بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملکوتی امام راحلرضواناللهعلیه و همه شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا میکنیم.
تشریففرمایی سروران عزیز را به این مؤسسه که به نام مبارک امامرضواناللهعلیه مزیّن است خوشامد عرض میکنم. امیدوارم خداوند متعال در این لحظات، چیزی را الهام بفرماید که موجب خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت گوینده و شنوندگان عزیز باشد.
ما در این عالمی که زندگی میکنیم سختیها و گرفتاریهای فراوانی را تجربه میکنیم. شاید قابلتوجه باشد که ورود ما در این عالم، زایش ما، همراه با درد و رنج و گرفتاری است، چه برای خود نوزاد، چه برای مادر و چه برای اطرافیان. شاید این رمزی باشد از اینکه ورود در این عالم، بدون سختی و گرفتاری نمیشود و کسانی که شاهد این جریان هستند باید بدانند که این عالم جای استراحت مطلق نیست و زندگی اینجا توأم با سختیها و گرفتاریهایی است.
این تعبیر در چند جای نهجالبلاغه مورد تأکید واقع شده است و حتماً همه شما هم بارها شنیدهاید که دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَة؛[1] این عالَم یک سرایی است که توأم با بلاها و سختیهاست. یک سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که اصلاً چرا خدا این عالم را اینگونه آفریده که این سختیها را داشته باشیم؟! جواب اجمالی آن این است که برای اینکه اصلاً این عالم برای امتحان آفریده شده است؛ ما اینجا نیامدهایم که بمانیم، آمدهایم که مدتی موقتاً اینجا باشیم و خودمان را برای منزل ابدی و همیشگی بسازیم.
طبعاً در موقع امتحان نمیآیند فرد مورد امتحان را مورد نوازش قرار دهند و به همه هم نمره 20 بدهند و بگویند بفرمایید. امتحان یعنی اینکه انسان در مقابل یک سؤالات، ابهامها و مشکلاتی قرار بگیرد و فرد راه خروج از آن مشکلات را پیدا کند. راه حق را نشان میدهند، آنهایی که پذیرفته شوند، آنجا به کمالات و نتایج و جوایزی میرسند و آنهایی هم که مردود شوند محروم میشوند. ماهیت این عالم از نظر انبیا و اولیا چنین ماهیتی است؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً؛[2] ما مرگ و زندگی را، مجموع این عالم را، برای این آفریدهایم که شما را بیازماییم که کدامیک نیکوکارتر هستید؟ پس اصل اینکه این سختیها باید وجود داشته باشد برای این است که اینها ابزار امتحان است؛ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَیرِ فِتْنَةً؛[3] ما شما را به خوبیها و بدیها میآزماییم.
حالا با این سختیها چگونه باید برخورد کرد؟ یک سختیهای طبیعی هست که پیش میآید و انسان در مقابل آنها یک وظیفه فردی دارد و آن این است که ناسپاسی نکند، بهطورکلی به تقدیر خدا راضی باشد و نسبت به تقدیرات خدا اظهار عدم رضایت نکند. سختیهایی از قبیل بیماریها، فقرها، گرفتاریها و بالاخره آخرش مرگ دوستان و عزیزان. اینها خیلی سخت است ولی این سختیها خواهناخواه برای این عالَم است و اینها را باید تحمل کرد و نباید از خدا گله کرد که چرا چنین شده است؟! این عالم باید اینها را داشته باشد.
پدران ما از دنیا رفتند، ما جای آنها را گرفتیم. ما هم از دنیا خواهیم رفت و دیگران جای ما را خواهند گرفت. این عالم یعنی همین. این یکجور سختیهایی است که برای همه هست و همه باید تحمل کنند. امتحان آن این است که آیا شما به این تقدیر خدا راضی هستید یا نه؟! ته دل از خدا گله میکنید یا نه، میگویید هرچه خدا صلاح میداند ما هم راضی هستیم؟! این قبیل امتحانها، امتحانهای فردی است و در همین حدّ امتحان قلبی است که آیا دل من به این راضی است یا نه؟ این امتحانات برای همه هم هست.
