بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تشریففرمایی آقایان را خوشامد عرض میکنم. زیارت عزیزان از نزدیک برای بنده سعادتی است، انشاءالله مشمول دعایشان هم باشیم.
اجمالاً آنچه به ذهن قاصر بنده میرسد این است که ما یکوقت به انقلاب با این دید نگاه میکنیم که یک پدیدهای است که در طول تاریخ کشور ما یکبار اتفاق افتاده و در اوایل چندان امیدی هم به پیروزی آن نداشتیم و بالاخره چهل سال عمر کرد و الحمدلله خدا چهل سال مهلت داد و کارهایی انجام شد و مثل سایر پدیدههای اجتماعی نوبت این هم تمام میشود. به قول جامعه شناسان، هر پدیده اجتماعی هم یک عمری دارد. این هم دیگر عمرش را کرده و چهل سالش شده و باید منتظر بود که شرایط بعدی چه پیش میآید و چه کار باید کرد.
ولی یکوقت است که ما به این پدیده بهعنوان شکوفایی یک دورانی از دورانی که به دست پیغمبر اسلامصلیاللهعلیهوآله شروع شده و تا زمان ظهور ولی عصرعجلاللهفرجهالشریف و بعد از آن هم ادامه دارد نگاه میکنیم و این یک حلقهای از این سلسله است و عمر محدودی ندارد و عمرش تا آخر این روزگار پیش خدا معلوم است و ما باید حساب کنیم که چه ارتباطی با گذشته دارد، از گذشته آن چه استفادهای میکنیم و چه مقدمهای باید برای آینده آن فراهم کنیم.
این دو دیدگاه خیلی فرق دارد؛ اولی یک دیدگاه سیاسی است، مثل همه حرکتهای سیاسیای که در هر کشوری واقع میشود و یک کسی کودتایی میکند یا یک تحول فکری پیدا میشود و یک حزبی غالب میشود و یا یک ایدئولوژیای حاکم میشود، بعد هم بالاخره ده، بیست سال دیگر عوض میشود. همه میدانند که همین است. حالا ما هم که میگوییم برای اینکه عمر آن را یک مقدار بیشتر کنیم، یک شبکه و یک رفتوآمد و تشکیلاتی درست کنیم ولی افق فکر ما همین است که یک مرزی دارد و خیلی طولانی که فکر کنیم ده سال دیگر ادامه پیدا میکند. این دیدگاه خیلی فرق دارد با آن دیدی که ما این را یک حلقه از یک جریان چند هزار ساله که نمیدانیم پایان آن چه زمانی است بدانیم؛ ولی بههرحال نقش ما باید بهگونهای باشد که حد خاصی را نمیشود برای آن تعیین کرد، إلی أن یشاء الله؛ اولاً ما باید دید خودمان را تعیین کنیم که ما با چه نگاهی میخواهیم به این قضیه نگاه کنیم؛ انشاءالله به شکل دوم باشد و تنها یک نگاه سیاسی و غلبه سیاسی بر رقیبان نباشد.
نکته دوم این است که ما اگر یک مطالعهای روی تاریخ این انقلابمان بکنیم، تاریخ چهلساله پیروزی یا پنجاهوپنج، شش ساله نهضت حضرت امامرضواناللهعلیه، حدس من این است که مهمترین عاملی که باعث شروع این نهضت و بعد هم باعث پیروزی انقلاب شد عامل فرهنگی بود. امام بود و فکر امام و اندیشه امام و ایمان امام و عشق امام به اسلام، وگرنه مردم ما نه آنچنان ثروت کلانی داشتند و نه معلومات نظامی و انتظامیای داشتند. در عرصه تجارت، صنعت، نظامی و امنیتی هم ما هیچی نداشتیم. اگر چیزهایی هم بود همه زیر نظر آمریکا بود. حالا تعبیر خوبی نیست ولی در حقیقت ما یک بردهای دست آمریکا بودیم! اگر دستور میداد به راست، باید به راست میرفتیم و اگر دستور میداد به چپ، باید به چپ میرفتیم!
