بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح پرفتوح امام راحل و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا مىكنیم.
خداوند متعال را شكر مىكنم كه توفیق عنایت فرمود در این جمع نورانى حضور یافتم و اجازه دادند چند دقیقهاى مزاحم اوقات شریف عزیزان، خواهران و برادران گرامى باشم. امیدوارم كه خداوند متعال به بركت سیدالشهداصلواتاللهعلیهماجمعین همه ما را مشمول عنایتهای خاص خودش و مشمول ادعیه زاكیه حضرت بقیة الله الأعظمعجلاللهفرجهالشریف قرار دهد.
از ابتكار عزیزانى كه این همایش را برقرار کردهاند و این سومین نشست همایش است به سهم خودم صمیمانه تشكر مىكنم. این كار از یك طرف نشانه اخلاص و ارادت به وجود مقدس پیغمبر اكرم و اهلبیت اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین است و از یك طرف نشانه بیدارى، هوشیارى، فراست، قدرشناسى و موقعشناسى مردم این منطقه است. بحمدالله خداوند متعال به بركت این انقلاب، نعمتهای عظیمى به ما مرحمت فرموده كه از جمله آنها این هوشیارى و بیداریای است كه استعدادهاى جوانها را به فعلیت مىرساند و انشاءالله زمینهساز ظهور حضرت بقیة الله الأعظمعجلاللهفرجهالشریف خواهد بود.
موضوع این سمینار، سیره پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله است. از یك طرف هم امروز روز اول محرم و روز سیدالشهداصلواتاللهعلیه است و از یك طرف شرایط اجتماعى و بینالمللی ما اقتضائاتى دارد كه باید آنها را رعایت كرد. در این فرصت كوتاه با ضعف و ناتوانیای كه بنده دارم نمىدانم موفق بشوم كه كدام یك از این ابعاد را رعایت كنم، مخصوصاً كه سلیقه شخصى بنده این است كه ما در بحث از سیره پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله، از تاریخ اسلام و حتى از معارف بلند و بنیادى اسلام و تشیع، باید سعى كنیم كه براى برنامه روزانه خودمان استفاده كنیم و تنها یك آگاهى ذهنى نباشد، بلكه بر مسائلى تكیه كنیم كه توجه به آنها براى رفتار فردى و اجتماعى خودمان در این زمان مؤثر باشد. در بحثى كه در این چند دقیقه مىخواهم ارائه بدهم مجموعه این عوامل مؤثر است. انشاءالله خدا آن چه خیر باشد را به زبان گوینده جارى بفرماید.
همانگونه كه مىدانید تاریخ پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله به سه بخش تقسیم مىشود؛ یك بخش، دوران جوانى ایشان قبل از بعثت بود؛ یك بخش از زمان بعثت تا زمان هجرت؛ و بخش سوم از زمان هجرت تا زمان رحلت. من سعى مىكنم در هر یك از این بخشها یكى، دو تا از صفات بارز پیغمبرصلیاللهعلیهوآله كه مربوط به آن عصر بود را یادآورى كنم تا از این ویژگیهای پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله الهام و الگو بگیریم و همانگونه كه قرآن كریم فرموده سعى كنیم زندگى آن حضرت براى ما اسوه باشد.
پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله از بدو تولدشان تا قبل از چهل سالگى، در این دوران چهل سال، در بین همه مردم و همقطاران و همگنانشان یك وجود ممتازى بودند كه همه آن را درك مىكردند. از همان آغاز كودكى در بین كودكان ممتاز بودند؛ در جوانى امتیازاتى داشتند كه جوانهای مكه، صرفنظر از اعتقادشان و آیین بتپرستیای كه داشتند یك خضوع خاصى نسبت به پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله و در مقابل شخصیت عظیم ایشان داشتند. در این دوران دو صفت در پیغمبرصلیاللهعلیهوآله بسیار جلوه داشت كه عامل بزرگى براى موفقیت بعد از بعثتشان شد و این دو صفت، صفاتى است كه هم خود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله به امتشان سفارش فرمودهاند و هم ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین این دو صفت را روح تشیع حساب کردهاند. این دو صفت، راستى و درستى بود؛ صدق و امانت.
در طول زندگى چهل ساله پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله، حتی یك نفر، یك كلمه حرف دروغ از آن بزرگوار نشنید و ایشان در زندگى اجتماعى آنچنان با مردم رفتار كردند كه همه مردم ایشان را امین نامیدند. همه عالم مىدانند که این اولین لقبى بود كه به پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله داده شد و این چیزى بود كه حضرت در بین مردم به محمد امین اشتهار یافتند و وقتى مبعوث به رسالت شدند روى همین نكته تكیه فرمودند كه ای مردم! من چهل سال در میان شما زندگى کردهام، آیا دروغى از من شنیدهاید؟ آیا خیانتى از من دیدهاید؟ همه گفتند حاشاوکلا، ما جز راستى و درستى از شما چیزى ندیدهایم. حضرت فرمودند اگر چیزى به شما خبر بدهم باور مىكنید یا فكر مىكنید من دروغ مىگویم؟ گفتند ما تابهحال دروغى از شما نشنیدهایم. این را مقدمه قرار داد براى اینكه رسالت خودش را به مردم ابلاغ كند که من به شما خبر مىدهم که جبرئیل از طرف خداوند متعال بر من نازل شد و من را مبعوث به رسالت كرد. متأسفانه عواملى مانع شد از اینكه مردم زود این دعوت را بپذیرند و آن بحث جداگانهاى است. منظورم اهمیت این دو صفت راستى و درستى است.
همینجا به روایاتى كه از ائمه اطهارصلواتاللهعلیهماجمعین در این باره وارد شده یك گریز بزنم. روایات متعددى با مضامین مشابه هست كه در خدمت امام معصوم و از جمله در خدمت حضرت صادقصلواتاللهعلیه دیگران از كسانى تعریف مىكردند كه این شخص چقدر مرد خوبى است، باتقوا است، در نماز و در عبادتش چنین و چنان است، ركوع و سجودش خیلى طولانى است، نمازهاى نوافلش را مرتب مىخواند؛ از تقواى او براى امام نقل مىكردند. حضرت فرمودند به من بگویید كه راستى و درستیاش چگونه است؟ چهبسا این شخص در اثر عادت، از طفولیت عادت كرده، زیاد نماز مىخوانده و ركوع و سجود طولانى داشته و دارد، این خیلى مهم نیست. مهم این است كه چه اندازه در سخن گفتن راست مىگوید و در معاشرت با مردم چقدر امانتدار است؛ راستى و درستى.
این راجع به دوران پیش از بعثت پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بود كه این دو صفت در آن دوران در وجود ایشان خیلى ظهور و بروز داشت. البته وجود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله مجمع جمیع كمالات انسانى بود اما در هر دورانى متناسب با آن زمان، بعضى از صفاتشان ظهور بیشترى داشت.
