بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِین وَصَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وآلِهِ الطَّاهِرِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَ عَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیًا وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلاً وَ عَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
قبل از هر چیز ایام سوگواری حضرت امام حسن عسکریصلواتاللهعليه را به پیشگاه مقدس فرزند ارجمندشان حضرت ولی عصرارواحنا لتراب مقدمه الفداء و همینطور خدمت همه ارادتمندان به اهل بیتصلواتاللهعليهماجمعين مخصوصاً حضّار محترم تسلیت عرض میکنم. تشریففرمایی عزیزان و سروران را به این مؤسسه که به نام حضرت امامرضواناللهعلیه مزیّن است، به عنوان یک خادم در این مؤسسه، خوشامد عرض میکنم. امیدوارم خداوند متعال به همه ما توفیق بدهد که شکر نعمتهای مادی و معنوی خودش، مخصوصاً شکر برقراری نظام جمهوری اسلامی که ثمره خون صدها هزار شهید بزرگوار است را به جا بیاوریم و دستاوردهای شهدا و رزمندگانمان را حفظ کنیم و بتوانیم این میراث را به نسل آینده، سالم منتقل کنیم و از خدا میخواهیم که به ما توفیق بدهد که بر محتوای این میراث هم بیفزاییم؛ ولی حداقلش این است که این میراث را سالم به دست آیندگان برسانیم. من یک مقدمه کوتاهی عرض بکنم، مخصوصاً با توجه به اینکه مخاطبان ما از فرهنگیان هستند اگر از مقوله فرهنگ، عرضی داشته باشیم بیمناسبت نیست.
من به عنوان یک متعلِّم باید از اساتید فرهنگی سؤال کنم که مفهوم صحیح فرهنگ چیست؟ علت این سؤال که شاید در ابتدا احمقانه هم به نظر برسد این است که این کلمه در ادبیات ما به صورتهای مختلفی به کار رفته است. در بسیاری از آثار فرهنگی ما که از بزرگانی امثال انوری، سعدی و دیگران به دست ما رسیده، فرهنگ یک معنای ارزشی دارد و در مقابلش بیفرهنگی به کار میرود. از تعبیرات برمیآید که در نظر گویندگان آنها، انسانها گاهی بافرهنگ هستند و گاهی بیفرهنگ هستند. منظور از فرهنگ هم این است که یکسری از ارزشهای انسانی را در زندگیشان رعایت میکنند. کسانی هم هستند که اینها را رعایت نمیکنند. کلمه بیفرهنگ یک نوع جسارت و فحش تلقی میشود و اصلاً فرهنگی بودن یعنی داشتن فرهنگ، مثل داشتن اخلاق و داشتن ارزشها یک بار ارزشی مثبت دارد. این یک نوع کاربرد است که خود واژه فرهنگ در درون خودش مفهوم ارزش را دارد.
گاهی در مفهوم این کلمه یک تغییری پیدا شده، مخصوصاً از دوران پهلوی، و یک حالت خنثی پیدا کرده است و اگر بخواهیم ارزشی داشته باشد باید با یک قید و با یک وصفی آن را توضیح بدهیم ازجمله فرهنگ خوب، فرهنگ بد، فرهنگ ارزشی، فرهنگ انسانی، فرهنگ غیرانسانی. همانگونه که میدانید در زمان گذشته تا این اواخر، وزارت فرهنگ یعنی وزارت آموزش و پرورش و هیچگونه بار ارزشی نداشت و به معنای تعلیم و تعلُّم بود و معادل Education به کار میرفت. همه مدارس ما هم زیرمجموعه وزارت فرهنگ بودند یعنی وزارت آموزش و پرورش. کسی از این کلمه نمیفهمید که یک مفهوم مطلوبی در آن هست. مثل آموزش بود؛ آموزش ممکن است آموزش خوبی باشد، ممکن هم هست که آموزش بدی باشد؛ فرهنگ هم یعنی همین.
بعدها باز یک تغییری در مفهوم این کلمه پیدا شد. در مقطع ابتدایی و مقطع دبیرستان، اسم آموزش و پرورش را روی آن وزارتخانه گذاشتند و فرهنگ را به آموزش عالی ملحق کردند و گفتند فرهنگ و آموزش عالی. معنایش این بود که آموزش و پرورش، فرهنگ نیست، چون این فرهنگ در یک وزارتخانه دیگری رفته و معنی جدیدی پیدا کرده است.
درنهایت آنچنانکه امروز هست اصلاً فرهنگ یک وزارتخانه مستقلی دارد. البته آن وقت هم کمکم فرهنگ با هنر همکاسه شد و وزارت فرهنگ و هنر تشکیل شد. بعد از انقلاب به جای فرهنگ و هنر، فرهنگ و ارشاد اسلامی شد و اسلامی را ضمیمه فرهنگ کردند اما نمیدانم اگر از وزرای فعلی فرهنگمان بپرسیم اینکه وزارتخانه شما وزارت فرهنگ است یعنی چه، چه جوابی خواهند داد؟! نمیدانم جواب مشخصی در نظرشان هست یا لفظ میگویم و معنا ز خدا میطلبم؟!
