صوت و فیلم

صوت:

ولایت فقیه؛ تداوم ولایت ائمه اطهار‌عليهم‌‌السلام

به مناسبت عید غدیر
تاریخ: 
دوشنبه, 16 فروردين, 1378

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَالْأَئِمَّةِ المَعصُومِین‌‌علیهم‌‌السلام

فرا رسیدن این عید بزرگ اسلامى را به پیشگاه مقدس ولی عصر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف، مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقلید و همه شیفتگان مكتب اهل‌بیت تبریك و تهنیت عرض مى‌‌كنم. امیدوارم خداوند متعال به بركت این روز شریف همه شیعیان امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه را در اقصى بلاد عالم مشمول عنایات خاص خودش قرار دهد و مشكلاتشان را برطرف كند و عیدى مناسبى در خور كرم خودش به همه عنایت بفرماید. تقدیم به روح ملكوتى امام و شهداى والامقام اسلام، صلواتى ختم بفرمایید.

امروز كه روز عید ولایت و امامت نامیده مى‌‌شود از ابعاد مختلفى مى‌‌شود بحث كرد ولى در حضور شما عزیزانى كه همه اهل فضل و اهل مطالعه و تحقیق هستید تكرار مكررات شایسته نیست و از آن طرف هم بنده چیز قابل عرضى كه شما ندیده باشید و نخوانده باشید ندارم و لذا ناچارم كه بعضى از همین مطالبى كه کم‌وبیش شنیده‌اید را منتها شاید در شكل یا بیان جدیدى عرضه كنم كه به‌هرحال انجام وظیفه‌‌اى شده باشد.

به نظرم رسید كه مقداری درباره همین كلمه ولایت و امامت صحبت كنیم. در خصوص آیات و روایاتى که درباره مقام امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه یا درباره اثبات ولایت آن حضرت هست من مطمئن هستم كه شما بیش از من چیز مى‌‌دانید اما شاید كمتر توجه شده باشد كه اصلاً واژه امامت و ولایت دقیقاً چه معنایى دارند و ما در مورد امیرالمؤمنین و ائمه معصومین‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین چه خصوصیتى را در نظر مى‌‌گیریم و اگر كسانى منكر امامت یا ولایت هستند به كدام معنا منكر هستند و موضع‌گیری ما در مقابل آن‌ها در چه جهت است؟ به‌هرحال من پیشاپیش عذر مى‌‌خواهم كه چیز قابل‌عرضه‌ای در محضر اهل فضل و بزرگان ندارم.

معنای واژه امام و امامت

كلمه امامت كه در اصل از ماده اَمّه گرفته شده، در اصل در لغت عربى به معناى جلو و پیش است و اتفاقاً از الفاظى است كه معادل كاملش را در فارسى هم داریم. بعضى الفاظ است كه در یک لغت، یك بار معنایى خاصى دارد و نمى‌‌شود آن را درست به زبان دیگرى ترجمه‌‌ كرد و باید معادلش را با چند واژه آورد تا آن معنا را بفهماند اما اتفاقاً کلمه امامت از الفاظى است كه ما عین معادلش را در فارسى داریم و آن، پیشوایى است. كلمه إمام یعنى چیزى كه جلوى روى آدم است و جهتى كه جلو است آن أمام است؛ أَمامك در مقابل خَلفَك یعنى جهت پیش، خَلف یعنى جهت پَس. آن موجودى كه پیش رو است آن إمام است. این موجود ممكن است یك موجود مكانى و جسمانى باشد، ممكن است شخص باشد و ممكن است یك امر معنوى باشد. در همه این‌ها به آن إمام گفته مى‌‌شود.

در قرآن كریم هم به همین معنا به آن إمام اطلاق شده است. مثلاً وقتى انسان در یك راهى سیر مى‌‌كند و سر راهش یك محلّى هست كه مشخص است و به‌طرف آن محل حركت مى‌‌كند گفته مى‌‌شود كه آن محل، إمام است. ما در قرآن كلمه إمام را به همین معنا داریم؛ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ؛[1] این آیه اشاره به داستان اقوام گذشته است و به مردم حجاز خطاب مى‌‌فرماید كه شما وقتى به شام مى‌‌روید در سر راهتان به این مكان مى‌‌رسید و إمام شماست یعنى پیش روی شماست و وقتى به‌طرف آن حركت مى‌‌كنید به آنجا مى‌‌رسید، لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ.

نسبت به کتاب‌های آسمانى و نسبت به اشخاص هم کلمه إمام اطلاق شده است كما اینكه ما در عرفمان به امام جماعت مى‌‌گوییم امام است، به امام‌جمعه مى‌‌گوییم امام است، به رهبر مى‌‌گوییم امام است. همه این‌ها از همان معناى پیش است كه در مورد شخص بگوییم پیشوا، یعنى كسى كه جلوى روى ماست و ما پشت سر او حركت مى‌‌كنیم یا باید حركت كنیم و مناسب این‌گونه معنایى كلمه مقتدا هم هست كه به او اقتدا مى‌‌كنیم یعنى او پیش روى ماست، هر كارى او انجام مى‌‌دهد ما هم همان كار را تكرار مى‌‌كنیم مثل امام نماز كه هر حركتى انجام مى‌‌دهد مأموم هم همان حركت را انجام مى‌‌دهد؛ امام جماعت مقتداست و او هم مقتدى. به‌هرحال كلمه امام در اصل لغت به معناى پیش و پیشوا است و امامت هم یعنى پیشوایى.

طبعاً پیشوایى اختصاص به راه صحیح ندارد و ممكن است یك كسى هم در یک راه غلط از دیگرى پیروى كند. اتفاقاً باز در قرآن به همین معنا هم استعمال شده است؛ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ، قَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ،[2] یعنى با پیشوایان كفر بجنگید. پس معنای كلمه إمام وقتى در مورد شخص اطلاق مى‌‌شود یعنى كسى كه جلو است و دیگران پشت سرش حركت مى‌‌كنند، از عمل او پیروى مى‌‌كنند و او را مقتداى خودشان قرار مى‌‌دهند. این معناى لغوی آن است اما در اصطلاح شیعه كه ما امامت را به‌عنوان یك اصل از اصول اعتقادى تلقى مى‌‌كنیم این یك معناى خاصى دارد و چیز دیگرى بیش از آن معناى لغوى در آن لحاظ شده است ولى از جهت اینكه آن حیثیت دیگرى که بیش از معناى لغوى در آن لحاظ شده دقیقاً چیست این مقدارى احتیاج به توضیح دارد.

به امامت رسیدن انبیا در سایه صبر و یقین

در قرآن در مورد بعضى از پیغمبران داریم که خداوند متعال آن‌ها را امام قرار داده است؛ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیاتِنَا یوقِنُونَ.[3] تعدادى از انبیا ازجمله حضرت ابراهیم و تعدادى از انبیای بنى‌‌اسرائیل را اشاره مى‌‌فرماید كه این‌ها امامان هستند و ویژگى این‌ها این است كه  یهْدُونَ بِالْحَقِّ،[4] به حق هدایت مى‌‌كنند. در خصوص ویژگی‌ای که در این افراد بوده كه به این مقام رسیده‌اند دو چیز را معرفى مى‌‌فرماید؛ یكى لَمَّا صَبَرُوا و یكى هم وَكَانُوا بِآیاتِنَا یوقِنُونَ، صبر در ارتباط با عمل است كه آن هدفى را كه در نظر گرفته‌اند در راه آن هدف، استقامت و شكیبایى كردند و از میدان در نرفتند و هر مشكلى سر راهشان آمد تحمل كردند. این یكى از ویژگی‌های انبیائى است كه به مقام امامت رسیدند. یك ویژگی دیگر هم یقین است؛ وَكَانُوا بِآیاتِنَا یوقِنُونَ. البته همه مؤمنین باید یقین داشته باشند ولى از تعبیرات قرآنى و روایات استفاده مى‌‌شود كه یقین هم مراتبى دارد و آن‌ها مرتبه عالى یقین را داشته‌اند.