من بارها عرض کردهام که پیش از انقلاب، در عمان یک شورش به نام خلق ظفار برپا شده بود. آمریکا به شاه ایران دستور داد که شما باید از ایران به آنجا سرباز بفرستی و بروی شورش آنجا را بخوابانی! کسی نبود که بگوید آخر به ما چه؟! عمان یک کشور عربی است و ما اینجا هستیم، آخر به ما چه که برویم شورش آنجا را بخوابانیم؟! اگر هم کسی چیزی میگفت میگفتند دستور است! ما به شما سلاح میفروشیم، شما هم باید به دستورات ما عمل کنید! تازه سلاحی هم که میفروشند، به چند برابر به ما بفروشند، پول نفت ما را مفت ببرند، تازه دستور هم میدهند که برو یک جای دیگر بجنگ، سربازهای شما بروند آنجا کشته شوند برای اینکه منافع ما تأمین شود! این وضع ما بود.
عامل عمدهای که باعث این شد که این ورق، عوض شود عامل فرهنگی بود؛ دین، خدا، عزت اسلامی و این حرفها بود وگرنه آن مردمی که آن زمان تربیت شده بودند، چه در دانشگاهها و چه در جاهای دیگر، عُرضه این کارها را نداشتند. هر جا صحبتی از ایمان و خدا و سیدالشهدا و فداکاری و این حرفها بود حرکتی شروع میشد وگرنه همه دنبال شکمشان بودند، تربیتشده فرهنگ آمریکایی بودند؛ اما بعد چه شد؟ این عامل، عامل پیروزی انقلاب ما شد. بعد در تمام جبهههای مختلف، جبهه علمی، تکنولوژی، صنعتی، سیاسی و بینالمللی پیشرفت کردیم، پیشرفتی که خوشبینترین افراد تا این حدش را پیشبینی نمیکردند. آنهایی هم که خیلی خوشبین بودند یک مقدارش را پیشبینی میکردند اما اینکه بهگونهای شود که الآن آمریکا احساس کند که رقیب او در عالم، ایران است و اینکه سخنرانیها و بحثهای سیاسی و مقالات آمریکا عمدتاً محورش ایران باشد این را دیگر پیشبینی نمیکردند. چه شد که این برده، اینگونه شد؟!
در قسمت صنایع و بهخصوص صنایع نظامی و در مسائل دیگر هم پیشرفتهایی کردیم که الحمدلله همه دنیا میدانند و باید خدا را شکر کنیم؛ عزتی که در منطقه پیدا کردیم، نفوذی که در کشورهای اسلامی پیدا کردیم و اینکه برای خیلی از حرکتها الگو شدیم و دیگران از ما یاد گرفتند. یکی از ثمرات این انقلاب، حزبالله لبنان بود؛ دو تا طلبه در جنگ علیه صدام به اینجا آمده بودند. امامرضواناللهعلیه به آنها فرمودند بروید در لبنان کار را شروع کنید؛ مرحوم آقای سید عباس موسوی بود و آقای سید حسن نصرالله. اینها برگشتند و به بعلبک رفتند و آنجا حرکت خودشان را برای امروز شروع کردند. این یکی از ثمرات کوچک این انقلاب بود.
ما در همه این جبههها پیشرفت کردهایم؛ اما در جبهه فرهنگی چه طور؟! حالا یکوقت که نمیخواهیم به روی خودمان بیاوریم میگوییم نه، الحمدلله کتابها، بحثهای دینی و سخنرانیها فراوان است؛ اما وقتی به دلهایمان، مخصوصاً دلهای مسئولان و فرهیختگان و دستاندرکاران انقلاب رجوع میکنیم میبینیم خیلی توخالی است! کسانی که باید یک معدن و یک انرژی انباشتهای از ایمان و معرفت و عشق و ارادت به حقیقت و اسلام باشند اصلاً این خیلی در آنها کمرنگ است. شاید بسیاری از عوام ما ایمانشان به اسلام و دین، از ایمان مسئولان ما بیشتر باشد. خوبهایمان هم آنجایی که واقعاً بخواهند خدمت کنند از فلان حزب آمریکا یا فلان حزب آلمان یا فرانسه الگو میگیرند. معتقد هستند که علم آن است، راه پیشرفت همین است، باید برویم یاد بگیریم و اینجا بیایم، برویم دکترایمان را آنجا بگیریم و بیاییم اینجا اعمال کنیم. آنهایی هم که نفوذی باشند و اصلاً ایمانی نداشته باشند که نشسته پاک هستند.
