طرح کلی تحول در علوم انسانی

در کنگره بین‌المللی علوم انسانی
تاریخ: 
سه شنبه, 2 خرداد, 1391

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَه وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین

قبل از هر چیز به عنوان خدمتگزار در این مؤسسه، حضور اساتید محترم و برادران و خواهرانی که از داخل و خارج از کشور در این کنگره شرکت کرده بودند و امروز به شهر مقدس قم تشریف آورده‌اند را خوش‌آمد عرض می‌کنم و برای همه‌شان آرزوی موفقیت بیشتر دارم.

برداشت‌های نادرست از علوم انسانی اسلامی

 همان‌گونه که مستحضر هستید موضوع این کنگره، علوم انسانی اسلامی است که در طول این دهه بعد از پیروزی انقلاب، در اطرافش بحث‌های زیادی انجام گرفته و هنوز هم جای کار، بحث، تحقیق و تبادل‌نظر در آن فراوان هست.

 درباره این عنوان برداشت‌های مختلفی می‌شود که به نظر ما جای تأمل دارد؛

الف) استفاده از متون دینی و دلایل تعبدی به جای روش‌های علمی

بعضی فکر می‌کنند که ما معتقدیم مسائل علمی‌ای که در دنیا مطرح است به جای این‌که برای اثبات و حل آن‌ها از روش تجربی استفاده شود باید از متون دینی و دلایل تعبدی و نقلی بهره گرفته شود. به نظر ما این برداشت، صحیح نیست و شیوه تحقیقات علمای اسلام از زمان بسیار قدیم نشان می‌دهد که آن‌ها از روش تجربی در علوم مربوط استفاده می‌کرده‌اند و بلکه می‌شود گفت و بعضی‌ها ادعا کرده‌اند که اروپایی‌ها از روش تجربی، بیشتر از دانشمندان اسلامی و ایرانی بهره گرفته‌اند. علاوه بر این‌که رسالت دین، هدایت انسان‌ها به سعادت حقیقی است و علوم و تکنولوژی، ابزارهایی است که دائماً در حال تغییر و تکامل است و دین نسبت به تعیین آن‌ها رسالتی ندارد بلکه نسبت به روش استفاده از این‌ها به صورتی که موجب کمال انسانی باشد نظر می‌دهد و به عبارت دیگر وظیفه دین هدایت انسان‌هاست نه این‌که جواب سؤالات علمی و طبیعی را بدهد.

ب) داشتن انگیزه سیاسی یا ناسیونالیستی از طرح موضوع

برداشت دیگر این است که مطرح کردن این شعار درواقع یک پشتوانه سیاسی و یا احیاناً پشتوانه ناسیونالیستی دارد و این انقلاب اسلامی که در ایران واقع شد، سیاست‌مداران برای تحقق اهداف خودشان این شعار را مطرح کرده‌اند و برای این‌ کار، انگیزه سیاسی داشته‌اند یا خواسته‌اند از گرایش‌های ناسیونالیستی مردم استفاده کنند و عواطف آن‌ها را علیه کسانی که به آن‌ها ظلم و ستم کرده بودند تحریک کنند و بگویند ما نیازی به شما نداریم، خودمان علم داریم و باید علم بومی داشته باشید و به‌هرحال انگیزه سیاسی یا ناسیونالیستی داشته‌اند. این هم به نظر ما صحیح نیست؛ گرایش‌های ناسیونالیستی اگر در مواردی هم صحیح و کارآمد باشد در مقام کشف حقیقت و پاسخ دادن به سؤالاتی که برای انسان‌ها مطرح است کارآیی ندارد و نباید آن‌ها را در حل مسائل علمی و فلسفی دخالت داد.

علت موضع‌گیری در مقابل برخی از علوم غربی

به نظر ما موضع‌گیری‌ای که در مقابل علوم به اصطلاح غربی می‌شود ما، هم باید واژه علوم غربی یا غیراسلامی را در این‌جا معنا کنیم و منظورمان را بیان کنیم و هم اسلامی بودن علوم را توضیح بدهیم.

