بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
فرارسیدن عید سعید غدیر را به پیشگاه مقدس ولی عصرارواحنا فداه و نائب شایستهشان مقام معظم رهبری و همه دوستداران اهلبیت تبریک و تهنیت عرض میکنم. امیدواریم که خداوند متعال به برکت این عید و صاحب این عید، به نظام ما و بهخصوص به دستگاههای فرهنگی و علمی و آموزشی ما عنایت خاصی بفرماید که حرکتش بهطرف آنچه مرضی خدا است شتاب بگیرد.
از ابتداییترین مسائلی که حضرت امامرضواناللهعلیه در آغاز انقلاب روی آن تکیه میفرمودند و تأکید شدید داشتند مسأله اسلامی شدن دانشگاهها و بهطورکلی به تعبیر خود ایشان و به معنای جامعش مسأله اسلامی شدن فرهنگ کشور بود و از همان روزها این دغدغه در دوستداران انقلاب وجود داشته و گاهی در سینه بعضیها هم همچون شعلهای فروزان گه گاهی خودش را نشان میداده و حرکتهایی هم کمیابیش انجام گرفته است. اگر در یک جمله عرض کنم این ساختمانی که ملاحظه میفرمایید، این مؤسسه، اصولاً در جهت اسلامی شدن دانشگاهها به وجود آمده است؛ ولی همینگونه که میدانیم، عملاً آنچه مطلوب بوده هنوز تحقق پیدا نکرده است. خود این مسأله جای تأمل دارد که کسانی از روی تحقیق، روشن کنند که یک پدیدهای که سی و چند سال امثال حضرت امام و مقام معظم رهبری و دیگر دلسوزان حوزه و دانشگاه، روی آن تأکید کردهاند چرا هنوز در قدمهای اولیه به سر میبرد؟ موانعش چه بوده است؟ مشکلات راه چیست که این کار انجام نگرفته و هم چنان در همان سطحهای نازل باقی مانده است؟
اگر بخواهم در یک جمله عرض کنم یک فرهنگی حدود سه قرن در کشور ما جا افتاده که آغازش از سه قرن پیش شروع شده و بهتدریج تا زمان پیروزی انقلاب به اوج خودش رسیده بود و آن اینکه اکثریت فرهیختگان ما باور کرده بودند برای پیشرفت و توسعه، راهی جز تبعیت کامل از فرهنگ غربی و روشهای غربی وجود ندارد؛ اگر ما بخواهیم در میدان علم، در میدان تکنولوژی و حتی در اقتصاد، پیشرفت کنیم چارهای نداریم جز اینکه فرمولها را از آنها بگیریم و در حد توان خودمان پیاده کنیم. البته این صد در صد در بین همه نبود اما افرادی که مخالف این نظر بودند خیلی زیاد نبودند.
این فرهنگ که در بین قشر فرهیخته جامعه ما جا افتاده، عوض کردنش و جایگزین کردن آن با یک فرهنگ دیگری که براساس خودباوری و اعتماد به اینکه ما یک فرهنگی بهتر، غنیتر و کارآمدتر در جهت توسعه انسانی داریم این کار بسیار سختی است و احتیاج به ابزارهایی دارد که متأسفانه در طول این سی سال این ابزارها هم فراهم نشده است.
