محبت اهل‌بیت‌‌علیهم‌السلام؛ راه رسیدن به مقام بندگی

در جمع طلاب مدرسه رشد
تاریخ: 
دوشنبه, 1 آذر, 1389

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْأَئِمَّةِ المَعصُومِین‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین

تشریف‌فرمایی آقایان را خوش‌آمد عرض می‌کنم و این اعیاد مبارک، عید قربان گذشته را، امروز که میلاد حضرت هادی‌صلوات‌الله‌علیه‌وعلی‌آله‌و‌ابنائهم‌المعصومین است را و پیشاپیش عیدالله الأکبر، عید سعید غدیر را به پیشگاه مقدس ولی عصر‌ارواحنافداه و همه دوستداران اهل‌بیت تبریک و تهنیت عرض می‌کنم.

معرفت اهل‌بیت؛ بالاترین نعمت بعد از معرفت خداوند متعال

آن چه از همه روایات استفاده می‌شود یعنی تا آنجایی که عقل بنده رسیده و استفاده کرده‌ام و اعتبارات عقلی هم مؤیدش است، بالاترین نعمت خداوند متعال بر انسان‌ها شناخت خداست. همه نعمت‌های دیگر جای خودش را بعد از معرفت‌الله پیدا می‌کند و طبق عقیده ما، بعد از معرفت خداوند متعال معرفت اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین بزرگ‌ترین نعمتی است که انسان‌ها از آن برخوردار می‌شوند. شکر این نعمت اقتضا می‌کند که برای همه علما، مربیان، گذشتگان،‌ همه کسانی که به نحوی دخالت داشته‌اند که ما با خاندان پیغمبر آشنا شویم و به رسالت پیغمبر و ولایت اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین‌ ایمان داشته باشیم، دعا کنیم و از خداوند متعال علوّ درجات را برای آن‌ها درخواست کنیم.

ذومراتب بودن نعمت ولایت اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین‌

اما نعمت ولایت یک نعمتی نیست که بشود آن را در یک مقطع خاصی مشخص کرد که قبل و بعد از آن چیزی نیست و فقط در یک نقطه‌ تحقق دارد؛ به‌عبارت‌دیگر، نعمت ولایت هم نعمت ذومراتبی است. همه ما با ادنی‌ مراتبش آشنا هستیم و عقلمان هم به اعلی مراتبش نمی‌رسد. در این بین باید سعی کنیم از آن چه نصیبمان شده قدردانی کنیم تا خداوند متعال بر ما منت بگذارد و نعمتش را افزایش دهد و مرتبه‌های عالی‌تری از ولایت را پیدا کنیم. همین‌که ما اهل‌بیت را می‌شناسیم و فی‌الجمله به مقاماتشان اعتراف داریم ولو اینکه تفصیلاً نمی‌دانیم که چه مقامی دارند، همین‌که می‌دانیم پیش خدا خیلی عزیزند، خود این بسیار نعمت بزرگی است ولی این نسبت به مراتب عالیه‌‌ای که آدم ممکن است در این مسیر به آن برسد بسیار اندک است. ما باید همت کنیم و پیش خداوند متعال تضرع کنیم که مراتب عالی‌تری از ولایت را به ما بشناساند و مرحمت بفرماید.

تلاش اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین برای افزایش معرفت شیعیان

ائمه اطهار‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین برای این‌که ما را تشویق کنند به این‌که مراتب کامل‌تر ولایت را پیدا کنیم و به این حد نازل آن اکتفا نکنیم به صورت‌های مختلفی تذکر داده‌اند. گاهی در حد فهم مخاطب، اشاره‌ای به مقاماتشان کرده‌اند که خداوند متعال چه مقاماتی به ما داده است؛ ولی خب آن حقیقت ولایت و معرفت را با صرف این الفاظ و مفاهیم نمی‌توان بیان کرد. در ضمن این‌که اشاره کرده‌اند که هر کس محبت ما را داشته باشد بالاخره اهل نجات خواهد بود و مشمول شفاعت ما می‌شود ولی گاهی هم به صورت‌هایی هشدار داده‌اند و یک شوکی ایجاد کرده‌اند که خیال نکنید همین است که شما شناختید و پیدا کردید و دیگر تمام شد؛ این روزنه‌ای است که باز شده برای این‌که وارد شوید و در این مسیر پیش بروید و به هر اندازه‌ای که لیاقت داشته باشید مراتبی از آن را کسب کنید.

محبتِ تنها کافی نیست!

انسان وقتی روایات را می‌بیند متوجه می‌شود که یکی از روش‌های خاصی که ائمه اطهار‌سلام‌الله‌علیهم‌اجمعین برای تربیت شیعیانشان به کار گرفته‌اند که آن‌ها در همان حد پایین نمانند و رشد کنند این است که فرموده‌اند صرف این ادعای ولایتی که شما می‌کنید و می‌گویید ما را دوست می‌دارید، اهل‌بیت را دوست می‌داریم، علی را دوست می‌داریم، این کافی نیست و خیلی به این پایه مغرور نشوید!

