بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تقدیم به روح ملكوتى امام راحلرضواناللهعلیه و شهداى والامقام اسلام صلواتى اهدا مىكنیم. براى شادى ارواح شهداى مكه هم صلوات دیگرى اهدا بفرمایید.
خداوند متعال را شكر مىكنیم كه توفیق عنایت فرمود در این ماه مكرّم رجب، در كنار خانه خدا حضور داشته باشیم و انشاءالله مشمول بركاتى باشیم كه به دست ولى عصرصلواتاللهعلیه نصیب مؤمنان و بهخصوص خدمتگزاران آستان آن حضرت میشود.
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ * فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا؛[1] یكى از آفاتى كه براى حج و براى بسیارى از اعمال عبادى پیش مىآید و خود بنده هر روز بارها تجربه مىكنم این است كه انسان بعد از اتمام یك عمل عبادى یك حالت غفلتى به او دست مىدهد. انسان وقتى اهتمامى به یك عملى داشته باشد قبل از عمل معمولاً خودش را براى انجام آن آماده مىكند. بهعنوانمثال براى حج عمره بالاخره خودش را براى احرام و بعد هم برای انجام مناسك آماده مىكند و انسان به خودش تلقین مىكند كه آن یك بارى است كه باید متحمل بشویم، زحمتى است که باید بكشیم و تكلیفى است که باید انجام بدهیم. وقتى كار تمام شد انسان مثل اینكه بار را به منزل رسانده باشد و كار تمام شده باشد خیالش راحت میشود و این باعث این مىشود كه انسان از روح عبادت و از نتایجى كه باید از عبادت بگیرد غفلت كند و همانجاست كه شیطان براى انسان دام مىگستراند و او را به چیزهایى مبتلا مىكند كه چهبسا این اعمال گذشتهاش را هم مىگیرد!
ما این روایت را از بزرگان شنیدهایم كه كسى كه حج یا عمره به جا بیاورد مثل كسى است كه از مادر متولد میشود و دیگر گناهانش آمرزیده مىشود و نورى از حج در وجودش باقى مىماند. این تعبیراتى كه در روایات بهخصوص در مورد حج عمره وارد شده كمتر در مورد سایر اعمال وارد شده است و آن این است كسى كه حج عمره به جا مىآورد یك نورانیتى پیدا مىكند و این نور تا مادامى كه مبتلا به گناه نشود باقى است و اگر مرتکب گناهى شد این نور خارج مىشود.
این شاید یك تفسیر یا تطبیقى باشد براى اینكه همانگونه که عرض كردم وقتى اعمال انجام شد انسان براى یك حالت غفلت، یك حالت رخوت و یك حالت بىتوجهى آمادگى پیدا مىكند و شیطان همانجا انسان را فریب مىدهد و در دام مىاندازد بدون اینكه انسان متوجه بشود. یکوقت متوجه مىشود كه اصلاً 180 درجه تغییر موضع داده است. با وجود حالى که در حین انجام اعمال و در حال طواف داشت و قبل و بعدش و توسلات و توبه و انابه و گریه و سر به زیر بودن، حالا انسان یکدفعه خودش را یك جاى دیگر با یك افکار و رفتار دیگرى و با یك خیالات جدیدی مىبیند. وقتى اینها را با هم مقایسه كنیم میبینیم که حال انسان خیلى تفاوت پیدا كرده است و روحیه انسان در ظرف چند ساعت و گاهی در حد چند دقیقه اصلاً عوض شده است. شاید به خاطر همین است كه در این آیه شریفه بهخصوص روى این موضوع تأكید شده است که فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ.
همه اعمال و مناسک حج همراه با ذكر خداست؛ با ذكر خدا و با تلبیه شروع مىشود، خود طواف حكم نماز را دارد، بعد از طواف هم باز نماز طواف است و در بین آن هم معمولاً انسان مشغول ذكر خداست. وقتى اعمال تمام شد تازه آن وقت میفرماید فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ! شاید نكتهاش همین باشد كه وقتى اعمال تمام شد انسان براى غفلت و براى نسیان آمادگى پیدا مىكند. این است که تأكید شده كه حواستان جمع باشد، بعد از اعمال هم باید ذكر داشته باشید.