ولی خداوند متعال نشان داده که اگر در یک ملتی، کسانی ولو اقلیتی، عزم جزم کنند بر اینکه راه صحیحی را بپیمایند و بر خدا اعتماد کنند خدا آنها را پیروز خواهد کرد؛ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ، قرآن روی قَلِیلَةٍ تکیه میکند؛ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ.[1] از همان آغاز صدر اسلام نمونههایش ظاهر شده تا امروز در عصر ما با اینکه خود انقلاب ما یک نمونه بزرگی از آن است اما نمونه چشمگیرتر آن، جنگ سی و سه روزه لبنان بود؛ یک گروه اندکی، یک اقلیتی در آنجا، در بین آن اقلیت یک اقلیتی، عصاره آن اقلیت دوم اقلیت سومی، یکمشت جوان شیعه، نه تعداد زیادی داشتند، نه آموزشهای طولانی دیده بودند، نه امکانات علمی داشتند، نه تکنولوژی در اختیارشان بود، فقط ایمان بود و عزم و اراده جدی و خدا آنچنان آنها را بر قویترین ارتش منطقه غالب کرد که همه عالم مبهوت شدند! آنهایی هم که نشدند برای این است که نمیدانند چه شده است؛ آنهایی که بدانند که در این سی و سه روز در لبنان چه گذشت مبهوتاند که اصلاً این پیروزی چگونه و با چه فرمولی به دست آمده است؟ اصلاً با چه قابل تفسیر است؟! خدا نشان میدهد که اگر کسانی با اخلاص حرکتی کنند ما کمکشان میکنیم، نشدنیها را شدنی میکنیم؛ ناممکنها را نه ممکن، بلکه واقع میکنیم.
خدا نشان داده، الحمدلله ما هم در طول این سی و چند سال انقلابمان نمونههای متعددی در جنگ و در صحنههای دیگر و امروز در صحنه علم و تکنولوژی داریم که شما دانشگاهیها بهتر میدانید. این است که با اعتماد بر خداوند متعال باز هم نباید ناامید شد و بگوییم سی و چند سال کاری از پیش نرفت پس حالا هم نخواهد رفت؛ این نتیجه درستی نیست؛ باید بگوییم اگر هر چه نشده، با عزم راسخ یک عده مؤمن متوکّل بر خدا و خودباور، انشاءالله این کار خواهد شد. بستگی دارد به اینکه کمیت و کیفیتشان چه نسبتی داشته باشد.
بهطورکلی وقتی میگوییم تحول در علوم انسانی، بعد از اینکه مرز علوم انسانی را کاملاً مشخص کردیم و گفتیم که ویژگیهایش چیست، یک تحولی سنت این عالم است که همهچیز در حال تحول است و خودبهخود تحولاتی پیدا میشود و اختصاص به علوم انسانی هم ندارد. حتی در علوم پایه هم دائماً تحولاتی در آن میشود، پیشرفتهایی میشود، تکاملهایی میشود، فرضیههایی تقویت میشود، بعضیها تضعیف میشود، نتایج جدیدی به دست میآید؛ این تحول که به طور طبیعی هست و این برای ما خیلی مسأله حادی نیست، کما اینکه خیلی هم آنچنان آرمان بلندی نیست؛ یک اثر طبیعی است، آرامآرام پیش میرود و یک کارهایی واقع میشود.
مسأله این است که کسانی- در رأسش شخص امام و امروز در رأس این گروه، مقام معظم رهبری- بر این باور بودند که علوم انسانیای که در کشور ما در دانشگاهها تدریس میشود علاوه بر نقطههای ضعفی که به طور عادی به آنها مبتلا شده، یک نقطهضعف اساسی در آن وجود دارد و آن این است که این علوم، خواهناخواه یک اصول موضوعه و یک پیشفرضهایی دارند که از غیر از حوزه علم گرفته شدهاند یعنی از مبانی فلسفی و ایدئولوژیک گرفته شده و این مبانی با مبانی اسلامی سازگار نیست.
