جایگاه واقعی دین در زندگی انسان

در گردهمایی دانشجویی دانشجویان تبریز و محلات و بسیج دانشجویی قم
تاریخ: 
شنبه, 12 تير, 1389

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

خداوند متعال را شکر می‌کنم که حیات و توفیقی عنایت فرمود که امروز در جمع شما عزیزان، در این محفل توأم با اخلاص و معنویت، حضور پیدا کنم و عرض ارادتی نسبت به شما عزیزان که نور چشمان ما و امیدهای آینده‌ کشور و انقلاب‌ هستید داشته باشم.

نقش دین در جامعه؛ مسئله‌ای بنیادی

بحثی که به نظرم رسید مطرح کنم ـ اگرچه در این فرصت حق آن ادا نمی‌شود ـ یک بحث سهل و ممتنعی است؛ بحثی است که ابتدا به نظر می‌رسد خیلی ساده، پیش‌پاافتاده و روشن است اما وقتی انسان وارد آن می‌شود و درباره‌ آن کاوش می‌کند می‌بیند نقطه‌های پیچیده و مبهمی دارد و از همین پیچ‌وخم‌هاست که شیاطین سوءاستفاده می‌کنند و مطالبی را وارونه جلوه می‌دهند و احیاناً لغزش‌ها، انحرافات و کج‌رویی‌هایی را پدید می‌آورند.

اصل بحث این است که دین در زندگی ما چه نقشی دارد؟ جایگاه دین در زندگی انسان کجاست؟ جواب این سؤال برای هر مسلمانی روشن است؛ دین یک سلسله وظایف فردی و یک سلسله وظایف اجتماعی برای ما تعیین می‌کند که هم برای زندگی دنیای ما و هم برای زندگی آخرت ما نافع است و سعادت ابدی ما را تأمین می‌کند. این جواب این سؤال است و خیلی هم ساده است اما وقتی آن را باز می‌کنیم و در مقام عمل می‌خواهیم به آن استناد کنیم می‌بینیم با مشکلات و ابهام‌هایی مواجه می‌شویم که خیلی از شخصیت‌های بزرگ هم در آنجاها گرفتار شبهه‌هایی هستند و احیاناً دچار لغزش‌هایی می‌شوند.

ابتدا اشاره کوتاهی به تاریخچه‌ دین در زندگی بشر می‌کنم؛ البته اگر بخواهیم بحث تاریخی داشته باشیم چندین جلسه فقط باید از دیدگاه تاریخی بحث کنیم لذا خیلی کوتاه اشاره‌ای می‌کنم.

پیشینه طرح مسئله نقش دین در زندگی

طبق عقیده ما، اولین انسانی که نسل ما به آن منتهی می‌شود یعنی حضرت آدم‌علی‌نبینا‌وآله‌وعلیه‌السلام، خود ایشان پیغمبر بوده است. ما در بسیاری از زیارت‌نامه‌ها ازجمله در زیارت وارث در ابتدا می‌گوییم:  اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اَللَّهِ. خداوند در سوره آل‌عمران می‌فرماید: إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ.[1] اصلاً به نظر قرآن، اولین پیامبر، خود حضرت آدم بوده است.

در آن زمان زندگی بشر خیلی ساده بود. تنها عده معدودی از فرزندان بلاواسطه و باواسطه حضرت آدم بودند که جامعه کوچکی را تشکیل می‌دادند و مطالبی هم که آن‌وقت‌ها مطرح می‌شد مطالب خیلی ساده‌ای بود. کم‌کم که جمعیت بشر زیاد شد و به طور پراکنده در اطراف این سیاره مشغول تشکیل اجتماعات مختلف شدند و زبان‌های مختلف، قومیت‌های مختلف و نژادهای مختلف پدید آمد، نیاز به دین و گستره دین بیشتر شد. همین جا باید اشاره کنیم که از همان زمان‌های خیلی دور، کسانی با وسوسه‌های شیطان به فکر دین‌سازی افتادند و دین‌های جعلی درست کردند یا در دین‌های اصلی تحریف‌هایی ایجاد کردند. این‌که این تغییرات چه بود و چگونه شروع شد داستان‌ بسیار مفصلی دارد که در علوم اجتماعی روز هم تحت عنوان جامعه‌شناسی دین مطرح شده است و ما از بحث پیرامون آن می‌گذریم.

وقتی دوران‌های نزدیک به دوران خودمان که با وضع آن آشنایی داریم را مطالعه می‌کنیم می‌بینیم که در اروپا بعد از مبارزه با بت‌پرستی، دین مسیحیت رواج پیدا کرد و کسانی دین مسیحیت را پذیرفتند؛ حتی بعضی از شاهان و امپراتورهای اروپا به مسیحیت گرویدند؛ البته این موضوع بعد از وقوع تحریف‌هایی در مسیحیت بود که عمده‌اش تثلیث بود. بعد از آن به‌تدریج علاقه مردم به دین یعنی مسیحیت زیاد شد و پیروان این دین به‌خصوص در قاره اروپا خیلی زیاد شدند. رهبران کلیسای کاتولیک از این فرصت برای کسب قدرت استفاده کردند. آن‌ها به فکر افتادند که همه قدرت اروپا را قبضه کنند و به بهانه این‌که باید همه سلاطین تابع کلیسای کاتولیک باشند خواستند یک نوع برتری برای خودشان بر همه سلاطین اثبات کنند. بالاخره با تمهیداتی که فراهم کردند و زمینه‌هایی که وجود داشت، کلیسا برای مدتی قدرت فوق‌العاده‌ای در اروپا پیدا کرد که حتی سلاطین هم در مقابل آن کرنش می‌کردند. آن‌ها هم برای خود دستگاهی سلطنتی به وجود آورده بودند.

این دوران خیلی به درازا نکشید و کم‌کم ضعف‌های کلیسا از قبیل خرافات، انحرافات، دنیاپرستی‌ها، فسادهای اخلاقی و مال‌پرستی‌هایشان ظاهر شد و مردم هم به‌تدریج از آن‌ها بیزار شدند. این مسائل با یکسری اکتشافات علمی که برخلاف آموزه‌های کلیسا بود همراه شد. آموزه‌های کلیسا در آن زمان بیشتر بر گرایش‌های ارسطویی و کیهان‌شناسی بطلمیوسی مبتنی بود؛ یعنی زمین را مرکز عالم می‌دانستند و ... که در ادبیات ایرانی هم رواج پیدا کرده بود. از زمان کپلر، کپرنیک و گالیله و امثال آن‌ها فرضیه‌های کیهان‌شناسی بطلمیوسی تخطئه شد و فرضیه‌های نوینی مطرح شد. آن‌ها فکر می‌کردند زمین مرکز منظومه شمسی است و خورشید و همین‌طور سایر ستارگان در آسمان چهارم هستند. کپلر و کپرنیک و ... اثبات کردند که خورشید مرکز است و زمین دور خورشید می‌چرخد. این اکتشافات علمی به این مورد محدود نمی‌شد بلکه در زمینه علوم دیگر هم کم‌وبیش اکتشافاتی پیدا شد که آموزه‌های کلیسا را تخطئه می‌کرد؛ البته این آموزه‌ها از وحی گرفته نشده بود؛ بلکه این‌ها مسائلی بود که کلیسا از فلاسفه یونان پذیرفته بود. به‌هرحال هم قدرت علمی و هم قدرت سیاسی کلیسا تضعیف شد و هم فسادهای اخلاقی و مادی‌گرایانه‌شان آن‌ها را رسوا کرد. کار به جایی رسید که آن‌ها در بین خود مردم مسیحی نیز جایگاه مقبولی نداشتند. تنها افراد ساده‌ای در گوشه و کنار به خاطر اصل اعتقاد به خدا و مسیحیت و امثال این‌ها به آن‌ها احترامی می‌گذاشتند.

