بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِین
أعوذ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ* وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَیها وَ جَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَكَّرُونَ.[1]
خدا را شكر مىكنم كه توفیق عنایت فرمود در جمع اساتید و دانشپژوهان عزیز روانشناسى و رشتههاى علوم انسانى حضور پیدا كردم و مخصوصاً بسیار خوشحالم از اینكه بعضى از دوستانى كه سالها از زیارتشان محروم بودیم را امروز زیارت مىكنم و عرض سلام و ارادتى خدمتشان دارم. پیشاپیش از اینكه وقت شما عزیزان را اتلاف مىكنم و چیز قابل عرضى ندارم معذرت مىخواهم.
در این فرصت تیترهایی از چیزهاى كه دورادور كمیابیش از اساتید محترم روانشناسى و جامعهشناسى در خصوص موضوع این بحث یاد گرفتهام را عرض مىكنم كه به آن نكتهاى كه مورد توجه است بیشتر بپردازم.
در علوم اجتماعى، به اصطلاح در مرحله كلاسیك، خانواده یك تعریف كمیابیش مورد قبولى داشته و یك عناصر مشترك مورد قبولى در خانواده، بین صاحبنظران پذیرفته بوده و درباره بعضى از مسائل مورد اختلاف بحثهایی واقع مىشده است. همه این بحثها تقریباً در این جهت مشترك بودهاند كه خانواده دو ركن اساسى دارد كه یكی از آن دو رکن، مرد است و یكی هم زن و این دو همسر، اساس خانواده را تشكیل مىدهند و نتیجه طبیعیاش فرزندانى است كه از پیوند این دو عنصر به وجود مىآید. این خانواده وقتى قانونى است و از حقوق و مزایاى قانونى استفاده مىكند كه به وسیله ازدواج كه یك قرارداد بین طرفین بر اساس اصول پذیرفتهشده در نظام ارزشى و حقوقى جامعه است، انجام مىگیرد. اینها كمیابیش مورد اتفاق بوده است.
ولى تحولات اجتماعى بهتدریج موجب این شده كه بسیارى از همین مطالب موردقبول هم مورد تردید و تشكیك و لااقل مورد سؤال قرار بگیرد، بهگونهای كه دیگر در دوران پستمدرن، مشكل مىشود اصل ثابتى را براى خانواده معرفى كرد.
در سابق كه این اصول، پذیرفته شده بود موارد اختلاف در این بود كه آیا خانواده باید از یك مرد و یك زن تشكیل شود و به اصطلاح تکهمسری باشد یا اینكه مىشود همسرهاى متعدد وجود داشته باشد؟ این موارد اختلافى بود. مىگفتند جوامع مختلف، با هم تفاوت دارند یا در طول زمان تحولاتى پیدا کردهاند. زندگى قبیلهاى اقتضاء مىكرده كه تعدد همسر باشد و بعد برعكس شده یا در بعضى از قبائل، تعدد مرد در یك خانواده پذیرفته شده بود اما اینكه اساس خانواده یك مرد و یك زن است این مورد اختلاف نبوده است؛ ولى امروز ملاحظه مىفرمایید كه صحبت از این است كه خانواده با دو زن یا دو مرد تشكیل شود. همینطور اینكه هدف خانواده یا یكى از اهداف خانواده پیدایش همسر قانونى است و اگر خانواده بر اساس ازدواج قانونى انجام بگیرد فرزندان قانونى خواهند داشت كه از حقوق و مزایایى بهرهمند مىشوند و تكالیف و وظایف متقابلى بین اعضاء خانواده برقرار مىشود، آنوقت در سابق صحبت این بود كه فرزندخواندگی در خانواده چه نقشى دارد؟! فرزندى كه از مجراى طبیعى تناسل دو همسر به وجود نیامده آیا آن عضو خانواده مىشود یا نمىشود؟! آیا از مزایایش برخوردار مىشود یا نه؟! این هم مورد اختلاف