از بعضی از روایات معلوم می‌شود که در زمان خود ائمه اطهار‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین هم محبت حضرت علی‌علیه‌‌السلام یک شاخص بوده است. شیعیان می‌گفتند ما علی را دوست می‌داریم و این را باعث نجات خودشان و امتیاز خودشان بر دیگران معرفی می‌کردند. البته این در مقابل آن‌هایی که نشناختند یا عناد ورزیدند خیلی امتیاز است و خود این بسیار ارزش دارد اما وقتی با آن جایی که باید برسند مقایسه کنیم چیزی به حساب نمی‌آید.

تفاوت شیعه و محبّ اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین

در اصول کافی یک روایتی از امام باقر‌صلوات‌الله‌علیه‌ هست که می‌فرمایند: أَ یكْتَفِی مَنِ انْتَحَلَ التَّشَیعَ أَنْ یقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَیت؛[1] کسی که خود را به شیعه نسبت می‌دهد و خود را منتحل به تشیع می‌داند آیا برای او همین بس است که بگوید من علی را دوست دارم؟ همین سؤالی که مطرح کردیم که الحمدلله همه ما محبت علی را داریم، همین‌که بگوییم علی را دوست داریم و قربانش برویم آیا همین کافی است؟ فَلَوْ قَالَ إِنِّی أُحِبُّ رَسُولَ اللَّهِ فَرَسُولُ اللَّهِ خَیْرٌ مِنْ عَلِیٍّ؛[2] آیا شما خیال می‌کنید همین دوست داشتن کفایت می‌کند؟! خب می‌گفتید ما محمد را دوست داریم، محمد که افضل از علی است. اگر صِرف دوست داشتن باشد، خب کسانی دیگری هم که شیعه نیستند آن‌ها هم می‌گویند ما یک کسی بهتر از علی را دوست داریم. صرف این‌ها که کافی نیست.

در جای دیگری از این روایت می‌فرمایند: لَيْسَ بَيْنَ اَللَّهِ وَ بَيْنَ أَحَدٍ قَرَابَةٌ؛ خدا با کسی خویش و قومی ندارد که ما بگوییم ما علی را دوست داریم، چون علی خویش و قوم خداست، العیاذ بالله پسرخاله خداست، حالا که او را دوست داریم پس خدا باید ما را احترام کند؛ خدا با کسی خویش و قومی ندارد؛ مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِيعا فَهُوَ لَنَا وَلِيٌّ وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِيا فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ؛ ولایت اهل‌بیت ولایت خداست. آن‌ها یک دستگاه دیگری در مقابل خدا ندارند که بگویند این راه خداست و این هم راه اهل‌بیت، آدم یا باید از راه خدا به بهشت برود یا از راه علی؛ این‌ها دو تا راه نیستند؛ راه علی همان راه خداست. خدا علی را خلق کرده و به ما معرفی کرده برای این‌که بتوانیم به‌وسیله او خدا را بهتر بشناسیم و به او نزدیک شویم.

اگر یک وقت فرصت کردید همه این روایت را به طور کامل بخوانید و در اطرافش مطالعه کنید و احیاناً اگر سؤالی دارید از اساتید محترم بپرسید تا برایتان توضیح بدهند. من این روایت را شاید بیش از شصت سال پیش، آن وقتی که سیزده، چهارده سالم بود دیده‌ام. روایت‌های دیگری هم هست که به مناسبت بحث‌هایی که در دفتر مقام معظم رهبری داشتیم تازه خوانده‌ام. من چندی قبل در دفتر مقام معظم رهبری علائم و صفات شیعه را عرض می‌کردم. این جلسات شاید حدود یک سال طول کشید. از سابق هم بزرگان علما و این‌ها به این امر اهتمام داشته‌اند. مرحوم شیخ صدوق اصلاً کتابی دارد به نام صفات‌الشیعه که در بحار و این‌ها زیاد از آن نقل شده است.

امام رضا‌علیه‌السلام و مدّعیان تشیّع

یک روایت هم از امام رضا‌صلوات‌الله‌علیه‌ است که شاید همه شما شنیده باشد؛ بعد از این‌که ایشان با فشار مأمون از مدینه به خراسان تشریف آوردند و در مرو اقامت کردند و به‌هرحال ولایت‌عهدی را به گردنشان گذاشتند، این شرایط برای شیعه‌ها بسیار اهمیت داشت. شیعه‌هایی که در زمان حضرت موسی‌ابن‌جعفرسلام‌الله علیه خیلی باید با تقیه زندگی می‌کردند و شرایط زندگی‌شان بسیار سخت بود شرایط بهتری برای آن‌ها فراهم می‌شد.

حالا شما نوجوان و جوان هستید و بد نیست این را بدانید، شاید هم از من بیشتر بدانید ولی به‌هرحال یادآوری‌اش بد نیست؛ در آن زمان شرایط آن‌قدر سخت بود که بعضی از اصحاب ائمه که روایات را جمع و یادداشت می‌کردند، از ترس حکما می‌رفتند کتاب‌های روایات شیعه را دفن می‌کردند و سال‌ها می‌گذشت و کتاب‌ها زیر خاک بود و جرأت نمی‌کردند که آن‌ها را بیرون بیاورند. دیگر زمان که می‌گذشت و شرایط یک مقدار آرام‌تر می‌شد این‌ها می‌رفتند کتاب‌ها را از زیر خاک درمی‌آوردند در حالی که بسیاری از کتاب‌ها نم کشیده بود و خراب شده بود.