یک امتحانها و سختیهای دیگری است که در اثر رفتارهای خود ما پیش میآید. اینها یک نتایج ناگواری دارد که بر آن مترتب میشود که نتیجه همان رفتارهای خود ماست. خداوند متعال میفرماید ما اینگونه سختیها را برای شما پیش میآوریم تا باعث تنبه شما بشود، بفهمید که بعضی از کارهای شما چه آثار بدی دارد و دست از این کارها بردارید؛ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛[4] ما مصیبتها و سختیهایی را برای مردم پیش میآوریم تا بعضی از نتایج کارهای آنها را به آنها بچشانیم؛ یعنی به آنها بفهمانیم که این نتیجه آن کار شما است. چرا نتیجه کار خودشان را بچشند؟! لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ؛ برای اینکه عاملی شود که دست از کار بد خود بردارند.
بهعنوانمثال شما یک بچه دو، سه ساله دارید که تازه راه افتاده است و در اتاق به هر چه میرسد دست میزند. از طرفی فصل زمستان است و بخاری روشن است. این بچه کنار بخاری میرود. به او میگویی به بخاری دست نزن! ولی او نمیفهمد. او میخواهد به همه چیز دست بزند و همه چیز را تجربه کند. گاهی خودتان دست او را به بخاری میزنید و میگویید: ببین! داغ است! جیز است! دیگر دست نزن! یککمی از آن سختیها را به او میچشانید برای اینکه بفهمد. یکی دو بار که به او فهماندید که این بخاری داغ، دست آدم را میسوزاند، کمکم یاد میگیرد و دیگر نمیرود دست بزند.
خدا میفرماید ما با مردم چنین معاملهای داریم؛ سختیهایی را برای آنها پیش میآوریم تا نتیجه اعمال بد خودشان را بچشند. لِيُذِيقَهُمْ از ذوق و ذائقه میآید؛ یعنی نتیجه کار بد خود را بچشند، لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ؛ شاید دست بردارند و از راه بد خود برگردند. این هم یکجور سختیهایی است.
یکجور دیگر سختیهایی است که نتیجه آن را در اینجا نمیشود به صورت کامل داد. این سختیهایی که در اثر اعمال انسانها پیش میآید کامل نیست. تعبیر قرآن هم این است که مقداری از آثار کارشان را به آنها میچشانیم؛ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا. پس بقیه آن چه میشود و آن کارهایی که نتیجه آن را نمیچشند چه میشود؟! کسی که هزاران نفر بیگناه را به کشتن میدهد، مگر چقدر میشود او را مجازات کنند؟! خیلی که بخواهند مجازات سنگین کنند او را یکبار میکشند. این جواب یک نفر را میتواند بدهد ولی او هزاران نفر را کشته است. نتیجه اینها و کیفر و پاداش اینها برای یک عالمی است که بسیار وسیع، بزرگ و دائمی است. آنجا تمام نمیشود و خدا هم کم نمیآورد. آخرت برای این است که نتایج کارهایی که پاداش آن را اینجا به ما نمیدهند یا کارهای بدی که عقوبت آن را نمیبینیم در آن عالم داده میشود. چون این کارها را ما به اختیار خودمان کردهایم باید نتیجه آن را هم ببینیم. اگر اینجا نشد، آنجا به طور کامل میدهند.