 برای یک مسلمان، علم به معنای کشف حقیقت، از هر جا، از هر منطقه و از هر کس ناشی بشود دارای ارزش است. تعالیم اسلامی هم بر این مبتنی است که علم را جست‌وجو کنید در هر کشوری و از هر کسی باشد؛ بنابراین علم اگر به معنای کشف حقیقت از کسانی که اختلاف نژادی با ما دارند یا در اقلیم‌های دیگری زندگی می‌کنند یا تابع دین و مذهب دیگری هستند باشد هیچ از ارزش علمی‌شان نمی‌کاهد و ما به علم آن‌ها احترام می‌گذاریم و سعی می‌کنیم از آن استفاده کنیم.

ما اگر در مقابل علوم غربی موضع می‌گیریم و می‌خواهیم دانشگاه‌های خودمان را از بعضی داده‌های علوم غربی پاکسازی کنیم به خاطر این است که نقص‌ها و کمبودها و احیاناً اشتباهات و مغالطاتی در داده‌های آن‌ها مشاهده می‌شود که علاوه بر وظیفه دینی ما، حس حقیقت‌جویی ما اقتضا می‌کند که با آن کاستی‌ها و کژی‌ها مبارزه کنیم تا بتوانیم حقایق دقیق‌تر و واقعی‌تری را به دست بیاوریم و ما معتقدیم که آموزه‌های اسلامی، دانشمند اسلامی را به‌گونه‌ای تربیت می‌کند که می‌تواند از این کاستی‌ها و کژی‌ها برکنار و سالم بماند. از این جهت، آن روشی را که امروز در دنیای غرب بیشتر غالب است و در بین کشورهای دیگر هم کم‌یابیش سرایت کرده، ما من‌حیث‌المجموع آن را یک روش نادرستی تلقی می‌کنیم - البته عناصر درستی هم دارند- و در مقابلش روشی را پیشنهاد می‌کنیم که بتواند جلوی آن آسیب‌ها و آفت‌ها را بگیرد و به دلیلی که بعداً عرض خواهم کرد اسم آن را اسلامی می‌گذاریم. فکر می‌کنم توضیح من درباره این تیتر یعنی عنوان علوم انسانی اسلامی به لحاظ تصور مفهومی، کافی باشد. حالا می‌خواهم چند دقیقه‌ای درباره اثبات این مسأله و به اصطلاح مبادی تصدیقی‌اش مزاحمتان بشوم.

کاستی‌های موجود در علوم غربی

برای اثبات این مطلب که در علوم غربی یعنی آنچه فعلاً در اکثر محافل علمی غربی رایج است و کم‌یابیش در کشورهایی هم که از آن‌ها متأثر هستند مشاهده می‌شود، کاستی‌هایی وجود دارد، اثبات این‌که این کاستی‌ها چند نوع است و چگونه باید با آن برخورد کرد می‌تواند به ما کمک کند به این‌که چرا ما می‌گوییم باید یک تحولی در علوم پیدا بشود و اسمش را تحول اسلامی می‌گذاریم.

محدود کردن علوم به علوم تجربی؛ عمده‌ترین کاستی در علوم غربی

به نظر ما عمده‌ترین عامل کاستی در علوم غربی از آن وقتی پدید آمد که کسانی مدعی شدند علم حقیقی چیزی است که فقط با روش تجربه حسی قابل اثبات است و می‌شود نتایج تجربه را به دیگران ارائه داد و اسمش را ساینس(Science) گذاشتند و سایر معارف بشری را از قبیل فلسفه، هنر، اخلاق، ارزش‌های اخلاقی و به‌طورکلی متافیزیک، این‌ها را گفتند از حوزه علوم خارج هستند و درباره آن‌ها نمی‌شود نظر قطعی داد، این‌ها سلیقه‌ای است و هر کس دوست دارد می‌تواند یکی از آن نظریه‌ها را انتخاب کند و آنچه قابل‌بحث است و باید در محافل علمی مورد مناقشه و تحقیق قرار بگیرد چیزهایی است که در حوزه علوم تجربی قرار می‌گیرد. پس اسم علم را درواقع اختصاص به علوم تجربی دادند و سایر معارف بشری را از حوزه علم خارج کردند.

