صوت و فیلم

صوت:

نقش مردم در تشکیل حکومت اسلامی

در سمینار نقش مردم در حکومت اسلامی از دیدگاه امام خمینی (ره)
تاریخ: 
چهارشنبه, 3 مهر, 1370

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین لَاسِيَّمَا الْإِمَامِ الْمُنْتَظَرِ الْمَهْدِيِّ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ العَسكَري عَجَّلَ الله تَعالَی فَرَجَه وَ اجْعَلْنا مِنْ اَعْوانِهِ وَ اَنْصارِهِ

قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِی کِتابِه: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.[1]

موضوع بحث، نقش مردم در حکومت اسلامی است. قبل از ورود در بحث، توضیحی درباره این عنوان و شقوقی که برای مسئله تصور می‌شود عرض می‌کنم و بعد تا اندازه‌ای که فرصت باشد و وقت به من اجازه بدهد جملاتی را خدمت برادران و خواهران ارجمند عرض خواهم کرد.

تبیین چارچوب بحث نقش مردم در حکومت اسلامی

منظور از این‌که نقش مردم در حکومت اسلامی چیست، ممکن است یک سؤال تاریخی باشد؛ یعنی یک محققی بخواهد بررسی کند که در طول تاریخ اسلام، از صدر اسلام و از پیدایش اسلام تاکنون، در میان مسلمین، حکومت‌ها چگونه به وجود آمده‌اند و مردم چه اندازه در ایجاد این حکومت‌ها، تقویتشان و یا ادامه کار و بقای شوکتشان تأثیر داشته‌اند؟ ظاهراً این منظور تشکیل‌دهندگان این سمینار نیست.

سؤال دیگر این است که از نظر تئوریک، مردم باید چه نقشی در حکومت داشته باشند؟ یعنی با فرض این‌که ما یک تئوری حکومت از دیدگاه اسلام داریم و اسلام درباره حکومت، نظر و طرح دارد سؤال می‌شود که از دیدگاه فلسفه سیاسیِ اسلامی، مردم چه نقشی در حکومت دارند و چه نقشی را باید ایفا کنند، حالا اعم از این‌که ایفا کرده باشند یا نکرده باشند؟ چه نقشی به عهده مردم گذاشته شده و آن‌ها چه کار باید بکنند؟ ظاهراً موضوع بحث همین است.

باز این مطلب به دو موضوع تحلیل می‌شود؛ یکی این‌که مردم چه نقشی در مشروعیت حکومت دارند که اگر آن نقش را ایفا نکنند حکومت، قانونی و مشروع نخواهد بود. سؤال دیگر این است که مردم چه نقشی را در تحقق و به جریان افتادن دستگاه حکومت اسلامی دارند؛ یعنی بعد از این‌که حکومت قانونی مشخص شد، آیا این حکومت باید با قوه قهریه، خودش را بر مردم تحمیل کند یا این‌که در مقام پیاده شدن تئوری حکومت اسلامی، مردم باید موافق باشند و این تئوری را بپذیرند و به عمل دربیاورند و اگر مردم نباشند آن تئوری تحقق پیدا نمی‌کند، به عمل درنمی‌آید و آنچه هم که به عمل دربیاید حکومت اسلامی نخواهد بود. پس دو تا سؤال اساسی مطرح است؛ یکی اینکه نقش مردم در مشروعیت حکومت چیست؟ و دیگر اینکه نقش مردم در تحقق حکومت و به حاکمیت رسیدن حکومت چیست؟

باز هر یک از این سؤال‌ها را می‌شود لااقل نسبت به سه دوره از پیدایش جامعه اسلامی تشقیق کرد؛ یکی این‌که در زمان خود رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله مردم چه نقشی در مشروعیت حکومت ایشان داشته‌اند؟ و دیگر این‌که مردم چه نقشی در تحقق حکومت پیامبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله داشته‌اند؟ سؤال دوم این است که مردم در زمان حضور ائمه معصومین چه نقشی در مشروعیت حکومت دارند و چه نقشی در تحقق حکومت؟ و همچنین در دوران سوم، در زمان غیبت امام معصوم که زمان ما است و عملاً این سؤال متوجه چنین عصری است وگرنه تحلیل و بررسی گذشته‌ها فقط جنبه علمی‌دارد، آنچه می‌تواند برای عصر ما جنبه کاربردی داشته باشد همین بخش از سؤال است که مربوط به زمان غیبت است.

نقش مردم در تحقق حکومت پیامبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله

ظاهراً بین مسلمین هیچ اختلافی نیست که در زمان حضور پیامبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله، مشروعیت حکومت ایشان هیچ ارتباطی با نظر مردم نداشته است و بلکه مشروعیت آن صرفاً از طرف خداوند متعال بوده است. خدا است که حق حکومت را به رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله عطا فرموده بود. چه مردم بپذیرند و چه نپذیرند حاکم قانونی شخص رسول‌ الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله بوده‌اند. اگر هم مردم حکومت ایشان را نمی‌پذیرفتند آن حکومت تحقق پیدا نمی‌کرد، نه این‌که مشروع نبود.

ظاهراً بین طوایف مسلمین هیچ اختلافی در این مسئله نیست کما این‌که در شِق دومش که مردم چه نقشی در تحقق حکومت در زمان رسول‌ الله داشته‌اند، در آن هم ظاهراً جای شکی نیست که مردم نقش اساسی را در تحقق حکومت داشته‌اند؛ یعنی پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله با هیچ نیروی قاهره‌ای حکومت خودشان را بر مردم تحمیل نکرده بودند. این مردم بودند که با طوع و رغبت، به ایشان ایمان آوردند، حکومت ایشان را که از طرف خداوند متعال تشریع شده بود پذیرفتند، با ایشان بیعت و همراهی کردند، جان دادند، مال دادند، جهاد فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ کردند تا این حکومت تحقق پیدا کرد. پس نقش مردم در مشروعیت حکومت رسول‌ الله صفر بود ولی در تحقق بخشیدنش صددرصد بود. تمام تأثیر، مال کمک مردم بود. البته به‌ اضافه کمک‌های غیبی و معنوی که سر جای خودش بوده و همه می‌دانیم.

منظور این است که حکومت ایشان تحمیلی نبود و مردم با طوع و رغبت، حکومت ایشان را پذیرفته بودند. مسلمینی که جامعه اسلامی را تشکیل دادند، درباره حکومت رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله کراهتی نداشتند مگر یک گروهک‌های منافقی که در درون حکومت اسلامی وجود داشتند و از ته دل به حکومت ایشان راضی نبودند؛ ولی چون این‌ها در اقلیت بسیار قلیلی بودند هیچ اظهار وجود و هیچ مخالفتی هم نمی‌توانستند بکنند. به‌هرحال این جای بحث ندارد. من فقط خواستم تشقیق کنم که در ذهن برادران و خواهران، شقوق مسئله با هم خَلط نشود.

ملاک مشروعیت حکومت؛ رأی خدا یا رأی مردم؟!

سؤال بعد درباره این است که بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله مشروعیت حکومت اسلامی به چیست؟ در این جا بین طوایف مسلمین اختلاف هست و اساسی‌ترین اختلاف بین شیعه و سنی در همین‌جاست که آیا مشروعیت حکومت امام از طرف خداوند متعال است؟ خدا است که به حکومت امام معصوم، البته آن‌هایی که ما معصوم می‌دانیم، ائمه اثنی عشر، مشروعیت می‌بخشد یا این‌که مشروعیت هر حکومتی بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله منوط به رأی مردم است یعنی اگر مردم رأی دادند قانونی می‌شود وگرنه، قانونیت ندارد؟ این جا محل اختلاف است.

مبناى مشروعیت حكومت بعد از پیامبر اکرم(ص) بر اساس نظر اهل سنّت

برادران اهل تسنن که اکثریت مطلق مسلمین را تشکیل می‌دهند- شیعه در جهان اسلام در مقابل اهل تسنن یک اقلیت محدودی است، چند درصدی از مسلمین شیعه هستند و اکثریت قاطع مسلمین، اهل تسنن هستند- این اکثریت، معتقدند که بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله مشروعیت حکومت به نظر مردم است؛ یعنی به نظر آن‌ها حاکم بعد از پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله ابوبکر بود و حکومت ایشان با رأی مردم و بیعت اصحاب پیغمبر مشروعیت پیدا کرد و هیچ حکومت دیگری مشروع نبود. هر کس دیگری که در زمان ایشان ادعای حکومت می‌کرد، اگر کرده باشد، البته آن‌ها معتقدند که امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌عليه ادعای حکومت نداشت، اگر کسی هم ادعای حکومت می‌کرد محکوم بود، اگر حکومت را هم به دست می‌گرفت نامشروع بود چون مشروعیت حکومت، تابع رأی مردم است و مردم بعد از وفات رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله به ابوبکر رأی داده بودند، پس مشروعیت مال ابوبکر بود کما این‌که تحقق این حکومت هم با کمک اکثریت مردم بود؛ مردم بودند که کمک کردند که ابوبکر سر کار آمد وگرنه او قوه قهریه‌ای نداشت که از خارج بیاید بر مردم تحمیل کند. حالا اینکه چگونه شد که مردم پذیرفتند و کمک کردند این یک مسئله دیگری است و یک مسئله تاریخی است. در اینجا بحث تئوری مطرح است که آیا تئوری حکومت اسلامی این است که بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله باید حکومت، مستقیماً از طرف مردم تعیین شود و مشروعیت پیدا می‌کند، یا نه، بعد از وفات رسول‌ الله هم حکومت مال کسانی است که خدا به آن‌ها حق حاکمیت بخشیده است؟

نظر شیعه درباره مبناى مشروعیت حاكمان و حكومت‌ها بعد از پیامبر اكرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله

ما شیعیان معتقدیم که بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله حکومت قانوناً مال علی ابن ابی طالب‌صلوات‌‌الله‌‌عليه بود‌ و این حق حکومت را خدا به علی‌علیه‌‌السلام اعطا کرده بود و حتی نه شخص پیغمبر. پیامبر در این جا نقش مبلِّغ را داشته‌اند؛ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ.[2] ایشان حکومت را به علی تفویض نکردند و حق هم نداشتند که تفویض کنند چون حکومت، حقی بود مال خدا و خدا در زمان حیات رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله این حق را به ایشان افاضه فرموده بود. بعد از حیاتشان هم، به عقیده ما شیعیان، خدا حکومت را به امیرالمؤمنین‌‌صلوات‌‌الله‌‌عليه و بعد هم البته به سایر ائمه اثنی عشر اعطا فرموده است.