مقام امامت حضرت ابراهیم‌علیه‌‌السلام

داستان حضرت ابراهیم را همه شنیده‌اید؛ وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا،[5] مقام نبوت، مقام رسالت و مقام خُلّت از جمله مقاماتى بود كه خداوند متعال به حضرت ابراهیم عطا كرده بود. بعد از همه این‌ها که مقام نبوت و رسالت را داشت و خلیل‌الرحمن هم بود اما خدا به وى وعده داد كه یك مقام دیگر به تو مى‌‌دهم و آن، مقام امامت است. نائل شدن حضرت ابراهیم به آن مقام هنگامى بود كه ابتلائات و امتحان‌هایش را به حد كامل رساند. امتحاناتى كه حضرت ابراهیم شد شاید در میان انبیا بى‌‌نظیر بوده یعنی ما كسى را سراغ نداریم كه آن امتحانات عجیبى كه خداوند متعال براى حضرت ابراهیم پیش آورد براى او پیش آمده باشد. در داستان در آتش افتادن حضرت ابراهیم که در آنجا به غیر خدا توجهى نكرد، حضرت را در دریایى از آتش انداختند و ایشان در شرف سوختن بود، جبرئیل آمد و گفت می‌خواهی برایت کاری انجام بدهیم؟ أ لك حاجةٌ؟ حضرت ابراهیم فرمود أمّا إلَیكَ فَلا، به شما نه، احتیاجى به شما ندارم، حاجتم پیش خداست او مى‌‌داند كه چه مصلحت من است، من به رضاى او راضى هستم. این خیلى امتحان بزرگى است. حالا گفتن و شنیدن آن براى من و شما آسان است ولى شاید بزرگ‌تر از این، داستان ذبح حضرت اسماعیل باشد. خیلى داستان عجیبى است! من در تاریخ انبیا و اولیای خدا چنین داستانى سراغ ندارم. البته داستان سیدالشهدا در كربلا شبیه آن است و از یك جهت این داستان را بالاتر هم مى‌‌شود شمرد اما عین این خصوصیت كه پدرى مأمور شود كه جوان كامل و رسیده خودش را با آن‌همه مقامات عالى، با آن ادب، با آن عرفان با آن معنویت به دست خودش سر ببرد ما چنین چیزى را هیچ جا سراغ نداریم. چنین آزمایشى نسبت به هیچ پیغمبر و امامى پیش نیامده است و حضرت ابراهیم از این امتحان با كمال سربلندى و سرافرازى بیرون آمد. این مسئله آن‌قدر مهم است كه براى بزرگداشت این امتحان حضرت ابراهیم، خدا این دستور را تا روز قیامت به همه مسلمان‌ها داده كه باید بروند در مِنى قربانى كنند. به‌هرحال بعد از همه این امتحانات، خداوند متعال تازه به حضرت ابراهیم فرمود که إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا؛ حالا شایسته شدى كه مقام امامت به تو داده شود.

امامت؛ مقامی بالاتر از مقام نبوت و رسالت

این مقام امامت كه در قرآن در مورد حضرت ابراهیم یا كسان دیگری كه این مقام برایشان ثابت شود آمده است یك مقام معنوى بسیار عالى است كه باید گفت ازلحاظ درجه‌‌بندى از مقام نبوت و رسالت بالاتر است. البته خود حضرت ابراهیم این مقام را براى ذریه‌‌اش درخواست كرد. در میان ذریه ایشان آن كسانى كه اهل شرك و اهل ظلم بودند آن‌ها استثنا شدند، یعنى در میان ذریه حضرت ابراهیم كسانى به این مقام خواهند رسید كه در زندگی‌شان مرتكب ظلم و شركى نشده باشند. به عقیده ما منظور، اهل‌بیت عصمت و طهارت‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین هستند. به‌هرحال امام یك اصطلاح است. امام در اصطلاح قرآن غیر از آن معناى پیشوایى است كه شامل امام جماعت و امام‌جمعه و رهبر انقلاب و امثال این‌ها هم مى‌‌شود، این یك مقامى از آن بالاتر است كه حتى از مقام نبوت و رسالت هم بالاتر است.

آیا ما كه مى‌‌گوییم یكى از اعتقادات شیعه، امامت است در مقابل مخالفان و كسانى كه معتقد به امامت نیستند به همین معنا روى این جهت تكیه مى‌‌كنیم یا نه، آنى كه محل بحث و محل اختلاف بین شیعه و غیر شیعه است این نیست؟

ویژگى امام از دیدگاه شیعه

همه مى‌‌دانید که وقتى در کتاب‌های ساده مسئله امامت را براى بچه‌‌ها تفسیر مى‌‌كنند مى‌‌گویند امامت این است كه یعنی بعد از پیغمبر اكرم، دوازده امام معصوم یكى پس از دیگرى جانشین آن حضرت شده‌اند. پس امامتى كه ما مى‌‌گوییم یك معناى خاصى است. آن معنایى كه حضرت ابراهیم یا بعضى از انبیای دیگر مثل حضرت موسى این مقام را داشتند آن منظور نیست. این یك اصطلاح خاصى است. پس امامت داراى معانى متعددى است. آنچه شیعه در مورد ائمه اهل بیت‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین معتقد هستند یك اعتقاد خاصى نسبت به این بزرگواران است كه این بزرگواران بعد از پیغمبر اكرم، كلیه مقاماتى كه پیغمبر اكرم داشتند منهاى وحى نبوت و رسالت، همه را داشتند؛ علمشان خدادادى بود، داراى مقام عصمت بودند و اطاعتشان بر همه امت واجب بود. این‌ها ویژگی‌های امام از دیدگاه شیعه است كه مى‌‌شود آن‌ها را در چند چیز خلاصه كرد: دو ویژگى است که مربوط به شخص امام است، یكى عصمت است و یكى علم خدادادى. آن کسی که مى‌‌گوییم بعد از پیغمبر اكرم جانشین و امام است، خود او باید دو مقام واقعى و تكوینى داشته باشد. این چیزى نیست كه قابل جعل و اعتبار باشد. خدا مقام عصمت و علم خدادادى را به این بزرگواران داده است. یكى هم جهت اعتبارى است كه رابطه‌‌اى است بین امام و مردم كه واجب است مردم از ایشان اطاعت كنند؛ مفترض الطاعة بودن، وجوب اطاعت، این یك امر تشریعى و اعتبارى و امرى قراردادى است، خدا باید این كار را جعل كند و امر كند. تا خدا امر نكرده اطاعت واجب نیست و هر وقت خدا امر كرد واجب است اما عصمت، مقامى است كه خدا تكویناً به آن‌ها داده، علمى را كه امام دارد آن علمى است كه خدا تكویناً به او داده، این دیگر نباید امر كند به اینكه این علم را داشته باشد یعنی حوزه تشریع نیست و امر تكوینى است. این دو ویژگى مورد اتفاق همه شیعیان است كه امام به همین معنایى كه گفتیم یعنى جانشین پیغمبر و كسى كه بعد از پیغمبر اكرم پیشواى مردم است، یك ویژگی او این است که باید علم خدادادى داشته باشد؛ اگر چه بچه پنج ساله‌‌اى است ولی از هر مسئله و از هر حقیقتى که از او سؤال كنند آگاه است آن‌چنان‌که در داستان‌هایی كه درباره ائمه ما در سن پنج سالگى، هفت سالگى، نه سالگى داریم و امامانى داریم که در سن هشت، نه سالگى به مقام امامت رسیده‌‌اند یعنى بر مردم واجب بوده كه از هر جهت از آن‌ها اطاعت كنند و جانشین پیغمبر بوده‌اند بااینکه به‌حسب ظاهر یعنى به‌حسب معیارهاى عمومى آن‌ها هنوز به مقام تكلیف هم نرسیده بودند. طبق احكام عادى و متعارفى كه همه مردم دارند بچه پنج ساله یا هفت ساله یا هشت ساله كه هنوز به تكلیف نرسیده ولى اطاعت این بزرگواران بر همه مردم واجب بوده، این نشانه این است كه آن‌ها در آن مقامى بودند كه مكلَّف بودند یعنی هم وظیفه داشتند كه عهده‌‌دار مقام امامت شوند و هم مردم موظف بودند كه از آن‌ها اطاعت كنند. اگر كسى اهل تكلیف نباشد، مردم از كسى كه خودش اهل تكلیفى نیست چه اطاعتی بكنند؟! این است كه حساب ائمه از احكام عادى متعارفى كه ما داریم جداست. حتى در احكام فقهى هم تفاوت دارد و این چیزى است كه كمتر به آن توجه شده است، ولى به‌هرحال آنچه به‌عنوان ویژگى امام براى شیعیان مطرح است عصمت و علم خدادادى است و به دنبال آن مفترض الطاعه بودن یعنى اطاعت آن‌ها مثل اطاعت پیغمبر واجب است و هیچ تفاوتی ندارد؛ تفاوت امام با پیغمبر چیست؟ تفاوت امام با پیغمبر این است كه وحى نبوت و رسالت به آن‌ها نمى‌‌شود. الهام‌هایی به امام مى‌‌شود، علوم خدادادى دارند اما نبوت و رسالت نیست. بین وحى‌‌اى كه به پیغمبر و نبى و رسول مى‌‌شود با الهامى كه به امام می‌شود فرق است. گاهى به این الهام، كلمه وحى هم اطلاق مى‌‌شود.