بالاخره در اثر ضعف کلیسای کاتولیک، کلیسای جدیدی به وجود آمد. با پیدایش کالوین در فرانسه و لوتر در آلمان و اتریش در مقابل کلیسای کاتولیک، کلیساهای جدیدی با عنوان پروتستان مطرح شد. پروتستان یعنی اعتراض‌کننده. سابقاً در امور عدلیه هم می‌گفتند: پروتست؛ یعنی اعتراض. مقصود، اعتراض به روش کاتولیک‌ها بود. بالأخره این مذهب به‌تدریج گسترش پیدا کرد و این امر زمینه‌ای برای پیدایش فرقه‌های جدید در پروتستان شد. امروزه در دنیا بیش از پانصد فرقه معروف پروتستان ـ فرقه‌های کوچکشان که شماره ندارد ـ که طرفداران زیادی دارند وجود دارد. این فرقه‌ها غیر از کاتولیک‌ها و ارتودوکس‌ها هستند. کاتولیک‌ها و ارتودوکس‌ها بیشتر در یونان، ارمنستان و روسیه‌ هستند و پروتستان‌ها بیشتر در آمریکا و شمال اروپا ساکن هستند. این مطالب را عرض کردم تا بدانیم در اثر این تحولات بود که اصلاً مسئله جایگاه دین مطرح شد.

با روشن شدن مسائل خلاف واقع در دینِ تحریف‌شده مسیحیت، این دین شروع به ضعیف شدن کرد؛ مثلاً یک زمانی دین ـ در این‌جا مقصود از دین، مسیحیتِ تحریف‌شده است ـ به ما می‌گفت: «سه خدا وجود دارد و زمین، مرکز عالم است و ...»؛ ولی بعداً معلوم شد که این‌ها دروغ است و این‌گونه نیست. احکامی هم که کشیشان مطرح می‌کردند ازجمله مسائلی که درباره ازدواج قائل بودند و آن را کار پلیدی می‌دانستند و کاتولیک‌ها به کشیشان مطلقاً اجازه ازدواج نمی‌دادند، امور قابل قبولی نبود؛ چراکه در این صورت اصلاً نسل بشر منقرض می‌شود. چطور چیزی که عامل بقای انسان است زشت و پلید و ممنوع است؟! و مسائل زیاد دیگری مطرح بود که این‌ها جز مسائل اصلی مسیحیت امروز است. امروز هیچ فرقه‌ای در مسیحیت وجود ندارد که تثلیث را قبول نداشته باشد و عیسی را پسر خدا نداند و برنامه عشای ربّانی را نداشته باشند؛ عشای ربانی مراسمی است که در آن مراسم، کشیش تکه نانی را در شراب می‌زند و در دهان اشخاص می‌گذارد. آن‌ها معتقدند که این‌گونه متبرک می‌شوند و خون عیسی در درونشان جریان پیدا می‌کند. در تمام کلیساهای معتبر دنیا مراسم عشای ربانی مطرح است و اعتقاد دارند نانی که در شراب می‌زنند و می‌خورند باعث جاری شدن خون عیسی در بدنشان می‌شود. دیدند این‌ها خرافاتی است که قابل‌قبول نیست. این‌گونه شد که اعتقاد به مسیحیت تضعیف شد؛ اما آن‌ها این تضعیف مسیحیت را تضعیف و بی‌اعتبار شدن دین تلقی کردند؛ چون آن‌ها دین را همان مسیحیت می‌دانستند.

در یک سفری که بنده به مکزیک در آمریکای لاتین داشتم به کلیسایی رفتیم که می‌گویند دومین کلیسای معتبر کاتولیک‌هاست. از ما دعوت کرده بودند که در آن‌جا در جلسه‌ای سخنرانی کنیم. در آن جلسه بیشتر اسقف‌های مسیحی حضور داشتند و چند سخنران هم از خود اسقف‌ها داشت. اداره‌کننده جلسه هم اسقف بود؛ اسقف یعنی بالاترین مقام در مسیحیت بعد از پاپ. اگر بخواهیم با جامعه دینی خودمان مقایسه کنیم باید بگوییم: آیت‌الله‌‌العظمی. ما هم یکی از سخنرانان جلسه بودیم. بعد از این‌که ما مقداری صحبت کردیم، یکی از اسقف‌ها بلند شد و اجازه خواست تا صحبت کند. به او اجازه صحبت دادند. او گفت: «من می‌خواهم در این جا حقیقتی را بگویم که کمتر کسی جرأت می‌کند بگوید و آن این است که امروز مردم مسیحی مغرب زمین اعتنا و اعتمادی به حرف‌های ما کشیش‌ها و اسقف‌ها ندارند و کسانی هم که به کلیساها می‌آیند ـ که روزبه‌روز هم جمعیتشان کمتر می‌شود ـ با یک نگاه خیلی سطحی به دین نگاه می‌کنند و اگر این وضع ادامه پیدا کند مسیحیت در شرف انقراض قرار می‌گیرد.» بعد گفت: «اگر ما بخواهیم دین در جامعه باقی بماند (منظورش از دین همان مسیحیت خودشان بود) راه دیگری جز راهی که امام خمینی در ایران طی کرد نداریم؛ باید از او یاد گرفت که چگونه دین را در میان مردم رواج داد. ما باید دین را به‌گونه‌ای معرفی کنیم و آثارش را طوری در جامعه جاری سازیم که مردم به دین علاقه‌مند شوند ... .»

بعد از این جلسه یک کشیشی همراه ما بود که برای راهنمایی ما گماشته شده بود. اصلش اسپانیایی بود. در بین راه با هم خصوصی صحبت کردیم. خیلی با ما گرم گرفت و با هم عکس یادگاری گرفتیم و به‌اصطلاح رفیق شدیم. گفت: «این آقای اسقف گفت که مردم مسیحی به ما کشیش‌ها دیگر اعتمادی ندارند. من به شما می‌گویم: ما خودمان هم به حرف‌های خودمان اعتماد نداریم.» این حرفی بود که او در بین راه به ما گفت.

سیر دین مسیحیت، در مغرب زمین این‌چنین بود. در مغرب زمین کار دین به آن‌جا رسید که بعد از پیدایش سه پدیده اجتماعی در اروپا یعنی پروتستانتیسم، مدرنیته (که توأم با پروتستانتیسم بود) و دوران رنسانس، جایگاه دین در جامعه به‌کلی عوض شد؛ زمانی دین مسیحیت در اروپا حاکم مطلق بود ولی با پیدایش این پدیده‌ها، به‌تدریج همه موقعیت‌های علمی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی خود را از دست داد و امروز دیگر تشریفاتی بیش نیست.

پیش از انقلاب به دعوت بعضی از دوستان حدود دو ماه در لندن بودیم. آن‌جا ما فرصت را غنیمت شمردیم و معلمی گرفتیم تا مقداری انگلیسی یاد بگیریم. او مسیحی بود. از او پرسیدم: شما چه اندازه به مسیحیت، دستوراتش، کلیسا و ... علاقه دارید؟ گفت: «من به این‌ها هیچ اعتقادی ندارم؛ نه خدا را قبول دارم و نه عیسی را!» گفتم: کلیسا می‌روی؟ گفت: «یک وقت‌هایی برای تفریح و سرگرمی روز یکشنبه می‌رویم.» گفتم: روز یکشنبه چه کار می‌کنید؟ برنامه شما چیست؟ گفت: «می‌خوابیم؛ تلویزیون تماشا می‌کنیم؛ بسیاری از مردم همین‌طور هستند.» امروز وضع دین در مغرب زمین به این صورت است که دیگر نه به عقایدش اعتمادی دارند و نه به رهبرانش. حتماً در روزنامه‌ها می‌خوانید که چه فسادهای اخلاقی و چه کارهای زشتی در کلیساها انجام می‌گیرد؛ به طوری که پاپ، چندی پیش به خاطر این فسادهای جنسی و اخلاقی کشیش‌ها از مسیحیان عذرخواهی کرد.