بود. در بسیارى از جوامع، فرزندخوانده هم عضو خانواده به حساب مىآمد. در بعضى از جوامع هم عضو خانواده به حساب نمىآمد. مثلاً در جامعه اسلامى فرزندخواندگی ممنوع شد و دیگر جزو افراد خانواده حساب نمىشد؛ و چیزهایى از این قبیل. آیا دوام ازدواج شرط است یا اینكه ازدواج محدود و موقت هم مىشود منشأ پیدایش خانواده بشود؟! كما اینكه در اصل ازدواج هم سؤالاتى مطرح بود كه حقیقت ازدواج چیست و قانونى بودنش چه شرایطى دارد كه بحثهایی است که همه آقایان عزیز و خواهران گرامى مىدانند. بنده خواستم یك اشارهاى كنم كه تحولات زندگى اجتماعى بهخصوص در قرن اخیر، مسائلى را مطرح كرده كه تعاریف، زیر سؤال رفته است و امروز بر اساس آنچه در عالم اتفاق مىافتد و در خیلى از كشورها دارد جنبه قانونى هم پیدا مىكند یعنى بر اثر واقعیات زندگى اجتماعى امروز، اصلاً باید تعریف جدیدى براى خانواده ارائه داد. دیگر مسئله قانونى بودن و جنبه ارزشی آن مطرح نیست. ما اگر بخواهیم خانواده را بر اساس آنچه در جامعه جهانى اتفاق مىافتد تعریف كنیم یك جور دیگر باید تعریف كنیم.
بر اساس همین واقعیت یعنى اینكه ما مىبینیم تحولاتى در زندگى اجتماعى پدید مىآید و گاهى زیربناهای اجتماعى آنچنان دگرگون مىشود كه حتى تعاریف نهادهاى اجتماعى هم تغییر مىكند، تعریف خانواده به عنوان هسته مركزى جامعه و ازدواج به عنوان نهاد كارآمد جامعه هم عوض مىشود و شاید روزى بیاید، شاید هم آن روز خیلى دور نباشد، شاید روزى بیاید كه اصلاً سؤال شود كه آیا در جامعه، نهادى به نام ازدواج و هستهها و سلولهاى اصلیای به نام خانواده، ضرورت دارد یا نه، اصلاً جامعه از یاختههاى پراكندهاى تشكیل مىشود كه ارتباط ازدواجِ بین آنها ضرورت ندارد، افرادى هستند به دلخواه خودشان قرارداد مىكنند، دو نفر، سه نفر، ده نفر، صد نفر، هزار نفر که با هم زندگى كنند و اینكه حتماً باید چیزى به نام خانواده در جامعه وجود داشته باشد ضرورتى ندارد، كما اینكه در تعریف فرزند هم غیر از فرزندخوانده، اصلاً اینکه فرزند باید حتماً از دستگاه طبیعى دو تا همسر به وجود بیاید لزومى ندارد. عملاً كارهایى كه امروز دارد در دنیا مىشود، فرزند خریدوفروش مىشود، با سلولهای اولیهاى كه بههرحال از راههاى مختلف به دست مىآید و نگهداری مىشود و پرورش داده مىشود فرزند یك كالاى صنعتى میشود. هر كس مىخواهد مىرود از بیمارستان یك فرزند مىخرد و دیگر اصلاً احتیاجى نیست به اینكه آدم آن زحمات را متحمل شود. مراکزی هم هست که فرزندها را پرورش مىدهند. بالاخره مدتى بچهشان را به آن جا مىفرستند و بچهاى كه خریدنى است را در آن جا بزرگ مىكنند و بعد هم گاهى بالاخره براى تفنن، رفتوآمدی مىكنند و همدیگر را مىبینند. این زندگى ماشینى كه اینچنین دارد پیشرفت مىكند بعید نیست روزگارى به اینجاها منتهى شود!
یك سؤال این است كه آیا واقعاً براى یك جامعه، اولاً نهادى به نام ازدواج و واحدهایى به نام خانواده حتماً ضرورت دارد كه ما قائل بشویم یا نه لزومى ندارد و زندگى اجتماعى انسان بدون اینكه خانوادهاى هم وجود داشته باشد شكل مىگیرد؟! اصل اینكه پیشبینی بشود كه آیا چنین چیزى ممكن است یا نه، خود این یك سؤال است.