در سخنرانیای که مقام معظم رهبری در قم داشتند، روی این جمله تأکید کردند. اگر آقایان یادشان باشد ایشان فرمودند من نمیگویم بعضی از علوم انسانی ما مخالف اسلام است، بلکه مبانی بعضی از علوم، ضد اسلام است! نمیدانم آقایان یادشان است یا نه؛ ایشان فرمودند مبانی بعضی از علوم انسانی که امروز در دانشگاهها تدریس میشود ضد اسلام است! در عین حال، ما با همین مبانی و با همین علوم، سروکار داریم و دائماً هم در دانشگاهها مکرر تدریس میشود، کتابها نوشته میشود، باز یک لعاب روی آن تغییر میکند وگرنه ماهیتش همانهاست؛ با همان ویژگیها، با همان تئوریها و با همان اساتید یا اساتید ضعیفتر انجام میشود و منشأ تحولی نمیشود؛ یعنی آن تحولی که مطلوب است تحولی است که در جهت اسلامی شدن باشد.
اگر بخواهد چنین چیزی بشود آیا این کار با قانون مجلس شورای اسلامی انجام میگیرد؟ نمایندگان مجلس، بهاتفاق رأی بدهند که باید چنین تحولی در علوم انسانی به وجود بیاید، فردا صبح که ما میرویم سر دانشگاه میبینیم علوم انسانی عوض شده چون مجلس تصویب کرده است؛ مجلس چه کار میتواند بکند؟ اگر آنهایی که رأی میدهند خودشان متوجه بشوند که چه دارند میگویند و چه لوازمی دارد، فرض کنیم، آنوقت عملاً چه کار میتوانند بکنند؟
شورای انقلاب فرهنگی تصمیم میگیرد که باید علوم انسانی اینها باشد؛ پایگاه قانونی شورای انقلاب فرهنگی کمی ضعیفتر از مجلس است. خیلی با زحمت باید بگویند چون امام فرموده که مصوبات شورای انقلاب فرهنگی در حکم قانون است پس مصوبات آنهم لازمالاجراست. خیلی خب. با این پشتوانه ضعیف، تازه تصمیمی که شورای انقلاب فرهنگی میگیرد نظیر تصمیمی است که مجلس میگیرد؛ یک چیزهایی روی کاغذ مینویسند، میگویند باید چنین تحولی بشود؛ از کجا آغاز شود؟ با چه نیرویی؟ با چه برنامهای؟ چند مرحله دارد؟ بررسی شود، طرح جامعی برای این کار تهیه شود، زمانبندی شود، اساتیدش فراهم شوند، سازوکار اجرایی و اداریاش تعیین شوند، بودجهاش تعیین شود؛ نه این حرفها نیست، فقط همینکه تصویب شد که چنین شود؛ کاری نخواهد شد.
فرض کنید آنچه از ناحیه دولت و مجلس، قوه مقننه و قوه مجریه، برمیآید فراهم شد یعنی آنها گفتند هر چه بودجه، اقتضا دارد باید دولت تهیه کند، دولت هم قبول کرد که همه بودجهاش را حالا هر چه شما فرض بفرمایید، بفرمایید ده درصد کل بودجه کشور باید صرف این کار شود، فرض کنید این کار هم شد؛ مگر فقط با پول درست میشود؟! این مسأله مغز و فکر است. آدمیزادها باید بنشینند فکر جدیدی عرضه کنند. افکار ضعیفی که هست را نقادی علمی کنند، ثابت کنند، جای آن تئوریهای جدیدی مطرح کنند، اثبات کنند، تقویت کنند، زمینه فرهنگیاش در جامعه فراهم شود؛ بسیار کار عظیمی است.