این مختص به حج نیست. در نماز هم انسان پیش از نماز سعى مىكند خودش را براى نماز آماده كند و حضور قلبى داشته باشد اما وقتى که نماز تمام شد انسان مثل مرغى كه از قفس آزاد میشود دنبال كار دیگرى مىرود. اینکه تأكید شده بعد از نماز حتماً تسبیحات حضرت زهراسلاماللهعلیها و اینهمه تعقیبات که در روایات وارد شده را بخوانید شاید یكى از نكتههایش همین باشد که وقتى عمل عبادی انسان تمام شد آن وقت وقتى است كه شیطان بتواند یقه انسان را بگیرد و لذا تأکید شده است که با ادامه توجه و ذكر و عبادت، نگذارید که شیطان بر شما مسلط بشود و قلبتان را تسخیر كند؛ چون تسلط شیطان هم اصالتاً بر دل انسان است.
شیطان یك موجودى نیست كه از خارج بیاید دست انسان را بگیرد و او را بهزور به یك طرفى بكشاند. اگر هم چنین باشد ما حس نکردهایم. آن چیزی هم كه قرآن به شیطان نسبت مىدهد این است که الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ؛[2] كار شیطان اغفال در قلب است، دل انسان را به یك صورتى متوجه مىكند و به یك جهتى مىكشاند.
اصلاً رابطه انسان با خدا از راه دل است. درست است كه ما میآییم به طرف كعبه نماز مىخوانیم و دور كعبه طواف مىكنیم اما این یك زمینهاى است براى اینكه دل ما با خدا راه پیدا كند وگرنه صِرف این مكان و گشتن در آن، فى حد نفسه كمالى براى انسان ایجاد نمىكند؛ آیا اگر انسان قصد قربت نداشته باشد فایدهاى دارد؟! طواف اگر بی قصد قربت باشد ثوابى دارد؟! در روح انسان تأثیرى مىگذارد؟! در انسان كمالى ایجاد مىكند؟! مسلماً باید با قصد قربت انجام بگیرد تا اثر کند یعنى اینكه روح عمل همان توجه است، همان نیت است، همان رابطه قلبى است كه با خدا برقرار مىشود.
سایر اعمال حج هم همینگونه است؛ ملاحظه بفرمایید إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ،[3] اما در آنجا هم مىفرماید وَمَنْ یعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ؛[4] اعمال حج اعمال عینى خارجى است، رفتوآمد است، ذبح است، سر بریدن گوسفند است، قربانی کردن گاو و شتر است ولی همه اینها تعظیم شعائر الهى است. مىفرماید لَنْ ینَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا؛[5] شما گاو و گوسفندی كه قربانى مىكنید خونش كه به خدا نمىرسد، گوشتش كه به خدا نمىرسد؛ مگر خدا احتیاجى به گوشت و خون اُضحیه دارد؟! پس چه چیز آن به خدا مىرسد؟! وَلَٰكِنْ ینَالُهُ التَّقْوَىٰ؛[6] آنى كه رابطه شما با خداست و شما را به خدا مىرساند یا چیزى از اعمال شماست که با خدا ارتباط پیدا مىكند تقواى دل است؛ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ. اصولاً رابطه انسان با خدا توجهاتی است که از راه دل است. چیزهایى هم كه این رابطه را قطع مىكند چیست؟ غفلت است. اگر برقراری رابطه انسان با خدا، با توجه دل است قطع رابطه هم با غفلت است.
دل انسان بر اثر اعمال عبادى به صورتهاى مختلفى توجه به خدا پیدا مىكند. خدا اعمال را بهگونهای طراحى کرده است که خواهناخواه توجه دل را به او جلب كند. همه اینها براى این است كه به صورتهاى مختلفى زمینه فراهم شود كه دل ما متوجه خدا، اسماء و صفات الهى بشود. هر قدر این توجه، قوىتر باشد اثر عبادت، بیشتر است یا بفرمایید ثواب عبادت، بیشتر است. اینجا كه مىفرماید فَإِذَا قَضَیتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا اینجا قطعاً منظور ذكر لفظى نیست. در ذكر، گاهى ذكر لفظى هم مراد است اما در اینجا مطرح نیست؛ چرا؟ چون ذكر لفظى کموزیاد دارد. اینکه میفرماید اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا،[7] این مىشود ذكر لفظى اما آنجا که میفرماید فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا؛ ذكر لفظى كه شدت ندارد. اگر انسان داد هم بزند نمىگویند ذكر شدید است؛ مىگویند بلند است. اگر زیاد ذكر بكند، مىگویند ذَكَرَ كَثیرا، اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِیرًا؛ اما اینجا میفرماید أَشَدَّ ذِكْرًا. شدت براى توجهات است. توجه گاهى ضعیف و گاهى هم شدید است. اصلاً در ذكر لفظى گفتن هم آن ذكر یعنى یاد؛ یاد براى دل است. زبان یك نمادى از دل است و گاهى وسیلهاى است براى اینكه دل توجه پیدا كند. گاهى مقدمه براى توجه قلبى است. گاهى توجه قلب نتیجه ذكر است. بههرحال پیداست كه در آیه فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا منظور تأكید بر توجه دل است.
