صوت و فیلم

صوت:
2

نقش سختی‌ها و شداید در تربیت انسان

در جمع پاسداران لشکر 17 علی‌ابن‌ابیطالب‌علیه‌السلام
تاریخ: 
چهارشنبه, 14 ارديبهشت, 1390

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌‌الله‌‌علیه و همه شهدای والامقام اسلام، مخصوصاً علامه شهید آیت‌الله مطهری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه صلواتی اهدا می‌کنیم.

تشریف‌فرمایی برادران و سروران عزیز را خوش‌آمد عرض می‌کنم. امیدوارم خداوند متعال به برکت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین همه ما را مشمول عنایات خاص خودش قرار دهد و این نظام مقدّس را از همه آفات و بلیات محفوظ بدارد تا این‌که پرچم‌دار این نظام، این پرچم را به دست مبارک صاحب‌الأمر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف بسپارد.

حکمت مصایب و بلایای الهی چیست؟!

در این فرصتی که برای بنده غنیمت است که عزیزان را از نزدیک زیارت می‌کنم، با توجه با مناسبت‌های فراوانی که وجود دارد طبعاً جملات فشرده‌ای را می‌توانم عرض کنم که به نظر خودم توجه به آن‌ها اهمیت بیشتری دارد؛ ما با توجه به اعتقادات دینی‌ای که داریم و معتقدیم که اسلام، دین حق است و پیروز خواهد شد و منجی عالم بشریت درنهایت ظهور خواهد کرد و عالم پر از عدل و داد می‌شود، با توجه به این‌هایی که همه ما معتقدیم، یک سؤال در بسیاری از اذهان پدید می‌آید که این حوادثی که گاهی اتفاق می‌افتد که موجب انحراف، موجب غفلت و بالاخره موجب فتنه برای جامعه اسلامی می‌شود حکمت این‌ها چیست؟ خدایی که می‌خواهد انسان‌ها را هدایت کند و پیغمبر را فرستاده تا دین حق را پیروز کند، لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ كُلِّهِ،[1] چرا شرایط عالم را به‌گونه‌ای تنظیم نکرده که کارها راحت‌تر انجام بگیرد و این‌همه مشکلات، این‌همه فتنه‌ها و این‌همه خونریزی‌ها اتفاق نیفتد؟!

فکر می‌کنم کسانی که این‌گونه سؤالات در ذهنشان خلجان می‌کند کم نباشند چون سال‌ها این سؤال به شکل‌های مختلفی در ذهن خود بنده هم بوده و قاعدتاً دیگران هم چنین سؤال‌هایی را خواهند داشت. همه ما هم یک جواب اجمالی داریم که یک مصلحت‌هایی هست که خدا می‌داند و ما نمی‌دانیم، خدا مصلحت را این‌گونه می‌دانسته است. طبعاً حق هم است، جواب اجمالی یک مؤمن هم همین است اما اگر بخواهیم تفصیل بیشتری از این مصلحت بدانیم آیا راهی وجود دارد که پی ببریم که این تقدیرات، این بلاها، این مصیبت‌ها، این فتنه‌ها، مخصوصاً فتنه‌های گمراه‌کننده برای عده زیادی، مصلحت این‌ها چیست؟

