بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَفِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
قبل از هر چیز به مناسب ایام سوگوارى حضرت ابیعبدالله جعفر بن محمد الصادقصلواتاللهعليهوعليآبائهوأبنائهالمعصومين مراتب تسلیت خودمان را عرض مىكنیم و از خداوند متعال درخواست مىكنیم كه ما را در پیروى از ایشان پابرجا بدارد.
در این چند سالى كه جلسات انجمن تشكیل مىشد ما غالباً روى جنبه همفكرى و همكارى و اتحاد و تزاور و تذاكر و این چیزها صحبت مىكردیم. به نظرم آمد كه امسال دیگر آن مكررات را تكرار نكنم و با الهام از روایات شریفهاى كه در این باب هست به بُعد دیگرى از مطلب بپردازم كه نیاز اجتماعى ما به آن مقدارى بیشتر است.
ما به عنوان كسانى كه سالیانى به بركت معارف اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین چیزهایى از اسلام و تشیع آموختهایم، وظایفى نسبت به دیگران و كل جامعهمان داریم كه باید به آنها عمل كنیم. هر قدر که خودمان آگاهتر و روشنتر باشیم بهتر مىتوانیم آن وظائف را انجام دهیم. به نظرم آمد كه بعد از تأكید مجدد بر اهمیت وحدت و هماهنگى و كار اجتماعى، نیمنگاهى به عواملى كه موجب اختلاف و پراكندگى مىشود داشته باشیم و از خدا بخواهیم كه ما را از این عوامل بركنار بدارد.
در این زمینه بحثهاى مختلفى را مىشود مطرح كرد ازجمله بحثهایی آزاد، صرفنظر از مباحث دینى و بر اساس اصول روانشناسى اجتماعى و جامعهشناسى و با استفاده از تحقیقات میدانى که اصولاً اختلافاتی که در جوامع پیش میآید، بعد از اینكه یك نقطه وحدت و اشتراكى ایجاد شده است، این اختلافات چگونه پدید مىآید، چگونه رشد مىكند و به كجا منتهى مىشود؟ طرح چنین بحثی ضرورت دارد و اگر عزیزان، مخصوصاً کسانی که رشته تحصیلیشان با این مسائل مناسبت بیشترى دارد مثل روانشناسى و جامعهشناسى، با استفاده از گروههاى تاریخ به این كار بپردازند مىتوانند بحثهاى مفیدى، هم براى خود ما و هم براى سایر گروههاى اجتماعى ارائه بدهند.
ولى هم ما معتقدیم و هم نمونههاى روشنى داریم كه بسیارى از این مسائلى كه دهها و گاهى صدها سال متخصصان دربارهاش فكر مىكنند، بحث مىكنند و با روشهاى علمى آنها را دنبال مىكنند، گاهى یك آیه قرآن مىتواند همه اینها را بسیار گویاتر، قاطعتر و مفیدتر پاسخ دهد ولی ما غافل هستیم! ما كه گوشت و پوستمان از مكتب اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین و در خانه قرآن و اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین روئیده و باید بیش از همه، اهمیت قرآن و معارف اهلبیتصلواتاللهعلیهماجمعین را درك كنیم در اینجاها ضعیف عمل مىكنیم! حالا مثال خوبى هم نیست اما معروف است كه مىگویند مرغ همسایه، غاز است؛ آدم همیشه به چیزهایى كه خودش دارد اهمیت نمىدهد و سراغ چیزهایى مىرود كه نزد دیگران است و فكر مىكند آنها خیلى مهم هستند. قرآن در دسترس ماست؛ در هر خانهای چند قرآن وجود دارد و شاید هر كدام از ما چند تا قرآن داشته باشیم. لااقل در این مؤسسه نه یك سال و نه یك واحد و دو واحد بلکه سالهاست که درس قرآن داریم. این است كه دیگر مسائل قرآنى و امثال اینها برای ما عادى است. خیال مىكنیم باید فلان پرفسور، فلان محقق و فلان گروه علمى، مسئلهاى را بررسى كنند، آنوقت نتیجهاش را به ما بدهند تا ما یاد بگیریم و به آن عمل كنیم و از آن استفاده كنیم. حالا آیا شما هم واقعاً با نظر من موافق هستید یا برای شما هم مرغ همسایه، غاز است؟!