ما باید اعتراف کنیم که در زادگاه فرهنگ اسلامی، ازنظر فرهنگی ضعیف هستیم، چه رسد در دایرههای دور از مرکز! همه چیز را آدم نباید گفت، گفتن آن هم لزومی ندارد اما یک اشارهای میکنم؛ ما هنوز در مرکز دایره فرهنگمان، بحث سر این است که اصلاً ولایت فقیه چه صیغهای است؟! ما در اسلام و در فقه اسلامی چیزی به اسم حکومت هم داریم؟! قضا داریم اما حکومت نداریم. در مرکز فرهنگ اسلامی ما! در دوایر دور از مرکز که بحث سر این است که بالاخره امام از یک جریانی بُل گرفت و یک کاری کرد و حالا تا چه زمانی بشود ادامه پیدا کند و سر این سفره باید با هم سبیلی چرب کنیم!
با اینکه امام از همان روزهای اول به مسئله فرهنگ اهتمام داشت و دانشگاهها هم که مدتی تعطیل شد به خاطر این بود که فرهنگ دانشگاهها عوض شود ولی بالاخره شرایط آنگونه که بایدوشاید فراهم نشد و ضرورتی بود که دانشگاهها شروع به فعالیت کنند و دیگر آن حرکت از سرعت افتاد.
اگر امروز شما بیانیه گام دوم را دقت بفرمایید میبینید که روح اصلی آن، مسئله فرهنگی است. منتها در این شرایط گرانی و سختیهای مادی و اقتصادی و این حرفها، اگر فقط روی مسائل فرهنگی تکیه کنند جامعه آمادگی پذیرش آن را ندارد؛ ولی ایشان با کمال استادی، این روح را در این بیانیه گنجانیدهاند. کسی که وارد باشد میفهمد که از سرتاپای این بیانیه، محور و روح قضیه چیست.
بههرحال ما اگر جبهه فرهنگی تشکیل میدهیم خودمان باید توجه داشته باشیم به اینکه اولاً ما چه ضعف فرهنگیای داریم و نسل آینده ما چقدر از ما هم عقبتر خواهند بود. ما امامرضواناللهعلیه را بالای سر خودمان داشتیم، کسی که کلام او آخرین حرف و فصلالخطاب بود. وقتی میخواستند یک باب فرهنگی را باز کنند یک تیتر از کلام امام را میگرفتند و این دیگر بلاتشبیه وحی مُنزَل بود؛ ولی جوانهای حالا که آن زمان را ندیدهاند، جبهه ندیدهاند، سختیهای جنگ را ندیدهاند، تخریبها، ویرانیها و بمبارانها را ندیدهاند.
بچههای چهار، پنج ساله تا نیمههای شب شروع میکنند به انس گرفتن با موبایل، چه بازیهای آن و بعدش هم فیلمهای آن. تنهایی در اتاق یا در رختخوابشان. حتی با پدر و مادرشان انسی نمیگیرند. ارتباطشان تنها در حدی است که سر سفره یک چیزی بخورند. گاهی هم یک چیزی باید برای آنها ببرند. چیزی که در اینها پخش میشود، با صدها رسانههای مجازی که در دسترس قرار گرفته و در اینترنت در اختیار اینها هست، بالاخره هدفگیری همه آنها تضعیف دین و ایمان است به صورتهای مختلف ماهرانهای که از اصول روانشناسی هم یاد گرفتهاند و صدها سال هم در دوران استعمار کشورهای مختلف آنها را تجربه کردهاند، دارند کار میکنند و اگر از هرچه ناامید شده باشند از این ناامید نشدهاند و بلکه دیگر همه امیدهایشان در این متمرکز شده است. اگر از تحریمها هم ناامید شده باشند اما از اینکه در نسل جوان ما اثر بگذارند و ایمان آنها را ضعیف کنند از این ناامید نشدهاند و با تمام قدرت مشغول هستند. البته در قشرهای دیگر هم بیکار ننشستهاند.