اما تصور اینکه ما از اول، راحت متولد بشویم، راحت زندگی کنیم، راحت بخوریم و بپوشیم و هر کاری دلمان میخواهد بکنیم و هرچقدر هم که دلمان میخواهد زنده بمانیم مثل بعضیها که دلشان میخواهد هزار سال زندگی کنند، یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ؛[5] این یک خیال خامی است. این عالم اینگونه جایی نیست. از لحظه ورودش توأم با سختی است تا لحظات آخر مرگش. حکمت آن هم این است که ما که عقل و شعور داریم آزمایش بشویم که در مقابل این سختیها چه عکسالعملی نشان میدهیم؟ آیا وظیفه خودمان را رعایت میکنیم یا نه؟ اگر یک فقر یا گرفتاریای پیش آمد من باید ببینم اینجا وظیفه من چیست؟ آیا به مال مردم دستدرازی میکنم یا به حق خودم راضی هستم؟! حالا یکوقت کسی حق من را میگیرد، من هم میروم تقاص میکنم. آن اشکالی ندارد؛ اما اگر بیجا این کار را انجام دهم، وقتی میبینم دست من کوتاه است بروم اموال دیگران را تصرف کنم، دزدی کنم، به ناموس مردم تجاوز کنم، همه اینها امتحان است که آیا شخص چنین کاری را میکند یا نه، حدّ خودش را رعایت میکند، به حق خودش راضی است، وظیفه خودش را میبیند که چیست تا همان را انجام بدهد.
در میان این امتحانها یک دسته از امتحانها هست که سختترین امتحانات است. امتحان در مقابل بیماری، درد و فقر، سخت است اما یک سختیهایی هست که از این سختتر است و آن سختیهایی است که در برابر انجام وظایف اجتماعی متوجه ما میشود. یکوقت آدم از دردی که خودش مبتلا شده مثلاً از اینکه سر او درد گرفته ناراحت است، وظیفه دارد به دکتر مراجعه کند، دارو بخورد یا صبر کند و مزاحم مردم نشود؛ اما یکوقت وظیفهای دارد که باید یک فعالیتی را برای یک امت یا یک کشوری انجام بدهد هرچند به قیمت جان خودش؛ مثل دفاع از جان، مال، ناموس و دین مردم، چیزی که در هشت سال دفاع مقدس برای جامعه ما پیش آمد.
یک مسئله این است که مثلاً بمباران یا موشکباران میشود، شهرها خراب میشود، کسانی کشته میشوند، خانه آنها خراب میشود. مسئله دیگر این است که باید جبهه رفت و هر قدر لازم باشد ایستاد و تا پای جان مبارزه کرد؛ کسانی بودند که جنازههای آنها هم پیدا نمیشد یا پودر میشد. این امتحانات با امتحانهای دیگر، تومانی دو عباسی فرق میکند. شما فکر میکنید از این امتحان، سختتر هم میشود؟!
من سؤال میکنم شما ببینید این امتحان، سختتر است یا اینکه بعد از اینکه هزاران نفر از بهترین جوانها جان خودشان را برای دفاع از اسلام دادند، من بیایم از خون اینها بهرهبرداری کنم برای اینکه چهار روز روی صندلی بنشینم! هزاران جوان مثل دسته گل، جان دادند برای اینکه دین باقی بماند، من بیایم از این موقعیت استفاده کنم برای اینکه چهار روز ریاست کنم، از اموالی استفاده کنم یا به قول آقایان، حقوق نجومی بگیرم؛ این سختتر است یا آن؟! خطر این بیشتر است یا آن؟!
آدم به جبهه هم که میرود میگوید به جبهه که میروم آخرش این است که کشته میشوم، یک روز است، ده روز است، اما این باید وجدانش را پایمال کند و آتش بزند که خون هزاران نفر را پایمال میکنم برای اینکه چهار روز روی این صندلی بنشینم؛ این خیلی بیوجدانی میخواهد!
