بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
خداوند متعال را شکر میکنم که ادامه حیات و توفیقی لطف فرمود که امروز در جمع نورانی شما عزیزان حضور پیدا کنم و از برکات انفاس و دلهای پاک و نورانی شما بهرهمند شوم. از خداوند متعال عاجزانه درخواست میکنیم که امثال شما را برای اسلام و انقلاب اسلامی، ذخیره ارزشمندی قرار دهد و بر توفیقاتتان بیفزاید تا بتوانید بهترین خدمات را به اسلام و مسلمین ارائه دهید و رفتارتان موجب رضایت خاطر حضرت ولی عصرارواحنافداه و جانشین شایستهشان، مقام معظم رهبری، باشد.
اجمالاً در میان حدود شش میلیارد انسانی که روی این کره زمین زندگی میکنند درصد نسبتاً کمی به مذهب حق راه یافتهاند و از آن استفاده کردهاند؛ جمعیت شیعیان نسبت به کل انسانهای روی زمین درصد خیلی زیادی نیست. البته بنده آمار دقیقی ندارم اما اجمالاً میدانم که درصد خیلی زیادی نیست یعنی اکثریت نیست و اقلیت محدودی است.
در بین این جمعیت شیعیانی که در روی زمین هستند کسانی که توفیق پیدا کرده باشند با معارف اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين از نزدیک آشنا شوند، درسش را بخوانند، کلماتشان را یاد بگیرند و از آن استفاده کنند، از سیره و از روش و منش آنها اقتباس کنند و خودشان را بر اساس آنها بسازند درصد بسیار کمتری هستند. البته ما از باطن اشخاص خبر نداریم و نمیدانیم چند درصد هستند اما تجربهها نشان میدهد که درصد آنها خیلی زیاد نیست کما اینکه به حسب ظاهر هم میشود حدس زد که مثلاً کسانی که موفق شده باشند چند سال علوم دینی اسلامی را بر اساس مکتب اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين بیاموزند نسبت به کل دانشجویان روی زمین خیلی زیاد نیستند. این را عرض میکنم برای اینکه ما قدر این نعمت خدا را بدانیم که خداوند متعال در میان شش میلیارد یا بیشتر انسان روی زمین، تعداد نسبتاً کمی را به آنچه ما موفق شدهایم موفق داشته است؛ بنابراین این نعمت را خیلی باید قدردانی کنیم و سعی کنیم از لحظات عمرمان بیشتر استفاده کنیم، هم بهتر بیاموزیم و هم بیشتر بیاموزانیم.
الحمدلله علمای شیعه در طول حدود دوازده قرن، زحمات فراوانی کشیدهاند تا میراث اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين را بعد از قریب دوازده قرن به دست ما رساندهاند. خدا انشاءالله به همه آنها پاداشی در خور کرم خودش عنایت فرماید. کسانی هم در این راه به مقام شهادت رسیدند. خوشبختانه یکی از کتابهای درسی همه ما طلبهها، کتابی است که متن و شرحش را دو تا شهید نوشتهاند؛ متن کتاب شرح لمعه را شهید اول و شرحش را شهید ثانی نوشتهاند. این کتابی است که تقریباً در همه حوزههای علمیه ما تدریس میشود. این خیلی افتخار است. نمیدانم در عالم چنین موقعیتی وجود دارد که چند صد سال یک کتاب درسی در حوزهها تدریس شود که متنش را یک شهید و شرحش را یک شهید دیگر نوشته باشد؟! باز خدا را به حق عزیزانش و به حق خونهای شهدا قسم میدهیم که به همه این بزرگواران، مخصوصاً این دو شهید بزرگوار که حق بزرگی بر روحانیت دارند، از بهترین پاداشهایی که لایق کرم الهی است مرحمت بفرماید؛ ولی این معنایش این نیست که آنچه امروز ما عمل میکنیم، ازلحاظ کمیت و کیفیت بهترین مطلق است یعنی بهگونهای است که دیگر از این بهتر نمیشود. ظاهراً اینگونه توقعی هم نمیشود داشت چون انسان هر قدر هم رشد کرده باشد کم یابیش گوشههایی از ضعف و نقص و اشتباه، در فکر، در عمل و در امکانات وجود دارد.