اگر نظرتان باشد در زمان حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه یکی از نمایندگان در مجلس شورای اسلامی، ضمن سخنرانی اظهار کرده بودند که در این آیه أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فقها را هم شامل می‌شود، این‌ها هم أُولِي الْأَمْرِ مردم هستند، أُولِي الْأَمْری هستند که از طرف مردم تعیین می‌شوند. امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه اتفاقاً آن وقت آن نطقی که در مجلس القا شده بود را گوش می‌کردند. بلافاصله به آقای هاشمی که آن وقت رئیس مجلس بودند زنگ می‌زنند و می‌فرمایند که به ایشان بگویید این آیه برای ائمه اثنی عشر است؛ آیه أُولِي الْأَمْرِ شامل غیر معصومین نمی‌شود. به‌هرحال این نظر شیعه است و ما فعلاً داریم به‌عنوان نقل اقوال بحث می‌کنیم.

دیدگاه طوایف مختلف مسلمین درباره تحقق و مشروعیت حکومت

درباره بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله، یعنی در زمانی کسانی که ما آن‌ها را ائمه اثنی عشر و معصوم می‌دانیم، به عقیده ما شیعیان مشروعیت حکومتشان از طرف خدا بوده اما تحققش به‌وسیله مردم بوده و لذا آن بیست و پنج سالی که مردم کمک نکردند، حکومت امیرالمؤمنین‌‌صلوات‌‌الله‌‌عليه تحقق پیدا نکرد و کسان دیگری حکومت کردند. آن وقتی که مردم کمک کردند و با امیرالمؤمنین‌‌صلوات‌‌الله‌‌عليه بیعت کردند حکومت ایشان تحقق پیدا کرد و حکومت ایشان تقریباً چهار سال و نه ماه طول کشید. این حکومت تحقق عینی‌اش به کمک مردم بوده است گو این‌که مشروعیتش قبل از این هم بوده است؛ بیست و پنج سال قبل هم علی‌علیه‌‌السلام حاکم مشروع و قانونی بود منتها مردم کمک نکردند و آن حاکم قانونی عملاً حاکم نشد و حکومتش تحقق پیدا نکرد ولی قانونیت‌اش سر جای خودش بود. این اختلافی است که بین اهل تسنن و شیعه وجود دارد که آیا بعد از رسول الله‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله و در زمان امام معصوم، قانونی بودن حکومت هم بستگی به نظر مردم دارد یا نه؟

گاهی از بعضی کسانی که منتسب به تشیع هستند چیزهایی نوشته و یا گفته شده است که تمایل به آن نظر اهل تسنن را می‌رساند؛ مثلاً گاهی به این صورت گفته یا نوشته شده که پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله، علی را برای حکومت، کاندیدا کرد. این معنایش این است که اولاً حکومت علی از طرف خدا نبود و بلکه تمایل به این حکومت، از طرف پیغمبر اکرم‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله اظهار شد و حضرت علی‌علیه‌السلام از طرف ایشان کاندید شد ولی مردم نپذیرفتند و کاندیدای پیغمبر را قبول نکردند و رأی ندادند و لذا حکومت ایشان قانونی هم نبود و اصلاً حق حکومتی هم پیدا نکرد. البته گوینده به این تصریح نکرده و فقط می‌گوید که نقشی که پیغمبر اکرم در حکومت علی داشت این بود که او را کاندیدا کرد، منتها مردم رأی نداند و این حکومت تحقق پیدا نکرد. اگر چنین چیزهایی در گوشه و کنار دیده شود این‌ها را نمی‌شود به پای اکثریت‌قریب‌به‌اتفاق یا اکثریت قاطع شیعیان و یا نظر قطعی شیعه تلقی کرد؛ این‌ها یک افکاری است که متأثر از افکار اهل تسنن است و کسی که به کتاب‌های کلامی شیعه و سنی مراجعه کرده باشد دیگر احتیاج به توضیحی در این زمینه ندارد.

بخش دوم بحث درباره این بود که بعد از امیرالمؤمنین‌‌صلوات‌‌الله‌‌عليه، زمانی که به عقیده ما، دوازده نفر معصوم در میان مردم حضور دارند مشروعیت حکومت از طرف چه کسی است؟ جوابش این است که بین مسلمین اختلاف است؛ شیعیان مشروعیت را از طرف خدا می‌دانند ولی اهل تسنن مشروعیت را هم از طرف مردم می‌دانند؛ ولی هر دو اتفاق دارند در این‌که تحقق عینی حکومت باید به‌وسیله مردم و با آراء مردم باشد. اگر مردم کمک نکنند آن حکومت قانونی عینیت پیدا نمی‌کند و برقرار نمی‌شود؛ به‌عبارت‌دیگر، حاکم حق ندارد با قوه قهریه، خودش را بر مردم تحمیل کند.

مشروعیت و تحقق حکومت در زمان غیبت

بخش سوم بحث، مسئله حکومت بعد از ائمه معصومین است یعنی در زمان غیبت. بعد که می‌گوییم یعنی بعد از آن عصر دویست و پنجاه سال صدر اسلام؛ وگرنه باز ما معتقدیم که امام دوازدهم روزی ظهور پیدا خواهند کرد و زمان حضور باز هم تحقق خواهد یافت. به‌هرحال در این زمانی که ما در آن هستیم مشروعیت حکومت حاکم اسلامی و تحقق عینی‌اش به چیست؟

باز در تحقق عینی‌اش جای هیچ شک و اختلافی بین شیعه و سنی و یا طوایف مختلف مسلمین نیست که تحقق عینی‌اش باید به‌وسیله مردم باشد. بله، گاهی در بین کتاب‌های اهل تسنن از بعضی از علماءشان چیزهایی دیده می‌شود که با این نظر مخالفت دارد. شاید بشود گفت که این‌ها از قبیل وعاظ السلاطین بوده‌اند و برای توجیه حکومت‌های جور این حرف‌ها را زده‌اند. به‌هرحال در کتاب‌هایشان مضبوط است که بعضی‌ها چنین نظری دارند که اگر کسی با قوه قهریه بر حکومت قانونی و بر خلیفه قانونی مسلمین خروج کند و جنگ کند و خلیفه مسلمین را یا بکشد، یا بیرونش کند، یا تبعیدش کند و یا زندانی‌اش کند و خودش جای او بنشیند، اول که قیام می‌کند این کارش نامشروع است ولی وقتی قدرت را به دست می‌گیرد اطاعتش واجب می‌شود. معنای این حرف این است که به نظر آن‌ها برای تحقق حکومت، مشارکت مردم شرط نیست. برعکس، می‌گویند برای مشروعیت حکومت، نظر مردم شرط است ولی برای این‌که تحقق عینی پیدا کند نه، می‌تواند با زور حاکم شود؛ بلکه حتی از بعضی کلماتشان می‌شود استفاده کرد که مشروعیتش را هم تابع نظر مردم نمی‌دانند؛ به خاطر این‌که کسی که می‌گوید خروج بر خلیفه مسلمین حرام است ولی وقتی قدرت را به دست گرفت اطاعتش واجب می‌شود معنایش این است که از اول حق خروج نداشته است یعنی حکومتش قانونی نبوده است ولی وقتی به قدرت رسید در سایه اِعمال قوه قهریه، حکومتش، هم مشروعیت و هم تحقق عینی پیدا می‌کند. چنین چیزهایی از بعضی از علمای اهل تسنن دیده شده است ولی اکثریتشان تصریح به چنین امری نکرده‌اند و بلکه اکثریت علمای اهل تسنن گفته‌اند خلیفه مسلمین باید با نظر مردم تعیین شود حالا به صورت‌های مختلفی؛ یا مردم مستقیماً رأی بدهند یا این‌که از طرف یک شورای خاصی تعیین شود؛ مثل این‌که خلیفه سوم با یک شورای شش نفری تعیین شد؛ و یک جا هم گیر می‌کنند که نمی‌توانند توجیه کنند که اصلاً حکومت خلیفه دوم با وصیت خلیفه اول تعیین شد. این دیگر چه شکلی از حکومت مردمی است که از طرف خدا نیست و فقط از طرف شخص خلیفه تعیین می‌شود که بعد از من چه کسی خلیفه باشد؟!

حالا این‌ها یک بحث‌های کلامی است که قائل به این نظر باید مطرح کرد و تئوری حکومت اسلامی را باید از نظر آن‌ها درست تبیین و استفسار کرد که شما چگونه مشارکت مردم را در مشروعیت حکومت قائل هستید با این‌که مثلاً می‌گویید خلیفه دوم با وصیت خلیفه اول تعیین شده و خلیفه سوم با تأیید یک شورای شش نفری که از طرف خلیفه دوم تعیین شده بود؟! از این مسئله بگذریم.

نظر شیعه درباره مبناى مشروعیت حکومت در زمان غیبت

یک بحث سر این است که از نظر شیعه مشروعیت حکومت در زمان غیبت به چیست؟ یکی هم این‌که آیا حاکم قانونی می‌تواند حکومت خودش را با قوه قهریه بر مردم تحمیل کند؟ یعنی تحقق عینیت حکومت می‌تواند بدون مشارکت مردم باشد یا نه؟ این دو تا سؤال برای ما مطرح است.

تقریباً می‌شود گفت فقهای شیعه، آن کسانی که آراءشان در دست هست- ما علم غیب نداریم که یک فقیهی مثلاً در هزار سال پیش یا در پانصد سال پیش در فلان گوشه دنیا یا در فلان جزیره‌ای چه نظری داشته است. اگر مکتوبی نداشته باشد، اگر کتابی در دست نباشد، نمی‌شود چیزی به او نسبت داد- آن فقهای شیعه‌ای که آراءشان در دست هست به استثناء یکی، دو تا از فقهای معاصر، بقیه فقهای شیعه معتقدند که در زمان غیبت هم مشروعیت حکومت از طرف خدا است منتها مع الواسطه؛ یعنی همان تئوری ولایت فقیه که حاکم اسلامی در زمان غیبت باید فقیه جامع‌الشرایط باشد و مشروعیت حکومت این فقیه به این است که امام زمان‌صلوات‌‌الله‌‌عليه طبق روایات و توقیع شریف معروفی که هست که وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا كَالرَّادِّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّه؛[3] وَاَمّا مَنْ کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِنا لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ ...،[4] به طور عام، فقها را به حکومت نصب فرموده‌اند. بر اساس این روایات، معلوم می‌شود که در زمان غیبت، مشروعیت حکومت از طرف خدا و به‌وسیله امام زمان‌صلوات‌‌الله‌‌عليه به فقها واگذار شده است یعنی یک حق خدایی است.