این امور عمدتاً مربوط به مسیحیت و مغرب زمین است؛ ولی فراموش نکنیم که امروز مسائل فرهنگی دنیا کاملاً با هم مربوط شده و همه ما می‌دانیم که بسیاری از مسائل فرهنگی کشورمان برگرفته از فرهنگ غربی و تحت تأثیر موج فرهنگ غربی است که به کشور ما هم رسیده است. این مطلب را همه می‌دانیم. گرچه مراتب اطلاع ما با همدیگر فرق می‌کند اما همه می‌دانیم که چه مفاسد فرهنگی، اخلاقی و جنسی در کشور وجود دارد که همه ناشی از شیوع فرهنگ غربی است. آن‌ها در مسائل علمی سیطره خاصی بر دانشگاه‌های ما پیدا کرده‌اند. تاکنون کسی جرأت نمی‌کرد این‌گونه مطالب را مطرح کند ولی اکنون می‌بینیم که بعضی از گویندگان نکته‌های صریح و آشکاری را می‌گویند و تلویزیون هم پخش می‌کند. همین دیروز بود که سخنرانی آقای رحیم‌پور ازغدی از تلویزیون پخش می‌شد و ایشان می‌گفت: «بسیاری از دانشگاه‌های ما نقال‌خانه شده است و بسیاری از اساتید دانشگاه ما نقال‌اند؛ بسیاری از آن‌ها حرف‌های غربی‌ها را نقل می‌کنند و از خود چیزی ندارند ...!» در جهت علمی، ما خودمان را مدیون آن‌ها می‌دانیم؛ البته این قضیه در علوم انسانی بیشتر رخ می‌دهد. فرهنگ ما متأثر از فرهنگ آن‌جاست؛ آموزش و پرورش ما، دانشگاه‌های ما، بروکراسی ما و مدیریت کشور همه برگرفته از روش‌های غربی است. طبعاً موج این مسئله هم که «دین دیگر جایگاه چندانی در زندگی انسان ندارد» به دل‌های بسیاری، به‌خصوص یک قشر خاص، بیشتر سرایت کرده است. گاهی جرأت نمی‌کنند به زبان بیاورند اما ته دلشان این اعتقاد هست که «دین یعنی همین نماز، روزه، حسینیه، سینه زدن و عاشورا؛ این‌ها باشد؛ اشکالی ندارد؛ اما این دیگر ربطی به علم، سیاست و مدیریت کشور ندارد.» این یعنی گرایش سکولاریستی که منشأ آن از مغرب زمین است و از دوران رنسانس شروع شد و اکنون به اوج خود رسیده است و دارد به کشور ما هم سرایت می‌کند.

همه شما می‌دانید که در بعضی دوران‌های پیشین، شخصیت‌های اثرگذار در برخی از دولت‌های جمهوری اسلامی از کسانی بودند که صریحاً از سکولاریسم حمایت می‌کردند و در تأیید آن کتاب می‌نوشتند. تئوریسین‌هایشان رسماً درباره سکولاریسم کتاب می‌نوشتند و آن را ترویج می‌کردند. الحمدلله در این دولت‌های اخیر این انحرافات، مقداری تغییر کرده است ولی متأسفانه در کشور ما کار به اینجاها هم کشیده شده است.

سؤال: نقش دین در زندگی چیست؟!

این مطالب را برای چه گفتم؟ برای این‌که هنوز ما ـ به‌خصوص نسل جوان ما ـ احتیاج به یک جواب روشنی در پاسخ به این سؤال داریم که دین چه کاره است و ما چه احتیاجی به دین داریم؟ آیا هدف ما این است که سیارات دیگر را تسخیر کنیم؟ این کار را که بی‌دین‌ها کرده‌اند و موفقیت آن‌ها هم در سایه اسلام نبوده است- ما که سؤال از نقش دین می‌کنیم، مقصود ما از دین، دین اسلام است- آن‌ها فضا را تسخیر کردند، صنایع حیرت‌انگیز و اختراعات فراوانی پیدا کردند در حالی‌که اسلام هم نداشتند. آن‌ها گفتند: این مسائل ربطی به دین ندارد با این حال جامعه‌شان را دارند اداره می‌کنند. بالأخره با همه فضاحت‌ها، رسوایی‌ها و ورشکستگی‌هایی که نصیبشان شده هنوز هم می‌گویند: «ما به کشورهای اروپایی وام می‌دهیم». ظاهراً وضع اقتصادی‌شان بد نیست. ازلحاظ سیاسی هم تسلطشان بر کشورهای دیگر مشهود است و همه نفوذ سیاسی آن‌ها را بر سایر حکومت‌ها می‌بینیم. پس دین چه کاره است و چه نقشی دارد؟

گزینه‌های گوناگون برای پاسخ به این سؤال

1. پاسخ سکولارها: دین هیچ نقشی در جامعه ندارد!

برای جواب به این سؤال چند گزینه وجود دارد که هر کدام طرفدارانی دارد. بعضی بر اساس همین مطالب گذشته و به خاطر همین شواهدی که اشاره کردم می‌گویند: «اصلاً دوران دین گذشته است! در گذشته بشر احتیاج به دین داشت و این به خاطر این بود که عقلش به خیلی چیزها نمی‌رسید؛ علم و صنعت پیشرفت نکرده بود و او مجبور بود برای رفع برخی کمبودها به دین پناه ببرد و در آن شرایط، دین نقشی را ایفا می‌کرد. در آن دوران عمده نقش دین هم نقش اخلاقی بود. دین‌داران با شیوه‌های خود ـ با راست یا دروغ بودن آن شیوه‌ها کاری نداریم ـ مردم را وادار می‌کردند که مهربان باشند؛ دزدی و خیانت نکنند؛ و این برای جامعه نفعی داشت؛ اما امروز دوران این حرف‌ها گذشته است!»

این افراد برای این تحول، مرز هم معین می‌کنند. می‌گویند: «این تحول از زمان پیدایش مدرنیته حاصل شده است.» گاهی تصریح می‌کنند به این‌که از آن زمان اصلاً ماهیت انسان عوض شده است؛ تا آن زمان انسان یک ماهیتی داشت که از دوران مدرنیته اصلاً این ماهیت عوض شد؛ انسان امروز با آن انسان قبلی تفاوت دارد؛ اصلاً آن‌ها یک موجود دیگری بودند و ما یک موجود دیگری هستیم؛ آن‌ها فکرهایی خاصِ به خود داشتند و ما یک فکر دیگری داریم. تعبیرشان برای این معنا این است که می‌گویند: «ماهیت انسان عوض شده است؛ انسانِ قبل از مدرنیته یک ماهیتی داشت و انسانِ مدرن، ماهیت دیگری دارد. از فرق‌های بین این دو ماهیت و بین این دو انسان این است که انسانِ قبل از مدرنیته همیشه دنبال این بود که ببیند تکلیفش چیست تا به آن عمل کند؛ اما انسانِ مدرن برعکس، دنبال این‌ است که حقش را بگیرد. آن انسان، انسانی تکلیف‌طلب بود و این انسان، انسانی حق‌طلب است؛ یعنی می‌خواهد حقش را بگیرد. اگر به خدا هم معتقد باشد می‌گوید: من باید حقم را از خدا بگیرم! این انسانِ مدرن است؛ اما انسان قبل از مدرنیته می‌گفت: من می‌خواهم ببینم خدا چه گفته است تا به آن عمل کنم. او اصلاً دنبال حقش نبود و اساساً برای خود حقی قائل نبود؛ اما این ویژگی مربوط به قبل از مدرنیته بود. اکنون باید ببینیم حق ما چیست تا آن را از همه حتی از خدا ـ اگر خدایی باشد ـ بگیریم. این فرق دو انسانِ قبل از مدرنیته و بعد از مدرنیته است؛ بنابراین دین اصلاً هیچ جایگاهی در زندگی انسان امروز ندارد!»

شبیه این حرف را مارکسیست‌ها هم می‌گفتند. اگر یادتان باشد کتابی به فارسی ترجمه شده بود به نام «دین یا افیون جامعه». آن‌ها صریحاً می‌گفتند: «دین برای انسان حکم افیونی را دارد که او را تخدیر می‌کند. انسان برای فعال و با نشاط شدن باید دین را کنار بیندازد!»

این یک گزینه برای جواب به سؤال مذکور است. سؤال این بود که جایگاه دین کجاست؟ این‌ها می‌گویند: «دین هیچ جایگاهی ندارد؛ باید دین را از جامعه حذف کرد تا راحت شد!»

2. پاسخ اومانیست‌ها: دین امری غیرواقعی؛ اما محترم!