حالا ذكر آباء چیست؟ داستانى دارد که همه شما مىدانید، ما اینجا باید درس پس بدهیم؛ عربها قبل از اسلام معمولاً بعد از اعمال مناسكشان در یک مجمعى جمع مىشدند و مفاخر پدرانشان را ذكر مىكردند که قبیله ما چنین است و پدران ما چنین و چنان بودند. آیه به حسب آنچه در شأن نزولها ذكر شده است ظاهراً ناظر به این است كه به جاى اینكه به آباءتان ببالید و از آنها نام ببرید خدا را یاد كنید. بههرحال أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا یعنی آنگونه كه پدرانتان را یاد مىكنید یا شدیدتر؛ یعنى با توجه بیشتر و عمیقتر.
درواقع كلیه عبادات و ازجمله اعمال حج یك فلسفهاى دارد. حج به عنوان مجموعهاى از عبادات كه یك عبادت واحد تلقى مىشود یك فلسفه خاصى دارد. لفظ فلسفه را که به كار مىبرم همان معناى عرفی آن منظور است یعنی حكمتی دارد. همه اعمال بهخصوص نماز براى ذكر است. وقتى برای اولین بار از طرف خداوند متعال در کوه طور به حضرت موسىعلی نبینا و آله و علیه السلام وحى شد، چند جمله بود كه یكی از این جملاتش هم این بود که وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِی.[8] فلسفه نماز هم یاد خداست؛ براى اینكه دل متوجه به خدا بشود.
در خصوص عبادات دیگر هم همینگونه است؛ ولى در بین اعمال، حج یك ویژگى خاصى دارد كه نوع توجهاتش فرق میکند و آثاری که در انسان میگذارد با سایر عبادات تفاوت دارد. آدم یک چیزهایی حدس میزند که داستانی به این تفصیل، از شهری به شهری، با این مقدماتی که دارد، مخصوصاً آن زمانها که یک سال طول میکشید تا اعمال حج یا عمره را به جا بیاورند، این داستان به این درازی برای یک چیز سادهای نمیتواند باشد و باید آثار بسیار مهمی داشته باشد. اینکه میفرماید به حضرت ابراهیم گفتیم که هر مركب لاغرِ واماندهاى هم هست سوارش بشوند و بیایند؛ وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرٍ یأْتِینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ؛[9] اینها نشاندهنده این است که مسئله بسیار مهم است. دعوت به این صورت و با اینهمه تأكیدات چیز سادهاى نیست و خیلى حكمتها در این نهفته است.
حج یك فلسفه كلى دارد، من این را از مرحوم آقای شیخ علیاکبر تربتى یاد گرفتم - خدا انشاءالله روح ایشان را شاد کند- نمىدانم آقایان سنشان اقتضا مىكند و ایشان را یادشان هست یا نه؛ ایشان یكى از وعّاظ معروف قم بودند كه علیرغم اینکه واعظ بهاصطلاح حرفهاى و رسایی بودند اهل تهذیب نفس و سیر و سلوك و عبادت هم بودند. ایشان شاگرد مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تبریزى بودند و محضر ایشان را درك كرده بودند و استفادههاى زیادى از ایشان كرده بودند. منبرهای ایشان هم منبرهاى مؤثرى بود. تنها به ظواهر نبود و یك روح خاصى داشت.
