صوت و فیلم

صوت:

حقیقت ولایت اهل‌بیت علیهم‌السلام

به مناسبت میلاد مولود كعبه
تاریخ: 
يكشنبه, 4 آذر, 1375

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلَوةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می‌کنیم.

درباره امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه و ولادت آن حضرت، گو این‌که فراوان صحبت شده و کتاب‌ها نوشته شده است ولى هنوز هم جاى بحث و گفتگو فراوان است. در بین مطالبى كه می‌شود به این مناسبت مطرح كرد شاید اولویت با مطالبى باشد كه با روح تحقیق و تعمق شما عزیزان مناسبت بیشترى داشته باشد و باعث این می‌شود كه بر معرفت ما نسبت به مفاهیم اسلامى و معارف اهل‌بیت‌‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین افزوده شود؛ یعنى به بهانه این ایام مبارك، سعى كنیم بعضى از معارفى كه ارتباط با اهل‌بیت‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین دارد را مطرح كنیم و راجع به آن بیشتر بحث و گفتگو و فكر كنیم و از خداوند متعال بخواهیم كه در پرتو انوار اهل‌بیت، معرفت و محبت ما را به نسبت به خودش و اولیاى خودش زیادتر بفرماید.

جایگاه ولایت حضرت على‌علیه‌‌السلام در معارف اسلامى

درباره امیرالمؤمنین‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیه صرف نظر از تاریخ زندگى و شخصیت ایشان و اوصاف و كمالات و فضائلى كه درباره ایشان مطرح است، روابطی بین ما و اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین و در رأس خاندان پیغمبر، با امیرالمؤمنین‌‌‌صلوات‌‌الله‌‌علیه وجود دارد كه با مفاهیمى از قبیل امامت، ولایت، مودت، محبت، تشیع و چیزهایى از این قبیل مطرح می‌شود.

الحمدلله ما از نعمت‌های بزرگ خدا استفاده کرده‌ایم، مشمول بزرگ‌ترین نعمت‌های خداوند یعنى ‌‌ولایت اهل‌بیت هستیم، قلباً به آن‌ها عشق می‌ورزیم، مودت اهل‌بیت داریم، محبت خودمان را در عمل ظاهر می‌کنیم و قائل به امامت و خلافت آن‌ها هستیم. همه این‌ها صحیح است؛ اما این ارتباطات چگونه باید تقویت شود و چه تأثیری در سعادت ما و چه جایگاهى در مجموعه معارف اسلامى ‌‌دارد؟

می‌دانیم معارفى كه خداوند متعال به‌وسیله پیامبر اكرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله نازل فرموده است یك مجموعه هماهنگ، منسجم و متناسب است. هر كسی كه با این معارف بیشتر آشنا باشد ارتباط، انسجام و هماهنگى آن‌ها را بهتر درك می‌کند. جایگاه ولایت على‌علیه‌‌السلام در میان این مجموعه معارف اسلامى كجاست؟ چگونه است كه اگر انسان این ولایت را داشته باشد به كمالات و به مقامات عالى می‌رسد و اگر نداشته باشد محروم است؛ حالا اینکه این ولایت را نداشته باشد چه در اثر قصور باشد یا در اثر تقصیر؛ اگر در اثر تقصیر باشد كه واى به حالش، اگر هم قصور داشته باشد، به‌هرحال از كمالاتى محروم می‌ماند؛ ولایت چه جایگاهى دارد؟ چه نقشى در حركت تكاملى انسان دارد؟ مخصوصاً با توجه به روایات عجیبى كه در این باب، هم در مدح كسانى ‌‌كه داراى ولایت على هستند و هم در مذمت كسانى كه از این نعمت محروم هستند، وارد شده است.

لزوم تحقیق در عقاید دینی

همه ما كم‌یابیش از این روایات شنیده‌ایم و به آن معتقد هم هستیم اما امروز زمانى است كه باید نسبت به معارف و اعتقادات، بیشتر حساس بود. در یك زمانى و شاید الآن هم هنوز قشرهایى از مردم ما هستند كه با شنیدن چند روایت یا خواندن فضائل در کتاب‌ها، عقیده‌شان محفوظ می‌ماند، بارشان را می‌بندند و از ضلالت و گمراهى نجات پیدا می‌کنند. گاهى یك گوینده‌ای که یك روایتى روى منبر بخواند می‌بینید دل‌هایشان به عالم بالا پرواز می‌کند و آن‌چنان ارتباط معنوى پیدا می‌کنند كه ما از آن محروم هستیم؛ ولى به‌هرحال براى‌‌ نسل معاصر و آینده جامعه ما و به‌خصوص روشنفكران و تحصیل‌کرده‌های دانشگاهى، باید سعى كرد كه این مسائل، مستدل‌تر، قابل‌فهم‌تر و عقلانی‌تر مطرح شود.

از یك طرف امروز زمانى است كه گرایش فكری روشنفكران و تحصیل‌کرده‌های دنیا به این سمت حركت می‌کند كه جز ماده و مادیات را نپذیرند، هر چند تصریح نكنند اما آدم سمت‌وسویش را درك می‌کند. اگر گاهى صحبت از دین، ایمان، معرفت، عالم غیب و ملكوت مى‌‌شود این‌ها را یك تعبیر شاعرانه‌ای تلقى می‌کنند و گاهى نه‌تنها تلقى مى‌‌كنند و برخوردشان این‌گونه است بلکه تصریح می‌کنند كه زبان دین، زبان شعر و زبان اسطوره است وگرنه آن چه واقعیت دارد همین جسم و اجسام و این عالم مادی است که ما می‌بینیم، بقیه یك حالات روحى است كه انسان‌ها در خودشان پیدا می‌کنند؛ مثل شاعرى كه یك احساس خاصى پیدا می‌کند، ماه را که می‌بیند، گاهى از این زیبایی‌ای كه احساس می‌کند، مست می‌شود و یك حالت عجیبى ‌‌پیدا می‌کند. با این كه ماه یك كره سنگى سیاه و تاریكى است كه خودش نه ارزشى دارد و نه جمال و زیبایی‌ای دارد اما شاعر در یك شبى، در یك حالى، نگاهش به ماه مى‌‌افتد و یک حالتى پیدا می‌کند. این معنایش این نیست كه یك واقعیتى هست بلکه یک حال خاصى است که شاعرانه است.

