صوت و فیلم

صوت:

زن بامعرفت؛ مظهر تجلّی رأفت و رحمت الهی

در سمینار بعد فطری و انسانی زن
تاریخ: 
پنجشنبه, 13 دى, 1369

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین لاسیَّما الْإِمَامِ الْمُنْتَظَرِ الْمَهْدِيِّ اَلْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ العَسکری عَجَّلَ الله تَعالَی فَرَجَه وَجَعَلْنا مِنْ اَعْوانِهِ وَ اَنْصارِهِ

در این روز فرخنده که توفیق حضور در این مجلس شریف و باعظمت حاصل شد ابتدا صمیمانه‌ترین تبریکات خود را به مناسب ولادت بزرگ‌ترین بانوی جهان بشریت، افتخار زنان عالَم، حضرت فاطمه زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها به حضور شما عزیزان تقدیم می‌کنم و از خداوند متعال مسألت می‌کنیم که به همه ما توفیق دهد که از انوار و برکات این وجود مقدّس، هر چه بیشتر استفاده کنیم. نثار روح پرفتوح امام بزرگوار که روز ولادت ایشان مصادف با روز ولادت جدّه ایشان، حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها است و همچنین نثار ارواح پاک شهدای اسلام، صلواتی ختم بفرمایید.

مفهوم بُعد فطری انسانی انسان

موضوعی که برای عرایض بنده تعیین شده بُعد فطری انسانی زن است. برای اینکه خود موضوع تا حدی بیشتر روشن شود ابتدا به توضیحی درباره این تیتر می‌پردازم. واژه محوری در این تیتر، کلمه فطری است؛ بُعد فطری انسانی زن. منظور از فطری چیست و همچنین در ضمیمه کردن فطری انسانی، چه نکته‌ای در این واژه دوم نهفته است؟

برای روشن شدن این موضوع باید توجه کنیم که هم وجود زن و هم وجود مرد دارای ابعاد، وجهه‌ها و چهره‌های متعددی است که بعضی از آن‌ها کاملاً متشابه و متّحد است و بعضی از آن‌ها اندکی متفاوت است، بعضی از چهره‌ها در مردها قوی‌تر و بعضی از ابعاد در زنان نیرومندتر است. همه انسان‌ها یک بعد فیزیکی و مادی دارند و از آن جهت که موجودی زنده و دارای خواص موجودات زنده هستند ابعاد فیزیولوژیکی و بیولوژیکی دارند؛ کیفیت تولید سلول‌ها در بدن و رشد و نمو و انواع جهازاتی که در بدن مرد و زن هست، خواه جهازاتی که عیناً مثل هم است یا جهازاتی که تفاوت دارد، انواع غده‌های درون‌ریز و برون‌ریزی که در درون مرد و زن هست و تفاوت ترشحات و هورمون‌های آن‌ها، مباحثی است که در بعد فیزیولوژیک مرد و زن مطرح می‌شود ولی همه این‌ها رنگ مادی و طبیعی دارد؛ یعنی در این پدیده‌ها و آثار آن‌ها، شعور، اراده، فکر، شوق و عشق تأثیر مستقیم ندارد گو اینکه به خاطر ارتباط تنگاتنگی که بین روح و بدن هست، بین روح و تن، تعامل و تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد، گاهی امور بدنی در روح انسان اثر می‌گذارد و گاهی امور روحی در بدن اثر می‌گذارد.

بسیاری از حالات روانی هست که در دستگاه‌های فیزیولوژیکی بدن هم اثر می‌گذارد. انسان وقتی مبتلا به غصه‌ای می‌شود، افسردگی پیدا می‌کند، دستگاه گوارش، سیستم عصبی و مغز تحت تأثیر قرار می‌گیرد. حتی ترشحات غده‌ها تفاوت پیدا می‌کند. گاهی موجب امراضی می‌شود. این رابطه بین روح و بدن است ولی اساساً بحث درباره کیفیت ساختمان اعضا و اندام زن و مرد، یک بحث فیزیولوژیکی و آناتومیک است.

مباحث دیگری هست که اصالتاً جنبه روانی دارد یعنی بیشتر به روح انسان، اعم از روح مرد یا زن، مربوط است و جایگاهش در مباحث روانشناسی و علم‌النفس، اعم از علمی و فلسفی است. این ابعاد است که بیشتر با بُعد انسانی ما مربوط است. سایر ابعاد بین همه حیوانات و بین انسان، کم‌یابیش مشاهده می‌شود؛ سیستم عصبی در انسان هست، در حیوانات هم هست. دستگاه گوارش در انسان هست، در حیوانات هم هست. دستگاه قلب و دَوران خون در انسان هست، در بسیاری از حیوانات هم هست. دستگاه تولیدمثل به شکل‌های مختلف، تخم‌گذاری در درون یا در بیرون در انواع حیوانات هست، در انسان هم هست؛ ولی مسائل روانی یک ویژگی‌هایی دارد که با حیوانات تفاوت می‌کند. گو اینکه برای بسیاری از حیوانات هم مباحثی از روانشناسی مطرح است و امروز بخشی از مباحث روانشناسی به روانشناسی حیوانات اختصاص دارد ولی جنبه‌هایی از مباحث روانی هست که مخصوص انسان است؛ یا به‌طورکلی در حیوان یافت نمی‌شود یا اگر یافت می‌شود به‌صورت کمرنگ و ضعیف؛ مرتبه قوی‌اش اختصاص به انسان دارد. پس اینکه بُعد انسانی گفته می‌شود منظور این است که اصالتاً در این مباحث توجه به جنبه فیزیکی، بیولوژیکی و فیزیولوژیکی مرد و زن نیست. گو اینکه همین‌گونه که عرض کردم ارتباطی بین جهات روحی و بدنی هست و تفاوت ساختمان بعضی از جهازات در وجود زن و مرد، در اختلاف روحیات و جهات روانی‌شان هم تأثیر دارد ولی آنچه اصالتاً مورد توجه است جنبه‌های انسانی مرد و زن است که عمدتاً مربوط به جهات روحی می‌شود.