دوم اینكه اگر چنین چیزى بشود و امكان داشته باشد آیا واقعاً به صلاح زندگى اجتماعى است و باید چنین كارى را قانونى و شایسته و مطلوب تلقى كرد و لااقل مانعش نشد، آنچنان كه حتى بسیارى از صاحبنظران چنین مىاندیشند كه تحولات اجتماعى یك تحولات جبرى است، ما بیخود اینجا بنشینیم و دستور صادر كنیم كه چنین باید بشود یا نه، خوب است بشود یا نه، باید نشست و تماشا كرد که عوامل جبرى چه اقتضاء مىكند و چه خواهد شد. یك وقت هم مىبینید عوامل جبرى همینها را اقتضاء كرد و ما هم باید بنشینیم و تماشا كنیم، همین هست كه هست دیگر. آیا این جور است یا نه، ما مىتوانیم بگوییم كه بسیارى از تحولات اجتماعى هست كه عوامل اختیارى افراد مىتواند در آن نقش داشته باشد و كسانى هستند كه مىتوانند این تحولات را رهبرى كنند، جهت بدهند و یا تغییر جهت بدهند و اصلاح كنند؟! آنوقت سؤال مىشود كه كدام مدل، مطلوبتر، اصلح و به نفع انسانیت است تا بگوییم آن جهت را باید انتخاب كرد و نخبگان جامعه، كسانى كه برای مسائل اجتماعى برنامهریزی مىكنند آن مدلها را در نظر بگیرند و سعى كنند آنها را در جامعه پیاده كنند تا جوامع آینده از شكل بهتر و از ویژگیهای مناسبترى برخوردار باشد و انسان به سعادت بیشترى نائل شود؟! اینها مسائلى است كه علامت سؤال جلوی اینها هست كه مىشود یا نمىشود؟! باید كرد یا نباید كرد؟! و باید به متخصصان و بزرگانى واگذار كرد كه در این زمینهها كار کردهاند و زحمت کشیدهاند تا پاسخش را بدهند.
آنچه از ما برمیآید این است كه ببینیم این مسائل از دیدگاه اسلامى و از مفاد آیات كریمه قرآن و روایات اهل بیتسلاماللهعلیهماجمعین چگونه پاسخ داده شده یا ما چگونه پاسخى از اینها دریافت مىكنیم. همینجا بین پرانتز عرض كنم كه وقتى به منابع دینى رجوع مىشود گاهى رجوع كننده تحت تأثیر شرایط اجتماعى خاصى یا فرهنگ خاصى اصلاً دركش از آیات و روایات هم تغییر میکند و حالا گوشه و كنار، كسانى هستند كه به خاطر اینكه بعضى از تحولات اجتماعى را ضرورى مىپندارند و مىگویند چارهاى نیست، چنین خواهد شد یا چنین شده است و باید پذیرفت، مىگویند بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده اینها یك توصیفاتى است یا دستورات موقتى است مال زمان خاصی و دیگر تاریخمصرف اینها گذشته است! اسلام هست اما اسلام، مال هزار سال پیش است! دستورات اسلام یعنى آنچه ما از قرآن و روایات استفاده مىكنیم دیگر براى زندگى امروز ما كارساز نیست! امروز دیگر باید سراغ علم رفت و دیگر این مطالب را به عنوان یك مطالب تاریخى بحث كرد كه در برههاى از زمان یكى از پدیدههاى اجتماعى هم پیدایش چیزى به نام دین اسلام بوده و چنین چیزهایى هم لوازمش بوده است، این تأثیرات را هم در طول مثلاً چهارده قرن بخشیده، حالا چهارده قرن یا كمتر، بعد هم دورانش تمام شده و حالا یك دوران دیگرى است!