تقریباً همه فقهای شیعه‌ای که رأیشان در دست هست در این متفق هستند غیر از یکی، دو نفر از فقهای معاصر که آن‌ها به عنوان یک احتمال مطرح کرده‌اند که شاید بشود گفت که در زمان غیبت، مشروعیت حکومت فقیه از طرف مردم است؛ یعنی آنچه به حکومت فقیه قانونیت می‌بخشد و آن را یک حکومت مشروع و قانونی می‌کند این است که مردم به آن رأی می‌دهند و اگر رأی ندادند حکومتش حتی قانونیت هم ندارد و مشروع نیست؛ به عبارتی نه‌تنها تحقق بخشیدن به این حکومت باید به‌وسیله مردم باشد و مردم باید مشارکت کنند و بیعت کنند و رأی بدهند، بلکه بدون رأی مردم حکومت اصلاً مشروعیت ندارد.

برادران اهل تسنن که نظرشان معلوم است. وقتی می‌گویند با وجود امیرالمؤمنین‌‌صلوات‌‌الله‌‌عليه یا کسانی که ما آن‌ها را معصوم می‌دانیم مشروعیت قانون تابع مردم است، طبعاً در زمان غیبت، به طریق اولی همین حرف را می‌زنند. البته برای آن‌ها چندان فرقی هم نمی‌کند چون به امام معصومی معتقد نیستند تا برای او حضور و غیبتی قائل باشند و تفاوتی بکند. آن‌ها مطلقاً می‌گویند بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله مردم بودند که حق داشتند برای خودشان حاکم تعیین کنند؛ بر این اساس، در این عصر ما که عصر آزادی و دموکراسی است و در دنیا دموکراسی به‌عنوان بزرگ‌ترین ارزش در مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح است، نویسندگان اهل تسنن آمده‌اند خیلی مانور داده‌اند که اسلام، هزار و چهارصد سال پیش‌تر حکومت دموکراسی را تشریع کرده و این چیز تازه‌ای نیست و مثلاً امروزی‌ها و اروپایی‌ها و غربی‌ها که این‌قدر دم از دموکراسی می‌زنند این‌ها خیلی متأخر از ما هستند؛ ما هزار و چهارصد سال قبل از این‌ها یا هزار سال قبل از این‌ها قائل به دموکراسی بوده‌ایم، نه‌تنها از نظر تئوری بلکه در عمل هم مسلمان‌ها این کار را کردند و خودشان رأی دادند و حاکم تعیین کردند.

پس در این مسئله در زمان غیبت که محل حاجت ما است اختلاف بیّنی وجود دارد. از یک طرف اکثریت قاطع مسلمین یعنی اهل تسنن و بعضی از فقهای معاصر شیعه - البته آن‌ها به‌عنوان یک وجه نه به‌عنوان یک قول قطعی- گفته‌اند که در چنین زمانی مشروعیت حکومت در گرو آراء مردم است؛ ولی نظر اکثریت‌قریب‌به‌اتفاق، اگر نگوییم اکثریت‌قریب‌به‌اتفاق فقهای شیعه، بر این است که مشروعیت حکومت یعنی ولایت فقیه، از طرف خدا است ولی تحقق عینی‌اش منوط به نظر مردم است.

مقایسه اهمیت نقش مردم در حکومت اسلامی در زمان غیبت و زمان حضور

در این جا یک شق دیگری هم برای مسئله می‌شود مطرح کرد و آن این است که کسی این‌جور بگوید که آن چه از طرف امام معصوم به فقها داده شده است یک ولایت عامه است؛ یعنی طبق آن توقیع مبارک، امام معصوم‌صلوات‌‌الله‌‌عليه حق حکومت را به فقها تفویض فرموده‌اند نه به یک شخص و فقیه خاصی. به این معنا پس آنچه تفویض شده و به اعطای الهی منتهی می‌شود مسئله حکومت عامه و ولایت عامه است یعنی عنوان فقیه، دارای حکومت است؛ اما این عنوان باید مشخص شود؛ مثلاً ما در این زمان صدها فقیه جامع‌الشرایط داریم. طبق آن روایت همه این‌ها دارای صلاحیت حکومت هستند یعنی اگر حکومت را به دست بگیرند حکومتشان قانونی خواهد بود؛ اما چه کسی باید تعیین کند که در بین صدها فقیهی که صلاحیت حکومت دارند و اگر حکومت را به دست بگیرند حکومتشان مشروع خواهد بود، کدام‌یک باید متصدی این حکومت بشوند؟ این یک سؤال جدیدی است.

کسانی اظهار تمایل کرده‌اند به این‌که در این جا حق تعیینش به دست مردم است؛ یعنی نقش مردم در حکومت اسلامی در زمان غیبت بسیار بیشتر از نقش مردم در زمان حضور امام معصوم است. در زمان حضور امام معصوم مشروعیت از طرف خدا است، تعیین هم از طرف خداست. در زمان غیبت، مشروعیت از طرف خدا است به‌وسیله نصب امام معصوم ولی در بین صدها کسی که صلاحیت دارند، تعیین حاکمی که ولایت قانونی دارد به دست مردم است. اگر مردم رأی دادند و در بین فقها یک نفر را انتخاب کردند او ولی فقیه می‌شود و حکومتش مشروع و قانونی خواهد بود و قانونیت‌اش در حد تعیین، مربوط به مردم است. جعل اصل ولایت فقیه از طرف خدا و به‌وسیله امام زمان‌صلوات‌‌الله‌‌عليه است ولی تعیینش به‌وسیله مردم است.

اصل تشریع و تعیین ولایت فقیه در نظام فکری شیعه

به عبارت دیگر، در این مسئله، از طرف خود شیعه هم می‌شود گفت سه نظر وجود دارد؛ یک نظر این‌که اصل تشریع ولایت فقیه، از طرف خداست. تعیینش هم به یک نحوی که حالا بعد عرض می‌کنم باید به خدا و امام زمان‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف انتصاب پیدا کند. تحقق عینی‌اش فقط به دست مردم است.

نظر دیگر این است که اصل تشریعِ عامش به‌وسیله خداست، تعیینش به دست مردم است، عینیت بخشیدنش هم به دست مردم است.

نظر سوم که عرض کردم به‌عنوان یک وجه گفته شده و با نظریه برادران اهل تسنن موافق است این است که حتی مشروعیتش هم مرهون رأی مردم است.

تحقیق‌ نظر ‌صحیح ‌در‌ مورد ‌نقش ‌مردم ‌در‌ حكومت ‌در ‌زمان‌ غیبت ‌امام‌ معصوم

تا این جا من صورت‌مسئله را توضیح دادم. عرض کردم این‌که می‌گوییم مشارکت مردم در حکومت اسلامی یعنی چه، آن چیزی که محل حاجت ما است این شق مسئله است. در زمان رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله به یک صورتی بوده است که بین همه مسلمین محل اتفاق است و هیچ اختلافی در آن نیست. برای این‌که قرآن کریم می‌فرماید: وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ؛[5] وقتی خدا و پیغمبر مطلبی را گذراندند و تصویب کردند، هیچ کس، هیچ مؤمن و مؤمنه‌ای، هیچ مرد و زن مؤمنی، حق ندارد که اظهارنظر کند. در مورد شخص رسول‌ الله، خود قرآن می‌فرماید: النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛[6] و آیات زیادی که أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ؛ پس ولایت رسول‌ الله به نص قرآن ثابت است و مردم هیچ نقشی در تعیین رسول‌ الله و مشروعیت حکومت ایشان نداشته‌اند. این امر، مورد اتفاق تمام مسلمین است.

اختلاف از بعد از رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله هست و به‌خصوص در زمان غیبت امام معصوم، امام معصومی که ما او را امام معصوم می‌دانیم ولی برادران اهل تسنن مطلقاً به امام معصومی قائل نیستند. برای آن‌ها زمان بعد از رسول الله‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله با زمان غیبتی که ما در آن هستیم فرقی نمی‌کند. نظرشان این است که هم مشروعیت حکومت و هم تحقق عینی آن به دست مردم است. برعکس، شیعه در این جا نظر مخالف دارند کما این‌که در زمان امام معصوم هم نظر مخالف داشته‌اند.

وجود اختلاف‌نظر درباره دیدگاه امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

این طرح مسئله و بیان اقوالی بود که در این مسئله هست. اگر یک کسی بخواهد در این زمینه تحقیق کند، یک وقت آدم تقلید می‌کند؛ آقا! این یک مسئله فقهی است، دیگر فقه اجتماعی است، فقه سیاسی است. مقلدین همین‌گونه که در مسائل فردی‌شان تقلید می‌کنند در مسائل اجتماعی‌شان هم از امامشان تقلید می‌کنند. شاید این هم که این جا نوشته‌اند از دیدگاه امام خمینی‌رضوان‌‌الله‌‌علیه، اِشعار به همین معنا داشته باشد که ما مقلِّد امام هستیم و این مسئله که مردم چه نقشی در حکومت دارند یک مسئله فقهی است و ما در این مسئله می‌بایست تقلید کنیم. می‌خواهیم ببینیم نظر اماممان چه بوده و ایشان چه فرموده‌اند؟ هر چه فرموده باشند برای مقلِّدینشان محترم است و چون همه ما مقلِّد امام هستیم بنابراین می‌خواهیم دیدگاه ایشان را ببینیم در این زمینه چیست تا آن برای ما معتبر باشد.

البته در فرمایشات امام مطالبی هست که می‌تواند برای هر یک از طرفین قضیه مورد استشهاد قرار بگیرد؛ یعنی کسانی از بعضی فرمایشات ایشان، استشهاد کنند به این‌که نظر ایشان، نظر موافق اکثریت یا اجماع فقهای شیعه است که مشروعیت حکومت از طرف خداوند متعال و با نصب امام زمان‌صلوات‌‌الله‌‌عليه است.

از طرف دیگر سخنانی هم از ایشان هست درباره اهمیت نقش مردم و ارجاع همه کارها به نظر مردم و تأکید بر این‌که برای اصل نظام، به چند صورت به آراء مردم، اتکا و ارجاع شده و بعد هم در قانون اساسی درباره مشارکت مردم در مسائل حکومتی پیش‌بینی‌هایی شده است. همه این‌ها نشانه این است که امام با این‌ها موافق بوده‌اند.

