صوت و فیلم

صوت:

معیارهای پیشرفت و توسعه از دیدگاه قرآن

در جمع بسیج دانشجویی استان مازندران (طرح ولایت) و جمعی از بانوان شهر کوهسار
تاریخ: 
شنبه, 7 شهريور, 1394

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ‌ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً

تقدیم به روح ملکوتی امام راحل‌رضوان‌الله‌علیه و شهدای والامقام اسلام صلواتی اهدا می­­‌کنیم.

تشریف‌فرمایی برادران و خواهران ارجمند را به این مؤسسه که خانه خودشان است و به نام مبارک امام‌رضوان‌الله‌علیه مزیّن است خوش‌آمد عرض می‌کنم. از خداوند متعال درخواست می‌کنیم که به ما توفیق بدهد در این چند دقیقه‌ای که در خدمت شما هستیم چیزی مورد بحث و گفت‌وگو قرار بگیرد که موجب رضای خدا و سعادت ما انسان‌ها باشد.

بررسی واژه توسعه و توسعه‌یافتگی

ما یک ادبیات انسانی داریم که در همه دنیا مشهور است و در بحث‌های اجتماعی سیاسی از آن‌ها استفاده می‌شود. مسئولان و فرهیختگان کشور خودمان هم از این ادبیات استفاده می‌کنند. نمونه کامل و برجسته‌اش این است که می‌گویند انسان‌هایی که روی زمین زندگی می‌کنند دو دسته‌اند؛ یک دسته کشورهای پیشرفته هستند و یک دسته کشورهای عقب‌مانده؛ کشورهای توسعه‌یافته هستند و یا کشورهای در حال ‌توسعه. احترام می‌گذارند و نمی‌گویند توسعه‌نیافته؛ می‌گویند در حال ‌توسعه. این توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی واژه‌ای است که خیلی الهام‌بخش است و دولتمردان این را شعار خودشان قرار می‌دهند و می‌گویند ما می‌خواهیم به مملکتمان توسعه بدهیم و از عقب‌ماندگی دربیاییم؛ و همه بحث‌هایی که معمولاً در سخنرانی‌ها، اعم از سخنرانی‌های انتخاباتی یا مشابه آن‌ها، مطرح می‌کنند حول همین محور چرخ می‌زند؛ در امور اقتصادی چرا فلان سیاست را انتخاب کرده‌اید؟ برای این‌که می‌خواهیم کشور را توسعه بدهیم، کشور باید توسعه بگیرد. یا چرا با فلان کشور خارجی این‌گونه رفتار کرده‌اید؟ برای این‌که اگر بخواهیم کشورمان را توسعه بدهیم باید با آن کشورها ارتباط داشته باشیم و بدون ارتباط با این‌ها، توسعه حاصل نمی‌شود. چرا فلان گروه فرهنگی فلان کار را می‌کنند؟ چرا فلان جا ارکستر می‌فرستید یا از فلان گروه دعوت می‌کنید؟ خب این‌ها وسیله توسعه فرهنگ است، می‌خواهیم فرهنگ را توسعه بدهیم؛ و چیزهایی از این قبیل. حالا می‌خواستم به این واژه‌هایی که همه آشنا هستیم اشاره‌ای کنم. کسی هم نمی‌گوید که این حرف بدی است. توسعه‌یافتگی و پیشرفت، چیزهای جالبی است و جاذبه دارد.

غالباً برداشتی که از این‌گونه ادبیات می‌شود این است که ما تمام هممان در زندگی باید این باشد که یک کشور پیشرفته بشویم. اگر بپرسیم کشور پیشرفته مثل کدام کشور است؟ می‌‌گویند یک نمونه‌اش ایالت متحده آمریکا. اگر سؤال کنیم که اگر ما یکی از این ایالت‌ها می‌شدیم و ما را به‌عنوان یکی از این ایالت‌ها یا شبیه این‌ها، مثل اسرائیل نسبت به آمریکا می‌پذیرفتند چه طور بود؟ می‌‌گویند خیلی عالی بود! اگر ما جزو آمریکا بشویم که دیگر چه غم داریم! کشوری در سطح بالای پیشرفت و توسعه؛ نمونه است. خب آخر ما که آن جا نیستیم که به آن پنجاه‌ و چند ایالت آمریکا وصل شویم. خب، مثل اسرائیل در اینجا باشیم. اسرائیل حکم یکی از ایالت‌های آمریکا را دارد، این گوشه دنیاست اما در سیاست‌ آن جا، هم تأثیر می‌گذارد و هم تأثیر می‌پذیرد و می‌بینید که هر دو حزب هم از سوژه‌های تبلیغات انتخاباتی‌شان همین حمایت از اسرائیل است. این چیز شایعی است. گوش همه ما با این مفاهیم در روزنامه‌ها، مجلات، رادیو، تلویزیون و امثال این‌ها آشناست. این اصطلاحات چیز غریبی نیست، تعجب هم نمی‌کنیم که کسی به کار ببرد، در آن مناقشه‌ای هم نمی‌شود کرد. اگر حرفی هم بزنیم می‌گویند: آقا! شما با توسعه، مخالف هستید؟! خب، نه. اسلام با توسعه مخالف است؟! نه. اسلام هم با توسعه مخالف نیست. پس چه می‌گویید؟! این یک واقعیتی است که همه با آن آشنا هستیم و می‌دانیم.

توسعه و پیشرفت در ادبیات قرآنی

اینجا یک سؤال مطرح می‌شود و آن این است که آیا قرآن هم همین ادبیات را به کار می‌برد؟ قرآن وقتی می‌خواهد مردم را هدایت کند و آن‌ها را به سعادت و کمالشان سوق دهد، آیا از همین واژه‌های پیشرفت و توسعه و ترقی و از این چیزها استفاده می‌کند یا یک چیز دیگری را مطرح می‌کند؟ اگر از همین واژه‌ها یا مشابه‌ها یا معادل‌هایش استفاده کند ما همسو با قرآن و با همه انبیا هستیم اما اگر ادبیات قرآن به گونه دیگری است، ما باید ببینیم که اختلاف این ادبیات با ادبیات قرآن در چه چیزی است و چرا قرآن از این واژه‌ها استفاده نمی‌کند؟ و ما چه اندازه با ادبیات قرآن آشنا هستیم؛ فرهنگی که ما پذیرفتیم و با آن می‌اندیشیم، این فرهنگ در زندگی ما مثل هوایی است که تنفس می‌کنیم، چه طور فرهنگ قرآنی با این تفاوت دارد؟ و چرا؟