هنوز هم در دانشگاههای ما بعضی از اساتید رسماً سر کلاس درس یک حرفهایی میزنند و حتی گاهی کسانی که آدم هیچ انتظاری از آنها ندارد یک حرفهای عجیبوغریبی میزنند که اصلاً دین چه کار به مسائل دنیا دارد؟! دین رابطه با خدا است، نماز و عبادت است، آخرش هم عزاداری سیدالشهدا است و بعد هم به بهشت برویم. حکومت یک مهارتی است و علومی دارد و باید بروند علوم خودش را یاد بگیرند. باید تجربه عملی و مهارت داشته باشند تا بتوانند کشور را اداره کنند. نماز و روزه که کشور را اداره نمیکند! این علومش کجاست؟! در قرآن است؟! نه، قرآن همین است که وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ،[1] ما باید برویم در کشورهای خارجی دکترا بگیریم و روشهای دیگران را یاد بگیریم و بیاییم اینجا اِعمال کنیم. تازه منت هم سر شما داریم که داریم کشور را برای شما اداره میکنیم تا شما بروید به دین خودتان عمل کنید وگرنه اینها علوم است، هرکدام از اینها دهها رشته خاص علومی است که باید آموخت و زحمت کشید و روی آن کار کرد. یکی از اینها همین امور نظامی است که میبینید. آیا شما این را از قرآن یاد گرفتهاید؟! چیزهای دیگر هم همینطور. کشورداری هم یک علمی است، باید بروند یاد بگیرند. قرآن میگوید إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ،[2] این را هم همه میدانند اما اینکه چگونه باید حکومت کنند، دین کاری به اینها ندارد.
برخی خواص ما اینها در ذهنشان هست. اگر نمیگویند، به خاطر این است که جرأت نمیکنند وگرنه گوشه و کنار در حرفهایشان معلوم میشود که ته دل آنها چیست؛ اینکه وظیفه ما این است که اقتصاد و امنیت مردم را تأمین کنیم، آنهای دیگر کار حوزه است، این یعنی همین، یعنی سکولاریسم؛ یعنی حوزه برای دین است، کشورداری برای ماست؛ نه شما دخالت کنید و نه ما کاری به شما داریم؛ ما نمیگوییم نماز بخوانید یا نخوانید، شما هم کارتان به این کارها نباشد، هرجایی هم که دخالت کنید خراب میکنید!
سر قضیه شروع مذاکره با آمریکا و اروپا منتظر بودند که مقام معظم رهبری بگویند نکنید، فردا بگویند ببینید، این سرش نمیشود، هر بلایی هم که سرتان آمد برای همین بود! ایشان هم با آن فراست خدادادی گفتند مذاکره کنید اما در این چارچوب، رعایت این اصول را بکنید؛ و به این وسیله، حربه را از دستشان گرفتند و به آنها هم گفتند که ما هیچ امیدی به این مذاکرات نداریم و اینها قابل اعتماد نیستند. این هم پیشبینی میشد. بعد از شش، هفت سال ناچار هستند اعتراف کنند، هرچند بعضیها باز هم نمیخواهند! چون این هم اگر از دستشان برود چیز دیگری ندارند. اینها واقعیات جامعه ماست.