برای این‌که شاید بتوانیم پاسخی برای این سؤال داشته باشیم من ابتدا یک مثل عوامانه‌ای به اندازه فهم خودم عرض می‌کنم؛ فرض کنید اگر ما بخواهیم در یک مؤسسه‌ای مشارکت داشته باشیم و به یک نحو در آن‌جا کار کنیم، حالا یا استخدام شویم و یا به‌صورت داوطلبانه خدمت کنیم، بالاخره در کارهای اجرایی مؤسسه مشارکت داشته باشیم، ابتدا ممکن است در ذهنمان یک ذهنیت خاصی باشد که وضع این مؤسسه این‌گونه است و توقع داشته باشیم وقتی‌که می‌رویم یک ویژگی‌های خاصی را ببینیم؛ ولی وقتی وارد می‌شویم می‌بینیم آن‌گونه که ما فکر می‌کردیم نیست. حالا شما می‌توانید یک واحد نظامی را در نظر بگیرید که شما می‌خواهید در آن‌جا عضویت داشته باشید و فکر می‌کنید آدم وقتی‌که در این‌جا وارد می‌شود همه چیز منظم است؛ کارها از لحاظ ساعت و دقیقه کاملاً سر دقیقه انجام می‌گیرد، نیازها برآورده شده است؛ سرما، گرما و همه مشکلات دیگر حل شده است؛ ولی بعد از این‌که وارد می‌شوید و یکی، دو روز که می‌گذرد می‌بینید نه، این‌جا یک ناهماهنگی‌هایی هم دیده می‌شود؛ گاهی آدم را نصف شب بیدار می‌کنند و می‌گویند برو در بیابان؛ آدم تعجب می‌کند که این‌همه دستگاه منظم و دقیق و رعایت بهداشت و سلامت و این حرف‌ها، نصف شب بلند شویم در بیابان برویم؟! چه خبر است؟! خب آدم بلند می‌شود و یکی، دو روز این شرایط را تحمل می‌کند. باز می‌بینید مشکل سخت‌تری به آدم پیشنهاد می‌شود؛ باید فلان رفتار سنگینی را هم انجام دهید؛ ما دیگر فکر این‌ها را نکرده بودیم! خیال می‌کردیم این‌جا درس می‌خوانیم، فرض بفرمایید عبادتی انجام می‌دهیم، سخنرانی‌ای گوش می‌کنیم، بعد هم تا فردا استراحت می‌کنیم؛ دیگر فکر این‌ها را نکرده بودیم!

آدم در چنین شرایطی دچار یک اضطرابی می‌شود و می‌گوید چرا وضع این‌جا این‌گونه است؟! خیال می‌کند که مدیران این‌جا بلد نیستند درست اداره کنند و بینشان یک ناهماهنگی وجود دارد، اختلاف‌نظری دارند، غافل از این‌که اصلاً این‌ها جزو برنامه کار است و ما خبر نداشتیم و توجه نداشتیم که اصلاً این‌ها هم جزو برنامه است که بی‌اطلاع و دفعتاً آماده‌باش بدهند یا به یک برنامه‌هایی وادار کنند. چون ما خودمان را آماده نکرده بودیم و ذهنیت‌مان این نبود، تعجب می‌کنیم و ناراحت می‌شویم و خیال می‌کنیم که یک ناهماهنگی پیش آمده و بی‌نظمی هست، در صورتی که این عین نظم است و اصلاً جزو خود برنامه است. حالا یک مثلی زدم که شاید با ذهنیت و کار شما هم تناسبی داشته باشد.

علت سکوت خداوند متعال در برابر ظلم‌ها و بی‌عدالتی‌ها!

ما وارد یک عالمی می‌شویم؛ یعنی از وقتی‌که خودمان را می‌شناسیم و به خودآگاهی می‌رسیم احساس مسئولیت می‌کنیم، کأنه وارد یک مؤسسه بزرگی شده‌ایم و می‌خواهیم عضویت این مؤسسه را بپذیریم. از وقتی‌که آدم، بالغ می‌شود احساس مسئولیت می‌کند یعنی پذیرفتن عضویت در یک مؤسسه عظیمی که خدا راه انداخته است. ما با توجه به شناختی که از خدا داریم که خدا عادل و حکیم است پیش خودمان یک تصوراتی داریم؛ فکر می‌کنیم مقتضای حکمت و عدالت الهی این است که کارها به این صورت پیش برود که مثلاً وقتی پیغمبر مبعوث می‌شود همه مردم او را بشناسند، بپذیرند، تسلیمش شوند، احترامش کنند، کسی به او جسارت و بی‌ادبی نکند. بعد از پیغمبر، جانشین ایشان هم همین‌گونه مورد احترام مردم باشد؛ خب جانشین همان پیغمبر است، این‌ها باید عزیزترین افراد باشند، مردم بهترین امکانات را برایشان فراهم کنند و نگذارند گردی به لباسشان بنشیند و الی‌آخر. این‌ها ذهنیت‌هایی است که آدم دارد و فکر می‌کند که جامعه باید نسبت به این رهبران الهی و این موجودات عزیز و ارزنده این‌گونه برخورد کند اما وقتی واقع می‌شود می‌بینیم که نه، اصلاً درست عکس قضیه می‌شود! بیشترین ظلم‌ها را همین انسان‌ها به این افراد وارد می‌کنند و خدا هم هیچ جلوی این‌ها را نمی‌گیرد! این چه بساطی است؟!