این طرز فكر تا آن جا پیش رفته كه بعضى اینگونه مىنویسند و مىگویند، حالا چه اندازه دلشان هم اعتقاد داشته باشد نمىدانم، که اصلاً انسان ماهیتش عوض شده است. اصلاً انسانى كه قبل از دوران مدرنیته بود با دوران مدرن و با دوران پستمدرن سه ماهیت است. مثل اینكه فرض بفرمایید آدم، یك دانه میمون را با شتر مقایسه كند، یا فرض كنید با یك پرنده. اصلاً سه ماهیت هستند که در اثر تحولات زیستشناختی و ترانسفورمیسم تحول پیدا كرده و این جور شده است اما اینها سه ماهیت هستند. بالاخره ماهى غیر از پرنده است، پرنده غیر از دوزیست است، دوزیست غیر از شتر است، شتر غیر از میمون است و میمون غیر از انسان است. ممكن است در طول تحولات تاریخى و روى نظریه تمدن انواع، دنباله هم باشند ولى این معنایش نیست كه اینها یك ماهیت هستند. بله، این جنس دو پا از نسلهایی به وجود آمده كه چند هزار سال پیش زندگى مىکردهاند و همینطور از ماقبل مدرنیته ولى از دوران مدرن اصلاً ماهیت انسان عوض شده است و یك چیز دیگرى است. آنچه در این جنس دو پاى قبل از مدرنیته، حاكم بود امروز اصلاً جا ندارد یعنى ماهیت دیگرى است و احكام خودش را دارد و چهبسا دوران پستمدرن، باز ماهیت سومى براى انسان باشد و اصلاً موجود دیگرى باشد و احكام و وظائف خاص خودش را داشته باشد. ممكن است یك چیزهاى مشتركى هم باشد مثل اینكه بین انسان و حیوانات هم گاهى یك چیزهاى مشتركى هست اما این معلوم است چنین نیست كه یك ماهیت هست و ما بخواهیم احكام آن دوران را با این دوران هم تطبیق كنیم و بگوییم چون آنها انسان بودهاند و این هم انسان است پس این جور باید باشد. چنین مطالبى در محافل دنیا مطرح است.
آن چیزی كه براى ما مثلاً قابل توجه است این است كه اسلام با اینها چه اندازه موافق است؟ آیا واقعاً اسلام هم براى انسان چند ماهیت متحول قائل است یا نه، همین ماهیت است اما در دورههای مختلف زندگى، حقوق و وظایف و تكالیفش تفاوت مىكند و باید براى هر دورهاى یك سلسله خاصى از حقوق، تكالیف، قوانین و نُرمها را تعیین كرد و گفت آنها مال این دوره است، مال یك ماهیت است اما چند دوره مختلف دارد؟ حقوق و تكالیف در این زمینهها فرق دارد یا نه باید گفت انسان یك ماهیت است و علیرغم تحولات فراوانى كه در شكل زندگى، چه زندگى فردى و چه اجتماعى پدید مىآید اما یك سلسله اصول مشتركى بین همه انسانها وجود دارد كه آنها اصول فطرى انسان است؟ كلمه فطرت كه همه با آن آشنا هستیم شاید كسى كه بیشتر روى این واژه كار كرده و ما مدیون ایشان هستیم مرحوم استاد شهید مطهرىرضواناللهعلیه باشد كه در تبیین این واژه خیلى زحمت كشیدند. بههرحال یك نظریه هم این است كه همه انسانها در طول تاریخ، علیرغم تحولات زیستى، تحولات اجتماعى، تحولات صنعتى، تحولات ارزشى و سیاسى و سایر تحولاتى كه پیدا کردهاند اما یك سلسله اصول مشتركى بر زندگى آنها حاكم است كه همه آنها برخواسته از فطرت انسانى است و این فطرت، ثابت است و تبدیلپذیر نیست؛ فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ؛[2]