به عنوان نمونه در دوران بیش از نیم قرن حکومت پهلویها شرایطی برای روحانیت پیش آمد که خیلیها دیگر امیدی برای احیای روحانیت شیعه نداشتند؛ مدارس شیعه بهکلی تعطیل شده بود. من یادم است بچه که بودم، در شهر ما مدارس متعدد بزرگی بود که حجرههایش انبار اجناس و کالاهای بازاریها شده بود. اصلاً طلبهای وجود نداشت. حتی بعضی از حجرههایش را فقرا گرفته بودند و در آن زندگی میکردند. یادم است که یک درویشی بود که در کوچه راه میافتاد و میخواند و خانهاش در یکی از حجرههای مدرسه خان یزد بود. کسان دیگری هم بودند که کاسب بودند و اصلاً اهل علم هم نبودند ولی اتاقهای آنجا را گرفته بودند و در آن زندگی میکردند. کتابهای درسی روحانیت اصلاً در بازار پیدا نمیشد. شرایطی که شما هم کم یابیش شنیدهاید اما شنیدن کِی بود مانند دیدن!
خداوند متعال عنایت فرمود و ورق را برگرداند و روحانیت شیعه باز عزتی پیدا کرد و حوزهها رونقی پیدا کردند، چیزهایی که خوشبینترین افراد انتظارش را نداشتند؛ و بالاخره در زمان ما نهضت حضرت امامرضواناللهعلیه انجام گرفت که در تاریخ اسلام، خیلی بهسختی میشود نظیرش را ازلحاظ وسعت، ازلحاظ عمق، ازلحاظ برکات مادی و معنوی و ازلحاظ عزتی که نصیب روحانیت و شیعه و کل مسلمانها شد پیدا کرد. اینها نعمتهای بیشماری است که خدا به ما عنایت فرموده و ما کم یابیش از میراث گذشتگان بهرهمند شدهایم.
اگر ما این سیر را مطالعه کنیم میبینیم که در مقاطعی از تاریخ روحانیت یک جهشهایی اتفاق افتاده که برای یک مدتی یک تحول بزرگی در تحصیل، در تبلیغ و یا در کیفیت تدریس پیدا شده است؛ مثلاً یکی از نقطههای عطف، پیدایش شیخ طوسیرضواناللهعلیه بود. یکی از نقطههای عطف در قریب عصر ما شیخ انصاریرضواناللهعلیه بود. یکی از نقطههای عطف هم در زمان ما، حضرت امامرضواناللهعلیه بود. چهبسا بعد از این هم روزی چشم باز کنیم و ببینیم باز یک نقطه عطف دیگری که تصورش را هیچ نمیکردیم پیدا شده است. انشاءالله آن نقطه عطف، ظهور خود حضرت ولی عصرارواحنافداه باشد.
بنابراین جا دارد که ما همواره درصدد باشیم بر تلاش و کوشش و جهاد و اجتهاد خودمان، ازلحاظ کمیت و کیفیت بیفزاییم. بسیاری از مسائل هست که هنوز جای تحقیق دارد و بزرگان ما علیرغم زحمات زیادی که کشیدهاند آخرش با الأقوی و الأحوط گذراندهاند. حضرت امامرضواناللهعلیه در منشور روحانیت، در وصیتنامهشان و در جاهای دیگر، به مسائل مستحدثهای که هنوز حل نشده است مکرراً اشاره فرمودهاند. پس ما هنوز حتی در فقه مسائلی داریم که باید روی آنها حلاجی و کار بیشتری شود.
در کنار مسائل فقهی، مسائل دیگری هم در علوم اسلامی ما هست که روی آنها هم کم کار شده و شاید روی بعضیهایش هم بسیار کم کار شده است. بههرحال دلایلی داشته ولی هر چه بوده این کمبودها کم یابیش در گوشههایی از برنامههای حوزه، هم برنامههای تحصیلی، هم برنامههای عملی و هم برنامههای تبلیغی وجود دارد که انشاءالله خدا کسانی را برانگیزاند و به آنها توفیق دهد که بعضی از این کمبودها را رفع کنند و این خلأها را پر کنند.