كسانى دین را این‌گونه تلقى می‌کنند. وقتى صحبت از مقامات اولیاى خدا و كرامات و فضائلشان و ملكوت عالم و ارتباط با عرش و كرسى و ملائكه و چیزهاى از قبیل مى‌‌شود این‌ها را این‌گونه تلقى می‌کنند. این یك گرایش همگانى است كه در دنیا وجود دارد و روزبه‌روز فراگیرتر می‌شود. این گرایش قبلاً هم بوده است؛ قبلاً هم مى‌‌گفتند: مَا هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَمَا یُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ.[1]

امروز این گرایش دارد علمى و فلسفى می‌شود، برای آن استدلال می‌کنند و به چیزهاى دیگر بهایى نمی‌دهند. این از یك طرف. از یك طرف هم در درون جامعه مسلمان و معتقد و اهل ولایت، كسانى ساده‌اندیش پیدا مى‌‌شوند كه مطالب را خیلى یکدستی می‌گیرند. یك مطلب یا یك روایتى را‌‌ که فرض کنید در یك كتابى نقل شده است، حالا كتابش اعتبارى ندارد، روایتش سندى ندارد، مفهوم روایت درست روشن نیست، براى خودشان یك توجیهات و تأویلاتی می‌کنند و به یك چیزهایى معتقد می‌شوند كه قابل توجیه و تمهید نیست و آن‌ها را متعصبانه مطرح می‌کنند و از آن دفاع می‌کنند. طبیعى است كه اگر پاى بحث و مناقشه‌ای در كار بیاید این‌ها شكست می‌خورند.

ما در عین حالى كه می‌دانیم وراى آن چه كه با حس درك می‌شود و با علوم مادى قابل تبیین است حقایقى وجود دارد، معتقدیم كه باید سعى كرد عقاید دینى را بر پایه‌‌هاى محكمى استوار كرد. سعى كنیم از خود آیات و روایات، نكته‌‌هایى را استنباط كنیم كه این معارف، مستدل‌تر و محکم‌تر شود. به‌گونه‌ای نباشد كه وقتى از ما دلیل مطالبه می‌کنند آخرش می‌بینید که به نقل گوینده‌ای از یك روایت یا از یك كتاب مجهولى مى‌‌رسد. این براى‌‌ آینده، خطرناك است. آن مطلب ممكن است فى حد نفسه مطلب صحیحى هم باشد اما دلیل اعتبارش نباید یك روایت مجهول از یك راوى ضعیف و از یك كتاب ناشناخته‌ای باشد. باید سعى كنیم در مطالب دقت كنیم، استدلال‌های محكمى براى عقایدمان پیدا كنیم و عقایدمان آبكى ‌‌نباشد.

خطر تزلزل عقاید در فتنه‌های آخرالزمان

ما بین این دو قشر یا بین این دو گرایش افراطى و تفریطى، باید یك مشى مستقیم، معتدل، عاقلانه، حكیمانه، عمیق و علمى را اتخاذ كنیم كه هم براى خودمان، هم براى نسل معاصرمان و هم براى اعقابمان مفید باشد و بتواند ایمان را حفظ كند. اجمالاً ایمان در این زمان بسیار در معرض خطر است. همان‌گونه كه پیش‌بینی فرموده‌اند و در روایات آمده است كه در آخرالزمان یُصبِحُ الرَّجُلُ مُؤمِناً وَ یُمسِی كَافِراً،[2] امروز همان شرایط است و ایمان بسیار‌‌ راحت از دست می‌رود. براى تقویت ایمان باید بها داد، باید زحمت كشید، باید فكر كرد، استدلال كرد، كتاب نوشت، خواند، بحث كرد؛ ارزش این مسائل کمتر از مسائل نجاست و طهارت و غسل و تیمم و وضو نیست. اگر جا دارد كه درباره مسائل طهارت، صدها كتاب با قطرهاى چندین صفحه‌ای نوشته شود، میلیون‌ها ریال صرف طبع و نشر آن‌ها شود و صدها برابر آن صرف تدریس و تجهیز و تشكیل درس و استاد شود، اگر جا دارد كه البته جا دارد، باید چیزى شبیه آن هم متناسب با عقاید كه ریشه همه این‌ها است در نظر گرفته شود. این یك تفسیر كوتاه از یك كلامى است كه حالا به همین مناسبت، سال گذشته که مقام معظم رهبرى در چنین شبى به قم تشریف آورده بودند راجع به كلام و عقاید تأکید فرمودند. این را شما می‌توانید یك توضیحى براى یك جمله از فرمایشات ایشان تلقى كنید. به مسائل اعتقادى بها بدهید.

ولایت اهل‌بیت یعنى چه؟!

حالا ما اعتقادمان نسبت به على‌علیه‌‌السلام چیست؟ آیا منظور از این ولایتى كه دم می‌زنیم و این‌همه اثر دارد و در اشعار و ادبیات ما این‌همه روی آن تكیه شده است و در روایات هم خیلی به آن اهمیت داده شده است، آیا همین است كه بگوییم على جانشین پیغمبر بود؛ مثلاً یك مسئله تاریخى است؟ آن وقت در مقابلش هم گفته شود که خب، این یک قضیه تاریخى بود و حالا دیگر این‌همه دعوا ندارد، حالا یك چیزى بوده و شده است! یا این‌که مسئله ولایت، تنها این است كه بگوییم كه چون این‌ها جانشین پیغمبر هستند كلماتشان براى ما حجت است، به آن‌ها باید اخذ كنیم، سنت آن‌ها را باید عمل كنیم، همان‌گونه كه كلام رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله حجت است كلام اهل‌بیت هم حجت است؟ البته این مطلب، صحیح و بسیار مهم است و از مسئله اول مهم‌تر است و تقریباً مرز بین تشیع و غیر تشیع هم همین است ولى مسئله از این جدی‌تر است؛ شما وقتى روایات را بررسى می‌کنید تنها این نیست كه كلمات اهل‌بیت براى شما حجت است و آن‌ها را عمل كنید. مطلب از این بالاتر است. مسئله وِلا، ولایت، موالات و تعبیراتى از این قبیل كه محور روایاتی كه در این ارتباط وارد شده است را تشكیل می‌دهد، هر چند براى همه ما بسیار روشن و قابل فهم است اما عمق این مفهوم كاملاً روشن نیست که این وِلا یعنى چه؟ ولایت اهل‌بیت یعنى چه؟