بعد از اینكه حضرت مبعوث به رسالت شدند مدتى در مكه بودند و مشغول اداء وظیفهشان، ابلاغ رسالت الهى به عموم مردم، مبارزه با شرك و بتپرستی و ارشاد مردم براى نجات از این جهالت و ضلالت بودند. عرض كردم که همه صفات پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بسیار ممتاز بود. در این مدت، صفت بارز ایشان مهربانی و دلسوزی بود. خداوند متعال درباره ایشان مىفرماید وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ؛[1] اخلاق تو بسیار عظیم است! چنین چیزى درباره هیچ انسانى گفته نشده است. در این دوران حضور حضرت در مكه، دو تا صفت از ایشان خیلى ظهور داشت. یکی دلسوزى و مهربانى نسبت به دیگران و یكى هم صبر و پایمردى در انجام وظیفه.
اراده الهى بر این تعلق گرفته بود كه بالاترین انسان و كسى كه قرار است سلسله نبوت با وجود او ختم شود و زندگى او الى الأبد میبایست سرمشق دیگران قرار بگیرد، در میان مردمى مبعوث شود كه از جهات اخلاقى و معنوى در پستترین مراتب بودند، مردمى كه بسیار جاهلانه رفتار مىكردند، بسیار جاهلانه مىاندیشیدند و رفتارى بسیار دور از شأن انسانیت داشتند، چیزهایى كه همه مىدانید که مردم در دوران جاهلى چه رفتارهاى زشت و پستی داشتند.
اگر یك پزشك در یك جامعهاى سختترین بیمارىها را معالجه كند نشانه این است كه خیلى ماهر و حاذق است و اگر بیمارهاى عادى را معالجه كند این نشانه حذاقتش نیست. خداوند متعال خواست پستترین جوامع را با وجود پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله به عالىترین مقامات برساند و چنین هم شد. در این دوران پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله را بسیار اذیت كردند تا آن جا كه همه شنیدهاید که ایشان فرمودند: مَا أُوذِی نَبِی مِثْلَ مَا أُوذِیتُ![2] «هیچ پیغمبرى مثل من اذیت نشد!».
انواع جسارتها و توهینهایی به حضرت كردند كه حتی ذكر آنها هم مایه ملالت است. همه شما مىدانید که چه رفتارهاى زشتى با آن حضرت كردند؛ اما در تمام این مدت، حضرت در مقابل همه این سختىها و گرفتارىها خم به ابرو نیاورد، رو ترش نكرد، به كسى نفرین نكرد، به كسى تعرض نكرد. وقتى به ایشان خیلى فشار مىآمد دستهایشان را بلند مىكردند و میفرمودند: اَللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ؛[3] خدایا! این مردم را هدایت كن! فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ؛ اینها اهل دانش نیستند، اهل فرهنگ نیستند؛ خودت هدایتشان كن!
رفتارهاى بسیار زشتى با ایشان داشتند که باور كنید آدم از گفتنش ناراحت مىشود که چگونه با پیغمبرى كه هیچ ظلمى به كسى نكرده بود، حتی اذیت و آزار یك حیوان هم از ایشان دیده نشده بود، اینگونه جسارتهای عجیبی كردند ولى آن حضرت با كمال صبر و بردبارى و با مهربانى و دلسوزى با همه اینها رفتار كردند.
ما در گفتگوهاى روزانهمان وقتى بخواهیم از یك كسى فوقالعاده تعریف كنیم مىگوییم آخر خوبى هم اندازهاى دارد! حضرت آنقدر دلسوزى كردند كه در قرآن كریم براى تسلیت آن حضرت آیاتى نازل شد كه روحش این است كه ما گفتیم با مردم مهربانى كن اما آخر مهربانى هم اندازهاى دارد! ما گفتیم كوشش كن كه مردم را هدایت كنى اما آخر سعى و كوشش هم اندازهاى دارد! در قرآن مىفرماید: فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یومِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً؛ مگر مىخواهى از این غصه جان بدهى كه چرا مردم ایمان نمىآورند؟!
وقتى مىفرمود من مطالب به این روشنى و دلایل به این واضحی را براى شما بیان مىكنم، بدی كارهاى بدتان و رفتار غلط و اعتقادات نادرستتان را برایتان روشن مىكنم، آخر چرا قبول نمىكنید؟! من كه چیزى از شما نمىخواهم! حضرت خیلى مىسوختند كه چرا مردم اصرار دارند كه در این جهالتشان باقى بمانند و وقتی مىدیدند كه پشت سر این جهالت، این است كه در جهنم به عذاب ابدى مبتلا شوند دلشان مىسوخت، تا حدی که قرآن مىفرماید: ما گفتیم که براى مردم دلسوز و مهربان باش اما دیگر نگفتیم براى آنها جان بده! مگر مىخواهى جانت را هم فداى مردم كنى؟! لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ!
در مقابل اینهمه جسارت، این درجه از مهربانى و دلسوزى از هیچ انسانى پیدا نشده است. نمىدانم جا دارد كه آدم با فرشتگان و ملائكه مقایسه كند؟ قطعاً آنها این موقعیت را نداشتند و این اذیتها را نمىدیدند. اگر مَلَكى نسبت به انسان، هزارى هم مهربان باشد نمىشود با مهربانى پیغمبر مقایسه كرد؛ او كه اذیتى نمىشد. این پیغمبر اكرم بود كه اینهمه اذیت مىدید و در مقابل آنها هیچ عکسالعملی نشان نمىداد جز دعا براى مردم.
ما كه مىخواهیم به پیغمبر تأسى كنیم باید یك نمونه كوچك در مقیاس میلیون، یك میلیونیم از این محبت و دلسوزى را باید در وجودمان داشته باشیم. مخصوصاً آن كسانى كه مىبینید مورد ظلم و ستم واقع شدهاند و دیگران ناجوانمردانه به آنها ستم مىكنند عواطف انسانى ما باید یك مقدار ظهور پیدا كند. در جامعه خودمان، در خانوادهمان، در محیطمان، در شهرمان، در كشورمان یا حتى كسانى كه ارتباطی با خارج از كشور خودشان دارند، وقتی مىبینیم كه مردمى به گمراهیها، اشتباهات و انحرافاتى مبتلا هستند که هم دنیایشان دارد مىسوزد و هم بالاتر، آخرتشان الى الأبد تباه خواهد شد، نباید آرام از كنارش بگذریم و بگوییم جهنم رفتند كه رفتند، به جهنم. اگر ما نمونهاى از آن دلسوزىهاى پیغمبر را داشته باشیم وقتی ببینیم چه ظلمهایی كه نسبت به حقوق مادى مردم مىشود، اموالشان تلف مىشود، حقوقشان تضییع مىشود و چه ظلمى كه خود مردم به خودشان مىكنند، گمراهى را بر هدایت ترجیح مىدهند، راه غلط را بر راه صحیح ترجیح مىدهند، گناه را بر اطاعت خدا ترجیح مىدهند، ما وقتى نگاه كنیم و ببینیم كه ارتكاب این گناهان چه بدبختیهایی در دنیا برایشان مىآورد و چه عذابهای دردناكى در آخرت، باید دلمان بسوزد و سعى كنیم از سر دلسوزى یك كارى كنیم كه آن كسانى كه گمراه هستند رفع گمراهیشان شود و هم آن كسانى كه ناهنجارىهاى رفتارى و اخلاقى دارند رفتارشان اصلاح شود. واقعاً دلمان بسوزد براى اینكه یك انسان دیگرى راه خطا برود یا انسان دیگرى از حق خودش محروم شود و در این راه، به یاد بیاوریم كه پیغمبر اكرم چقدر صبر مىكردند و چقدر مشكلات را تحمل مىكردند.