علت اختلاف‌نظر و برداشت‌های مختلف از یک کلام

عین همین اختلاف‌نظری که در استفاده از فرمایشات امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه ممکن است بشود، عین همین در مورد استفاده از کلمات پیامبر اکرم و ائمه معصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين هم می‌شود؛ و از این جا یک پاسخ ضمنی به یک سؤالی داده می‌شود که در ذهن بسیاری از مردم هست که آقا! اسلام یکی است، تشیع یکی است، پس چگونه است که فقها در مسائل اختلاف‌نظر دارند و گاهی بین نظر دو فقیه صد و هشتاد درجه اختلاف هست؟! یکی طرف اثبات را می‌گیرد و یکی طرف نفی را! یکی می‌گوید واجب است و یکی می‌گوید حرام است! چرا این اختلافات به وجود آمده است؟! جوابش این است که همه ما در زمانی زندگی کرده‌ایم که تمام دوران پیروزی انقلاب را گذرانده‌ایم و کم یا بیش حوادث آن دوران را به یاد داریم. همه ما فرمایشات امام را یا مستقیماً از لب‌های مبارک خود ایشان شنیده‌ایم یا نوارش را گوش داده‌ایم و یا نوشته‌هایش را خوانده‌ایم اما صاحب‌نظران و شاگردان خود امام هم گاهی در تفسیر فرمایشات ایشان اختلاف‌نظر دارند که منظور ایشان از این جمله چه بوده است. این مال این است که انسان‌ها در فهم کلمات و سخنان می‌توانند نظرات مختلفی داشته باشند. حالا اینکه علتش چیست آن یک بحث روان‌شناسی است که درواقع چگونه می‌شود که دو نفر از یک کلام دو معنای متفاوت می‌فهمند.

علی‌ای‌حال یک پاسخ ضمنی داده می‌شود که این تحاشی‌ای ندارد؛ آقا! در یک زمان چند نفر آن جا در حضور امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه نشسته‌اند و ایشان یک فرمایشی فرموده‌اند. بعد که از مجلس بیرون می‌آیند در تفسیر این کلام اختلاف می‌کنند؛ او می‌گوید منظور امام این بود، او می‌گوید منظور امام چیز دیگری بود.

اگر نص کلمات امام و پیامبر هم دست ما باشد، در مقام فهم و استنباط مراد اصلی پیغمبر و امام، بین صاحب‌نظران اختلاف می‌شود. چرا؟ عرض کردم آن یک بحث دیگری است که اگر بخواهیم وارد آن بشویم از مبحث اصلی‌مان بسیار دور می‌شویم. حالا فرضاً ما در یک چنین موقعیتی قرار می‌گیریم که اختلاف‌نظر وجود دارد، چه راهی را انتخاب کنیم که به ثواب نزدیک‌تر باشد؟

دو شرط لازم براى انجام درست تحقیق

ما اگر بخواهیم نظر اسلام را بفهمیم، البته طبعاً وقتی ما شیعه‌ها می‌خواهیم نظر اسلام را بفهمیم یعنی نظر اسلامی که در مکتب تشیع متبلور است یا صاف‌تر بگوییم اگر بخواهیم نظر ائمه شیعه را درباره حکومت بفهمیم که در زمان غیبت، مشروعیت آن به چیست، اختلاف‌نظرهایی وجود دارد. ما چگونه می‌توانیم مشی کنیم که هر چه بیشتر به حقیقت نزدیک شویم؟

الف) تحقیق بدون پیش‌داورى و تأثیرپذیرى از جوّ فكرى حاكم

خب ما یک طریق فقاهتی داریم که روش خاصی دارد. البته روش خیلی اختصاصی‌ای نیست، یک شعبه‌ای از روش‌شناسی و متدولوژی علوم نقلی و تاریخی است؛ چون فقه از قبیل علوم نقلی است. اگر علوم را به سه دسته علوم عقلی، تجربی و نقلی تقسیم کنیم، فقه و اصول از علوم نقلی هستند. حالا مخصوصاً روی فقه تکیه می‌کنیم. علوم نقلی هم متد دارند؛ متد فقاهت هم بررسی اسناد و کیفیت صدور آن اسناد و اعتبارش و بعد بحث درباره مفاد لفظ و آن چیزهایی است که آقایان در این دانشگاه کم ‌یا بیش درباره آن یاد گرفته‌اند. این جای شکی ندارد و باید همین متد را به کار بست. البته در مقام اعمال این متد هم خواه‌ناخواه باز اختلاف‌نظرهایی پیش خواهد آمد.

برای این‌که ما با به کار بستن همین متد عقلی، همان متدی که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه می‌فرمود فقه جواهری، همان متدی که فقها در استنباط احکام از منابع اولیه به کار می‌برند، با حفظ این متد، برای این‌که ما کمتر دچار انحراف و اشتباه بشویم دو نکته را بیشتر باید مورد توجه قرار داد؛ یکی این‌که سعی کنیم کمتر به پیش‌داوری مبتلا بشویم، همان چیزی که در روایات و در مکتب ما به‌عنوان اجتهاد به رأی نامیده شده و سخت با آن مبارزه شده است؛ یعنی انسان به طبع خودش یک سوابق ذهنی و یک تمایلاتی دارد. قبل از این‌که یک چیزی را بفهمد و از راه تحقیق و از راه علمی اثبات کند، گاهی مخصوصاً در مسائل ارزشی و عملی، آن جایی که پای نفع و ضرری در کار هست، پای تحسین و تقبیحی در کار هست، پای زنده‌باد و مرده‌بادی در کار هست، آن جا افراد تمایلاتی دارند و آن تمایلاتشان ناخودآگاه در مقام تحقیق اثر می‌گذارد. چون دلشان می‌خواهد این‌گونه باشد، در مقام تحقیق که برمی‌آیند به مدارکی دقت می‌کنند که به دلخواه خودشان بیشتر نزدیک باشد. این یک امری است که باز از نظر روان‌شناسی، ثابت‌شده است که آدم وقتی در یک مجموعه‌ای نظر می‌کند آن چیزهایی که بیشتر موافق میلش است مورد توجهش قرار می‌گیرد و آن چیزهایی که مورد میلش نیست را اصلاً ندیده می‌گیرد. گاهی آدم در یک جمعی که وارد می‌شود دوست ندارد یک کسانی را ببیند. اصلاً وقتی هم که وارد جمع می‌شود آن‌ها را نمی‌بیند و توجهش به آن‌ها جلب نمی‌شود. برعکس آن کسی را که دوست می‌دارد، در یک جمعی که نگاه می‌کند خیلی زود و سریع می‌تواند او را پیدا کند.

یا در یک مجموعه‌ای از نوشته‌ها، آدم آن چیزی را که تمایل دارد زودتر پیدا می‌کند. آقایانی که کم یا بیش با روان‌شناسی آشنا هستند آزمایش‌های زیادی در این زمینه انجام و ثبت شده و در کتاب‌های روان‌شناسی هم هست که تمایلات انسان، تأثیر عجیبی در ادراک انسان دارد. آن کسانی که هم به‌اصطلاح دچار انحراف و اشتباه می‌شوند آن‌ها هم یک تمایلاتی دارند. این تمایلاتشان ممکن است ناخودآگاه در آراء و استنباطاتشان اثر بگذارد. این به یک معنای عام همان پیش‌داوری و اجتهاد به رأی است؛ یعنی آدم آنچه را که دلش می‌خواهد آن را به کتاب و سنت نسبت بدهد و بگوید این آیه هم همین را می‌گوید. نه اینکه دلش می‌خواهد این‌گونه بشود لذا آیه را به‌گونه‌ای معنا می‌کند و یا به آن آیاتی توجه می‌کند که بشود چنین معنایی را به آن نسبت داد. اگر یک آیه دیگری کنار آن آیه باشد و درست خلاف آن معنا را افاده کند آن را نمی‌بیند و اصلاً توجه نمی‌کند؛ اما یک آیه‌ای که بعدش هست و می‌شود این را دست‌کاری کرد و یک چیزی به آن چسباند آن را می‌بیند؛ و این یک واقعیتی است. کسی که در صدد تحقیق برمی‌آید باید تلاش کند که از این حالت تأثیر تمایلات درونی و تأثیر پیش‌داوری‌ها و سوابق ذهنی در استنباطش برکنار و مصون باشد. البته مصونیت صددرصد برای هیچ کسی میسر نیست جز این‌که معصوم باشد ولی می‌شود تلاش کرد که تأثیر این تمایلات کم شود.

نمونه‌ای از تلاش بزرگان برای اجتناب از تمایلات نفسانی

یک داستان معروفی هست که همه شما شنیده‌اید؛ یکی از علمای بزرگ، وقتی می‌خواست درباره احکام آب چاه تحقیق کند دستور دارد چاه منزلش را پر کردند که تمایل به این‌که مسئله آب چاه آسان باشد که اگر یک وقت خودش مبتلا شد، به سهولت برای خودش قابل تطهیر باشد، این موجب نشود که اجتهادش مخدوش شود. گفت این چاه منزل ما بسته باشد تا من آزادانه بتوانم استنباط کنم. این یکی از نمونه‌های توجه به این مسئله است که تمایلات آدم در فکر و استنباطش اثر می‌گذارد.

نقش به آگاهی درآوردن عوامل پیش‌داوری

ما اگر خواستیم درباره این‌که نظر اسلام درباره ولایت فقیه چیست، نظر ائمه معصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين چه بوده و نظر امام راحل‌رضوان‌‌الله‌‌علیه در این باره چه بوده تحقیق کنیم، اول سعی کنیم تا آن جایی که ممکن است خودمان را از پیش‌داوری‌ها و تمایلات تخلیه کنیم. همین‌که آدم توجه داشته باشد به این‌که یک تمایلی ممکن است اثر بگذارد خود این مانع می‌شود از این‌که بسیاری از آن عوامل در ناخودآگاه اثر کنند؛ یعنی به آگاهی درآوردن این عوامل، مانع می‌شود از این‌که مرموزانه تأثیر کند. اگر آدم این را در نظر داشته باشد خود همین خیلی کمک می‌کند به این‌که مبتلا به پیش‌داوری نشود.

حاکمیت بت آزادی و دموکراسی بر جوّ فكرى دنیا!