شاید یکی از نمونههای بارزش این باشد که امروز در سراسر دنیا زمینه برای ترویج اسلام و تشیع وجود دارد ولی قطعاً یکدهم آنچه نیاز است نیرو نداریم. یکی از دوستان ما که از همین خراسان هم هستند، آقای ربانی خراسانی هستند که شاید ایشان را بشناسید. ایشان بیش از پانزده، شانزده سال در آرژانتین بودهاند. ایشان از دوستان سابق ما هم هستند و در مؤسسه بودهاند. ایشان تعریف میکردند که در آرژانتین، مردم آنقدر علاقهمند بودند که از اسلام و تشیع آگاه شوند و زمینهای وجود نداشت که یک یهودی آمده بود کلاس اسلامشناسی باز کرده بود! خود آقای ربانی هستند و میتوانید از ایشان بپرسید. ایشان تعریف میکردند که یک یهودی آمده بود کلاس باز کرده بود، از مردم پول میگرفت و به آنها اسلام یاد میداد! اینقدر به مبلّغی که اسلام را برایشان معرفی کند دسترسی نداشتند.
بنده خودم آن جا رفتهام و سخنرانی هم کردهام. یک رادیوی تبلیغی هم آنجا بود که در روز افتتاحش شرکت کردهام و لذا خیلی دورادور حرف نمیزنم و حرفهایم بیاساس نیست ولی شاهد اصلیاش خود آقای ربانی هستند. ایشان در قم مجله ثقلین را به زبان اسپانیولی منتشر میکنند. خودشان و خانمشان که پانزده، شانزده سال آن جا بودهاند خوب به زبان اسپانیولی مسلط هستند. منظور این است که زمینه برای تبلیغ اسلام در دنیا بسیار فراوان است ولی ما نیروی کافی برای تبلیغ نداریم.
شما در اطرافتان و در محلهتان، بین دوستانتان و بین کسانی که میشناسید ببینید چند نفر هستند که یا رفتهاند و یا آمادگی دارند که به یِنگ دنیا بروند، مثلاً به استرالیا یا زلاندنو بروند و در آنجا ترویج اسلام کنند؟! بسیار کم کسانی پیدا میشوند ولی زمینهاش هست، زمینههایی که بنده خودم شخصاً نمونههای عینیاش را دیدهام و متأسفانه هنوز هم یک برنامهای برای اشباع این زمینهها وجود ندارد. خواستم اشارهای کنم که ما کارهای نکرده، زیاد داریم. اینگونه نیست که همه چیز روحانیت ما کامل باشد و دیگر جای افزودن نداشته باشد. هم در برنامه درسیمان جای کار هست و هم در چیزهای دیگر.
امروز به نظرم آمد در این جمع نورانی شما عزیزان یک موضوعی را به زبان عامیانه خودم مطرح کنم که فکر میکنم اگر دربارهاش دقت شود میتواند منشأ تفکر خوبی شود. از این جا شروع میکنم که فرض کنید یک نفر مثل بنده، مثلاً یک خانه ارثی داشتهام؛ مثلاً ارث پدرم بوده است. بعد این خانه را برای فروش گذاشتهام. به خیال خودم این خانه را در بازار به یک مبلغ نسبتاً خوبی هم فروختهام؛ مثلاً فرض کنید این خانه را یک میلیارد تومان فروختهام. خیلی هم خوشحالم که به قیمت خوبی فروختهام. بعد از چندی متوجه بشوم که اتفاقاً این خانه در یک جایی واقع شده بوده که فردا این کسی که این خانه را خریده، فرض کنید آن ملک را به یک بازارچهای، فروشگاهی، چیزی تبدیل کرده که صد میلیارد تومان میارزد. من نمیدانستم بناست اینگونه شود. به خیال خودم یک خانه خراب کلنگی بوده و فروختهام. اگر میدانستم که این خانه بناست فردا صد برابر قیمت داشته باشد هرگز به یک میلیارد نمیدادم. بعد هم دائماً دست روی دست میزنم که عجب اشتباهی کردم! کاش از اینوآن پرسیده بودم و بیشتر تحقیق کرده بودم و این بازار را از دست نمیدادم! یک میلیارد کجا و صد میلیارد کجا؟! ایوای! عجب خسارتی کردم! شاید کسانی باشد که اگر چنین اتفاقی برایشان بیفتد دق کنند و بمیرند. خیلی حرف است که انسان یک جنسی که قیمتش صد میلیارد بوده را به یکصدم قیمت بفروشد، آنهم به فاصله کوتاهی. این مثل قابلفهمی است؛ نیست؟!