یكى از مقطعهایی كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در این دوران گذراندند موقعیتى بود كه در شعب ابیطالب بودند. همه شما اسم شعب ابیطالب را شنیدهاید و کموبیش هم اطلاع دارید. من براى نوجوانها عرض مىكنم كه كمتر جایى شنیدهاند؛ کسانی كه به مکه مشرف شدهاند دیدهاند که همه شهر مکه كوهستانی است. صخرهها و كوهها هست؛ دنبال این كوه، كوه دیگرى، منتها بین كوهها درههایی است. همه شهر مكه همین است. در نزدیكى مسجدالحرام یك درهاى بین دو تا كوه بود. این مِلك به ابوطالب، عموى پیغمبر، پدر حضرت علىسلاماللهعلیه تعلق داشت. مىگفتند شعب ابیطالب، یعنى آن درهاى كه به ایشان تعلق داشت. مشركان مكه قرار گذاشتند كه با پیغمبر و كسانى كه به او ایمان آورده بودند هیچ معاملهاى نكنند، حتى نان به آنها نفروشند، لباس به آنها نفروشند، با آنها ازدواج نكنند، نه دختر به آنها بدهند و نه دختر از آنها بگیرند، بایكوتشان كنند و در خود مكه هم به آنها خانه ندهند و وسایل شهرى در اختیارشان نگذارند. بالاخره پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله مجبور شدند با چند نفر از كسانى كه ایمان آورده بودند در این شعب ابیطالب محصور شوند. دیگر ملك ابوطالب بود و آن جا رفتند. بعضى از مورخان گفتهاند که این شرایط در حدود سه سال طول كشید. حالا من دقیقاً مدتش را تحقیق نکردهام. پیغمبر مدت طولانى را با یکمشت زن و بچه در یك درهاى بین دو تا كوه محصور بودند. نه كسى با اینها معامله مىكرد و نه غذایى، نه لباسى و نه وسایل زندگى داشتند. امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه كه نوجوانى بودند، شبها ظرف آب و اینها را برمیداشتند و به این دره مىبردند، یا غذایى، جویى، گندمى، چیزى فراهم مىكردند. تقریباً بهصورت قاچاق بود. دور از چشم مشركان به اندازه قوت لایموتى به اینجا مىبردند و در این دره به پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله و كسانى كه ایمان آورده بودند آبى مىرساندند. گفته شده كه گاهى صداى گریه کودکها و خردسالان از تشنگى به مسجدالحرام مىرسید و مشركان اجازه نمىدادند كه براى اینها آب ببرند!
با وجود چنین مردم سنگدل گمراه کینهتوزی، پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله در این مدت با همه این سختىها زندگى كرد و صبر كرد. تصور اینها براى ما مشكل است، چه رسد به عمل كردنش؛ و فقط به انگیزه این بود كه مردم هدایت شوند و از این گمراهى نجات پیدا كنند وگرنه اگر دست از این دعوتشان برمیداشتند و كارى به عقاید فاسد مردم نمیداشتند همهجوره حاضر بودند که به ایشان كمك كنند؛ مىدانید که نمایندگانى تعیین كردند كه بروید با پیغمبر صحبت كنید و بگویید هر چه مىخواهد ما به او مىدهیم؛ اگر مىخواهد با دخترى ازدواج كند هر دخترى را كه او مىپسندد ما به ازدواجش درمیآوریم؛ اگر مىخواهد بر ما سلطنت و حكومت داشته باشد ما فرماندارى و فرمانروایى او را مىپذیریم؛ اگر مال مىخواهد هر چه طلا و نقره مىخواهد پیشنهاد كند تا به او بدهیم ولی دست از این حرفهایش بردارد و به بتهای ما بد نگوید. وقتى خدمت پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله پیغام آوردند حضرت فرمودند: اگر خورشید را در یك دست من بگذارید و ماه را در یك دست دیگر، من نمىتوانم دست از دعوتم بردارم؛ مأموریت الهى است؛ مىخواهم شما را هدایت كنم و نجات دهم، من دنبال مالومنال نیستم، دنبال مقام نیستم، دنبال خوشگذرانی نیستم، انجام یك مسئولیت و مأموریت الهى است براى اینكه شما هدایت شوید.