در این عصر ما به خاطر اهمیت مسائل سیاسى و زنده كردن بخش مهمى از معارف فقهى ‌‌اسلام كه فراموش شده بود و مسئله سیاست و امامت و امامت امت و این حرف‌ها مطرح شد، از مفهوم ولایت، یك مقدارى بُعد اجتماعى و سیاسى آن مطرح شد؛ این‌که مثلاً بُنِی الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ،[3] یكى از آن‌ها هم ولایت است. در این زمینه بحث‌هایی مطرح شد كه این ولایت تنها یك دوست داشتن نیست، این پذیرفتن حكومت الهى است كه براى این خاندان، ثابت است و یك مقدار ‌‌روى این بُعد مسئله مانور داده شده و بحث‌ها شده است. این هم سر جاى خودش، این هم یك بعد قضیه است؛ اما وقتى شما روایاتِ مسئله ولایت را بررسى می‌کنید می‌بینید كه تنها این هم نیست. صرف این‌که ما معتقد باشیم که آن‌ها از طرف خدا بر امت اسلامى ریاست دارند و در جهت برقرارى‌‌ حكومت اسلامى تلاش کرده‌اند و ما باید این را بپذیریم و آن راه را ادامه دهیم و امروز هم جانشین امامان معصوم باید فقیه باشد و ولایت‌فقیه مطرح می‌شود، این‌ها صحیح، اما وقتى آدم روایات را می‌بیند، می‌بیند كه باز هم چیزى بیش از این‌ها است، تنها این نیست، این هم یك بعد قضیه است. در این عرض كوتاهى كه می‌توانم خدمت شما عزیزان داشته باشم، من مى‌‌خواهم یك سرنخی، یك شروع بحثى، یك آغاز گفتگویى را انجام داده باشم كه شما سعى كنید در این زمینه بیشتر مطالعه كنید، فكر كنید، بحث كنید تا ان‌شاءالله به نتایج بهترى برسید.

مراتب ولایت الهی

این مفهوم ولایت كه در قران كریم و در روایات به صورت‌های مختلفی بسیار مطرح شده است گاهى به ولایت اهل‌بیت‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین اختصاص دارد و گاهى درباره ولایت هر ولى خدا و هر مؤمن صالحى است؛ به عبارت دیگر ما یك ولایتُ الله داریم؛ أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ؛[4] یعنى كسانى كه تحت ولایتِ الله هستند. متقابلاً خدا هم ولىّ آن‌ها است؛ اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا.[5] ولایت یك مفهوم و یک رابطه طرفینى است. هر كس ولىّ خدا شد خدا هم ولىّ او است. به قول اهل معقول، حالا به اصطلاحات آن‌ها هم تشبّه كرده باشیم، اضافه متشابهة الطرفین است، یك مفهوم طرفینى است؛ انسان ولىّ خدا است، خدا هم ولىّ انسان است. مؤمن ولىّ خدا است، خدا هم ولىّ مؤمن است. این یك ولایت در رابطه انسان با خدا.

به دنبال آن هم طبعاً ولایت رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله است؛ ولایتُ الرسول و ولایتُ اهل البیت. وقتى می‌گوییم ولایتى كه براى خدا هست براى پیغمبر و براى اهل‌بیت هم هست پیدا است که منظور ما حكومت نیست؛ خدا كه حكومت نمی‌کند. البته از شعاعش مسئله حكومت هم مطرح می‌شود؛ او است كه حاكم تعیین می‌کند؛ او است كه قانون تعیین می‌کند؛ علاوه بر آن ولایت تكوینى، ولایت تشریعى هم دارد اما این یكى از شئون ولایت الله است. آن ولایتى كه هم به خدا نسبت داده می‌شود، هم به پیغمبر‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله، هم به امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه و هم به سایر ائمه معصومین‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین، یك مفهومى است كه در همه موارد هست. البته على نعت التشكیك، مراتبى دارد. مرتبه اعلى، ذاتى و استقلالی‌اش براى خداوند متعال است. مرتبه بعد براى رسول الله‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله و مرتبه بعد براى ائمه‌سلام‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین. حقیقت این ولایت چیست؟

ولایت؛ پیوندی الهی

به‌هرحال رابطه بین خدا و بنده، رابطه خدایى و بندگى است. رابطه بین بنده و خدا، رابطه عبودیت و ربوبیت است. اگر ما این رابطه را به‌صورت اختیاری پذیرفتیم و تقویت كردیم به جاى این ‌‌اضافه متخالفت الطرفین كه یكى رب است و یكى عبد، ربِّ - عبدى است كه این عبدِ آن رب است؛ مثل بلاتشبیه رابطه اُبُوَّت و بُنُوَّت، اگر ما این رابطه را پذیرفتیم و در عمل تحقق بخشیدیم آن وقت یك رابطه متشابهة الطرفینی ‌‌تحقق پیدا می‌کند كه ما ولىّ او می‌شویم و او هم ولىّ ما می‌شود؛ اما اختیار این رابطه به دست من و شما است. ما باید با اختیار خودمان این رابطه را برقرار كنیم.