اینکه فرهنگ چه ارتباطی با هنر دارد، چه ارتباطی با آموزش و پرورش دارد، چه ارتباطی با اخلاق دارد، چه ارتباطی با دین دارد و چه ارتباطی با چیزهای دیگر دارد خیلی معلوم نیست. عملاً هم وقتی گفته میشود مسائل فرهنگی، بیشتر مسائل هنری مطرح میشود. گاهی هم زبان فارسی و ادبیات فارسی و امثال اینها هم به عنوان فرهنگ ایرانی مطرح میشود وگرنه وقتی میگویند وزارت فرهنگ، برگزاری جشنوارهها، حرکات موزون، موسیقی و امثال اینها به نظر میآید. دیگر نه آن معنای ارزشیای که در ادبیات قدیم ما مطرح بود مورد نظر است و نه حتی معنای آموزش و پرورش. یک شاخه خاصی است که بیشتر به مسائل هنری مربوط میشود تا به مسائل آموزش و پرورش یا اخلاق یا تربیت یا ارزشها و طبعاً به دین.
اگر یک کسی خود این وضع را یک آفت فرهنگی بنامد به نظرم کار بیجایی نکرده است. جامعه ما مبتلا به یک آفت فرهنگی است که نمیدانند فرهنگ یعنی چه! و ما که یک وزارتخانه فرهنگ داریم، خودمان هم نمیدانیم وزارتخانه فرهنگ یعنی چه! اگر فرهنگ آن را حذف کنیم و وزارت هنر بگذاریم مردم میفهمند یعنی چه اما حالا که میگویند وزارت فرهنگ، همان معنای هنر به ذهنشان میآید، آن هم هنرهای مخصوصی؛ چون در ادبیات ما معنای کلمه هنر هم باز یک مقدار نوساناتی پیدا کرده است. بههرحال جا دارد که در یک محفلی، کسانی که دغدغه این مسائل را داشته باشند این را به عنوان یک مسئلهای مطرح کنند که آقا! باید یک جایی بیاید، یک مرجعی تعیین کند که اصلاً این فرهنگی که ما امروز میگوییم یعنی چه و آنوقت بفهمیم وظایفش چیست و ما در مقابل این وزارتخانه باید چه کار کنیم و اگر مسئولیتی پذیرفتهایم بفهمیم در چه حوزهای است و چه انگیزهای داشته باشیم؟!
الآن که شما بسیج فرهنگیان میفرمایید ظاهراً آن معنای قبلی فرهنگ مد نظر است. فکر نمیکنم هیچ کدام از آقایان، اهل هنر به معنای پایکوبی و حرکات موزون و این مسائل باشند؛ فکر نمیکنم؛ هیچکدام به قیافهشان نمیآید. بسیج فرهنگیان این معانی هنری و اینها نیست، حالا مطلوب و نامطلوبش مسئله دیگری است. اصلاً سنخ کار آن، فرهنگیان یعنی آموزش و پرورش، آموزگاران و دبیران، در صورتی که وزارت فرهنگ ما اصلاً ربطی به اینها ندارد. وزارت فرهنگ ما ربطی به آموزش و پرورش ندارد. برای آموزش دو تا وزارتخانه دیگر داریم، یکی وزارت آموزش و پرورش و یکی هم وزارت آموزش عالی. آنها سر جای خودشان. اسم فرهنگ ندارند. وزارت فرهنگ یک چیز دیگری است که غیر از آموزش است. هم آموزش ابتدایی و هم آموزش عالی غیر از فرهنگ است.
بههرحال الآن ما یک تضادی در ادبیات رسمی کشور خودمان وجود دارد که از یکطرف یک وزارتخانهای داریم که هیچ ربطی به آموزش و پرورش ندارد و اسم آن وزارت فرهنگ است. از آنطرف هم ما گروهی رسمی به نام فرهنگیان داریم که هیچ ربطی به کارهای آن وزارتخانه ندارند. این اسم و آن مسمّا چه ارتباطی با هم دارند؟ این همان آفت فرهنگیای است که عرض کردم جامعه ما فعلاً به آن مبتلا است. اینکه این آفت چه زمانی رفع میشود را نمیدانم.
حالا که در این محفل نشستهایم خوب است که ما خودمان بدانیم که اصلاً منظورمان از فرهنگ چیست؟ من خیال میکنم بهتر این است که ما به ریشه این کلمه در گذشته برگردیم و آن معنای ارزشیاش را زنده کنیم. من حالا یک پیشنهادی را عرض میکنم، آقایان البته آزاد هستند، میپذیرند یا رد میکنند و کسان دیگری خارج از این محفل هم اگر دلشان خواست این معنا را میپذیرند، اگر هم نخواستند اختیار با خودشان است. بالاخره سروکار الفاظ با قراردادهاست. بستگی دارد به اینکه چگونه قرارداد شود که ما کلمه فرهنگ را از امروز به چه معنایی به کار میبریم. میخواهیم قرارداد ببندیم. شاید هم فرهنگستان باید تعیین کند که واژه فرهنگ چه معنایی دارد.