ناشناخته بودن حقیقت روح انسان

در آنچه مربوط به روح انسان است، از زمان‌های بسیار قدیم تاکنون بحث‌های زیادی درباره شناسایی این امور روحی و روانی انسان انجام گرفته است؛ چه کسانی که خواسته‌اند با شیوه‌های تعقلی و فلسفی بحث کنند، چه کسانی که از راه تجارب علمی خواسته‌اند مسائل را حل کنند و چه کسانی که از محتوای وحی و کتاب و سنت استفاده‌هایی کرده‌اند؛ ولی تا آنجا که بنده اطلاع دارم، بعد از گذشتن هزاران سال بحث‌های علمی و فلسفی درباره روان انسان که دست‌کم دو هزار و پانصد سال سابقه بحث مدوّن دارد، علی‌رغم این بحث‌های طویل و عمیق، هنوز ابعاد روحی انسان آن‌چنان‌که می‌باید شناخته نشده است و با وجود پیشرفت وسایل آزمایش و تأسیس آزمایشگاه‌های روانی بزرگ در کشورهای پیشرفته، هنوز یک تئوری نسبتاً مورد اتفاقی در بین روانشناسان درباره شناختن ابعاد روح انسان پیدا نمی‌شود.

ضعف مکاتب روانشناسی از شناختن ابعاد روح انسان

برادران و خواهرانی که با مباحث روانشناسی آشنایی دارند می‌دانند که امروز مکاتب مختلف روانشناسی در دنیا وجود دارد که دیدگاه‌های آن‌ها بسیار متفاوت است. هرچند متأسفانه در کشور ما، بیشتر از مکتب رفتارگرایان استفاده می‌شود، مکتبی که امروز در مهد پیدایش این مکاتب هم، دیگر چندان بهایی به آن داده نمی‌شود ولی هنوز در دانشگاه‌های ما کتاب‌های روانشناسی بر اساس مکتب رفتارگرایان تدوین و بحث می‌شود. این مکتب که بیشتر صبغه مادی و بلکه مکانیکی دارد و فعل‌وانفعالات روح انسان را مثل فعل‌وانفعالات ماشین ترسیم می‌کند، این از یک سو و در مقابلش مکاتب دیگری که بیشتر به جنبه معنوی و درونی و تجرّد روح اعتنا دارند از سوی دیگر، هنوز نتوانسته‌اند توافق کنند که عوامل درون روح انسان به چند دسته تقسیم می‌شود؟ بین این‌ها چه تقدم و تأخری هست؟ چه اصالت و فرعیتی هست؟ تا نوبت به ارزش‌گذاری این عوامل و آثارش برسد.

همه شما کم‌یابیش با اصطلاح غرایز آشنا هستید؛ می‌گویند در انسان غرایزی وجود دارد. این اصطلاح قبل از پیدایش مکتب رفتارگرایی، بسیار رایج بود. در روانشناسی کلاسیک، معروف بود که رفتارهای حیوانات و انسان‌ها از غرایز سرچشمه می‌گیرد و غرایز به‌منزله موتورهای محرّک انسان هستند اما درباره اینکه چند نوع غریزه داریم اختلافات زیادی وجود دارد. غریزه صیانت نفس، غریزه تغذیه، غریزه تولیدمثل، این‌ها تقریباً مورد اتفاق بود اما بعضی تعداد غرایز را به مقداری بیشتر از دوازده تا رسانده‌اند. در مقابل این‌ها بعضی مطلقاً مفهوم غریزه را کنار گذاشته‌اند. همان‌گونه که عرض کردم از یک طرف مکتب رفتارگرایی و از یک طرف مکتب فرویدیسم و روانکاوی(psychoanalysis)، به جای کلمه غریزه واژه دیگری به نام سائقه را مطرح کرده‌اند یعنی چیزهایی که انسان را به یک طرفی سوق می‌دهد؛ ولی خب تغییر دادن لفظ، مشکلی را حل نمی‌کند. همین‌طور درباره انواع احساسات و عواطفی که در انسان وجود دارد و تفاوت‌هایی که بین این‌هاست اختلافات زیادی بین روانشناسان وجود دارد.