در تعبیراتی که در قرآن کریم آمده است خداوند متعال در بسیاری از موارد میفرماید شما در حال خریدوفروش هستید، جنسهایی دارید، این جنسهایتان مشتریای دارد و شما به او میفروشید؛ مواظب باشید ارزان نفروشید! این خیلی حرف سادهای است و پیچیدگیای ندارد؛ مواظب باشید جنستان را ارزان نفروشید!
ما اگر دقت کنیم خداوند متعال جنسهایی را به ما داده است، البته برای خودمان نیست و خدا داده ولی بههرحال اختیارش را در دست ما گذاشته است. ما گاهی مِلک که میگوییم مِلک حقیقی است که فقط خالق نسبت به آن مالکیتی دارد، آن مِلک، مخصوص خداست؛ اما یک ملکهایی هست که به دیگران هم نسبت داده میشود و خود قرآن هم میفرماید. بالاخره چیزهایی که ما از راه زحمت به دست آوردهایم ملک ماست.
قرآن گاهی حتی بالاتر از این را هم به کار میبرد؛ در مورد داستان حضرت موسی دارد که إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي؛[1] میفرماید من فقط مالک خودم و برادرم، حضرت هارون، هستم؛ با این که ملکش به آن معنی که بخواهد او را بفروشد نبوده است چون او را مثلاً نخریده بوده و مالک برادرش هم نبوده که بتواند او را بفروشد. این یعنی او تابع من است، حرف من را گوش میکند، کأنه من اختیارش را دارم و اگر بگویم این کار را بکن قبول میکند. این را هم حتی مِلک میداند و تعبیر لَا أَمْلِكُ إِلَّا را به کار میبرد؛ لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي؛ أَمْلِكُ أَخِي به این معناست که من مالک برادرم هستم یعنی اگر حرف بزنم گوش میکند. منظورم این است که گاهی ملک در همین ملکهای اعتباری هم به کار میرود و کاربردش غلط نیست.
خدا خیلی چیزها را به ما داده و ما مالکش هستیم؛ اولاً مالک خودمان، بدنمان، چشممان، گوشمان، دستمان و پایمان هستیم. بعد مالک کسانی هستیم که در اختیارمان هستند، مثلاً بچههایمان - حالا این زمان که دیگر بچهها خیلی حرف پدر و مادر را گوش نمیکنند، یکوقتهایی بود و شاید گوشه و کنار خانههای قدیمی هم هنوز پیدا بشوند که به پدر و مادرها احترام میگذارند و حرفشان را گوش میدهند - و بالاخره مالک چیزهای دیگر هستیم؛ خانهای داریم، ملکی داریم، فرض کنید کسی خودرویی دارد، چیزی دارد، ملکش است دیگر و میتواند از آن استفاده کند.
اگر یکی از این ملکها را یک روزی به یک قیمتی بفروشیم و فردا متوجه شویم که بازارش صد برابر قیمت داشته و ما نمیدانستیم، چه قدر پشیمان میشویم؟! قرآن میفرماید مواظب باشید! شما دائماً میتوانید همین وضع را داشته باشید که جنسهایتان را ارزان بفروشید؛ مواظب باشید که این کار را نکنید!
هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ؛[2] میفرماید میخواهید یک تجارتی به شما یاد بدهم که خیلی فایده دارد؟! تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ.[3] یا در مورد جهاد میفرماید إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ؛[4] با خدا معامله و خریدوفروش کنید! جنس، جان، مال و کالای خودتان را به خدا بفروشید، خدا اینها را از شما میخرد. خدا در ازای آن چه میدهد؟ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ؛ قیمتش بهشت است. حالا بهشت یک کلمه با چهار حرف است و انسان درست نمیفهمد که بهشت یعنی چه. بهشت را جاهای دیگر تعریف کرده است و کم یابیش در آیات دیگر و در روایات آمده که بهشت یعنی چه. خیلی چیز خوبی است. خیلی خوب است. انشاءالله اگر ما را به آن جا ببرند در آن جا خیلی خوشحال هستیم. میفرماید ما اینها را از او میخریم و بهشت را به او میدهیم. همین جان و مالی که ممکن است فردا تصادف کنی و ماتَ و فاتَ و رَحِم الله، حداکثر چند تا شتر به او دیه بدهند و برود، میفرماید همین را میخریم و به شما بهشت میدهیم؛ مواظب باشید ارزان نفروشید!
ممکن است شیطان بیاید این جنس شما را بخرد و نهتنها سودی نبرید بلکه زیان هم بکنید؛ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛[5] میفرماید من یک ضرری را به شما نشان میدهم، آن ضرر این است که انسان خودش را ببازد. یکوقت انسان در یک معاملهای میبازد و مثلاً یک میلیون ضرر میکند. خب بعد امید دارد که برود جبران کند؛ یک میلیون که هیچ، انشاءالله صد میلیون گیرش بیاید. در این معامله ضرری کرد، درست است که خسران است اما قابل جبران است. اگر هم قابل جبران نباشد حالا چیزهای دیگری دارد و بالاخره قناعت میکند؛ اما اگر بنا شد ما خود هستیمان را ببازیم دیگر با چه چیزی میشود جبران کرد؟! خسارت برای کسانی است که خودشان و بستگانشان را میبازند و وقتی روز قیامت میشود میبینند همه چیز را باختهاند و هیچی در دستشان نیست؛ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. اینها خاسرین هستند. ما چه وقت میتوانیم طوری باشیم که خودمان را نبازیم؟ اگر ما بخواهیم جزو خاسرین نباشیم باید چه کار کنیم؟
انسان اگر بخواهد در یک معاملهای ضرر نکند چه کار باید بکند؟ لااقل باید نرخ بازار دستش باشد و بداند که این جنس چه قدر میارزد وگرنه جنس صد میلیاردی را به یک میلیارد میفروشد. اگر بخواهد این ضرر را نکند باید نرخ دستش باشد و بداند در بازار چه خبر است. پس ما اگر بخواهیم خودمان را نبازیم باید ببینیم خودمان چه قدر میارزیم.
ما دائماً در حال دادوستد هستیم. همین لحظهای که گذشت و بنده در خدمت شما بودم این از دستم رفت و دیگر این جا نیست. بعدش هم نفسهایی که در این جا و در حضور شما میکشم، یکییکی دارد از دستم میرود. این را به چه میفروشم؟ در مقابلش چه چیزی گیرم میآید؟ اگر بدانم این چه قیمتی دارد مواظب هستم در مقابل یک بهایی بفروشم که ضرر نکنم و این را به یک قیمتی بدهم، یک مشتریای پیدا کنم که به یک قیمتی بخرد که ضرر نکنم و یوم الحسرة پشیمان نشوم. پس برای اینکه ما ضرر نکنیم باید نرخ کالایمان را بدانیم.
اگر بخواهیم نرخ کالایی را بدانیم، مثلاً بخواهیم یک جنسی را در بازار قیمت کنیم، چه باید بگوییم؟ فرض بفرمایید میخواهیم به بازار مشهد برویم و مثلاً انگشتر فیروزه را قیمت کنیم. باید بدانم که این فیروزه اصل است یا یک چیز بدلی بیقیمتی است. من باید بدانم چه هستم؟ چه ارزشی دارم؟ چه قدر میارزم؟ آنوقت ببینیم چه کسی بیشتر میخرد و به آن کسی که بیشتر میخرد بفروشم، آنوقت ضرر نکردهام اما اگر ندانم جنس من چیست، خیال کنم از این کالاهای بدلی است، بگویم این را به هر قیمتی که است بفروشم و بروم، مثل یک بچهای است که فرض کنید یک انگشتر طلا را از خانهاش برمیدارد و میرود به بقالی، میگوید آقا! با این یک آدامس به من بده! او از آدامس بیشتر خوشش میآید تا از یک انگشتر طلایی.