تفاوت الهام و وحی

در قرآن، كلمه وحى در مورد غیر امام هم به كار رفته است اما اصطلاح متكلّمان شیعه این نیست. مى‌‌دانید در قرآن داریم وَإِذْ أَوْحَیتُ إِلَى الْحَوَارِیینَ؛[6] به حواریین حضرت عیسى وحى شد یعنى الهام شد؛ وَأَوْحَینَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ؛[7] به مادر حضرت موسى وحى شد یعنى الهام شد كه بچه‌‌ات را داخل رود نیل بینداز و به او الهام شد كه بچه را به تو برمى‌‌گردانیم، إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ. مادرى است که بچه شیرخوارى به آغوش دارد، خدا به او الهام مى‌‌كند که بچه‌‌ات را در یك صندوق، در یك جعبه‌‌ بگذار و داخل رود نیل بینداز، مطمئن باش که ما این بچه را به تو برمى‌‌گردانیم و او را از پیغمبران قرار خواهیم داد. بچه هنوز شیرخوار است، به مادرش وعده داده شده كه از پیغمبران خواهد شد. تعبیرش در قرآن این است كه أَوْحَینَا إِلَى أُمِّ مُوسَى؛ ولى اصطلاح ما براى اینكه بین وحى و نبوت فرق باشد مى‌‌گوییم اینجا الهام است. در احادیث هم این‌گونه علوم خدادادى به‌عنوان تحدیث نامیده شده است؛ الحمدلله همه شما اهل فضل هستید، در اصول كافى ما یك بابى در فضایل اهل‌بیت داریم، باب اَنّهم محدَّثون؛ محدِّث نه، محدَّث یعنى یحدّثهم الملائكه، ملائكه به آن‌ها حدیث مى‌‌گویند، یعنى ملائكه مى‌‌آمدند با ائمه اطهار و همین‌طور با فاطمه زهرا‌سلام‌‌الله‌‌علیها سخن مى‌‌گفتند و مطالبى را به آن‌ها مى‌‌گفتند اما این آمدن و سخن گفتن غیر از وحى رسالت بود كه به پیغمبر وحى مى‌‌شد، آن یک‌جور سخن گفتنى است و این یک‌جور دیگر سخن گفتنى است. چون من نه پیغمبر هستم و نه امام، فرقش را نمى‌‌دانم چیست اما مى‌‌دانم كه این دو جور سخن گفتن است، یكى را مى‌‌گویند تحدیث یا الهام، یكى را مى‌‌گویند وحى، وحى رسالت. حالا بزرگان در این باره‌‌ها بحث كرده‌‌اند منتها من چون هم خودم خیلى اهل قضاوتش نیستم و هم اینكه نمى‌‌خواهم وقت را بگیرم لذا نقل كلام دیگران را هم در این زمینه نمى‌‌كنم.

ویژگی علوم ائمه‌علیهم‌‌السلام

اجمالاً به یك معنا به امام هم وحى مى‌‌شود اما نه وحى نبوت و رسالت بلکه آن‌گونه وحى‌‌اى كه به مادر موسى شد، آن‌گونه وحى‌‌اى كه به حواریین شد. بله به آن‌ها هم به این معنا وحى مى‌‌شود. تعبیر خودمانى‌‌اش این است كه علم خدادادى دارند، خدا بدون تحصیلاتى كه افراد عادى مى‌‌كنند و مى‌‌روند چیز یاد مى‌‌گیرند از راه دیگرى به آن‌ها علم مى‌‌آموزد. پس علوم ائمه ما به آنچه از پدرانشان شنیده‌اند تا برسد به پیغمبر منحصر نبوده، البته این‌ها بوده، از پدرانشان روایاتى نقل مى‌‌كردند، از پیغمبر اكرم، پیغمبر اكرم از جبرئیل، جبرئیل از خداوند متعال مثل احادیث قدسى یا مثل حدیث سلسلة الذهب كه امام رضا علیه‌السلام یکی‌یکی سلسله حدیث را ذكر فرمودند تا مى‌‌رسد به خداوند متعال، این‌ها بوده اما علوم ائمه منحصر به آنچه به‌حسب ظاهر از پیغمبر یا از امام بالاتر مى‌‌شنیدند نبوده است، خدا از باطن به آن‌ها الهام مى‌‌كرده، حالا كیفیت این الهام و این‌ها چگونه بوده باز فی‌الجمله تفصیلاتى در روایات آمده، حتماً شما هم مطالعه کرده‌اید، چند جور است؛ گاهى صدایى را مى‌‌شنوند، گاهى خود فرشته را مى‌‌بینند، گاهى نوشته‌‌اى به ایشان ارائه مى‌‌شود، انواع علومى است كه خداوند متعال به ائمه اطهار داده است.

اجمالاً قِوام اعتقاد شیعه نسبت به امامت به این سه چیز است یعنى به كسى مى‌‌گوییم امام، به این اصطلاح خاص، به این اصطلاحى كه فرق بین شیعه و غیر شیعه است كه اولاً داراى علم خدادادى باشد، ثانیاً داراى عصمت باشد كه این دو، دو امر تكوینى و نفسانى هستند، از مقوله تشریعیات نیستند، جعل و اعتبار به آن‌ها تعلق نمى‌‌گیرد و یكى هم مسئله افتراض الطاعه است، اطاعتشان واجب باشد، این امر تشریعى است. این امر تشریعى به دنبال آن دو شرط تكوینى مى‌‌آید، یعنى كسى كه علم خدادادى و عصمت دارد آن‌وقت خدا اطاعتش را بر مردم واجب مى‌‌كند. این جوهر معناى آن امامتى است كه جزو اصول عقاید ما است.

آیا مقامات ائمه اطهار چیز دیگرى بیش از این‌ها هم هست یا نه؟ جوابش مثبت است، اما اینکه چه چیزهایى است بحث‌های زیادى دارد كه حالا نمى‌‌خواهم به آن بپردازم یا مرتبه علومشان، آن‌ها چه علومى باید داشته باشند؟ از چه راه‌هایی؟ دایره‌‌اش تا كجا است؟ شامل چه جور چیزهایى مى‌‌شود؟ فقط راجع به احكام شریعت است یا راجع به امور دیگر هم هست؟ وقایع گذشته، آینده و ارتباطش با مسئله علم غیب، این‌ها مباحث عمیقى است كه بزرگان به آن پرداخته‌‌اند، همه شما هم کم‌وبیش اطلاع دارید ان‌شاءالله كه باز در این زمینه هم بیشتر كار و تحقیق خواهید كرد.

اما مقوِّم امامت یعنى آنى كه ما حتماً باید معتقد باشیم تا او امام بشود به آن معنایى كه در شیعه مورد قبول است، سه چیز است؛ علم خدادادى، عصمت و مفترض الطاعه بودن، وجوب اطاعت. این در باب امامت، ولى اصطلاحات عام‌تری هم دارد كه ما مى‌‌دانیم نسبت به بنیان‌گذار جمهورى اسلامى كلمه امام را اطلاق مى‌‌كنیم، عام‌تر از آن نسبت به امام‌جمعه و امام جماعت هم کلمه اِمام را اطلاق مى‌‌كنیم. این‌ها به آن معناى امامت نیست، آن یك معناى عام‌تری است، اصطلاحات متعدد دارد.

بعضى كسانى كه در صدد ایجاد شبهه هستند و بعضی خنّاس‌ها که مى‌‌خواهند در میان مردم اختلاف ایجاد کنند مى‌‌گویند بله تا حالا دوازده امام داشتیم حالا شده سیزده امام و سیزدهم را درست كرده‌‌اند! این‌ها شیطنت است. كسى آن مقام امامتى كه براى دوازده امام قائل است براى هیچ‌کس دیگرى قائل نیست. آن امامتى كه ما نسبت به امام راحل مى‌‌گفتیم یا امروز نسبت به جانشینشان مقام معظم رهبرى می‌گوییم، این امامت به معناى دیگرى است، غیر از آن امامى است كه آن سه ویژگى را دارد.