جواب دوم کمی از این جواب ملایم‌تر است. دسته دوم می‌گویند: «دین یکی از ساخته‌های ذهن بشر است. روح و روان آدمیزاد ساحت‌های مختلفی دارد. مثلاً یکی از ساحت‌های زندگی انسان ساحت هنر و زیبایی‌طلبی است. این ساحت خیلی با عقل تناسبی ندارد. عقل می‌گوید: باید دنبال منفعت بود اما آدم هنرمند حاضر است ثروتش را صرف کند و عمری هم در یک گوشه مشغول کار هنری باشد و هیچ نفعی هم نبرد؛ اما از همین کار خودش لذت می‌برد؛ او از رسم یک نقاشی یا ساختن یک مجسمه یا ساختن یک قطعه موسیقی آن‌چنان لذت می‌برد که آن را با هیچ چیز عالم عوض نمی‌کند. آدمیزاد این‌گونه است. شاعری مدت‌ها زحمت می‌کشد تا قصیده‌ای بگوید اما تنها فایده‌اش برای او این است که خودش از این شعر لذت می‌برد. او از این‌که شعری به این قشنگی سروده است لذت می‌برد. یکی از خواسته‌های آدمیزاد چنین چیزهایی است.

یکی دیگر از ساحت‌های زندگی او این است که دوست دارد بگوید: ماورای این عالم، هستی و عالمی است که انسان می‌تواند با آن ارتباط پیدا کند و از این توصیف لذت می‌برد؛ مانند هنرمند و شاعری که می‌نشیند و درباره ماه صحبت می‌کند و اشعاری می‌سراید که مخاطبش ماه است؛ از زیبایی‌های ماه خیلی تعریف می‌کند یا ماه را به عنوان هم‌نشین خودش معرفی می‌کند. در شب تاری در تنهایی می‌نشیند با ماه گفتگو می‌کند؛ اما ما می‌دانیم که ماه یک کره سرد، یخ‌زده و کوهستانی است و نوری ندارد. نوری که از آن به ما می‌رسد نور ماه نیست بلکه نور خورشید به آن می‌تابد و ماه آن را منعکس می‌کند وگرنه خود ماه چیز زیبایی نیست ولی شاعر می‌نشیند و می‌گوید: ‌ای ماه من! ... .

یکی از ویژگی‌ها‌ی آدمیزاد هم این است که اعتقاد به خدا و فرشتگان و ... دارد ولی این‌ها درواقع خیالاتی است که او می‌بافد. با این حال ما از آن جهت که اومانیست هستیم و برای بشر احترام قائلیم و به همه ابعاد وجود او ازجمله هنر، شعر و نقاشی احترام می‌گذاریم، به دینش هم احترام می‌گذاریم! حال دین او هر چه می‌خواهد باشد؛ چه بت‌‌پرستی باشد، چه توحید، چه اسلام باشد و چه مسیحیت؛ هر چه باشد مربوط به انسان است.

عده‌ای از انسان‌ها چنین اعتقادهایی دارند و به تبع آن اعتقادات کارهایی هم می‌کنند و ما هم به آن احترام می‌گذاریم؛ به خاطر این‌که انسان محترم است، هر چه که از انسانیتِ انسان سرچشمه می‌گیرد هم احترام دارد؛ لذا دین هم یک امر محترمی است و ما هم به آن احترام می‌گذاریم. ما به معبدها جسارت نمی‌کنیم و به مردم دین‌دار هم بد نمی‌گوییم. چه بت‌پرست باشند و چه مسلمان، فرقی نمی‌کند. همان‌طور که وقتی یک شاعری شعر نو بگوید و شاعر دیگری شعر سنتی، ما به هر دو احترام می‌گذاریم، همان‌طور هم وقتی انسانی بت بپرستد و دیگری خدا را بپرستد هر دو را محترم می‌شماریم. آن یک سلیقه است و این هم یک سلیقه!»

پس گزینه دوم این است که دین یکی از ساحت‌ها‌ی زندگی انسان است که بعضی از انسان‌ها خیلی به آن علاقه دارند و چون یک امر انسانی است ما هم به آن احترام می‌گذاریم اما واقعیتی ندارد. «همان‌طور که می‌دانیم ماه یک چیز زیبایی نیست و چشم و ابروی قشنگی ندارد، دین هم همان‌طور است و واقعیتی ندارد؛ اما از آن‌جا که انسان‌ها به آن احترام می‌گذارند و به آن اعتقاد دارند، به خاطر احترام به انسان‌ها به این‌ها هم احترام می‌گذاریم. این امور از شئون انسانی است و ما برای آن‌ها احترام قائلیم؛ بنابراین ما باید به مساجد، حسینیه‌ها و ... احترام بگذاریم و به آن‌ها کمک کنیم و برای آن‌ها پول هم خرج کنیم. همان‌طور که مردم دوست دارند برای تفریحشان پارک ساخته شود، ایام عاشورا هم دوست دارند سینه بزنند. خب همان‌طور که برای آن‌ها پارک می‌سازیم باید مکان‌هایی هم برای سینه‌زنی آن‌ها بسازیم؛ اما این‌ها واقعیتی ندارد و خیالاتی بیش نیست. با این خیالات چگونه باید برخورد کرد؟ همان‌طور که با یک هنرمند برخورد می‌کنید. وقتی کسی شعر خوبی می‌گوید طبعاً شما خوشتان می‌آید. اعتقادات دینی هم همین‌طور است؛ بعضی از این اعتقادات خیلی زیباست؛ فداکاری‌ها، ایثارها و ... این‌ها هم جزو امور دینی است و چیزهای زیبایی است. طبعاً ما به این‌ها احترام می‌گذاریم؛ اما واقعیتی ندارد!» این هم یک گزینه است.

3. پاسخ برخی اسلام شناسان: دین امری واقعی؛ اما تاریخ‌مصرف گذشته!

گزینه سوم این است: «دین یک واقعیتی است؛ خدا واقعیت دارد و اعتقاد به خدا، اعتقاد به وحی و ... هم درست است؛ اما این امور، تاریخ‌مصرف دارد. خدا دین را نازل کرده و پیغمبر هم فرستاده است اما اکنون که دیگر پیغمبر نمی‌فرستد. معنای این کار این است که در یک زمانی مردم احتیاج به دین داشتند و دین باید راه زندگی را به آن‌ها نشان می‌داد و کمکشان می‌کرد اما اکنون دیگر عقل و علم جای دین را گرفته است و اکنون دیگر انسان احتیاجی به دین ندارد. این‌گونه نیست که دین دروغ باشد و هیچ واقعیتی نداشته باشد بلکه دین جایگاه خودش را دارد و نقش مهمی هم در زندگی و تمدن بشر ایفا کرده است. تمدن‌های بزرگ و کهنی که می‌بینید غالباً با دین توأم است اما دیگر دوران دین گذشته است و از این به بعد دیگر ما نیازی به دین نداریم. چیزی داریم که جایگزین دین شده است!»

اگر یادتان باشد بعضی از اسلام‌شناسان! گفته بودند: «تا قرن ششم میلادی بود که بشر به کمک دین زندگی‌اش را تأمین می‌کرد ولی از آن به بعد دیگر روی پای خود ایستاده است؛ مثل وقتی که طفلی می‌خواهد راه بیافتد. طفل تا قبل از این‌که راه بیافتد باید کسی دستش را بگیرد و پابه‌پا او را ببرد. انبیاي الهی برای بشر حکم کسی را داشتند که دست طفل را می‌گیرد. آن‌ها بشر را قدم‌به‌قدم بردند تا راه افتاد. از قرن ششم میلادی به بعد دیگر انسان خودش مرد یا خانم کاملی شد و دیگر احتیاج به دستگیری کسی ندارد. ما دیگر نیاز نداریم که دین دست ما را بگیرد و پابه‌پا ببرد؛ بلکه به ما می‌گویند: تو خود انسان کاملی هستی و باید روی پای خودت بایستی و با پای خودت راه بروی!»

این سخن بعضی از اسلام‌شناسان! بود. این هم یک گرایش است. این دسته اجمالاً می‌گویند: «دین امر درستی بود و اسلام، امام حسین و ... هم خیلی خوب بودند؛ اما دیگر دوران آن‌ها گذشته است. اکنون دیگر ما باید ببینیم فیلسوفان، عالمان، عقل بشر و تجربه چه می‌گویند. این‌ها جای دین را گرفته‌اند.» این هم گزینه سوم است.

4. پاسخ هرمنوتیک فلسفی: دین امری ثابت؛ اما فهم دین متغیر!