بنا شد که ما در هر دوران دو تا صفت ممتاز ایشان را یاد داشته باشیم و سعى كنیم مرتبهاى از آن را در وجود خودمان تحقق ببخشیم. در این دوران حضور حضرت در مکه دو صفت در وجود ایشان ظهور داشت؛ یكى دلسوزى و مهربانى نسبت به دیگران و یكى هم صبر و پایمردى در انجام وظیفه. تا اینکه بالاخره حضرت از مكه مهاجرت كردند و به مدینه تشریف آوردند. خورشید مدینه طلوع كرد. در آن جا پیروان ایشان بهتدریج زیاد شدند، كسانى به اسلام گرایش پیدا كردند و مسلمانها یك حكومت اعلامنشدهای تشكیل دادند؛ یك جامعهاى بودند و رهبرى این جامعه هم به عهده پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بود مخصوصاً با آیاتى كه از طرف خداوند متعال نازل میشد و به مسلمانها دستور مىداد كه هر چه پیغمبر مىگوید باید اطاعت كنید؛ وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛[4] وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛[5] و آیات فراوانى که در آنها به مسلمانها دستور وَ أَطِیعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ داده شده است.[6] به این ترتیب جامعه اسلامى در مدینه شكل گرفت و پیغمبر هم فرمانروا، رهبر و مدیر این جامعه شدند. از این دوران، صفات دیگرى از پیغمبر بروز پیدا كرد كه تا آن روز هنوز زمینه ظهور پیدا نكرده بود؛ در این دوران، مدیریت و قدرت رهبرى و اداره جامعه آنچنان از پیغمبر ظهور كرد كه به گمان من، البته گمان دور از واقعی نیست، اگر گروههای فراوانی از دانشمندان تشكیل شوند و مدیریت پیغمبر را در ظرف این ده سال تحلیل كنند، عناصرى كه در طول این مدت در مدیریت پیغمبر ظهور كرد را معرفى كنند و كیفیت مدیریت و رهبری ایشان را بیان كنند ما یك دكترینى در حكومت خواهیم داشت كه در دنیا نظیر نداشته و نخواهد داشت. اگر مدیریت پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله درست تشریح شود، عاقلان و منصفان عالم اعتراف خواهند كرد كه هیچکدام از اینهمه تزهایى كه به شكلهاى مختلف و با گرایشهای مختلف سیاسى مذهبى براى مدیریت جامعه وجود دارد به پایه مدیریت پیغمبر اكرم نمىرسد. البته آن مدیریت و رهبری ایشان در یك اِشل محدودى بود. كل مدینه و اطرافش و جزیرةالعرب چیز بزرگى نبود اما در همین ده سال آنقدر شرایط مختلفى در عرصههاى گوناگون، در عرصه نظامى، اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و بینالمللی ظهور كرد كه پیغمبر در هر بابى نبوغ خودش -حالا من که تعبیر به نبوغ مىكنم یك خورده به زبان خودمانى صحبت مىكنم- و رهبرى الهیاش كه استمداد از وحى و الهام الهى بود را به ظهور رساند. حقیقتش این است كه بیان اینكه مدیریت پیغمبر چگونه و در چند عرصه ظاهر شد، از یكى، دو جلسه و اینها فراتر است. بنده هم محقق این مباحث نیستم ولى آن چه دیگران زحمت کشیدهاند و فراهم کردهاند اگر آدم عصارهاش را هم بخواهد بگوید در هفت، هشت، ده جلسه به جایى نمىرسد چه رسد به جلسه چنددقیقهای بنده که بخواهم عرض كنم.
در میان همه ویژگیهایی كه مدیریت پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله داشت من روى یك عنصرش تكیه مىكنم كه باز یك مقدارى بیشتر به زندگى ما مربوط شود و میتوانیم به ایشان تأسى كنیم و در انجام وظیفه خودمان از آن استفاده كنیم. اگر شما همه رفتارهاى پیغمبر را تحلیل كنید عنصر اصلیاش را عدالت تشكیل مىدهد و طبع هر رهبر انسانى شایستهاى که در هر جای عالم ظهور داشته باشد برمیگردد به اینكه رهبر كسى است كه حق مردم را به آنها مىرساند و از اینكه حق كسى تضییع شود جلوگیرى مىكند، عدالت یعنى همین؛ أَعْطَى كُلَّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ. یك رهبر اجتماعى به هر شكلى و در هر جامعهاى باشد كار اصلیاش همین است. رهبر شده براى همینکه حقوق مردم را تأمین كند، نگذارد حق كسى تضییع شود یا حقی از جایى به جایى، از كسى به كس دیگرى جابجا شود.
البته که روح مدیریت پیغمبرصلیاللهعلیهوآله عدالت محوری بود اما مدیریت پیغمبر یك ویژگى ممتازى داشت که ما به یك حساب باید به حساب شخص پیغمبر بگذاریم و از یك طرف مىدانیم كه پیغمبر از ناحیه خودش كارى نمىكرد و همه تدبیر الهى بود؛ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحى؛[7]
حالا بین پرانتز عرض كنم كه در طول این مدت شصت و سه سالى كه پیغمبر زندگى مىكرد تمام رفتارهای ایشان از الهام الهى سرچشمه مىگرفت، نهتنها آن رفتارهایى كه بعد از نبوت و بعثت داشتند. آخر ما مىگوییم پیغمبر در چهل سالگى به رسالت رسید و جبرئیل بر ایشان نازل شد و اولین وحى را بر ایشان نازل كرد؛ این درست است، این همان وحى رسالت است اما پیغمبر، پیش از این چگونه زندگى مىكردند؟ زندگیشان را بر اساس چه برنامهاى تأمین مىكردند؟ ما درست خبر نداریم اما امیرالمؤمنینصلواتاللهعلیه بیان فرمودهاند. حضرت در نهجالبلاغه مىفرمایند: از آن وقتى كه پیغمبر طفل شیرخوارى بود و تازه ایشان را از شیر گرفته بودند،...أَنْ كَانَ فَطِيماً...،[8] خدا بزرگترین فرشتگانش را بر ایشان موكّل كرد كه ایشان را به راه راست ببرد. از همان دوران خردسالی ایشان، الهام آن فرشته عظیم الهى بود كه راه را براى ایشان باز مىكرد و ایشان مىفهمیدند که چه كار كنند. بله، هنوز به رسالت و به نبوت مبعوث نشده بودند اما الهام مَلَكى راه را به ایشان نشان میداد. البته الهام ملكى تنها اختصاص به پیغمبر ندارد، ائمه اطهارسلاماللهعليهماجمعين هم از الهامات الهى بهرهمند بودهاند. همه مىدانید که یکی از اسماء حضرت زهراسلاماللهعليها محدَّثّه است. بعضى خیال مىكنند محدِّثِه است؛ محدِّث یعنى كسى كه حدیث نقل مىكند ولى لقب ایشان محدَّثَه است یعنى كسى كه فرشتگان با ایشان سخن مىگفتند.
ما در كتاب اصول كافى یك بابى داریم به نام باب أَنَّ الأئمة(ع) محدَّثون. مرحوم كلینى در یك باب، روایاتى نقل فرمودهاند در باب اینكه از طرف فرشتگان با ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين سخن گفته مىشود و به آنها الهام مىشده است. این غیر از نبوت و رسالت است. چهبسا بعضى از بندگان شایسته خدا، فرض كنید مثل حضرت ابوالفضل و حضرت على اكبرسلاماللهعليهما که پیغمبر نبودند، امام هم نبودند، اما درجاتى داشتند كه چهبسا بعضى از انبیا هم به درجات آنها رشك ببرند. حالا اگر تعبیر رشك بردن صحیح باشد. البته این صحبت من متأخذ از همان روایتى است كه از امام زین العابدینسلاماللهعليه نقل شده است كه أنَّ لِلعَبّاسِ عِندَاللّهِ مَنزِلَةٌ يَغبِطُهُ بِها جَميعُ الشُّهداءِ يَومَ القيامَةِ؛[9] سایر شهدا به حال حضرت ابوالفضلعلیهالسلام و به آن مقامى كه خدا به ایشان داد غبطه مىخورند. یا كسانى دیگرى؛ فرض كنید حضرت معصومهسلاماللهعليها كه لقبشان معصومه است ایشان پیغمبر نبودند، امام هم نبودند اما رفتار ایشان آنچنان موبهمو طبق دستورات اسلام بود كه ایشان را معصومه نامیدند. اینها مراتب مقاماتى است كه اختصاص به انبیا ندارد و ممكن است غیر از نبى و حتى غیر از امام هم به چنین مقاماتى و به مراتبى از آن برسند.