معنا و مفهوم ولایت

یك كلمه دیگرى هم كه مشابه این كلمه است و زیاد به كار مى‌‌بریم و امروز به‌خصوص جا دارد كه به آن توجه كنیم كلمه ولایت است. ولایت یعنى چه؟ ولایت هم یك معناى لغوى دارد و چند معناى عرفى و به‌خصوص یك یا دو معناى اصطلاحى. اصل معناى ولایت، آنى كه ماده واو و لام و یاء براى آن وضع شده به‌حسب آنچه محققان لغت‌‌شناس عرب گفته‌‌اند به معنى نزدیك بودن است. دو چیز وقتى نزدیك هم قرار می‌گیرند، یك چیزى نزدیك چیز دیگرى قرار مى‌‌گیرد آنجا مادّه وَلىَ به كار مى‌‌رود. ما در قرآن به همین معنا داریم یلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ،[8] یلونكم از همین ماده ولَىَ است، یعنى به مسلمان‌ها در صدر اسلام، در زمان خود پیغمبر اكرم دستور داده شده که وقتى با كفّار مى‌‌جنگید اوّل از آن‌هایی كه نزدیک‌تر هستند شروع كنید. در قتال و جهادى كه پیغمبر اكرم با همه كفار و مشركان داشت قرآن دستور مى‌‌دهد اول از آن‌هایی كه نزدیک‌ترتان هستند شروع كنید، اول نروید سراغ آن‌هایی كه دور هستند و این دشمنانى كه نزدیك هستند فرصتی براى توطئه‌‌چینى پیدا كنند؛ یلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ. یلُونَكُمْ از همین ماده وَلى و ولایت است یعنى آن‌هایی كه نزدیكتان هستند.

این نزدیكى لوازمى دارد؛ نزدیكى یک‌وقت نزدیكى در مكان است، یک‌وقت نزدیكى در روابط وجودى و تكوینى است و یک‌وقت نزدیكى در امور اعتبارى است و به‌هرحال این نزدیكى یك سلسله لوازمى دارد كه دائم یك بار معنایى به آن اضافه مى‌‌شود. برادرانى كه یك مقدارى در لغت‌‌شناسى و تحولات لغت كار كرده‌‌اند بهتر مى‌‌دانند ولى شاید در بین شما هم كسانى باشند كه در این مقوله كارى نکرده‌اند؛ معمولاً در همه زبان‌ها و اصول كلمات و اصول لغت‌ها، اوّل یك لفظى براى یك معناى خاصى وضع مى‌‌شده بعد به مناسبت‌هایی دائم بر بار معنایى‌‌اش افزوده مى‌‌شده یا یك ویژگی‌های خاصى به آن اضافه یا احیاناً از آن كم مى‌‌شده، تحولاتى در آن معناى اوّلى پیدا مى‌‌شود و به دنبالش چندین معناى جدید تحقق پیدا مى‌‌كند و كم‌‌كم كار به جایى مى‌‌رسد كه این معانى جدید با اینكه از یك ریشه و یك اصل پدید آمده‌اند حكم مشتركات لفظى را پیدا مى‌‌كنند، كأنّه دیگر هیچ رابطه‌‌اى با هم ندارند، آن‌قدر بار معنایى به آن افزوده مى‌‌شود و چیزهاى دیگرى در آن اشراب و تضمین مى‌‌شود بعد به‌صورت مجاز مشهور درمى‌‌آید و كم‌‌كم به‌صورت حقیقت وضع تخصصى پیدا مى‌‌كند تا مشتركى مى‌‌شود كه با معناى هم‌ریشه خودش كأنّه اصلاً متباین مى‌‌شود. این یك بحث در لغت‌‌شناسى است، خوب است در این زمینه هم به‌خصوص كسانى كه به بحث‌های تفصیلى علاقه دارند یك مقدار مطالعه داشته باشند.

مفهوم ولایت تكوینی و ولایت تشریعى

كلمه واو و لام و یاء در اصل به معناى قرب است، نزدیک بودن، اما دو چیز كه نزدیك هم قرار مى‌‌گیرند به طور طبیعى در همدیگر تأثیر و تأثرى ایجاد مى‌‌كنند، بینشان یك رابطه برقرار مى‌‌شود پس یك معناى دومى براى ولایت پیدا مى‌‌شود. ولایت لغوى غیر از قرب معنى ارتباط، پیوند پیدا كردن، با هم جوش خوردن، رابطه پیدا كردن، به دنبال این ارتباط تأثیر و تأثر، یكى در دیگرى اثر مى‌‌گذارد. در اسباب موجودات مادى وقتى فاصله زیاد است معمولاً یك موجود در موجود دیگر نمى‌‌تواند تأثیر كند، شرط تأثیر و تأثر در مادیات این است كه نزدیك هم باشند، وقتى نزدیكى برقرار شد زمینه تأثیر و تأثر فراهم مى‌‌شود، یكى در دیگرى تصرف مى‌‌كند یا هر دو در همدیگر تصرف مى‌‌كنند، این یك معناى دیگر ولایت است. این تصرف یک‌وقت تصرف حقیقى و تكوینى است که مى‌‌شود ولایت تكوینى، یک‌وقت تصرف اعتبارى است، قراردادى است، مى‌‌گویند حق دارد نسبت به او امر و نهى كند این مى‌‌شود ولایت تشریعى، یعنى آن در محیط قانون و اعتباریات قرار مى‌‌گیرد. آن تصرفات یك قدرت تكوینى دارد مى‌‌گوییم ولایت تكوینى، یعنى دو موجودى كه یكى از این‌ها مى‌‌تواند تكویناً در دیگرى تصرف كند این مى‌‌شود یك نوع ولایت. به‌هرحال ولایت ریشه‌‌هایى دارد.

لازمه مقام ولایت اللهى

در ولایت وقتى دو چیز به هم نزدیك هستند رابطه ولایت طرفینى است؛ هم این ولىّ اوست و هم او ولىّ این است مثل الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ،[9] هر یك از مؤمنان نسبت به مؤمنان دیگر ولایت دارند، این ولایت طرفینى است، هم الف نسبت به باء ولایت دارد هم باء نسبت به الف ولایت دارد. در مورد خدا هم اتفاقاً همین‌گونه است، از یك طرف داریم اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا،[10] از یك طرف هم داریم أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ؛[11] اولیا جمع ولىّ است، هم مؤمنان ولىّ خدا هستند، هم خدا ولىّ مؤمنان است، یك رابطه طرفینى است. در اثر قربى كه بعضى از بندگان با خدا پیدا مى‌‌كنند این نزدیكى موجب مى‌‌شود كه خدا هم ولىّ آن‌ها بشود یعنى خدا در بعضى از بندگانش تصرفاتى انجام مى‌‌دهد، عنایت‌های خاصى به آن‌ها دارد، تدبیر امورشان را عهده‌‌دار مى‌‌شود، كارهایشان را به خودشان وانمى‌‌گذارد، خود خدا مشكلاتشان را حل مى‌‌كند تا مى‌‌رسد به آنجایى كه كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ وَ یدَهُ الَّتِی یبْطِشُ بِهَا، خدا همه‌کاره مؤمنان می‌شود. مؤمن وقتى به مقام ولایت خدا رسید و از اولیاءالله شد خود خدا همه‌چیزش را عهده‌‌دار مى‌‌شود. او فقط به فكر ارتباط بندگى با خداى خودش است وگرنه امور زندگی‌اش را خود خدا متكفّل مى‌‌شود، احتیاج به تدبیر شخصى او نخواهد بود. این لازمه مقام ولایت اللهى است.

بشارت‌های الهی به اولیاءالله!