شاخصه‌های فرهنگ قرآنی

من به چند تا دسته‌بندی که در قرآن شایع است و همه ما بارها خوانده‌ایم و دسته‌بندی‌هایش را در آیات قرآن دیده‌ایم اشاره می‌کنم، آن‌وقت بعد یک سؤال را دنبال می‌کنم که این ادبیات ما با ادبیات قرآن چه تفاوت‌هایی دارد؟ آیا فرهنگ ما فرهنگ قرآنی است یا فرهنگ دیگری است؟ مثلاً فرهنگ غربی است، فرهنگ مدرن و پسامدرن است؛ و چرا این‌گونه است؟ و حالا کدام درست است؟ ما باید فرهنگ قرآنی را بپذیریم یا این فرهنگ جهانی، فرهنگ غربی یا فرهنگ مدرن را بپذیریم؟

در قرآن به چند جور دسته‌بندی برمی‌خوریم، حالا من نمی‌خواهم همه‌اش را استقصا کنم و وقت شما را اینجا بگیرم؛ یک دسته‌بندی این است ‌که می‌فرماید بعضی انسان‌ها اهل نور هستند و بعضی اهل ظلمت. آیة‌الکرسی را همه حفظ هستیم؛ اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُمْ مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ.[1] دو قطب، دو دسته، دو مکتب را نشان می‌دهد؛ یک دسته را می‌فرماید که این‌ها اولیای خدا هستند، خدا ولیّ آن‌هاست، خدا کارشان را اداره می‌کند، اگر مشکلی داشته باشند خدا حل می‌کند. یک دسته هم هستند که نه، سرپرست این‌ها ‌ضد خداست، طاغوت است؛ وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ. فرق این‌ها این است که آن‌کسانی که با خدا سروکار دارند خدا آن‌ها را از ظلمت بیرون می‌آورد و وارد نور می‌کند؛ اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُمْ مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ. همه شما این اندازه را با زبان عربی آشنا هستید. يُخْرِجُهُمْ یعنی اخراجشان می‌کند، بیرونشان می‌برد. مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ از ظلمت‌ها بیرونشان می‌برد، آن‌ها را به ‌طرف نور می‌برد.

وَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَوْلِیآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ؛ یک دسته دیگر، سروکارشان با طاغوت است. طاغوت در مقابل خدا، یعنی ضد خدا. یک مصداقش هم ابلیس است. آن‌ها چه‌کار می‌کنند؟ آن‌ها عکس این‌ها، یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ؛ یعنی هراندازه با نور هم آشنا شدند آن‌ را هم از آن‌ها می‌گیرند و آن‌ها را به طرف ظلمات می‌کشانند. این یک نوع ادبیات است. ما در ادبیات سیاسی اجتماعی‌مان نور و ظلمت و این‌ها را به کار نمی‌بریم؛ می‌بریم؟! من یادم نمی‌آید مثلاً در نطق انتخاباتی، یک کسی بگوید ما می‌خواهیم مردم را به طرف نور ببریم. یا اگر هم بگوید کسی که خیلی علاقه‌مند باشد تصور می‌کند که منظور از نور، الکتریسیته است. شما که می‌خواهید از ظلمت به نور بیرون ببرید چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ از این چیزها استفاده نمی‌کنند. خب حالا از این واژه گذشتیم.

سعادت و شقاوت از نگاه قرآن

قرآن یک واژه دیگری به کار می‌برد که ما با آن آشنا هستیم و ما هم عین همان واژه را به کار می‌بریم اما کاربرد آن متفاوت است و در تعیین مصداق و شرایطش، فتوایمان با فتوای قرآن اختلاف دارد. واژه همان واژه است، ادبیات همان ادبیات است، اما در تبیین و شرایط آن با قرآن اختلاف داریم. اینکه می‌گوییم اختلاف داریم منظورم از آن ‌جهتی که مسلمان هستیم نیست؛ یعنی ما انسان‌ها، فرهنگ جهانی‌مان این‌گونه است. آن واژه، واژه سعادت و شقاوت است.

قرآن می‌فرماید انسان‌ها دو دسته‌اند؛ یک دسته اهل سعادت‌اند و یک دسته اهل شقاوت؛ یوْمَ یأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِی وَسَعِیدٌ* فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ*خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ إِلاَّ مَا شَاء رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا یرِیدُ.[2] می‌فرماید مردم دو دسته‌اند؛ فَمِنْهُمْ شَقِی؛ یک دسته اهل شقاوت‌اند؛ وَسَعِیدٌ؛ یک دسته هم اهل سعادت. ما هم وقتی می‌گوییم فلان کس خوشبخت است و سعادت دارد به چه کسی می‌گوییم؟ چه فرد و چه ملتی را می‌گوییم که این‌ها سعادتمند و خوشبخت هستند؟ کسانی که زندگی مرفهی دارند، وسایل زندگی‌شان فراهم است، از تکنولوژی پیشرفته استفاده می‌کنند، از انواع نعمت‌ها و از انواع اختراعات استفاده می‌کنند. خب این‌ها مردم سعادتمندی هستند. بدبخت چه کسانی هستند؟ خب، آن آفریقایی‌های بیچاره‌ای که نان شب ندارند که بخورند، این‌ها بدبخت هستند. آیا غیر از این است؟! راجع به فرد هم اگر صحبت کنیم کسانی که زندگی خوشی دارند، راحت هستند، حالا در خانه‌شان، با زن و بچه‌شان، با دیگران، شاد و خرم هستند، می‌گویند این‌ها خوشبخت‌اند. یک دختری را که می‌گوییم خوشبخت شده چه طور است؟ یک شوهری گیرش آمده که هر طوری دلش می‌خواهد با او رفتار می‌کند، تفریح می‌روند، پول حسابی دارند و می‌توانند خرج کنند، خانه دارند، خودرو دارند، خب آن‌ها خوشبخت‌اند. اگر این‌ها نباشد، بدهکار باشند، باید قسط بپردازند، درآمدشان به هزینه‌شان نمی‌خورد بدبخت شده‌اند؛ اما قرآن وقتی می‌فرماید مردم دو دسته هستند، یک دسته اهل سعادت و یک دسته اهل شقاوت، یک چیزهای دیگری می‌فرماید. می‌فرماید فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ؛ بدبخت‌ آن‌هایی هستند که در آتش جهنم هستند. وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ؛[3] خوشبخت آن‌هایی هستند که اهل بهشتند. این هم همان واژه خوشبختی و بدبختی است اما مصداقش را ما یک طوری معنی می‌کنیم، قرآن یک طور دیگری می‌فرماید. حالا اینکه چرا این‌گونه است جای تأمل دارد.