 خب وقتی حضرت رضاصلوات‌‌الله‌‌علیه ولیعهد شدند شیعه‌ها خیلی بال درآوردند که دیگر از این تقیه خارج می‌شویم و آقایمان جانشین خلیفه است و اصلاً بعد از مأمون خلیفه هم می‌شود. بالاخره خیلی شاد شدند و از اطراف برای تبریک می‌آمدند. همه ائمه نسبت به خلق خدا مهربان هستند و نسبت به شیعیان بسیار بیشتر مهربان هستند. رأفت امام رضا‌صلوات‌‌الله‌‌علیه دیگر معروف است. ایشان مظهر رأفت خداست. ایشان هم به شیعیان عنایت داشتند. یک روز یک عده از شیعیان از یک شهری حرکت کرده بودند و آمده بودند در مرو که خدمت امام رضا‌صلوات‌‌الله‌‌علیه برسند. کاروانی درست کرده بودند مثل کاروانی که بلاتشبیه فرض کنید به تهران می‌روند تا خدمت مقام معظم رهبری برسند؛ با یک شوق و ذوقی آمده بودند که آقا را زیارت کنند. خود دیدن ایشان برایشان بسیار ارزش داشت. دیگر همه شما دیده‌اید که دیدن نائب امام چه قدر برای مردم ارزش دارد. حالا اگر خود امام معصوم باشد آن هم در آن شرایطی که از زیر آن سختی‌‌ها و تقیه و مشکلات خارج ‌شده‌اند و احساس عزت می‌کرده‌اند ارزشش چندین برابر است. بالاخره یک گروهی به‌صورت دسته‌جمعی درِ خانه امام رضا‌صلوات‌‌الله‌‌علیه آمدند. خادم حضرت آمد که شما چه کسی هستید و چه کار دارید؟ گفتند ما جمعی از شیعیان امام رضا‌صلوات‌‌الله‌‌علیه هستیم، آمده‌ایم خدمت آقا برسیم، به قول خودمان دست آقا را ببوسیم. خادم رفت و خدمت امام رسید و عرض کرد که آقا! یک عده‌ آمده‌اند درِ منزل و می‌گویند ما از شیعیان شما هستیم، می‌خواهند خدمت شما برسند. حضرت اجازه ندادند و قبول نکردند. خادم برگشت و گفت آقا اجازه ندادند. آن‌ها رفتند و باز روز بعد به همین منوال آمدند و گفتند که ما از شیعیان هستیم و خادم مجدداً خدمت آقا آمد و اجازه پرسید و حضرت اجازه ندادند.

به نظرم این‌ها حدود یک ماه در مرو ماندند. هر روز درِ خانه امام رضا‌صلوات‌‌الله‌‌علیه می‌آمدند تا امام را زیارت کنند اما حضرت اجازه نمی‌دادند. این‌ها تعجب کردند؛ این طرز برخورد هیچ سابقه‌ای ندارد، آخر ما...؟! حتماً یک سرّی در این کار است. شروع کردند به گریه و زاری و گفتند حالا که آقا اجازه نمی‌دهند هر طور صلاح می‌دانند اما بفرمایند چرا اجازه نمی‌دهند؟! ما چه گناهی کرده‌ایم؟! ما یک ماه است که زندگی‌مان را رها کرده‌ایم و از شهر دوری آمده‌ایم این جا و هر روز هم می‌آییم و می‌گوییم اجازه دهید که آقا را زیارت کنیم و برویم. تصورش را بکنید، یک کاروان، یک ماه، آن هم در آن شرایطی که هتل‌های آن‌چنانی نبود که از آن‌ها پذیرایی کند، با یک زحمتی، مثلاً تا چند روز در یک کاروان‌سرایی زندگی می‌کردند؛ خادم آمد خدمت آقا و عرض کرد آقا! این‌ها عرض می‌کنند که حالا که اجازه نمی‌دهید، بسیار خب، هر طور شما صلاح می‌دانید، آخر بفرمایید گناه ما چیست؟! چرا اجازه نمی‌دهید؟! ما چه گناهی کرده‌ایم؟! حضرت فرمودند چه گناهی از این بزرگ‌تر می‌خواهند بکنند؟! خادم پرسید چه شده؟! چه گناهی کرده‌اند؟! آقا! به آن‌ها بگویم چه گناهی کرده‌اند؟! فرمود این دروغی که می‌گویند که ما از شیعیانیم گناه بزرگی است! چرا این‌ها دروغ می‌گویند؟! خادم باز تعجب کرد که چه بگویم! بالاخره باید جواب ببرد. خادم برگشت آمد پیش این‌ها و گفت آقا می‌فرمایند گناه شما این است که دروغ می‌گویید. این‌ها باز ناراحت شدند و شروع کردند به گریه و زاری و قسم و آیه که ما عاشق امام رضا‌صلوات‌‌الله‌‌علیه هستیم، چه دروغی؟! ما از راه دوری به این جا آمده‌ایم و یک ماه مانده‌ایم که فقط جمال آقا را زیارت کنیم. خادم باز برگشت خدمت آقا و گفت آقا! این‌ها این‌گونه می‌گویند. حضرت فرمود حالا درست گفتند، حالا اجازه می‌دهیم بیایند. چه تفاوتی کرد؟! حضرت فرمودند آن وقت گفتند ما از شیعیان شما هستیم، حالا می‌گویند ما را دوست دارند. آن وقت دروغ می‌گفتند و حالا راست. بله ما را دوست دارند ولی شیعه ما نیستند.