آن چه مقتضاى فطرت است یك سلسله احكام ثابتى است كه آنها هم تغییر نخواهد كرد و اگر تحولاتى پیدا شود و برخلاف این مقتضیات فطرت، در یك اجتماع مقرراتى پذیرفته شود و به آن عمل شود، درنهایت به ضرر جامعه انسانى خواهد بود. عملاً ممكن است واقع شود، كسانى بر خلاف این مسیر حركت كنند و این حركتشان منشأ این شود كه حتى سلیقههایشان تغییر كند و خواستههایشان تفاوت كند و فكر كنند نیازهایشان هم تفاوت كرده اما این یك واقعیتى است كه شما روانشناسان بیان کردهاید و ما هم كمیابیش یاد گرفتهایم كه بالاخره خیلى چیزها هست كه در اثر عادت، هم ازلحاظ بدنى، هم ازلحاظ روحى و روانى تفاوت مىكند. ممكن است آدم در یك زمانى از یك چیزى خیلى بدش بیاید اما آرامآرام به آن عادت كند و بعد آنچنان وابسته شود كه نتواند ترك كند؛ مثل مخدرات. مثال سادهاش همین سیگار كشیدن كه هنوز هم متأسفانه در جامعه ما وجود دارد؛ هیچ انسانى نیست كه به طور طبیعى از ابتدا از دود سیگار خوشش بیاید. اولى كه دود سیگار درون حلق آدم مىرود به سرفه مىافتد و ناراحت مىشود و از بوی آن بدش مىآید اما کمکم در اثر عادت، تمایلى پیدا میشود كه نهتنها خوشش مىآید بلکه اگر شب سیگار در خانهاش نباشد خوابش نمىبرد!
این تأثیر عادت در مسائل دیگر هم هست. حتى در ارضاء غرائز هم ممكن است آنچنان تحولى در خواستههاى فطرى و طبیعى انسان پیش بیاید كه به چیزهایى كه گاهى خیلى بدش مىآید عادت كند و بعد اصلاً به آن وابسته شود! و این چیزهایى كه امروز در دنیا دیده مىشود، تحلیل و تفسیر روانشناختی آنها همین است.
بههرحال ممكن است انسانهایی و حالا وقتى ممكن شد، براى كل انسانها هم عقلاً محال نخواهد بود، ممكن است روزگارى بیاید كه انسانها خواستهها یا سلیقههایشان عوض شود و یك چیزهاى دیگرى را بخواهند كه ما الآن هم آنها را هنوز خلاف فطرت مىدانیم ولى بعید نیست یك وقت در اثر عوامل اجتماعى، بهتدریج به یك چیزهاى دیگرى عادت كنند و خواستههایشان یك جور دیگرى شود و بخواهند یك مقررات دیگرى هم در جامعهشان حکمفرما شود؛ ولى این معنایش این نیست كه حتماً به نفعشان هم خواهد بود.
وقتى آدم به سیگار عادت كرد آیا معنایش این است كه سیگار كشیدن حتماً به نفعش خواهد بود؟! یا سایر چیزهاى دیگرى كه در اثر عادت پیدا مىشود. عادتهای روحى و روانى هم همینگونه است. عادت به صفات مختلفى كه آدم پیدا مىكند ازجمله کینهورزی، حسد، ریاستطلبى، برترىطلبى، پرخاشگرى، خودبرتربینى و چیزهایى از این قبیل. اینها عادت مىشود كه دیگر تركش بسیار مشكل مىشود ولى حالا آیا معنایش این است كه اینها خیلى به نفع انسان خواهد بود؟! عادت شدن و اینكه مردمى، حالا اكثریت یا اقلیت، به یك امرى مبتلا شوند، خواه بدنى و خواه روانى، این دلیل این نیست كه حتماً به نفعشان خواهد بود. ممكن است تا آخر هم این عادت به ضررشان باشد ولى بههرحال واقعیتى است که واقع مىشود.