ما در ادبیاتی که میپسندیم کلمه فرهنگ را اخص از معنای آموزش و پرورش میدانیم. همانگونه که عرض کردم آموزش و پرورش هیچ بار ارزشی در مفهوم خودش ندارد. آموزش ممکن است آموزش قرآن باشد، ممکن هم هست که آموزش رقص باشد. این هم آموزش است. پرورش ممکن است پرورش انسانهای برجسته باشد، ممکن هم هست که پرورش اسب باشد؛ پرورش است دیگر. در واژه آموزش و واژه پرورش، معنای ارزشیای وجود ندارد. اگر بخواهیم معنای ارزشی داشته باشد باید یک وصف و یک قیدی به آن ضمیمه کنیم تا آن معنا را برساند؛ اما فرهنگ اینگونه نیست. در ادبیات ما، در این کتابهای اشعار ما که از بزرگان ماست فرهنگ همیشه توأم با یک بار ارزشی است. اگر فرمایشات حضرت امامرضواناللهعلیه یادتان باشد، گاهی ایشان تعبیر مردم بیفرهنگ را استفاده میکردند یعنی بار ارزشی دارد؛ بیفرهنگ یعنی فحش. نه اینکه بگوییم فرهنگ بد؛ یعنی احتیاج به بد هم ندارد که بگوییم. همینکه بیفرهنگ بگوییم خودش فحش است.
فرهنگ یک نوع آموختهها یا آموزههایی است که با ارزشهای انسانی سروکار دارد. با آموزش هم ارتباط دارد یعنی باید یاد داد و یاد گرفت. فرهنگ یک امر طبیعی نیست. ما فرهنگمان را از جامعه، از محیط، از خانواده، از پدر و مادر، از مدارس و از جاهای دیگر میآموزیم. مثل یک امر طبیعی نیست که خودش رشد کند. جنسیت، مرد یا زن بودن، کودک یا جوان بودن، اینها طبیعی است اما فرهنگ، اینگونه نیست. ارتباط فرهنگ با آموزش و پرورش هم از همینجاست. اینکه به جای فرهنگ، آموزش و پرورش گذاشتند برای این است که منظور، آموزش فرهنگ بوده است. بعد گفتند حالا آموزش را وسیعتر میگیریم و مثلاً یک مقطعی از آن را، مقطع عالی آن را در یک وزارتخانه دیگری تأمین میکنیم.
پیشنهادی که بنده میکنم این است که ما بگوییم فرهنگ، مجموعهای از مفاهیمی است که بعضی از آنها جنبه رکن دارد یعنی اگر نباشد اصلاً فرهنگ نیست و بعضی از آنها جنبههای فرعی دارد، میتواند باشد، میتواند نباشد، آثار است، تبعات است.
رکن اساسی فرهنگ دو چیز است؛ باورها و ارزشها. باورها نسبت به هستهاست، معتقد باشیم چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست، این جزو فرهنگ ماست؛ خدا هست یا نیست؟ این بخشی از فرهنگ ماست. بعد باید خدا را پرستش کرد. این باید، مال ارزشهاست. آنچه جنبه رفتاری دارد مربوط به ارزشهاست، آنچه مربوط به شناخت محض است آن باورهای ماست. رکن فرهنگ، این دوتاست. در هر جامعهای چیزهایی که باور دارند، آن عناصری که باور دارند، عنصر اول فرهنگشان را تشکیل میدهد و آن ارزشهایی که معتقد هستند که باید انجام داد آن عنصر دوم فرهنگشان را تشکیل میدهد.
سایر چیزها جنبه ابزاری دارد یعنی ادبیات، خط، هنر، همه اینها ابزار پیاده کردن باورها و ارزشهاست. ما اگر به خط فارسی، به زبان فارسی، به ادبیات فارسی یا در همه کشورهای عربی، به زبان عربی اهمیت میدهیم مال این است که اینها باورها و ارزشهای اسلامی را بهتر از همه زبانها منعکس میکنند. اول زبان عربی است که زبان قرآن و متون دینی ماست. بعد هم جایگزین آن، زبان فارسی است که بهترین نقش را در ادامه فرهنگ اسلامی در دنیا بازی کرده است. الآن هنوز در کشور ترکیه، با آن تعصبی که نسبت به زبان خودشان دارند، ادبیاتشان و بسیاری از آثار باستانی آنها به زبان فارسی است. سنگنوشتههایشان به زبان فارسی است. اشعار شعرای فارسی بر درودیوارشان و بر سنگوارههایشان منعکس است. اشعار فارسی در موزههایشان هست. در ترکیه امروز و همینطور در هندوستان و پاکستان. هندوستان خودش یک قارهای است. مجموع آنها در حدود یک میلیارد و نیم جمعیت دارد. هندوستان و پاکستان و بنگلادش. اینها یک کشور بودهاند که حالا سه قسمت شدهاند. آنجا زبان فارسی مثل یکی از زبانهای مادری است. من خودم در آنجا دیدم یک سنگ تاریخی را داشتند نصب میکردند و در آن، اشعار فارسی نوشته شده بود؛ چند سال پیش من یک سفری به هندوستان رفتم. در آنجا ساختمان جدید و مفصلی داشتند میساختند، یک معبدی بود مال هندوها. آنجا یک سنگنوشتهای از سنگ مرمر ایرانی که اشعار فارسی را با خط فارسی روی آن نوشته بودند را داشتند نصب میکردند. یک سنگِ تاریخی را داشتند نصب میکردند که اشعار فارسی به خط فارسی روی آن نوشته بود.