كسانى كه به این رابطه دست پیدا كنند یعنى یك قرب خاصى با خدا پیدا كنند كه خدا ولىّ‌‌شان بشود؛ اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا، این‌ها هم ولىّ الله و اولیاءالله بشوند، در قرآن برای چنین کسانی دو ویژگى روانى ذكر شده است؛ یكى اینكه لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ و یكى هم لَا هُمْ یحْزَنُونَ؛ براى چنین كسانى نه ترسى از چیزى است و نه اندوهى، نه نسبت به گذشته غصه مى‌‌خورند و نه نسبت به آینده ترسى دارند. سر و كارشان با خداست، خدا هم بهترین‌ها را برایشان انتخاب مى‌‌كند. از چه چیزى بترسند؟! مى‌‌دانند هر چه برایشان پیش بیاید خیرشان در آن است، ترسى ندارند. اگر اشتباهاتى هم در گذشته‌‌ها بوده خدا آن‌ها را بخشیده، هر چه هم كار خیر كرده‌‌اند چندین برابر پاداش مى‌‌دهد، آن‌هم دیگر ترسى ندارد و از آثارش این است كه ملائكه هنگام مرگ بر آن‌ها نازل می‌شوند و آن‌ها را به بهشت بشارت مى‌‌دهند؛ إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلَائِكَةُ،[12] حالا آیا پیش از مرگ هم ملائكه نازل مى‌‌شوند یا نه، چه‌بسا آرى، حالا اگر ما سرمان نمی‌شود كه چگونه در همین عالم هم ملائكه بر مؤمنان نازل مى‌‌شوند و بشارتشان مى‌‌دهند نباید نفى كنیم، شاید كسانى باشند كه قبل از مرگشان هم ملائكه بر آن‌ها نازل مى‌‌شوند و به آن‌ها بشارت‌هایی مى‌‌دهند. درِ فضل و كرم خدا بسته نیست اما باید بدانیم كه نزول ملائكه بر اولیا غیر از نزولى است كه بر انبیا و رسل است؛ لازمه نزول فرشته بر هر انسانى این نیست كه او پیغمبر بشود، برای پیغمبر یك وحى مخصوصى است كه وقتى آن را دریافت كند به مقام رسالت مى‌‌رسد وگرنه وحى‌‌هایى كه به حواریین یا به مادر موسى مى‌‌شد آن‌ها هم یك نوع وحى بود و گاهى حتى فرشته‌‌ را مى‌‌دیدند؛ مگر حضرت مریم فرشته را ندید؟ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِیا،[13] خدا در محراب عبادت براى حضرت مریم فرشته‌‌اى را به شكل یک انسان فرستاد. حضرت مریم نگران شد، گفت چه كسى هستى که بى‌‌خبر و بى‌‌اجازه به اینجا وارد شدى؟  إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِیا،[14] اگر آدم باتقوایى هستى من به خدا پناه مى‌‌برم، مبادا قصد سوئى داشته باشى! فرشته‌‌اى بود که به‌صورت یک انسان ظاهر شد، حضرت مریم با او سخن گفت و او هم جوابش را داد؛ قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ؛ من فرستاده خدا هستم، مأموریتى دارم که لِأَهَبَ لَكِ غُلَامًا زَكِیا؛ آمده‌‌ام یك فرزند پاكیزه از طرف خدا به شما ببخشم.

پس انسان غیر پیغمبر هم مى‌‌تواند ملك را ببیند، مى‌‌تواند با او سخن هم بگوید اما این سخن گفتن‌ها غیر از وحى‌‌ نبوت و رسالت است. آن وحی یك ویژگى دارد كه فقط خود پیغمبر مى‌‌فهمد كه از چه نوعى وحى‌‌اى است و به واسطه آن وحى است كه به مقام نبوت و رسالت مى‌‌رسد اما سایر بندگان خدا و ازجمله ائمه معصومین ممكن است فرشته را ببینند، با او سخن هم بگویند ولى معنای این، نبوت و رسالت نیست. این را عرض مى‌‌كنم براى اینكه بعضى از شیاطین شكّاك، بیشتر از كشورهاى دیگر، حالا اسم كشور خاصى را نبرم كه علیه شیعه كار مى‌‌كنند، این‌ها در کتاب‌ها و نوشته‌‌هایشان شیعه را متهم مى‌‌كنند كه امامان خودشان را پیغمبر مى‌‌دانند، چرا؟ براى اینكه ادعا مى‌‌كنند که فرشته بر آن‌ها نازل مى‌‌شود! بله، ما ادعا مى‌‌كنیم كه فرشته بر آن‌ها نازل مى‌‌شود اما هر كسى كه فرشته بر او نازل مى‌‌شود پیغمبر نیست. مگر حضرت مریم پیغمبر بود؟! مگر مادر حضرت موسى پیغمبر بود؟! مگر حواریینى كه قرآن مى‌‌فرماید أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ، مگر آن‌ها پیغمبر بودند؟! هر نزول ملَك و هر نوع چیزى كه اسمش وحى باشد این لازمه‌‌اش نبوت و رسالت نیست. نبوت و رسالت یك وحى خاصى است كه فرشته مخصوصى از طرف خدا مى‌‌آید پیامى را از طرف خدا براى هدایت مردم به او مى‌‌دهد آنوقت به مقام نبوت و رسالت مى‌‌رسد. در خصوص اینکه كیفیتش چیست، هزارى هم به من و شما بگویند چگونه است نخواهیم فهمید، براى اینكه ما در آن افق نیستیم و نمى‌‌دانیم ملَك چیست، نزولش یعنى چه، سخن گفتنش چگونه است، بله یك اوصافى در كیفیت نزول وحى نبوت و رسالت ذكر كرده‌‌اند و در روایات هست ولى به‌هرحال این‌ها چیزهایى است به‌اندازه‌ای كه ما را قانع بكند و بفهمیم. ما حقیقتش را نمى‌‌توانیم بفهمیم، در آن حد نیستیم كه وحى‌‌اى را دریافت كنیم چه رسد به اینكه بتوانیم وحى نبوت را از الهام و تحدیث تشخیص بدهیم.

به‌هرحال در ضمن اینكه خود این مطالب، مطالب مهمى است و باید توجه كنیم، آنچه را که مى‌‌خواستم بیشتر به آن بپردازم این مسئله است كه این ولایتى كه ما براى ائمه قائل هستیم اولاً چه ولایتى است؟ و آیا این ولایت قابل این است كه به جانشینانشان منتقل شود، آن‌گونه كه ما درباره اولیای امر، ولىّ امر مسلمین معتقد هستیم یا نه؟ این جریانش چیست؟

ولایت ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

ولایتى كه درباره ائمه اطلاق مى‌‌كنیم همان‌گونه كه عرض كردم یك تصرف تكوینى است و یك تصرف تشریعى، یعنى خداوند متعال به بعضى از بندگانش قدرتى مى‌‌دهد كه با اراده خودشان در شخصى تصرفى مى‌‌كنند، اولاً از قلب او آگاه مى‌‌شوند و مى‌‌دانند در قلبش چه مى‌‌گذرد و ثانیاً مى‌‌توانند در او تصرف كنند، حتى باذن الله اگر مریض است او را شِفا بدهند و حتى بالاتر، مى‌‌توانند مرده را زنده كنند! مگر در مورد حضرت عیسى نبود؟ باز مخالفان شیعه گاهى ما را متهم مى‌‌كنند به اینكه شما براى ائمه‌‌تان مقام خدایى قائل هستید، مى‌‌گویید آن‌ها شِفا مى‌‌دهند یا مرده زنده مى‌‌كنند! ما مى‌‌گوییم بله، مگر حضرت عیسى این کارها را نمى‌‌كرد؟! مگر حضرت عیسى خدا بود؟! حضرت عیسى، عبدالله بود، بنده خدا بود، بنده خالص خدا بود، خدا چنین مقامى را به او داده بود كه به مرده مى‌‌گفت قُم بِإِذْنِ اللَّهِ، زنده مى‌‌شد. وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ،[15] به نابیناى مادرزاد كه اصلاً اندام چشم نداشت مى‌‌گفت ببین باذن الله! چشم‌‌دار مى‌‌شد و مى‌‌دید. این خدایى نیست، كارى است كه خدا به او اجازه داده چون باذن الله است. این معنایش ربوبیت نیست، ربوبیت این است كه كسى از پیش خودش و بدون ارتباط با خدا مستقلاً كارى انجام دهد. اگر چنین ادعایى درباره كسى كردند این شرك است، بگویند كسى بدون اذن خدا چیزى خلق كند، مرده‌‌اى زنده كند، مریضى شِفا بدهد این شرك است، شرك در ربوبیت تكوینى است، كما اینكه شرك در ربوبیت تشریعى هم شرك است، كسى معتقد باشد حق دارد بدون اذن خدا قانون عوض كند، حق دارد بدون اذن خدا بر مردم حكمرانى كند، این هم شرك است، شرك در ربوبیت تشریعى است. هم تصرف تكوینى در انسان‌های دیگر باید باذن الله باشد و هم تصرف تشریعى، هر دو باید باذن الله باشد، هر كدامشان را اگر منهاى اذن الله در نظر بگیریم یعنى از طرف خدا ندانیم شرك مى‌‌شود.

آن اعتقادى كه ما درباره پیغمبر و امام داریم این است که مى‌‌گوییم بله، مى‌‌توانند مرده زنده كنند، مى‌‌توانند مریض را شفا بدهند، خودشان شفا بدهند اما باذن الله. بعضى در جواب مى‌‌گویند كه ما مى‌‌گوییم امام شفا مى‌‌دهد یعنى دعا مى‌‌كند و از خدا شفا مى‌‌خواهد، به یك معنا صحیح است چون آن‌ها اصلاً وجودشان دعاست، چون هر كارى مى‌‌كنند همه را از دست خدا مى‌‌بینند و از دست خدا انجام می‌دهند، اصلاً براى خودشان هویت استقلالى قائل نیستند، عبد محض‌‌اند، بله، به این معنا مى‌‌گوییم كه پیغمبرهاى ما هم دعا مى‌‌كنند تا خدا شفایشان بدهد، خدا شفا مى‌‌دهد اما به یك معناى دیگرى چون باذن الله است مى‌‌توانیم به خودشان نسبت بدهیم. همان‌گونه كه خود حضرت عیسى احیا مى‌‌كرد و مى‌‌گفت أُحْیی الْمَوْتَى، نمى‌‌گفت من دعا مى‌‌كنم خدا مرده را زنده كند وَأُحْیی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ، وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ.