گزینه چهارم هم این است: «دین یک حالت ثبات دارد و امروز هم متون دینی ارزش دارند؛ اما فهم ما متغیر است. صد سال یا پانصد سال پیش، از این متون یک چیزهایی می‌فهمیدند و اکنون چیزهای دیگری می‌فهمند. فهم‌ها متغیرند و در هر زمان فهم آن عصر، معتبر است. هزار سال پیش‌تر یک چیز را می‌فهمیدند و اکنون یک چیز دیگر می‌فهمند. ما باید ببینیم در این عصر از دین چه باید فهمید. آن‌چه که اهل این عصر با زمینه‌ها‌ی علمی و ذهنی خاصِ خودشان می‌فهمند، تفسیر صحیح برای دین می‌شود!»

این طرز تفکر از حدود دو قرن پیش در اروپا پیدا شد و کم‌کم فلسفه‌ای برای آن درست کردند. کار به جایی رسید که این فکر را نه‌تنها درباره متون دینی، بلکه برای هر سخنی مطرح کردند. می‌گویند: «اصلاً هیچ سخنی خودش معنای ثابتی ندارد. معنا را مخاطب ایجاد می‌کند. هر کلامی آن معنایی را دارد که شما در ذهنتان از لفظ می‌فهمید. این ذهنیت شماست که این معنا را می‌سازد وگرنه خود لفظ، ساکت و صامت است!» گاهی با این تعبیر بیان می‌کنند که متون دینی صامت هستند و ما باید آن‌ها را به نطق دربیاوریم و به نطق درآوردن لفظ بستگی به ذهنیت ما دارد. این هندسه فهم ماست که به سخن معنا می‌دهد! پس دین امر صحیحی است؛ اما فهم دین متغیر است و در هر زمان فهمی متفاوت دارد. برای این سخن هم استدلالاتی می‌آورند؛ حتی امروز فلسفه هرمنوتیک شاخه‌ای از فلسفه شده است که در بسیاری از دانشگاه‌ها‌ی معتبر دنیا تدریس می‌شود و صدها کتاب درباره‌اش نوشته شده است.

لوازم گرایش‌های مختلف نسبت به نقش دین

هر یک از این گرایش‌ها لوازمی دارد. گرایش دوم می‌گفت: «چون دین یک امر انسانی است ما آن را محترم می‌شماریم؛ بنابراین ما باید به بت‌پرستان احترام بگذاریم؛ چون این عمل به‌هرحال یک امر انسانی است!» قائلین به چنین گرایشی حتماً در مقابل بت‌ها تعظیم می‌کنند و به خاطر احترام بت‌پرست‌ها اگر احیاناً لازم شد سجده هم می‌کنند! چرا؟ چون بت‌پرستی امری انسانی است. انسان‌هایی به بت‌ها احترام می‌گذارند و این‌ها هم به احترام آن بت‌پرستان به معبودهای آن‌ها احترام می‌گذارند! اگر مسیحیان در کلیسا در مقابل مجسمه مریم زانو می‌زنند، ایشان هم به احترام مسیحیت که امری انسانی است و عده‌ای از انسان‌های شریف به آن معتقدند به مجسمه مریم احترام می‌گذارند. در بتکده به بت و در کلیسا به مجسمه مریم احترام می‌گذارند. هر جای دیگر هم دینی باشد ـ حتی فرقه ضاله‌ای که در ایران پیدا شد ـ به آن احترام می‌گذارند! بالأخره این هم امری انسانی است.

دسته چهارم می‌گفتند: «دین امر صحیحی است؛ اما تفسیرهای گوناگون دارد.» وقتی به این دسته گفته می‌شود: کدام تفسیر معتبر است؟ آیا همه تفسیرها معتبر هستند و هیچ فرقی نمی‌کنند؟ می‌گویند: «هیچ یک از این تفاسیر فرقی ندارند؛ هر گروه برای خود تفسیری دارد. یک گروه یک تفسیر را می‌پسندد و دیگری تفسیر دیگری را می‌پسندد. نمی‌توان گفت کدام یک درست‌تر است. هیچ فرقی نمی‌کنند!» تصریح می‌کنند: «نه شیعه بر سُنی برتری دارد و نه سُنی بر شیعه برتری دارد. در میان همین نویسندگان و تئوریسین‌های جامعه خودمان هم امر به همین صورت است؛ دو گروه هستند و دو گونه فهم از دین دارند. یک گروه طوری می‌فهمد و گروه دیگر طور دیگری می‌فهمد و از جهت اعتبار هیچ فرقی ندارند!» این گرایش به‌تدریج تئوریزه شده و به عنوان پلورالیزم دینی در عالم مطرح شده است و امروزه خیلی رواج دارد.

اگر بخواهم خاطراتی که به این مباحث مربوط است را بگویم خیلی وقت می‌گیرد ولی گاهی نقل برخی از آن‌ها بد نیست. گاهی آدم سروکارش با مسن‌ترها می‌افتد و دوست دارد از قصه‌های گذشته هم برای آن‌ها نقل کند؛ ما چند سال پیش‌تر سفری به هندوستان داشتیم. هر ایالت هندوستان خودش یک کشوری است. هندوستان کشوری است که یک میلیارد و چند صد میلیون جمعیت دارد. در آن‌جا مذاهب مختلف، نژادها، قیافه‌ها، زبان‌ها‌ و دین‌ها‌ی مختلفی وجود دارد و دنیای بسیار عجیبی است. در اواخر سفر در یکی از ایالت‌های جنوبی، بعضی از دوستان که از طلبه‌ها‌ی هندی بودند گفتند: در این‌جا شخصی معبد بسیار باشکوهی ساخته است و دولت هم خیلی از او حمایت می‌کند و طرفداران زیادی از اطراف دنیا پیش او می‌آیند و از او دستور می‌گیرند. دستورات او غالباً دستورات روان‌شناسانه است و بر اساس اصول روانی دستور می‌دهد که چه کارها کنید. خلاصه طرفداران زیادی دارد و حتی از کشورهای اسلامی از او دعوت می‌کنند که برود سخنرانی کند. خوب است شما هم با او ملاقاتی داشته باشید. گفتم: بسم‌الله؛ می‌رویم.

دوستان تماس گرفتند و وقت گرفتند که ما برویم با این آقا ـ اسمش یادم نیست. اگر خواستید دفتر ما عکس‌ها و فیلم‌هایش را دارند ـ ملاقاتی داشته باشیم. بنا شد یک روز صبح برویم. به ملاقات او رفتیم. محل او منطقه‌ای بود که شاید صدها هکتار وسعت داشت. باغ‌های فراوانی داشت و جای بسیار سرسبز و خرمی بود. منطقه‌ای حفاظت‌شده بود که هر کسی نمی‌توانست وارد آن شود. هر کس می‌خواست وارد شود باید قبلاً اجازه می‌گرفت.

بالأخره ما وارد شدیم و برای ملاقات هماهنگی کردند. ما را داخل ساختمان و باغی بردند و بعد چند نفر از شاگردها و معاونین او آمدند که همه پیراهن‌های سفید براق و موهای مشکی براق داشتند. آن‌ها خیلی خوش‌قیافه و خیلی هم مؤدب بودند. خیلی با احترام ما را داخل اتاقی بردند و فیلمی از آن آقا را به ما نشان دادند تا بگویند که او کیست و کجاست و از چه زمانی پیدا شده و چه ویژگی‌ها و چه هنرهایی دارد. این آماده‌سازی ما برای زیارت آن آقا بود. مدتی به این صورت گذشت. ما با این شخصیت آشنا شدیم. بعد از مدتی ماشین دیگری آوردند و ما را سوار کردند. مقداری راه رفتیم تا به باغ مفصل دیگری رسیدم که وسطش یک ساختمان چندطبقه بود و تقریباً هرم‌وار بود. در قاعده‌اش دایره‌ای بود که اتاق‌های زیاد و سالن‌های مختلف داشت. روی آن یک طبقه دیگر بود که به صورت پلکانی کوچک‌تر از طبقه اول بود و به همین ترتیب طبقات دیگر کوچک‌تر می‌شدند تا به رأسش می‌رسید که یک اتاق داشت و آن مخصوص خود آن آقا بود. در رأس آن ساختمان جایگاه اصلی‌ او بود.