ما اگر بخواهیم جبهه فرهنگی درست کنیم باید چه کار کنیم؟ اولین مشکلی که با آن مواجه میشویم این است که اصلاً فرهنگ یعنی چه؟ ما بچه که بودیم و مدرسه میرفتیم روی تابلوی مدرسه ما نوشته بود وزارت فرهنگ، دبستان سعدی. آن زمان وزارت فرهنگ بود و آموزش و تربیت و همه اینها زیرمجموعه فرهنگ بود؛ اما در زمان پهلوی دوم، فرهنگ با هنر رفیق شد و وزارت فرهنگ و هنر تشکیل شد. آن فرهنگ چیست؟ موسیقی و رقص و رقص ملی و ...؛ اینها فرهنگ شد. اینها فرهنگ ملی ماست. از اینجا بود که هنر با فرهنگ جفت شد. بعد اسم آن آموزشوپرورش شد و فرهنگ حذف شد.
آن میراث، الآن هم هنوز کمیابیش محفوظ است. امام که میگفت فرهنگ، یک چیزی منظورش بود، ما که میگوییم فرهنگ یعنی همان فرهنگی که زمان شاه بود، فرهنگ و هنر دیگر؛ آدابورسوم و همین آداب ملی که آدم باید استقلال خودش را حفظ کند، ناسیونالیسم را رعایت کند، بالاخره این است. از فرهنگ، انتظار اینکه استدلال منطقی و برهانی باشد نیست. مردم دوست دارند اینگونه باشد، این فرهنگ میشود و اصلاً یک مقولهای است غیر از مقوله علم و شناخت و حقیقت و این حرفها. این اول کار. شما چه چیزی را انتخاب میکنید؟ اینکه خودتان را میخواهید معرفی کنید که ما میخواهیم کار فرهنگی کنیم این یعنی چه؟
حالا به فرض که از این هم گذشتیم و آن معنیای که مراد امام بود ما هم انشاءالله همان را دوست داریم و میپذیریم. حالا میخواهیم عمل کنیم؛ از کجا شروع کنیم و به کجا برسیم؟ لوازم این کار چیست؟ اگر آن فرهنگی بود که مرادف با هنر یا رفیق هنر بود، از دنیا میتوانستیم یاد بگیریم اما اگر فرهنگ اسلامی است که ریشه آن ایمان و اعتقاد به خدا و ابدیت انسان و این حرفهاست از کجای دنیا بگیریم؟
همینجا میخواهم عرض کنم که یکی از علل اینکه ما نتوانستیم در فرهنگ، پیشرفت کنیم این است که سایر ساحتها الگو داشت؛ انقلاب سوسیالیستی شوروی بود، مارکسیستی در چین بود، چیزهای دیگر در کشورهای دیگر بود، اینها الگوهایی بود. در آن کشورها انقلاب شده بود و میتوانستیم برویم آن که متناسبتر با ما است را انتخاب کنیم؛ اما فرهنگ اسلامی کجا بود؟ یک فرهنگ تکفیری وهابیت هست که در زادگاه اسلام است که مایه مسخره همه دنیاست و نه خدا این را میپسندد، نه پیغمبر و نه هیچ انسان عاقلی، این برای ما الگو باشد؟! پس از کجا الگو بگیریم؟! الگویش را باید خودمان بسازیم. این یکی از مشکلات کار ما بود.
در هر بخش دیگری میتوانستیم بگوییم که این الگو را از اینجا میگیریم. اقلاً در بعضی جاها از کره شمالی میتوانستیم بگیریم. یک جای دیگری هم بود که این کار را میکردند. یا همکاری میکردیم، یا الگو میگرفتیم و یا قرارداد مخفیانه میبستیم! این کارها را میکردیم و کردیم و شد؛ اما اینها را از کجا الگو بگیریم و از چه کسی کمک بگیریم؟! آنوقت بدتر از آن این است که خود ما هم نمیدانیم که میخواهیم چه کنیم. حالا اگر از جای دیگر الگو نمیگرفتیم اقلاً خودمان یک هدف و یک استراتژی روشنی داشتیم خوب بود ولی بین خودمان هم اختلاف هست. یک مفاهیم مبهمی مطرح شده که تفسیر روشنی از آن نداریم، چه برسد به اینکه راهبرد آن را بدانیم، بعد هم تاکتیکها و روشهای عملی و برنامههای اجرایی آن را طرحریزی کنیم.