این کلیاتی است که من مقدمتاً عرض کردم. حالا بر اساس این مقدمه اگر خدایی نکرده چنین گرایشهایی در یک جامعهای پیدا شد یعنی بعد از اینکه ملتی قیام کردند، جان و مال و ناموس خودشان را به خطر انداختند، شهرهای آنها ویران شد، اموال آنها از بین رفت، کسبوکار آنها تعطیل شد و بالاخره جوانهای آنها پرپر شدند، مادرها آمدند جنازههای جوانانشان را به دست خودشان دفن کردند، مادرهایی داشتیم که جنازههای جوانانشان را به دست خودشان دفن کردند و حاضر نشدند گریه کنند. مادر برای جنازه بچه خودش که در جنگ شهید شده گریه هم نکرد، گفت: من اینها را در راه خدا دادم، افتخار هم میکنم. قبل از این جریان، شما چند تا این جریانات را در تاریخ خوانده بودید؟! و حقیقت این است که اگر ما شاهد نبودیم و اینها را نمیدیدیم باور کردن خبر آن هم مشکل بود؛ انسان واقعاً اینگونه میشود؟! مادری سه تا بچه خودش را به جبهه بفرستد، بعد گریه هم نکند، افتخار کند و بگوید کاش بچه دیگری هم داشتم و در راه اسلام میدادم! آنوقت کسانی بیایند از این موقعیت استفاده کنند سر اینکه من رئیس باشم یا تو، دعوا کنند و حاضر باشند دستاورد آن شهدا را زیر پا بگذارند برای اینکه چند روزی را خوش بگذرانند! آدم چقدر باید پست باشد؟!
البته من یک مثال برجسته آن را گفتم. یک مثال کمرنگی هم دارد؛ حالا طرف حتماً نمیخواهد که رئیس شود، میخواهد زندگی او سروصورتی بگیرد. ما از این نمونهها زیاد داریم. شاید از قبیل آن افراد زیاد نباشند اما از این نمونه داریم که میگویند ما چند سال جبهه رفتیم، حالا آمدیم به زندگی خودمان سروصورتی بدهیم، حالا دیگر نوبت ماست؛ ما این شرایط را درست کردیم، جنگ پیروز شد، انقلاب به پیروزی رسید، نظام برقرار شد، خب ما زحمت آن را کشیدهایم، یک بهرهای از آن ببریم! اینگونه فکرها کم نیست.
اینگونه بلاهایی که در جامعه پیدا میشود چه باید کرد؟ آنچه بعد از هشتادوچند سال زندگی و بعد از هفتادسال درس خواندن به نظر بنده میرسد این است که ریشه این خباثت، به شناخت انسان برمیگردد. این نه میکروب است، نه ایدز است، نه سرطان است و نه بیماری دیگری است؛ یک چیزی است که به دل انسان مربوط میشود، یک ویروسی است که در دل انسان پیدا میشود. اگر بشود آن را در آنجا معالجه کرد اصلاح میشود و از مفاسد آن جلوگیری میشود وگرنه ادامه پیدا میکند.
ممکن است شما نمونههایی از اینگونه افراد را سراغ داشته باشید و شاید هم خیلی بیشتر از بنده. در ذهن بنده هم نمونههایی هست. کموبیش چنین کسانی پیدا میشوند. بالاخره شمر هم در عالم پیدا شد، یزید هم پیدا شد، اینها در دستگاه اسلام هم پیدا شد؛ قاتلان سیدالشهداصلواتاللهعلیه که از یهودیها نبودند؛ نه یهودی بودند، نه زرتشتی بودند، نه مسیحی بودند؛ همه مسلمانهایی بودند که پای منبر پیغمبرصلیاللهعلیهوآله و علیعلیهالسلام بزرگ شده بودند! میگویید نه؟ بعضی از آنها هم پای منبر معاویه.
خیلی از آنهایی که از جنگ صفین برگشته بودند آمدند امام حسین علیهالسلام را در کربلا به شهادت رساندند! در جنگ صفین در رکاب علیعلیهالسلام بودند، آمدند در کربلا پسر او را به شهادت رساندند! انسان اینگونه است؛ فکر او عوض میشود. ریشه اینها یک فکر غلطی است که در ته دل ما هست.