به‌هرحال با تشریفاتی با ایشان ملاقات کردیم ـ به طور خلاصه عرض می‌کنم و چون فرصت کم است خیلی از وقایع را حذف می‌کنم ـ و صحبت‌هایی شد. ما گفتیم: روح دعوتتان را برای ما بیان کنید تا بدانیم چیست. گفت: «حرف من این است که هر کسی هر دینی دارد اگر به دین خود درست عمل کند به آن حقیقتی می‌رسد که ما رسیدیم. من نمی‌گویم مسلمانان و مسیحیان از دینشان دست بردارند. من به مسلمانان می‌گویم مسلمان خوبی باشید و به دین خودتان خوب عمل کنید؛ به مسیحیان هم می‌گویم مسیحی خوبی باشید...!» گفت: «از کشورهای اسلامی هم از من دعوت می‌کنند و چند روز دیگر دعوتی از طرف ترکیه دارم و باید به ترکیه بروم. حداقل 50 هزار نفر پای سخنرانی من حاضر می‌شوند.»

در بین راه که برای ملاقات ایشان می‌رفتیم به ایرانی‌هایی برخورد می‌کردیم که به آن‌جا آمده بودند تا از مکتب ایشان استفاده کنند. از آن‌ها پرسیدیم: شما برای چه به این‌جا آمده‌اید؟ گفتند: «آمده‌ایم تا از روش‌های تربیتی ایشان استفاده کنیم.» حاصل حرف ایشان این بود که همه دین‌ها صحیح است و اگر شما به دین خودتان خوب عمل کنید به آن حقیقتی که ما رسیدیم می‌رسید. در این حرف به صورت ضمنی این مطلب بود که این حقیقتی که ما به آن رسیده‌ایم حقیقت اصلی است. اطراف اتاقش هم بت‌های مختلفی از انواع بت‌‌پرستان چیده بود. اتاق از انواع بت‌ها ـ البته در اشل‌های کوچک ـ پر بود. خیلی مؤدب و متواضع بود. بالأخره ما یک کمی بحث کردیم. آخرش ایشان گفت: «من آنچه می‌دانستم گفتم؛ من می‌گویم: همه شما به دین خودتان عمل کنید.» گفتم: آخر دین‌های مختلف با هم تضاد پیدا می‌کنند. مثلاً اگر دینی به پیروان خود بگوید: باید با پیروان دین دیگری مبارزه کنید باید چه کار کنند؟ چه طور همه به دین خودشان عمل کنند؟ دیگر نتوانست جواب بدهد. راهی نداشت تا بتواند جواب دهد. گفت: «من این را نمی‌دانم؛ فقط می‌گویم هر کسی که به دین خودش عمل کند به حقیقت می‌رسد!» هدایایی هم ازجمله لباس و جامه و قطیفه‌ای هم به ما داد و خیلی با احترام از حضور ایشان مرخص شدیم.

پس این هم یک گزینه است ‌که همه دین‌ها صحیح است و هر کسی بر اساس فهمی که از دین دارد عمل می‌کند. اول صحبت از فهم‌های مختلف است و بعد صحبت از دین‌های مختلف می‌شود. در این ایده همه این فهم‌ها و دین‌ها هم صحیح است. ازنظر این عده ما باید یک نوع ارتباطی با ماورای طبیعت داشته باشیم؛ حال این ارتباط می‌خواهد از طریق بت‌پرستی برقرار شود یا از طریق رفتن به کلیسا یا از طریق رفتن به مسجد یا از هر طریق دیگری. دین نیاز خاصی را از بشر تأمین می‌کند که نیازی واقعی است. انسان نیاز دارد که با ماورای طبیعت ارتباط داشته باشد؛ اما راه‌های این ارتباط مختلف است. هر کس از هر راهی این ارتباط را با ماورای طبیعت برقرار کند به حقیقت می‌رسد. این گرایش کم‌وبیش در بعضی از نخبگان ما وجود دارد؛ شاید در بعضی از دولت‌مردان یا کسانی که به نحوی با دولت سروکار دارند این گرایش وجود داشته باشد.

این گرایش‌ها در عالم هست؛ اما ما باید چه بگوییم؟ جواب ما از این سؤال که دین چه جایگاهی در زندگانی ما دارد چیست؟ با وجود این گرایش‌ها ملاحظه فرمودید که جواب این سؤال خیلی هم روشن نبود. اول فکر می‌کردیم خیلی سؤال ساده‌ای است ولی حالا می‌بینیم که به این سادگی‌ها هم نیست. اصلی‌ترین مسئله‌ای که ما باید به عنوان یک مسئله قطعی حل کنیم که زیربنای نظام فکری و ارزشی ماست مسئله جایگاه و نقش دین است.

5. فتحعلی آخوندزاده: نقش دین؛ ثابت نگه‌داشتن قالب‌های اجتماعی و تغییر باطن!

یکی از گرایش‌های فرعی که در کشور ما هم هست و حداقل دو قرن است که کم‌وبیش رواج پیدا کرده ـ از زمان فتحعلی آخوندزاده و فراماسون‌های امثال او و طرفداران پروتستانتیسم ـ این است ‌که باید شکل و قالب دین را حفظ کنیم و محتوایش را عوض کنیم. شاید در بعضی از کتاب‌ها‌ی اسلام شناسان! هم خوانده باشید که اصلاً کار دین همین است؛ دین می‌آید شکل و قالب سنت‌های اجتماعی را که خود مردم ساخته‌اند را حفظ می‌کند و بعد می‌گوید: باطن آن باید عوض شود. این افراد حتی می‌گویند: «مسئله حج همین‌گونه بود!» همین اسلام‌شناسان! نوشته‌اند و گفته‌اند: «ریشه مراسم حج به این‌جا برمی‌گردد که مردمی بت‌پرست بت‌خانه‌‌ای‌ به نام کعبه ساخته بودند و در اطراف آن بت‌ها‌یی گذاشته بودند؛ اما این بت‌پرستی کار غلطی بود؛ لذا اسلام که ظهور کرد، گفت: این بت‌خانه سر جای خودش باشد. از این به بعد این‌جا خانه خداست. اسلام شکل همان‌جایی که بت‌پرستان آن‌جا را بت‌خانه کرده بوده‌اند را حفظ کرد و گفت: کعبه بماند؛ ولی به جای این‌که به آن بگویید بت‌خانه، بگویید خانه خدا. بت‌پرستان دور این خانه می‌گشتند؛ شما هم همین کار را انجام دهید. اسم این کار طواف بیت‌الله است. شکلش همان باشد ولی باطنش را عوض کنید. امور دیگر هم همین‌طور است!» این یک تعریف جامعه‌شناسانه از نقش دین در سنت‌های اجتماعی است؛ ولی اعتقاد ما نقطه مقابل این اعتقاد است. ما می‌گوییم حضرت ابراهیم اصل این خانه را برای خداپرستی ساخت؛ ولی بعد در آن انحراف پیدا شد و اسلام آن انحراف را تصحیح کرد؛ اما آن‌ها می‌گویند: اصل این خانه برای بت‌پرستی بود و اسلام قالب را حفظ کرد و محتوا را تغییر داد. حالا هم باید همین کار را کرد!

فتحعلی آخوندزاده به یارانش سفارش می‌کرد و می‌گفت: «با اسلام رسماً مبارزه نکنید؛ بلکه بگویید: این اسلام امر درستی است و خیلی هم محترم است. بعد محتویات اسلام را عوض کنید؛ یعنی تفسیر جدیدی از دین ارائه دهید وگرنه مبارزه مستقیم با دین غیر از شکست فایده‌ای ندارد. مردم به خدا، پیغمبر و امام حسین معتقدند. شما بگویید: امام حسین خیلی مقدس است اما امام حسین برای آزادی کشته شد؛ پس انسان باید آزاد باشد و هر کاری دلش می‌خواهد انجام دهد. در این صورت شما با اسم دین، دین را ریشه‌کن می‌کنید. بگویید: امام حسین برای چه کشته شد؟ برای آزادی؛ آزادی یعنی چه؟ یعنی هر کس هر کاری دلش خواست انجام دهد. مسلماً در صورتی که هر کس هر چه دلش خواست را انجام داد دیگر چیزی از دین باقی نمی‌ماند. با این روش می‌توان به نام دین و احترام به امام حسین، دین را ریشه‌کن کرد!». این از دستورات فتحعلی آخوندزاده آخونداف است که ریشه تحولات جدید فکری پروتستانتیستی از او است. خودش هم تحصیل‌کرده و آخوند بود؛ اصلاً آخوندزاده هم بود. او در دوران مشروطیت به روسیه رفت. این‌که در آن‌جا با چه کسانی و با کجا سروکار داشت خدا می‌داند. مورخین چیزهایی گفته و نوشته‌اند.