ولایت تکوینی ائمه معصومین‌علیهم‌‌السلام

ما معتقدیم كه مقامات ائمه ما از مقام حضرت عیسى كمتر نبود. هیچ دلیلى هم بر خلافش نیست. دلیل از روایات زیاد داریم. این مقام یعنى این‌گونه تصرفات تكوینى كه اسمش ولایت تکوینی است این از اعتقادات حقّه ما است اما از ضروریات شیعه نیست یعنی اگر کسی پیدا شد و گفت من قبول دارم که پیغمبر اکرم از طرف خدا امیرالمؤمنین را به امامت نصب فرمود، ایشان علم خدادادی داشت، عصمت هم داشت اما ولایت تکوینی نداشت، اگر چنین بگوید نمی‌گوییم این شیعه نیست، می‌گوییم شیعه کم معرفتی است، معرفتش نسبت به امام ضعیف است، نه این‌که این شیعه نیست چون آنچه مقوم شیعه بودن است همان سه چیز است؛ علم الهی، عصمت، واجب الاطاعه بودن اما آیا ولایت تکوینی دارند یا نه؟ می‌توانند خودشان مریض شفا بدهند؟ آن‌ها که هیچی، نوکر نوکر نوکرهایشان شفا می‌دهند! مگر شما هر روز شاهد نیستید؟

بزرگواری می‌فرمود سؤال شده بود که آیا حضرت معصومه‌سلام‌‌الله‌‌علیها فقط برای اهل قم دعا می‌کنند و برای اهل قم کرامت دارند و حوائجشان را برطرف می‌کنند یا برای همه مردم؟ جواب داده بودند که برای اهل قم، میرزای قمی کافی است. یک دختر شانزده ساله از اهل‌بیت عصمت و طهارت برای تمام مردم روزی زمین دعا می‌کند و کرامت دارند! عقل من و شما کجا می‌رسد که خدا چه مقامی به این‌ها داده است؟! با وجودی که ایشان امام هم نیستند؛ چه رسد به خود امام معصوم و چه رسد به پیغمبر اکرم! مقامات آن‌ها به حدی نیست که من و شما به این سادگی بتوانیم بفهمیم که چه اندازه است؟ مرزش چقدر است؟ تا کجا می‌رسد؟ همین‌ اندازه است که به خدایی نمی‌رسد. این را باید بدانیم که هر چه هست از خدا دارند، خدا هم آناً مى‌‌تواند از همه بگیرد، همه در مقابل او صفر الید هستند و از خودشان هیچ‌چیز ندارند اما خدا به این‌ها آن‌قدر چیز داده كه حسابش از حساب‌‌كنندگان بشرى خارج است.

به‌هرحال ما این اعتقاد را نسبت به ائمه داریم و اعتقاد حقى هم است، هم شفا مى‌‌دهند، هم مرده زنده مى‌‌كنند، هم حوائج اشخاص را مى‌‌فهمند و به فریادشان مى‌‌رسند اما همه باذن الله است، از خودشان هیچی ندارند. حالا این اعتقاد ضرورت دارد كه اگر كسى انكار كرد از شیعه بودن خارج مى‌‌شود؟ نه، این از ضروریات شیعه نیست اما از اعتقادات حقّه یقینى شیعه است. اگر كسانى این اعتقاد را نداشته نباشند معرفتشان نسبت به ائمه علیهم‌السلام ضعیف است، خودشان دعا كنند، ما هم دعا مى‌‌كنیم كه خدا معرفتشان را بیشتر كند.

ولایت تشریعی؛ ركن اعتقاد شیعه به امامت اهل بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

آنچه امروز بیشتر مورد حاجت ما است مسئله ولایت تشریعى است یعنى همان واجب الاطاعه بودن. این از مقوّمات اعتقاد شیعه نسبت به ائمه اثنى‌‌عشر است كه اطاعتشان واجب است. این ولایت تشریعى است. اصطلاحاتش را بخواهید به ذهن بسپارید بد نیست. این ركن اعتقاد ما به امامت اهل‌بیت است، آن امامت به همان معنای خاصش كه اصطلاح شیعه است نه آن امامت به معناى عرفى یا لغوی و یا حتى اصطلاح قرآنی‌اش. این یك معناى دیگرى است و اصطلاح خاصى دارد. همان مقام جانشینى پیغمبر اكرم كه سه تا ركن داشت، ركن سومش ولایت تشریعی است یعنى اطاعتشان واجب است. اطاعتشان واجب است در آنچه كه در قرآن آمده؟ آن‌که اطاعت قرآن است، اطاعت خداست؛ در آنچه که از پیغمبر اكرم نقل مى‌‌كنند؟ آن‌هم مى‌‌شود اطاعت پیغمبر؛ بلکه در آنچه خودشان امر و نهى كنند؛ نسبت به چه چیز؟ هیچ شرطى ندارد، ولایت مطلق.

محدوده ولایت تشریعى ائمه معصومین‌علیهم‌‌السلام

اینكه دایره ولایت تشریعى ائمه معصومین تا كجا گسترده است، یك حدّى دارد كه از ضروریات مذهب شیعه است، یك حدّى دارد كه باز از اعتقادات حق شیعه است ولو از ضروریات شمرده نشود. آنى كه از ضروریات است این است که در آنچه مربوط به اداره جامعه است؛ امورى كه ما در زندگى داریم یك امور فردى است و مربوط به شخص خودمان است و ممكن است انسان دیگرى باشد یا نباشد، این‌ها واجباتى است، نماز است، روزه است، چیزهاى دیگرى است، شرطش این نیست كه ما در اجتماع زندگى كنیم اما یك سلسله مسائل و احكام شرعى داریم كه جای آن‌ها در جامعه است؛ انواع معاملات، انواع حقوقى كه افراد بر همدیگر دارند، وظایف اجتماعى كه دارند تا برسد به جهاد، دفاع و سایر مسائلى كه داریم از قبیل مسائل اقتصادى، سیاسى، اجتماعی، بین‌‌المللى و همه این‌ها، این‌ها همه احكام اجتماعى اسلامى است. ضامن اجراى این احكام، مدیریت جامعه است. این مدیریتى كه مربوط به امور اجتماعى جامعه است این اول مالِ پیغمبر اكرم است و بعد هم مالِ امام معصوم. هر امرى كه مربوط به امور اجتماعى مسلمین باشد امرِ امام در مورد آن و هر چه در این زمینه امر و نهى كند واجب الاطاعه است و این از اعتقادات قطعى شیعه است و جاى شك و شبهه ندارد. آنى كه بعضى گفته‌‌اند راجع به یك مسائل فردى است كه مربوط به مصالح اجتماعى انسان نیست.

آیا كسى در زندگى شخصى خودش اگر امام امر و نهى كرد باید عمل كند یا نه؟ امام حق دارد در زندگى شخصى خودش بگوید فلان كار را بكن یا نكن؟ گاهى مثال می‌زنند و می‌گویند زنت را طلاق بده یا نده، مثلاً در زندگى خانوادگى یا مسائل شخصى، آیا اینجا هم باید اطاعت كرد یا نه؟ این را از ضروریات نشمرده‌‌اند اما اطاعت مطلق امام در آنچه مربوط به تدبیر امور جامعه است از ضروریات مذهب شیعه است. این‌ها خیلى بحث ندارد و فقط مقدمه بود. آنى كه من مى‌‌خواستم از این نتیجه بگیرم درواقع براى این مسئله است كه ولایت‌فقیه یعنى این، یعنى بعد از امام معصوم آن‌وقتی كه مردم دسترسى به امام معصوم ندارند در همه چیزهایى كه واجب بود از امام معصوم اطاعت كنند در زمان غیبت امام معصوم باید از فقیه جامع‌الشرایط با آن شرایطى كه دارد اطاعت كنند. حالا در این زمینه بحث‌هایی هست كه من نمى‌‌خواهم وارد بشوم که آیا تعدّدش ممكن است یا نه؟