ما اگر به زبان فارسی حرف میزنیم برای این است که ابزاری است برای انتقال فرهنگمان؛ یعنی فرهنگ دینیمان؛ یعنی باورها و ارزشهایمان. اساس فرهنگ، باورها و ارزشهاست. به تبع آن، ابزارهایی که در نقلوانتقال باورها و ارزشها دخالت دارد به اینها هم ابزارهای فرهنگی میگوییم.
امروز اگر شعر، اگر فرض کنید هنرهای تجسمی، اگر آوازها، اگر آهنگهایی که هست، آهنگهای آیینی و غیرآیینی و چیزهایی که در این مقوله گفته میشود، اگر اینها برای ما اهمیت دارد برای این است که ابزاری است برای نقلوانتقال باورها و ارزشهایمان. ابزاری برای معرفی اینهاست. پس ما در فرهنگ یک عناصری داریم که دوتاست؛ باورها و ارزشها؛ و یک ابزارهایی داریم که در خدمت این عناصر هستند؛ زبان است و خط و هنرهای تجسمی و نواها و آواها و امثال اینها. اگر این معنا را بپذیریم حالا لااقل ما خودمان در این محفل، کلمه فرهنگ را به همین معنا به کار میبریم، حالا دیگران بپذیرند یا نه، اختیار با خودشان هست و بالاخره رسمیت با چه چیزی باشد آن را فرهنگستان باید تعیین کند. فرهنگستان است دیگر.
اگر فرهنگ به این معنا باشد سؤالی مطرح میشود که رابطه فرهنگ با دین چیست؟ البته این متوقف بر این است که ما دین را هم معنا کنیم. فرهنگ را اینگونه معنا کردیم. دین را هم باید معنا کنیم تا بگوییم رابطه فرهنگ با دین چیست. حالا از آن صرفنظر میکنیم، میترسم خیلی طول بکشد.
طبق این تعریف و تعریف صحیحی که از دین معتقد هستیم، خود دین یک مقوله فرهنگی است برای اینکه در دین، باورها و ارزشها مطرح میشود؛ اینکه به چه چیزی معتقد باشید؟ چه کار کنید؟ برای چه کارهایی ارزش قائل باشید؟ و چه کاری نباید کرد؟ اگر اساس دین باورها و ارزشهاست، اعتقاد به خدا و قیامت و وحی و این حرفهاست که اینها اصول دین است و بعد هم اخلاق و رفتار است که جنبههای ارزشی دارد؛ چه چیزی خوب است؟ چه چیزی بد است؟ اگر این شد، خب مقوله فرهنگ هم همین بود دیگر؛ فرهنگ را گفتیم باورها و ارزشهاست. پس خود دین یک نوع فرهنگ است منتها ما در کلمه فرهنگ گفتیم چون تحقق آن عناصر، احتیاج به ابزارهایی دارد آن ابزارها را هم به آن ملحق کردیم. در دین هم برای اینکه آن باورها و ارزشها تحقق پیدا کند یک ابزارهایی را دین، معتبر میداند. این ابزارهایش را هم که به آن ضمیمه کنیم ممکن است یک اختلاف جزئیای بین فرهنگ و دین تحقق پیدا کند وگرنه اساساً اگر معنای دین، باور کردن خدا، قیامت و وحی است یعنی اصول دین و بعد هم ارزشهای دینی، اخلاق و احکام، این خودش همان فرهنگ است، یک نوع فرهنگ خاصی است.
اگر اینگونه باشد، اینها را من به عنوان اصل موضوع در بحثم عرض میکنم، تحقیق آن به عهده آقایان که در فرصتهایی پژوهش کنند و اثبات یا نفی کنند، من به عنوان اصل موضوع بحث میکنم، فرض، اگر معنای فرهنگ این شد که عرض کردم و اگر معنای دین این شد که اشاره کردم این دو با هم ارتباط تنگاتنگ دارند و جدا کردنش بسیار مشکل است.
آنوقت سؤال بعدی مطرح میشود که انقلاب ما چه انقلابی بود؟ همه ما باز این را معتقدی - باز این را به عنوان اصل موضوع عرض میکنم -که اساس انقلاب ما انقلاب اسلامی بود. انقلاب ما یک انقلاب اقتصادی نبود، یک انقلاب صنعتی نبود، تنها یک انقلاب سیاسی نبود. اگر همه اینها هم بود به عنوان فرعی از اسلام بود و همه دنیا انقلاب ما را به عنوان انقلاب اسلامی میشناسند.
رهبر این انقلاب که حضرت امامرضواناللهعلیه بودند تکیهکلامشان اسلام بود. واژه شماری کردهاند، واژهای که در کلمات امامرضواناللهعلیه چند برابر بیش از همه چیز به کار رفته کلمه اسلام است. پس انقلاب ما یک انقلاب اسلامی بود یعنی انقلاب دینی بود. دین هم خودش یک مقوله فرهنگی است. پس انقلاب ما درواقع یک انقلاب فرهنگی بود یعنی تغییر و تحولی در مفاهیم، در باورها و ارزشهای جامعه ما که دچار آفت شده بود. امامرضواناللهعلیه این آفتها را از این مفاهیم و از این مقولهها زدود؛ برداشتهای غلطی که از دین شده بود را اصلاح و تصحیح کرد؛ باورهای دینیای که در جامعه، ضعیف شده بود امامرضواناللهعلیه آنها را زنده و تقویت کرد. این شد انقلاب اسلامی.