دو، سه تا آیه مىخوانم، با دقت گوش بدهید؛ آیاتى است كه شما دهها و صدها بار خواندهاید و شاید دهها بار دربارهاش بحث کردهاید یا مقاله نوشتهاید؛ لااقل در جلسه كلاس و بحث و... دربارهاش زیاد بحث شده اما همیشه تازه است و این خصوصیت قرآن است. خود بنده هم وقتى مىخوانم مىبینم كأنّه آیه جدیدى است و خیلى از دردهایى كه داریم را این آیه دارد بیان مىكند ولی ما غافل هستیم!
سالها دل طلب جام جم از ما مىكرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا مىكرد
أَعوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ* كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه؛[1] یک مسئله تاریخى اجتماعى هست که آیا زندگی انسانها در ابتدا یكنواخت بوده یا اینكه از اول چند گروه بودهاند، از چند نسل از حیوانات مختلف و با تفاوتهاى اصلى كه بین آنها بوده به وجود آمدهاند، بعد كمكم به هم نزدیك شدهاند و یك وحدت ضعیف یا قویای بین آنها به وجود آمده است؟ قرآن خیلى قاطع جواب میدهد: كانَ النّاسُ أُمَّه واحِدَه فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْكُمَ بَینَ النّاسِ فِیما اخْتَلَفُوا فِیهِ.[2]
قرآن در اینجا مىفرماید خدا كتاب را بر انبیا نازل فرمود تا رفعِ اختلاف كند. اگر بنا بود مفاهیم كتابهاى آسمانى ازجمله قرآن، داراى قرائتهاى متعدد باشد آیا مىتوانست رفع اختلاف كند؟! اگر تعدد قرائتها از دیدگاه اسلام مقبول باشد، آنوقت كتابى كه قرائتهاى متعدد دارد مىتواند بین مردم رفع اختلاف كند یا خودش منشأ اختلاف مىشود؟! أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ؛ حق یكى است؛ بالحقوق نیست که كتبِ هر كدام را به یك حقى نازل کرده باشد؛ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْكُمَ بَینَ النّاسِ فِیما اخْتَلَفُوا فِیهِ. بعدش چه شد؟ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ.[3]
عوامل اختلاف چه بود؟ آیا اختلافاتى كه در ادیان پیش آمد و هر كدام به راهى رفتند و مذهبى اختراع كردند و دنبالش رفتند آیا به خاطر جهلشان بود؟ قرآن جواب مىدهد وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ. بعد از اینكه به خاطر بغى و روحیه تجاوزگرى، برترىطلبى، تسلطجویى بر دیگران، خودخواهى، خودپسندى و خودمحورى در جامعه اختلاف پدید آمد چه شد؟ یك جواب این است كه هر کدامیک راهى رفتند و برای خودشان حق نسبى بود؛ چون حق، متعدد است و هیچوقت در یك جا جمع نمىشود و هر كسى بهره خاصى از حق دارد؛ فَتَمَتَّعَ كُلٌّ منهم بحظٍّ من الحقِّ. جواب قرآن چیست؟ قرآن میفرماید وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ. قرآن میفرماید خدا یك دسته را هدایت كرد و دیگران همه بر باطل هستند. ویژگى این دسته چیست؟
فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا؛ آنها اهل ایمان هستند؛ دنبال این هستند كه حقیقت را درك كنند و به آن دل ببندند؛ نهفقط بحث كنند و دربارهاش كتاب بنویسند و گفتوگو راه بیندازند. نمونههایى سراغ داریم که كسانى عمرى را درباره موضوعاتی صرف مىكنند که نه خودشان در عمل، به آنها احتیاج دارند و نه كسى به آنها عمل مىكند، ولى پولها خرج مىكنند و وقتها مىگیرند فقط براى اینكه یك حرفى گفته باشند و بحثى كرده باشند؛ اما كسانى هم هستند كه مىخواهند حقیقت را بشناسند و به آن دل ببندند و عمل كنند.