مفهوم ولایت مطلقه فقیه

اگر شما اندكى دقت بفرمایید اصلاً غرض از مدیریت جامعه این است كه رفع اختلاف شود و هرج‌ومرج نباشد. چگونه ممكن است در یك جامعه چند نفر در عرض هم حق حكومت داشته باشند؟! یكى از دلیل‌هایی كه براى اثبات توحید ذكر مى‌‌كردند و سابقاً در کتاب‌های شرعیات و این‌ها بود و هنوز هم شاید در بعضى جاها مطرح كنند این است که مى‌‌گویند دو كدخدا نمى‌‌توانند در یك دِه حكومت كنند. اگر یك دِه كوچك بخواهد دو تا كدخدا داشته باشد هرج‌ومرج مى‌‌شود، اوضاعش به هم مى‌‌ریزد، یعنى برعكس به جاى رفع اختلاف، ایجاد اختلاف مى‌‌شود، آن‌وقت عالَم چگونه مى‌‌تواند دو تا خدا داشته باشد؟! این یكى از دلایلى كه براى توحید مى‌‌آورند. اصلاً وجود یك حاكمیت در جامعه براى این است كه اختلافى نشود. اگر ما بگوییم در یك شهر ده نفر حاكم هستند و همه در عرض هم حق حكومت دارند این درست نقض غرض است، مصلحت جامعه تفویت مى‌‌شود، معنا ندارد که در یك جامعه جز یك دستگاه حكومتى باشد. حالا اینکه روایات چیست و در مقام اطلاق و عموم چگونه باید حل كرد آن‌ها بحث فنّى دارد و باید در جاى خودش بحث كنیم ولى همه مردم این را با ذوق عرفى خودشان مى‌‌فهمند که وقتى مى‌‌گویند حاكم و ولىّ امر در یك جامعه‌‌ كیست، یك نفر یا یك دستگاه یا یک هرم بیشتر نیست، از یكجا شروع مى‌‌شود و به جایى ختم مى‌‌شود. این اعتقاد كه آنچه در امور اجتماعى اطاعت از امام معصوم واجب بوده در زمان غیبت اطاعت از فقیه واجدالشرایط واجب است که طبعاً با همین توضیح مختصرى كه عرض كردم در هر جامعه‌‌اى یكى بیشتر نخواهد بود، اعلَم و اصلح بین فقها یا اقرب به امام معصوم در همه شرایطى كه براى اداره جامعه لازم است از علم، از تقوا و از تشخیص مصالح امت، هر كس مجموعاً این سه شرط را بهتر از دیگرى دارد او جانشین امام معصوم خواهد بود و اطاعتش مثل اطاعت امام واجب است، این اسمش ولایت مطلقه فقیه است.

همین‌جا با استفاده از این بحثى كه كردم چند تا شبهه را خیلى به‌اختصار مى‌‌خواهم جواب بدهم. بعضی‌ها گفته‌‌اند اصلاً این ولایت‌فقیه یك تعبیر توهین‌‌آمیزى به مردم است، ولایت در مورد ولایت صغار و مهجورٌ علیهم اطلاق مى‌‌شود یعنى وقتى كسى عقلش كم است یا به خاطر سنّ كمش یا به خاطر اینكه سفیه و دیوانه است براى او ولىّ قرار مى‌‌دهند، وقتى شما مى‌‌گویید ولایت‌فقیه، یعنى مردم را سفیه حساب کرده‌اید و فقیه است كه فقط حق ولایت بر آن‌ها را دارد. این یك مغالطه است. با توضیحى كه درباره مفهوم ولایت عرض كردم معلوم شد که معنى‌‌اش کیست. هر جامعه‌‌اى وقتى احتیاج دارد به اینكه یك فرد یا یك دستگاه امورش را اداره كند این رابطه‌‌اى كه بین اداره‌‌كننده، مدیر جامعه، رهبر جامعه و مردم برقرار مى‌‌شود اسم این رابطه ولایت است، نزدیكى كه بین این دو هست، پیوندى كه بین این دو برقرار مى‌‌شود، محبت و عاطفه‌‌اى كه بین آن‌ها تبادل مى‌‌شود، مسئولیتى كه نسبت به همدیگر دارند این اسمش ولایت است. هم معناى لغوى همین را مى‌‌رساند، هم معناى عرفى و هم اصطلاحاتى كه مردم چهارده قرن است که با آن آشنا هستند، چیز تازه‌ای نیست. هیچ‌کس نگفته وقتى مى‌‌گویند امام معصوم ولىّ امت است یعنى مردم سفیه هستند. اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یا وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، این یعنى چه؟ یعنى اینكه سفها هر كدام ولىّ همدیگر هستند؟! رابطه‌‌اى كه بین امت و امام برقرار شود كه امام، حق رهبرى و فرمان دادن به مردم را داشته باشد و مردم باید امر او را اطاعت كنند متقابلاً مردم هم حقوقى بر امام خواهند داشت، در اصطلاح اسلامى، در فرهنگ اسلامى اسم این رابطه رابطه ولایت است. پس معناى ولایت‌فقیه این نیست كه مردم سفیه هستند و قیمشان این است، همان رابطه‌‌اى است كه امام هر امتى با آن امت خواهد داشت.

در اینجا چون مسئله دین و رابطه با خدا مطرح است و این شعاعى از ولایت الهى است امام طبعاً قداست خواهد داشت، اما در امامت كفر هم ما أَئِمَّةَ الْكُفْرِ داریم، آن‌ها هم امام‌اند. پس معناى ولایت این نیست كه مردم سفیه هستند و احتیاج به قیم دارند، نه، احتیاج به همان حكومت است منتها چون این حكومت در فرهنگ اسلامى یك فرع و یك شعاع از ولایت الهى است این است كه در اینجا هم تعبیر ولایت به كار مى‌‌بریم.

مسئله دوم اینكه با اشاره‌‌اى كه كردم هر جامعه‌‌اى حالا جامعه یك دِه باشد یا یك شهر باشد یا یك كشور شصت میلیونى یا یک كشور ششصد میلیونى، وقتى وحدت جامعه را در آن لحاظ كردیم یك دستگاه حكومتى مى‌‌تواند داشته باشد؛ به عبارت دیگر منظور از جامعه كه اینجا گفته مى‌‌شود جامعه سیاسى است، وحدتش هم وحدت سیاسى است یعنى یك دستگاه حكومتى، آن را اداره مى‌‌كند. یك جامعه سیاسى واحد، واحد به مفهوم سیاسى‌‌اش، معنا ندارد كه دو دستگاه حكومتى در عرض هم داشته باشد وگرنه دو جامعه مى‌‌شود. وحدت جامعه از دیدگاه سیاسى به این است كه یك دستگاه حكومتى داشته باشد. اگر اسلام هم براى این دستگاه، حكومتى تعیین مى‌‌كند هر جامعه‌‌اى یك حكومت خواهد داشت. اگر گفتیم دو حكومت در عرض هم یعنى دو جامعه هستند. حالا دو جامعه اسلامى در عرض هم مى‌‌توانیم داشته باشیم یا نه، فرض صحیحى دارد یا نه، آن جاى بحث خودش را دارد و باید بحث كرد اما این را نباید فكر كنیم كه یك جامعه با فرض وحدت اجتماعى چند دستگاه حكومتى دارد، این معقول نیست، این نقض غرض عقلایى از وجود حكومت است.

سوم اینكه معناى ولایت مطلقه كه گفته مى‌‌شود یعنى اطاعت از رهبر شرعى یك جامعه در همه چیزهایى كه مردم در امور اجتماعى‌‌شان و بفرمایید در امور حكومتى‌شان به رهبر احتیاج دارند، مطلق بودن یعنى در تمام امور حكومتى باید از او اطاعت كنند نه اینكه بخشى از آن مالِ ولی‌فقیه است بعدش هم یك دستگاه سیاسى دیگرى، خود مردم بیایند مثلاً یك دستگاه سیاسى، یك رهبر سیاسى، رئیس‌جمهور را انتخاب كنند و صرف‌نظر از دستگاه ولایت از او هم باید اطاعت كنند. ما در تئورى ولایت‌فقیه این را نداریم. در تئورى ولایت‌فقیه تمام دستگاه حكومتى، هرم‌‌وار به یك نقطه منتهى مى‌‌شود و همه باید از او اطاعت كنند. مشروعیت رئیس‌جمهور هم به اذن او و به نصب اوست و امام تصریحاً فرمود که اگر رئیس‌جمهور منتخب مردم را هم، ولىّ فقیه نصب نكند طاغوت است.