دنیاطلبی و آخرت طلبی

یک دسته دیگر که خیلی مشکل است که آدم بگوید، چون خیلی زود به آدم برچسب می‌زنند و می‌گویند این‌ها خیلی مرتجع هستند این است که قرآن می‌فرماید مردم دو دسته‌اند؛ یک دسته دنیاطلب‌اند و یک دسته آخرت‌طلب؛ مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا*وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْیهُم مَّشْكُورًا؛[4] می‌فرماید یک دسته دنیاطلب‌اند، ما هم کمکشان می‌کنیم. آن اندازه‌ای که مصلحت باشد و صلاح بدانیم از نعمت‌های دنیا در اختیارشان می‌گذاریم، بخورند، بپوشند، کِیف کنند؛ اما عاقبتشان این می‌شود که این‌ها وارد جهنم می‌شوند؛ سرشکسته، رسوا و خجالت‌زده تا ابد در جهنم هستند؛ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یصْلاهَا. این آیه در سوره اسراء است، خواستید آیه‌اش را یادداشت کنید و ببینید بد نیست. این‌ها مطالب نویی است. این‌ها در کتاب درسی‌مان که نیست، در سخنرانی‌ها و این‌ها هم کمتر می‌‌شنویم، ولی در قرآن هست.

مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ؛ یکی از اوصافی که قرآن برای دنیا به کار می‌برد عاجله است؛ یعنی شتابان. یک زندگی داریم که خیلی با شتاب می‌گذرد و تمام می‌شود. یک زندگی هم هست که درازمدت و پایدار است. قرآن می‌فرماید انسان‌ها دو دسته هستند؛ مَّن كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ، اگر کسی همین زندگی شتابان را بخواهد، عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا؛ ما هم در همین‌جا با شتاب به او می‌دهیم، مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ؛ هر اندازه‌ای بخواهیم، به هر کس که صلاح بدانیم. اگر بنا باشد هر کس هر چیزی می‌خواهد خدا به او بدهد که سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. هر کسی که دنیاطلب باشد می‌خواهد که همه دنیا برای او باشد، اگر زمین را هم به او بدهند باز می‌خواهد برود و کرات آسمانی را تصرف کند. پس آن‌هایی که دنیاطلب هستند به بعضی از خواسته‌هایشان می‌رسند. در دنیا نمی‌شود همه به همه خواسته‌هایشان برسند؛ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ؛ هر اندازه‌ای بخواهیم، برای هر کس که صلاح بدانیم. ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا؛ و درنهایت سرزنش شده، رسوا و فرومایه وارد جهنم می‌شود و در همان‌جا باقی خواهد ماند. این یک دسته انسان‌ها هستند.

در مقابلش وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ، اگر کسانی طالب آخرت باشند با دو شرط؛ یکی اینکه تلاش کافی بکنند و یکی هم اینکه ایمان داشته باشند و صرف ادعا نباشد، وَسَعَى لَهَا سَعْیهَا؛ سعی شایسته‌ای انجام دهند و ایمان هم داشته باشند؛ وَهُوَ مُؤْمِنٌ. اگر این دو شرط را داشته باشند؛ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْیهُم مَّشْكُورًا. اینجا اسمی از پاداشی که به آن‌ها می‌دهد نمی‌برد و می‌فرماید ما از این‌ها شکرگزاری می‌کنیم. اگر خدا از کسی شکرگزاری کند چیز دیگری برای او کم نمی‌گذارد. بعد هم می‌فرماید كُلاًّ نُّمِدُّ؛ ما همه را کمک می‌کنیم؛ هَـؤُلاء وَهَـؤُلاء؛ هم دنیاطلبان و هم آخرت‌طلبان را. وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا؛[5] ما از بخششمان دریغ نمی‌کنیم، ولی سنت ما این‌گونه است؛ طبق سنت حکیمانه‌ای که در این عالم داریم بخششی که به دنیاطلبان می‌دهیم آن‌گونه می‌دهیم که به مقداری از خواسته‌هایشان می‌رسند. بالاخره این‌هایی که لذائذ دنیا و پیشرفت‌های مادی را دارند که از جای دیگری نیاورده‌اند، بالاخره خدا به آن‌ها داده، ولی این‌همه آن چیزی که می‌خواهند نیست. همان‌گونه که عرض کردم نمی‌شود همه، هر چیزی که می‌خواهند در این دنیا گیرشان بیاید. طبق یک نظام حکیمانه به بعضی‌ از خواسته‌هایشان می‌رسند. این‌هایی هم که اهل آخرت‌اند، این‌هایی که ما از آن‌ها تشکر می‌کنیم و پاداش کافی به آن‌ها می‌دهیم این‌ها هم از بخشش ما بهره‌مند هستند. پس کسی از بخشش ما محروم نیست، منتها بخشش ما این‌گونه تقسیم می‌شود؛ بین دو گروه، به دو صورت. این هم یک بخش از تقسیم‌بندی‌ای است که قرآن برای انسان‌ها می‌کند.

در آن فرهنگ، فقط مسئله پیشرفت و عقب‌ماندگی مطرح بود؛ یعنی استفاده از زندگی مرفه، راحت و خوب؛ اما اینجا صحبت از این‌ها نیست. اگر راحتی‌ای هم باشد برای همان اهل دنیایش را می‌فرماید؛ مَّن كَانَ یرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء، در همین جا یک مقداری به او می‌دهیم. این هم یک‌طور دسته‌بندی است.

قوس نزول و صعود انسان

به یک دسته‌بندی دیگر هم اشاره کنم و دیگر خیلی خسته‌تان نکنم. انسان چیزهایی را که ذهنش با آن‌ها خیلی آشنا و مأنوس نیست را خیلی حوصله ندارد زیاد بشنود. اگر من درباره پیشرفت صحبت کنم فکر می‌کنم شما نشاط بیشتری برای شنیدنش داشته باشید؛ اینکه عوامل پیشرفت چیست، چه کارهایی باید کرد، فلان کشوری که پیشرفت داشته چه آثاری داشته، ما از این‌ها صحبت کنیم که باید چنین کنیم تا مثل آن‌ها بشویم.