ما به‌خصوص در این مسئله یک عامل قوی اجتماعی داریم که باید آن را جدی گرفت؛ ما در یک عصری زندگی می‌کنیم که تمام دنیا الا یک افراد قلیلی، حتی آن‌هایی که تابع مذاهب آسمانی هستند، حتی مسلمین، حتی شیعیان و حتی بعضی از علمای شیعه، تحت تأثیر یک جوّ فرهنگی حاکم بر دنیا قرار گرفته‌اند. آن جوّ فرهنگی این است که مقدس‌ترین ارزش‌ها در جهان، آزادی است، آزادی به همان معنای عامی که در غرب مطرح است؛ و در آن چه به مسئله حکومت مربوط می‌شود مقدس‌ترین مفاهیم، دموکراسی است؛ دموکراسی به‌عنوان یک اصل خدشه‌ناپذیر، به‌عنوان یک چیزی که اگر کسی با آن مخالفت کند و یک گوشه پر قبایش به آن بگیرد این دیگر اصلاً به‌کلی از اعتبار ساقط می‌شود. کسی نمی‌تواند کوچک‌ترین بی‌احترامی‌ای نسبت به دموکراسی بکند.

مسئله را یک مقدار بازتر عرض کنم؛ دموکراسی و آزادی یک بتی است که پیش مردم این زمان از همه خدایان مقدس‌تر است! البته اصلش برای غربی‌های سکولاریسم و غیردینی است ولی موج این تفکر به متدینان، مسلمان‌ها، شیعیان و حتی به محافل علمی و روحانی شیعه هم سرایت کرده است! اگر باور نمی‌فرمایید، دقت کنید و شواهدش را پیگیری کنید تا نمونه‌های خیلی روشنش را بیابید. این یک واقعیتی است؛ یعنی در این جوّ فرهنگی حاکم بر جهان، کسی جرأت نمی‌کند چیزی بگوید که با دموکراسی سازگار نباشد و لذا عرض کردم که دانشمندان و نویسندگان اهل تسنن، روی این مسئله خیلی مانور می‌دهند که اسلام، دموکراسی را 1400 سال پیش آورده و ما عملاً دموکرات منش هستیم؛ ما هستیم که جانشین پیغمبر را خودمان تعیین کرده‌ایم؛ این نمونه بارز دموکراسی است و به این وسیله می‌خواهند خودشان را خیلی پیشرفته نشان بدهند و بعد، از این جا به اسلام هم در نظر غربی‌ها یک آبرویی بدهند که اسلام این‌قدر مهم است که 1400 سال پیش‌تر، مردم جانشین پیغمبرشان را خودشان تعیین کرده‌اند و حکومت یک حکومت دموکراسی بوده است! این جوّ فرهنگیِ غالب است و ناخودآگاه در کسانی که به این مسئله توجه نداشته باشند اثر می‌گذارد؛ یعنی هیچ کس دوست ندارد که در عالم یک حرفی بزند که تمام مردم یا اکثریت روشن‌فکرها، تحصیل‌کرده‌ها، علما و محققان او را تحقیر و استهزا کنند؛ هیچ کس دوست ندارد که این‌گونه شود. هر کسی دوست دارد یک حرفی که می‌زند همه بگویند احسنت! احسنت! آفرین! البته یک اشخاص ماجراجویی هم پیدا می‌شوند که همیشه می‌خواهند مخالف بخوانند و به این وسیله، خودشان را مطرح کنند. آن هم یک نوع گرایشی است.

آزادانه بیندیشیم؛ مرعوب فرهنگ حاکم بر دنیا نشویم!

ولی به‌هرحال این‌که آدم دوست ندارد با یک چیزی که مورد قبول فرهنگ عام جهانی و محافل علمی و دانشگاهی دنیا است مخالفت کند همین باعث این می‌شود که آدم در مقام استنباطش گرایش به آن چیزی پیدا کند که وقتی می‌گوید، در محافل دنیا، در مجمع عمومی سازمان ملل، در شورای امنیت و در کمیسیون حقوق بشر با آن مخالفت نشود وگرنه ما را طرد می‌کنند، بایکوت می‌کنند، متهم می‌کنند که این‌ها منکر حقوق بشرند، این‌ها منکر آزادی‌اند، منکر دموکراسی‌اند، وَكَفَىٰ بِه ظُلماً، وَكَفَىٰ به ذَنباً؛ دیگر چه گناهی بالاتر از این‌که کسی مخالف دموکراسی و مخالف آزادی باشد؟! برای این‌که متهم نشوند، دوست دارند چیزی را به اسلام نسبت بدهند که با این مسئله دموکراسی و آزادی، کاملاً توافق داشته باشد.

برای حکومت زمان پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله جرأت نمی‌کنند چیزی بگویند؛ خب چه بگویند؟! النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ با توجه به این آیه کسی نمی‌تواند چیزی بگوید و حتی جرأت نمی‌کند که چیزی بگوید. هیچ مسلمانی هم، چنین حرفی را نزده است. این است که تلاش می‌کنند نظریه حکومت اسلامی را در زمان غیبت مورد خدشه قرار دهند. برای توجیه حکومت در زمان پیغمبر‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله چه کنند؟! برای توجیه آن ناچار می‌گویند خب حالا یک دورانی بود و خدا به یک کسی حکومت داد، آن دوران هنوز دوران عقب‌افتادگی مردم بود و مردم هنوز رشد نکرده بودند ولی وقتی پیغمبر مردم را تربیت کرد و مردم رشد پیدا کردند دیگر احتیاج نداشت به این‌که خدا در کارشان دخالت کند، این‌ها به یک حدی رسیده بودند که خودشان می‌توانستند حکومت تعیین کنند، این است که بعد از رسول‌ الله دیگر دموکراسی شد.

این از همان ریشه سرچشمه می‌گیرد. بنده حالا نمی‌خواهم قضاوت کنم که آیا واقعاً از آن هست یا نیست؛ می‌خواهم عرض کنم دوستانی که در مقام تحقیق برمی‌آیند متوجه باشند که گرایش به این‌که ما حرفی بر خلاف ارزش‌های جهانی نزنیم مانع از تحقیقشان نشود. البته لزومی ندارد که آدم به هر چه معتقد است و هر چه را که می‌داند، همه جا بگوید و مطرح کند. ما به خیلی چیزها معتقد هستیم ولی ممکن است صلاح نباشد که برای همه دنیا یا برای یک جمع سیاسی خاصی در سازمان ملل مطرح کنیم. آن یک مسئله دیگری است؛ اما در مقام فهم و تحقیق، خود آدم بفهمد که حقیقت چیست.

ما تقیه هم داریم و این انقلاب ما اصلاً با تقیه به وجود آمده است. اگر تقیه نبود و در زمان حکومت طاغوت، مردم تقیه نمی‌کردند چگونه می‌توانستند آن جلسات مخفی را تشکیل بدهند و چگونه می‌توانستند این انقلاب را راه بیندازند؟! اصلاً این انقلاب ما مرهون تقیه است. بعد هم ممکن است تقیه‌هایی باشد. می‌بایست یک چیزهایی را مخفی کرد و نگفت. آن یک مسئله دیگری است؛ اما در مقام استنباط، ما از آیات و روایات چه می‌فهمیم؟ این را متوجه باشیم تا گرایش به فرهنگ حاکم بر دنیا ما را مرعوب نکند؛ واقعاً آزادانه بیندیشیم؛ واقعاً ببینیم آیه و روایت چه می‌گوید.

ب) استناد به قول و عمل پیشوایان دین؛ نه به قول و عمل مسلمانان

بعضی‌ها در این جا می‌گویند بهترین روش این است که ما رفتار پیغمبر اکرم و ائمه معصومین را بررسی کنیم، این بهترین دلیل است برای اینکه متوجه شویم نظر اسلام چیست. بعضی‌ها هم گفته‌اند که نظر اسلام، همان است که مسلمان‌ها می‌گویند. ما اگر بخواهیم ببینیم اعتقادات اسلامی چیست این معنا ندارد که بگوییم اسلام یک چیز مجرد و ماورائی است و آنچه مسلمان‌ها دارند یک چیز دیگری است؛ اسلام همان است که مسلمان‌ها دارند. ما اگر بخواهیم ببینیم اسلام چه می‌گوید باید سراغ مسلمان‌ها برویم و بگوییم آقایان مسلمان‌ها! به نظر شما اسلام چه می‌گوید؟ اسلام چیست؟ هر چه آن‌ها گفتند اسلام همان است. اگر مثلاً اختلاف شد رأی اکثریت را بگیریم یا بگوییم اسلام دو شعبه دارد، یک شعبه‌اش این است، یک شعبه‌اش هم این است؛ هم این است و هم آن است چون بالأخره هر دو طرفدار دارد. این را به‌عنوان یک متد برای تحقیق مطرح می‌کنند.

من تصور می‌کنم این یکی از ضعیف‌ترین راه‌های تحقیق است. اگر این‌گونه باشد این‌که ما معتقدیم که ادیان آسمانی تحریف شده است و بر خلاف دستوراتی که خدا و پیغمبر نازل کرده بودند مردم به دلخواه خودشان و برای هوا و هوس خودشان چیزهایی را مطرح کردند و به تصریح قرآن، چیزهایی را نوشتند و به خدا نسبت دادند؛ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ؛[7] قرآن صریحاً می‌فرماید که کسانی بوده‌اند که یک چیزهایی را می‌نوشتند و می‌گفتند این کتاب خدا است. علمای یهود این کاره بودند و مسیحیان هم به طریق اولی؛ که می‌دانید ما اصلاً انجیلی از حضرت عیسی در دست نداریم. همین نوشته مسیحی‌ها است که به‌عنوان کتاب مقدس در دست مسیحی‌ها هست. کتاب حضرت مسیح اصلاً و ابداً در دست مردم مسیحی نیست. هیچ کسی هم ادعایی ندارد. خب این‌هایی که خودشان می‌نوشتند اگر از این‌ها بپرسند که آقا! مسیحیت چیست؟ آیا مسیحیت قائل به تثلیث هست یا نه؟ خب می‌گویند البته. امروز هر جای دنیا را که بگویید همه مسیحیان قائل به تثلیث هستند الا بعضی از مکتب‌های شاذی که محکوم هستند و جزو مرتدین حساب می‌شوند. پس اگر ما بخواهیم بگوییم در دین مسیحیت یعنی همان دینی که خدا بر مسیح نازل کرده در آن تثلیث بوده یا نه، چه باید بگوییم؟! طبق این متد باید بگوییم بله، در دین مسیحیت، تثلیث بوده است چون مسیحیت همینی است که مسیحیان دارند. در صورتی که ما می‌دانیم مسیحیت، تثلیثی نداشت و این را بعد درست کرده‌اند.