به‌هرحال ما باید این مسئله را برای خودمان روشن کنیم. ما اگر از دین سخن می‌گوییم، دین تا کجا با بشر سروکار دارد؟ آیا در اقتصاد ما نقشی دارد یا نه؟ کسانی که این گرایش‌های سکولاریستی را دارند می‌گویند: «دین را ببوس و بگذار طاقچه! قرآن را ببوس و احترام کن! نماز و عبادت خیلی خوب است. بروید تا صبح احیا بگیرید؛ خیلی خوب است. هر کاری می‌خواهید بکنید؛ فقط با ما کاری نداشته باشید!». مثلاً اگر مسئله ربا پیش آید و بگوییم ربا حرام است، می‌گویند: «آقا! نمی‌توان ربا را حذف کرد چون اقتصاد به هم می‌خورد. مگر می‌‌توان چنین چیزی را حذف کرد!». هر چه بگوییم: اسلام می‌گوید: «فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ ...؛[2] اگر دست از ربا برنمی‌دارید اعلان جنگ با خدا بدهید!». چنین تعبیری در هیچ امری وارد نشده است. حرب یعنی چه؟ یعنی اعلان جنگ با خدا بدهید؛ اما دولت‌مردان سکولار می‌گویند: «مگر می‌توان ربا را حذف کرد؟! همه دنیا با ربا می‌چرخد. اگر بهره و نرخ بهره و این حرف‌ها را کنار بگذاریم اصلاً زندگی فلج می‌شود!» کار به جایی می‌رسد که نهادهای مقدس (دیگر بیشتر از این اسم نمی‌برم) هم در همین دام می‌افتند. طبق این دیدگاه، دین، امام حسین، هیئت رزمندگان و ... بسیار خوب است و باید قربانشان هم برویم؛ اما اشکالی هم ندارد که از آن‌ها ربا بگیریم و منت هم سرشان بگذاریم که به آن‌ها وام می‌دهیم؛ یعنی دین در این جا نباید دخالت کند. در مسائل دیگر هم با همین روش، مشی می‌کنند؛ مثلاً درباره مسئله حجاب می‌گویند: «آقا! نمی‌شود که با مردم مبارزه کرد. مردم آزادند. اگر بر مردم فشار بیاورید که حتماً باید حجاب در جامعه باشد مخالف دین رفتار کرده‌اید. دین اهل فشار و اکراه نیست؛ لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ...».[3]

سیره امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام؛ رسواکننده منافقان

این افراد در برابر سیره امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام چه می‌گویند؟! زمانی که امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام تازیانه به دست می‌گرفت و به بازار می‌رفت، به چه منظوری می‌رفت؟! روزی امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام شنید که حضرت زینب‌سلام‌الله‌علیها از بیت‌المال دست‌بندی نقره‌ای‌ گرفته‌اند تا برای شرکت در یک مجلس عروسی از آن استفاده کنند. حضرت به دنبال مسئول بیت‌المال فرستاد و او را بازخواست کرد که چرا این دست‌بند را به زینب دادی؟! او گفت: «دختر شما از من عاریه‌ای با ضمانت برای یک روز خواست و ضمانت کرد که اگر نقصی در آن پیدا شد جبران کند. من هم به این شرط دست‌بند را به او دادم.» حضرت فرمود: «اگر به این شرط نبود اولین دستی که از بنی‌هاشم به جرم دزدی می‌بریدم دست دخترم زینب بود!» طبق دیدگاه سکولاریسم باید گفت: «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ. چرا دستش را می‌برید؟! او را نصیحت کنید! کار فرهنگی کنید! بگویید: دخترجان! این کار را نکن! حالا این دفعه انجام دادی عیبی ندارد ولی دیگر از این کارها نکن! با احترام و با شرایطی که کار فرهنگی دارد کار فرهنگی کنید!» باید پرسید چرا اگر به این شرط نبود حضرت دست دخترش را می‌بریدند؟! آیا واقعاً دست زینب، دختر پیغمبر، دختر زهرا را ببرند به خاطر این‌که دست‌بندی را از بیت‌المال برای عروسی عاریه گرفته است تا یک روز دستش کند و بعد بیاورد؟!

عقیل برادر امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام بچه‌های ژولیده و گرسنه‌اش را به ایشان نشان داد و گفت: «برادر! این بچه‌ها را ببین که چه قدر ژولیده‌اند. زندگی ما درست اداره نمی‌شود. برای ما سهم بیشتری قائل شو!» حضرت آهن گداخته را نزدیک دست عقیل برد. او از حرارت آهن گداخته فریاد زد و گفت چرا چنین می‌کنی؟! دستم می‌سوزد. حضرت فرمود: «چطور تو می‌ترسی که از این آهن دستت بسوزد اما نمی‌ترسی که من از آتش جهنم بسوزم؟! حق تو از بیت‌المال همین اندازه است. صبر كن تا سهم من درآيد و آن را با تو قسمت كنم. اگر ناگزير از دادن چيزى به خانواده‌ام نبودم همه سهمم را به تو مىدادم؛ اما بیشتر از این نمی‌توانم ...».

حضرت در مسند قضا می‌نشست و اگر بر کار خلافی شهادت می‌دادند با تازیانه بر خلاف‌کار حد جاری می‌کرد. وقتی به بازار می‌رفت تازیانه به دست می‌گرفت و می‌رفت. اگر کسی تخلف یا اجحافی می‌کرد یا دروغی می‌گفت، تعزیر و مجازاتش می‌کرد.

نقش دین فقط کار فرهنگی نیست

اسلام، هم موعظه، هم تعلیم، هم آموزش و پرورش، هم تربیت صحیح دارد و هم قوانین کیفری. برخی فکر می‌کنند که در جامعه فقط دو گونه کار داریم: یکی کار امنیتی که پشتوانه‌اش سلاح است و یکی کار فرهنگی که باید خیلی با احترام و نرمی انجام شود و کار سومی نداریم! آیا واقعاً همین‌طور است؟! پس با تخلفات از قانون چگونه برخورد می‌شود؟! مثلاً شهرداری دستور داده است که سد معبر نکنید! حال اگر عده‌ای سد معبر کردند مأموران انتظامی چه کار می‌کنند؟! کار فرهنگی این است ‌که دوستانه بگویند: «این کار زشت است؛ راه مردم بسته می‌شود.» حال اگر طرف به این حرف‌ها اعتنایی نکرد بالاخره چه کار می‌کنند؟ معمولاً در چنین مواقعی پلیس او را جریمه می‌کند. آیا این کار برای امنیت کشور خطر دارد؟ آیا این کسی که سد معبر کرده قصد براندازی داشته است؟ نه، او می‌خواهد کمی بیشتر پول گیرش بیاید؛ لذا کمی جنس‌هایش را در راه می‌چیند تا جلوی چشم مشتری باشد و بتواند فروش بیشتری داشته باشد؛ فضای مغازه‌اش کوچک است لذا کمی از فضای معبر را هم می‌گیرد. این چه خلاف امنیتی است؟ با این حال آیا پلیس جلویش را می‌گیرد یا نه؟ این‌جا باید کار امنیتی کرد یا کار فرهنگی؟ پلیس پشتوانه اجرای قانون است. کسی که تخلف می‌کند و رو در روی قانون‌گذار می‌ایستد و رسماً می‌گوید: من تخلف می‌کنم، وظیفه پلیس است که جلوی او را بگیرد؛ خواه مسئله امنیتی باشد یا غیرامنیتی. این حرف‌ها که وظیفه پلیس تنها دخالت در مسائل امنیتی است چیست؟! این حرف‌ها از کجا درآمده است؟! زمان شاه ملعون وقتی نزدیک ماه رمضان می‌شد شهربانی اعلامیه می‌داد که رستوران‌ها حق ندارند در روز ماه رمضان رسماً سرویس بدهند. گاهی پلیس رستوران‌ها را می‌بست. فقط در رستوران‌هایی که در مسیر مسافرها بودند غذا خورده می‌شد؛ آن‌ها هم باید طوری سرویس می‌دادند که آشکار نباشد. در زمان شاه می‌گفتند: «اگر دیدید کسی علناً روزه‌خواری می‌کند به پلیس شکایت کنید تا او را جلب کند». آیا اگر کسی علناً روزه می‌خورد امنیت کشور به خطر می‌افتاد؟! پلیس ضامن اجرای قانون است. اگر کسی در مقابل قانون ایستاد و نخواست قانون را بپذیرد وظیفه پلیس است که او را جلب کند. دولت یعنی همین؛ دولت یعنی نهادی که در اجرای قانون متکی به قدرت است. کار دولت فقط موعظه و کار فرهنگی نیست؛ البته کار فرهنگی جایگاه خودش را دارد. دولت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دارد و آن هم وظایفی دارد. گرچه وزیر فرهنگ دولت اصلاحات می‌گفت: «قید اسلامی برای وزارت فرهنگ یک قید تشریفاتی است و کار ما همان کار وزارت فرهنگ و هنرِ زمان شاه است!» ولی این حرف، حرف غلطی است و کار فرهنگی جایگاه خودش را دارد و مسئولیتی برای دولت محسوب می‌شود. اصلاً فلسفه وجودی دولت این است که مقررات را در مقابل متخلف به‌زور اجرا کند. ویژگی دولت این است که قدرت قاهره دارد وگرنه اگر قانون وضع شود ولی عده‌ای صریح بگویند ما عمل نمی‌کنیم، چه فایده‌ای دارد و چگونه نظم حاکم می‌شود؟!