ما بسیاری از کارهایمان- بنده خودم را میگویم، شما خودتان فکر خودتان را بکنید- از کار آن بچهای که انگشتر جواهرش را به یک آدامس میفروشد احمقانهتر است! اقلاً آن بچه آدامس را میگیرد و میجود و یک لذتی میبرد؛ من میفروشم و آتش میخرم! دیگر از این احمقانهتر هم میشود؟! نهتنها جنس از من رفته بلکه جایش هم آتش آمده است؛ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ؛ اولین شرط این است که من بدانم من چیستم و چه قدر میارزم.
بنده به شما عرض میکنم رفتار من نشان میدهد که من خودم را یکمشت گوشت و استخوانی میدانم که چیزی که از این زندگی و فعالیتم نتیجه میشود لذت خوردن و آشامیدن و خوابیدن و احیاناً لذت جنسی و چیزهایی از این قبیل است. بالاخره اینها هم موقت است و چند روز هست و تمام میشود و دنبال کارش میرود. من همین بودم. مگر دنبال چیز دیگری هم هستم؟ دیگر نهایتش این است که دنبال احترام و موقعیت اجتماعی و پست و ریاست و اینها هم هستم. فردا هم با یک امضایی میگویند آقا عزل شد و رفت؛ ماتَ و فاتَ و رَحِم الله.
من بیش از این برای خودم ارزشی قائل نیستم. بهترین نتیجهای که از زندگی میگیرم همان لذتی است که از خوردن و آشامیدن و سایر لذتها، یا از این پستها و عناوین و امثال اینها میبرم؛ چیز دیگری هم هست؟! دیگر چه مثلاً؟! من قیمت خودم را من همین میدانم. آن وقتی خیلی شاد هستم که زندگیام را در راهی صرف کرده باشم که بیشترین لذتها نصیبم شود؛ غیر از این است؟! شما درباره من چیز دیگری فکر میکنید؟!
هر کسی کلاه خودش را قاضی کند و ببیند برای خودش چه قیمتی قائل است. بنده قیمت خودم را این میدانم. یکوقتی اگر چشم باز کنم و ببینم همه این چیزهایی که من در طول زندگی 80 سالهام به چنگ آوردهام، حالا فرض کنید عمرم 120 سال باشد، مثلاً فرض کنید، فرض محال که محال نیست، اصلاً فرض کنید عمر نوح بکنم؛ همه این لذتها را وقتی در یک کفه ترازو بگذارند، با یک شربت آب بهشتی قابل مقایسه نیست و من همه اینها را از دست دادهام!
میفرماید وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْینُ؛[6] لَهُم مَّا یشَاؤُونَ فِیهَا وَلَدَینَا مَزِیدٌ؛[7] شما عقلتان نمیرسد که چه چیزهای است! فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِی لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْینٍ؛[8] هیچ کس نمیداند که خدا چه چشمروشنیای برای سحرخیزان فراهم کرده است؛ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ نکره در سیاق نفی است یعنی هیچ کس! چه خسارتی بالاتر از این؟! خیلی که هنر کردهام، هشتاد سال، یک پستی، مقامی، ماهی چه قدر درآمد یا یار امام خوش آمد یا مثلاً احترامی، شعاری؛ حالا چه مثلاً؟!
خیال میکنم کسانی مثل بنده که قدر خودشان را نشناختهاند کم نیستند؛ نفهمیدهاند چه هستند، خدا در وجودشان چه قرار داده، چه ارزشی دارند و چه مشتری خوبی در انتظارشان است. اگر بخواهیم قدر خودمان را بدانیم باید چه کار کنیم؟ یک سؤال کوچک میکنم، هر کسی خواست جوابش را برای خودش در دفترچه خودش بنویسد؛ شما در این عمری که دارید چند ساعت فکر کردهاید که چه قدر میارزید؟ برای خودتان چه ارزشی قائل هستید؟ فکر کردهاید که اگر چه چیزی گیرتان بیاید بُرد با شما بوده است؟ هر کسی فکر خودش را بکند ببیند چه جوابی دارد بدهد.