الحمدلله به برکت رهنمودهای امام حرکتهایی در این جهت شروع شده است. جامعه ما الآن با جامعه قبل از انقلاب ازلحاظ آشنایی با فرهنگ اسلامی بسیار متفاوت است اما تا آنکه باید باشد خیلی فاصله دارد. هنوز ابهام در این چیزها خیلی زیاد است. آن هم با وجود گروههای قدرتمندی که آن معانی غلط در دستشان هست و حمایت میکنند و با آن بازی میکنند. میگویند امام گفته فرهنگ، بله، بله، فرهنگ، امام فرمودند؛ اما فرهنگ چیست؟ ضد فرهنگی را که امام گفته آن را ترویج میکنند به اسم فرهنگ!
ما مفهوم روشنی از فرهنگ نداریم که چیست تا بگوییم چون امام فرمود حالا باید این کار را بکنند، چه رسد به اینکه اصولش تعیین شده باشد، راهبردهای آن تعیین شده باشد، بر اساس آنها متناسب با شرایط زمان و مکان بشود برنامهریزی اجرایی کرد؛ و حال اینکه خیلی جاها در یک شهر، دو گروه متدین انقلابی سر مسائل فرهنگی با هم اختلاف دارند! حالا ما چگونه میخواهیم جبهه فرهنگی تشکیل بدهیم؟!
تا دیر نشده باید جهاد کرد و آن مسائل مبنایی را روشن کرد. اگر چندی دیگر هم در این زمینه تنبلی کنیم معلوم نیست که دیگر قابل جبران باشد؛ نسل جدیدی که با این اینترنت سر کار میآید دیگر معلوم نیست باوری نسبت به اسلام و انقلاب داشته باشد؛ بخواهیم یا نخواهیم، این است دیگر، بچه با همینها بزرگ میشود. در این چند وقت من این را چند بار تکرار کردهام به خاطر اینکه عینیت داشته باشد. ما یک بخشی داریم که سؤالات کتبی را برای ما میفرستند و جواب میدهیم. معمولاً از لحن کلام و نوشتن این سؤالات معلوم میشود که سؤالکننده از چه تیپی است. یک آقایی که لحن کلام و ادبیات او نشان میداد که تحصیلکرده است نوشته بود که من یک کارهایی را میدانم خوب است سعی میکنم خوب انجام بدهم، یک کارهایی را هم که میدانم بد است انجام نمیدهم اما دیگر کاری ندارم به این که خدایی هست یا نیست، قیامتی هست یا نیست؛ خدا به من چه کار دارد؟! میخواهد من را به جهنم ببرد که چه بشود؟! این صحبتها مال همین سال گذشته بود. در سال 1332 هم که من در تهران بودم، در یک گفتگویی که بین دو نفر داشتیم، یادم نمیرود که یکی میگفت آدم باید سعی کند دیندار باشد، چنین و چنان باشد تا جامعه اصلاح شود. حرفهای این که تمام شد طرف مقابل گفت من عقیدهام این است که آدم باید آدم خوبی باشد، حالا میخواهد دین داشته باشد یا نداشته باشد، خوب بودن غیر از دینداری است، دینداری یعنی نماز بخوان، ذکر بگو، آدم خوبی باش، به مردم کمک کن، حرف راست بزن، کار خودت را درست انجام بده! این یعنی دینداری. من یادم است که سال 1332 دو نفر با هم بحث میکردند و من هم شاهد حرفهایشان بودم. امروز میبینم که این آقای تحصیلکرده دارد همان حرف را میزند که من کارهای خوب میکنم، کار ندارم که خدا هست یا نیست، میخواهد باشد میخواهد نباشد، من که با او دشمنی ندارم، چرا من را به جهنم میبرد؟! حالا دائم ما اصرار کنیم که بیایید خدا را قبول کنید. او میگوید کار خوب بکن، حالا من در دلم بگویم خدا هست یا نیست، حالا این چطور میشود؟
این فکر دارد ترویج میشود. با فیلمها، با نمایشها و بازیهای بچهگانه این فکر را ترویج میکنند. نسل آینده ما چنین نسلی خواهند بود، آنوقت ما دائم به سر بزنیم که ما چه کار کردیم؟! چهل سال فرصت داشتیم و کار اساسی نکردیم! جواب خدا را چه بدهیم؟! چهل سال مدت کمی نبود؛ مثل امامی بالای سر ما بود، بعد از ایشان هم مقام معظم رهبری سی سال سکّان دار این انقلاب بود؛ اما به او مجالی ندادیم. اگر یکوقت هم یک چیزی گفت از این گوش شنیدیم و از آن گوش درکردیم!