اگر کسی ادعا کند که این کار در مقایسه با جنگ هشت ساله ما با همسایه غربیمان بسیار سختتر است حرف گزافی نگفته است. اگر کسانی وارد باشند میدانند که این کار، بارها از جنگ هشت ساله سختتر است. آن یک راه شستهای بود؛ نیروی آموزشدیده میخواست، بچهها میرفتند 45 روز آموزش میدیدند و جبهه میرفتند. سلاح هم هر چه کم بود بههرحال از هر جایی که بود، از پشت کوه قاف هم درمیآمد و پیدا میشد. خود بچهها هم ساختند و به حد خودکفایی رسیدند. همه اینها شوخی نیست. ما چند رشتهی علوم انسانی داریم، در چند مقطع باید آموزش داده شود، این تئوریهایی که از مکاتب مختلف گرفته شده، حالا شما در یک علمش را فرض کنید، در روانشناسی، ما الآن چند تا مکتب روانشناسی در دانشگاههایمان دارد تدریس میشود؟ اساتیدی که هستند از چند تا آبشخور تغذیه میشوند تا اینکه بتوانند این درسهایی که راجع به روانشناسی است را در دانشگاهها تدریس کنند؟ خودشان میدانند که از چند تا مکتب سرچشمه میگیرد؟ یک بخشش از مکتب گشتالت است، یکی از رفتارگرایی است، یکی از انسانگرایی است، یکی از کمالگرایی است، یکی از اگزیستانسیالیسم است و حتی مکاتب ماتریالیستی و مارکسیستی در آن نفوذ دارد؛ یک آش شلهقلمکاری جمع شده، یک چیزهایی از اینوآن گرفته شده و علم روانشناسیای شده که سی سال است که ما داریم در دانشگاههایمان تدریس میکنیم؛ حالا سی سال است، چهل، پنجاه سال هم جلوترش. به اسم علم روانشناسی؛ ادعا دارند که اینها علم است و امور ثابت شدهای است و دارد تدریس میشود و به فرمایش آقا، یکی از علومی که پایههایش ضد اسلام است همین روانشناسی ماست که اصلاً مبانی اصلیاش ضد اسلام است! تئوریهایش که هیچی. یک چنین چیزی بخواهد عوض شود چه کسی باید آن را عوض کند؟ چگونه؟ با چه ابزاری؟ با چه مقدماتی؟ با چه معلوماتی؟ با چه پشتوانهای؟ و به طور طبیعی، حالا فرض کنید بنده بهعنوان یک آخوند، یک طرحی مطرح شود که باید این دستگاه آخوندی عوض شود، من احساس کنم برای زندگی من ضرر دارد، من فردا از این طرح جدید دستم خالی است؛ من زیر بار نمیروم؛ من 60 سال نان آخوندی خوردم، اگر عوض شد حالا فردا سر کلاس بروم چه بگویم؟! این فکر در بسیاری از اساتید هست. علوم اسلامی که عوض شد خب ما که خبری نداریم که چی هست و... پس ما چه کاره هستیم؟ فردا همهمان راهمان را باید بگیریم و یک کسان دیگری باید بیایند و اینها را تدریس کنند و لذا بسیاری احساس خطر میکنند و حاضر نیستند زیر بار این برود.
بعضیها هم که اصلاً آنچنان علمزده هستند که میگویند اصلاً غیر از این، علمی وجود ندارد، علم یعنی همین؛ اسلام چه کار به علم دارد؟! شما آخوندها بروید مسأله و شکیات بگویید! این چه ربطی به این حرفها دارد؟! علما قرنها زحمت کشیدند، شما چه کار میخواهید بکنید؟! چه میگویید؟! و نظیر از این شبهات.
کار بسیار سختی است؛ اما در عین حال علیرغم همه این سختیها، اگر کسانی اراده جدی داشته باشند بر اینکه در حد توانشان، آنهم نه تکلیف شاقّ، در این راه قدمی بردارند اما قدم سنجیده، حسابشده، بنشینند طرحی تهیه کنند، در حدی که توان دارند نیرو صرف کنند، گذشت کنند، از بعضی از مزایا چشمپوشی کنند، از بعضی از مخالفتها و فحشها نترسند، اگر با این ویژگیها اقدام کنند قطعاً خدا کمک خواهد کرد؛ اما متأسفانه این گروه هنوز به حد نصاب نرسیده است. اگر تعداد این اشخاص به حد نصاب رسید، خدا همانگونه که اصحاب بدر را با اینکه جمعیتشان کمتر بود با فرشتگان تأیید کرد، خدا فرشتگان را که مخصوص میدان جنگ قرار نداده؛ دانشگاه هم فرشته دارد، بازار هم فرشته دارد، تکنولوژی هم فرشته دارد، انرژی هستهای به کمک فرشتگان خدا و الهامات الهی پیشرفت کرد، جاهای دیگر هم میشود، به شرطی که ما آمادگیاش را داشته باشیم.