حفظ ارزش‌های اسلامی؛ وظیفه بزرگ دولت اسلامی

از بزرگ‌ترین وظایف دولت اسلامی حفظ شعارها و ارزش‌های اسلامی است. این نکته، هم در قانون اساسی و هم در سوگندنامه رئیس‌جمهور آمده است. اگر دولت اسلامی چنین وظیفه‌ای نداشته باشد، پس دولت اسلامی با دولت غیراسلامی چه فرقی خواهد داشت؟! دولت اسلامی حافظ شعارهای اسلامی است و باید ارزش‌های اسلامی را در جامعه حفظ کند. اگر کسی در خانه‌اش مخفیانه مشروب خورد کسی حق ندارید به او تعرض کند. تجسس حرام است و ورود در خانه مردم هم جایز نیست اما اگر کسی در خیابان مشروب سرکشید و عربده کشید آیا باید بگوییم دولت فقط نصیحتش کند؟! اتفاقاً این‌جا باید مچش را بگیرند و او را به زندان بیندازند. اگر علی‌علیه‌السلام بود همان جا او را تازیانه می‌زد. کسی که رسماً در مقابل قانون اسلام و قانون کشور می‌ایستد باید مجازات شود. چه کسی باید او را مجازات کند؟! نیروی انتظامی؛ اصلاً فلسفه وجود نیروی انتظامی همین است. با این حال آیا درست است که ما بگوییم: کار نیروی انتظامی فقط مبارزه با مسائل امنیتی است؟! پس این مسائل را چه کسی باید رسیدگی کند؟!

این مشکلات از کجا ناشی می‌شود؟! همه این‌ها ناشی از این است که نفهمیده‌ایم که اصلاً جایگاه دین در جامعه کجاست؟ چنین وانمود می‌شود که دین یک مقوله فرهنگی است و دین یعنی اعتقادات و اخلاق؛ و این حرف‌ها مقوله‌ای فرهنگی است. این صغرای قضیه است. کبرای قضیه هم این است که هر کار فرهنگی باید با احترام، با ادب، بدون تعرض و بدون توهین انجام گیرد؛ بنابراین ارزش‌های دینی فقط باید از راه نصیحت، با احترام و با محبت انجام بگیرد. در این صورت تعزیرات حکومتی چه نقشی دارد؟! این مغالطه است؛ این برهان نیست.

جامعیت دین

اولاً کار دین فی‌الجمله کار فرهنگی است یعنی مسائل فرهنگی هم دارد؛ اما آیا همه کارهای دین، فرهنگی است؟ ابداً این‌گونه نیست. دین، قضاوت هم دارد؛ دین، دفاع هم دارد؛ دین، مجازات هم دارد؛ این موارد هم جزو دین است. قرآن صریحاً می‌فرماید: «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ في دينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنينَ؛[4] اگر پسر و دختری عمل منافی عفت انجام دادند باید آن‌ها را در حضور مردم صد تازیانه بزنید. در مورد اجرای احکام خدا جای اِعمال عاطفه نیست؛ بلکه این‌جا باید قاطعانه برخورد کنید. حتماً باید در موقع مجازات آن‌ها گروهی از مؤمنین حضور داشته باشند»؛ نگویید: حالا که چیزی نشده! یک جوانی خطایی کرده است؛ در چهاردیواری زندان حدش را بزنید تا کسی نبیند و آبرویش نریزد. اصلاً قرآن می‌خواهد آبرویش بریزد تا دیگران عبرت بگیرند؛ می‌فرماید: «وَلَا تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ؛ نبايد رأفت نسبت به آن دو مانع از اجراى حكم الهى شود».

آیا اگر یک جوانی دچار وسوسه شیطان شد و گناه و اشتباهی کرد امنیت کشور به خطر می‌افتد؟! این قضیه چه ربطی به مسائل امنیتی دارد؟! این مسئله مسئله‌ای اخلاقی است؛ یک مفسده اجتماعی است و باید با آن مبارزه کرد؛ اما چه کسی باید مبارزه کند؟! نیروی انتظامی باید اقدام کند. نیروی انتظامی ضابط قوه قضائیه است؛ مجری قانون و پشتوانه اجرای قانون است؛ چرا؟ چون دین گفته است؛ چون خدا فرموده است.

انقلاب اسلامی؛ انقلابی برای اجرای دین اسلام

اگر انقلاب ما برای این بود که دین اجرا شود باید به لوازم آن هم ملتزم شویم. اگر دین آن چیزی است که اروپاییان می‌گویند یعنی دین فقط در معبد و در کلیساست، بهتر بود که انقلاب نمی‌کردیم. در زمان شاه هم هیچ کس مزاحم روضه‌خوانی نبود. از کاخ شاه هم روضه‌خوانی پخش می‌شد. در ایام عاشورا از کاخ گلستان روضه پخش می‌شد. اگر دین فقط همین روضه‌خوانی و نماز و این حرف‌هاست پس چرا انقلاب کردیم؟!

متأسفانه بسیاری از متدینان، انقلابیان و نخبگان ما درست باورشان نیست که جایگاه و قلمرو دین کجاست؛ چرا؟ چون تحت تأثیر فرهنگ غربی قرار گرفته‌اند. اگر بخواهیم جامعه اسلامی ما اصلاح شود باید از همین جا شروع کنیم. باید اول این مسئله را حل کنیم که اصلاً جایگاه دین کجاست؟ اگر دین فقط برای مسجد و معبد است باید اعتراف کنیم که انقلاب کردن ما اشتباه بود؛ چراکه آن زمان هم نمازمان را می‌خواندیم، روزه‌مان را می‌گرفتیم، سینه‌مان را می‌زدیم و احیاءمان را می‌گرفتیم و کسی به این کارها کار نداشت. پس ابتدا باید سعی کنیم به هر اندازه که می‌توانیم این مسئله را به طور ریشه‌ای، کامل و همه جانبه برای خودمان حل کنیم و بعد سعی کنیم به دیگران منتقل کنیم.

پروردگارا! تو را به حقیقت اهل‌بیت‌صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین قسم می‌دهیم دل‌ها‌ی ما را از نور ایمان و معرفت روشن بفرما!

سایه مقام معظم رهبری را بر سر ما مستدام بدار!

خدمتگزاران به نظام اسلامی را موفق بدار!

کسانی که دچار اشتباهات و لغزش‌هایی شدند به آن‌ها توفیق جبران مرحمت فرما!

در ظهور ولی عصرارواحنا فداه تعجیل بفرما!

عاقبت همه ما ختم به خیر بفرما!

وصل علی محمد و آله الطاهرين


[1]. آل‌عمران، 33.

[2]. البقره، 279.

[3]. البقره، 256.

[4]. النور، 2.