دسته‌بندی عوامل روحی و روانی انسان‌ها

ولی برای این عوامل روانی یک دسته‌بندی کلی می‌توانیم در نظر بگیریم؛ یک دسته عواملی که اعم از اینکه اسمش را غریزه بگذاریم یا سائقه بگذاریم و همچنین اسمش را احساس بگذاریم، عاطفه بگذاریم، انگیزه بگذاریم یا چیز دیگری، این عواملی که در روح انسان هست بعضی کاملاً بین انسان و حیوان مشترک است؛ یعنی تا آنجایی که تجارب نشان می‌دهد آن عاملی که ما به نام غریزه صیانت ذات در خودمان می‌یابیم، این‌که آدم می‌خواهد خودش را حفظ کند و به حیاتش ادامه دهد، در حیوانات هم می‌بینید. حتی در حشرات هم می‌بینید که تا آخرین لحظات تلاش می‌کنند نمیرند؛ سعی می‌کنند هر طوری است حیات خودشان را حفظ کنند و ادامه بدهند. حالا آیا به این کارشان آگاهی هم دارند؟! ما دیگر از باطنشان خبر نداریم. فرض کنیم مثلاً یک سوسکی را که شما می‌بینید- حالا در مَثل مناقشه نیست- یک سوسکی هم که شما می‌بینید که در معرض خطری قرار گفته و فشاری به آن وارد شده و دارد می‌میرد، تا آخرین لحظات دست‌وپا می‌زند که بلکه بتواند از مردن نجات پیدا کند یا یک مگس یا یک حشره، چه برسد به حیوانات پیشرفته‌تر. خب این‌ها بین انسان و حیوان مشترک است اما یک چیزهایی است که ما نمونه‌اش را در حیوانات نمی‌بینیم. اگر در آن‌ها هم هست بسیار ضعیف و ناآگاهانه است. حالت پیشرفته و تکامل‌یافته‌اش مخصوص انسان است. انگیزه‌ای یا غریزه‌ای یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذاریم، از قبیل کمال دوستی یا علاقه به مظاهر لطیف زیبایی، یا در حیوانات نیست و یا بسیار ضعیف است.

گرایش فطری انسان به زیبایی

معروف است که در میان همه حیوانات، بلبل به زیبایی خیلی علاقه دارد اما چه اندازه زیبایی را درک می‌کند ما از باطن بلبل خبر نداریم؛ ولی در انسان و در طول تاریخ تمدن انسان، فعالیت‌های بی‌شماری به شکل‌های مختلف برای نشان دادن این غریزه فطری و برای ارضای این غریزه دیده می‌شود. این‌همه هنرهایی که در طول تاریخ پیدایش انسان، چه از آثار مکتوب و چه از آثار باستانی و دیرینه‌شناسی به دست می‌آید از این حکایت دارد که یک عامل بسیار نیرومندی در روح انسان بوده و هست که انسان را به‌طرف زیبایی سوق می‌دهد و این یک عطش در درون انسان است که به صورت‌های مختلف درصدد ارضا و سیراب کردنش برمی‌آید. حتی در یک کلبه کوچکی که در کوهی ساخته می‌شود، از زمان‌های بسیار قدیمی که ابزار علمی و صنعتی کم بوده، آدم می‌بیند سعی می‌کرده‌اند همین کلبه را به یک صورتی زیبا کنند؛ یک نقش و نگاری در سنگی پدید بیاورند. این علاقه به زیبایی یک علاقه فطری است که در انسان هست و مربوط به بعد انسانی است. نمی‌دانم مکتب رفتارگرایی چه پاسخی در مقابل احساس این نیاز دارد؟ آن کسانی که انسان را مثل یک ماشین تصور می‌کنند که باید یک نیرویی از خارج وارد ‌شود و او را به حرکت در‌آورد تا یک عکس‌العمل مکانیکی و ماشینی از خودش ظاهر ‌کند، این‌گونه احساسات لطیف و ظریفی که در روح انسان هست را چگونه تفسیر می‌کنند؟! ولی به‌هرحال هر کسی در درون خودش این را می‌یابد و نشانه‌های تاریخی، گواه بر این است که این امر همواره در وجود انسان بوده و می‌شود پیش‌بینی کرد که بعداً هم خواهد بود.

تفاوت هنر غربی و اسلامی

البته متأسفانه امروز در اثر تسلط غرایز حیوانی و ماشینیسم در جهان غرب، ظهور این غریزه لطیف، برعکس آنچه تصور می‌شود ضعیف شده است یعنی هنر غربی بیشتر جنبه حیوانی پیدا کرده است؛ آن ظرافت‌ها و آن محبت‌های پاک که در ادبیات مشرق زمین وجود دارد در ادبیات امروز غرب دیده نمی‌شود. نقاشی‌ها و مجسمه‌هایشان هم شکل خشن و حیوانی پیدا کرده است. به‌هرحال، وجود این غریزه چیز ثابتی است و یکی از تجلیات روح انسانی است.