حالا شما از اول اسلام را مرور کنید؛ خدا بهترین مخلوقش را که ما در عالم، مخلوقی شریف‌تر از وجود مقدس پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله سراغ نداریم و زبان بنده که هیچ، صدها سخنران ماهر و حاذق هم از عهده این‌که یک‌صدم و حتی یک‌هزارم فضایل ایشان را بیان کنند عاجزند، خدا چنین کسی را برای هدایت ما انسان‌ها فرستاده، آن هم برای مردمی که از لحاظ فرهنگ ظاهری و انسانی هم در پست‌ترین مراتب بودند؛ نه سوادی داشتند، نه معلوماتی، نه اخلاقی، نه نظمی، نه عدالتی، نه یک خوراک خوبی و نه یک زندگی مرفهی؛ هیچ. عزیزترین بندگانش را برای هدایت ضعیف‌‌ترین، ناتوان‌ترین و دورترین جوامع از تمدن فرستاده است. این‌ها با ایشان‌ چگونه رفتار کردند؟! آن دورانی که ایشان در زادگاه خودشان، در میان قبیله خودشان زندگی می‌کردند، باوجوداینکه زندگی قبایلی یک ویژگی‌هایی دارد و مردم نسبت به افراد قبیله‌شان حساسیت خاصی دارند ولی بیشترین دشمنی‌ها را قبیله خود پیغمبر نسبت به ایشان انجام ‌داد! قریش بودند که با ایشان به مخاصمه پرداختند؛ آن‌ها را در یک دره‌ تنگی محاصره کردند؛ نمی‌گذاشتند آب‌ونان به آن‌ها برسد؛ سال‌ها پیغمبر و چند نفر از یارانش در شعب ابی‌طالب محبوس بودند تا بالاخره مهاجرت کردند و از آن‌جا آواره شدند و به یک شهر دیگری رفتند. اگر تا آخر داستان را نگاه کنید همه‌اش سختی، همه‌اش گرفتاری! خب خدا یک کاری می‌کرد که به آن‌ها خوش بگذرد، مردم راحت بیایند یاد بگیرند، زندگی‌شان را بکنند، عبادت کنند؛ خدا بلد بود و اگر می‌خواست این کار را بکند که می‌توانست بکند؛ چرا نکرد؟!

بعد که به‌اصطلاح جامعه اسلامی تشکیل شد و بعد از جنگ‌های زیادی بر دشمنانش پیروز شدند، حالا از دنیا می‌رود، هنوز بدنش را دفن نکرده‌اند می‌روند با جانشینش مخالفت می‌کنند و الی‌آخر تا می‌رسد به داستان عاشورا و بعدش سایر ائمه. جنایت‌هایی که مسلمان‌های پیرو پیغمبر، نمازخوان‌ها، روزه‌بگیرها، جهادبروها، نسبت به عزیزترین فرزندان پیغمبر کردند در عالم نظیر ندارد! حالا به زبان عوامانه بی‌ادبانه بنده، خدا تماشا کرده که در روز عاشورا، آمدند امام حسین را کشتند و به قول خودمان، جسارت می‌کنم، خدا ککش هم نگزید! خب یک کاری می‌کرد که همان روز شمر و چهار تا از این اوباش از بین می‌رفتند، از اسب می‌افتادند، یک تصادفی می‌کردند، به جان هم می‌افتادند تا بالاخره این قضیه به گونه دیگری برگزار می‌شد؛ اما نکرد!