سؤال ما این است كه آیا در انسان، انسانهایی كه بودهاند و هستند و در آینده هم خواهند بود، یك سلسله امور فطرى مشترك وجود دارد یا نه؟! از دیدگاه اسلام و قرآن جواب این سؤال، مثبت است و ما بر این اساس مىتوانیم نسبت به آیندگان هم پیشبینی كنیم. البته در منطق علم، این را مسئله یا سخن علمى نمىگویند؛ مىگویند شما حق ندارید نسبت به آینده، پیشبینی كنید! با این تحولاتى كه در عالم پیدا مىشود نمىشود حتماً گفت که در آینده هم، چنین خواهد بود! ولى این چون اولاً مبتنى بر وحى است، بر كسى كه بر گذشته و آینده احاطه دارد و ثانیاً بر اساس یك مبناى عقلانى است یعنى اگر یك چیزى قانون شد، آینده را هم مىشود پیشبینی كرد و اصلاً قوانین علمى براى همین است كه بشود بر اساسش آینده را پیشبینی كرد، علیایحال یك نظریه این است كه ما در انسانها یك اصول مشتركى داریم كه فطرت انسانى، مقتضى آنهاست و این امور مشترك مىتواند منشأ قوانین و مقررات مشترك و ثابتى باشد و تخطى از آنها موجب بدبختى انسانها خواهد شد. چنین چیزهایی هم ممكن است واقع شود، جامعهاى هم بپذیرد یا حتى به فرض غیر محال ولو اینكه این فرض، واقعى نباشد روزى بیاید که در همه انسانها چنین چیزى بشود اما این دلیل این نمىشود كه حتماً چیزى كه مصلحتشان بوده را پذیرفتهاند و عمل کردهاند.
در مورد خانواده، قرآن یك مطالبى را مىفرماید كه این مال نسل خاصى نبوده و اختصاص به زمان خاصی هم ندارد. اولاً اصل این مسئله كه خانواده از دو جنس مخالف، از مرد و زن تشكیل مىشود و راه طبیعى تكثیر نسل انسان همین است و اینكه یك رابطه و كشش متقابلى بین این دو جنس وجود دارد كه همدیگر را جذب مىكنند و خود وجود این عاطفه و این كشش و این جاذبه متقابل، خودش از آیات الهى است یعنى حكمت الهى اقتضاء كرده كه چنین كششى مثل جاذبه مثبت و منفى، مثل دو قطب مختلفى كه مغناطیس دارد باید وجود داشته باشد که اگر این دو قطب، هر دو مثبت یا منفى باشد جاذبه حاصل نمىشود. فطرت اینگونه اقتضاء میکند. باید یك نوع تقابلى بین آنها باشد، باید حكم دو قطب مغناطیسى مثبت و منفى را داشته باشد و بین آنها یك كشش متقابلى حاصل شود كه به طور طبیعى به طرف همدیگر سوق داده شوند.
خدا مىفرماید این از آیات الهى است، این چیزى است كه عقلا باید دربارهاش بیندیشند و پى به عظمت خدا و حكمت خدا ببرند و همین گرایش طبیعى و فطرى كه با رفع نیازهاى فیزیولوژیكى طرفین توأم است باعث این مىشود كه مصلحت اجتماعى پدید بیاید یعنى واحدى به نام خانواده به وجود بیاید و ارتباط اینها با همدیگر که به طور طبیعى و خیلى بدون تكلف، بدون فشار، بدون یك عامل تحریککننده خارجى انجام میگیرد بدون اینكه احتیاج به بودجهاى داشته باشد که چنین كششى را بین دو نفر به وجود بیاورند یا نیاز باشد که آموزش بدهند كه دو نفر با هم چگونه دوست بشوند، این دوستى به طور طبیعى برقرار شود.
این كشش به صورت طبیعى و فطرى در انسان وجود دارد منتها مثل همه چیزهاى دیگر باید آن را كنترل كرد. انسان به خوردنىها و آشامیدنىها هم میل طبیعى دارد اما این معنایش این نیست كه هر خوردنى و هر آشامیدنیای براى انسان مفید است. شرایط فرق مىكند. باید طبق اصول و ضوابطى انجام بگیرد ولى اصل این است كه خدا چنین كششى را در انسان قرار داده و این را یكى از نعمتهای بزرگ و از آیات الهى مىشمارد و اصلاً این منشأ پیدایش زندگى اجتماعى مىشود.