به‌عنوان‌مثال، وقتی ما می‌گوییم بعد فطری انسانی، منظورمان غریزه تغذیه نیست، منظورمان غریزه جنسی نیست، سایر غرایزی که بین انسان و حیوان مشترک است و مربوط به بعد مادی انسان می‌شود این‌ها را نمی‌گوییم، بلکه توجه اصیل معطوف به بعد انسانی است که تجلیاتش در این گرایش‌های ظریف، لطیف، بلند و پاک مشاهده می‌شود. به عقیده عارفان بلندمرتبه، عالی‌ترین سائقه یا عاطفه یا غریزه‌ای در اعماق روح انسان وجود دارد و هرکس تکامل‌یافته‌تر است از این خواست فطری‌اش آگاه‌تر است و آن کسانی که به حیوانیت نزدیک‌تر هستند از این خواست فطری خودشان آگاهی ندارند ولی هست.

عشق به خداوند متعال؛ عالی‌ترین میل فطری انسان

عالی‌ترین خواستی که در نهاد انسان هست عشق به خداست، عشق به کمال مطلق، قدرت مطلق، علم مطلق، جمال مطلق؛ و این‌که انسان‌های لطیف، در این جهان دنبال نمودهایی از کمال و جمال می‌گردند و دل به آن‌ها می‌سپارند و گاهی جان خودشان را در این راه فدا می‌کنند به خاطر این است که آن گمشده حقیقی و اصلی را نشناخته‌اند. انسان در اثر غریزه زیبادوستی، به موجود زیبایی دل می‌بندد. حالا شرایط زندگی و فرهنگ جوامع، در تشخیص زیبایی و برتری کدام زیبایی بر زیبایی‌های دیگر، تفاوت دارد ولی همین‌گونه که عرض کردم در همه جوامع دیده می‌شود که انسان‌هایی که دارای روح پیشرفته و تکامل‌یافته‌ای هستند به مظاهر جمال و کمال دلبستگی دارند؛ ولی همان کسی که به یک موجود زیبایی دل بسته، اگر موجود زیباتری را ببیند و با او انس بگیرد به طور طبیعی محبوب اوّلی را به‌تدریج فراموش می‌کند. حالا اگر یک عامل اخلاقی باعث این شود که به عهد و پیمانی وفادار بماند آن مسئله دیگری است ولی به طور طبیعی وقتی دل به محبوبی داد اگر محبوب زیباتر و کامل‌تری بیابد دل از اولی می‌کند و به دومی می‌بندد. این جریان ادامه خواهد یافت؛ اگر از دومی هم کامل‌تر و جمیل‌تری بیابد باز دومی جایش را به سومی خواهد داد. چه وقت ممکن است انسان یک محبوبی پیدا کند که دل‌کندنی نباشد، امکان اینکه عاشق از او دل بکند وجود نداشته باشد؛ چه وقت ممکن است؟ آن‌وقتی که محبوبی باشد که بالاتر از آن، کمال و جمالی یافت نشود یعنی دارای بی‌نهایت‌ کمال و بی‌نهایت‌ جمال باشد. اگر یک عاشقی چنین محبوبی را یافت و دل به او باخت، دیگر دل از او نخواهد کند چون از او زیباتری وجود ندارد تا او را برگزیند. نه‌تنها یافت نمی‌شود بلکه امکان ندارد که یافت شود. فرض، این است که جمالش بی‌نهایت است.

کسی که یک موجود کاملی را دوست می‌دارد، حالا کمال در علم باشد، در قدرت باشد یا هر نوع کمال دیگری را که به حسب فرهنگ خودش کمال بداند، فرض کنید مثل شجاعت، قهرمانان شجاعی که در تاریخ بوده‌اند این‌ها در هر زمانی علاقه‌مندان زیادی داشته‌اند. امروز در فرهنگ غربی، ستاره‌های سینما و هنرپیشه‌هایی که خوب بازی می‌کنند علاقه‌مندانی دارند ولو چندان جمالی هم نداشته باشند اما هنر خوبی دارند و مورد توجه قرار می‌گیرند. اگر موجودی یافت شود که کمالش از این بالاتر باشد طبعاً توجه را بیشتر جلب می‌کند. چه وقت ممکن است انسان به موجود کاملی دل ببندد که امکان دل کندن نداشته باشد؟ آن هنگامی است که آن موجود کامل، کمالش بی‌نهایت باشد، کمال مطلق، هیچ نقصی نداشته باشد، هیچ‌وقت کمالش قصوری نیابد، کاهشی پیدا نکند، اگر جوان است پیر نشود، اگر نیرومند است ناتوان نشود، اگر زیباست زشت نشود و اگر هر کمال و جمالی دارد از دست ندهد. این تازه یک بُعدش است؛ ازنظر زمان.

ازنظر مرتبه جمال و کمال هم مسئله به همین منوال است؛ مرتبه کمال و جمال اگر بی‌نهایت شد فطرت انسانی اقتضا دارد که نسبت به او عشقی بی‌نهایت پیدا کند، سرتاپا عشقِ نسبت به او شود. البته اگر این فطرت در انسان بیدار باشد و غرایز حیوانی مجال به این بدهد که این فطرت تجلّی کند. گاهی گرفتاری‌های زندگی یا دلبستگی‌های مادی و حیوانی مجال تجلّی چنین غریزه و چنین ویژگی روحی انسانی را نمی‌دهد. آن‌قدر در شهوات حیوانی غرق شده که توجهی به این خواسته اصیل فطری و انسانی خودش ندارد. اگر به کسی یا چیزی هم دل می‌بندد از عینک مادی و حیوانی و شهوانی به او نگاه می‌کند و دلیلش هم این است که وقتی قوای حیوانی و شهوانی ضعیف شد آن دلبستگی هم کاهش پیدا می‌کند ولی آن عشقی که انسانی باشد و ملاکش جهات شهوانی نباشد آن خلل‌ناپذیر خواهد بود. آن محبتی که

خلل‌پذیر بوَد هر بنا که می‌بینی                         به جز بنای محبت که خالی از خلل است

چنین محبتی است، وگرنه محبتی که هوسی حیوانی و شهوانی باشد زودگذر و ناپایدار است.