اگر كسانى واقعاً جویاى حقیقت باشند و بخواهند ایمان بیاورند و به معتَقداتشان دل ببندند، خدا اكرم از این است كه اینها را رها كند؛ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ. البته خدا محكومِ كسى نیست و هر كارى انجام بدهد با اذن و اراده خودش است؛ صفات خودش اینها را اقتضا مىكند. به كسى بدهكار نیست ولى حكمت و رحمت و فضل او بالاتر از این است كه كسانى تشنه حقیقت باشند و تلاش هم كنند اما آنها را گمراه كند؛ فَهَدَى اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ یهْدِی مَنْ یشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ.
یك جاى دیگر فرموده فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِینَ؛[4] ولى حكمت خدا چنین اقتضایى ندارد؛ مشیت خدا بر این تعلق نگرفته و بهزور كسى را هدایت نمىكند. انسانها باید خودشان بخواهند، تلاش كنند و با اختیار خودشان راه حق را بشناسند و آزادانه انتخاب كنند. اگر این روحیه را داشتند خدا هم هدایتشان مىكند.
آیه بعد هم مىفرماید أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّه وَ لَمّا یأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ؛[5] أَمْ حَسِبْتُمْ؟! آیا احتمال نمىدهید که شاید ما هم مخاطب این آیه باشیم؟! آیا این آیه فقط براى همان اعراب زمان رسولاللّه نازل شده و بعد هم بگوید دیگر تمام شد؟! كسانى هستند كه اینگونه مىپندارند و متأسفانه جرى شدهاند و گاهى به زبان هم مىآورند؛ ولى دستكم ما چنین اعتقادى نداریم. ائمهسلاماللهعليهماجمعين فرمودهاند كه قرآن يَجْرِي كَمَا يَجْرِي الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ؛[6] ِ اگر بنا بود که قرآن مخصوص كسانى باشد كه مخاطب آن زمان بودند، با رفتن آنها قرآن هم مىرفت؛ ولى قرآن یك كتاب ابدى است براى هدایت انسانها تا روز قیامت و من و شما هم مخاطبش هستیم.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّه وَ لَمّا یأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ؛ فكر مىكنید شما تافته جدابافتهاى هستید؟! سنت خدا درباره شما غیر از سنتى است كه درباره پیشینیان بوده است؟! شما مثل بنىاسرائیل فكر مىكنید شعب مختار هستید و خدا حساب دیگرى براى شما دارد؟! از خلایق دیگرش جدا هستید یا نه، سنت الهى درباره گذشتگان و آیندگان یكسان است؟! اگر تفاوتى هست، خودِ افراد هستند كه تفاوت دارند وگرنه سنت خدا تغییر نمىكند؛ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِیلاً.[7]
شما خیال مىكنید همینکه گفتید ما مسلمان و مؤمن هستیم و على و محمد را دوست داریم، به بهشت مىروید و تمام؟! از امام باقرعلیهالسلام نقل شده که به راوى مىفرمایند این كسانى كه مىگویند اُحِبُّ علیّاً و خیال مىكنند با این گفتن، نجات پیدا مىكنند و حسابشان از دیگران جدا مىشود، چرا نمىگویند اُحِبُّ محمداً؟! فمُحمّدٌ أفضَلُ مِن عَلىٍّ؛ اگر بنا باشد به یكى بگویند تو را دوست داریم و دیگر كار تمام بشود، بهجاى اینكه بگویند ما على را دوست داریم بگویند محمد را دوست داریم، محمد كه از على افضل بود. بعد مىفرمایند لَیسَ بَینَ اللَّهِ وَ بَینَ أَحَدٍ قَرَابَه؛ خدا با كسى خویشاوندی ندارد؛ مَنْ كَانَ لِلَّهِ مُطِیعاً فَهُوَ لَنَا وَلِی وَ مَنْ كَانَ لِلَّهِ عَاصِیاً فَهُوَ لَنَا عَدُوٌّ؛[8] سنت خدا درباره گذشتگان و آیندگان فرق نمىكند؛ همینكه ما بگوییم فلان طایفه هستیم و فلان اسمى داریم یا روحانى هستیم یا شیعه هستیم یا اثنىعشرى هستیم یا عاشق امام زمان هستیم، آیا با این ادعاها درست مىشود؟! نه! عمل مىخواهند؛ حقیقت مىخواهند.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّه وَ لَمّا یأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ؛ فكر مىكنید گرفتاریها مال پیشینیان بود؟! امتحانهاى سخت و این حرفها براى گذشتگان بود؟! مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى یقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ؛ وضع گذشتگان چنین بود که آنقدر سختى و امتحانات سخت برای آنها پیش آمد و آنقدر گرفتاریها را تحمل كردند که كارشان به آنجا رسید که در این آیه میفرماید وَزُلْزِلُوا حَتّى یقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ؛[9] سنت الهى در این عالم در مورد تدبیر انسانها این است كه آنها را امتحان مىكند.