بین پرانتز خواستم عرض كنم كه منظورم این است كه همانگونه كه در نهجالبلاغه آمده است پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله از اول طفولیتشان تحت تربیت بزرگترین فرشته الهى بودند. طبعاً تا آخر عمر كه بعد از بعثت بود و دائماً جبرئیل بر ایشان نازل مىشد، رفتارهاى ایشان بر اساس وحى الهى بود؛ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحى، مخصوصاً آن جایى كه عین آن وحىاى كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله از جبرئیل دریافت كرده بود وحى قرآنى باشد و در قرآن هم ثبت شده باشد.
از یك طرف ما وقتیکه اینها را به حساب اسباب ظاهرى نگاه مىكنیم اینها را به پاى شخص پیغمبر مىگذاریم كه چنین چیزى را فرمودهاند اما از آن جایى كه ما معتقدیم اینها از وحى الهى است، با اعتقادات دینى خودمان این را یك تدبیر الهى میدانیم و البته باز این جا بین پرانتز عرض كنم، ما وقتى مىگوییم هدایت الهى یا تدبیر الهى هیچ منافاتی با اینكه پیغمبر یا امام وسیلهاش باشد ندارد. هدایتهایی كه خداوند متعال نصیب همه انسانها مىفرماید از دست پیغمبر و امام است؛ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛ هر قومى یك هدایتگر دارد. هدایتگر هر قومى امام آن قوم است؛ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛[10] در دعاى ندبه مىخوانید كه على هدایتگر این امت هست؛ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ؛ پیغمبرصلیاللهعلیهوآله منذر بود و هادى امت پیغمبر، علىعلیهالسلام است. بههرحال هدایت پیغمبر اكرم یا ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين عین هدایت الهى است چون اینها ابزار و وسیلهاند و در كنار هدایت الهى، در عرض رفتار خدا اركان مستقلى ندارند و همه را به دستور خدا انجام مىدهند.
یكى از تدبیرهایى كه پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله براى امتشان كردند، تدبیرى كه باعث بقاء اسلام شد و اگر این تدبیر انجام نگرفته بود اسلام در همان دهههاى اول بهکلی نابود مىشد و دیگر اسمى از آن نمىماند، همان تدبیرى است كه مربوط به این آیه شریفه است که الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی.[11] اگر تدبیر تعیین جانشین براى پیغمبر نبود بعد از رحلت پیغمبر طولى نمىكشید كه حقایق اسلام دگرگون و فراموش مىشد و دیگر بعد از 1400 سال چیزى از اسلام واقعى به دست من و شما نمىرسید. خدا هم مىفرماید امروز دین شما را تمام و كامل كردم و اگر این انجام نگرفته بود دین ناقص بود.
براى این تدبیر، من و شما مىدانیم که آیهاش طبق بعضى از روایات در روز عرفه حجة الوداع نازل شد و طبق بعضى از روایات در روز غدیر. بههرحال امکان جمعش هم هست كه یا دو مرتبه نازل شده یا آیه الْیوْمَ أَكْمَلْتُ[12] در روز غدیر نازل شده و آیه بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ[13] اصلش در روز عرفه نازل شده باشد. این به حسب روایات است. بالاخره در فاصله همین روز عرفه تا غدیر نه روز فاصله است؛ روز عرفه، روز نهم بود و روز غدیر، روز هیجدهم؛ در آخرین سال حیات پیغمبر، در حجة الوداع، هفتاد روز قبل از وفات پیغمبر؛ پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بعد از اینکه هفتاد روز از این واقعه گذشت به ملأ اعلى پیوستند.
این را مىدانیم كه پیغمبرصلیاللهعلیهوآله در روز غدیر، علىعلیهالسلام را به مردم معرفى كردند تا مردم بعد از او دچار انحراف نشوند؛ ولى تدبیر پیغمبر اكرم فقط مختص به همان روز نبود و از روزى كه پیغمبر اكرم بعثت و رسالت خودشان را ابراز كردند جانشینى على را هم ابراز كردند. این چیزى نیست كه ما بگوییم. در مصادر برادران اهل تسنن هم بهوفور نقل شده است. این از مسلمات تاریخ پیغمبر اسلام است. اجمالاً به تاریخچهاش اشاره كنم؛ اولین روزى كه پیغمبر اكرم مبعوث به رسالت شدند که طبق عقیده ما بیست و هفتم رجب بود آن آیات سوره اقرأ بر ایشان نازل شد. در طول سه سال اول دستور این نبود که پیغمبر اكرم در بین مردم رسماً شروع به فعالیت کنند و دعوتشان را بهصورت همگانى ابراز كنند.
سه سال گذشت. بهتدریج آیاتى نازل شد. پیغمبر آرامآرام در گوشه و كنار رفتار و عقیده خودشان را نشان دادند؛ با امیرالمؤمنینصلواتاللهعليه و حضرت خدیجه مىآمدند در مسجدالحرام نماز مىخواندند و رفتار خاصى داشتند که از دیگران ممتاز بود. بعد به مناسبتهایی با تکتک افراد صحبت مىكردند، اما دعوت علنى و همگانى كه من پیغمبرم و مبعوث شدهام و همه باید ایمان بیاورید و اینها، بعد از سه سال بود. این دعوت با نزول این آیه شروع شد وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ.[14] دستور داده شد كه شما همه فامیلها و خویش و قومهایتان را در یك مهمانى عمومى جمع كنید.
خب در قبیله قریش، بنیهاشم خانواده محترمى بودند و از یك تیره برجسته و محترم بودند. پیغمبر اكرم همه این خویش و قومها را، عموها، پسرعموها و سایر خویش و قومها را به منزلشان دعوت كردند و یك گوسفندى ذبح کردند و یك اطعامى كردند. بعد از پذیرایى، حالا هم مرسوم است، آنوقتها هم معلوم مىشود که اینگونه كارها انجام مىگرفته است که مثلاً میزبان سر میز ناهار چند كلمه سخنرانى و صحبت مىكند، مخصوصاً اگر مهمانى براى یك هدف خاصى انجام شده باشد؛ این مهمانى یك مهمانى عادى نبود، دستور الهى بود؛ وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ.