ما معتقد هستیم که همه حوزه‌های معرفتی‌ای که اشاره شد، چه آنچه در اصطلاح غربی‌ها تحت عنوان ساینس قرار می‌گیرد یا عنوان نالِج(Knowledge) یا امثال این‌ها، همه این‌ها چیزهایی است که قابل تبیین و قابل اثبات است و هر کدام متد خاص خودش را دارد.

نقد نظریه علمی مبتنی بر تجربه

برای این‌که مطلب مقداری ساده‌تر بشود و بحث را ‌‌بشود خلاصه‌تر عرض کرد من به این نکته اشاره می‌کنم که معنای روش تجربی این است که ما چیزهایی را با حواس ظاهری خودمان درک کنیم، احیاناً موارد متعددش را بررسی کنیم، شرایط تحقق آن پدیده را ضبط کنیم و نتیجه‌ای که از آن گرفته می‌شود را تعمیم بدهیم؛ این می‌شود یک نظریه علمی مبتنی بر تجربه.

 ما همین مسأله را وقتی مورد توجه قرار بدهیم می‌بینیم که این مبتنی بر یک نظریه در معرفت‌شناسی است که این نظریه، به نظر خود همین دانشمندان، اعتباری ندارد و آن این است که ما می‌توانیم به وسیله ادراکات حسی، حقایق را کشف کنیم با این‌که از نظر معرفت‌شناسی ادراکات حسی قابل مناقشه هستند و نتیجه قطعی از آن‌ها بسیار به‌سختی ممکن است به دست بیاید.

 از طرف دیگر این مسأله مبتنی بر این‌ است که ما وقتی بین دو پدیده‌ای که هر دو را با حس درک می‌کنیم در آزمایشگاه تحقیق می‌کنیم، بین این دو پدیده رابطه‌ای می‌بینیم که هرگاه یک پدیده الف تحقق پیدا کرد به دنبالش پدیده ب تحقق خواهد یافت و از این راه، رابطه علیت بین دو پدیده را کشف می‌کنیم و می‌گوییم اولی سبب برای پیدایش دومی است و این کشف مبتنی بر فرض‌هایی است که اثبات نشده است؛ اولاً خود پذیرفتن رابطه علیت، این یک مسأله متافیزیکی و فلسفی است و به نظر خود این دانشمندان، نظریات متافیزیکی اعتبار علمی ندارد و چیزی است که در آن قابلیت ابراز نظریات مختلف هست و به‌هرحال برای نظریات فلسفی، اعتباری در حد علم قائل نیستند با این‌که بدون این اصلاً همه تجربیات لنگ خواهد بود.

 ثانیاً شما بعد از پذیرفتن اصل علیت، هنگامی می‌توانید این رابطه علیت را بین دو پدیده کشف کنید که شرایط تحقق این دو پدیده را کاملاً کنترل کنید یعنی اثبات کنید که در محیط آزمایش شما، هیچ عامل دیگری دخالت نداشته است و این قابل اثبات نیست، برای این‌که کنترل کردن همه عوامل طبیعی، خارج از قدرت ماست و چه‌بسا عواملی وجود داشته باشد که اصلاً برای ما ناشناخته است چنان که عوامل الکترومگنتیک(electromagnetic) قبل از مدت‌ها پیش اصلاً ناشناخته بود و کسی از وجود این‌ها خبر نداشت یا امواج رادیویی الکترونیک که امروز در دنیا محور همه علوم و تکنولوژی‌ها قرار گرفته اصلاً ناشناخته بود و کسی وجود این‌ها را باور نداشت. چه‌بسا یک امواج دیگری هم وجود داشته باشد یا چیزهای دیگری که اصلاً اسم موج را هم ما نمی‌توانیم روی آن‌ها بگذاریم و هنوز کشف نشده و آن‌ها در تحقق یک پدیده‌ای دخالت داشته باشند. پس ما از آزمایش‌های حسی نمی‌توانیم نتیجه قطعی بگیریم.