این دسته دیگر که بیانش ‌کمی سخت‌تر هم است، این است که می‌فرماید این انسان‌های دو پایی که روی زمین زندگی می‌کنند یک عده‌شان مثل چهارپا هستند و بلکه بدتر؛ أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ.[6] انعام یعنی چهارپایان؛ به گاو و گوسفند و الاغ و امثال این‌ها انعام می‌گویند. حیوانی که چهاردست‌وپا راه می‌رود. یک عده از این انسان‌هایی که روی زمین زندگی می‌کنند این‌ها مثل چهارپا هستند؛ همّشان، فکرشان، تلاششان و هدفشان شکم و چیزهای شبیه شکم است. آن‌وقت خدا به پیغمبرش می‌فرماید این‌ها را ولشان کن تا بچرند! می‌فرماید ذَرْهُمْ یأْكُلُواْ وَیتَمَتَّعُواْ وَیلْهِهِمُ الأَمَلُ؛[7] این‌ها را ولشان کن، بگذار بروند بخورند، بچرند، خوش باشند، سرگرم آرزوهایشان باشند، فَسَوْفَ یعْلَمُونَ؛ خواهند دانست که چه اشتباهی کرده‌اند. یک عده نقطه مقابل این‌ها هستند؛ این‌ها اولیای خدا هستند. اگر تعبیر سبکی نبود می‌گفتم رفیق خدا. از این تعبیرات، در روایات داریم.

خدا می‌فرماید هر کس یاد من باشد من همنشین او هستم؛ أَنَا جَلِیسُ مَنْ ذَكَرَنِی. یک عده از انسان‌ها هستند که همنشین خدا هستند، سروکارشان با خداست، خدا این‌ها را دوست دارد، بر این‌ها درود می‌فرستد؛ أُولَـئِكَ عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ.[8] هیچ‌وقت به این آیه دقت کرده بودید؟ خدا در میان همین انسان‌های دوپا یک عده را ذکر می‌کند و می‌فرماید صلوات خدا بر این‌ها؛ أُولَـئِكَ عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ. یک عده را هم می‌فرماید این‌ها بدترین جنبنده هستند، از چهارپا هم پست‌تر هستند. کرم‌هایی که می‌جنبند این‌ها هم جنبنده‌اند. می‌فرماید بعضی انسان‌ها هستند که از هر جنبنده‌ای بدترند؛ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لاَ یعْقِلُونَ.[9] الَّذِینَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ.[10] این هم یک طور تقسیم‌بندی است که قرآن دارد.

تفاوت فرهنگ غربی و فرهنگ قرآنی

ما در فرهنگمان فقط توسعه و توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته داریم، اما قرآن این‌گونه اصطلاحات را دارد. ادبیات قرآنی ادبیاتی است که حالا برای ما سنگین است. آن‌وقت می‌گویند پس حقوق بشر چه می‌شود آقا؟! قرآن به حقوق بشر توهین کرده! بشر را مثل الاغ می‌داند! یک جا می‌فرماید كَمَثَلِ الْحِمَارِ،[11] یک جا می‌فرماید فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ؛[12] این‌ها مثل سگ می‌مانند. قرآن رعایت حقوق بشر نکرده و به انسان‌ها توهین می‌کند!

بالاخره قرآن این است. دیگر نمی‌شود آن را قایم یا عوض کنیم؛ و حالا تقدیر خدا این بوده که ما تابع این کتاب باشیم، افتخار هم می‌کنیم و ان‌شاءالله همه‌مان ادعا می‌کنیم که حاضریم پای این قرآن جان بدهیم. نه‌تنها دوستش داریم و می‌خواهیم اهل این کتاب باشیم، آن را بخوانیم، ببوسیم، روی سرمان بگذاریم بلکه حاضریم برای زنده ماندن این قرآن جان‌هایمان را در طبق اخلاص بگذاریم. اگر این‌گونه هستیم باید بیشتر دقت کنیم و ادبیاتمان را با ادبیات قرآن وفق بدهیم. همه فکرمان، اندیشه‌مان، گفتارمان و بحث‌هایمان همه‌اش فرنگی نباشد، یک‌کمی هم قرآنی فکر کنیم.

ما در کدام دسته هستیم؟!

وقتی دانستیم که خدا دو دسته و دو تا قطب را برای انسان‌ها ذکر می‌کند، البته همه یک جور نیستند؛ یک قطب را معرفی می‌کند که این‌ها از هر جنبنده‌ای پست‌ترند، یک عده را هم می‌فرماید که این‌ها همنشین خدا هستند. بین این‌ها مراتبی است، بعضی‌ها به این قطب نزدیک‌تر هستند و بعضی به آن قطب؛ بعضی‌ها هم نوسان دارند، گاهی این جا گاهی آن جا؛ مُّذَبْذَبِینَ بَینَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَـؤُلاء وَلاَ إِلَى هَـؤُلاء.[13] اگر این‌گونه است جا دارد که بنشینیم و چند دقیقه‌ و یا بیشتر از چند دقیقه فکر کنیم که ما چه‌کاره‌ایم؟ ما کجای کاریم؟ این تقسیم‌بندی‌هایی که قرآن می‌کند و می‌فرماید بعضی اهل نور هستند و بعضی اهل ظلمت، ما کدام هستیم؟ آن جا که می‌فرماید بعضی دنیاطلب‌اند و بعضی آخرت‌طلب، ما کدام هستیم؟ آن جایی که می‌فرماید بعضی اهل سعادت‌اند و بعضی اهل شقاوت، ما کدام هستیم؟ منظور، آن سعادت و شقاوت قرآنی است. ما در خصوص سعادت و شقاوت دنیایی کمابیش می‌توانیم قضاوت کنیم؛ و بالاخره آن جا که می‌فرماید بعضی‌ها از هر جنبنده‌ای، از هر گاو و گوسفندی پست‌تر هستند، نکند ما هم باشیم! دلمان را خوش کرده‌ایم به این‌که ما چنین و چنانیم و .... خیلی‌ها ادعاهایی کردند و بعد توزرد درآمدند. ادعا کردن خیلی مشکل نیست، پای ادعا ایستادن مشکل است و لذا در قرآن به پیغمبرش هم می‌فرماید فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ؛[14] استقامت داشته باش! آن جا هم می‌فرماید إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا.[15] به گفتن این‌که ما بنده و مطیع خدا هستیم کار تمام نمی‌شود. در عمل باید نشان دهیم، در این راه استقامت کنیم، سختی‌هایش را تحمل‌کنیم و هزینه‌اش را بپردازیم. آیا ما حاضریم هزینه‌اش را بپردازیم؟! واقعاً دلمان می‌خواهد به‌گونه‌ای باشیم که قرآن می‌فرماید که این‌ها اهل نور هستند، اهل سعادت‌اند، اهل آخرت‌اند، دوستان خدا هستند؟!