اجمالاً کارهای زیادی شده، طرحهایی داده شده که حالا فرصتی که من عرض کنم نیست، چیزهایی که طراحی شده و گفته شده شاید به گوشتان خورده باشد؛ ولی بهطورکلی، هر کسی در هر گوشهای بتواند به اندازه توان خودش یک قدمی بردارد ولو جلسات کوچک چند نفری باشد، در همان رشتهای که تخصص خودشان ست، خودمان یکبار بنشینیم و منصفانه قضاوت کنیم که این درسهایی که میگوییم واقعاً اینها دلیل روشنی دارد؟! واقعاً اینها با اسلام سازگار است؟! چیز بهتری نمیتواند وجود داشته باشد؟!
در فرهنگ اسلامی ما یک مثالی هست که موقعی که حضرت ابراهیمعلینبیناوآلهوعلیهالسلام را در آن آتش انداخته بودند، آنهم آتشی که نمیشد نزدیکش بروند و کسی را در آتش بیندازند؛ ابراهیم را با منجنیق در آتش پرت کردند! آن شعلهها آنقدر سوزان و پرحرارت بود و حرارت، اطرافش را فرا میگرفت که کسی نمیتوانست نزدیکش برود و لذا ابراهیم را در منجنیق گذاشتند و او را از چند متری در آتش پرت کردند! ابراهیم که در آتش افتاد، یک پرندهای میرفت منقارش را پر از آب میکرد و میآمد در آن آتش میریخت. به او گفتند که آخر تو با این آتش چه کار میکنی؟ گفت من ثابت میکنم که در کاری که از من برمیآمد کوتاهی نکردم. درست است که منقار من این آتش ابراهیم را خاموش نمیکند اما من ثابت میکنم که من کوتاهی نکردم. درست است که یک آتش عظیمی در برابر ماست که فرهنگ ما را تهدید میکند، شوخی هم نیست، خیلی هم جدی است، در همه شئون زندگی ما هم اثر دارد، ولی همت بلند، پشتکار جدی و عزم راسخی میخواهد. حالا اگر کسانی نتوانستند یک کار کارستانی انجام دهند اما اقلاً به منقار خودمان یک آبی به این آتش بریزیم.
ما یک قدمی برداشتیم، یک چیزی گفتیم، یک مقالهای نوشتیم، یک جایی سر کلاس یک دانشجویی را متوجه ضعفهای مبانی کردیم، همین اندازه بدانند که اینگونه دلباخته این حرفها نشوند، فکر کنند که اینها وحی منزل آسمانی است و هیچ قابل تغییر و نقد نیست، همین هم یک کاری است و از اینگونه کارها استادها خیلی میتوانند انجام دهند؛ با یک جمله، با یک کلمه.