این مقدمه را عرض کردم تا خاطر شما شنوندگان محترم را به مصداقی از مصادیق گرایش‌های فطری جلب کنم که ما وقتی می‌گوییم بعد فطری انسان یا بعد فطری زن، منظور چیست. منظور بعد مادی، بعد بیولوژیکی، بعد فیزیولوژیکی، بعد حیوانی، بعد شهوانی، غرایز مشترک بین انسان و حیوان، غرایز پست، غرایز مادی، این‌ها نیست. در مقابلش آن انگیزه‌های پاک و والا و شریف که در نهاد انسان‌های بزرگوار هست آن‌ها چیزی است که به فطرت انسان نسبت می‌دهیم؛ می‌گوییم این‌ها اموری است فطریِ انسانی.

حالا سؤال این است که زن از بعد فطریِ انسانی چه امتیازی دارد؟ در مقام مقایسه با مرد، کدام‌یک برتری دارند؟ و در جهان خلقت و آفرینش، کدام‌یک نقش مؤثرتری در گرمی بازار محبت، صفا، لطف و ظهور و تجلّی عواطف پاک انسانی دارند؟

راه پرواز به عالم ملکوت

همین‌جا بین پرانتز عرض کنم که روی این نکته باید تأکید کرد که جهات شهوانی و حیوانی را از این گرایش فطری انسان باید تفکیک کرد، گو اینکه کاملاً با هم آمیخته هستند و در عمل، با هم تأثیر می‌گذارند و تفکیک و تشخیص آن‌ها بسیار دشوار است ولی حقیقت این است که این، دو مسئله است؛ احساسات پاک و لطیفی که در روح انسان‌های شریف و بزرگوار وجود دارد غیر از کشش‌های شهوانی است که در حیوانی پدید می‌آید و شاید در بعضی از حیوانات بسیار قوی‌تر از انسان‌ها باشد، لااقل ظهورش که بیشتر است. انواعی از حیوانات هستند که در اعمال غریزه جنسی، بسیار قوی‌تر از انسان‌ها هستند. اگر ملاک تکامل، چنین غریزه‌ای باشد باید گفت آن‌ها بر انسان بسی شرف دارند؛ ولی محل بحث، چنین کشش حیوانی‌ای نیست. این کشش هیچ‌گاه آن هنرهای ظریف و هنرهای عظیم را نمی‌آفریند. آن داستان‌های افسانه‌ای انسان‌هایی که دارای احساسات لطیف بودند هیچ‌گاه در این شرایط حیوانی پست، مصداقی نخواهد یافت. آن‌ها کسانی هستند که پا بر سر این شهوات گذاشتند و از مرحله حیوانی گذشتند. آن‌ها هستند که تجلیات انسانی روحی‌شان تازه ظاهر می‌شود و این هنرهای عجیب را می‌آفریند و این سخن‌های نغز و شیوا و این اشعار دلنشین سعدی و حافظ را به وجود می‌آورد. این‌ها ساخته غرایز شهوانی نیستند. آن یک درک پاک دیگری است. هرقدر این درک، عمیق‌تر، پاک‌تر و لطیف‌تر باشد بُعد انسانی انسان قوی‌تر می‌شود و هرقدر تمایل به شهوات حیوانی بیشتر باشد انسانیت انسان ضعیف‌تر می‌شود، تا هم‌مرز حیوانات می‌شود و گاهی حتی از حیوانات هم فروتر و پست‌مرتبه‌تر می‌شود؛ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛[1] از چهار پایان هم پست‌تر می‌شود! اما اگر آن محبت به کمال و جمال معنوی، در انسان پیدا شد و غرایز پست حیوانی را فدای محبوب شریف و کامل و دوست‌داشتنی و شایسته فداکاری کرد آن‌وقت است که انسان از مرز عالم مادی و عالم حیوانی فراتر می‌رود و با عالم ملکوت آشنا می‌شود. دیگر بستگی به همتش دارد که در آن عالم چقدر بتواند پرواز کند و اوج بگیرد.

بزرگ‌ترین موهبت الهی در وجود انسان!