یادم است که ایام حجى بود و در مدرسه فیضیه، به یك مناسبتى مجلسى بود و ایشان منبر میرفتند. چون ایام حج بود به این مناسبت درباره حج صحبت میکردند. مضمون كلام ایشان این بود که به نظر من حج یك ویژگى و یک فلسفه خاصى دارد كه با سایر عبادات فرق دارد و آن این است كه حج، تمرین بندگى است. بندگى به معناى كاملش، همانى كه تعبد هم از آن گرفته مىشود. در خصوص سایر عبادات، مصالح و منافع آنها خیلى روشن است؛ انسان روزه مىگیرد، همه عالم مىدانند که روزه گرفتن براى سلامتى بدن مفید است، منافع اجتماعى دارد و توجیه كردنش بسیار آسان است. نماز هم همینطور؛ بههرحال یك برنامه منظم روزانهاى است، فواید زیادى دارد، حتى فواید بهداشتى و امثال اینها هم برای آن ذكر مىكنند و اینها واقعیت هم دارد، گو این كه اینها از قبیل نتایجى است كه در غذا خوردن براى تقویت فک حاصل مىشود ولى بههرحال این فواید را دارد؛ اما اینكه انسان بلند بشود و از شهر خودش راه بیفتد، مخصوصاً آن زمانها که چند ماه باید زحمت میکشیدند، چقدر پول خرج میکردند، چه سختىها و چه خطرهایى را تحمل میکردند؛ آنهایی كه سفر دریایی میکردند آنوقتها دریا زیاد طوفانى مىشد و كشتىها غرق مىشدند؛ در خشكى هم بىآبى و سختىهای متعددی بود. همه شما داستانهایش را شنیدهاید. این کارها را بکنیم و اینجا بیاییم که چه كار كنیم؟! بیاییم دور این بگردیم؛ چه مىخواهیم؟! اینهمه زحمت مىكشیم و پول خرج مىكنیم که اینجا بیاییم، یك ساختمان سنگى هست، خب حالا عمره تمام شد و حج رفتیم، برو آنجا سنگ بزن، بین صفا و مرو سعى كن، از آنجا برو آنجا، یك قسمتى را مثل شتر با حالت دویدن مىرویم، از آنجا بلند شدیم رفتیم روز عید، حالا آنجا سعى مىكنیم، یك روز، دو روز، سه روز كه چه بشود؟ یك گوسفندى را بکش، حالا اگر خودت خوردی که خوردی، اگر نشد هم آن را آنجا ول كن و برو، چون سالها بود که كسى اصلاً این ذبیحهها را استفاده نمىكرد و آنها را همین جور دفن مىكردند. یك گوسفند، گاو یا شتر میکشتند و استفادهاى چندانی هم از گوشتش نمىشد. سالها بود كه اینها دفن مىشدند. حتى اجازه بیرون بردن آنها مثلاً برای فقرا را هم نمىدادند. مگر اینکه یك كسانى از فقیران همان روز مىآمدند و از گوشتش استفاده مىكردند. خب چه شد؟! اینهمه پول خرج كنیم، اینهمه زحمت بکشیم، اینهمه خطرها را به جان خودمان تحمل كنیم و بیاییم چند تا كارى كه هیچ نمىفهمیم یعنى چه را انجام بدهیم؟! گوسفند بكشید! چرا؟! به یاد اینكه حضرت ابراهیم در آنجا مأمور شده بود پسرش را بكشد، اِ! از طرف خدا؟! بله. پسرش گناهى كرده بود؟! نه؛ بنده معصوم خدا در عنفوان جوانى، در نهایت زیبایى، خدا به ابراهیم دستور مىدهد سر او را بِبُر! ما حالا به یاد اینكه بنا بوده ابراهیم سر بچهاش را ببرد و آن وقت گوسفندى كشتند ما هم باید گوسفند بكشیم؛ خب چه شد؟! بالاخره این را چه جور توجیه كنیم؟!
مرحوم تربتى مىفرمودند که اینها تمرین بندگى است؛ یعنى خدایا! تو خدایى و من بندهام، هر چه تو بگویى میگویم چشم؛ مىگویى دور بگرد! چشم؛ مىگویى مستقیم برو! چشم؛ مىگویى به دو برو! به چشم؛ آرام برو! چشم؛ برو در بیابان! چشم؛ بخواب! چشم؛ شب بیتوته كن! چشم؛ مثلاً در مشعر چه كار كنیم؟ مشعر که عبادتى هم ندارد؛ شب برو آنجا در یك درهاى بخواب! چشم؛ این تمرین بندگى است؛ یعنى خدایا! من بندهام، تو خدایی؛ هر چه تو بگویى من انجام میدهم و نمىگویم چرا.
وقتى حضرت ابراهیمعلی نبینا و آله و علیه السلام فرمود إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُكَ،[10] نه خود حضرت ابراهیم فرمود که آخر بچه من چه گناهى كرده كه او را بكشم و نه حضرت اسماعیل! شما یك جوانى را تصور كنید که خدا این جوان را بعد از اینکه حضرت ابراهیم از اینكه اولاد دار بشود مأیوس شده بود در سن 100 سالگى به ایشان عنایت فرموده بود و حالا یك جوان برومندِ زیبایى در عنفوان جوانى است. پدر ایشان بعد از مدتى از شام آمده که به ایشان سر بزند؛ مىفرماید پسر جان! من خواب دیدم كه باید سر تو را ببرم. ایشان تعجبى نكرد و نفرمود من را؟! آخر من چه گناهى کردهام؟! براى چه؟! نه. حضرت ابراهیم فرمود إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ؛ نظر تو چیست؟ حضرت اسماعیل پاسخ داد يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ!