عینیت بخشیدنش به این شد که نظام خاصی که مبتنی بر قانون اساسیای است که براساس قرآن است شکل بگیرد. در رأسش هم اولین شخصیت آن، رهبر است که ولیفقیه است؛ یعنی دینشناس؛ یعنی قوامش به دین است. اگر ما نظام را به صورت یک هرمی تصور کنیم نقطه رأس هرم، خداست، دین است، اسلام است. کسی که متصدی آن است رهبر است که فقیه است. اولین شرط او فقاهتش است. البته دوتا شرط اساسی دیگر هم دارد؛ یکی تقواست و یک هم بصیرت و توان مدیریت جامعه اسلامی ولی نقطه محوری و اساسی، دین است. این انقلاب، انقلابی بود که از این فرهنگ یعنی فرهنگ دین و باورهای دینی سرچشمه گرفت برای تقویت این باورها در جامعه و اجرای احکامش یعنی اجرای ارزشهایش.
این دین یک دین جامعی است برخلاف سایر ادیانی که یک حوزههای محدودی از زندگی را عملاً در بر میگیرد. البته ما معتقد هستیم همه ادیان مثل اسلام مربوط به همه عرصههای زندگی بشر بوده ولی تحریف شده که به کلیسا و دِیرها و جاهای دیگر محدود شده است وگرنه دین، مال همه جای جامعه است. خوشبختانه اسلام هنوز به این آفت مبتلا نشده که آن را در یک چهارچوبهای محدود کنند. البته در عهد پهلوی برای این کار تلاش کردند که دین را در مساجد و حسینیهها منزوی کنند و اختیار آن هم به دست دولت بیفتد ولی الحمدلله به برکت انقلاب، این سد شکسته شد و دین شامل همه عرصههای زندگی است. ما کدام عرصه زندگی را داریم که دین در آنجا نظری نداشته باشد؟! بنابراین عرصه سیاست هم زیرمجموعه دین است نه عین دین، نه عین این انقلاب، یکی از زیرمجموعههای انقلاب است؛ برای اینکه از جاهایی است که دین در آن نظر دارد. روابط بینالملل هم همینطور است. یکی از زیرمجموعههای ماست از آن جهتی که دین در آن نظر دارد. آموزش و پرورش هم یکی از زیرمجموعههاست، ارتش و نیروی انتظامی هم یک قسمتش است، همینطور بهداشت و درمان و سایر چیزهای دیگر، اقتصاد و عمران و آبادانی و همه اینها از آن جهت که دین در آن نظر دارد زیرمجموعهای از اسلام میشود. اساس، اسلام است.
در اینجا متأسفانه کجفهمیهایی پدید آمده و کسانی از روی کوتاهنظری و حالا اگر جسارت نباشد از روی نادانی و جهل، مرتکب اشتباهاتی شدهاند. شاید کسانی هم از روی غرضورزی و روی اهداف شیطانی سعی کردهاند اولاً حوزه اسلام را مثل حوزههای بعضی از ادیان دیگر فقط به معبد و رابطه انسان با خدا که یک رابطه شخصی است منحصر کنند و مسائل اجتماعی و مسائل زنده زندگی را از حوزه دین خارج کنند. این گرایش یک گرایش جدیدی نیست. ریشهاش در طول تاریخ وجود دارد.
نمونه کوچک آن که حالا به عنوان نمونه اشاره میکنم داستان قوم شعیب است که قرآن نقل میفرماید. وقتی حضرت شعیب مردم را دعوت کرد که وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا؛[1] یعنی وارد مسائل اجتماعی اقتصادی مردم شد و گفت معاملاتتان با میزان صحیح باشد و کمفروشی نکنید، مردم گفتند اینها چه ربطی به دین دارد؟! أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ؛[2] میگویی نماز بخوانید، خیلی خب، تو برو نمازت را بخوان! ما هم اگر دلمان خواست نماز میخوانیم، این مربوط به دین است اما أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ این چه ربطی به نماز تو دارد؟! یعنی ریشه سکولاریسم. یک بخشی از امور زندگی، مال رابطه انسان با خداست، آن دین است. بقیهاش دنیای ماست، ربطی به خودمان دارد، هر طور که بخواهیم زندگی میکنیم. دیگر اینکه این حلال است، آن حرام است، این رباست، آن نیست، نرخ بهره چه باشد، اینها چه ربطی به دین دارد؟! زندگی مردم اقتضاء میکند که اینگونه باید باشد، خود مردم هم بهتر میفهمند که چگونه باید زندگی کنند، آخرش هم نمایندههایشان را تعیین میکنند و قانون میگذارند، اینها چه ربطی به دین دارد؟! این داستان مال قبل از اسلام است، زمان شعیب، زمان حضرت موسی بود. موسی هم داماد شعیب بود. ریشه سکولاریسم از آن زمان در بشر وجود داشته است.