اولیاء خدا، فارغ از هر ترس و غم

أَلا إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ؛[16] اگر سروکارتان با خدا شد نه ترسی دارید و نه حزن و اندوهی. خوش هستید؛ نه از چیزی نگران هستید و نه از آینده‌تان ترس و نگرانی‌ای دارید. مگر چنین چیزی برای انسان می‌شود؟! اگر تصور می‌کنید که نمی‌شود من در یک کلمه، یک مثالش را نشان می‌دهم و بعد به دنباله مطلب می‌روم.

به نظرم همه ما قبول داشته باشیم که امام‌رضوان‌‌الله‌‌علیه از راستگوترین آدم‌ها بود، حرف‌های بسیار سنجیده و دقیق می‌زد، ادعاهای پوچ و گزاف و بلوف و این‌ها نمی‌کرد. ایشان فرمودند: به خدا قسم، من در زندگی از هیچ‌کس و هیچ‌چیزی نترسیده‌ام! پس آدم می‌شود این‌گونه باشد. آدم وقتی این‌گونه می‌شود که بداند به یک قدرتی اتصال دارد که هر کاری می‌تواند بکند؛ دست او روی سر آدم هست، آن‌وقت چرا دیگر بترسد؟! قرآن می‌فرماید أَلا إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ؛ نه ترس دارند و نه حزن و اندوهی. ما چه‌کاره‌ایم؟! ما صبح که بلند می‌شویم فکر نور هستیم و آخرت و قرب خدا و همنشینی با خدا یا فکر شکم و دامن و امثال این‌ها؟! در فعالیت‌های اجتماعی سیاسی‌مان فکر این هستم که جزو کشورهای پیشرفته بشویم یعنی مثل آمریکا، مثل انگلستان، مثل آلمان، اگر آن‌گونه بشویم خیلی شاد هستیم و دیگر از کشورهای پیشرفته هستیم یا دلمان می‌خواهد مثل اصحاب صفه باشیم یا مثل آن‌هایی که در شعب ابی‌طالب بودند یا مثل آن‌هایی که در کربلا شهید شدند؛ کدام بهتر به مزاجمان می‌خورد؟!

تحریم اقتصادی و اجتماعی مسلمانان در صدر اسلام

در خصوص اصحاب صفه حتماً می‌دانید که وقتی پیغمبر اکرمصلی‌الله‌علیه‌وآله به مدینه مهاجرت کردند، اهل مدینه یک زمینی را در اختیارشان گذاشتند که مسجدالنبی را آن جا ساختند. بعد مسلمان‌ها از اذیت و آزار مشرکین از مکه فرار می‌کردند و به مدینه می‌آمدند. این‌ها مدام هراندازه که برایشان میسر بود به مهاجرین مکه کمک می‌کردند چون دیگر این‌ها مهاجرین و آوارگان مکه بودند که به مدینه می‌آمدند.

در بین مهاجرین نه نفر بودند که دیگر هیچ‌کس خانه‌ای نداشت تا این‌ها را ببرد و از این‌ها پذیرایی کند. در کنار مسجد پیغمبرصلی‌الله‌علیه‌وآله یک صفّه و سکویی بود که الآن هم آن جا هست. اگر به مدینه مشرف شدید، پشت آن جایی که قبر مقدس پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله هست یک سکویی هست که مقداری از صف نماز، آن بالا می‌ایستند و نماز می‌خوانند و بعضی‌ها پایین می‌خوانند؛ به آن مکان، صفّه می‌گویند. نه نفر بودند که در این جا زندگی می‌کردند. این‌ها فقط یک دانه پیراهن داشتند که می‌شد با آن نماز بخوانند یعنی تنها ساتر عورت و پیراهن طاهری بود که می‌توانستند با آن نماز بخوانند. یک نفر این را می‌پوشید و نمازش را می‌خواند، بعد درمی‌آورد و به آن یکی می‌داد و آن یکی هم همین‌طور.

گاهی وقتی در جنگ‌ها آذوقه تقسیم می‌کردند به هر کس نصف دانه خرما می‌رسید. خوراک هر نفر در شبانه‌روز فقط نصف دانه خرما بود! ما دلمان می‌خواهد جزو این‌ها باشیم یا جزو آن‌هایی که کاخ‌‌های کذایی و آن‌چنانی دارند؟! البته اگر هر دو جمع شود هیچ مانعی ندارد. اگر امر دایر شود و بگویند یا این یا آن، کدام را انتخاب می‌کنید؟! اصلاً به ذهنمان می‌گذرد که ما این زندگی را انتخاب کنیم؟! با تعجب می‌گوییم: مگر می‌شود انسان این‌گونه زندگی کند؟! خب می‌رفتید با کفار سازش می‌کردید، با هم دوستی می‌کردید، با تعامل سازنده با هم زندگی می‌کردید، شما به بت‌های آن‌ها فحش نمی‌دادید آن‌ها هم به شما هیچی نمی‌گفتند، شما نماز خودتان را می‌‌خواندید آن‌ها هم بت‌های خودشان را می‌پرسیدند، دیگر این بلاها را که نباید به سرتان بیاوردند. چه طور عقلشان نرسید که این کار را بکنند؟! این‌همه بلا را به جان خریدند؛ گرسنگی، تشنگی، آوارگی، بدبختی و ... که چی؟ که پیشرفت کنند؟! که تحریم‌های دشمنان را بردارند؟!

اتفاقاً دشمنان، این‌ها را برای همین‌ها تحریم کرده بودند! به آن‌ها آب و نان نمی‌دادند چون به پیغمبر ایمان آورده بودند. در شعب ابی‌طالب، آب خوردن به این‌ها نمی‌رسید. شب با ترس‌ولرز می‌آمدند چند تا مشک آب از شهر برمی‌داشتند و می‌بردند و اول، بچه‌ها را سیراب می‌کردند. تحریم این‌گونه بود. چه طور بلد نبودند که تعامل سازنده داشته باشند؟! و حالا آیا اگر ما بودیم این کار را می‌کردیم یا نه؟! و الآن اگر ‌کمی می‌بایست سختی‌ها را تحمل‌کنیم و با دشمنانمان سازش نکنیم، حاضریم یا نه؟!