رابطه عبودیت و ربوبیت تكوینى هست، چه ما بخواهیم و چه ما نخواهیم، چه كسى قبول كند و چه نكند خدا، خدا است و ما هم بنده‌ایم؛ اما این رابطه تشریعى و اختیارى را ما باید با اختیار خودمان بپذیریم؛ یعنى بگوییم كه خدایا! ما قبول كردیم كه تو خدایى و ما هم بنده. این را چگونه می‌گوییم و تحقق می‌بخشیم؟ اگر رفتار ما با خدا آن‌چنان باشد كه ربوبیت او و عبودیت ما اقتضا می‌کند این رابطه ولایت بین خدا و عبد برقرار می‌شود. ربوبیت الهى چه اقتضا می‌کند؟ ربوبیت او یعنى‌‌ او صاحب‌اختیار همه چیز است، مالک وجود ما است، مالك حیات ما است و مالك هر چه که به ما داده است. ربوبیت الهی اقتضا می‌کند که رابطه ما با خدا چنین باشد كه خدا را مالك و صاحب‌اختیار همه چیز بدانیم و تدبیر خودمان را به دست او بسپاریم. اینکه چه اندازه این را بفهمیم كه چگونه می‌شود كه آدم تدبیر خودش را به خدا بسپارد، به تقدیر او راضى باشد، به قضاى او راضى باشد، بر او توكل كند، از او استعانت بخواهد، یك سلسله معارف عمیقى را می‌طلبد تا این رابطه تصحیح شود كه خدا، خداى ما است و ما هم بنده‌ایم. هم در امور زندگی‌مان و تدبیر حیاتمان بنده باشیم و او را خدا بدانیم، او را اصل بدانیم، او را صاحب‌اختیار بدانیم، او را مدبِّر بدانیم و هم در كیفیت اعمالمان تشریعات او را بپذیریم، دستوراتش را عمل كنیم، چیزهاى كه نهى كرده است را ترك كنیم و مطیع صِرف باشیم. البته این مراتب دارد. انسان یک‌شبه و یک‌روزه که به این مقام نمی‌رسد. اشخاصى هستند به صورت‌های مختلفى،‌‌ استعدادهاى مختلفى دارند، علوم مختلفى كسب می‌کنند، زحمت‌هایی ‌‌می‌کشند، ریاضت‌هایی می‌کشند، به‌اصطلاح سیر و سلوك می‌کنند، تهذیب اخلاق می‌کنند، با سرعت، با كندى، هر كسى به حسب استعدادهایی كه دارد می‌تواند این راه را كم یا بیش بپیماید و به‌هرحال ده‌‌ها سال طول می‌کشد كه هر كسى هر استعدادى که دارد را در این مسیر به فعلیت برساند. آن وقت از مصادیق اولیاءالله می‌شود که أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ.

پرتویی از آثار و برکات ولایت الهی

یك اثری که در نتیجه این ارتباط ظاهر می‌شود و هر كسى، هم می‌تواند خودش را بیازماید و هم تا حدى دیگران را، همین اثرى است كه در این آیات روی آن تکیه شده است؛ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ. این خاصیت ولایت است. او بنده است، از خودش که چیزى‌‌ ندارد؛ بترسد که از دستش برود؟! وقتى همه چیز مال خدا است من از چه چیزى باید بترسم؟! جان من هم براى اوست، اگر از دست من رفت خب رفت، مال او رفته است، مال من كه نیست. این احساس همه شئون زندگی آدم را در بر می‌گیرد. اگر رابطه عبودیت و ربوبیت واقعاً برقرار شد و این را فهمیدیم و عملاً تقویت كردیم، اصلاً جایى براى نگرانى نمی‌ماند؛ إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا؛[6] آن‌‌هایى كه ربوبیت الله را پذیرفتند، قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ؛ ثُمَّ اسْتَقَامُو؛ دنبال این‌ها هم راه افتادند و پایمردى كردند؛ طبق همین گفته‌شان، همین اعتقادشان و همین ایمانشان پابرجا ماندند یعنى عملشان هم همین است و نشان می‌دهد که عمل كسى است كه خدا را خدا می‌داند نه خودش را و نه دیگران را، دیگر چنین كسى باكى ندارد كه دیگران از او تعریف كنند یا مذمت كنند، چون اصلاً خودش براى خودش نیست؛ از چه كسى تعریف ‌‌مى‌‌كنند؟! از یك مملوك خدا تعریف می‌کنند؛ خب، مربوط به خدا است. اگر كسى مذمت می‌کند، یک موجودى را مذمت كرده است كه مال دیگرى‌‌ است. البته اگر این مذمت به‌جا باشد و براى این باشد كه من نقصى ‌‌دارم باید سعی کنم نقصم را برطرف كنم. این مذمت به خاطر این است كه عبودیت من ضعیف بوده است اما اگر من نقصى نداشته باشم و بی‌جهت مذمت می‌کنند، خب بكنند! به من ربطى ندارد! دارند از ملك یک کس دیگرى مذمت می‌کنند؛ من كه ملك خودم نیستم، مال خدا هستم. اگر مذمت می‌کنند مثل این است كه شما بگویید یکی دارد می‌گوید که این جای خانه فلانى كج است. خب باشد! به من چه ربطى دارد! من كه مال خودم نیستم. از من مذمت می‌کنند كه چشمش چنین است، ابرویش فلان است؛ خب مخلوقى از مخلوقات خدا است، دارند درباره او صحبت می‌کنند، به ما ربطى ندارد. در زندگى چنین كسى مفهوم تملق مصداق پیدا نمی‌کند؛ تملق چه چیزی را بگوید؟! براى چه کسی؟! او سروکارش با خدا است. او است كه همه خواسته‌‌هایش را باید تأمین کند و همه چیز به دست او است؛ براى چه كسى سر خم كنیم؟! و چرا؟ مگر چه چیزى دارند كه خدا ندارد؟! و الی‌آخر كه باب وسیعی است و همه امور زندگی انسان را در بر مى‌‌گیرد. این ولایت الله می‌شود.

پیامبر اکرم‌‌صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌آله؛ آینه سرتاپا نمای ولایت الهی

شعاع این ولایت به ولایت رسول الله می‌تابد، آن وقتى كه ما رسول را به‌عنوان رسولِ الله شناختیم. اهمیت رسول الله براى ما به همان اندازه است كه رسول با الله اضافه دارد؛ رسولِ الله است. حساب جداگانه‌ای ندارد؛ یك شعاعى از همان ولایت الله است. چرا او را می‌خواهیم و دوستش داریم؟ چون فرستاده محبوب اصلى ما است، چون مرآت او است. مگر می‌شود كسى محبوبش را بخواهد و مرآت و جلوه‌اش را نخواهد؟! مگر این یک حساب دیگرى است؟! مگر این دو تا محبت شد؟! این همان محبتِ الله است كه در مظاهرش، در جلوه‌گاه‌هایش، در مرایا و مرآت‌هایش ظهور می‌کند؛ این‌ها از هم قابل انفكاك نیست؛ البته به شرطى‌‌كه بفهمم كه این رسول او است و تا نفهمیده‌ام مصداق ولایت الله نمی‌شود و این ولایت دیگرى غیر از ولایت الله می‌شود. اگر فهمید كه این رسول او است، هر چه كه می‌گوید از او است، به همان اندازه‌ای كه بفهمد- كه متأسفانه در این جا هم اعتقادات در معرض تزلزل است- كه رسول الله چه چیزهایی‌اش از طرف خدا است؟! فقط همان ابلاغ وحی‌اش؟! یا نه، آینه سرتاپا نماست؛ همه چیزش تحت تدبیر الهى است، از خودش چیزى ندارد.