اگر ما امروز به اکثریت مسلمین مراجعه کنیم و بپرسیم بعد از پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله امام معصومی دارید یا ندارید؟ خب اکثریت‌قریب‌به‌اتفاق و اکثریت قاطع مسلمان‌ها می‌گویند معصوم یعنی چه؟! در مورد خود پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله هم که آیا معصوم بوده‌اند و چه اندازه عصمت داشته‌اند اختلاف دارند. خیلی‌هایشان به خود پیغمبر هم العیاذ بالله نسبت گناه می‌دادند چه برسد به دیگران. پس باید بگوییم عقیده اسلام این است که حداکثر، شخص پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله معصوم بوده و معصوم دیگری وجود ندارد. طبق این متد، دیگر باید این‌جور بگوییم!

ما معتقدیم که این نسبت غلطی است. ما باید به منابع اصلی هر دینی، طبق متدولوژی علوم نقلی، همانی که همه عقلای عالم می‌گویند که اول باید به مدارک علوم نقلی از لحاظ اعتبار دقت کرد که چقدر مدرک معتبری است و بعد در مقام دلالت آن مدارک برآمد؛ متد این است؛ ما هم می‌گوییم باید مدارک اسلام که کتاب و سنت است را مورد بررسی قرار داد و بعد هم در دلالتش دقت کرد. در مقام استنباط از دلالت آیات هم باید تخلیه ذهنی کرد و خود را از پیش‌داوری‌ها و گرایش‌ها محفوظ داشت.

دیدگاه امام خمینی(ره) درباره نقش مردم در حکومت

حالا به پاسخ این سؤال رسیدیم که به نظر ما حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه برای مردم، در زمان غیبت، چه سهمی در حکومت قائل بوده‌اند؟ ما سال‌های درازی را در خدمت ایشان گذرانده‌ایم. به حسب آن چه از درس‌های ایشان استفاده کرده‌ایم، آن چه از کتاب‌های ایشان و از بیاناتی که در مقام تحقیق فرموده‌اند استنباط کرده‌ایم این است که نظر ایشان منطبق با نظر عموم فقهای شیعه است که عرض کردم تقریباً اجماع فقهای شیعه است و آن این است که مشروعیت حکومت در زمان غیبت هم مستند به خداوند متعال و امام معصوم است. در این هیچ شبهه‌ای نباید کرد که این نظر ایشان در مشروعیت حکومت است اما مشروعیت اصل نظام حکومتی و حاکمی که در رأس هرم قدرت هست. این معنایش این نیست که همه کارگزاران حکومت، هر کسی که در هر پستی هست این از طرف خدا و امام معصوم تعیین شده است. هیچ عاقلی این حرف را نمی‌زند. منظور از مشروعیت حکومت یعنی مشروعیت حکومت فقیه، یعنی ولی فقیه که به حسب نظامی که ما پذیرفته‌ایم و قانون اساسی ما می‌گوید و تئوری حکومت اسلامی از نظر شیعه است در رأس هرم قدرت، فقیه است و او ولایت دارد. این ولایتی که به فقیه نسبت می‌دهیم این چیزی است که خدا به‌وسیله امام معصوم برای فقیه تعیین فرموده و نه چیزی است که مردم به او داده‌اند.

اگر حق مردم باشد که به هر کسی که می‌خواهند ولایت بدهند پس این چه شرطی است که می‌کنیم که حتماً باید فقیه باشد؟! مردم اگر یک روزی دلشان خواست که به غیر از فقیه، ولایت بدهند یعنی در رأس هرم قدرت یک دکتر باشد، یک مهندس باشد، در رأس هرم قدرت او رئیس حکومت باشد، اگر مردم چنین حقی دارند که اَلنَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى اَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ، به آن استدلال می‌کنند، می‌گویند چون مردم بر جان خودشان مسلط هستند آن حقی را که نسبت به تصرف در جان خودشان دارند را به شخص دیگری تفویض می‌کنند؛ خب اگر این حق را به یک شخص غیر فقیهی تفویض کردند این یعنی همان دموکراسی؛ یعنی مردم حقی دارند زندگی خودشان را هر جور که می‌خواهند اداره کنند، جامعه خودشان را به هر شکلی که می‌خواهند اداره کنند، هر کسی را که می‌خواهند برای اداره حکومت جامعه‌شان تعیین کنند. اگر مردم ذاتاً یک چنین حقی را دارند خب اگر خواستند غیر فقیهی را تعیین کنند شما چرا در قانون اساسی می‌گویید ولی فقیه باید باشد؟! چه کسی به شما این حق را داده است؟! می‌گویید مردم؛ بسیار خوب. فردا مردم رأی دادند که این قانون اساسی باید عوض شود، ما نمی‌خواهیم فقیه، ولیّ ما باشد. امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه هم همین را می‌گفت؟! نظر امام این بود که اگر مردم رأی دادند که فقیه، ولیّ نیست و دیگری باید ولیّ باشد و در رأس هرم قدرت باشد، حکومت او مشروع خواهد بود؟! استنباط شما این است؟! یا آنچه از امام می‌شناسید و از بیانات ایشان فهمیده‌اید این است که نه، این یک اصل خدشه‌ناپذیری است و لذا در قانون اساسی هم از این اصل به‌عنوان یک اصلی که غیر‌قابل‌تغییر است یاد شده است.

منشأ مشروعیت ولایت فقیه از دیدگاه امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه

به یک نکته دیگر در رفتار امامرضوان‌‌الله‌‌علیه اشاره کنم؛ البته من عرض کردم که رفتار و گفتار، قابل تفسیرها و تعبیرهای مختلفی است. کسانی می‌توانند از یک رفتار هم، چیزی را استنباط کنند و آن را برای نظر خودشان دستاویز قرار دهند. قانون اساسی قبلی این جوری بود که می‌گفت مردم رئیس‌جمهور را تعیین می‌کنند و ولی فقیه امضا می‌کند. اولین حکمی که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه به رئیس‌جمهور دادند و این تنها اولین نبود، دومی و سومی هم همین‌گونه بود این بود که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه فرمودند من شما را نصب می‌کنم. در قانون اساسی یک چنین چیزی نیست که ولی فقیه باید رئیس‌جمهور را نصب کند. ما در متن قانون اساسی چنین چیزی نداریم؛ اما امام در حکمی که به رئیس‌جمهور داد فرمود من شما را نصب می‌کنم. ایشان این حق را از کجا آورده بود؟ و دخالت‌هایی که ایشان در طول این ده، یازده سال در مسائل مختلف کردند. مگر برای تشکیل شورای مصلحت، قانون اساسی چنین حقی را به ایشان داده بود؟! مگر در قانون اساسی بود که رهبر حق دارد که شورای مصلحت را تشکیل دهد؟! در قانون اساسی چنین چیزی نبوده است. ایشان خودشان از حقی که برای خودشان قائل بودند استفاده کردند و این را تشکیل دادند و بعداً وارد قانون اساسی شد. این معنایش چیست؟ معنایش این است که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه، حاکمیت خودش را از قانون اساسی نمی‌دانست. ایشان به قانون اساسی ارزش بخشید. نه مردم و نه قانون اساسی به ایشان حقی اعطا نکرده‌اند.

نقش مردم در تحقق و مشروعیت حكومت اسلامى

البته در مقام عمل، برای این‌که مردم از صحنه خارج نشوند، برای این‌که مردم به این حکومت تداوم دهند و این نظام را همیشه حفظ کنند و از خودشان بدانند همیشه به مردم مراجعه می‌کردند. این مسئله دوم است؛ مسئله تحقق بخشیدن و عینیت بخشیدن به حکومت است نه مشروعیت بخشیدن. این‌همه اصراری که امام داشت که مردم در صحنه باشند برای این است که قوام حکومت اسلامی به مردم است. حکومت به دو چیز می‌تواند باشد یا قوه قهریه و یا مردم. سوم ندارد. اسلام این را می‌پذیرد که قوام حکومت در خارج، عینیتش به مردم است نه به قوه قهریه. پس سرّ این‌که امام این‌قدر روی مردم تکیه می‌کرد برای این است که مردم در صحنه باشند؛ از این وظیفه یعنی حفظ حکومت، شانه خالی نکنند؛ دل سرد نشوند؛ نگویند ما را کنار گذاشته‌اند و یک اقلیتی دارند هر چه می‌خواهند را بر ما تحمیل می‌کنند.

پس نقش مشارکت مردم در عینیت بخشیدن و تحقق بخشیدن به حکومت اسلامی مسلّم است، در مقابل این‌که عینیت بخشیدن به حکومت باید در سایه زور و قوه قهریه باشد. نه، اسلام این را نمی‌گوید؛ اما این‌که مشروعیتش هم به رأی مردم است، اگر چنین چیزی باشد لازمه‌اش این است که اگر مردم رأی دادند که اصلاً حکومت اسلامی‌ای نباشد، آن‌ها حق دارند دیگر، آن‌ها بر جان خودشان مسلط هستند، هر چه می‌خواهند همان می‌شود؛ ملاک، رأی مردم است یعنی همان دموکراسی دیگر؛ اگر در مشروعیت یک حکومت و یک قانون، اصالت با رأی مردم است و طرفین قضیه قابل این است که متعلق رأی مردم قرار بگیرد، یک روز مردم رأی به اثباتش بدهند و یک روز هم رأی به نفی‌اش بدهند، چه اصل نظام، چه قوانینی که در نظام جعل می‌شود و چه کیفیت اجرایش و چه نصب مسئولان و مجریان یعنی قوه مقننه، مجریه، قضاییه، اگر مشروعیت همه این‌ها اصالتاً از طرف مردم است خب مردم می‌توانند یک روز همه این‌ها را سرنگون کنند و حق هم دارند و حق قانونی‌شان هم است. آیا نظر اسلام همین است؟!