حالا همین را تا امروز ادامه دهید. البته در این برهه زمانی هزار و چهارصد ساله، در گوشه‌هایی، گروه‌هایی از مردم از گذشته‌هایشان عبرت‌هایی گرفتند و بعضی از خطاها را تکرار نکردند و بعضی از امتیازها را کسب کردند که جای تقدیر و تشکر دارد. منظورم عمدتاً رفتاری است که جامعه ما با حضرت امام داشتند، اطاعتی که نسبت به ایشان داشتند، احترامی که برای ایشان قائل بودند و هنوز هم بحمدالله از این‌ها برخوردار هستیم. این در سایه عبرتی است که از گذشتگان گرفتیم؛ دیدیم که در سقیفه با جانشین پیغمبر چه کردند، در عاشورا با فرزندان پیغمبر چه کردند، یک کمی حواسمان را جمع کردیم تا ما این‌گونه نشویم. این است که سعی کردیم نسبت به جانشین امام زمان‌صلوات‌‌الله‌‌علیه وفادار باشیم. الحمدلله خدا هم به ما کمک‌های بسیاری کرده که این‌ها قابل اندازه‌گیری و محاسبه نیست ولی به‌هرحال عالم هنوز همین است که می‌بینیم. در همین نظام، کسانی که به دست امام به پست و مقام رسیدند، از پشت خنجر زدند! با دشمنان این انقلاب و اسلام توطئه کردند که این نظام را از بین ببرند! خدا هم هیچ کاری نکرد یعنی بلایی بر آن‌ها نازل نکرد! حالا الحمدلله مردم ما هوشیار بودند و نگذاشتند آن‌ها به اهداف خودشان برسند ولی این سؤال باقی می‌ماند که چرا خدا یک کاری نمی‌کند که جلوی بعضی از این ظلم‌ها، نامردمی‌ها و انحرافات گرفته شود؟! شاید الآن هم جامعه ما آبستن فتنه دیگری باشد. یک روز دیگر هم چشم باز کنیم و ببینیم بعضی از کسانی که به برکت همین نظام و همین انقلاب و همین مردم به پست و مقام رسیده‌اند یک روزگاری یک طور دیگری شوند! خدا آن روز را نیاورد! اما به‌هرحال اگر اتفاق بیفتد عجیب هم نیست. همه این‌ها را عرض کردم برای این‌که این سؤال که در دل همه ما هست خوب جا بیفتد که چرا این‌گونه است؟

جایگاه آزمایش و امتحان در نظام خلقت

ما وقتی می‌توانیم جواب این سؤال را پیدا کنیم که بفهمیم آن کسی که این عالم را، این مؤسسه بزرگ جهان را ساخته این را برای چه ساخته، هدفش از این چیست و می‌خواهد چه کار کند؟ ذهنیت ما این است و البته خودش هم فرموده که انسان‌ها را این‌جا آورده که راه صحیح را یاد بگیرند و بعد هم کارهای خوب انجام دهند و به بهشت بروند. همین‌طور هم است؛ بالاخره خدا انسان را برای این آفریده که به رحمت ابدی نائل شود اما غافلیم از این‌که برای رسیدن انسان به آن چیزی که هدف خلقت است شرایطی لازم است، انسان باید مراحلی را بگذراند و بالاخره در یک کلمه، باید آزمایش‌هایی را بگذراند، امتحان‌هایی را بدهد و باید نمره قبولی بیاورد. همین‌طوری سرراست و فله‌ای کسی را به بهشت نمی‌برند. ما را برای بهشت آفریده‌اند اما شرط آن بهشت، موفقیت در یک سلسله امتحانات است. این سلسله امتحانات، از روزی که به تکلیف می‌رسیم شروع می‌شود و تا روزی که ما را در قبر می‌گذارند ادامه دارد. اگر این امتحانات را درست برگزار کردیم و نمره قبولی آوردیم آن‌وقت ما را به بهشت می‌برند وگرنه یک جای دیگری خواهیم رفت؛ با این منظور، به نظر ما در اصل این خلقت یک ناهماهنگی وجود دارد؛ اگر ما را برای رحمت آفریده‌اند پس دیگر جهنم برای چیست؟! عذاب برای چیست؟! گرفتاری‌ها برای چیست؟! غافل از این‌که شرط آن رحمت این است که انسان این مراحل را با اختیار خودش درست بگذراند و لازمه اختیار هم این است که امتحانش را درست بدهد. پس این‌که یک‌مرتبه نصف شب آماده‌باش می‌دهند یا آدم را بلند می‌کنند، بلند شو برو در بیابان و نمی‌دانم کجا، این‌ها بی‌نظمی نیست. این‌ها جزو نقشه است. اصلاً ما را برای همین کارها به این‌جا آورده‌اند وگرنه شما در خانه‌تان نشسته بودید، آموزشگاه نمی‌خواست، برنامه‌های دیگر اجرایی و عملیاتی نمی‌خواست. اگر بخواهید به آن پست برسید، اگر بخواهید آن گواهینامه را بگیرید و اگر بخواهید آن مقام و منصب به شما داده شود باید این‌ها را بگذرانید. بعد هم نمی‌دانید که چه وقت واقع می‌شود؛ یک‌مرتبه نصف شب، در سرما، گرما، ناراحتی و الی‌آخر. سرّ همه این‌ها در یک کلمه است که این عالم کلاً یک آزمایشگاه است؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛[2] ما را این‌جا آورده‌اند برای این‌که آزمایش شویم که ببینیم نمره‌ کدام مان بهتر است؛ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ کدامتان نیکوکارترید؟! به این منظور نمره‌ها باید با هم سنجیده شود و معلوم شود که نمره چه کسی بیشتر است. این‌که شد آن‌وقت بسیاری از مسائل برای آدم حل می‌شود و قابل قبول است. همه ما این را می‌دانستیم اما توجه نداشتیم.