امتحان هم همیشه با شادى و نعمت نیست. البته نعمت هم یك وسیله امتحان است؛ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیرِ فِتْنَه؛[10] ولى عمده امتحانها با سختىهاست؛ وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الَّثمَراتِ؛[11] وسیله امتحانها غالباً این سختىهاست. اینجا هم مىفرماید مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا.
وقتى حضرت موسى مبعوث شد و براى نجات بنىاسرائیل آمد، از ایشان پرسیدند شما چه مىگویى؟ حرفت چیست؟ فرمود من پیغمبر خدا هستم و خدا من را فرستاده است. گفتند برای چه کاری آمدهای؟ فرمود برای دو كلمه؛ یکی اینکه أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ،[12] یكى دیگر هم اینكه خدا را بپرستید. رسالت عملى حضرت موسى نجات بنىاسرائیل بود؛ البته یك دعوتى هم نسبت به خود فرعون و فرعونیان و مصریان داشت كه خداى یگانه را بپرستید؛ اما رسالت عملىاش این بود که أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ.
بنىاسرائیل سالها توسلها و توبهها و دعاها كردند كه خدا آنها را از چنگال فرعونیان نجات بدهد؛[13] حالا حضرت موسى مبعوث شده و باز هم همان سختىها و گرفتاریها براى آنها برقرار است. كار به آنجا رسید كه خود بنىاسرائیل پیش موسى آمدند و گفتند تا تو نیامده بودى ما گرفتارى داشتیم، حالا هم ما همان بدبختىها را داریم؛ اینها بر ما تسلط دارند؛ ثروت در دست اینهاست؛ كشاورزى در دست اینهاست؛ قدرت در دست اینهاست و ما به همان ذلت باقى ماندهایم! أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِینا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا.[14] بهعلاوه تا حضرت موسى براى نجات بنىاسرائیل بیاید سالها طول كشید و آنها در این مدت هم گرفتاریها را تحمل كرده بودند. دیگر به ستوه آمدند و گفتند تو آمدى ما را نجات بدهى! پس چه شد؟! وَ زُلْزِلُوا حَتّى یقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ؛ كار كه به اینجا رسید و دیگر از همه عوامل و اسباب ظاهرى که مأیوس شدند میفرماید أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ.
صرفنظر از مطالب بسیار فراوانى كه از این دو آیه استفاده مىشود و اگر آدم وقت بگذارد و كار كند مىشود از این دو آیه، یك كتاب بزرگ درباره مسائل اجتماعى و روانشناسى نوشت، نكتهاى كه مىخواهم بیشتر روى آن تأكید كنم این است كه آن چیزی كه ما خیال مىكنیم و گاهى به زبان هم مىآوریم، فىالجمله مصادیق صحیحى دارد ولى كلیت ندارد بلكه اكثریت هم ندارد این است که ما خیال مىكنیم اكثر گمراهىها به خاطر این است كه مردم نمىدانند و جاهل هستند. وظیفه ما هم فقط این است كه به مردم تعلیم بدهیم و آگاهشان كنیم تا از جهل دربیایند و دیگر خودشان راه مىافتند. قرآن مىفرماید: وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ بَغْیاً بَینَهُمْ؛ یعنی اینگونه نبود كه امر مخفى باشد و ندانند حق با على است یا با دیگرى؛ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیناتُ. پس چرا اینهمه اختلاف و برادركشى و جنگ؟! بعد از اینكه علىعلیهالسلام به خلافت رسیدند، در اكثر چهار سال و نه ماه خلافتشان در چند تا جنگ بودند. آیا اینها به خاطر جهل بود؟ بیش از آنكه عامل شناختى مؤثر باشد، عامل روانى و هوسها مؤثر بود.