در اسلام، بعد از وفات پیغمبرصلیاللهعلیهوآله مردم گفتند ما خودمان جمع میشویم و برای پیغمبر جانشین تعیین میکنیم؛ یعنی این ربطی به خدا ندارد! او پیغمبر بود، از طرف خدا وحی دریافت میکرد، دیگر تمام شد، پیغمبر رفت و وحی هم تمام شد! دیگر اینکه چه کسی رئیس باشد این مربوط به خودمان است! خود مردم باید تعیین کنند! دموکراسی. جمع شدند و گفتند فلان کس، رئیس باشد. اکثریت مردم قبول کردند. یک چند نفری گفتند پیغمبرصلیاللهعلیهوآله چه کسی را تعیین کرده بود؟! وگرنه اکثریت مردم، همین جبههرفتهها، کسانی که سالها برای اسلام زحمت کشیده بودند، همینها آمدند و گفتند خودمان تعیین میکنیم! این مرحله سکولاریسم در اسلام بود؛ یعنی تعیین جانشین پیغمبر که یک مسئله سیاست اسلامی است این ربطی به دین ندارد! دین میگوید نماز بخوان! چشم! وحی هم به پیغمبر شد؛ چشم! تا اینجا مربوط به دین است اما دیگر حالا چه کسی رئیس باشد و از چه کسی اطاعت کنیم؟ از هرکسی که دلمان میخواهد، رأیگیری میکنیم، اگر اکثریت گفتند فلان کس، او رئیس میشود. دیگر دین در اینجا نباید دخالتی بکند. این ریشه سکولاریسم در اسلام بود.
انقلاب ما هم که واقع شد امامرضواناللهعلیه که آمد در همه چیز صحبت از اسلام و قرآن بود. آبونان از دهان امامرضواناللهعلیه میافتاد ولی اسم اسلام نمیافتاد. آیا اینگونه نبود؟! کدام سخنرانی امامرضواناللهعلیه بود که چند مرتبه از اسلام و قرآن و خدای تبارکوتعالی اسم نمیبرد؟! تازه وقتی یک جایی پیروز میشدیم میفرمود اینها از اسلام سیلی خوردند. نمیفرمود از مردم ایران و از انقلابیون؛ میفرمود اینها از اسلام سیلی خوردند. اینقدر مقید بود به اینکه مردم، اسلام را فراموش نکنند. عامل پیروزی همان اسلام بود، اسلام سیلی میزد؛ اما متأسفانه آن زمان کسانی بودند که اینها را شوخی و یک نوع شعر تلقی میکردند، میگفتند حرفهای مجازی است، سخن شاعرانهای است وگرنه چه دینی؟! چه خدایی؟! مردم زحمت کشیدند، رفتند فداکاری کردند و در جنگ پیروز شدند، این چه ربطی به اسلام داشت؟! آنها هم اسلام میگفتند، عراقیها هم گوشه پرچمشان اللهاکبر مینوشتند، این شاهد بر این است که اسلام دخالتی نداشت. ایرانی بود و عراقی بود و ایرانیها پیروز شدند!
ولی امامرضواناللهعلیه به گونه دیگری حرف میزد و یک ادبیات دیگری داشت. آن ادبیاتی که در زمان امامرضواناللهعلیه بروزی نداشت به خاطر اینکه شخصیت امامرضواناللهعلیه آنچنان در جامعه تجلّی داشت و مردم مقهور ایشان بودند که کسی جرأت اینکه با ادبیات امام هم مخالفت کند را نداشت، چه برسد به اینکه بخواهد با شعارهای امامرضواناللهعلیه و با حرکت امامرضواناللهعلیه مخالفت کند. به قول امروزیها شخصیت کاریزمای امامرضواناللهعلیه آنچنان بر جامعه، غالب بود که همه را مقهور میکرد.
ولی بعد از امامرضواناللهعلیه کمکم آثار سکولاریسم در جامعه ظاهر شد. کار به جایی رسید که بعضی از انقلابیون، درباره سکولاریسم کتاب نوشتند و حتی دینِ و اسلام سکولار را معرفی کردند! کسانی هم بودند که البته اسم سکولار را نمیبردند یا مثلاً شعارهایش را نمیگفتند اما ته دلشان این بود که غیر از این اصلاً چیزی نیست و حالا یک جایی امامرضواناللهعلیه اشعاری گفت، شعری گفت، این را خیلی نباید جدی گرفت و واقعیت همین است که ما داریم انجام میدهیم!
اگر شما هم این مقدماتی که من عرض کردم را قبول دارید آنوقت نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که بزرگترین آفتی که انقلاب ما را تهدید میکند، تغییر این مفاهیم و ادبیات فرهنگی ماست؛ بهعبارتدیگر، بزرگترین خطر برای انقلاب، خطر فرهنگی است نه خطر نظامی، نه خطر اقتصادی و نه خطر سیاسی. اگر اساس این انقلاب، فرهنگ یعنی دین بود بزرگترین خطر هم این است که این ماهیت را عوض کنند یعنی فرهنگش عوض شود، ارزشهایش عوض شود، باورهایش عوض شود.