این مرض، مخصوص یک نفر، دو نفر نیست و مراتبی دارد. میگویند بله، ما برای اسلام قیام کردیم و دستگاه کفر و طاغوت را از بین بردیم و قانون نوشتیم، قانون اسلام است، قوانینی که در مجلس تصویب میشود را شورای نگهبان باید تأیید کند که مخالف اسلام نباشد. اینها در قانون اساسی ما نیست؟! شورای نگهبان باید مصوبات مجلس را تأیید کند، تأیید کند که اینها مخالف اسلام و مخالف قانون اساسی نیست. همه به اینها معتقد هستیم اما وقتی پای عمل میآید میگوییم اسلام حالا چهکار دارد به اینکه مثلاً من چگونه معامله کنم، معامله من این شرط را داشته باشد یا نه، حالا در کاغذ بنویسم مثلاً این پولی که از شما طلب دارم مثلاً در سال، بیست درصد سود بدهد یا سی درصد؟! بابا! اسلام چهکار به این کارها دارد؟! اسلام از ما میخواهد که نماز بخوانیم، چشم! روزه بگیریم، چشم! یا نه، حالا میرسد تا آن جایی که امر ولیفقیه را باید اطاعت کنیم، بابا! مگر ولیفقیه کیست؟! یک آخوندی است، چه کسی گفته باید حتماً به دستور او عمل کنیم؟! او هم ممکن است اشتباه کند! میگوییم: آقا! شما خودتان گفتید حکومت ولایتفقیه، اصلاً رکن این حکومت به اطاعت از ولیفقیه است، مشروعیت آن را گفتید به ولایتفقیه است، امام زمانعجلاللهفرجهالشریف فرمود کسی که با چنین حاکمی مخالفت کند، کار او در حدّ شرک به خداست؛ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه.[6] ما در دل خودمان میگوییم حالا اینها یک چیزهایی گفتند! حالا معلوم نیست! ما نماز را میدانیم که باید بخوانیم و میخوانیم، روزه هم میگیریم، محرّم هم که شد میرویم برای امام حسین سینه میزنیم، گریه هم میکنیم، دیگر چی؟ حالا سود این پول و این وام چقدر باشد، حالا چهکار به دین دارد؟! حالا یک درصد کمتر یا بیشتر. آن معامله این شرط را داشته باشد یا نداشته باشد وگرنه معامله باطل است و بالاخره آخرش، خمس آن را بده، اینها را چهکار داریم؟! اصلاً اینها شاید چیزهایی باشد که آخوندها درست کردهاند! میگوید این، طوری نیست؛ آن، طوری نیست؛ و کمکم اینها را کنار میگذارد. احتمال نمیدهید که اینگونه فکرها در جامعه، در بعضیها، پیدا شود؟!
اصل اینگونه تفکر چیزی است که امروزیها واژه خارجی آن را میگویند سکولاریسم؛ سکولاریسم یعنی جدا کردن دین از دنیا؛ یعنی دین برای مسجد و نماز و عبادت است، بازار و تجارت و کسبوکار و سایر چیزها برای دنیاست و ربطی به دین ندارد. آدم در بازار باید ببیند چهکار باید بکند تا سود بیشتری ببرد. حالا اینکه آخوندها میگویند این حلال است، این حرام است، خدا چهکار به این کارها دارد؟! یعنی آنهایی که قائل به خدا و دین و قیامت هستند دو دسته هستند. آنهایی که به اینها معتقد نیستند که نَشسته پاک هستند. بعضی از آنهایی که خدا و دین را قبول دارند میگویند دین برای مسجد و عبادت و آخرت است و امور دنیا کاری به دین ندارد؛ اینکه دخترت چگونه میخواهد بگردد، حالا جوان است دلش میخواهد موهای او پیدا باشد، خیلی سخت نگیر! فردا چادرش را هم برداشت، بچه هستند دیگر! مُد است! کاری نمیشود کرد! بگذریم! معامله اینگونه شد، خب! همه دنیا اینگونه است، حالا ما یک چیز تازه درآوردیم، بانکداری اسلامی! خب همه دنیا دارند بانکداری میکنند؛ و کمکم به اینجا میرسد که در حکومت باید اینگونه عمل کنند، باید احکام اسلام اجرا شود، بابا! شما چهکار به اینها دارید؟! در حکومت باید هر کس زرنگتر باشد حکومت کند؛ تدبیر میخواهد. اگر کسانی هم به بهانه اینکه ما میترسیم آخرت ما خراب شود به این چیزها معتقد باشند میگویند نترسید! آخرتتان سر جایش است! دغدغه آخرت را نداشته باشد! دنیاداری همین است دیگر! حکومتداری یعنی این!