وقتی آمدند حضرت برایشان تفسیر کرد و فرمود که شیعیان ما سلمان و ابوذر و مقداد بودند و بعد اوصافشان را بیان کردند که این‌ها چگونه بودند و شما مثل آن‌ها نیستید ولی راست می‌گویید که ما را دوست دارید و اگر از روز اول هم گفته بودید که ما شما را دوست داریم و دوستان شما هستیم من اجازه می‌دادم ولی چون ادعای بزرگی کردید که دروغ بود، این بود که اجازه ندادم.

دنیا؛ بهشت پیروان اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین

آدم از این جا یاد می‌گیرد که روش‌های تربیتی گاهی توجه دادن به یک نکته‌هایی که در شرایط عادی به آن توجه نمی‌شود را اقتضا می‌کند. خب آن‌ها در عرف مردم به‌عنوان شیعه شناخته می‌شدند. هر کسی را که اهل‌بیت را دوست می‌داشت و به روایاتشان عمل می‌کرد و آن‌ها را امام می‌دانست می‌گفتند این شیعه است. حالا هم اگر حضرت با مسامحه می‌فرمودند که شما شیعه هستید که به جایی برنمی‌خورد اما خواستند این‌ها را ترقی دهند؛ خواستند این‌ها را توجه دهند به اینکه آن چه که شما دارید تا آن چه که باید به آن برسید خیلی فاصله دارد. اگر دلتان به همین خوش باشد که شیعه هستیم و بالاخره مشمول شفاعت اهل‌بیت واقع می‌شویم و از جهنم نجات پیدا می‌کنیم و یک روزی وارد بهشت می‌شویم این خیلی کم‌همتی است. شما باید به‌گونه‌ای شوید که آن مقاماتی که شیعیان خالص داشتند که درواقع همه دنیایشان را با ولایت صحیح و با پیروی صحیح از رهبری، بهشت می‌کردند آن مقامات را داشته باشید. حالا این را بنده عرض می‌کنم، شاید شما فکر کنید تعبیر مبالغه‌آمیزی باشد؛ مگر بهشت چیست؟ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ؛ اگر زندگی انسان این‌گونه باشد که هیچ ترسی نداشته باشد، هیچ نگرانی‌ای نداشته باشد، همیشه شاد باشد و اصلاً هیچ کمبودی احساس ‌کند، چه کسی بهتر از او می‌شود؟ مگر بهشت کجاست؟ در بهشت اگر ولایت اهل‌بیت نباشد آن بهشت نیست و من آن بهشت را نخواستم. آن‌چنان سرمست معرفت و عشق اهل‌بیت هستند که چیز دیگری برایشان مطرح نیست و همین جا برایشان بهشت است.

از یکی از بزرگان و اولیاء خدا سؤال کرده بودند که آقا! در بهشت نماز و این‌ها هم هست؟ آخر در قرآن هر چه ذکر شده صحبت از این است که چه خوردنی‌هایی، چه آشامیدنی‌هایی، بَیضَاء لَذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ، چه کاخ‌هایی، جایی نگفته که بهشتیان نماز می‌خوانند. آن آقا فرموده بود بهشتی که در آن نماز نباشد بهشت نیست؛ یعنی آن لذتی که از نماز می‌برند از همه نعمت‌ها بالاتر است. اگر کسانی در این دنیا باشند که از عبادت خدا، از انس با اهل‌بیت و از توجه به امام زمان‌صلوات‌الله‌علیه‌ این‌گونه لذت ببرند بهشت مثلاً به آن‌ها چه چیزی می‌دهد؟! با ولایت اهل‌بیت می‌شود این‌گونه شد. آن‌هایی که رسیدند هنیئاً لهم، ما که بویش را هم نشنیده‌ایم.

اگر علی را دوست داریم...

وقتی امام معصوم می‌داند که شیعیان این ظرفیت را دارند که کم‌یابیش به آن مقامات برسند ولی دلشان را خوش کرده‌اند به این‌که ما علی را دوست داریم و یک سینه‌ای بزنند، ایشان دلشان می‌سوزد و می‌گویند چرا این‌ها این‌گونه مانده‌اند؟! این جا باید یک شوکی در آن‌ها ایجاد کرد و تکانشان داد. اینکه کسی بگوید من علی را دوست دارم این‌ را که هر کسی هم می‌تواند بگوید و هنر خیلی زیادی نیست. مسیحی هم درباره امیرالمؤمنین‌صلوات‌الله‌علیه‌ کتابی نوشته که آدم وقتی می‌خواند تعجب می‌کند که کسی می‌تواند این‌قدر علی را دوست داشته باشد! یهودی هم علی را دوست می‌دارد، این که خیلی هنر نیست که ما می‌گوییم علی را دوست داریم. خب چه کسی است که علی را دوست نداشته باشد؟! مگر کور باشد! مگر اسم علی را نشنیده باشد و نداند که علی چه کسی بوده است. اگر بداند که علی چه کسی بوده و چگونه بوده مگر می‌شود علی را دوست نداشته باشد؟! این‌ دوست داشتن که خیلی هنر نیست؛ هنر آن است که انسان آن‌گونه شود که علی دوست دارد. اگر من علی را دوست دارم باید یک کاری کنم که علی هم من را دوست داشته باشد. این‌گونه نیست؟! اگر آدم یک کسی را دوست داشته باشد اولین چیزی که می‌خواهد این است که دلش می‌خواهد که او هم او را دوست داشته باشد. ما اگر علی را دوست داریم حتماً باید یک کاری کنیم که او هم ما را دوست بدارد؛ این رابطه طرفینی است، یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ؛ فَسَوْفَ یأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ.[3]

گناه، به عشق اهل‌بیت!