بعد از اینكه پذیرایى انجام گرفت پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله بلند شدند، به خویش و قومهایشان که بعضیهایشان عموها و پسرعموهایشان بودند فرمودند اگر من حرفى را بزنم شما باور مىكنید یا فكر مىكنید خلاف مىگویم؟! این یكى از همان جاهایی بود كه پیغمبر به صدق و عدالت خودشان تكیه كردند. فرمودند شما مىدانید من تابهحال هیچوقت به شما دروغ نگفتهام، اکنون به شما مىگویم جبرئیل از طرف خدا نازل شده و به من فرموده كه من پیامبر هستم و مردم را هدایت كنم؛ خداى واحد را بپرستید، بتها موجب خسران دنیا و آخرت شما هستند، بتپرستی رفتار نامعقولى است. حضرت مهمانها را هدایت كردند و بعد همان جا در پایان نطقِ سر میز ناهار بهاصطلاح، فرمودند اولین كسى كه به من ایمان بیاورد جانشین من خواهد بود. بعد پرسیدند چه كسى اولین كسى است كه به من ایمان بیاورد؟ هیچ كس جواب نداد. عموها، خویش و قومها و بزرگترها نشسته بودند. على بن ابیطالب حالا طبق روایات مختلف ده سال یا سیزده سالش بود. یك نوجوان بود. حتى به حسب ظاهر به سن بلوغ شرعى هم نرسیده بود. علىعلیهالسلام بلند شد و گفت أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ وَ أَنَّکَ رَسُولُ ٱللَّٰهِ.
خویش و قومهای پیغمبر به همدیگر و به ابوطالب، پدر على، نگاه كردند و با نیشخندى گفتند: بله، فردا ایشان آقازاده مىشوند! امیر شما مىشوند و شما باید از او اطاعت كنید! مسخره كردند. خب اول كسى كه به پیغمبر ایمان آورد این بچه بود، این بچه حاكم و جانشین پیغمبر مىشود و همه كسانى كه مسلمان هستند باید از او تبعیت كنند. به ابوطالب گفتند تو هم باید اطاعت آقازاده كنى! مسخره كردند. منظورم این است كه حضرت از همان روز، از همان وقتى كه بعثت و رسالت خودشان را ابراز كردند براى جانشینیشان هم زمینهسازى كردند. این تدبیر است. البته ما معتقدیم همان هم بدون الهام الهى نبود ولى خب به حسب ظاهر كه ما مىگوییم، مىگوییم تدبیرهاى پیغمبر وگرنه همه كارها، كارهاى خدا و راهنمایىهاى اوست.
در طول مدت این بیست سال، یعنى بعد از سال سوم هجرى تا رحلت پیغمبر، پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله دهها بار به مناسبتهای مختلف اشاره كرده بودند كه جانشین من على است. وقتى ایشان را به فرماندهى جنگ میفرستادند به این مطلب اشاره مىكردند؛ وقتى ایشان بهعنوان جانشین پیغمبر در شهر مىماندند باز جانشین حضرت بودند. حضرت میفرمودند أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی.[15] این تدبیر یك تدبیر الهى بود كه اسلام بدون آن، ضمانتى براى بقاء نداشت.
ممكن است به ذهن شما بیاید كه اكثریت مسلمانها كه این مسئله ولایت را نپذیرفتند و این مخصوص شیعههاست. خب حالا اگر بگوییم ما شیعهها به حقیقت تشیع آشنا نمىشدیم یك حرفى است ولی این ادعاى بزرگى است كه بگوییم اگر مسئله ولایت اهلبیت نبود اسلام باقى نمىماند! خب آنهایى كه به ولایت معتقد نیستند چى؟ آنها كه مسلماناند، اقلاً اسلام آنها که باقى مىماند. این اشكال را بر عرض خودم مىكنم؛ ما گفتیم اگر ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين نبود اثرى از اسلام باقی نمىماند. اگر كسى بگوید كه آقا! شما شیعهها به واسطه ولایت، اسلام را شناختید و مسلمان بودید، دیگران كه به ولایت معتقد نیستند؛ غافل از اینكه آن چه از حقیقت اسلام در دست برادران اهل تسنن ما هم هست از بركت اهلبیت است. حالا من یك اشاره كوتاهى مىكنم، البته این بحث را همه شما مىدانید خواستم بحثم كامل شود.
مىدانید كه فِرَق اهل تسنن، در مذاهب فقهیشان چهار فرقه معروف دارند؛ حنفى هستند و مالكى و شافعى و حنبلى. قدیمىترین این ائمه فقه اهل تسنن، ابوحنیفه است. ابوحنیفه اصلاً ایرانى بود. مدتها از كلمات امام صادق و امام باقرصلواتاللهعليها شنیده بود و دو سال آمد رسماً شاگردى امام صادقصلواتاللهعليه را كرد كه بعدها گفت لولا السنتان لهلک نعمان؛ اسم ابوحنیفه، نعمان بود و ابوحنیفه كنیه ایشان بود. ایشان گفته بود اگر آن دو سالى كه من پهلوى جعفر بن محمدصلواتاللهعليه درس خواندم نبود من هلاك شده بودم! مطالب زیادى، هم در روایت ما و هم در بعضى از روایات اهل تسنن هست که اشاره دارند به مطالبى كه از امام صادق یاد گرفت و اینکه او اشتباهاتى داشت و حضرت اشتباهاتش را اصلاح كردند. البته همهاش كاملاً رفع نشد اما آن چه ایشان از حقایق فقه اسلامى بلد بود خودش اعتراف كرد که اینها را از امام صادقصلواتاللهعليه یاد گرفته است.
سایر ائمه اهل تسنن یعنى شافعى، مالك و ابن حنبله هم یا بدون واسطه یا با واسطه از ائمه ما استفاده كرده بودند. علاوه بر اینكه از همان زمانى كه مردم بهعنوان خلافت با سایر خلفا بیعت كردند، در مسائل علمى به حضرت على و اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين مراجعه مىكردند. در روایت خود اهل تسنن موارد فراوانى هست كه بهخصوص خلیفه دوم، بارها گفته بود كه اگر على نبود من هلاك مىشدم؛ لولا علیّ لهلک عمر؛ دعا مىكرد که خدا من را زنده نگه ندارد براى روزى كه مشكلى پیش بیاید و على نباشد؛ لا أبقاني الله لمعضلة ليس لها ابوالحسن. اینها را ما نمىگوییم؛ در کتابهای خود اهل تسنن هست؛ یعنى اعتمادشان در فهم صحیح اسلام، تفسیر قرآن، احكام اسلامى و حل مشكلاتى كه در مسائل دینى و اجتماعى برایشان پیش مىآمد بر على بن ابیطالبصلواتاللهعليه بود و بعد هم سایر ائمه، هر كدام به نوبه خود نقشى ایفا كردند كه حالا بحث بنده در این باره نیست و در این زمینهها كتاب و مطالبی از فریقین نوشته شده است.