تا سیه روی شود هر که در او غِش باشد!

اگر از اول، داستان شعب ابی‌طالب و گرفتاری‌های پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله پیش نیامده بود السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ،[3] شناخته نمی‌شدند. آن‌هایی که در آن شرایط سخت، با آن فقر، با آن گرفتاری‌ها، با آن اهانت‌ها، با آن توهین‌ها و با آن کتک‌ها مقاومت کردند، آن کسانی که آن‌ها را گرسنه روی سنگ داغ انداختند و شلاق به جانشان زدند تا زیر شکنجه جان دادند، یاسر و سمیه را می‌گویم و امثال این‌ها و تا آخرین لحظه دست از راهشان برنداشتند، آن‌ها با امثال من که اگر سرم درد بگیرد دیگر مرد میدان نیستم، اگر یک سیلی بخورم دیگر حوصله‌اش را ندارم، اگر یک کسی به من چپ نگاه کند، اهانت کند و مسخره کند از میدان درمی‌روم اصلاً قابل مقایسه هستند؟! این را تا آخرین لحظه روی سنگ‌های داغ شلاق زدند تا جان داد و دست از دینش برنداشت! چه زمانی؟ آن روزهایی که فقط چند نفر دور پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بودند. اگر آن سختی‌ها پیش نیامده بود معلوم نمی‌شد که این‌ها چه کسانی هستند و چه جوهری‌اند. اگر حوادث عاشورا پیش نیامده بود اصحاب سیدالشهداصلوات‌‌الله‌‌عليه تا نوجوان‌های سیزده‌ساله‌شان شناخته نمی‌شدند که این‌ها چه کسانی هستند و بالاخره اگر این جریان دفاع مقدس در طول هشت سال برای جامعه ما اتفاق نیفتاده بود گل‌هایی از جنس قاسم‌ها و علی‌اکبرها شناخته نمی‌شدند. ما غافلیم از اینکه در طول این چند سال چه گل‌هایی پرورش پیدا کردند که اگر این جنگ و این دفاع و این انقلاب نبود این‌ها هرز می‌رفتند و استعدادهایشان اصلاً شکوفا نمی‌شد و اصلاً چه‌بسا به فساد کشیده می‌شدند. این‌ها را که فهمیدیم آن‌وقت باید بدانیم که این قاعده در دانه‌دانه حوادثی که اتفاق می‌افتد راجع به یکایک اشخاص صادق است؛ اما هم امتحانات گروهی داریم و هم امتحانات فردی داریم.

مقام معظم رهبری؛ پیروزِ امتحانات الهی

هر کسی که رتبه‌ و کلاسش بالاتر باشد امتحانش سخت‌تر است. آن امتحان‌های سخت اگر برای بنده پیش بیاید همان روزهای اول رفوزه‌ام؛ آن امتحانات سخت برای اشخاصی پیش می‌آید که سال‌ها مقاومت می‌کنند و در همه صحنه‌ها سرفراز بیرون می‌آیند. ان‌شاءالله من و شما یک روزی در بهشت خواهیم دید که خدا چه مقامی به مقام معظم رهبری داده است. یک کسی که در طول چهل، پنجاه سال، هر روز یک امتحان سخت و طاقت‌فرسا را با سرفرازی بگذراند و یک جا هم نمره مردودی نداشته باشد با مایی که دائماً با افت‌وخیز و با تجدیدی می‌خواهیم یک قدم کوتاهی برداریم اصلاً قابل مقایسه نیست. این چه جوهری است؟! خدا چه استعدادی در وجود این مرد قرار داده است؟! ان‌شاءالله ما را به بهشت ببرند و مقاماتی که به ایشان و به امثال ایشان خواهند داد، از شهدایی که در طول دفاع مقدس داشتیم و کسان دیگری که در طول این سی و چند سال برای نظام اسلامی خدمت کردند و حاضر نشدند خودشان را جایی معرفی کنند و نشان دهند که ماییم که این کار را کردیم، آن کسانی که نمونه‌های عینی‌اش را یقین داریم می‌شناسیم، کسانی که در وصیت‌نامه‌هایشان از خدا خواستند بدن ما پودر شود و اثری از آن نماند و شد، نخواستند نام و نشانی از آن‌ها بماند، همه چیزشان حتی نام‌شان فدای اسلام شود را ببینیم.