فلسفه آفرینش عالَم از دیدگاه قرآن

خدا بساط این عالم را درست کرده برای همین‌ها که معلوم شود که چه کسی این طرفی است و چه کسی آن طرفی؛ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا.[17] می‌فرماید ما بساط این عالم را درست کردیم، این سختی‌ها، گرفتاری‌ها، سیل‌ها، زلزله‌ها، جنگ‌ها، خونریزی‌ها، ظلم‌ها، همه این‌ها برای این است که معلوم شود کدام‌تان نیکوکارتر هستید. این نص قرآن است؛ این آیه در سوره تبارک است؛ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. أَحْسَنُ عَمَلًا را که می‌دانید یعنی چه؟ یعنی عملتان أحسن باشد. ما همه این بساط را آفریدیم تا روشن شود که هر کسی در هر جای زمین که زندگی می‌کند، در هر عصر و زمانه‌ای، تحت هر حکومتی، تحت هر شرایط طبیعی و غیرطبیعی‌ای، آیا وظیفه‌اش را درست انجام می‌دهد یا نه؟ این اختلافات باید پیدا شود تا شرایط مختلف پیش بیاید و افراد در شرایط مختلف آزموده شوند. قرآن این است. یک آیه و دو آیه هم نیست. من از هر بخشی یک نمونه برایتان ذکر کردم. حالا شما با این نگاه، قرآن را مرور کنید و ببینید چه قدر از این‌گونه دسته‌بندی‌ها در قرآن هست؟ هیچ جا صحبت از آن ادبیاتی که ما امروز داریم نیست. همه‌جا صحبت از این مقولات است؛ نور و ظلمت، دنیا و آخرت، خدا و شیطان و طاغوت. شما چه‌کاره‌اید؟ دنباله‌رو خدا هستید یا دنباله‌رو طاغوت؟

افراد در تحمل سختی‌ها خیلی اختلاف دارند. ظرفیت افراد یکسان نیست. بعضی‌ها طاقت ندارند و نمی‌توانند سختی‌ها را تحمل کنند. هر کسی تا یک حدی می‌تواند سختی‌ها را تحمل کند. گاهی کار به یک جایی می‌رسید که خدا به پیغمبرش یعنی عزیزترین بندگانش، کامل‌ترین بندگانش، محبوب‌ترین مخلوقاتش می‌فرماید‌‌ وَلَا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیرٌ.[18] برایتان ترجمه کنم؛ با تأکید تمام می‌فرماید، چشمت را به این نعمت‌هایی که به یک کسانی داده‌ایم تا وسیله آزمایشی برای آن‌ها باشد، ندوز؛ وَلَا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ. عَین یعنی چشم. عَینَیكَ یعنی دو تا چشم‌هایت را. دو تا چشم‌هایت را ندوز إِلَى مَا مَتَّعْنَا به متاعی که به کسانی داده‌ایم لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ؛ این‌هایی که دادیم اسباب امتحان است؛ إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ.[19]

نقش اختیار و انتخاب در امتحانات الهی

هر چه در این عالم هست وسیله آزمایش است تا معلوم شود که چه کسی أَحْسَنُ عَمَلًا است؛ یعنی هر کسی خودش باید اراده کند که چه بشود، اختیار با خودش است؛ فَمَن شَاء فَلْیؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیكْفُرْ.[20] خدا هیچ‌کس را به‌زور به بهشت نمی‌برد، به‌زور هم هیچ‌کس را به جهنم نمی‌برد؛ راه را نشان می‌دهد؛ فَمَن شَاء فَلْیؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیكْفُرْ.

شما هستید و اول عمرتان. می‌بایست راه زندگی‌تان را انتخاب کنید. سر یک دوراهی بزرگ هستید. دو راهی که مقابل هم هستند؛ یکی تا عرش رو به بالا می‌رود و یکی هم تا اسفل‌السافلین و ته جهنم می‌رود. شما در نقطه o ایستاده‌اید، می‌توانید ترقی کنید و به سمت بالا بروید، می‌توانید تنزل کنید و به سمت پایین بروید. راهش کدام است؟ همان‌که قرآن گفته است که اگر این‌گونه بروید آن‌طرف می‌روید و اگر این‌گونه بروید این‌طرف می‌روید. ما راه را به شما نشان دادیم، دیگر خودتان انتخاب کنید.

غفلت؛ عامل سقوط انسان

بزرگ‌ترین شاخصی که در قرآن برای راه سقوط روی آن تکیه شده و می‌فرماید کسانی که این شاخص را داشته باشند از هر جنبنده‌ای پست‌تر هستند این است که عقلشان را به کار نمی‌گیرند؛ سرشان را زیر انداخته‌اند و دنبال هوس‌ها و غرایزشان هستند. حالش را ندارند که درباره این فکر کنند که ما کجاییم؟ از کجا پیدا شده‌ایم؟ کجا می‌رویم و چه‌کار باید بکنیم؟ وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یفْقَهُونَ بِهَا؛[21] به آن‌ها عقل داده‌ایم اما عقلشان را به کار نمی‌گیرند؛ چشم و گوش داده‌ایم اما در آن راهی که باید این‌ها را به کار بگیرند به کار نمی‌گیرند. این‌ها چه کسانی هستند؟ أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ؛ این‌ها مثل چهارپا هستند. گوسفند صبح که از آغل درمی‌آید دنبال چه می‌رود؟ دنبال این می‌رود که علف پیدا کند و بخورد، آن‌قدر می‌خورد تا خسته بشود، خسته که شد می‌رود می‌خوابد، موقع جفت‌گیری هم دنبال جفتش است. حیوانات دیگر هم همین‌گونه هستند.