باورهای این انقلاب این بود که احکامش باید احکام خدا باشد. حتی قوانینی که فرض کنید صددرصد نمایندگان مجلس هم رأی بدهند، بعد شورای نگهبان باید تصویب کند تا مخالف اسلام نباشد. او باید بگوید که موافق اسلام هست یا نیست؟ یعنی دموکراسی در چهارچوب دین. کسانی که آنوقت هم اینها باورشان نبود، کمکم بروز میدهند که آقا! این حرفها چیست؟! هرچه مردم خواستند؛ دموکراسی چیز پذیرفتهشده همه دنیاست؛ این یعنی چه؟ یعنی فرهنگ جهانی. نمیگویند اسلام چه میگوید؛ میگویند دنیا اینگونه میگوید، فرهنگ جهانی این است که هرچه مردم خواستند. مگر معنای دموکراسی چیست؟!
این مقدمه است برای اینکه روزی - خدا آن روز را نیاورد! - برای اینکه روزی بگویند اصلاً رهبر یعنی چه؟! مردم رأی میدهند رئیسجمهور تعیین میکنند، رهبر دیگر چه صیغهای است؟! الآن هم در دلشان همین است منتها جرأت نمیکنند به مردم انقلابی بگویند. حالا هم باورشان نیست که چرا باید رهبر باشد؛ میگویند رهبر چیست؟! مگر کشور دموکراسی نیست؟! مردم به رئیسجمهور رأی میدهند و میگویند اختیار مملکت چهار سال در دست توست، در چارچوب مقررات مجلس شورای اسلامی، تمام شد. بعد میگویند و گاهی گفتهاند و تصریح کردهاند که حالا اگر اکثریت مردم گفتند ما اسلام را نمیخواهیم، آنوقت چه کار کنیم؟! میخواهید آنها را بکشید؟! آقا! دموکراسی است! مردم هرچه گفتند باید همان عمل شود. تا حالا ما رأیگیری کردیم، بیش از نود درصد مردم گفتند ما اسلام را میخواهیم. حالا اگر یک روزی رفراندوم کردیم و مردم گفتند نمیخواهیم، آنوقت چه میشود؟! باید ولیفقیه بگوید چه بشود؟! مردم میگویند ما نمیخواهیم! پس اصل این است که همان فرهنگ جهانی حاکم باشد، دموکراسی مطلق، آزادی به تمام معنای کلمه، هیچ قید و شرطی ندارد، فرهنگ جهانی این است دیگر.
امروز ملاحظه میفرمایید که چه تحولی دارد در وضع مدیریت کشور آمریکا به وجود میآید. کسی هم چیزی نمیگویند. مردم اینگونه میخواهند. اکثریت، ولو با چند تا رأی، به این شخص رأی دادند، دیگر مسئله تمام شد. آن رئیسجمهور هم باید تسلیم باشد و هیچ حرفی ندارد. حالا مردم یک تظاهراتی میکنند، آنها عذرخواهی میکنند و میگویند بالاخره در کشور آزادی است، مردم باید تظاهرات هم داشته باشند، هرکس هرچه دلش میخواهد ولی قانون هم این است که گفتیم آن کسی که رأی بیشتر آورده، نهتنها آراء درجهیک مردم، آراء خاصی باشد که باید رأی بیاورند، بالاخره طبق این قانون عمل شد؛ چرا؟! چون مردم خواستند! مردم یعنی چه؟! یعنی پنجاهدرصد به علاوه n نفر، ولو یک نفر باشد!
اگر این فرهنگ در کشورهای دیگر به خاطر آن سلطه سیاسی و اقتصادیای که دارند سرایت کرده، متأسفانه از بعد از وفات امامرضواناللهعلیه تابهحال هم در قشرهایی از مردم جرأت ظهور و بروز پیدا کرده و گوشه و کنار میگویند. حتی گاهی از لای حرفهای بعضی از مقامات هم درمیآید!
امروز اگر بسیج وظیفه خودش را حراست از انقلاب میداند باید توجه داشته باشد کدام خطر مهمتر است و اگر در میان همه بسیجهایی که ما در کشور داریم لازم است به فرهنگ اسلام و اصالت فرهنگ انقلاب توجه داشته باشند در میان آنها سزاوارترینشان بسیجیان فرهنگی هستند چون این مقوله، مقوله فرهنگی است؛ ما باید ببینیم چه آسیبی متوجه این انقلاب است؟ خودمان را برای مبارزه با این آسیب آماده کنیم؛ چه کمبود و ضعفی هست؟ آنها را تقویت کنیم، بگردیم راهش را پیدا کنیم، نقشه راهش را تنظیم کنیم، برنامهریزی کنیم، از کجا شروع کنیم که مؤثرتر باشد و درنهایت ما بتوانیم اقلاً دستاوردهای صد هزار شهیدمان را حفظ کنیم. اگر چیزی به آن نمیافزاییم پیشکش؛ اقلاً آنهایی که به دست آمده، آنها را نگذاریم از بین برود. آقا! آنهایی که به دست آوردیم تنها پول نفت نبود. پول نفت، زمان شاه هم بود؛ یا آزاد شدن بازار قاچاق نبود. این دستاورد انقلاب نبود، این آفتِ انقلاب است. نبالیم به اینکه یک عدهای از راه قاچاق به ثروتهای کلان رسیدند. دستاورد این انقلاب فقط رفع تحریمها نبود. برعکس شاید بشود ، بگویند اولی است که لازمه این انقلاب، تحریمها بود.