باز این جا بین پرانتز باید عرض كنم که همه کتابهایی كه در مدح اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين نوشته شده است همهاش مال شیعهها نیست؛ کتابهای مفصل، بزرگ و قطورى از علماء اهل تسنن در فضیلت اهلبیت یا شخص امیرالمؤمنین یا بهطورکلی همه اهلبیت وجود دارد و روایاتى نقل کردهاند كه مضامینش از روایاتى كه ما نقل کردهایم محکمتر و بلندتر است. یكی از این کتابها كتاب ینابیع المودة است، یكی هم کتاب كفایة الطالب و کتابهای فراوان دیگری. علماى اهل تسنن کتابهایی درباره آیاتى كه تفسیر به اهلبیت شده است نوشتهاند. آیاتى از قرآن را كه با سند خودشان از پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله یا از صحابه نقل شده كه این آیات در شأن اهلبیت نازل شده، اینها را جمعآوری کردهاند و كتاب مخصوص در این باره نوشتهاند.
و باز همین جا عرض كنم که ما خیال نكنیم که محبت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين فقط مخصوص ماست. ما امروز در عالم اسلام كسى را نمىشناسیم كه محبت اهلبیت را نداشته باشد. یك گروه ناصبى بودند كه ظاهراً منقرض شدهاند و اگر هم باشند گوشه و کناری هستند. آن چه ما در كشورهاى اسلامى مىشناسیم و تابعینى از همین چهار مذهب معروف اهل تسنن هستند همهشان به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين ارادت دارند. بعضى مذاهبشان خیلى بیشتر ولى همهشان در این جهت شریك هستند.
بسیارى از شهرهاى سنىنشین شبهقاره هند هست كه در آن شهرها اهل تسنن در ایام عاشورا بهعنوان ادای اجر رسالت در مجالس مصیبت سیدالشهداصلواتاللهعليه شركت مىكنند. مىگویند شركت در این مجالس واجب است براى این كه مودت اهلبیت، اجر رسالت است، ما اگر در عزادارى آنها شركت نكنیم مودت نداریم، اگر مودت نداشته باشیم اجر رسالت را نپرداختهایم. آنها در مجالس مصیبت اهلبیت بهعنوان اجر رسالت شركت مىكنند.
ما كسى را نداریم و نمىشناسیم که محبت اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين را نداشته باشد و اگر هم باشند بعضى از این ناصبىها هستند که گوشه و كنار نسبت به اهلبیت بىمحبت هستند ولى آنهایی كه ما مىشناسیم اینگونه نیستند. محبت اهلبیت مال همه مسلمانهاست منتهى گاهى اشتباه در مصداق دارند. یكى از بزرگان و علماى اهل تسنن که از علمای تسنن همین مناطق هم هستند به من گفتند من معتقدم اگر كسى به حضرت زهراسلاماللهعليها جسارت كند كافر است؛ اگر کسی به حضرت زهراسلاماللهعليها جسارت كند ما او را كافر مىدانیم. منتها آنها فكر مىكنند آن چه شیعهها در تاریخ نقل کردهاند، اینها از روى تعصبات بوده وگرنه اگر بدانند که کسی نسبت به حضرت زهراسلاماللهعليها جسارت كرده باشد او را كافر مىدانند. ایشان این را به خود من گفتند و من با این گوشهایم شنیدم.
آنها معتقدند این چیزهایى كه مثلاً در بین شیعهها معروف شده اینها صحت ندارد وگرنه محبت اهلبیت همه جا هست و این چیزى كه مىخواهم امروز از آن استفاده كنم، این بزرگترین عامل وحدت مسلمانهاست. ببینید حساب دو دو تا چهار تاست؛ اكثریت مسلمانها كه اهل تسنن هستند چهار تا خلیفه را تقریباً در عرض هم مىدانند، قریب الافق مىدانند، همهشان را از بزرگان مىدانند و به آنها ارادت مىورزند. چهارمین خلیفهشان هم على است. بعضیهایشان هم - البته نه همهشان- تصریح مىكنند كه على، افضل از آنهاست؛ بعضیهایشان مثل ابن ابی الحدید تصریح مىكند كه على از خلفاى ثلاثه، أفضل بود. بعضى دیگر هم تصریح مىكنند ولى در اینكه على در كنار سایر خلفا شخصیت مقدس و مورد احترامى است هیچ تردیدى ندارند. این یك.
اكثریت مسلمانها درباره على اتفاقنظر دارند كه ایشان شخصیتى مورد احترام هستند و كسى مانند ایشان پیدا نمىشود و اگر هم پیدا شود آن دو، سه نفرى است كه آنها به آنها ارادت دارند. شیعهها هم در بین آن چهار نفر على را قبول دارند؛ پس على مورد اجماع است. اگر پرسیده شود که بعد از پیغمبرصلیاللهعلیهوآله، انسانى كه مورد اتفاق همه مسلمانها باشد كه او یك انسان برجسته و ممتازی است و قابل این است كه آدم از او الگو بگیرد، از زندگیاش سرمشق بگیرد، كسى که مورد اتفاق همه است چه كسى است؟ همه مسلمانها مىگویند على است، منتها آنها سه نفر دیگر را هم در كنارش معرفى مىكنند. ما آنگونه نیستم، ما بعد از على یازده نفر دیگر را معرفى مىكنیم؛ اما درباره شخص على مورد اجماع است. این سرمایه كمى براى وحدت نیست. این است كه ما امروز باید از این تدبیر پیغمبر در دو جهت استفاده كنیم.
خدا آقاى قرائتى را حفظ كند، ایشان گاهى مىفرمایند این جایش را زیادى گوش بدهید؛ شما هم این دو نکته را با دقت گوش بدهید؛ ما از این تدبیر پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله درباره ولایت باید دو نتیجه را براى زندگى امروزمان بگیریم؛ یكى اینكه محبت اهلبیت و مودت ذوى القربى كه بارها در قرآن روى آن تأكید شده، این عامل وحدت همه مسلمانهاست، اجر رسالت پیغمبر است. درباره خلفاى اول تا سوم كه كسى نگفته اینها اهلبیت پیغمبرند؛ كسى ادعا كرده؟ آنها كه اهلبیت پیغمبر و ذوى القرباى پیغمبر نیستند. تنها یك ارتباط سببى داشتند یعنى پیغمبر از خلیفه اول و دوم دختر گرفته بود و با دخترشان ازدواج كرده بود یا به خلیفه سوم هم دختر داده بود و لذا ارتباط سببى دارند. ارتباط نَسبى که با آن خلفا نداشتند.