پیوند ناگسستنی محبت اهل‌بیت‌‌علیهم‌‌السلام با محبت الهى

به‌هرحال بعد از رسول الله همین ولایت به جانشینانش كه حتى می‌شود گفت که نفس او هستند و جز در نبوت و رسالت فرقى با او ندارند به آن‌ها هم سرایت می‌کند؛ این همان ولایت الله است كه در رسول الله، در ائمه معصومین و مرتبه نازل‌ترش در هر كسی که به آن‌ها نزدیك است، در همان جهتى كه با آن‌ها ارتباط دارند ظهور می‌کند. ولایت اولیاى اهل‌بیت جزو ولایت الله است؛ چون چرا او را دوست می‌دارد؟ به این علت که دوست اهل‌بیت است. چرا اهل‌بیت را دوست می‌دارد؟ چون دوست خدا هستند. اصلاً دو باب نیست، یك آب است كه از مجارى مختلف جارى می‌شود یا از درجات مختلف تنزل پیدا می‌کند. دو حساب نیست. اگر آدم این مطلب را در ذهن داشته باشد، آن وقت می‌فهمد كه مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالى الله یعنى چه؟ وَمَنْ عاداكُمْ فَقَدْ عادى الله؛ وَمَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ الله؛ وَمَنْ أَبْغَضَكُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ الله؛ اصلاً دو حساب نیست. محبت اهل‌بیت از محبت خدا جدا نیست. یک باب دیگرى نیست.

به هر اندازه‌ای كه معرفت ما نسبت به اهل‌بیت بیشتر باشد و ارتباط آن‌ها را با خدا بهتر بدانیم محبت ما نسبت به اهل‌بیت بیشتر خواهد بود؛ این‌ها چه اندازه با خدا ارتباط دارند؟ فقط در حد این‌که احكام را براى ما بیان می‌کنند؟! همین؟! مثل یك راوى؟! آن هم فقط یك راوی‌ای كه می‌دانیم دروغ نمی‌گوید، یا نه مطلب خیلى از این‌ها بالاتر است؟!

قلب اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین، تجلّى‌گاه خواست خدا

آن‌ها كسانى هستند كه در دلشان چیزى جز آن چه كه خدا می‌خواهد ظهور نمی‌کند؛ قُلُوبُنا اَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللّهِ؛ خواست خدا در دل‌های ما شكل می‌گیرد یعنی در مرتبه اول در دل پیغمبر اكرم و ائمه اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌علیهم‌‌اجمعین و حضرت زهرا‌سلام‌‌الله‌‌علیها، در مرتبه اول این چهارده نور پاك. در مرتبه بعد هم سایر اولیاى خدا از این خاندان. به‌گونه‌ای هستند كه آن چیزى كه خدا می‌خواهد در دلشان پیدا می‌شود. وقتى میل به یک چیزى پیدا می‌کنند یعنى خدا می‌خواهد كه این میل را داشته باشد؛ قُلُوبُنا اَوْعِیَةٌ لِمَشِیَّةِ اللّهِ. این ولایت، توجیه پیدا می‌کند كه ما چرا باید این‌ها را دوست داشته باشیم؟ چرا باید از آن‌ها تبعیت كنیم؟ جوابش این است كه اصلاً این‌ها دو تا نیستند كه بگوییم چرا این‌ها را باید دوست بداریم؛ اگر خدا را دوست داشته باشیم باید این‌ها را هم دوست بداریم. اگر از خدا باید اطاعت كنیم از این‌ها هم باید اطاعت كنیم چون این‌ها چیزى ‌‌غیر از حرف خدا ندارند، براى خودشان شأنى جداى از عبودیت الله قائل نیستند. اگر تعبیر فنا تعبیر صحیحى باشد مصداقش این‌ها هستند. از خودشان استقلالى ندارند. آن وقت می‌شود آدم ولایت الله داشته باشد یعنى رابطه بندگى را با خدا تقویت كند اما رابطه را با اهل‌بیت تقویت نكند؟! مگر نشناسد؛ و زهى محرومیت براى كسى كه این معرفت برایش حاصل نشده باشد!

شرط نجات‌بخش بودن ولایت حضرت علی‌علیه‌‌السلام

محبت این خاندان براى هر كسى به هر صورتى که حاصل شود مطلوب است و بالاخره یك جایى دستش را می‌گیرد؛ اما هر محبتى، ولایت نیست. ممكن است كسى اصلاً به هیچ دین الهی‌ای متدین نباشد اما زندگى امیرالمؤمنین‌صلوات‌‌الله‌‌علیه را دیده باشد و ایشان را دوست داشته باشد. همه چیز ایشان دوست‌داشتنی بود؛ عدالتش دوست‌داشتنی بود؛ سرپرستى ایتام و فقرایش دوست داشتى بود؛ عبادت‌ها و مناجات‌ها، شجاعت، فصاحت و بلاغتش و الى‌‌آخر كه اگر هر چه بگوییم تمام نمی‌شود، دوست‌داشتنی است. مگر ممكن است آدم فطرت سالمى داشته باشد و این‌ها را دوست نداشته باشد؟! مگر مى‌‌شود؟! اما هر كسى که على‌علیه‌‌السلام را دوست داشت او ولىّ الله و ولىّ على‌علیه‌‌السلام نیست. چرا؟ براى این‌که گفتیم ولىّ على‌علیه‌‌السلام باید ولىّ على لإجل ولایت الله باشد. ارتباطش را با على‌علیه‌‌السلام به خاطر ارتباط با خدا برقرار كند. براى على‌علیه‌‌السلام حساب جدایى باز نكند. اگر یك كافر لامذهبى هم به على‌علیه‌‌السلام محبت داشته باشد این محبت یك جایى دستش را می‌گیرد؛ اما این ولىّ على نیست. ولىّ، آن کسی است كه ولایت او لِعلىٍ، لِأَجل ولایت الله باشد.