اگر یادتان باشد، پیش از پیروزی انقلاب یکی از درسهایی که اجباری بود و در دبیرستان باید میگفتند درس انقلاب سفید بود. یادتان است؟ شاید هم آن روز دانشآموز بودید. یک کتابی بود که در آن همهاش از اعلیحضرت نوشته شده بود که چنین و چنان است. یک ستایشنامهای از اعلیحضرت بود و انقلاب سفید باید چنین و چنان باشد. متن این کتاب باید تدریس میشد و دبیران مجبور بودند که این را سر کلاس بگویند اما دبیرهای متدین میرفتند همین کتاب را با همین متن، تدریس میکردند آخرش هم میگفتند این فرمان اعلیحضرت است که ما میگوییم؛ همین. این کافی بود که بچهها بفهمند که اعتباری ندارد. یک کلمه میگفتند که این فرمان اعلیحضرت است. دبیرها و اساتید دانشگاه ما اقلاً این اندازه همت داشته باشند که وقتی سر کلاس، درس میگویند بگویند این چیزی است که از غرب آمده و ما مجبوریم بگوییم چون چیز جایگزینی نداریم. دانشجو خیال نکند که یک وحی منزلی است و هیچ قابل نقد نیست. ما همین کار را هم بکنیم خیلی خدمت است و کمکم زمینه فرهنگی برای پذیرش یک تئوری جدید مطرح میشود؛ نه اینکه با یک آبوتابی بگوییم فروید چنین چیزی گفته، کی فلان گفته، بله علم ثابت کرده و دویست، سیصد سال این تئوری مطرح است و هنوز کسی نتوانسته این را ابطال بکند...
چند روز پیشتر یکی از اساتید، یک شخص خارجی، حالا من اسم نبرم، از چند تا از فیلسوفان معاصری که در کمبریج تحول فلسفی جدید را در عالم غرب پایهگذاری کردند صحبت میکرد. از ویتگنشتاین گرفته تا راسل و مور و امثال اینها که همهشان از اساتید کمبریج هستند. میگفت من شرححال اینها را که خواندم، تمام اینها همجنسباز بودهاند و اینها جلسات خصوصی داشتهاند که حرفهایشان در تاریخ احوالشان نقل شده و حرفهایی که در جلسات خصوصیشان میزدند مضحک است. اینها نوابغی هستند که علم امروز ما رهین افکار اینهاست!
اینها اصلاً مسائل اخلاق انسانی، اجتماعی و خانوادگی نداشتند. یک چنین کسانی این تئوریها را برای این علوم ما درست کردهاند.
تئوری خود فروید را ببینید، با اینکه نقطههای مثبت خوبی دارد، اینها برای شخصیت خودش نیست، آن برای فرهنگ مسیحیتی است که در عمق وجودش بوده است و به همین علت حرفهای قابل استفادهای هم دارد؛ ولی این چیزهایی که خودش ساخته را شما ملاحظه بفرمایید که میگوید نوزاد شیرخوار از اول، وقتیکه مادر تمیزش میکند از مقعدش لذت میبرد! یک فیلسوفی که پایه روانشناسی امروز ماست، اساس روانکاوی از یک چنین تئوری شروع میشود! آیا این نظریه علمی است که میگوید غریزه جنسی در انسان به طور طبیعی هست، فطری هست، حتی مقعد بچه از اینکه مادر تمیزش میکند لذت میبرد، این اصلاً طبیعی است و خوشش میآید. این علم است و چنین چیزهایی است که پایههای بسیاری از علوم انسانی ماست! ما هم با یک آبوتابی اینها را در دانشگاهها تدریس میکنیم و میبالیم که من حرف فروید را خوب فهمیدم و یاد گرفتم!