کسانی به جاهایی می‌رسند که به قول سعدی رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند! دل از همه چیز برمی‌دارد، به هیچ چیز استقلالاً دل نمی‌دهد، دل خودش را شریف‌تر و والاتر می‌داند از اینکه محبت سنگ و چوب و ساختمان و آهن و اتومبیل در دل او جا بگیرد. این دل، جایگاه خدا شده، جایگاه کمال مطلق شده، دیگر محبت ماشین در آن جا می‌گیرد؟! اگر ماشین در آن جا بگیرد که گاراژ می‌شود! آن که دل انسان نیست. دل آن وقتی دل انسان می‌شود که همه این خواسته‌های مادی را سرابی بی واقعیت و بی‌ارزش ببیند و بیابد. دل با کسی آشنا شده که همه آنچه را در مقابل او زیبا می‌دید، امروز زیبایشان رنگ باخته است؛ همه کمالاتی که در موجودات می‌دید، همه در مقابل او نقص شده است. ارزش اینکه دیگر این‌ها را کسی کمال بداند ندارد مگر از آن جهتی که انتصاب به او دارد.

اگر بگوییم بزرگ‌ترین موهبت در وجود انسان آن عشقی است که به‌سوی کمال و جمال مطلق در نهاد انسان قرار داده شده گزاف نگفته‌ایم ولی انسان در ابتدا این محبوب فطری خودش را آگاهانه نمی‌شناسد، می‌داند یک گمشده‌ای دارد اما آن کیست؟ جمال‌های ظاهری توجه او را جلب می‌کند، گاهی به این فرد، گاهی به آن فرد، گاهی به این جسم، گاهی به این باغ، گاهی به آن بلبل، گاهی به آن پرنده، گاهی به آن حیوان زیبا، گاهی به این انسان زیبا، گاهی به آن انسان زیبا، گاهی از این جنس، گاهی از آن جنس، گاهی از این نژاد، گاهی از آن نژاد؛ ولی آن گمشده اصلی را نمی‌یابد.

آن وقتی که انسان معرفت پیدا کند و آن محبوب فطری را بشناسد دیگر اصالتاً دل به هیچ چیز نمی‌دهد مگر آنچه او دوست دارد. همه چیز را دوست دارد اما از آن جهت که از اوست؛

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست          عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به همه چیز عشق می‌ورزد اما عشق تطفلی. به همه مخلوقات خدا محبت دارد اما محبتی که سایه محبت خداست، نه در عرض او و محبت دوم که شرک در محبت باشد. محبت اصالتاً به او تعلق می‌گیرد، سایه‌اش به مخلوقاتش، به کسانی که با او ارتباط دارند؛ هر کسی که به او نزدیک‌تر است محبوب‌تر.

عشق به اهل‌بیت(ع)؛ نشانه عشق به خدا

شما خواهران و برادران مسلمان که در اینجا حضور دارید خودتان را بیازمایید؛ وقتی نام مبارک حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها برده می‌شود دلتان چگونه می‌تپد؟! روحتان چگونه اوج می‌گیرد؟! شما که جسم حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها را ندیده بودید، در این وجود چه درک کرده‌اید که چنین جایگاهی در اعماق دل شما پیدا کرده است؟! جز این‌که بنده شایسته خداست؟! جز اینکه خدا او را بیش از هر زن دیگری دوست می‌دارد؟! این نشانه‌ای از عشق به خدا در دل شماست؛ یعنی محبت شما اول به خدا تعلق گرفته، حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها را چون بنده شایسته خداست دوست می‌دارید. هرکه عشقش به اهل‌بیت‌‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين بیشتر باشد نشانه این است که معرفت و عشقش به خدای اهل‌بیت بیشتر است چون با آن‌ها که نسبت خویشاوندی ندارد. حالا بگذریم از این‌که همه سادات، افتخارِ نسبت با اهل‌بیت را دارند ولی سادات و غیر سادات در این محبت شریک هستند؛ چرا نام امام حسین‌علیه‌‌السلام که برده می‌شود هر کسی کم یا بیش در قلب خودش احساس خاصی را می‌یابد؟! بودند و هستند کسانی که کافی است نام حسین را بشنوند و از گوشه‌های چشمشان اشک جاری شود! نام مقدّس ولی عصر‌ارواحنا فداه را بشنوند و اشک شوق بریزند! این محبت از کجاست؟! ارزش انسانی انسان به این بُعد از وجودش است. حالا در این بعد، آیا نقش زن بیشتراست یا نقش مرد؟!

نقش محوری زن در خانواده و اجتماع

اگر روانشناسان درباره روانشناسی مرد و زن در هرچه اختلاف داشته باشند، در این‌که بهره هوشی مرد بیشتر است یا زن، قدرت شناخت و فراگیری مرد بیشتر است یا زن، قدرت تعقل مرد بیشتر است یا زن، مقاومت بدن زن در مقابل امراض بیشتر است یا مرد، و امثال این‌ها که مربوط به علوم مختلف زیست‌شناسی و روانشناسی است، اگر در هرچه اختلاف داشته باشند در این اختلاف ندارند که عاطفه و احساس زن بسی قوی‌تر از مرد است.

مزیت ممتاز زن، قوت این بعد وجودی اوست. همان بعدی که با درک زیبایی، با لطافت روح، با ظرافت و با عظمت روح انسانی سروکار دارد و اوست که بازار محبت را در این جهان گرم می‌کند؛ ابتدا در اجتماع خانوادگی و بعد در اجتماعات بزرگ‌تر.