طبیعىترین عاملى كه مىتواند اجتماع را به وجود بیاورد و انسانها را دور هم جمع كند همین عامل است. عاملهای دیگر مصنوعى و ساختگى است و باید با فكر و تدبیر و زحمت، چند نفر را دور هم جمع كرد، مثلاً هفتهاى یك مرتبه همدیگر را ببینند، یك جلسهاى تشكیل بدهند و یك كششى بین آنها به وجود آورد اما این یک عاملى است كه به طور طبیعى، طرفین، همدیگر را جذب مىكنند و بعد باید كنترل كرد كه افراطى نشود.
آیهاى كه تلاوت كردم و همه شما بارها شنیدهاید و خواندهاید نكتههاى بسیار لطیفى دارد؛ وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا. در اول سوره نساء فرموده كه اصلاً كثرت و ازدیاد انسانها به وسیله مرد و زن حاصل شده است؛ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً.[3] عامل طبیعى، این است. اگر چیز دیگرى بشود اتفاقى است. حالا باید دید كه آن غیر طبیعى و استثنایى تا چه اندازه مجاز است و این عامل طبیعى كه خدا در فطرت انسان قرار داده و دو انسان به طور طبیعى و فطرى به طرف هم جذب مىشوند چه بركاتى دارد.
همه شما اطلاع دارید كه یكى از ویژگیهای روانى انسان، حالت دلهره و اضطراب و مفاهیمی از این قبیل است با شقوق و مشتقاتش. این موضوع آنقدر در همین قرن اخیر در عالم رواج پیدا کرده که بعضى از فیلسوفان گفتهاند انسان، موجودی است که دلهره داشته باشد. اصلاً ماهیت انسان، دلهره است. کسانی مثل ژان پل سارتر و بعضی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست اصلاً فصل مقوِّم انسان را اضطراب مىدانند و مىگویند انسان حیوان دلهره دار است و این را جزو مقوِّمات انسانیت مىدانند؛ ولى اسلام اینگونه نیست و این را یك امر عَرَضى مىداند كه در اثر عواملى پیدا مىشود.
انسان به طور طبیعى باید آرامش داشته باشد و تجارب عالم از هر قومى، از هر نژادى، از هر مذهبى، از هر ملیتى و از هر رژیم سیاسىاى نشان مىدهد بهترین عاملى كه بین دو تا انسان آرامش برقرار مىكند ازدواج است و كسانى كه ازدواج نكنند، اگر از هزارها عامل دیگر بهرهمندی كنند، درنهایت در اعماق قلبشان این حالت اضطراب و دلهره وجود دارد.
داروى شفابخش طبیعى براى دلهره و اضطراب، زندگى خانوادگى است؛ یعنى پیوندى كه بین یك مرد و یك زن برقرار مىشود و این نعمت الهى است كه خدا مجانى در اختیار انسانها قرار داده كه این آرامش را براى خودشان كسب كنند؛ وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا؛ اصلاً سكونت و آرامش در اثر زندگى با همسر پیدا مىشود.