ما برای این‌که این‌گونه شویم باید بفهمیم که خیلی عقبیم و کار با این گفتن‌ها و با این اظهار محبت‌ها درست نمی‌شود. این‌ها خیلی خوب است و نسبت به آن‌هایی که این‌ها را ندارند خیلی مقام است اما نسبت به آن‌هایی که به مراتب عالیه‌اش رسیده‌اند چیزی حساب نمی‌شود. می‌شود گفت که اصلاً شما شیعه نیستید همان‌گونه که امام رضاصلوات‌‌الله‌‌عليه به شیعیان فرمودند که شما دروغ گفتید، اصلاً گناه بزرگی کرده‌اید که ادعا می‌کنید که ما شیعه هستیم! گفتند گناه ما چیست؟! فرمودند گناه شما همین دروغی است که می‌گویید، این ادعای دروغتان گناهی است که می‌کنید؛ آن که باید بشوید به این آسانی‌ها نمی‌شود، زحمت دارد، آدم باید بفهمد چه مقامی است، چه قدر ارزش دارد و چه شرایطی برای رسیدن به آن مقام هست، آن وقت همت کند و به هر قیمتی که شده آن را به دست بیاورد. آن چیزی نیست که بشود از آن گذشت. علت اینکه ما زیاد دنبالش نیستیم برای این است که نمی‌دانیم چیست، نمی‌دانیم چه گوهری است. گاهی شیطان هم کمک می‌کند که ما ندانیم؛ یک کاری می‌کند که به همین چیزهای ظاهری و عادی و ابتدایی قانع باشیم؛ آن‌چنان وانمود می‌کند که خیال کنیم همین است دیگر، آن وقت انگیزه‌ای برای حرکت پیدا نمی‌کنیم و همین جا می‌مانیم و گاهی بدتر؛ الحمدلله ما آن‌گونه نیستیم ولی کسانی هستند که مغرور می‌شوند، می‌گویند وقتی عشق اهل‌بیت را داشتی دیگر هر گناهی هم بکنی نگران نباش! حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حَسَنَةٌ لاَ يَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ.[4] من کسانی را دیده‌ام که مرتکب گناهانی بودند و دلشان را خوش می‌کردند به این‌که ما چون علی را دوست داریم بخشیده می‌شویم و این گناهان چیزی نیست!

محبت؛ راهی برای شباهت پیدا کردن ما به اهل‌بیت (ع)

خداوند متعال محبت اهل‌بیت را وسیله قرار داده تا ما سعی کنیم خودمان را به آن‌ها نزدیک کنیم و خودمان را به آن‌ها شبیه کنیم، چون آدم وقتی کسی را دوست می‌دارد به طور طبیعی دلش می‌خواهد که مثل او شود.

این داستان برای بیش از پنجاه سال پیش است که تازه به قم آمده بودم؛ من یادم است که این جا دم سه‌راه موزه که حالا صحن جدید را ساخته‌اند یک مسجد کوچکی بود به نام مسجد محمدیه، پشتش هم یک مقبره‌ای بود و امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه آن جا تدریس می‌فرمودند. ایشان یک سیمای جاذب و رفتار و هیبت جذابی داشتند. همین راه رفتن‌شان هم زیبا بود و آدم طبعاً از دیدنشان لذت می‌برد. قبایشان را این‌گونه می‌گرفتند و راه می‌رفتند. من کسانی را دیده‌ام که ایشان را دوست می‌داشتند و ناخودآگاه سعی می‌کردند این‌گونه راه بروند. ایشان وقتی که درس می‌فرمودند با یک لحن خاصی درس می‌گفتند. بعضی‌ها بودند، الآن هم هستند و اگر بگویم شما می‌شناسید که بدون این‌که خودشان متوجه باشند صحبت کردنشان تقلید از لحن حرف زدن امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه بود. این برای چیست؟ این در اثر محبت است؛ آدم یک کسی را که دوست دارد دلش می‌خواهد مثل او راه برود، مثل او حرف بزند، مثل او رفتار کند و حتی اگر می‌شود قیافه‌اش هم شبیه او شود.

نفوذ شیطان به بهانه محبت اهل‌بیت (ع)