در ایفای نقش محبت آفرینی و ایجاد جاذبه در محیط خانواده، بین زن و شوهر کدام‌یک عامل قوی‌تری در برقراری محبت و صمیمیت هستند؟! بدون شک زن عامل قوی‌تری است. در رابطه پدر و مادر نسبت به فرزند، کدام‌یک نقش بیشتری در جلب محبت فرزند دارند؟! بدون شک نقش مادر قوی‌تر است. در رابطه خواهر و برادر نسبت به یک فرد، جاذبه محبتی کدام‌یک بیشتر است؟! بدون شک خواهر. پس گرمی بازار انسانیت از وجود زن است؛ وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً.[2]

اگر وجود زن نبود علاوه بر اینکه نسل انسانی منقرض می‌شد، آن مربوط به بعد حیوانی است، مربوط به تولیدمثل است- بحث بنده راجع به بعد فطریِ انسانی زن است- اگر زن این ویژگی عاطفی و احساسی را نداشت محیط خانواده یک محیط خشک، سرد و بی‌روح می‌شد. مرد آن قدرت را ندارد که چنین صفا و صمیمیت و محبتی در خانواده به وجود بیاورد. خدا که این استعداد را به او نداده، این را به زن داده است. البته به مرد هم نیرویی داده که نقش خودش را در جامعه و در خانواده ایفا کند ولی این بُعد در زن قوی‌تر از مرد است. این است که شما هر جا اثری هنری از کسی که علاقه‌مند به زیبایی و عاطفه به احساسات پاک داشته را بینید نقش زن را در آنجا می‌بینید. باز فراموش نکنید غریزه جنسی با مسئله علاقه فطری به زیبایی از هم جداست. این راجع به اهمیت زن در خانواده. حالا می‌خواهم ارتباطش را با این روز شریف و این افتخاری که نصیب زنان عالم شده عرض کنم.

معرفت اهل‌بیت(ع)؛ طریق عرفان حقیقی

اگر بخواهیم به تعبیر عرفانی سخن بگوییم که تعبیرهای شیرینی است، حالا عمقش را چه کسانی درک می‌کنند، آنچه ما می‌دانیم وجود ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين هستند. اینکه دیگران چه اندازه یافته‌اند را نمی‌دانم. نفی نمی‌کنم اما همه را هم من نمی‌شناسم. هر کسی که به آن‌ها نزدیک‌تر بوده بهتر درک کرده است. عارف حقیقی کسی است که اهل‌بیت‌‌‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين را بهتر شناخته و از سرچشمه معرفت آن‌ها بیشتر استفاده کرده است.

زنان عارف و عارف‌پرور

زنانی بوده‌اند که نه‌تنها خودشان عارف بوده‌اند و از معرفت و محبت والایی نسبت به مقام احدیت برخوردار بوده‌اند بلکه خودشان عارف‌پرور بوده‌اند! همه شما می‌دانید که چهره برجسته عرفان اسلامی محی الدین عربی است. حالا این چه اندازه واقعیت دارد یا نه، آیا در گفتار و اندیشه‌های او اشتباه و خطا و انحرافی هست یا نه، من کاری ندارم؛ اما اجمالاً در عالم عرفان، چهره ابن عربی برجسته‌ترین چهره است. در کلمات امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه هم ملاحظه فرموده‌اید، در آن نامه‌ای هم که برای گورباچوف نوشته‌اند او را به‌عنوان یک شخصیت عرفانی مطرح کرده‌اند.

ابن عربی شاگرد یک خانم عارفه اسپانیایی است، دست‌پروده یک خانم عارف است؛ بلکه بعضی گفته‌اند او دو تا استاد داشته که هر دوی‌شان زن بوده‌اند. من نمی‌خواهم گفته‌های ابن عربی را صد در صد تصدیق کنم ولی می‌خواهم بگویم این شخصیت، به‌هرحال یک شخصیت بزرگی بوده، ولی دست‌پروده دو شخص عارفه بزرگوار است که اگر آن‌ها نمی‌بودند شاید ابن عربی به وجود نمی‌آمد و پروریده نمی‌شد و این عرفان، به این اوج نمی‌رسید.

استعداد زنان برای اوج گرفتن به‌سوی جمال و کمال مطلق

البته این به قول منطقیین، جزئی نه کاسبه است و نه مکتسب. من نمی‌خواهم بگویم چون استاد ابن عربی یک زن عارف بوده پس همه زنان بر همه مردان برتری دارند و یا اینکه استعداد همه زنان برای عرفان بیش از همه مردان است. چنین چیزی را نمی‌خواهم ادعا کنم ولی به‌عنوان موجبه جزئیه می‌خواهم عرض کنم این نشانه این است که در وجود زن استعدادی برای اوج گرفتن به‌سوی جمال مطلق و کمال مطلق هست که در این جهت از مرد عقب‌تر نیست بلکه می‌توان گفت استعدادش بیشتر هم است.

می‌دانید که عرفا معتقدند انسان در مسیر تکاملش مظهر اسماء و صفات الهی می‌شود؛ یعنی وقتی از نفسانیتش گذشت، در مسیر عبودیت قدم برداشت، خودش را در راه معبود خودش فانی کرد، دیگر خودش را ندید، خودپرست نبود، خداپرست واقعی شد، هر روز یا در هر مرحله‌ای، صفتی از صفات الهی در وجود او تجلی می‌کند و آثارش ظاهر می‌شود.