معناى ولایت‌فقیه این است كه كلّ هرم حكومت در رأسش یك نقطه دارد و آن كسی كه جانشین امام معصوم است در آنجا قرار گرفته است. او چه امتیازى بر دیگران دارد؟ در یك كلمه اشبه مردم به امام معصوم است، ازلحاظ علم، ازلحاظ تقوا، ازلحاظ تشخیص مصالح مردم. هر كس در این سه چیز اشبه به امام معصوم باشد در رأس هرم حكومت قرار دارد و تمام افراد آن جامعه، اعم از فقیه و غیر فقیه، منتخب مردم یا غیر منتخب مردم، قاضى و غیر قاضى، هر كس هر مقامى دارد، در امر حكومتى در این هرم باید مطیع آن فرد باشد و او واجب الاطاعه است، آنچنان كه اگر امام معصوم در آن رأس قرار داشت همه باید از او اطاعت می‌کردند، جانشین او هم وقتى در آن رأس قرار دارد همه باید از او اطاعت كنند.

تفاوت ولایت‌فقیه با ولایت امام معصوم

چه فرقى بین امام معصوم و ولی‌فقیه هست؟ البته فرق‌هایی وجود دارد. علم امام معصوم كسبى نیست، در امور عادى هم احتیاجى به مشورت ندارد گو اینكه سنّت بر مشورت است، أَمْرُهُمْ شُورَى بَینَهُمْ،[16] در قرآن هم داریم شَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ،[17] اما او براى تشخیصش احتیاج به مشورت ندارد بلکه براى تربیت مردم و براى مصالح دیگرى است كه با آن‌ها مشورت مى‌‌كند؛ اما رهبر غیر معصوم این‌گونه نیست. او باید در هر امرى با متخصصان همان امر مشورت كند و اصلاً فلسفه اینكه ما در نظام اسلامى هم شورا یا شوراهایى داریم، حالا مجلس شوراى اسلامى به این شكل یا شوراهاى دیگرى داشته باشیم، فلسفه‌‌اش همین است که رهبر غیر معصوم كه در همه چیز تخصص ندارد، در آن چیزهایى كه تخصص ندارد باید با متخصصان آن امر مشورت كند، از آن‌ها نظرخواهى كند تا مطمئن شود كه مصلحت جامعه چیست آن‌وقت امر كند ولى وقتى امر كرد اطاعتش بر همه و حتى بر سایر مراجع و بر فقهاى دیگر واجب است و در این جهت فرقى نمى‌‌كند. همان‌گونه كه همه فقها در رساله‌‌هاى عملیه‌‌شان هم هست که اگر یك فقیه در موردى قضاوت كرد هیچ فقیه دیگرى حق ندارد قضاوت او را نقض كند، در رساله‌‌هاى عملیه‌‌اى كه پنجاه سال پیش‌تر هم نوشته شده هست، فرموده‌اند که اگر فقیهى در موردى قضاوت كرد قاضى دیگرى حق نقض قضاوت او را ندارد و نقض قضاوت فقیه دیگرى حرام است. وقتى فقیهى هم در رأس حكومت واقع شد این متصدى امر حكومت است و یكى از شئونش قضاوت است، هر حكمى كه بكند هیچ حاكم دیگرى حق نقضش را ندارد، پس باید چكار كند؟ باید اطاعت كند. معناى ولایت مطلقه فقیه این است

تحریف در مسئله ولایت مطلقه ‌فقیه

اما بعضى از خنّاس‌ها پیدا شده‌‌اند كه ولایت مطلقه را یک‌جور دیگر معنا كرده‌‌اند، گفته‌‌اند ولایت مطلقه اصلاً مخصوص خداست چون خدا مطلق است پس هیچ موجود دیگرى غیر از خدا ولایت مطلق ندارد. این حرف براى مردم متشرّع، حرف خنده‌‌دارى است. مطلق، یك اصطلاح فلسفى است. اصلاً اینکه ما كلمه مطلق را در مورد خدا به كار ببریم صحیح است یا نه، خودش جاى حرف دارد. چه كسى گفته ولایت مطلق مختص به خداست؟ خدا ولایت مطلق را براى پیغمبر تعیین مى‌‌كند، براى امام معصوم تعیین مى‌‌كند، امام معصوم هم براى جانشین خودش تعیین مى‌‌كند؛ فًقَدْ جَعَلْتُه حَاکماً، كسى كه با آن فقیهى كه از طرف ما حكم مى‌‌كند مخالفت كند وَ هُوَ عَلی حَدِّ الشِّركِ باللّهِ، ولایت مطلقه یعنى همین.

بعضى دیگر که متأسفانه خودشان را اسلام‌‌شناس معرفى كرده‌‌اند و مع الاسف الشدید، عمامه هم به سرشان است كه باید فكرى براى این عمامه گذاری‌ها و این لباس‌ها كرد، گفته‌‌اند و حرفشان بسیار خنده‌‌دار است که معنى ولایت مطلقه یعنى اینكه مطلق از اسلام! یعنى ولىّ فقیه لازم نیست احكام اسلام را عمل كند، حق دارد بر ضدّ اسلام هم حكم كند! این چه كج‌‌اندیشى است، چه انحرافى است یا چه غرض‌‌ورزى است؟! خداوند متعال به پیغمبرش كه عزیزترین بندگانش است و بالاترین مقام ولایت را براى او قرار داده مى‌‌گوید وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ*لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ؛[18] اگر پیغمبر هم حرفى برخلاف آنچه ما به او دستور دادیم از پیش خودش مى‌‌گفت با تمام قوّت او را مؤاخذه مى‌‌كردیم و رگ حیاتش را قطع مى‌‌كردیم؛ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ* ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ! وقتى خدا نسبت به پیغمبرش چنین چیزى مى‌‌گوید آن‌وقت ما معتقدیم كه در اسلام براى فقیه، حق قرار داده شده كه اسلام را نقض كند؟! اسلام را نسخ كند؟! آن‌وقت این مى‌‌شود ولایت مطلقه! این یك حرف شیطنت‌‌آمیزى است، من مى‌‌دانم پشت سر این سخن، چه اغراضى در كار است اما حالا نمى‌‌خواهم عرض كنم. به‌هرحال این تحریفى در معناى ولایت مطلقه است.

حقیقت ولایت مطلقه ‌فقیه

منظور از ولایت مطلقه، در برابر ولایت مقیده‌‌اى است كه در زمان مبسوط الید نبودن حكّام عدل، فقها در موارد خاصى اعمال ولایت مى‌‌كردند، یعنى دولت در دولت تشكیل مى‌‌دادند مثل اینكه در زمان رژیم گذشته كه حق حیات هم از فقها سلب شده بود متدینان در یك امور خاصى که مورد حاجتشان بود یا راجع به قیم اطفال، یا راجع به بعضی مسائل دیگر مثلاً تولیت یك موقوفه و چیزهاى دیگرى مى‌‌رفتند از فقیه اجازه مى‌‌گرفتند و اسمش هم امور حِسبیه بود. در مقابل این نظر كه ولىّ فقیه در زمانى كه فقیه، مبسوط الید نیست در یك حدّ محدودى ولایت دارد، ولایت مطلقه آن است كه آن‌وقت كه مبسوط الید شد و حكومت را در دست گرفت ولایتش دیگر مطلق است یعنى در همه چیزهایى كه جامعه احتیاج به مدبّر و مدیر دارد باید از امر او اطاعت شود.

پروردگارا! به مقام انبیا و اولیای خودت و به مقام امیرالمؤمنین، معرفت ما را نسبت به اولیای خودت روزافزون بفرما!

محبت و ولایت اهل‌بیت را در دل‌های ما زیاد بفرما!

اعتقاد ما را نسبت به عقاید حقّه شیعه پابرجا بدار!

ایمان ما و فرزندان ما را تا روز قیامت حفظ بفرما!

سایه مقام معظم رهبرى كه پرتوى از ولایت امیرالمؤمنین است بر سر ما مستدام بدار!

توفیق قدردانى از این نعمت عظما به همه ما عنایت بفرما!

عاقبت ما ختم به خیر بفرما!

والسلام علیكم و رحمة الله

 

 


[1]. حجر، 79.

[2]. توبه، 12.

[3]. سجده، 24.

[4]. اعراف، 159.

[5]. بقره، 124.

[6]. مائده، 111.

[7]. قصص، 7.

[8]. توبه، 123.

[9]. توبه، 71.

[10]. بقره، 257.

[11]. یونس، 62.

[12]. فصلت، 30.

[13]. مریم، 19.

[14]. مریم، 18.

[15]. آل‌عمران، 49.

[16]. شوری، 38.

[17]. آل‌عمران، 159.

[18]. حاقه، 44 و 45 و 46.