یک بحث دیگری ما می‌توانیم داشته باشیم که آیا این نظر اسلام یا این نظر شیعه صحیح است یا صحیح نیست؟ خب این یک بحثی است. ممکن است در اصل وجود خدا هم بحث کنیم. یک کسی بگوید من اصلاً العیاذ بالله در وجود خدا هم شک دارم، بنشینیم و بحث کنیم. این یک مسئله دیگری است. بنا بر این است که ما مسلمان هستیم و شیعه هستیم و کتاب و سنت را قبول داریم و فرمایشات ائمه معصومین برای ما مثل کلام خدا حجت است و خدا هم راست می‌گوید، نه آن‌گونه که بعضی‌ها فکر می‌کنند که خدا هم ممکن است دروغ بگوید! امام و پیغمبر هم راست می‌گویند و کلامشان حجت است، نه آن‌گونه که بعضی‌ها فکر می‌کنند که امامان معصوم هم یک افرادی بودند مثل دیگران، یک نبوغی داشته‌اند، یک عده مرید نادان پیدا شدند و این‌ها را تا حد عصمت و بلکه تا حد خدایی بالا بردند! بعضی‌ها این‌گونه فکر می‌کنند. حالا اگر ما این‌ها را قبول کردیم که نه بابا، واقعاً امام، امام معصوم بوده است، هر چه می‌گفته از طرف خدا می‌گفته و روی این اصول موضوعه خواستیم نظام حکومتی اسلام را و نقش مردم را در این نظام، از کتاب و سنت استنباط کنیم باید گفت مشروعیت کسی که در رأس حکومت است، از طرف خداوند متعال و به‌وسیله امام معصوم تحقق پیدا می‌کند اما تحقق عینی حکومت و وقوع خارجی آن بستگی به رأی مردم دارد؛ تا مردم کمک نکنند چنین چیزی نمی‌شود و اسلام راه آن را همین می‌داند که مردم باید در صحنه باشند و مشارکت داشته باشند، نه این‌که حکومت به زور بر مردم تحمیل شود.

سازوکار تعیین ولی فقیه

سؤال فرموده‌اند که این اختلاف‌نظری که اشاره کردید ثمره عملی‌اش کجا است؟ یعنی این‌که می‌گویید مشروعیتش از طرف خداست ولی تحقق عینی‌اش از طرف مردم است، اگر گفتیم که نه، مشروعیتش هم از طرف مردم است، ثمره عینی‌اش کجاست؟

ظاهراً این سؤال را قبل از این‌که من این جملات آخر را عرض کنم نوشته بوده‌اند. جملات آخر بنده همین بود که ثمره عملی‌اش همین است.

یکی از حضار: منظور، تعیین و تحقق و مشروعیتش است.

آیت‌الله مصباح: بله، همه‌اش.

یکی از حضار: فرمودید که فرضاً اختلاف بین تعیین و تحقق عینی و مشروعیت است. یک بحث این است که بعضی‌ها فقط مشروعیت را می‌گیرند و تعیین و تحقق را به دست مردم می‌دهند.

آیت‌الله مصباح: حالا اگر می‌خواستیم وارد این مسئله بشویم خیلی بیشتر وقت می‌گرفت و الآن هم اگر بخواهم توضیح بدهم ناچارم که مقداری از وقت آقایان را بگیرم.

مسئله تعیین، باز شقوقی دارد؛ یک وقت است که به این عنوان گفته می‌شود که ما قبول داریم که فقها لیاقت حکومت را دارند. حکومتشان صحت تأهلیه دارد اما این‌که چه کسی باید حاکم شود مردم باید مستقیماً نظر بدهند؛ یعنی مراجعه به آراء عمومی، یعنی انتخابات؛ برای تعیین ولی فقیه باید انتخابات گذاشت. اگر منظور از تعیین، این باشد باز این اولاً با نظامی که ما داریم نمی‌خواند، برای این‌که در نظام ما ولی فقیه را خبرگان رهبری تعیین می‌کنند نه مردم؛ مردم مستقیماً تعیین نمی‌کنند؛ یعنی به مردم حق نمی‌دهد که شما مستقیماً بیایید رأی بدهید که ما می‌خواهیم فلان کس ولی فقیه ما باشد. می‌گوید شما حداکثر حق دارید خبرگان را تعیین کنید. خبرگان هستند که ولی فقیه را تعیین می‌کنند. مگر این‌که یک معنای وسیع‌تری برای تعیین مردم در نظر بگیریم. بگوییم تعیین، ولو مع الواسطه؛ مردم خبرگان را تعیین کنند و خبرگان، ولی فقیه را تعیین کنند. این به یک معنا صحیح است و با نظام ما می‌خواند. یا حتی از این هم وسیع‌تر، بگوییم در ابتدا مردم فقط حق دارند عدول را معین نمایند؛ یعنی هر کسی حق دارد در آن چه می‌داند و صلاحیت اظهارنظر در آن را دارد رأی بدهد. مردم حتی خبره را نمی‌شناسند. چه می‌دانند چه کسی فقیه است یا نیست تا رأی بدهند که او خبره ما باشد؟! فرضاً نماینده خبرگان استان تهران فلان شخص باشد؛ مردم چه می‌دانند که آیا این صلاحیت دارد یا ندارد؟! می‌گویید بروند بپرسند. پس وقتی می‌روند می‌پرسند نظر آن‌ها تعیین‌کننده است نه نظر خود مردم؛ یعنی مردم وقتی می‌خواهند رأی بدهند که آقا! ما چه کسی را خبره تعیین کنیم؟ ما چه می‌دانیم فلان فقیهی، فلان آخوندی که گوشه خانه‌اش نشسته است آیا این به درد نمایندگی مجلس خبرگان می‌خورد یا نه؟ مردم چه می‌دانند؟!

طرحی نو جهت افزایش نقش مردم در نظام حکومتی

شما شخصاً خودتان، از میان دوستان و اهل محلتان، چه می‌دانید که به چه کسی رأی بدهید؟ شما آنی که می‌توانید رأی بدهید این است که مثلاً در محل خودتان بگویید در این محل ما، ما این عده را می‌شناسیم که آدم‌های خوبی هستند، این‌ها عادل‌اند، این‌ها نظرشان معتبر است، ما یک‌عمر با این‌ها زندگی کرده‌ایم و از این‌ها دروغ و خیانت ندیده‌ایم. در اینجا برای تعیین عدول محلتان شما می‌توانید نظر بدهید، این حق شما است چون می‌فهمید، تشخیص می‌دهید، خودتان می‌فهمید؛ اما اگر بنا شد یک چیزی را بروید بپرسید و بعد بیایید رأی بدهید، پس شما درواقع رأی نداده‌اید؛ آن کسی که به شما گفته، او رأی داده است. خب این چه لقمه دور سر گرداندنی است؟! آن کسی که بنا است به شما بگوید که رأی بده، خب خودش برود رأی بدهد. پس نظام صحیح، آن نظامی که أقرب به تفکر و اندیشه اسلامی است، حالا در بحث‌های حکومتی‌مان اگر آقایان در تلویزیون تماشا کرده باشند یا نوشته‌هایش را خوانده باشند، طرحی را که ارائه کردیم این است که مردم ابتدا به آدم‌های خوب رأی بدهند و هر کس در محله‌اش عدول را تعیین کنید. وقتی عدول، آدم‌های خوب از هر قشری معلوم شد، این‌ها بیایند خبره‌های خودشان را معین کنند. آدم‌های خوب و عادل، بی حساب حرف نمی‌زنند. به‌عنوان‌مثال عدولی که در پزشکی عادل هستند، آن‌ها می‌توانند بگویند که چه کسی از ما بهتر است. دکترهای متدین می‌توانند بگویند بهترین دکتر چه کسی است. قضات متدین می‌توانند بگویند بهترین قاضی چه کسی است. فقهای متدین و عادل هم می‌توانند بگویند بهترین ولی فقیه چه کسی است.

پس سلسه‌مراتب باید باشد؛ مردم کسانی را که می‌توانند بشناسند، در حدی که می‌شناسند می‌توانند نظر بدهند، رأیشان برای آن‌ها معتبر است. بعد آن‌هایی که به این وسیله انتخاب شدند، یعنی عدول مؤمنین، این‌ها متخصصان و خبرگان خودشان را تعیین می‌کنند و آن متخصصان به نوبه خودشان اعلم خودشان را تعیین می‌کنند. آن وقت این‌گونه انتخابات نه‌تنها برای انتخاب رئیس دولت مفید است بلکه برای انتخاب کارگزاران مختلف دولت هم مفید است؛ یعنی در بین کسانی که صلاحیت استانداری هم دارند معلوم می‌شود که کدامشان بهتر هستند چون مردم به عدول رأی می‌دهند، می‌گویند این بهتر است، سیاستمدارتر است، قدرت اجرایی‌اش بهتر است. کارگزاران هم به طور هرم‌وار، به‌تدریج خودبه‌خود از عام به خاص تعیین می‌شوند و آن وقت برای این‌که مثلاً مدیرکل فلان اداره‌ای چه کسی باشد، بخشدار محل چه کسی باشد، فرماندار فلان شهر چه کسی باشد نباید این‌قدر دربه‌در بگردند چون با این انتخاباتی که مردم کرده‌اند خودبه‌خود نشان داده‌اند؛ و از این جا یک نقش مهمی برای مردم در تشکیلات حکومتی تعیین می‌شود که حتی در قانون اساسی ما به این صورت به آن تصریح نشده است و آن این است که آراء مردم در تعیین کارگزاران دولت مؤثر است؛ مردم می‌توانند بگویند ما این شهردار را می‌خواهیم، این شهردار را نمی‌خواهیم؛ چون رفتارشان را دیده‌اند، پسندیده‌اند، می‌بینند این به شهرشان خدمت می‌کند یا نمی‌کند. یک مدت وقتی تجربه کردند و دیدند که این شهردار خوبی است و خدمت می‌کند و دزد نیست و به مردم زور نمی‌گوید به ایشان رأی می‌دهند. فردا هم همین را انتخاب می‌کنند. اگر دیدند که نه، این یک آدمی است که رشوه‌خوار است، حقه‌باز است، اهل تظاهر است، خب فردا به این رأی نمی‌دهند و به یک کس دیگری رأی می‌دهند. پس مردم می‌توانند تأثیر مستقیم‌تری در کل نظام حکومتی داشته باشند. این سیستم انتخاباتی، در طول سال هم همیشه جریان دارد. این‌گونه نیست که هر چند سالی یک انتخاباتی برگزار شود آن هم با آن مقدماتی که آن هزینه سنگین بر دولت تحمیل شود و آن وقت می‌دانید که همیشه هم کم یا زیاد، اشخاصی که قدرت تبلیغاتی و قدرت فریب دادنشان زیاد است آن‌ها برنده هستند. حتی در این نظام اسلامی هم کم یا بیش این مسائل وجود دارد. این‌ها معصوم که نیستند، بالاخره همه ما از یک کرباس هستیم، خودمان را که می‌شناسیم که چه کاره هستیم؛ معصوم که نیستیم، بالاخره تحت تأثیر تبلیغات قرار می‌گیریم؛ اما اگر آن انتخابات به آن صورت انجام بگیرد، سوءاستفاده از انتخابات و تبلیغات میل به صفر می‌کند. نمی‌گویم هیچ می‌شود؛ بسیار کم می‌شود چون انگیزه‌ها برای تقلب خیلی کم می‌شود. اگر صرف این باشد که اهل محل بتوانند خوب‌های محلشان را معرفی کنند، چندان انگیزه‌ای برای این‌که حالا فعالیتی کنم و یک‌عمری تظاهر کنم که مردم بگویند این خوب است و من را انتخاب کنند چندان انگیزه‌ای نیست. مردم هم، کسانی را انتخاب می‌کنند که یک‌عمر با آن‌ها زندگی کرده‌اند و آن‌ها را خوب می‌شناسند که آیا این ریاکار یا حقه‌باز است یا نه، واقعاً آدم صادقی است.