خداوند متعال مودّت اهل‌بیتش را مزد رسالت قرار داده برای این‌که سعی کنیم شبیه آن‌ها باشیم. آن وقت شیطان کاری می‌کند که ما به واسطه حب اهل‌بیت، مغرور شویم و اصلاً از آن‌ها دور شویم! بگوییم علی را دوست داریم پس هر گناهی که انجام دهیم طوری نیست؛ یعنی خیال می‌کنیم می‌شود در سایه محبت اهل‌بیت عذری برای گناه پیدا کرد! خدا محبت را قرار داده که ما گناه نکنیم، ما محبت را وسیله می‌کنیم که گناه کنیم! این کار شیطان نیست؟! آن وقت می‌فهمیم که چرا امام رضاصلوات‌‌الله‌‌عليه به آن‌ها سی ‌روز اجازه ملاقات ندادند؛ برای این‌که حضرت می‌خواستند آن‌ها را عوض کنند و آن‌ها را بسازند. اگر آن‌ها یک ماه می‌نشستند و امام رضاصلوات‌‌الله‌‌عليه سخنرانی می‌فرمودند، به اندازه این کار اثر نمی‌کرد. اگر هر روز اجازه می‌دادند که شما بفرمایید این جا بنشینید تا برایتان درس اخلاق بگویم، اگر یک ماه درس اخلاق می‌فرمودند به اندازه این کار که تنبیه‌شان کردند اثر نمی‌کرد. این خیلی حرف است؛ شما درست تصورش را بکنید؛ یک کاروانی، یک ماه در یک شهری غریب آمده به عشق اینکه که امام رضاصلوات‌‌الله‌‌عليه را ببینند، هر روز هم می‌آیند و حضرت عمداً راهشان نمی‌دهند! حالا آقای خامنه‌ای که به این جا تشریف آورده بودند بسیاری از مردم می‌آمدند و می‌خواستند ایشان را ببینند و نمی‌شد اما تعمدی نبود که نگذارند. اگر می‌فهمیدند که آقا خودشان گفته‌اند که نگذارید کسی بیاید این خیلی بد بود و کمتر کسی طاقت می‌آورد که سی روز بیاید و هر روز به او بگویند که آقا اجازه ندادند. من خیال می‌کنم اگر هر روز اجازه می‌دادند و آقا هر روز یک ساعت درس اخلاق برایشان می‌فرمودند این اندازه اثر نمی‌کرد. این کار حضرت آن‌ها را تکان داد و عوضشان کرد.

عبادت خدا؛ هدف اصلی خلقت

ما باید توجه کنیم به این‌که مبادا به یک چیزهایی مغرور شویم که اصلاً برای اهداف دیگری گفته شده و ما باید طور دیگری از آن‌ها استفاده کنیم ولی در اثر جهل و غفلتمان سوءاستفاده کنیم و عوضی بفهمیم. بالاخره ممکن است چنین غفلت‌هایی برای آدمیزاد پیش بیاید. بدون شک آن چه ما از قرآن و اهل‌بیت آموخته‌ایم این است که ما برای عبادت خدا خلق شده‌ایم. دیگر چه آیه‌ای از این صریح‌تر و روشن‌تر که وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ؟![5] در این آیه، هم نفی به کار رفته و هم اثبات؛ مَا خَلَقْتُ... إِلَّا ...؛ آن وقت ما می‌توانیم بگوییم که اصلاً ما خلق شده‌ایم برای این‌که در ایام عزاداری گریه کنیم، سینه بزنیم، در ایام شادی هم تبریک بگوییم و شیرینی بخوریم، برای این خلق شده‌ایم، راه هم همین است، اگر می‌خواهید به سعادت برسید راهش همین است، منتظر شوید محرم شود و سینه بزنید و عید هم که بشود شادی کنید و کف بزنید، اصلاً برای همین خلق شده‌ایم؟! پس وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ چیست؟!

اگر درست فکر کنیم باید به این نتیجه برسیم که این‌همه که روی عزاداری تأکید شده و شیعیانشان را به‌گونه‌ای تربیت کرده‌اند که برای زیارت قبر سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه حاضر بودند دست‌وپایشان را بدهند و هنیئاً لهم، بسیار هم کار خوبی کرده‌اند؛ این می‌شود مرتبه‌ای از این عبادت؟ این می‌شود عبادت خدا؟ چرا، باید یک کاری کنیم که این عبادت خدا بشود نه این‌که راه خدا مسجد است و احیا و گریه و توبه و این‌ها، راه امام حسین هم سینه زدن است و حسینیه.

مردم این‌گونه تصور می‌کنند که دو تا راه هست؛ خیلی‌ها می‌گویند یک عده اهل عبادت‌اند، عابد و زاهدند، می‌روند مسجد و احیا و خب کسانی بوده‌اند و الآن هم شاید باشند، هیئت‌هایی در تهران بودند که هر شب جمعه احیا می‌گرفتند، هم در حرم عبدالعظیم، هم در جاهای دیگر مانند مسجد امین‌الدوله. در تهران زمان شاه را می‌گویم، هیئت‌هایی بودند که در زمان شاه در مسجد جامع تهران، باغ طوطی شاه عبدالعظیم، مسجد امین‌الدوله و جاهای دیگر هر شب جمعه تا صبح احیا می‌گرفتند. یک چنین آدم‌هایی وقتی اسم امام حسین هم بیاید و اشک از چشمشان جاری شود و ناله‌‌شان بلند شود، هر قطره اشکشان یک دنیا قیمت دارد. این‌ها که امام حسین را دوست دارند به خاطر خدا دوست دارند، برای این‌که بنده پاک خدا بود. برای او که دلسوزی می‌کنند برای این است ‌که مردم قدر چنین نعمتی که خدا برای نجات انسان‌ها آفریده بود را ندانستند؛ اما امام حسین را فقط به همین اندازه که مردم ایشان را لب‌تشنه کشتند می‌شناسند. شاید هر کس دیگری را هم ببینند که او را لب‌تشنه می‌کشند ناراحت شوند. این اندازه ‌که هنر نیست که آدم به خاطر این‌که بنی‌امیه این‌همه جنایت کردند متأثر باشد یا زورزورکی یک گریه‌ای هم بکند، یک سینه‌ای هم بزند. این که هنر نشد. این‌گونه علی و حسین را دوست داشتن که کفار هم این‌گونه دوست می‌دارند.