در اصطلاح امروز به این طرز فکر، سکولاریسم میگویند؛ یعنی دین یک حوزه مخصوص به خودش را دارد و بقیه چیزها برای حوزه دنیاست، در خصوص چیزهایی که مربوط به دنیاست مردم باید هر طور که عقلشان میگوید عمل کنند. البته مثل همه چیزها اینها هم مراتبی دارد. یک کسانی مطلقاً میگویند که دین نباید در امور دنیا دخالت کند. این طرز تفکر، تازگی هم ندارد. حالا لفظ این، یک لفظ جدید انگلیسی است که میگویند سکولاریسم ولی فکر آن برای خیلی زمانهای پیش است. قرآن نقل میکند. باور میکنید که قرآن راجع به سکولاریسم صحبت کرده باشد؟
داستان حضرت شعیب را بخوانید. قرآن نقل میفرماید که جناب شعیب وقتی مبعوث به نبوت شد پیش مردم آمد و فرمود که وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِكَ خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛[7] ای مردم! در کسبوکار خودتان رعایت انصاف و عدالت داشته باشید! کمفروشی نکنید! با ترازوی مستقیم، جنس را به مردم بفروشید! مردم کلک میزدند؛ مرسوم بود که یا جنس را کم میگذاشتند و یا ترازو را بهگونهای تنظیم میکردند که به نفع فروشنده باشد. یکی از اولین چیزهایی که حضرت شعیب به مردم فرمود و با آن مبارزه کرد مبارزه با کمفروشی بود؛ وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ؛ قِسطاس یعنی ترازو؛ با ترازوی راست وزن کنید! کمفروشی نکنید!
میدانید مردم چه گفتند؟! گفتند آقای شعیب! أَصَلاَتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَّتْرُكَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء؛[8] تو برو نمازت را بخوان! نماز تو چهکار دارد به اینکه من چگونه معامله کنم؛ کم بفروشم یا زیاد؟! أَوْ أَن نَّفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاء؛ هرگونه دلمان بخواهد در معامله رفتار میکنیم؛ آخر به تو چه! تو میگویی پیغمبرم و از خدای واحد میگویی، خیلی خب، برو نمازت را بخوان! ما کاری با نمازخواندن تو نداریم. نماز تو چهکار به اموال ما دارد که کم بفروشیم یا زیاد؟!
اینها را قرآن نقل میفرماید؛ مردم به پیغمبرشان گفتند نماز تو چهکار به معامله و تجارت ما دارد؟! یعنی تجارت، یک بخشی از زندگی است، نماز و عبادت یک بخش دیگری است. تو پیغمبر هستی، راجع به نماز صحبت کن! اگر هم از دین صحبت میکنی راجع به نماز، روزه و همینهایی که ما هم دینداری را اینها میدانیم صحبت کن اما دیگر اینکه چگونه معامله کنیم، تجارت چه چیزی باشد، نرخ بهره چند باشد، این چه ربطی به نمازخواندن دارد؟! این ربطی به تو ندارد!