ما یک کار کوچکی که می‌کنیم می‌خواهیم فردا همه دوستان بفهمند و افتخار و فلان و این حرف‌ها که ما بودیم دیگر! کارِ نکرده را به خودمان نسبت می‌دهیم! کاری که دیگران کرده‌اند را به خودمان نسبت می‌دهیم و می‌گوییم ما کردیم؛ چه رسد به این‌که کارهایی که خودمان کردیم را برای اخلاص مخفی کنیم که کسی نفهمد! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟! همه این‌ها وقتی معلوم می‌شود که امتحان در کار باشد. آن‌وقت معلوم می‌شود که چه کسی چه کاره است و لیاقت چه پاداشی را دارد.

شكست سران فتنه در امتحان الهی

حالا وقتی سؤال می‌شود که آقا! حوادثی که در این چند سال اتفاق افتاد، حالا به‌خصوص، حادثه برجسته‌اش فتنه 88 است، جلوتر از آن هم یک فتنه دیگری بود، فتنه 18 تیر بود و داستان‌های دیگر؛ چرا این‌گونه شد؟ بالاخره امتحان است؛ امتحان قبولی دارد، رفوزه هم دارد. این امتحانات باید پیش بیاید تا معلوم شود که این‌ها قبول‌اند یا رفوزه‌اند. تا امتحان نشوند معلوم نمی‌شود.

از شما سؤال می‌کنم، خودتان به خودتان جواب دهید؛ در میان شما یک نفر هست که احتمال می‌داد این سران فتنه که آن‌وقت آن پست‌ها را داشتند به چنین عاقبتی مبتلا شوند؟! حتی یک نفر احتمال می‌داد؟! بنده که با این ریش سفیدم و با این سوابق که هشتاد سال عمر از خدا گرفته‌ام چنین احتمالی نمی‌دادم! حتی خیالش هم به ذهنم نمی‌رسید؛ ولی وقتی‌که امتحان شد معلوم شد که بله، چنین چیزهایی هم هست.

لزوم عبرت گیری از حوادث گذشته

حالا که این‌گونه است باید احتمال بدهیم که چیزی متناسب ظرفیت ما برای ما هم هست. هیچ کس از امتحان مستثنی نیست. حالا چه کار کنیم؟! خودمان را تسلیم حوادث کنیم و در این زمینه هیچ تکلیفی نداریم؟! اولین تکلیف‌مان این است که خداوند متعال به ما لطف کرده و حوادث گذشته را برای ما یادآوری می‌کند تا از آن‌ها عبرت بگیریم. شرط عقل، شرط نقل، شرط شکرگزاری نعمت خدا، استفاده از قرآن، بیانات خدا و پیغمبر و ائمه اطهار و علما و بزرگان، اولین شرطش این است که خودمان از این حوادث برای زندگی خودمان عبرت بگیریم و مواظب باشیم که ما به آن دام‌ها نیفتیم.