شهید ماموستا شیخ‌الاسلام و ارادت به حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها

بعضی از کتاب‌هایی که از غیر مسلمان‌ها درباره علی نوشته شده، حتی از سنی‌ها، کتاب‌هایی که سنی‌ها درباره اهل‌بیت نوشته‌اند از بعضی از کتاب‌های شیعه‌ها مهم‌تر است! اینکه یک عالم سنی در یک شهری بیاید در مدح علی کتاب بنویسد و اثبات کند که این آیات در شأن علی نازل شده خیلی همت می‌خواهد. جناب شیخ‌الاسلام را که در کردستان شهید کردند ایشان یک عالم سنی بود. ایشان به خود من می‌گفت من معتقدم که اگر کسی نسبت به حضرت زهرا‌سلام‌الله‌علیها جسارت کند کافر است! او می‌گفت این تنها عقیده من نیست، ما این عقیده را از پدرانمان یاد گرفته‌ایم. در خانواده‌مان چند تا خانم هستند که اسمشان فاطمه است و مردم به این‌ها تبرک می‌جویند. من شوخی کردم و به او گفتم پس تو از ما شیعه‌تر هستی! گفت نه، من سنی‌ام، شافعی هم هستم، دیدی که نمازخواندنم هم مثل سنی‌هاست ولی ما عاشق اهل‌بیتیم.

هدف اصلی از محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

اصل دوست داشتن اهل‌بیت را اگر کسی نداشته باشد آدم باید بگوید او گاو است! حتی اگر بگوییم گاو بر او شرف دارد بی‌جا نیست! مگر می‌شود کسی علی را دوست نداشته باشد؟! اگر کسی علی را دوست نداشته باشد پس چه کسی را می‌خواهد دوست داشته باشد؟! چه چیز دوست‌داشتنی‌ای هست که در علی نباشد؟! این‌که هنر نیست که آدم علی را دوست بدارد، امام حسین را دوست بدارد، غصه بخورد که امام حسین را با لب تشنه کشتند. خب کدام آدم هست که یک سر سوزن عاطفه داشته باشد و از این متأثر نشود؟! آن‌چه در قدم اول مهم این است که ما سعی کنیم شبیه آن‌ها شویم. آن‌ها آمده‌اند تا ما را به آن راهی ببرند که خودشان رفتند، به آن مقامی برسانند که خدا به آن‌ها عطا فرموده است و ما برعکس بگوییم چون شما را دوست داریم به عقب می‌رویم تا شما دست‌مان را بگیرید و ببرید! آن‌ها برای این خلق شده‌اند که زمینه را برای گناه دیگران فراهم کنند؟! عذر درست کنند برای این‌که دیگران گناه کنند؟! یا خلق شده‌اند برای این‌که به‌وسیله دوستی خودشان آن‌ها را به خدا نزدیک کنند؟!

من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟

حتماً همه شما این روایت را شنیده‌اید که یک نوجوانی بود که به پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله بسیار اظهار محبت می‌کرد. حضرت فرمودند تو من را دوست داری؟ عرض کرد بله آقا، شما را خیلی دوست دارم. فرمودند من را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟ گفت شما را؛ من را بیشتر دوست داری یا مادرت را؟ گفت شما را؛ چند نفر را که پرسیدند فرمودند من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت العیاذبالله! خدا را؛ من شما را به خاطر خدا دوست دارم، مگر می‌شود شما را بهتر از خدا دوست داشته باشم؟! این بچه چگونه تربیت شده که با این صراحت پاسخ سؤالات حضرت را داد، حالا خجالت هم نکشید که بگوید هم شما را و هم خدا را؛ صاف گفت نه، نه، حساب خدا جداست، شما را خیلی دوست دارم، از پدر و مادرم هم بیشتر دوست دارم اما حساب خدا جداست، شما را هم که دوست دارم چون خدا شما را دوست دارد.

معجزه محبت

اگر این‌گونه معرفت و محبتی پیدا کردیم و واقعاً آن‌ها را دوست داشتیم چون خدا آن‌ها را دوست دارد، آن وقت این محبت معجزه می‌کند و آدم دیگر احساس نمی‌کند که هیچ کمبودی دارد ولی مغرور نشویم که صرف ادعای محبت یا محبت‌های عادی که هر انسانی ممکن است نسبت به یک کسی که یک صفات خوبی دارد داشته باشد آن‌ها را از ما خواسته‌اند. سعی کنیم با روایات اهل‌بیت بیشتر آشنا شویم و سعی کنیم هر چه را یاد می‌گیریم به آن عمل کنیم، آن وقت باعث این می‌شود که آن‌ها هم ما را دوست بدارند؛ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْكُمُ اللّهُ؛[6]

آدم برای این‌که کاری کند که خدا هم او را دوست داشته باشد باید از اهل‌بیت پیروی کند؛ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْكُمُ اللّهُ. خدا پیغمبر را خلق کرده و این صفات را به ما معرفی کرده تا ما ایشان را دوست بداریم و از ایشان پیروی کنیم تا خدا هم ما را دوست بدارد وگرنه راه ائمه راهی جدای از راه خدا نیست. به زبان خودم می‌گویم: دو تا مغازه نیست که یکی مغازه خدا باشد و یکی مغازه امام حسین. امام حسین هم یکی از فروشنده‌های مغازه خداست، شاگرد مغازه خداست، مغازه جدایی ندارد، یک راه بیشتر نیست؛ امام حسین را دوست داریم چون خدا ایشان را دوست دارد، چون غیر از خدا چیزی نمی‌شناخت، به چیزی توجه نمی‌کرد، آن وقت وقتی که پای شهادت آمد عاشقانه رفت. مگر می‌شود این را دوست نداشت؟!