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایق مىرود تا نفخ صور
بعد از این هم، همینگونه خواهد بود؛ همه اختلافاتى كه پیدا مىشود از روى جهل نیست. كسانى دلشان نمىخواهد زیر بار حق بروند و تابع یك پیشواى حق باشند. مىگویند چه چیز ما كمتر از دیگران است؟!
من در این عمر كوتاه خودم تجربههاى عجیبى دارم. كسانى در اول کار سالها براى این انقلاب زحمت كشیدند، زندان رفتند، كتك خوردند، تبعید شدند و سختىها كشیدند ولی بعدها گفتند چه چیز ما كمتر از فلانى است؟! اگر نمونههایش را بگویم حیرتزده مىشوید. این سنت ادامه دارد و هنوز تمام نشده است. نسلى مىرود و نسل دیگرى مىآید، باز همین امتحان براى او تكرار مىشود. بترسیم از اختلافاتى كه ناشى از هواى نفس است نه از جهل! بترسیم از اختلافى كه منشأ آن من و شما باشیم!
یك تحقیق مختصری كنید ببینید مبتكر این مذاهبى كه پدید آمده چه كسانى بودهاند؟ چه كسانى این مذاهب جدید را اختراع کردهاند؟ اصلاً یك كار دیگر كنید؛ ببینید چند تا اختلاف مذهبى بوده كه مؤسسش آخوند نبوده! كار مشكلى است؟! یكى را نشان بدهید! حالا ممكن است آن وقتى كه تأسیس كرده عمامه نداشته، ولى قبلاً داشته. من در عمر كوتاه خودم، در قم و در این حوزههاى علمیه، كسانى را دیدهام كه روزگارى حسرت تحصیلاتشان، پیشرفتهایشان، استعدادشان، روشنگریها و روشنفكریهایشان را مىخوردم و حتی بعضىها حسرت تقوایشان را مىخوردند ولی سرانجام كارشان به آنجا رسید كه مبلِّغ بهایى شدند!
مىفهمید كه چه مىگویم؟ كسانى كه آنقدر پیاده به جمكران كه هیچ، حتی پیاده به مشهد مىرفتند، چه عشقی به اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين داشتند و چه تقوا و عرفان و ریاضتی! یك شخص بااستعداد، باتقوا، بامعرفت، متواضع و باادب و زاهد، مبلِّغ بهائى شد و براى بهائىها افكارى را عرضه كرد و یادشان داد كه تا آن زمان به مغزشان نرسیده بود! بعد از او چیزهاى جدیدى براى تبلیغات و توجیه افكارشان مطرح كردند. آنهایی كه اینگونه شدند چهار تا چشم نداشتند، مثل من و شما دو تا چشم داشتند. چه چیزى موجب این شد كه اینگونه بشوند؟ والله یكى از سه چیز: یا عشق به پول، یا عشق به ریاست و یا شهوت. چهارمى ندارد. اگر من و شما مىخواهیم به این راه مبتلا نشویم باید با این سه چیز مبارزه كنیم.
مَا ذِئْبَانِ ضَارِیانِ؛ گرگ گرسنهاى كه به ستوه آمده هر چه را که ببیند مىدرد. مَا ذِئْبَانِ ضَارِیانِ فِی غَنَمٍ قَدْ غَابَ عَنْهَا رِعَاؤُهَا؛ گله گوسفندى كه چوپانش رفته، اگر دو تا گرگ گرسنه از دو طرف به این گله حمله كنند، ضررى كه این دو گرگ به این گله مىزنند، از ضررى كه عشق به مال و جاه، به دین مسلمان مىزند بیشتر نیست؛ مَا ذِئْبَانِ ضَارِیانِ... بِأَضَرَّ فِیهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِی دِینِ الْمُسْلِمِ،[15]
میگویند اگر دو تا گرگ از دو طرف به گلهاى حمله كنند یكى را سالم نمىگذارند مگر اینكه از یك طرف حمله كنند. اتفاقاً در بعضى روایات هم دارد که یكى از یك طرف حمله کند و دیگرى از طرف مقابل؛ یعنی این دو تا گرگ، دیگر چیزى از این گله را زنده باقى نمىگذارند. اگر كسى به حب مال و ریاست و مقام و شهرتطلبى و پرستیژ اجتماعى مبتلا شد چیزى از دینش باقى نخواهد ماند. بستگى دارد به اینكه شرایط اجتماعى چه اقتضاء كند و او چه چیزى را محور قرار بدهد و چه موضوعى براى جلب مردم به دستش بیاید؛ بهائیت باشد، آزادى شهوت باشد، آزادى بیان باشد، دموكراسى باشد، حقوق بشر باشد یا هر چیزی؛ بالأخره خلایق یك چیزى بخرند. این بلا بیشتر براى من و شما هست نه عطار و بقالها. این كارها از آنها برنمىآید.