شهید مطهری(ره)؛ شهیدِ انحراف فکری و دینی

این ایام متعلق به شهادت علامه شهید مرتضی مطهری‌رضوان‌الله‌علیه است. شما می‌دانید که قاتل ایشان چه کسی بود؟ متأسفانه قاتل ایشان یک طلبه بود که سال‌ها در همین قم و مدتی در تهران درس خوانده بود! بهانه و شعارش هم حفظ اسلام و عدالت اجتماعی و این حرف‌ها بود! این شخص به بهانه این‌که این‌ها مانع تحقق عدالت اجتماعی هستند آقای مطهری را به شهادت رساند! این شخص تحت تأثیر افکار مارکسیستی و افکار التقاطی دیگر به این نتیجه رسیده بود. به خیال خودش، البته همه این‌ها تسویلات شیطان و نفس است ولی بهانه‌اش این بود که ما باید یک حکومتی تشکیل دهیم که این آخوندها در آن نقشی نداشته باشند؛ این‌ها نمی‌گذارند که ما کار کنیم! آن کسی که می‌تواند این حرکت را ادامه دهد و نگذارد که ما پیروز شویم اول از همه آقای مطهری است. این را خوب شناختند که این مرد با این فکر، با این عمق، با این بصیرت، با این معلومات و با این اخلاص، این کسی است که اگر باشد نمی‌گذارد کار ما به جایی برسد و لذا اول باید این را برداشت. این شخص نمی‌گفت من کافرم، من مشرکم، من مخالف اسلام هستم، من مخالف روحانیت هستم، من مخالف انقلاب هستم؛ بهانه‌اش این‌ بود که می‌خواهیم اهداف انقلاب که برقراری عدالت است را تحقق ببخشیم و یک جامعه به‌اصطلاح توحیدی ایجاد کنیم، این آخوندها نمی‌گذارند و با افکار انحرافی و ارتجاعی‌شان، دارند مردم را به افکار ارتجاعی قیامت و بهشت و جهنم و حلال و حرام سرگرم می‌کنند؛ سرشان نمی‌شود که در هر زمانی ما خودمان باید مصلحت جامعه را تشخیص دهیم و عمل کنیم؛ می‌گویند نه، باید دید روایت چیست، آیه چیست؛ ما را با این‌ها سرگرم می‌کنند و نمی‌گذارند کار را انجام دهیم!

امتحان در پیش است!

فکر می‌کنید این طرز تفکر تمام شد؟! چنین تفکراتی که آخوندها مانع کار ما هستند در نسل موجود ما نیست؟! اگر هست بدانید که نطفه فتنه دیگری وجود دارد. اینکه به چه شکلی باشد خب امتحان است، در امتحان که نمی‌گویند سؤال امتحانی چیست؛ اما آدم اجمالاً می‌فهمد که سؤالات امتحان در چه زمینه‌ای است؛ فرضاً در امتحان ریاضی، معادله دو مجهولی را سؤال می‌کنند. حالا اینکه عین مسأله‌اش چیست را نمی‌دانیم اما آدم می‌فهمد که سؤالات امتحان از چه سنخی است.

تغییر محتوای دین با حفظ قالب دین!

همان عواملی که باعث این فتنه‌ها شد، نوع این عوامل، الآن هم وجود دارد. این عواملی بود که از زمان‌های نزدیک خودمان، از آغاز انقلاب مشروطیت هم وجود داشت. کسانی بودند که واقعاً می‌خواستند ایران پیروز شود و در مقابل کشورهای دیگر سرشکسته نباشد. همه این فراماسون‌ها که آدم‌های ضد ایران نبودند. اتفاقاً خیلی‌هایشان میهن‌پرست هم بودند. این‌ها به کشورهای اروپایی رفته بودند و دیده بودند که این‌ها عجب پیشرفت‌هایی کرده‌اند و عجب کارهایی می‌کنند. ایران آن‌وقت‌ها مخصوصاً با وجود درگیری‌هایی که آن زمان بوده که ما درست خبر نداریم، یک کمی باید از پدربزرگ‌ها بپرسیم، ناامنی‌هایی که بوده، یک قافله از این‌جا می‌خواسته به مشهد برود چند درصد احتمال می‌داده که سالم برسد، در راه دزد به آن نخورد، ناامنی‌ها، کشت و کشتارها، بی‌قانونی‌ها همه جا بود؛ در زمان قاجار، خان و خان‌بازی‌ها، خان‌ها در هر جایی خودشان سلطنت می‌کردند. امام بارها به جریان خان‌ها اشاره فرمودند و پدر ایشان هم در همین راه مبارزه با خان‌ها به شهادت رسیده بود؛ در چنین زمانی کسانی بودند که واقعاً دلشان می‌خواست ایران یک کشور پیشرفته، دارای صنعت پیشرفته و ثروت و رفاه خوب شود. گفتند باید با این دستگاه سلطنت مبارزه کرد. علناً که نمی‌توانستند مبارزه کنند، آمدند دستگاه فراموش‌خانه و به‌اصطلاح دستگاه زیرزمینی و خانه‌های تیمی و دستگاه‌های فراماسونری را درست کردند. هدفشان هم این بود که ایران ترقی کند اما در ذهنشان این بود که یک مانع بزرگ ترقی ایران، آخوندها و دین است و باید یک کاری کنند که این مانع برداشته شود.