بعد میفرماید وَ جَعَلَ بَینَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً؛ یكى از بزرگترین نیازهاى انسان كه البته خیلىها خیال مىكنند نیازها همان نیازهاى فیزیولوژیك است ولى همه ما تجربه زندگى داریم که نیازهاى عاطفى در انسان، بسیار شدیدتر از نیازهاى جسمانى و فیزیولوژیكى است؛ بهترین موردى كه این رابطه عاطفى به طور طبیعى برقرار مىشود و پایدار مىماند و مىتواند منشأ بركات فراوانى بشود باز عاطفهاى است كه بین دو تا همسر برقرار مىشود و در سایه آن، فرزندانى پیدا مىشود كه رابطه بین مادر و فرزند، پدر و فرزند، بین فرزندان با همدیگر، همه از بركات همین پیوند مقدس است. تا این پیوند حاصل نشود فرزند قانونیای كه با هم رابطه عاطفى طبیعی داشته باشند به وجود نمیآیند. فرزندخوانده كِى مىتواند مثل فرزند طبیعى رابطه عاطفى با مادر و پدر داشته باشد؟! این یك چیز بدلى است. كسى كه فرزند ندارد از این رابطه عاطفى طبیعی محروم است و به طور بدلى، عواطف خودش را ارضاء مىكند و خودش را قانع مىكند به کسی که اسم او را فرزند مىگذارد وگرنه هیچ وقت این فرزند او نیست و كاملاً هم عواطف او ارضاء نمیشود ولى وقتى فرزند ندارد و به صورت طبیعى این خلأ را در روح خودش احساس مىكند این است که به طور اضطرارى و بدلى خودش را به فرزندخوانده قانع مىكند. البته یك رابطه عاطفى هم برقرار مىشود اما آن رابطه عاطفى بیشتر مثل رابطه عاطفى بین دو تا دوست است. آن رابطه طبیعى عاطفى كه بین مادر و فرزند هست هیچ وقت بین یك زن و فرزندخوانده برقرار نمىشود. رابطه ممكن است گاهى خیلى شدید هم باشد و به فرزندخواندهاش خیلی وابستگى پیدا كند كما اینكه دو تا دوست هم ممكن است خیلى به هم وابسته بشوند، این دلیل این نیست كه یك رابطه طبیعى و یك پیوند واقعى روحى برقرار شده است. این رابطهاى است كه تحت یك شرایط خاصى بین دو تا دوست هم ممكن است حاصل شود. بههرحال آنى كه خدادادى است و به طور طبیعى به عنوان یك سرمایهاى براى زندگى انسان، بلكه سرمایهاى براى تشكیل اجتماع انسانى است، آن عاطفهاى است كه خدا بین دو تا همسر قرار داده است؛ وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.
اگر ما خانواده را اینگونه پذیرفتیم كه دو تا انسان در اثر عامل فطرى خدادادى، تابع شرایط عقلانى خاصى و تابع شرایط شرعى كه مكمل عقل است با هم قراردادى مىبندند و پیوندى برقرار مىكنند، آن وقت این یك اجتماع انسانى حقیقى را به وجود مىآورد. یك جامعهاى كه از چنین واحدهایى تشكیل شود از همان عوامل فطرى و خدادادى بهرهمند شدهاند و این عواطف و بركات به صورت تصاعدى افزایش پیدا مىكند و بعد ارتباطهای درونى متقابل بین خانوادهها برقرار مىشود. یك ارتباط، یك ازدواجى كه این خانواده با آن خانواده مىكند، یا بالاخره بین نوهها و نتیجهها وقتى چنین روابطى گسترش پیدا مىكند كل جامعه به منزله یك خانواده گسترده مىشود. البته اینها را در تئورى مىگوییم که یك خانواده است. هیچ وقت یك جامعه مخصوصاً یك جامعه چند صد میلیونى نمىتواند خودش را به صورت یك خانواده ببیند ولى عواملى كه موجب پیدایش اینها مىشود و این روابط را مىتواند تا حدود زیادى تقویت كند همان عوامل فطرىاى است كه موجب تشكیل خانواده مىشود.
بنابراین بر این اساس كه آن چه فطرى است موجب تكامل انسان است و این عوامل همان عوامل فطرى است كه خدا در انسان براى برقرار شدن ارتباط طبیعى بین انسانها قرار داده است، با این پیشفرضهایی كه ما بر اساس بینش اسلامى داریم كه کار خدا حكیمانه است و اینها براى سعادت انسانهاست، نتیجه مىگیریم كه بهترین راه سعادت انسانها تربیت خانواده است و این باز با همان فرمولهایی حاصل مىشود كه آن كسى كه انسانها را آفریده و این پیوند را بین آنها برقرار كرده آن فرمولها را در اختیارشان قرار داده تا از آن استفاده كند.
من دیگر مثل اینكه بیش از وقت خودم مزاحم شدم. از اینكه خدمت آقایان درسى پس دادم خیلى معذرت مىخواهم. امیدوارم كه توانسته باشم نمره خوبى بگیرم. حالا اگر نمره بیست نیست اقلاً نمره قابل قبولى باشد. با اجازه شما. همه را به خدا مىسپارم.