 نتیجه این‌که استفاده از روش تجربی هیچ وقت نتیجه مطلق به ما نخواهد داد و ما نمی‌توانیم یک نظریه علمی کلی و مطلق را از راه تجربه به دست بیاوریم و این خلاف چیزی است که دانشمندان آمپریست و پوزیتویست و سایر گرایش‌های حس‌گرا ادعا می‌کنند.

 از طرف دیگر ما می‌بینیم بسیاری از مسائلی هست که به عنوان نظریات علمی در علوم مختلف مشهور، مطرح می‌شود و اعتبار جهانی پیدا می‌کند و آن مبتنی بر یک اصل متافیزیکی نادرستی است؛ مثلاً در کیهان‌شناسی، ما این نظریه که معروفیت جهانی پیدا کرده را می‌شناسیم که اصل پیدایش جهان به این صورت بوده که یک ماده متراکمی بوده و در آن انفجاری پیدا شده و این انفجار، منشأ پیدایش کیهان‌ها و منظومه‌های شمسی مختلف و اجرام سماوی و مانند آن‌ها شده است. وقتی سؤال می‌کنیم که چرا این انفجار در این ماده پیدا شد؟ می‌گویند خب تصادفاً شد دیگر! این معنایش این است که ما در متافیزیک پذیرفته باشیم که ممکن است بعضی از پدیده‌ها بدون هیچ علتی (تصادف به معنای پیدایش یک پدیده‌ای بدون مطلق علت) ‌‌پدید آمده‌اند، این را باید بپذیریم که چنین چیزی ممکن است و حال آن که ما در متافیزیک به طور قطعی ثابت می‌کنیم که چنین چیزی محال است و هیچ پدیده‌ای نمی‌تواند بدون علت، تحقق پیدا کند.

حتی ما در فیزیک جدید نظریاتی داریم که مبتنی بر پذیرفتن تصادف است. فرض کنید خروج یک الکترون از مدار؛ می‌گویند اتفاقاً یک الکترونی از مدار خارج می‌شود. چه دلیلی دارد؟ هیچ دلیلی ندارد. چنین چیزهایی به عنوان نظریات علمی مطرح می‌شود با این‌که بر یک اصل متافیزیک نادرست مبتنی است و آن امکان تصادف است. پس ما باید اول این مسأله را در الهیات و در متافیزیک بررسی کنیم که آیا تصادف ممکن است یا نه و اگر ثابت کردیم که ممکن نیست، همه این نظریاتی که بر چنین فرضی مبتنی هست ابطال می‌شود.

 پس یکی از اشکالات کلی بر علومی که امروز به نام علوم غربی نامیده می‌شود این است که این‌ها مبتنی بر یک سلسله اصول موضوعه‌ای است که آن اصول موضوعه در علوم دیگری از جمله متافیزیک و اپیستمولوژی(Epistemology) باید اثبات شود و آن‌ها بدون توجه به آن اصول موضوعه، مطالبی را مورد قبول قرار می‌دهند با این‌که در جای خودش اثبات نشده و به فرض این‌که اثبات هم شده باشد، بر اساس نظر خودشان اعتباری ندارد چون آن‌ها برای غیر از مسائل تجربی اعتبار علمی قائل نیستند.