حالا میگوییم حضرت ابراهیم 100 سال مقام نبوت و رسالت و خُلّت داشت، مقام خلیلاللهی داشتند، یك عمرى تجربه عبادت و نبوت و اطاعت امر خدا و تلقى وحى و اطاعت امر و این حرفها را داشتند ولی یك جوانى که شاید 16 ـ 15 سالش بود، پدر به او مىگوید که من خواب دیدهام كه سر تو را باید ببرم. این سؤال نمىكند که حالا این خواب اطاعتش واجب است؟! حجت است؟! باید این كار را بكنى؟! آخر چرا باید سر من را ببرى؟! اقلاً حكمتش چیست و حكمتش را به من بگویید! او هیچی نگفت. وقتى حضرت ابراهیم فرمود إِنِّي أَرَىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ؛ نظر تو چیست؟ حضرت اسماعیل فرمود یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِینَ؛
اینکه ما از شهر و كشورمان باید بلند بشویم به اینجا بیاییم و كسان دیگرى از اقصى نقاط عالم به اینجا بیایند برای این است که خاطره ابراهیم را به خاطر بیاورند که بنده باید اینگونه باشد؛ چونوچرا نیست؛ خدا، خداست، همه چیز براى اوست، هر جور هم دلش مىخواهد عمل میکند. البته تعبیر دلش مىخواهد به اندازه ضعف فهم و بیان بنده است. بالاخره اراده، اراده اوست؛ لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ.[11]
البته هم حضرت ابراهیم مىدانست، هم حضرت اسماعیل و هم همه عقلاى دیگر كه کار خدا بىحكمت نیست، كار گزاف نیست، دستور گزاف هم نمىدهد اما اینکه حكمتش چیست را او نپرسید؛ اینکه حکمتش چیست به من چه؟! تو خدایى، مىگویى یك چنین كارى را انجام بده.
فلسفه خاص حج، تمرین عبودیت است؛ میفرماید بخواب! بخواب؛ بلند شو! بلند شو؛ راه برو! راه برو؛ دور بزن! دور بزن؛ مستقیم برو! مستقیم برو؛ در بیابان برو! در بیابان برو؛ در شهر برو! در شهر برو. این اعمال را انجام بده تا این روحیه در وجود تو شکل بگیرد. آدم در مقابل خدا باید همیشه بنده باشد، گوشش به فرمان خدا باشد، در هر لحظه ببیند خدا از او چه میخواهد همان را انجام بدهد. این یک تمرینی است برای اینکه آدم وقتی که برمیگردد بنده برگردد و بتواند عمرانه از این روحیه استفاده کند. این که فرمودهاند اعمال حج که تمام میشود نوری در وجود انسان پدید میآید این همان نور عبودیت است. این نور با چه چیزی باطل میشود؟! با معصیت، با نافرمانی، با سرپیچی؛ با چیزی که خلاف عبودیت است.
این است که توصیه میکنم آقایان به حجاج و زائران این نکتهها را یادآوری کنند که این اعمال که تمام شد دیگر خدا را فراموش نکنند، از خدا برنگردند، اینجا آمدهاید که با خدا آشنا بشوید و این آشنایی را حفظ کنید نه اینکه اعمال که تمام شد بالاخره باز به وسایل دنیا و فریبها و چشم و همچشمیها و اینکه چه ارزانتر است و چه گرانتر است و به اینها مشغول بشود و بلکه بدتر، گاهی بین خود افراد تنافسهایی به وجود بیاید و گاهی همسفریها رفتارهای غیراخلاقی با یکدیگر انجام بدهند و بالاخره زمینه برای گناهان دیگری فراهم شود.
أعاذنا الله و إیاکم
از اینکه مزاحمت کردم خیلی معذرت میخواهم. امیدواریم که مشمول دعاهای شما عزیزان باشیم و همه میدانیم که هر کسی که برای دیگران دعا کند درواقع تجارت نافعی انجام داده که هفتاد برابر برای خودش مستجاب میشود.
وفقنا الله و إیاکم إنشاءلله
والسلام علیکم و رحمة الله
[1]. بقره، 200.
[2]. ناس، 5.
[3]. بقره، 158.
[4]. حج، 32.
[5]. حج، 37.
[6]. همان.
[7]. احزاب، 41.
[8]. طه، 14.
[9]. حج، 27.
[10]. صافات، 102.
[11]. انبیا، 23.