آن بلایى كه من و شما به آن مبتلا مىشویم بیشتر حب ریاست است و حب شهرت و پرستیژ اجتماعى و لیدر شدن و غرور. اگر این آفات پیدا شد هر بلایى ممكن است به دنبال آن بیاید؛ وحدتها را به پراكندگى مىكشاند و هر روز به بهانهاى، یا پلورالیزم دینى یا توسعه سیاسى، تبلیغ كنند كه اصلاً باید كثرتگرا شوید و در مقابل هم بایستید. احزاب و گرایشهاى مختلف باید وجود داشته باشد؛ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالَاه أَحْزَاباً.[16] بهجاى وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا،[17] بگویند احزاب باشید، اصلاً بروید از پول بیتالمال حزب بسازید! بدعتى كه در هیچ جایى سراغ نداریم؛ حالا شاید جاى دیگری بوده كه آقایان یاد گرفتهاند. آیا این مصداق آیه أَوْ یلْبِسَكُمْ شِیعاً وَ یذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ[18] نیست؟! آیا این یك بلاى الهى نیست كه بر ما نازل شده است؟! به دست خودمان، بین خودمان اختلاف ایجاد كنیم، گروهگروه شویم و به جان هم بیفتیم. بنده احتمال مىدهم مصداق این بلا چیزى باشد كه ما امروز به آن مبتلا هستیم.
ممكن است بگویید كه این کار را كه خدا نكرده است! جواب میدهیم مگر همه این بلاهایى كه خدا فرموده بر شما نازل كردیم بلاواسطه بوده است؟! فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَیكُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ؛[19] وقتى قرار بود بلا بر بنىاسرائیل نازل شود و اینها را تار و مار و ذلیل كنند بندگان نیرومندى را فرستادیم و اینها را تار و مار كردند؛ مفسران گفتهاند سپاه بختالنصر رفتند بنىاسرائیل را نابود كردند. قرآن مىفرماید بَعَثْنا عَلَیكُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ؛ همه چیز جنود الله است؛ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.[20] ممكن است گاهى بلا به دست یك آخوند بر سر ملت بیاید! بلا از خداست اما مقدماتش را خود مردم فراهم مىكنند.
یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ؛[21] خیال میكنند كه کلاه سر خدا مىگذارند اما خدا سر آنها کلاه مىگذارد! خدا دارد بر آنها بلا نازل مىكند ولی نمىفهمند و خیال مىكنند كه دارند هنر مىكنند؛ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالاً* الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا؛[22] خیلى هم خوشحال هستند كه ما پیشرفت كردیم، توسعه سیاسى و فرهنگى دادیم! الأَخسَرِینَ أَعْمالاً! خَذَلَهُم الله! لَعَنَهُمُ الله! بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ؛[23]
آنها كه چنین كردند امتحان خودشان را دادند و رفتند. فردا نوبت من و شماست. مراقب باشیم آنطور نشویم؛ راه خوبى نیست. از قرآن چه بدیای دیدهایم؟! از اهلبیت و ولایت اهلبیتصلواتاللهعليهماجمعين، از وحدت و محبت و صمیمیت و گذشت چه بدیای دیدهایم كه بیاییم خودمان به دست خودمان، عاملِ اختلاف ایجاد كنیم؟! وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً!
صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَه أَعْرَاباً وَ بَعْدَ الْمُوَالَاةِ أَحْزَاباً؛[24] باز هم داریم به دوران جاهلیت بازگشت مىكنیم! ثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیكُمْ بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِیه، قَدْ نَفَضْتُمْ أَیدِیكُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَه، عَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَ أَمَتُّمْ أَحْكَامَهُ.[25] علىعلیهالسلام اینها را به مردم زمان خودش مىگوید نه به كفار و مشركین! مىفرماید دستتان را از اسلام تكان دادید مثل آدمى كه دستش خاكى مىشود و آن را مىتكاند! كَأَنَّكُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَى وَجْهِهِ؛ مىخواهید اسلام را سرنگون، زیرورو و واژگون كنید؟! حالا چه شده است؟ بعضى از احكام اسلام در حال تعطیل شدن است و دارد از رسمیت مىافتد؛ چیزهاى دیگرى جاى آنها مىآورند و بدعتهایى گذاشته میشود. علىعلیهالسلام مىفرماید قَدْ نَفَضْتُمْ أَیدِیكُمْ مِنْ الإسلام، ثَلَمْتُمْ حِصْنَ الإسلام بِأَحْكَامِ الْجَاهِلِیه!
مواظب باشیم ما عامل اختلاف نشویم. اگر جلوى اختلافات را نمىتوانیم بگیریم باید عذرى داشته باشیم، اما آیا واقعاً جلوی هیچ چیز آن را نمىتوانستیم بگیریم؟! در همین خطبه، امیرالمؤمنینعلیهالسلام مىفرماید آن بلایى كه پیشینیان به آن مبتلا شدند و شما در معرض آن هستید، چیزی نبود جز لِتَرْكِهِمُ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْكَرِ. خیلى چیزها را مىتوانستیم بگوییم ولی نگفتیم و ملاحظه كردیم. الآن هم داریم همین کار را مىكنیم؛ مىترسیم به گوشه قباى بعضىها بربخورد؛ جواب خدا را چه بدهیم؟!
توجه به عواملى كه موجب اختلاف مىشود، براى حفظ وحدت ضرورت دارد. قرآن مىفرماید عمدهعامل اختلاف، روح برترىطلبى بر دیگران است. اگر آدم بخواهد یك سروگردن از دیگران بالاتر برود باید كارى كند؛ مثلاً شهرتى پیدا كند تا عدهاى دورش را بگیرند. اگر این روح بغى و تجاوز و نشناختن حدِ خود، از ما دور شود خیلى از فسادها برطرف مىشود یا لااقل فساد جدیدى پیش نمىآید. بترسیم از اینكه همان چیزى كه اقوام گذشته را به فساد كشاند ما را هم بكشاند. اگر از آنها عذرى پذیرفته مىشد، دیگر بعد از آن تجربهها و این هشدارهاى قرآن به انبیا، از ما پذیرفته نخواهد شد.
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم میدهیم، عزت اسلام و مسلمین را روزافزون بفرما!
ما را به وظایفمان آشناتر بفرما!
روح امام راحل و شهداى عزیزمان را با انبیا و اولیا محشور بفرما!
سایه مقام معظم رهبرى و همه خدمتگزاران به فرهنگ اسلامى را مستدام بدار!
كسانى كه ناآگاهانه بر ضرر اسلام و انقلاب كار مىكنند را هدایت بفرما!
آنهایی كه آگاهانه آب در آسیاب دشمن مىریزند را رسوا بفرما!
پروردگارا! در ظهور ولى عصرارواحنافداه تعجیل بفرما!
ما را از خدمتگزاران راستین آستان آن حضرت قرار ده!
و صلّ على محمّد و آله الطاهرین
[1]. بقره، 213.
[2]. همان.
[3]. همان.
[4]. انعام، ۱۴۹.
[5]. بقره، ۲۱۴.
[6]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 89، ص 97.
[7]. فاطر، ۴۳.
[8]. كافی، ج 2، ص 74.
[9]. بقره، ۲۱۴.
[10]. انبیاء، ۳۵.
[11]. بقره، ۱۵۵.
[12]. شعراء، ۱۷
[13]. در روایات آمده كه بنا بود بنیاسرائیل چهارصد سال تحت فشار باشند ولی در اثر دعاهایى كه كردند به چهل سال تبدیل شد.
[14]. اعراف، ۱۲۹.
[15]. کافی، ج ۲، ص ۳۱۵.
[16]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲.
[17]. آلعمران، ۱۰۳.
[18]. انعام، ۶۵.
[19]. اسراء، ۵.
[20]. فتح، ۴.
[21]. نساء، ۱۴۲.
[22]. کهف، 103 و 104.
[23]. ابراهیم، ۲۸.
[24]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۹۲.
[25]. همان.