علی‌ای‌حال، در همه این‌ها نقش مردم به یک معنا به مرحله اجرا و عینیت بخشیدن به حکومت برمی‌گردد. در این شکلی که پیشنهاد می‌شود، تأثیر مردم خیلی وسیع‌تر و حتی در کارگزاران دولت هم خواهد بود اما در شکلی که الآن در قانون اساسی پیش‌بینی شده و عمل می‌شود نقش مردم فقط در انتخاب رئیس‌جمهور است و نمایندگان مجلس. دیگر مردم در تعیین رئیس قوه قضاییه، رئیس دیوان عالی کشور، قضات، شهردارها و استاندارها هیچ نقشی ندارند اما اگر آن طرح اجرا شود که به نظر ما با بینش اسلامی سازگارتر است نقش مردم در نظام حکومتی، بسیار ملموس‌تر، عینی‌تر و بیشتر می‌شود.

حدود اطاعت از ولایت‌ فقیه

سؤال فرموده‌اند که طبق نظر حضرت امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه که نفوذ ولایت فقیه مثل نفوذ ولایت پیامبر اکرم و معصومین‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين است، البته خود ایشان می‌فرمایند الّا مَا خَرَجَ بِالدَّلیل؛ که از جمله خود ایشان قائل‌اند به اینکه جهاد ابتدائی مخصوص امام معصوم است و ولی فقیه چنین حقی ندارد. البته بعضی فقهای دیگر نظرشان مخالف است ولی خود ایشان حتی نظرشان این است، این‌جور نیست که هر چه امام معصوم دارد فقیه هم داشته باشد؛ علی‌ای‌حال طبق نظر ایشان، سؤال کرده‌اند که آیا اگر ولی فقیه گفت خودت را در آتش بینداز و بسوزان، آیا اطاعتش لازم است یا لازم نیست؟! اگر فقیه، عادل باشد حکم خلاف شرع نمی‌کند. اگر هم حکم خلاف شرعی کرد همان وقت از عدالت ساقط می‌شود. وقتی از عدالت ساقط شد از ولایت هم ساقط می‌شود. اگر یک شخص ولی فقیه گفت کار خلاف شرع بکن، دستور به خلاف شرع داد، یعنی کار حرام کرد. وقتی حرام کرد تقوا و عدالتش لکه‌دار می‌شود یعنی شرط ولایت‌فقیهی‌اش از بین می‌رود و همان وقت از ولایت‌فقیهی ساقط می‌شود؛ برای این‌که ولی فقیه مادامی ولی فقیه است که هم قدرت علمی و اجتهادش محفوظ باشد، هم بینش سیاسی‌اش و هم تقوا و عدالتش. هر کدام از این‌ها که از بین برود خودبه‌خود از ولایت‌فقیهی ساقط می‌شود. اگر حافظه‌اش را از دست بدهد، خب این چه ولی‌فقیهی است؟! به چه دردی می‌خورد؟! هیچی یادش نمی‌ماند؛ نه احکام شرعی، نه منابع، نه آیات و نه روایات و لذا فوراً ساقط می‌شود. اگر العیاذبالله فاسق شود و کار خلاف شرعی بکند از ولایت می‌افتد. پس این‌که فرض فرمودید، این فرضی است که اگر تحقق پیدا کند، تحقق این فرض، با سقوط ولی فقیه از ولایت همان است.

ارتباط اختلاف استنباط با تئوری قبض و بسط شریعت

سؤال کرده‌اند که این‌که گفتید اختلاف استنباطات در ادوار مختلف هست این موافق با نظریه قبض و بسط شریعت نیست؟

خیر، نظریه قبض و بسط شریعت آن‌گونه که به‌عنوان یک تئوری مطرح شده این است که تمام علوم، وابسته به هم هستند و هر تحولی در هر علمی واقع شود این تأثیر خودش را در سایر علوم خواهد بخشید و از جمله در علوم شرعی و از جمله علوم شرعی، فقاهت و مسائل اجتماعی. این تئوری این است. این معنایش این است که اختلاف‌نظرها تابع تحولاتی است که در سایر علوم پدیده می‌آید.

این را ما قبول نداریم که هر تحولی که در هر علمی پدید بیاید در همه علوم دیگر اثر می‌گذارد. تشبیهات و استعارات در این زمینه‌ها زیاد است. اینکه مثلاً یک کثیرالاضلاع که یک ضلع به آن اضافه بشود و شکلش عوض بشود هندسه‌اش هم عوض شود این‌ها تمثیلات است. یک نظریه علمی را با این حرف‌ها نمی‌شود اثبات کرد. با شعر و با مَثَل و با قصه و داستان و حرف زید و امر و این‌ها نظریه علمی اثبات نمی‌شود. این‌که در یک نظریه کیهان‌شناسی، ستاره‌ای در آسمان کشف شود، آیا نظریه فقهی عوض می‌شود؟! مثلاً احکام آب چاه، طهارت عوض می‌شود؟! این‌ها را خود ایشان استهزا کرده ولی طبق آن تئوری، همین را باید ملتزم شد. با تصریح به این‌که حتی علوم اعتباری از تحولاتی که در سایر علوم واقع می‌شود متأثر می‌شود، البته این توصیه را فرموده‌اند که معنای تأثر این نیست که حتماً ابطال شود؛ گاهی ممکن است عمیق‌تر شود؛ کامل‌تر شود.

در بیانات اخیرشان که در همین دانشگاه طرح کرده‌اند این را اضافه کرده‌اند. ولی به‌هرحال، حتی همین اندازه هم، حقیقت این است که چنین رابطه‌ای وجود ندارد و قوام این تئوری به همین است وگرنه این‌که فی‌الجمله یک علمی ممکن است در یک علم دیگری اثر بگذارد این را در عالم چه کسی منکرش است؟ شما یک نفر را در عالم پیدا کنید که این را به صورت موجبه جزئیه انکار کند که ممکن است تحول یک علمی موجب تحول علم دیگری بشود. مواردی هم، ده تا، صدتا و هزار تا می‌توان برشمرد؛ چه کسی این را انکار کرده است؟! آن چیزی که به‌عنوان یک تئوری جدید ممکن است مطرح شود این است که هر تحولی که در هر علمی پدید بیاید ضرورتاً در همه علوم اثر می‌گذارد. این تئوری، باطل است و هیچ ربطی هم به حرف ما ندارد. ما گفتیم که انسان در اثر سوابق ذهنی، ذهنیت‌های خاصی پیدا می‌کند که آن ذهنیت‌ها مربوط به همین است نه در هر علمی. مثلاً اگر ذهنیت مربوط به کیهان‌شناسی یا درباره فیزیک اتمی باشد، آن ذهنیت در این تأثیری ندارد. این چه تأثیری در این مسئله دارد؟! به‌طورکلی نه، بعضی از ذهنیت‌هایی که مربوط به مسائل فقهی است می‌تواند اثر بگذارد، بعضی از تمایلاتی که ارتباط با یک احکام فقهی دارد می‌تواند در استنباط آدم اثر بگذارد. اگر به‌عنوان بعض است و در آن جاهایی که یک رابطه منطقی هست بین تمایل و آن علم، قبول است و هیچ کس منکرش نیست. اصلاً در عالم هیچ کس منکرش نیست. اگر به‌عنوان یک اصل کلی است که هر تحولی در هر علمی ضرورتاً در همه علوم اثر می‌گذارد، اعم از حقیقی و اعتباری، این تئوری جدیدی است، اما این دروغ است، چنین چیزی نیست و برای ردّ این نظریه تجربه‌ای‌ که شما در هر مسئله‌ای پیدا کنید، کفایت می کند. ببینید در این مسئله که تحولی پیدا می‌شود در سایر مسائل هم تحولی پیدا می‌شود، تغییری پیدا می‌شود؟! اگر امروز کشف جدیدی پیدا شود آیا همه آموخته‌هایی که شما از علوم مختلف دارید عوض می‌شود؟ یا تأیید می‌شود؟ هیچ تفاوتی نمی‌کند؛ آن یک مسئله دیگری بوده که از راه خودش اثبات شده و هیچ ربطی هم به این مسائل ندارد.

با یک فوت‌وفن‌های زیادی، با یک تمحلات و تکلفاتی سعی شده این‌ها با هم ارتباط داده شوند و درنهایت با معرفت‌شناسی و متدولوژی و معرفت‌شناسی پیشین و پسین و فلان و این حرف‌ها؛ ولی هیچ ارتباطی بین این‌ها نیست. این‌ها علومی هستند که مسائلش از علوم دیگر کاملاً مستقل است و هرگونه تحولی در علوم پدید بیاید در این‌ها هیچ اثری نمی‌گذارد. مسائل ریاضیات محض، نه ریاضیات کاربردی، ریاضیات محض، مسائلی است که هزاری مسائل فیزیکی زیرورو شود چه فیزیک ارسطویی بگوید، چه کیهان‌شناسی کوپرنیکی بگوید، چه فیزیک نیوتونی بگوید، چه فیزیک انیشتین بگوید، ریاضیات محض هیچ عوض نمی‌شود. مسائل چهار عمل اصلی، مسائل تناسب، معادلات جبر هیچ عوض نمی‌شود؛ نه تضعیف می‌شود نه تقویت می‌شود؛ ربطی به هم ندارد. چه برسد به علوم اعتباری که اصلاً تابع یک متد دیگری است و اصلاً نه با مسائل عقلی محض و نه با مسائل تجربی ارتباطی ندارند و منابع و متد تحقیقشان چیز دیگری است. به‌هرحال حالا ما در مقام بررسی این تئوری نیستیم، جوابش این است که آنی که من عرض کردم ربطی به این تئوری ندارد، حالا این تئوری، صحیح باشد یا غلط، به آنچه بنده عرض کردم ربطی ندارد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[1]. نساء، 59.

[2]. مائده، 67.

[3]. اصول كافى، ج 1، ص 67.

[4]. وسائل الشیعه، ج 27، ص 131.

[5]. احزاب، 36.

[6]. احزاب، 6.

[7]. بقره، 79.