سعی کنیم این محبت‌هایی که داریم، این اظهار علاقه‌هایی که می‌کنیم، این‌ها را در آن جهتی که خودشان دوست داشتند متمرکز کنیم و به همین عواطف انسانی که بین دو تا انسان هست، حالا امام حسین باشد یا یک آدم عادی، اکتفا نکنیم. حالا اگر در همسایگی آدم‌ هم یک بچه مظلومی باشد که به او ظلمی شده باشد آدم دلش می‌سوزد، ممکن است اشکش هم دربیاید. این‌که برای او هنر نیست. البته در مقابل آن‌هایی که این‌قدر بی‌شعورند، در مقابل آن‌ها خیلی هنر است، نسبت به آن‌ها خیلی شرف است برای این‌که آن‌ها أضلُّ من الأنعام هستند. ما نسبت به آن‌ها انسانیم، بالاخره عواطف انسانی داریم اما نسبت به آنی که باید باشیم خیلی کم است و چیزی نیست.

عمل به دستورات الهی؛ اساس محبت اهل‌بیت (ع)

حاصل عرایضم برای این که یک نکته کلی در ذهن مبارک شما عزیزان باشد تا ان‌شاءالله برای همیشه بتواند مفید باشد این‌ است که دین را در جامعیتش باید شناخت، هر چیزی را در جای خودش و به اندازه خودش باید به کار گرفت. آدم در یک چیزی زیاد افراط کند و بقیه ابعاد دین را، عقایدی را فراموش کند، خودش هم می‌فهمد که آن را یادش رفته وگرنه خب ما تابع اهل‌بیت هستیم، باید زندگی اهل‌بیت و چهارده معصوم را ببینیم که آن‌ها چه کارها می‌کردند، چه گونه رفتار می‌کردند و ما هم باید مثل آن‌ها باشیم. اینکه فقط یک چیزش را یاد بگیریم و نود و نه تای دیگر را فراموش کنیم این‌که عاقلانه نیست. آن‌ها می‌فهمند که ما کلک می‌زنیم و کلک را دوست ندارند. آن‌ها دوست دارند که ما هر چه هستیم بگوییم. اگر ما بگوییم که شما را خیلی دوست ‌داریم، عاشق شما هستیم اما فقط همین است که دوستتان داریم، آن‌های دیگر را خیلی حالش را نداریم، می‌گویند اگر ما را دوست داری همه‌اش را دوست بدار؛ رسیدگی به فقرا و همسایگان، جهاد و شهادت، تعلیم و تعلم، نماز و روزه، عبادت و سحرخیزی را هم دوست بدار. همه این‌ها هم برای آن‌هاست. چگونه فقط یکی‌‌اش را یاد بگیریم و آن‌های دیگر را یادمان برود!

لزوم شناخت عمیق و جامع اسلام

باید سعی کنیم دین را در جامعیتش یاد بگیریم و در جامعیتش پیاده کنیم. البته همین جامعیت هم مراتبی دارد. در محور مختصات، جامعیت که می‌گویم برای محور ایکس‌‌ها است، مراتب برای محور ایگرگ‌ها است. دین را در جامعیتش ببینیم و سعی کنیم به‌صورت یک سیر متوازن بالا ببریم نه این‌که سعی کنیم فقط یک دستمان قوی شود. این مثل این کوتوله‌ها است که یک سر گُنده یا دستان درازی دارند با یک بدن کوچک. انسان وقتی فقط به یک راه توجه می‌کند این‌گونه است و آن‌هایی که چشم باطن دارند می‌بینند دستش خیلی دراز است اما پاهایش کوچک است یا کله‌اش بزرگ است. اندام‌ها باید متوازن باشد. اگر بچه است اندام‌هایش می‌بایست متناسب با خودش باشد. مقداری که بزرگ‌تر می‌شود همه اندام‌هایش رشد می‌کند تا بزرگ شود، مرد قوی تنومند سالم برومندی شود، همه اندام‌هایش باید با هم متناسب باشند.

ما باید دین را در جامعیتش بشناسیم و متوازن پیش ببریم. اگر در یک جهت متمرکز شویم و بقیه ابعادش را فراموش کنیم مثل همان کوتوله‌ها می‌شویم که در یک جهت رشد می‌کنیم. واقعاً رشد است اما یک رشد نامتناسبی است و رشد کامل انسانی نیست.

وفقنا الله و ایاکم ان‌شاءالله

والسلام علیکم ورحمه‌الله


[1]. الكافی، ج 2، ص 74.

[2]. همان.

[3]. مائده، 54.

[4]. الفضائل (لإبن شاذان) ،ج ۱، ص ۹۶.

[5]. ذاریات، 56.

[6]. آل عمران، 31.