زن با معرفت؛ مظهر تجلّی رأفت و رحمت الهی

صفات الهی بسیار است؛ اما یک صفت الهی هست که در وجود زن، بیش از مرد ظهور می‌کند البته اگر در راه معرفت خدا قدم بردارد. اگر هم منحرف شود انحرافش بیشتر خواهد بود؛ ولی اگر انسانِ زن، در راه سیر به‌سوی خدا، در راه بندگی که همان راه تکامل انسان است قدم بردارد، بعضی از صفات الهی است که در او بیش از مردها ظهور پیدا می‌کند و از راه آن صفت، با خدا بیشتر ارتباط پیدا می‌کند، خدا را از آن صفت بیشتر می‌شناسد و باز به تعبیر عرفانی، مظهر آن اسم و صفت الهی می‌شود.

حالا در تعبیر، مناقشه نفرمایید که آیا این تعبیرات خوبی است یا نه ولی به‌هرحال حاکی از یک واقعیاتی است. آثار بعضی از صفات الهی در انسان‌ها متفاوت است. می‌دانید آن اثری که در زن بیشتر ظاهر می‌شود کدام صفت است؟ آن صفت رأفت، رحمت و، مهربانی است؛ همان‌که با ویژگی روانی و ذاتی‌اش بیشتر ارتباط دارد؛ زن طبعاً مهربان‌تر از مرد است. وقتی در راه بندگی خدا قرار بگیرد این رحمت الهی است که از وجود او ظهور پیدا می‌کند و مجرای رحمت خدا می‌شود. این سخن، گفتنش آسان است اما واقعیتش خیلی بلند است.

فاطمه زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها؛ شفیعه روز جزا

چون وقت گذشته، متأسفانه من فرصت ندارم که این مطلب را تا اندازه‌ای که قدرتش را دارم لااقل بشکافم و توضیح بدهم. فقط یک جمله عرض می‌کنم؛ در فرهنگ ما شیعیان، این مطلب ثابت است که حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها شفیعه روز جزاست. ما برای پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله و همه ائمه اطهار‌سلام‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين مقام شفاعت قائلیم. حتی علمای شیعه، اولیاء خدا، بندگان شایسته خدا، معلمان و حتی مؤذنان، در روز قیامت مرتبه‌ای از شفاعت را خواهند داشت. مؤذنی که مردم را برای نماز بیدار می‌کند، آن‌ها را متوجه وقت نماز می‌کند، در روز قیامت شفاعت خواهد کرد؛ اما در بین همه، یک شخصیت است که به‌عنوان شفیع شناخته می‌شود. این اسم، لقب خاص اوست؛ شفیعه روز جزا! ایشان حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها هستند.

در روایات درباره شفاعت آن حضرت آن‌قدر مطالب داریم که بیانش از عهده من بر نمی‌آید، وقت هم نیست که اشاره‌ای کنم. حاصل همه این است که وسعت شفاعت حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها از تمام شفاعت کنندگان در روز قیامت بیشتر است! این را چگونه می‌توانیم تحلیل کنیم؟! مگر مقام نبوت و رسالت پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بالاتر نبود؟! مگر مقام ولایت امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه بالاتر نبود؟! مگر سایر ائمه مقام امامت نداشتند؟! حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها که امام نبودند، پیغمبر نبودند. چطور وسعت شفاعت ایشان از همه بیشتر است؟!

آنچه بنده به عقلم می‌رسد این است که آن حضرت، به‌واسطه ویژگی خاص روحی که داشتند مظهر رحمت الهی بودند. چون رحمت، در وجود زن بیشتر ظهور پیدا می‌کند. این است که آخرین و ریشه‌ای‌ترین محبت‌های خدا در روز قیامت در وجود حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها ظهور می‌کند. خانم‌ها باید به خودشان ببالند که از آن جنسی هستند که در آن جنس حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها بیرون آمد و افتخار کنند که روز زن همان روز ولادت حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها است.

امیدواریم خداوند متعال به همه ما توفیق بهره‌مند شدن از برکات این وجود شریف را هر چه بیشتر مرحمت بفرماید و دست ما مردان و زنان را از دامان شفاعت آن حضرت کوتاه نفرماید.

خدا محبت و معرفت این بانوی عظمی را در دل‌های ما زیاد کند.

خداوند متعال روح پرفتوح امام بزرگوار که در چنین روزی تولد یافتند را با جدّه‌شان حضرت فاطمه زهرا‌سلام‌‌الله‌‌عليها محشور بفرماید.

به مقام معظم رهبری که یکی دیگر از فرزندان این دامان پاک هستند توفیق خدمت بیشتر به اسلام و مسلمین توأم با عزت و عافیت و طول عمر مرحمت بفرماید.

به همه ما توفیق قدردانی از این نعمت‌های بزرگ الهی را مرحمت بفرماید.

والسلام علیکم و رحمة الله

 


[1]. فرقان، 44.

[2]. روم، 21.