نقد و بررسی تجربه‌گرایی در علوم انسانی

مسأله دیگری که از اشکالات کلی علوم غربی است این است که در زمینه علوم انسانی، مسائلی که عمدتاً ارزشی و از علوم دستوری هستند مثل اخلاق، مثل سیاست، مثل اقتصاد عملی و مانند این‌ها، موضوعش انسان است و قضاوت قطعی درباره این احکام ارزشی، مبتنی بر این‌ است که ما انسان را با تمام ابعاد وجودش بشناسیم در صورتی که ساینس بیش از بعد مادی انسان را اثبات نمی‌کند و نمی‌تواند اثبات کند و حتی ادعا می‌شود که غیر از بدن، چیزی نیست و اصلاً روحی وجود ندارد و روح همان فعل و انفعالات مغز و سیستم اعصاب است! در صورتی که ما اگر حقیقت انسان را فقط همین موجود مادی بدانیم که عمر کوتاهی، اندکی کمتر یا بیشتر از صد سال دارد، ارزش‌های معتبر اخلاقی را برای چنین چیزی نمی‌شود اثبات کرد و اساساً برای اخلاق، ارزش مستقلی نمی‌شود اثبات کرد و به‌هرحال هر چه بشود تابع همین پدیده‌ای است که عمرش معمولاً کمتر از صد سال است. در صورتی که اگر ما ثابت کردیم و فهمیدیم که انسان غیر از این بدن مادی یک عنصر شریف‌تری به نام روح دارد که آن، احکام مخصوص به خودش را دارد و بین روح و بدن، تعاملی برقرار است، هم روح در بدن اثر می‌گذارد و هم بدن در روح اثر می‌گذارد، ما هیچ گونه حکم ارزشی‌ای را درباره چنین موجودی که دارای بعد غیر مادی است نمی‌توانیم به طور قطع اثبات کنیم مگر این‌که رابطه‌اش را با هر دو بعد درک کنیم و نتیجه‌اش را برای آینده‌اش که بنا بر این‌که بعد غیر مادی‌اش اثبات بشود، نتیجه‌اش عمر بی‌نهایت است، تأثیر این رفتار را در زندگی بی‌نهایتش باید بررسی کنیم در صورتی که علوم طبیعی با روش‌های تجربی از اثبات چنین مطالبی عاجز هستند و باید به اصول متافیزیکی پناه ببرند در حالی که برای آن‌ها ارزشی قائل نیستند.

مطالعات انسان‌شناسی؛ خلأ رشته‌های علوم انسانی

با توجه به این کاستی‌ها که نمونه‌هایی از آن را اشاره کردم ما به این نتیجه می‌رسیم که پیشرفت علم و رسیدن به نتایج مطمئن‌تر و یقینی‌تر به‌خصوص در علوم انسانی مرهون این است که اولاً ما انسان را درست بشناسیم و ابعاد وجودش را مورد توجه قرار بدهیم و تعامل و فعل و انفعالاتی که بین بدن و روح هست این‌ها را درست درک کنیم و مورد توجه قرار بدهیم. ثانیاً برای اثبات بسیاری از مسائل مورد نیاز و از جمله همین که انسان غیر از بدن، عنصر دیگری هم دارد یا نه، ما به روش‌هایی غیر از روش‌ تجربه‌های حسی احتیاج داریم که باید از روش‌های تجربه‌های روحی و استدلالات عقلی و شهود عرفانی استفاده کنیم تا وجود روح و ارتباطش با بدن را بتوانیم درست تبیین کنیم؛ یعنی قبل از انسان‌شناسی ما باید یک هستی‌شناسی تحقیقی داشته باشیم و اصولی که به‌طورکلی برای انسان‌شناسی و مسائل علوم انسانی و به‌خصوص مسائل ارزشی می‌خواهیم حل کنیم، باید با توجه به آن اصول هستی‌شناسانه و متافیزیکی باشد.

مبنای معرفت‌شناختی علوم انسانی

 وقتی ما می‌گوییم ما احتیاج به این داریم ‌که مسائل متافیزیکی را حل کنیم که نمونه بارزش اصل علیت است، بطلان تصادف به این معناست که معلولی بی‌علت تحقق پیدا کند و امثال این‌ها معنایش این است که ما برای معرفت، راه دیگری غیر از ابزار حسی داریم که از آن‌ها این مسائل را کشف و اثبات می‌کنیم؛ چون حل این مسائل با روش تجربی ممکن نیست. روش تجربی فقط با حسیات سروکار دارد و ما ماورای حس و ماورای متافیزیک را داریم بحث می‌کنیم. پس آن‌ها را باید به یک روش دیگری اثبات کنیم. پس ما راه دیگری برای شناخت داریم که آن حتی معتبرتر از راه‌های حسی و تجربی است.