آنچه نظر بنده اقتضاء میکند این است که ما خودمان باید ریشه را خوب بشناسیم که چه مطالبی اساس فرهنگ اسلامی است. بعد این ریشه چه تنهای را به بار میآورد و چه شاخههای اصلیای را به وجود میآورد، تا برسد به شاخههای فرعی و برگ آن. اگر من فقط توجه کنم که این شاخه را بگیریم، این شاخهای که برگهایش زرد شده را چه کار کنیم؟! حالا گیرم یک مقدار، آن را آبیاری هم کنیم و چند تا برگ سبز هم دربیاورد ولی این درخت اصلاحبشو نیست. ریشه این درخت انقلاب، فرهنگ آن است، عقاید آن است، باورها و ارزشهاست. این اساس فرهنگ است. چه کار کنیم که نسل آینده ما به باورهای صحیح معتقد شوند و ارزشها را محور رفتارشان قرار بدهند؟! چقدر در این زمینه کار کردهایم و چقدر موفق بودهایم؟!
شاید اگر این جنگ هشت ساله نبود و این کسانی که وارد میدان شهادت شدند و سخاوتمندانه فداکاری کردند نبودند این روحیه تعلق به ماوراء طبیعت و معنویت، در جامعه ما باقی نمانده بود. این را که داریم مدیون همین خون شهداست و اگر از راه دیگری، از راه معقول سادهتری اقدام نکنیم شاید باز هم حکمت خدا اقتضاء کند و یک جنگ دیگری پیش بیاید تا دوباره از نو یک روحی در آن دمیده شود. ما چه میدانیم؟! اگر آن جنگ نبود، آن نوجوان سیزدهساله پیدا میشد؟! آنها هم مثل سایر بچهها در کوچه بازی میکردند. آیا این شهدا پیدا میشدند که هرکدام از اینها از اول نوجوانیشان التماس کنند که دعا کنید که ما شهید شویم؟!
بنده خودم در مسافرتها بارها به بچههای چهارده، پانزده ساله برخورد کردهام که خصوصی آمدهاند و گفتهاند که آقا! ما یک صحبت خصوصی با شما داریم. رفتم تنها صحبت کردند و گفتند دعا کنید که من شهید بشوم! بچه سیزده چهارده ساله! ما چقدر برای این فرهنگ کار کردهایم؟! اینها کار خدایی بود. جبهه پیش آمد و امام این جنگ را چنان مدیریت کرد که چنین گلهایی رویید و پرورش پیدا کرد وگرنه اگر به این کارهای سیاسی و کارهای فرهنگی ما بود چیزی از آن درنمیآمد.
اول خودمان باور کنیم که این ریشه است. بعد در باورها و ارزشهای خودمان اگر جایی از آن کمبودی دارد ترمیم کنیم. بعد هم راهش را پیدا کنیم که چگونه اینها را به جامعه منتقل کنیم. البته زمینههایی برای این کار هست، یک مقدار باید با اخلاص بیشتر، با کسانی که آدم انتظار دارد بتواند کمکشان کند همفکری کند. انشاءالله به کمک الهی و با توسل به وجود مقدس ولی عصرارواحنافداه ما بتوانیم این مرحله را با سرعت و با موفقیت بگذرانیم که درواقع روح بیانیه گام دوم است.
امیدوارم خدا انشاءالله بر توفیقات شما بیفزاید و شما را از ذخیرههای آینده انقلاب قرار دهد.