می‌فرماید آن انسان‌هایی که زندگی‌شان مثل زندگی حیوانات است و فقط تحت تأثیر غرایز کار می‌کنند، با حیوانات چه فرقی دارند؟! أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ. با این‌ها چه‌کار کن؟ ذَرْهُمْ یأْكُلُواْ وَیتَمَتَّعُواْ وَیلْهِهِمُ الأَمَلُ؛[22] ولشان کن، بگذار بچرند؛ اما آن‌هایی که عقلشان را به می‌گیرند، آن‌ها نشسته‌اند و فکر کرده‌اند که اصلاً ما برای چه چیزی به این جا آمده‌ایم؟ چه کسی ما را آورده است؟ برای چه به این جا آورده‌اند؟ کجا خواهیم رفت؟ عاقبت ما چه خواهد شد؟ چه‌کار باید کنیم تا در زندگی ابدی خوشبخت باشیم؟ این‌ها را نشسته‌اند فکر کرده‌اند و تصمیم گرفته‌اند که تابع غریزه نباشند، غریزه را در خدمت عقل به کار بگیرند، نه اینکه عقلشان را در خدمت غریزه به کار بگیرند. اهل دنیا عقل‌های خودشان را به کار می‌گیرند تا از غرایز‌شان بهتر لذت ببرند. این‌ها غریزه را به‌اندازه‌ای به کار می‌گیرند که عقلشان قضاوت می‌کند. از خوردنی‌ها استفاده می‌کنند به‌طوری‌که بدن سالم داشته باشند، بدن قوی داشته باشند تا بتوانند کار کنند، بتوانند بندگی خدا کنند، بتوانند وظیفه‌شان را انجام دهند، نه چون خوشمزه است، دلم می‌خواهد؛ و سایر مسائل؛ در مسائل اجتماعی سیاسی که آدم وارد می‌شود همین طرز فکرها اثر می‌گذارد.

کم‌توجهی به قرآن؛ ریشه انحطاط انسانی و فرهنگی

بعضی از بزرگان می‌گویند کمبود کشور ما این است که احزاب قوی‌ای نداریم. خب فرض کنید که ما در ایران دو تا حزب قوی داشتیم؛ یک حزب جمهوری‌خواه و یک حزب دمکرات، مثل ایالت متحده آمریکای شمالی. فرض کنید ما چنین حزب قوی‌ای داشتیم. برای این‌که این حزب برنده شود چه‌کار می‌کردیم؟ یک کاری می‌کردیم که مردم خوششان بیاید و رأی بدهند. برای اینکه مردم خوششان بیاید چه می‌گوییم؟ می‌گوییم آقا! اگر این‌طور شود تحریم‌ها برداشته می‌شود، قیمت‌ها ارزان می‌شود، کار تولید می‌شود و ...، حالا یا راست یا دروغ؛ بشود یا نشود؛ تبلیغات است دیگر. آیا هیچ‌وقت می‌گفتیم که اگر این کار را بکنید خدا شما را دوست دارد، امام زمان شما را دوست دارد، اهل بهشت می‌شوید؟! آیا در تبلیغات انتخابات هیچ جا چنین صحبت‌هایی را دیده‌اید؟! بهترین و متدین‌ترین کاندیداهای انتخاباتمان، گاهی بهترین تبلیغشان این است؛ آشتی با همه. یادتان است؟ کسانی که اهل نماز شب هستند! من آن‌ها را می‌شناسم. تبلیغات انتخاباتشان این‌گونه است؛ رفع تحریم‌ها، آشتی با همه. اصلاً صحبتی از دین و ارزش‌های انقلاب و حفظ دستاوردهای انقلاب و راه شهدا و این‌ حرف‌ها نیست. در اوایل انقلاب گاهی از این حرف‌ها گفته می‌شد. بعد از سه دهه این‌ها دارد یواش‌یواش فراموش می‌شود. شعارهای انتخاباتی ما همان شعارهای حزب دمکرات و حزب جمهوری‌خواه است و انگار ما همان‌ها هستیم! چرا؟ برای این‌که فرهنگ قرآنی در ما ضعیف شده است. دید ما فقط به همان چیزهایی شده که قرآن می‌فرماید به آن نگاه نکن! دید ما فقط به همان‌ها شده است؛ وَلَا تَمُدَّنَّ عَینَیكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنیا. به این گُل‌هایی که در زندگی دنیا می‌شکفد و زرق‌وبرق و جاذبه دارد به این‌ها نگاه نکن! این‌ها فریبنده است؛ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.[23] همه زندگی دنیا مثل این گول‌زنک‌هایی است که در دهان بچه می‌گذارید، چیزی است که شما را از حقیقت باز می‌دارد. بچه برای این‌که خیلی مزاحم مادر نشود پستانک در دهانش می‌گذارند. در پستانک چه چیزی است؟ هیچی. اگر ضرری نداشته باشد منفعتی ندارد. می‌فرماید هدف شما چیز دیگری است؛ شما برای عالم ابدی خلق شده‌اید؛ اگر سعادت می‌خواهید، آنجاست؛ وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ.[24] لَهُمْ فِیهَا مَا یشَاءُونَ؛[25] هر چه بخواهند آن جا هست، خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ[26]؛ در آن جا جاودانه خواهند بود. قرآن می‌فرماید شما برای آن جا خلق شده‌اید ولی انسان در عوض، این پستانک را در دهان می‌گذارد و می‌گوید: نه همین! همین را بخورم! قرآن آن دنیا را این‌گونه معرفی می‌‌فرماید. کسان دیگری هم هستند که می‌گویند: این‌قدر دلواپس آخرت نباشید! ما باید فکر پیشرفت باشیم.

راه نجات از انحطاط فرهنگی

فرهنگ ما دارد تنزل می‌کند و به همان نقطه‌ای می‌رسد که در زمان حکومت طاغوت بود! اگر آن‌گونه شدیم آن‌وقت چه خواهد شد؟! راه نجات چیست؟! راه نجات این است که به قرآن برگردیم. معنایش این نیست که قرآن دست بگیریم و مدام بخوانیم. معنایش این است که ‌کمی درباره قرآن فکر کنیم و این‌ها را جدی بگیریم. این‌ها قصه حسین کُرد نیست. این‌ها حقایقی است که یک آیه‌اش می‌تواند ارزش دنیا را داشته باشد. ببینیم این‌ها چه می‌گویند، خودمان را با این فرهنگ تطبیق بدهیم، دنباله‌‌رو کسی باشیم که این قرآن را آورده، ببینیم خودش و یاران و جانشینانش عمرشان را چه طور صرف کردند و باور کنیم که تنها راه سعادت دنیا و آخرت همین است. هر چه فاصله گرفتیم، سراغ این برنامه‌های اینترنت، برنامه‌های ماهواره‌ها و بعضی برنامه‌های مبتذل دیگر رفتیم نتیجه‌اش هم این می‌شود که از راه خدا و پیغمبر و اهل‌بیت دور می‌شویم. یک‌وقتی هم از یک جایی سر درمی‌آوریم که نمی‌دانیم این جا کجاست! این چیزی است که خودتان برای خودتان خریدید. عزیزانی آمدند و صدها هزار جان‌های پاکشان را تقدیم کردند تا ما ‌کمی با قرآن آشنا شویم، تا فرهنگ قرآنی در کشور ما حاکم شود ولی ما آرام‌آرام خودمان را کنار کشیدیم و بعد هم مروج فرهنگ ضد قرآنی شدیم! اگر خدایی نکرده این‌طور شود ما چه خاکی به سر کنیم؟!

