوستان به او بد بگویند اما او میداند که برای خدا کار میکند و پاک است، هرکس هرچه میخواهد بگوید. اگر تمام دوستان حتی زن و فرزند خودش با او مخالف شوند و به او لعن کنند شک نمیکند، راه خودش را میداند چیست، خدا او را هدایت میکند.
همه اینها یکطرف؛ مگر اینها چه هستند؟! مگر چهکاره هستند؟! مگر بدون اذن خدا چهکار میتوانند بکنند که من از آنها بترسم؟! وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ؛[28] از ملامت هیچ ملامتگری باک ندارد. الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ؛[29] پیامهای خدا را به مردم میرسانند و از کسی هم نمیترسند. هرچه آنها را تهدید و یا تطمیع کنند برای آنها اثری ندارد. آخرش مگر چیست؟! مگر آخرش از کشتن بالاتر است؟! هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ؛[30] مگر این ترس دارد؟! کسی که یقین داشته باشد کار او مرضی خداست و دارد در راه خدا قدم برمیدارد و زودتر به بهشت میرود؛ زهی سعادتش! مگر اینها ترس دارد؟! اگر او را تهدید کنند و به او بیسواد! نفهم! و ... نسبت دهند تهدیدکننده دارد طبق فکر خودش تهدید میکند، اما مؤمن با این حرفها تهدید نمیشود. او سختی در راه خدا استقبال میکند. چه کسی را میترسانی؟! وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ.[31]
حالا متوجه شدید که بدترین نفرین، این است که خدا کار کسی را به خودش واگذار کند. سبحانالله! معاذ الله! مگر انسان چقدر نیرو دارد که بتواند بار خودش را بکشاند؟! یوسف صدیق گفت: إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي.[32] تا لطف خدا نباشد کدام باری به منزل میرسد؟! وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ؛[33] اگر فضل خدا نبود هیچکدام از شما پاک نمیشدید و رشد نمیکردید؛ وَلَكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ.[34]
کیست که از خدا بینیاز باشد؟! در فهمش، در شناختش، در عملش، در دنیایش، در آخرتش، در زندگی فردیاش، در زندگی اجتماعیاش، کیست که از خدا بینیاز باشد؟!
بالاترین سعادت برای یک انسان این است که تحت تکفل الهی دربیاید. خدا سرپرست او شود، کارهایش را او درست کند، وسایلش را او فراهم کند و بدترین عذاب برای یک انسان این است که خدا او را به خودش واگذار کند، یک پسگردنی بزند که برو گم شو! هر کاری میخواهی بکن! به پیغمبرش هم بفرماید وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ.[35] فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ.[36] آن کسانی که فکرشان از حدّ زندگی دنیا بالاتر نمیرود را رها کن! از آنها رو بگردان! اینها نرخ بازار ما نیستند، جنس مغازه ما نیستند، به اینها کاری نداریم؛ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ؛[37] بگذار اینها بروند بازی کنند، بگذار بروند بچرند؛ ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُون؛[38] حالا بگذار بخورند، بچرند، بازی کنند، گرفتار آرزوهایشان باشند، سرگرم آرمانها و ایدههای انسانی و اومانیستیشان باشند؛ اینها بازی است، بازی. شما برای اینها آفریده شدهاید؟! تو را ز کنگره عرش میزنند سفیر.
اولین شرطی که باعث این میشود که انسان مبغوض خدا شود این است که خدا کارش را به خودش واگذار کند. وقتی او را به خودش واگذار کرد آنوقت چطور میشود؟ راه راستی که جلوی او روشن است و پیشروان و رهبران در آن راه رفتند را رها میکند و دنبال حرفهای تازه و چیزهای نو میرود؛ فَهُوَ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ. لذتش این است که یک حرف تازه بزند و مردم را به گمراهی بکشاند. کِیفش این است.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم، به مقام محمد و آل محمدصلواتکعليهماجمعين قسم میدهیم، ما را به خود وانگذار!
تا دم آخر یک لحظه کار ما را به خودمان واگذار نکن!
همیشه ما را تحت عنایت خودت قرار بده!
راه راست را به ما نشان بده!
توفیق عمل به وظایف فردی و اجتماعی به همه ما عنایت بفرما!
عاقبت امر ما ختم به خیر بفرما!
بحق محمد و آله
[1]. یوسف، 30.
[2]. یونس، 100.
[3]. آلعمران، 145.
[4]. أعراف، 58.
[5]. بقره، 151.
[6]. نساء، 165.
[7]. قصص، 56.
[8]. یوسف، 108.
[9]. کافی، ج2، ص74.
[10]. تغابن، 11.
[11]. کهف، 110.
[12]. مائده، 99.
[13]. یس، 83.
[14]. مائده، 51.
[15]. نحل، 107.
[16]. منافقون، 6.
[17]. بقره، 26.
[18]. بقره، 7.
[19]. زخرف، 36 و 37.
[20]. فرقان، 30.
[21]. تغابن، 11.
[22]. زخرف، 37.
[23]. بقره، 257.
[24]. بقره، 107.
[25]. نحل، 107.
[26]. زمر، 37.
[27]. شوری، 13.
[28]. مائده، 54.
[29]. أحزاب، 39.
[30]. توبه، 52.
[31]. أحزاب، 39.
[32]. یوسف، 53.
[33]. نور، 21.
[34]. همان.
[35]. أنعام، 112.
[36]. نجم، 29 و 30.
[37]. أنعام، 91.
[38]. حجر، 3.