ارزش دوستی و دشمنی فقط برای خدا

روایتى از امام جواد‌سلام‌‌الله‌‌عليه هست كه این روزها ایام ولادت باسعادت ایشان بود؛ حضرت می‌فرمایند أَوْحَى اَللَّهُ إِلَى بَعْضِ اَلْأَنْبِيَاءِ أَمَّا زُهْدُكَ فِي اَلدُّنْيَا فَتُعَجِّلُكَ اَلرَّاحَةُ - وَ أَمَّا اِنْقِطَاعُكَ إِلَيَّ فَيُعَزِّزُكَ بِي وَ لَكِنْ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً وَ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً؛[7] این روایت روایت بسیار شریف، پرمغز و پرمحتوایی است و جاى ‌‌تأمل زیادی دارد.

برای توضیح این روایت چنین جوّى را ترسیم کنید كه یك پیامبرى، بنده بزرگوار خدایى، ‌‌توجه پیدا كرده است كه خدا چه نعمت‌های بزرگى به او داده است؛ یعنى مثلاً کاخ‌ها و اتومبیل‌ها و این چیزها را می‌فرماید؟! نه، نعمت زهد را می‌فرماید. پیغمبرى توجه پیدا می‌کند كه خدا چه نعمت بزرگى به من داده است كه زهد در دنیا دارم و عشق به دنیا را از دل من برداشته است و حتی بالاتر از آن، حالت انقطاع الى الله را به من داده است كه چه مفهوم بسیار والا، پرمعنا و پرمحتوایی است؛ انقطاع الى ‌‌الله یعنى به هیچ چیز جز به خدا امید نداشته باشد، سروکارش فقط با خدا باشد، از همه چیز بریده است و به او پیوسته است. این نعمت بسیار عظیمى ‌‌است. طبعاً یك چنین کسی که توجه پیدا می‌کند كه خدا چنین نعمت‌هایی به این عظمت را به من داده است لازمه‌اش این است كه به ذهنش بیاید که چه كسى است كه خدا چنین نعمت‌هایی را به او داده باشد. دیگر نعمت از این بالاتر؟! نه دل‌بستگی به دنیا دارد، نه امیدى به چیزى غیر از خدا دارد و نه جز با خدا با كسى انسى دارد.

زهد و بی‌رغبتی به دنیا، مایه آسایش و آرامش

خدا می‌خواهد دست این پیغمبر را بگیرد و باز هم او را بالاتر بیاورد؛ می‌فرماید أَمَّا زُهْدُكَ فِي اَلدُّنْيَا فَتُعَجِّلُكَ اَلرَّاحَةُ؛ این بی‌رغبتی‌ای كه به دنیا دارى و به دنبال مال ‌‌دنیا نمی‌آیی باعث این می‌شود كه آسوده و راحت باشى. چون هر چه آدم بیشتر دل به دنیا ببندد گرفتاری‌اش بیشتر می‌شود، غم و غصه‌اش بیشتر می‌شود. درست است كه این زهد بسیار صفت خوبى است اما براى تو یك نتیجه دنیوى دارد؛ یعنى جاى این دارد كه هنوز یك سوسه‌ای در آن باشد و فقط براى خدا نباشد؛ چون اثر دنیوى دارد و در دنیا راحت هستى. این راجع به زهدش.

عزت در سایه إنقطاع الى الله

در خصوص إنقطاع الى الله چه؟ كسى كه هیچ توجهى جز به خدا ندارد، امیدى به هیچ كس نمی‌بندد، درِ خانه هیچ كس نمی‌رود، این كه همه توجه‌اش فقط به خدا است، سروکارش با خدا است؛ وَ أَمَّا اِنْقِطَاعُكَ إِلَيَّ فَيُعَزِّزُكَ بِي؛ این انقطاعت موجب این می‌شود كه به‌وسیله من یك عزتى پیدا كنى. چون آدم در خانه هر كسى که برود، به هر كسى امید ببندد، به هر اندازه‌ای كه ته دلش امیدش به یك كسى ‌‌باشد به همان اندازه ذلیل او می‌شود. آدم هرقدر مستغنى‌تر از دیگران باشد، امیدى به كسى نداشته باشد، اعتنایى نداشته باشد كه دیگران به او كمك كنند یا نكنند، چیزى به او بدهند یا ندهند، احترامش كنند یا نكنند، عزتش بیشتر است. چون احتیاجى ندارد؛ وَ أَمَّا اِنْقِطَاعُكَ إِلَيَّ فَيُعَزِّزُكَ بِي. این انقطاعت موجب این می‌شود كه به‌وسیله من عزت پیدا كنی. كسى كه از همه خلق خدا بی‌نیاز است؛ چه عزتى از این بالاتر؟! پس این هم یك اثرى در دنیا براى خودت دارد.

ارزشمندتر از زهد و انقطاع الی الله

باید یك چیز بالاتری داشته باشى؛ وَ لَكِنْ هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً وَ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً؟! آیا فقط به خاطر من با كسى ارتباط برقرار کرده‌ای و دوستش داشته‌ای؟! كسى را فقط به خاطر من دوست داشته باشى، چون بنده من است. با کسی دشمنی كنى كه فقط با من دشمنى می‌کند و مسئله شخصى در كار نباشد.