حالا من شما را قضاوت نمیکنم اما کسانی که غیر از لذائذ دنیا ارزشی برای خودشان قائل نیستند و ارزششان همین چیزهایی است که در دنیا گیرشان میآیند کم نیستند. آنوقت این عالم دنیا که پستترین عوالمی است که خدا آفریده و از روزی که آفریده، به یک نظر عطوفت و رحمت به آن نگاه نکرده است، لَم يَنظُرُ إلَيها طَرفَةَ عَینٍ، این چیزی است که ما بیشترین ارزش را برای آن قائل هستیم!
حالا سؤال آخر را عرض میکنم و دیگر مرخص میشوم؛ این چند سالی که در حوزه درس خواندهاید درسهایتان چه قدر به جواب این سؤال کمک کرده است؟! سعی کنید یک فرصت کوتاهی هم بگذارید که بتواند این سؤالاتتان را به شما جواب بدهد. بعد آن را مبنایی برای رفتارهای آیندهتان قرار بدهید که این محصولتان را در چه راهی صرف کنید، این کالایتان را به چه کسی بفروشید که فردا پشیمان نشوید؟
مطمئن باشید مشتریای بهتر از امام زمانعجلاللهفرجهالشریف پیدا نخواهید کرد. این بهبهها و چهچههای مردم، پشیزی هم ارزش ندارد. اگر دل حضرت یک لحظه از شما خوشحال شد به همه دنیا میارزد وگرنه هزاری هم بگویند یار امام خوش آمد و زنده باد و مرده باد، اینها گولزنک است، اسباببازی است و چیزی در آن درنمیآید؛ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.[9]
هر لحظهای از عمرتان را و محصول عمرتان را که به خدا بفروشید و فقط خالص برای او باشید آن را برد کردهاید و هیچ وقت پشیمانی نخواهید داشت. هر چه هم کم بگذارید یا برای خدا شریک قرار دهید ضرر کردهاید چون خدا میفرماید أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ...؛[10] اگر بندهام برای من در کاری شریک قرار دهد من سهم خودم را به آن شریک واگذار میکنم. من از این سهم نخواستم. من کاری را قبول میکنم که فقط برای خودم باشد.
سعی کنید هر لحظهای از عمرتان را فقط برای خدا صرف کنید. سعی کنید درسهایتان در جهتی باشد که این ایمان را، این اخلاص را و این اراده را در شما تقویت کند. با کسانی معاشرت کنید که شما را به این اخلاص دعوت کنند.
حالا برای مسک ختام عرایضم این حدیث را که همه شما بارها شنیدهاید را میخوانم. این حدیث در اصول کافی هست و امام صادقصلواتاللهعليه از حضرت عیسیعلیهالسلام نقل فرمودهاند. سندش هم موثق است. مضمون این حدیث در روایات دیگری هم از ائمه خودمان نقل شده است. میفرماید قَالَ الْحَوَارِیونَ لِعِیسَى بن مریمعلی نبینا و آله و علیهمالسلام: یا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ؟[11] حواریون به حضرت عیسی عرض کردند که با چه کسی معاشرت کنیم؟ فرمود کسی که سه چیز در او باشد؛ مَنْ یذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْیتُهُ؛ وقتی او را میبینید به یاد خدا بیفتید. همین دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد. وَ یزِیدُ فِی عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ؛ سخن که میگوید بر علم شما بیفزاید. وَ یرَغِّبُكُمْ فِی الْآخِرَةِ عَمَلُهُ؛ رفتارش هم باعث این شود که شما هم به آخرت رغبت پیدا کنید. یک چنین کسی را پیدا کنید و با او معاشرت کنید.
وفقناالله و ایاکم
والسلام علیکم و رحمهالله
[1]. مائده، 25.
[2]. صف، 10.
[3]. همان، 11.
[4]. توبه، 111.
[5]. زمر، 15.
[6]. زخرف، 71.
[7]. ق، 35.
[8]. سجده، 17.
[9]. حدید، 20.
[10]. عدة الداعي و نجاح الساعي، ج 1، ص ۲۱۷.
[11]. الکافی، ج 1، ص ۳۹.