قرآن ریشه سکولاریسم را از زمان حضرت شعیب نقل میکند که مردم گفتند نمازخواندن تو چه ربطی به تجارت ما دارد؟! تو نمازت را بخوان، ما هم هر طور دلمان بخواهد تجارت میکنیم؛ یعنی زندگی ما یک بخش دینی دارد و یک بخش دنیایی. دنیای آن به خود ما مربوط است. دینی آن را هر چه میخواهی بگو؛ میگویی نماز بخوانیم؛ چشم!
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور در خلائق میرود تا نفخ صور
این جریان تا زمان ما هم ادامه دارد. کسانی میگویند آقا! آخوندها میگویند نماز بخوان، چشم! روزه بگیر، چشم! روضه بخوان، چشم! گریه بکن، چشم! سینه بزن، چشم! دیگر به وضع تجارت ما چهکار دارید؟! دیگر اینکه چه چیزی بخر، چه چیزی بفروش، چقدر بخر، چقدر بفروش، نرخ چند باشد، این معامله ربوی است، جایز نیست، حرام است، اینها به شما چه؟! مگر همه مردم دنیا این کارها را نمیکنند؟! همه دنیا دارند این کارها را میکنند، ما هم میکنیم.
حالا من یک سؤالی میکنم شما جواب آن را به خودتان بدهید؛ شما چند درصد سراغ دارید کسانی را که واقعاً حاضر باشند مسائل معاملات ربوی را درست یاد بگیرند و سعی کنند مبتلا به معاملات ربوی نشوند؟! چند درصد سراغ دارید؟! حالا خودتان جواب خودتان را بدهید. وقتی میخواهند وام بگیرند فکر این باشند که آیا این ربوی است یا نه؟ حالا پول احتیاج دارم، فلان بانکی با چند درصد میدهد، بروم ببینم چه کسی کمتر میدهد، بروم آن جا بگیرم. اگر پولی هم دارم میخواهم ببینم کجا سود بیشتر میدهند آن جا بگذارم. اینطور نیست؟!
حاصل این است که ما تازه بعد از اینکه دین را قبول کردیم، مبتلا شدیم به اینکه حوزه دین را از حوزه زندگی اجتماعی خودمان جدا کردیم. گفتیم دین، درست؛ اما جای دین مسجد و حسینیه و امامزاده و زیارت اربعین است، اینها دین است؛ دیگر سیاست و تجارت و اقتصاد و صنعت و معامله با کارگر و اینکه با کارگر زیردست خودمان چگونه رفتار کنیم، اینها چه ربطی به دین دارد؟!
آنکه مهمتر است و باید بیشتر توجه داشته باشیم این است که سیاست چه ربطی به دین دارد؟! اینکه با آمریکا چگونه معامله کنیم چه ربطی به دین دارد؟! اینکه به آمریکا بگوییم مسلمان بشوید، خب این یک حرفی است. این را نه ما میگوییم و نه آنها قبول میکنند؛ اما اینکه به آمریکا بگوییم روابط ما اینگونه باشد یا نه، این چه ربطی به دین دارد؟! باید ببینیم مصلحت کار ما چیست!
امروز ریشه مفاسد اجتماعی ما در این است که حوزه دین را از حوزه دنیا جدا کردهایم؛ میگوییم اینها ربطی به دین ندارد تا میرسد به آن جا که دین به سیاست، به تنظیم امور اجتماعی، به روابط بینالملل چهکار دارد؟! پس ما این مسئله را باید یکبار حل کنیم؛ دین شامل اجتماع، سیاست و اقتصاد، یعنی آنکه میگویند امور دنیا، شامل اینها میشود یا نمیشود؟! ما فقط باید در نماز و روزه از دین پیروی کنیم یا در همه چیز؟! اگر باید در همه چیز از دین پیروی کنیم پس باید در رأس کارها یک کسی باشد که دین را در همه ابعاد آن بشناسد و لذا باید ولیفقیه، فقیه باشد تا اسلام را در امور سیاسی هم بتواند پیاده کند. اگر میخواهد بگوید که دین میگوید با آمریکا چگونه رفتار کنید، باید کسی باشد که دین را در بعد سیاسی و بینالمللی خوب درک کرده باشد. این است که ما میگوییم یکی از شرایط ولیفقیه این است که مدیریت جامعه را از دیدگاه اسلام بتواند حل کند.