این از آن زهد و از آن انقطاعت بالاتر است. شاید آن پیغمبر هم آن مقام را داشته است اما هدف، توجه دادن به این است كه این مسئله از آن‌ها مهم‌تر است. هَلْ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً؟! در این عبارت، «لى» آن مهم است. هر كسى با یك ولی‌ای موالات دارد، یک كسى را دوست می‌دارد. نمی‌فرماید هَل والیتَ ولیّاً لِى؛ نمی‌فرماید آیا یكى از اولیاى خدا را دوست داشتى یا نه؟ ممكن است كسى اولیاى خدا را دوست بدارد اما به خاطر منافعى كه براى خودش دارد، آخرش براى این‌که در روز قیامت شفاعتش را بكنند. این هم باز او را دوست داشته است اما براى خودش دوست داشته است. نمی‌فرماید هَل والیتَ ولیّاً لِى یا ولىّ اى؛ ‌‌می‌فرماید هَلْ وَالَيْتَ لِي وَلِيّاً و هَلْ عَادَيْتَ لِي عَدُوّاً. به خاطر من با كسى رابطه دوستى برقرار کرده‌ای؟! یا به خاطر من رابطه‌ای را با كسى بریده‌ای؟! این کار موجب تقویت رابطه تو با خدا می‌شود. این رابطه ولایت است.

حبّ علی‌‌علیه‌‌السلام فقط به خاطر خدا

آن چیزی كه براى ما مهم است این است كه على‌علیه‌‌السلام را به خاطر این‌که «لَهُ» است دوست بداریم؛ چون دوست خدا است؛ و با دشمنان على از آن جهتى كه دشمنان خدا هستند دشمنى بورزیم. وگرنه چه كسى است كه على ‌‌را دوست نداشته باشد؟! كفار هم على را دوست دارند و به على عشق می‌ورزند، همان‌گونه كه به هر جمال و كمالى عشق می‌ورزند مگر اینکه على را نشناخته باشند؛ ولی كدام انسان سلیم‌الفطره‌اى است كه على را دوست نداشته باشد؟! آن چه كه مهم است این است كه سعى كنیم این ارتباط به‌عنوان شعاعى از ولایت الله باشد. این است كه مَنْ وَالاكُمْ فَقَدْ وَالَي اللهَ، وَ مَنْ عَادَاكُمْ فَقَدْ عَادَي اللهَ. لازمه این ولایت به دوستان شما هم سرایت می‌کند. یك دوست على را چون على را دوست دارد، دوست بدارید. حالا چه كار كنیم كه این‌گونه ‌‌بشویم؟

تأثیر متقابل معرفت و عمل

حالا بعد از این كه فهمیدیم كه قضیه از این قرار است که باید اولیاى خدا را این‌چنین دوست داشت؛ باید عشق ورزید؛ باید خود را در مقابل آن‌ها باخت؛ فدا كرد؛ محو کرد؛ فنا كرد؛ چه كنیم كه این‌گونه بشویم؟ البته معرفت ما هرقدر بیشتر شود اثر طبیعی‌اش این است كه محبت بیشتر شود، رابطه ولایت هم بیشتر می‌شود اما همه‌اش با شناخت، درست نمی‌شود. ساختمان روحى انسان به‌گونه‌ای است كه با فکر و عمل ساخته می‌شود. مسئله تنها با فكر كردن و تصمیم گرفتن حل نمی‌شود. خدا روح آدم را این‌گونه آفریده است كه اَلَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالحاتِ؛ به همان اندازه كه ایمان، واقعى باشد در عمل اثر می‌کند، وقتى عمل تحقق پیدا کرد ایمان تقویت می‌شود. یك رابطه متقابل بین ایمان و عمل هست. اگر می‌خواهید ایمانتان تقویت شود، هم باید فكر كنید تا معرفتتان بیشتر شود، رابطه على را با خدا بیشتر بشناسید و هم باید رابطه را در عمل بیاورید. شب میلاد على براى على اظهار محبت كنید، به دوستان على ‌‌هدیه بدهید. چه سنت خوبى گذاشته‌اند كه در این ایام، هر كسی که نام على‌‌ دارد به او احترام می‌گذارند و به او هدیه و جایزه می‌دهند.

پیوند محبت اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين با عمل

یك چیز دیگر بگویم و عرایضم را ختم كنم؛ همه ما، گوشت و پوستمان با نام على ‌‌روییده و بزرگ شده است. زندگی‌مان در پرتو اهل‌بیت شكل گرفته است و پیش می‌رود. همه چیزمان براى آن‌ها است. این‌همه از علوم و معارف آن‌ها استفاده کرده‌ایم؛ اما بدانید كه گاهى بعضى از اشخاص هستند كه ما آن‌ها را حساب نمى‌‌آوریم. به خاطر این‌که اصطلاحات فقه و اصول یا فلسفه و كلام ما را بلد نیستند این‌ها را جاهل و عوام حساب می‌کنیم اما گاهى در میان آن‌ها افرادى پیدا می‌شوند كه مرتبه ایمان و عملشان آن‌چنان آن‌ها را بالا برده و با على پیوند داده است كه اگر ما سال‌ها با تمام سرعت بتازیم، به گرد راهشان هم نمی‌رسیم! همه‌اش به درس خواندن درست نمی‌شود. درس را باید خواند، واجب است، كوتاهى كردن در آن هم حرام است اما همه‌اش با این درست خواندن درست نمی‌شود. سعى كنیم با اهل‌بیت رابطه عملى پیدا كنیم؛ براى محبت اهل‌بیت، انفاق كنیم، همانى كه برایمان میسر است. شما اگر صد تومان پول در جیبتان است بگویید این صد تومان را به عشق على انفاق می‌کنم. به كسى هم نگویید. هیچ کسی هم نفهمد. بگویید اگر خدا به خاطر این من را جهنم هم ببرد، به عشق على این کار را می‌کنم. این براى شما بیشتر از هزار سال عبادت اثر دارد. برای اینکه در آن عبادت‌ها امید به ثواب و خوف از عقاب است اما در آن میگویى من به عشق على می‌خواهم این کار را بكنم، ثواب داشته باشد یا عقاب، براى من فرقى نمی‌کند؛ این كار را می‌خواهم براى على بكنم. در میان داش‌ها این‌گونه آدم‌ها پیدا می‌شوند و آن‌ها بر ما خیلى تقدم دارند. سعى كنیم یك مقدار روحیه داش گرى هم پیدا كنیم. همه‌اش به یاد گرفتن اصطلاحات نیست.