اولین گام در مسیر انسانیت

توصیه بنده به‌عنوان یک پیرمردی که بیش از هشتاد سال در این دنیا زندگی کرده‌ام، تلخ و شیرین دنیا را چشیده‌ام، اشخاصی بزرگی را دیده‌ام و از نزدیک با آن‌ها معاشرت داشته‌ام، جاهای مختلف رفته‌ام، گرم و سرد دنیا را چشیده‌ام، بعد از همه این‌ها به شما عرض می‌کنم قدم اول برای این‌که شما یک انسان شایسته بشوید، انسانی که قرآن آن را انسان می‌داند نه مثل چهارپا، قدم اول این است که از غفلت دربیایید. آن آیه‌ای که خواندم را یک بار دیگر هم می‌خوانم و برای شما ترجمه می‌کنم؛ وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِیرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ؛ ما، سرانجام بسیاری از انس و جن را جهنم قرار دادیم. این‌ها چه کسانی هستند؟ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یفْقَهُونَ بِهَا؛ این‌ها کسانی هستند که عقل دارند ولی از آن استفاده نمی‌کنند. وَلَهُمْ أَعْینٌ لاَّ یبْصِرُونَ بِهَا؛ چشم دارند اما حقیقت را نمی‌بینند. وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یسْمَعُونَ بِهَا؛ گوش دارند، اما گوششان به حرف حق بدهکار نیست، چرند می‌شنود، جوک می‌شنود. أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ؛ این‌ها مثل چهارپا هستند، بلکه گمراه‌ترند. تعبیر کلی‌اش چیست؟ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ. آن‌هایی که اختیارشان را دست غریزه داده‌اند، غافل‌اند از این‌که این عالم چیست؟ از کجا آمده‌اند؟ به کجا می‌روند؟ کجا باید بروند؟ چه وظیفه‌ای دارند؟ نه اینکه هر چه دلمان می‌خواهد؛ گرسنه می‌شویم غذایی بخوریم، نیاز دیگری داریم برطرف کنیم، یک‌وقتی هم می‌افتیم می‌میریم و همه چیز تمام می‌شود؛ إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا.[27] زندگی همین است دیگر؛ متولد می‌شویم، زندگی می‌کنیم، جوانی و پیری و مرگ و دیگر همه چیز تمام شد. این‌ها کسانی هستند که قرآن می‌فرماید این‌ها از چهارپایان هم پست‌ترند! آن‌های دیگر چه کسانی هستند؟ وَیتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً؛[28] آن‌ها کسانی هستند که عقلشان را به کار می‌گیرند؛ این آسمان و زمین، این عجایب، این اسراری که در آفرینش است، این عظمتی که در خلقت هست؛ بین کهکشان‌ها گاهی چند میلیون سال نوری فاصله هست، این‌ها را بیهوده خلق کرده‌اند؟! رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً. این‌ها بیهوده خلق نشده‌اند، این‌ها حساب‌وکتاب دارد، پس ما هم حساب‌وکتابی خواهیم داشت؛ فَقِنَا عَذَابَ النَّار. حالا که حساب‌وکتابی در کار هست، خدایا! به ما کمک کن که راه غلط را نرویم تا به سرنوشت عذاب ابدی مبتلا نشویم.

قرآن؛ راهنمای سعادت ابدی

این‌ها آیات قرآن بود که برای شما خواندم. ما باید قرآن را جدی بگیریم. قرآن را فقط برای سر مقبره و عزا و این حرف‌ها نخواهیم. این درس زندگی است. این را جدی بگیریم و هر چه بیشتر بفهمیم، روزی در یک آیه قرآن بیشتر تأمل کنیم و این را سرلوحه زندگی قرار دهیم تا هم در آخرت و هم در دنیایمان خوش و راحت باشیم؛ دیگر از این خوش‌تر چه که نه ترسی باشد و نه اندوهی؟! در آخرت هم فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیكٍ مُّقْتَدِرٍ؛[29] پیش خدا. اگر این را بخواهیم راهی غیر از این نداریم.

بنابراین باید از زندگی‌مان اقلاً در شبانه‌روز یک بخشی را هم، چند دقیقه‌ای را هم برای فهمیدن قرآن و معارف دین برنامه‌ریزی کنیم؛ ما چه هستیم؟ از کجا آمده‌ایم؟ به کجا می‌رویم؟ ما را برای چه به این جا آورده‌اند؟ از ما چه خواسته‌اند؟ چه کنیم که به سعادت برسیم؟ درباره این‌ها باید فکر کنیم. پس قدم اول در این راه این است که عقل خودمان را به کار بگیریم؛ الَّذِینَ یتَفَكَّرُونَ. به دنبال فکر، تصمیم بگیریم که آنچه را که فهمیدیم حق است، عمل کنیم.

وفقنا الله وایاکم ان‌شاءالله


[1]. بقره، 257.

[2]. هود، 107 و 106 و 105.

[3]. هود، 108.

[4]. اسراء، 19 و 18.

[5]. اسراء، 20.

[6]. اعراف، 179.

[7]. حجر، 3.

[8]. بقره، 157.

[9]. انفال، 22.

[10]. انفال، 55.

[11]. جمعه، 5.

[12]. اعراف، 176.

[13]. نساء، 143.

[14]. هود، 112.

[15]. فصلت، 30.

[16]. یونس، 62

[17]. ملک، 2.

[18]. طه، 131.

[19]. تغابن، 15.

[20]. کهف، 29.

[21]. اعراف، 179.

[22]. حجر، 3.

[23]. حدید، 20.

[24]. هود، 108.

[25]. فرقان، 16.

[26]. هود، 107.

[27]. مؤمنون، 37.

[28]. آل‌عمران، 191.