اثبات این‌که ما راه دیگری غیر از حس برای معرفت داریم ما را وارد حوزه مسائل اپیستومولوژی و معرفت‌شناسی می‌کند که ببینیم اصولاً چند راه برای شناخت وجود دارد و اعتبار آن‌ها در چه حدی است و در همین جاست که به این سؤالات باید پاسخ بدهیم که حقیقت عقل چیست؟ ارزش ادراکات عقلی چه اندازه است؟ آیا ارزش ادراکات عقلی بیشتر است یا ارزش ادراکات حسی؟ و هم‌چنین شهود عرفانی و آنچه انبیا به عنوان وحی الهی ادعا کرده‌اند آیا این‌ها می‌توانند منابعی برای شناخت باشند یا نه؟ به‌هرحال اثبات و نفی‌اش به یک بررسی در یک شاخه علمی احتیاج دارد که جای آن اپیستومولوژی است.

 

حاصل بحث بنده این است که تحول در علوم انسانی به‌خصوص و البته قابل تعمیم به سایر علوم هم هست ایجاب می‌کند که در مرحله اول ما حوزه معرفت‌شناسی را تقویت کنیم و اثبات کنیم که راه‌های صحیح کشف واقعیت چه چیزهایی است و به این نتیجه برسیم که غیر از ادراکات حسی، راه‌های دیگری هم برای شناخت واقعیت داریم که چه‌بسا اعتبار آن‌ها خیلی بیش از ادراکات حسی باشد.

طرح جامع تحول در علوم انسانی

بعد از حل مسائل معرفت‌شناسی، وارد حوزه متافیزیک بشویم و اصول عقلی‌ای که در فلسفه، اعتبار دارد و مورد احتیاج علوم است آن‌ها را بیان کنیم مثل اصل علیت و مسائل مربوط به آن و بعد وارد حوزه انسان‌شناسی بشویم و حقیقت انسان را شناسایی کنیم که چیست. این سه رشته علم به ترتیب مقدم بر تحقیق در علوم انسانی است که امروز به نام ساینس نامیده می‌شود و رفتارها و یا حالات انسان‌ها را بررسی می‌کند و بر اساس آن‌ها می‌خواهد علوم دستوری به وجود بیاورد و توصیه‌هایی برای اخلاق، برای سیاست، برای اقتصاد و برای مسائل خانواده و امثال آن‌ها داشته باشد. ما قبل از همه آن‌ها باید آن سه رشته علم را تقویت کنیم و به ترتیب منطقی از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی برویم، از هستی‌شناسی به انسان‌شناسی و از انسان‌شناسی به سراغ ارزش‌های انسانی در حوزه‌های مختلف خانواده، اقتصاد، اخلاق، سیاست و مانند آن‌ها برویم. به این ترتیب ما فکر می‌کنیم تحول اساسی در علوم انسانی، محتاج به چنین طرح جامع و گسترده‌ای است.

ظرفیت علوم اسلامی در تحول علوم انسانی

 پذیرفتن چنین طرحی با آموزه‌های اسلامی کاملاً وفق می‌دهد؛ ما در اسلام اثبات می‌کنیم که راه‌های معرفت، مختص به حس نیست و از راه عقل که همه انسان‌ها در اختیار دارند می‌توان استفاده کرد. انسان‌های برجسته‌تر می‌توانند از شهود عرفانی هم استفاده کنند و بالاخره انسان‌های ممتازی به نام انبیا می‌توانند حقایق را مستقیماً از خداوند متعال تلقی کنند. همه این‌ها راه‌های معرفت است و اعتبار بسیاری از این‌ها از ادراکات حسی که منشأ ساینس است بیشتر است.

 بنابراین ما اسم این طرحی را که برای تحول در نظر می‌گیریم مطابق فرهنگ خودمان می‌گوییم اسلامی کردن علوم وگرنه ما تعصبی نسبت به دین خاصی یا مذهب خاصی یا قومیت خاصی یا زبان خاصی و یا نژاد خاصی نداریم. علمی که کاشف از حقیقت باشد، از غرب باشد یا از شرق، از مؤمن باشد یا از کافر، از مسلمان باشد یا غیرمسلمان، از سفید باشد یا از سیاه، برای ما محترم است و ما آن را روی چشم می‌گذاریم و آن را می‌پذیریم.

 همه شما را به خدا می‌سپارم.

برای خواندن گزارش خبری این جلسه اینجا را کلیک کنید!