امکان ارتباط قلبی با اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين

سعی کنید یك رابطه عاشقانه با اهل‌بیت‌صلوات‌‌الله‌‌عليهم‌‌اجمعين برقرار كنید؛ ارتباط روحی‌تان را تقویت كنید و بدانید این ارتباط، یك امر حقیقی است. اگر بیست سال یا سى سال پیش‌تر یا حتی اگر یك مقدار جلوتر بروید صد سال پیش‌تر، اگر ما در آن زمان بودیم و به ما می‌گفتند كه آدم می‌تواند این جا كه نشسته است با آن طرف كره زمین ارتباط برقرار كند و با هم حرف بزنند و صورت هم دیگر را ببینند ما باور می‌کردیم؟! این برای ما ناشناخته بود؛ اما این یك واقعیتى است که این ارتباط هست. این ارتباط چگونه حاصل می‌شود؟! گاهى با امواج الكترومغناطیس یا امواج دیگرى عکس‌های تلویزیونى، ارتباطات تلفنى و این چیزها برقرار می‌شود. من و شما نمی‌شناختیم، كسان دیگر هم نمی‌شناختند، اما این مسئله بود، این امواج بودند.

در عالم معنا و مسائل روحى و معنوى هم روابطى هست که من و شما نمی‌دانیم. همان‌گونه كه در این عالم، قوه جاذبه‌ای هست که با فاصله‌‌ سال‌های نورى اثر می‌کند و ما نمی‌فهمیم، رابطه‌ای واقعى براى همین عالم است اما همه كه این را نمی‌دانند و خیال می‌کنند كه رابطه همین است كه سیمی پیدا شود و به هم ببندند؛ در دل‌ها هم چنین رابطه‌ای هست. این‌ها واقعیت دارد. روح آدم می‌تواند با روح على‌علیه‌‌السلام ارتباط پیدا كند. خیلى مهم است. این مهم‌تر است یا رابطه برقرار كردن با یک شخصی که فرض کنید در آمریكا یا در کره مریخ زندگى می‌کند؟! حالا با یك آدمى كه در آن جا زندگى می‌کند ارتباط برقرار کردی؛ ثم ماذا؟! اما اینکه انسان بتواند این جا كه نشسته است با على‌‌علیه‌‌السلام ارتباط پیدا كند! با آن كسى كه وصل به ساحت قدس الهى است؛ عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اَللَّهِ تَعَالَى.[8] این ارتباط چقدر مهم است؟!

برقراری ارتباط به همین راحتی!

بعضی‌ها خیال می‌کنند که این یك ارتباط شاعرانه‌ای است و شعر میگویند که دلم با او رابطه دارد؛ نه عزیز من! مسئله خیلى از این‌ها بالاتر است! براى‌‌ برقراری این ارتباط، شما احتیاج ندارید كه با شبكه كامپیوترى ارتباط داشته باشید. كلیدش دست خود شما است، بدون هیچ مؤونه‌ای؛ همین‌که توجه پیدا كنید و كلید دل را بزنید ارتباط برقرار می‌شود. حالا می‌ارزد این ارتباط را داشته باشید یا نه؟!

و بالاخره امروز شما در هر كجا که باشید و در هر حالى، می‌توانید با ولى الله الأعظم، حضرت صاحب الأمر‌عجل‌‌الله‌‌فرجه‌‌الشریف این ارتباط را برقرار كنید. می‌ارزد یا نمی‌ارزد؟! ببینید چه گنجى در اختیار ما است و ما نمی‌شناسیم و قدرش را نمی‌دانیم! و ببینید آن‌‌ کسانی كه می‌خواهند این معرفت‌ها را از ما بدزدند و هستى را در یك روابط مادى محض این جهانى محصور كنند چه ظلمى می‌کنند!

بالاترین جنایت!

انبیا و اولیا با چه خون دلى این معارف را در دل‌های مؤمنین تقویت كردند، كاشتند آبیاری کردند، به ثمر رساندند، آن وقت با یك سخنرانى با ابداع یك شبهه یا با یك مقاله همه‌اش بر باد برود! جنایتى از این بالاتر هم می‌شود؟! این جنایت، بالاتر است یا قتل نفس؟! هزاران خون انبیا و اولیاى ‌‌خدا ریخته شد تا این ایمان‌ها در دل‌های مردم پدید آمد؛ ارزش این ایمان‌ها از خون آن‌ها بیشتر است. آن خون‌ها ریخته شد تا این ایمان‌ها به وجود بیایند. آن وقت این معرفت‌ها و این ایمان‌ها را ساده، با یك سخنرانى، با یك شبهه معرفت‌شناسانه بگیرند و بدزدند؛ و ببینید ما چقدر باید در زمینه‌‌هاى ‌‌مختلف تلاش كنیم تا بتوانیم در مقابل این امواج ضلالت و گمراهى ‌‌مقاومت كنیم؛ اول ایمان خودمان را حفظ كنیم و بعد دست دیگران را بگیریم و آن‌ها را از گمراهی‌ها نجات دهیم. كلید این را هم را به دست ما داده‌اند؛ گنجه‌ای است که در اختیار ما است؛ باید تلاش كنیم، استخراج كنیم و بهره بگیریم.

پروردگارا! تو را به این شب عزیز، تو را به آن مولودى كه در این شب، چشم به روى این عالم گشود و عالم را پر از بركت كرد، آن كسى كه از همه پیش تو عزیزتر است، قسم می‌دهیم كه رابطه ما را با خودت و با ایشان تقویت بفرما!

ایمان ما را تا لحظات آخر حفظ بفرما!

نسل آینده ما را از شیعیان واقعى امیرالمؤمنین قرار ده!

روح مقدس امام راحل و شهداى عزیزمان را مهمان امیرالمؤمنین قرار ده!

عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!

سایه مقام معظم رهبرى را بر سر ما مستدام بدار!

وعجّل فى فرج مولانا صاحب الزمان


[1]. جاثیه، 24.

[2]. بحارالانوار، ج 69، ص 225.

[3]. الوافي، ج ۴، ص ۸۸.

[4]. یونس، 62.

[5]. بقره، 257.

[6]. فصلت، 30.

[7]. تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، ج ۱، ص ۴۵۵.

[8]. الوافي، ج ۳، ص ۵۱۴.