آنوقت اینها را بگذارید در مقابل مبانی اسلامی؛ در یک کلمه به شما بگویم اوجی که در انسانشناسی وجود دارد و عالیترین نقطهای که روانشناسی جدید، انسانگرا و کمالگرا به آن رسیده است در حرفهای آبراهام مزلو است که انسان بعد از تأمین نیازمندیهای فیزیولوژیکی و روانی، به حدی میرسد که اصلاً خدمت به دیگران ملکهاش میشود و از اینکه به دیگران خدمت کند لذت میبرد. این را میگوید فراانگیزه. اینجا که آن را اوج روانشناسی و اعتلای انسان میداند، در فرهنگ اسلامی ما کف قضیه است؛ یعنی انسانیتی که اسلام میگوید، تازه از اینجا شروع میشود. آن اوجی که او برای انسانیت تصور کرده و میگوید عالیترین مقامی که انسان میتواند به آن برسد این است، ما در فرهنگ انسانیمان میگوید تا اینگونه نشوی اصلاً تو لیاقت این را پیدا نمیکنی که به مراتب حقیقی انسان برسی! این شرط اولش است، این شرط ورودیاش است. این چیزی است که بعد از قرنها، عالیترین مکتب روانشناسی عالَم که تابهحال سایر روانشناسان معتقدند که تا حالا مکتب روانشناسی رفتارگرا حاکم است، الآن هم هنوز تئوریها همانهاست. تازه این تئوری که خیلی پیشرفته است و اوج متعالی دارد چیزی را پیشنهاد میکند که در فرهنگ ما کف اخلاق و ارزشهاست و آنوقت ما آنها را از دست دادهایم و رفتهایم نوکری امثال فروید و دیگران را کردهایم و حالا هم میگوییم این اصلاً قابلتغییر نیست! علم است دیگر!
بههرحال اینها دردهایی است که همه شما کموبیش میدانید و ما هم اینها را از شما یاد گرفتهایم. اگر بخواهیم تحولی در این جاها پیدا شود، نه اینکه در این سی سال کسی فکری نکرده، کاری نکرده، خیلی کارها شده اما همانگونه که اشاره فرمودند کار یک نفر و یک گروه و یک فرد و حتی یک وزراتخانه نیست؛ باید کل نظام برای تغییر این وضعیت و اصلاح این وضع که حرکت بهسوی اسلامی شدن واقعی علوم و علوم انسانی ماست یک عزم ملی داشته باشد ولی هیچ کدام از اینها مانع نمیشود که هر کسی در حد توان خودش یک قدم بردارد. هرقدر هماهنگتر باشد، حرکتها منسجمتر باشد، برنامهریزیتر شده باشد، جوانبش بهتر سنجیده شده باشد البته که کارش بهتر خواهد بود ولی همه ما در حد توانمان باید یک قدم برداریم. امیدواریم این حرکتی که بسیج اساتید که خود این اسم برای ما نویدبخش و امیدبخش است شروع کردهاند که یک حرکت علمی را در جهت اصلاح وضع علوم انسانی کشور و پیشرفتش بهسوی اوج انسانیت که در اسلام مطرح است، قدمی که برداشتند خدا انشاءالله همه را یاری کند.
مؤسسه امام خمینی اصلاً برای همین تأسیس شده است. تأسیس این اساس، حالا قبل از اینکه ساختمان اینجا ساخته شود، برنامههایش برای این بوده که حوزه بتواند با دانشگاه در جهت اسلامی کردن دانشگاهها همکاری داشته باشد. تقریباً بیست سال است که این ساختمان ساخته شده ولی برنامهاش از قبل از آن شروع شده است. اقلاً بیست و پنج سال است که حوزه در این جهت کار کرده ولی عرض کردم تا به نتیجه برسد کار عظیمی است و با این چند کلمهها قضیه تمام نمیشود. هر چه بیشتر بتوانیم با هم همکاری، تبادلنظر و تبادل تجارب داشته باشیم انشاءالله که نتایج بهتری خواهیم داشت.
پروردگارا! تو را به حق امیرالمؤمنین قسم میدهیم که همانگونه که در جبهههای نظامی، اسلام انقلابی را پیروز کردی، در جبهههای علمی و فرهنگی هم پیروزی خودت را بر ما نازل بفرما!
ما را به وظایفمان بیشتر آشنا بفرما!
در راه انجام وظایف، بیشتر موفق بدار!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
هر کسی در هر پستی و در هر مقامی، برای اسلام و مسلمین خدمت میکند او را موفق بدار!
در ظهور ولی عصر تعجیل بفرما!
ما را از خدمتگزاران راستین آن حضرت محسوب بفرما!
و صل علی محمد و آله الطاهرین
[1]. بقره، 249.