بعضی‌هایشان به فکر افتادند به‌صورت رسمی با دین مبارزه کنند و بگویند دین، دروغ است ولی آن‌هایی که زرنگ بودند گفتند نه، نه، این کار را نکنید! شکست می‌خورید! فتحعلی آخوندزاده که به او آخوندف می‌گفتند در آذربایجان شوروی زندگی می‌کرد. این شخص یکی از سران فراماسونری بود. به دوستانش پیغام داد و گفت به‌صورت رسمی با دین مبارزه نکنید چون شکست می‌خورید؛ اسم دین و ظواهر دین را حفظ کنید و محتوایش را عوض کنید. به همین علت، شعارشان این بود که ما باید از متدینان استفاده کنیم. کسانی که عضو لژ ما می‌شوند باید متدین باشند، سوابق دینی داشته باشند، در شهرشان آبرومند باشند و از این حرف‌ها ولی در باطن، در جلسات سرّی، دین‌، بی‌دین؛ مسلمان و یهودی و ارمنی فرقی نمی‌کردند. شعارشان هم این بود؛ برادری، برابری، آزادی. این شعار فراماسونری بود؛ همه، برابر؛ همه، برادر و دوست. عشق و محبت، ایران؛ همه مساوی؛ فرقی بین مسلمان و غیرمسلمان، کافر و مؤمن وجود نداشت. این‌ها شعارهایشان بود.

فکر می‌کنید این فکرها تمام شد و منقرض شد و دیگر وجود ندارد؟! نمونه‌ها و نشانه‌هایش را جای دیگری نمی‌بینید؟! آدم نباید احتمال بدهد که شاید این هم یک نمونه‌ای از همان نوع فعالیت‌هایی می‌شود که ما بارها در دامش افتاده‌ایم؟!

بصیرت شیخ فضل‌الله نوری‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

باز هم در آن زمان، یک شیخ که مال نور مازندران بود پیدا شد و متوجه مسأله شد و دادش را بلند کرد. این‌ها هم فهمیدند و ایشان را زود به دار کشیدند؛ منظورم شیخ فضل‌الله نوری است. ایشان فرمود این راهی که این‌ها دارند می‌روند این‌ها ضد اسلام است، شعارهایشان پوششی است، آن چیزی که دنبالش هستند مبارزه با اسلام است. ایشان را گرفتند دار زدند تا قضیه را تمام کنند اما همان عوامل، همان طرز فکر و همان انگیزه‌ها هم چنان وجود دارد. ممکن است شکلش عوض شود اما روحش یکی است و بالاخره هر روز به یک صورتی، نزاع حق و باطل است.

راه نجات از فتنه

خدا به ما لطف کرده که شناختیم خط انبیا خط حق است. بعد از انبیا شناختیم که خط ائمه معصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين در مقابل سایر خطوط، صحیح است. در زمان غیبت امام معصوم، شناختیم که راه ولی‌فقیه ادامه راه امام معصوم است. این محک را باید حفظ کنیم. این چیزی است که می‌تواند ما را از فتنه‌ها حفظ کند. تجربه تاریخی را ببینید؛ هر جا یک عالمِ دین‌شناسِ مخلصِ فداکار وجود داشته جامعه پیشرفت کرده، به اهدافش رسیده و از بلاها محفوظ مانده است و هر جا از خط یک عالم دینی مخلص مجتهد انحراف پیدا شده همان جا خطاها، لغزش‌ها، افتادن در دام دشمنان، ستون پنجم دشمن شدن، جاسوس شدن، به نفع دشمن کار کردن و امثال این‌ها اتفاق افتاده هرچند از ابتدا انگیزه‌شان خدمت به میهن و ایران عزیز و آب‌وخاک و این حرف‌ها هم بوده اما خط را گم کرده‌اند، راه را گم کرده‌اند، در دام دشمنان افتاده‌اند و به دست خودشان دشمنان را بر خودشان مسلط کرده‌اند. این خطر هم چنان برای ما هم وجود دارد. تنها راه نجات، تمسک به قرآن و عترت و در زمان دسترسی نداشتن به عترت، تمسک به ولایت‌فقیه است.

وفقنالله و ایاکم ان‌شاءالله

و السلام علیکم و رحمه الله


[1]. توبه، 33.

[2]. ملک، 2.

[3]. توبه، 10.