مسئله اصلی انقلاب ما، حیات ما، زندگی ما و سعادت آخرت ما این است که این مسئله برای ما حل شود که آیا ما میخواهیم دین را فقط در مسجد و حسینیه اجرا کنیم یا نه، در شهربانی، نیروی انتظامی، ارتش، دادگستری، مجلس شورای اسلامی و کاخ ریاست جمهوری هم دین باید اجرا شود؟! اگر دین هست پس حکم ولیفقیه باید اطاعت شود؛ اما چون این مسئله را حل نکردهایم، شرایطش که پیش میآید میگوییم حالا اختلافنظر است، سلیقهها فرق میکند، سلیقه او یک چیزی است، سلیقه این یک چیز دیگری است. ما کدام سلیقه را قبول کنیم؟! حالا چه فرق میکند، بالاخره اختلافنظر هست دیگر! به این رأی بدهیم یا به آن؟! چه فرق میکند؟! همه اینها خوب هستند، آدم باید نسبت به همه محبت داشته باشد! وظیفه من چیست؟! تو نمازت را بخوان! برو آنجا حمد و سوره خودت را خوب یاد بگیر! مدّ وَلَا الضَّالِّینَ را خوب یاد بگیر! آن وظیفه تو است. حالا چه کسی رئیسجمهور میشود؟! به تو چه! آمریکا چه گفته؟! هرچه میخواهد بگوید، دیگر دنیا اینها را هم دارد. دین یعنی همان مدّ وَلَا الضَّالِّینَ و سینه زدن و گریه کردن اما اطاعت از ولیفقیه در اینجاوآنجا ربطی به دین ندارد؛ اصلاً چه کسی گفته؟! ولیفقیه چهکاره است؟! این خطری است که آینده انقلاب و اسلام را، در جهان تهدید میکند.
امروز تنها کشوری که خودش را مقید میداند که احکام اسلام را عمل کند ایران است. شما کجای دیگر را سراغ دارید؟ میبینید که عربستان سعودی چقدر اسلام را رعایت میکند! اگر اسلام در ایران شکست بخورد دیگر در کجا به اسلام عمل میشود؟! این مسئولیتی است که گردن من و شماست. ما صدها هزار شهید دادیم تا این نظام برقرار شد. حالا ما مسئول آن هستیم که این دستاورد را حفظ کنیم. تو دیگر نمیخواهد بروی شهید بشوی اما آن را که شهدا به دست تو دادهاند را نگهدار. اگر کوتاهی کنی، به صدها هزار شهید خیانت کردی! نه به یک نفر، نه به یک بقّال سر محل؛ به بهترین عزیزانی که زیر این آسمان، مثل خورشید میدرخشیدند و هنوز نور آنهاست که ما داریم به برکت نور آنها پا میکشیم و در دنیا عزت و استقلالی داریم. البته اگر قدر آن را بدانیم و آن را بهآسانی از دست ندهیم!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
روح امام راحل و شهدا و گذشتگان ما را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!
همه خدمتگزاران اسلام را یاری بفرما!
کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه بر علیه اسلام کار میکنند آنها را اگر قابل هدایت هستند، هدایت وگرنه آنها را مخذول و منکوب بفرما!
شرّشان را به خودشان برگردان!
در ظهور ولی عصرارواحنافداه تعجیل بفرما!
عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما!
وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین
[1]. نهجالبلاغه، خ 226.
[2]. ملک، 2.
[3]. انبیاء، 35.
[4]. روم، 41.
[5]. بقره، 96.
[6]. الکافی، ج 1، ص 67.
[7]. إسراء، 35.