در بین خلفا، اهلبیتى كه حضرت ارتباط نسبى با او داشته باشند فقط على است؛ پس قدر متیقن اجر رسالت شامل على مىشود. همه مسلمانها متفقاند كه باید نسبت به على مودت داشت و عشق ورزید. حالا بگذریم از غیرمسلمانها، یهودىها، مسیحىها، زردشتىها و هندىها و بتپرستها. من چندى پیش یك سفر به هندوستان داشتم. مىدانید که هندوها در طبقهبندی اجتماعیشان، جامعه را چهار گروه مىكنند. یك گروه که گروه برتر جامعه هستند برهمنها هستند. روحانیان و شخصیتهای برجسته جامعهشان از این گروه برهمنها هستند. مقام برهمنى ارثى هم است. برهمنها بهاصطلاح روحانیان هندو هستند كه مثل اینكه بلاتشبیه ما به علما و به مراجع تقلیدمان احترام مىگذاریم، آنها هم به برهمنهایشان اینگونه احترام مىگذارند. یك گروهى از برهمنها، اگر بخواهم به زبان خودمانی صحبت كنم یعنى آخوندهاى بتپرستها، یك گروهشان هستند که اسمشان حسینى برهمن است یعنى نام خودشان را از اسم امام حسینعلیهالسلام گرفتهاند و مىگویند ما عاشق حسینیم.
مقامات اهلبیت و اینها اختصاص به شیعه و سنى ندارد. همه عالم اینها را مىشناسند. اینها خورشیدند. ما استفادهاى كه باید بكنیم یكى این است كه از این محبتى كه همه مسلمانها نسبت به اهلبیت دارند بهعنوان یك عامل وحدتبخش استفاده كنیم. برعكسِ آن چه شیطان القاء مىكند كه این عامل تفرقه است، این چیزى است كه سنى را از شیعه جدا مىكند؛ برعكس، این چیزى است كه شیعه و سنى را یكى مىكند. همه قبول دارند كه على خلیفه ممتاز پیغمبر است. اگر در دیگران اختلاف است درباره على كه اختلافى نیست. این یك نكته که امروز خیلى به درد ما مىخورد. مىدانید که دشمنان چقدر تلاش مىكنند كه بین سنى و شیعه ایجاد اختلاف و دشمنى كنند.
نكته دیگرى كه از این تدبیر پیغمبر اكرمصلیاللهعلیهوآله باید استفاده كنیم چیست؟ اهمیت مسئله ولایت است كه ما وقتى دسترسى به امام معصوم نداشتیم مقام نازله این ولایت در ولیفقیه ظهور پیدا مىكند. همانگونه كه وجود ائمه اطهارصلواتاللهعليهماجمعين عامل بسیار بزرگى براى بقاء اسلام و حفظ كیان اسلامى بود، در یك مرتبهاى هم وجود فقها و ولیفقیه عاملى براى بقاء اسلام است. جامعه اسلامى بهعنوان اسلامى بودن یك سمبل و یک نماد مىخواهد. زمان پیغمبر، پیغمبر نماد وحدت بود و بعد از او جانشینان پیغمبر که به عقیده ما على بود و یازده فرزندش.
باز این جا را زیادى گوش بدهید؛ ما خیال مىكنیم ولیفقیه به زمان غیبت اختصاص دارد، نه بابا! حتی در زمان خود ائمه، بهعنوانمثال در زمان امام صادقصلواتاللهعليه، شیعیانى كه در بلاد دورافتاده اسلامى بودند دستشان به امام معصوم نمىرسید. نیاز حكومتى به امام معصوم داشتند اما دسترسى نداشتند. مخصوصاً آن وقتى كه آنها در تقیه بودند و جرأت نمىكردند بگویند ما تابع امام صادقصلواتاللهعليه هستیم، وقتی مىخواستند مسائل حکومتیشان را عمل كنند و در قضاوت و در جاهاى دیگر به حاكم احتیاج داشتند، آمدند خدمت امام که آقا! چه كنیم؟! ما به شما دسترسى نداریم، مسائلى پیش مىآید که حاكم اسلامى باید در آن جاها حكم كند. حضرت در همان زمان فرمودند اُنْظُرُوا إِلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ.[16] با اینكه امام معصوم حضور دارد ولى وقتى مردم دسترسى به ایشان ندارند یا ایشان در تقیه به سر مىبرند مردم برای امور حکومتیشان باید به فقها مراجعه كنند؛ فَاِنّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِماً؛[17] من او را براى شما حاكم قرار دادم. در زمان حضور خودشان! خب وقتى ما در زمان غیبت هستیم و اصلاً دسترسى به امام نداریم چى؟ آیا اولویت ندارد كه براى این زمان، فقیه را تعیین كرده باشند كه کردهاند.
بنابراین ولایت اقتضا مىكند كه ما بعد از ائمه معصومینصلواتاللهعليهماجمعين و حتى در زمان حضورشان، اگر دسترسى به آنها نبود باید دست به دامن ولیفقیه بزنیم. او جانشین امام معصوم است. مشروعیت نظام ما به اوست. امر او بر همه امرها حاكم است. البته او كسى است كه از هواى نفسش سخن نمىگوید، جز براى اطاعت خدا و احیاء دین خدا سخن نمىگوید. اگر در یك جایى براى نفع شخصیاش اقدام كند یا به فرمایش امام حتی یك گناه كوچك مرتكب شود خودبهخود منعزل مىشود، احتیاج ندارد که كسى عزلش كند. چنین كسى كه جز به نفع مردم و جز براى احیاء دین خدا سخن نمىگوید در زمان غیبت و عدم دسترسى به امام معصوم مثل امام معصوم واجب الإطاعة است. ما قدر این نعمت را بدانیم كه خداوند متعال چنین منتى بر جامعه اسلامى ما گذاشت كه مثل امامرضواناللهعلیه را به مردم ما عنایت فرمود و بعد از او كسى را كه نسخهبدل و دستپرورده اوست.
پروردگارا! تو را به حق سیدالشهدا قسم مىدهیم كه وجود رهبر عزیز ما را از همه آفات و بلیات حفظ بفرما!
این كشور اهلبیت را در سایه رهبرىهاى ایشان از همه آفات و بلیات حفظ بفرما!
دست دشمنان اسلام را از كشورهاى اسلامى كوتاه بفرما!
بلاى آنها را به جان خودشان برگردان!
در ظهور ولی عصر تعجیل بفرما!
همه ما را از خدمتگزاران آستان آن حضرت محسوب بفرما!
وصلِّ على محمد و آله الطاهرین
[1]. قلم، 4.
[2]. کشف الغمة في معرفة الأئمة، ج ۲، ص ۵۳۷.
[3]. بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۲۰، ص ۱۱۷.
[4]. حشر، 7.
[5]. آلعمران، 132.
[6]. انفال، 46 و نساء، 59 و ...
[7]. نجم، 4.
[8]. نهجالبلاغه، خ 192.
[9]. بحار الأنوار، ج 22، ص 274.
[10]. رعد، 7.
[11]. مائده، 3.
[12]. همان.
[13]. مائده، 67.
[14]. شعراء، 214.
[15]. مناقب الإمام أمير المؤمنين علي بن أبي طالبعليهالسلام، ج ۱، ص ۵۲۲.
[16]. تهذيب الأحکام، ج ۶، ص ۲۱۹.
[17]. اصول كافى، ج 1، ص 67.