ما انقلاب نکردیم برای اینکه تحریمها برداشته شود، انقلاب کردیم برای اینکه اسلام سرپا بیاید. آنها ما را جریمه کردند، تحریمها را به دوش ما گذاشتند که چرا اسلام را خواستید؟! برداشتن این تحریمها در صورتی برای ما مطلوب است که اسلام محفوظ باشد و تحریمها برداشته شود اما اگر بخواهند تحریمها را بردارند به قیمت برداشتن اسلام یعنی به قیمت سرنگون کردن نظام اسلامی و تضعیف ارزشهای اسلامی، آیا باز هم هدف ما رفع تحریمهاست؟! اینها آنوقتی برای ما مطلوب است که با حفظ اصالت اسلام و فرهنگ اسلامی این نتایج هم برای جامعه ما حاصل شود؛ اهلاً و سهلاً؛ اما اگر بنا باشد برای اینکه تحریمها برداشته شود یا به قول آقایان، رونق اقتصادی پیدا شود ما دست از دین و انقلابمان برداریم، خب این چه کاری شد؟! اینها که از اول بود.
آفت اول را اشاره کردم، متأسفانه آفت دوم از اینجا دارد جوانهاش زده میشود که ما ثابت کردیم کسی که شما او را دشمنترین میدانستید مسئلهمان را با مذاکره و با برجام حل کردیم! این نشانه این است که ما از اول هم اشتباه کردیم که با شاه جنگیدیم، با شاه هم باید مذاکره میکردیم، بده و بستان! مگر شاه دنبال چه میگشت؟! میخواست سلطنت کند؛ باید میگفتیم خیلی خب، سلطنتت را بکن! همان چیزی که جبهه ملی میگفتند که شاه، سلطنت کند نه حکومت؛ همان چیزی که جبهه ملی میگفت را به شاه میگفتیم که آقا! تو سلطنتت را بکن! هرچه هم میخواهی استفادههای دربار و درباریها سر جای خودش اما بگذار ما دینمان را داشته باشیم! آیا شاه مخالفت میکرد با اینکه روضه بخوانید و سینه بزنید و دینتان را داشته باشید؟! پس اصلاً امام اشتباه کرد! این همه کشته و ویرانی و این حرفها که بیخود در جنگها بار آمد مال چه بود؟ مال این انقلاب بود؛ با شاه درافتاد، بعد هم با اربابش. اگر از اول مذاکره میکردیم، میگفتیم منافع شما محفوظ، بالاخره که اینها دست از منافعشان برنمیدارند، این همه به ما ضرر میزنند، حالا یا از راه تحریم یا از راه جنگ یا از راه آشوبهای داخلی؛ میگفتیم خیلی خب شما منافعتان را داشته باشید نصف و نصف، بُرد بُرد؛ شما سلطنتان را بکنید، ما هم حالا یک مقداری ما بیشتر به دینمان برسیم. آیا این بهتر نبود؟! الآن جوانه این فکر دارد زده میشود. تنها این نیست که حالا برجام پیروز شود یا نه، آیا این دولت جدید آمریکا شرایط برجام را بپذیرد یا نه، یا این تحریمها با برجام منافات دارد یا ندارد؟ تنها اینها نیست؛ مسئله این است که به دنبال این، برجامهای دیگر در انتظار است تا به نابودی اصل انقلاب بیانجامد!
تا اسلام و نظام اسلامی مطرح است این مخالفتها ادامه خواهد داشت. همانگونه که مقام معظم رهبری پیشبینی کردند و تذکر دادند. گوش ما یک مقدار سنگین بود. إنشاءالله که بعضیها پنبهها را درآورده باشند. آقا! دشمنی آنها فقط به یک وجب خاک ما یا فلان و این حرفها نیست. صراحتاً گفتند بعد از مارکسیست، دشمن ما اسلام است و این را باید برداریم. تمام نقشههایی که در خاورمیانه و به فرمایش آقا در غرب آسیا دارند پیاده میکنند همه برای این است که مسلمانها را از بین ببرند و به جان هم بیندازند. هدف، نابودی اسلام است؛ وَلَا يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا.[3]
قرآن این را صریحاً میفرماید که مخالفت دشمنان شما ادامه خواهد یافت تا شما دست از دینتان بردارید! مقام معظم رهبری هم همین را به زبان روز بیان کردند اما گوش ما نشنید! شرایط عینی دارد جریان را برای ما یک مقدار روشن میکند. امیدواریم که انشاءالله پند بگیریم.
پس خطر دوم این است که اصلاً از اولِ انقلاب اشتباه کردیم، با مذاکره و اینها حل میکردیم، این همه هم نه خانههای ما ویران میشد، نه شهرهای ما موشکباران میشد، نه این همه ویرانیها داشتیم، نه این همه تحریمها داشتیم، از اول اشتباه کردیم. سرّش هم این است که یک آخوند آمد اینجا کار را خراب کرد! سیاستمدارها اینگونه نمیگفتند. سیاستمداران، جبهه ملی بودند، آنها میگفتند شاه سلطنت کند، دکتر مصدق حکومت کند، همین شعار را ما میبایست میدادیم ولی از اینها تجاوز کردیم. چون آخوندها به سیاست وارد نیستند و بلد نیستند این بلاها سر ما آمد. باید دوباره برگردیم و توبه کنیم و بگوییم آقا! تشریف بیاورید! فرش قرمز هم جلوی پایشان پهن کنیم، بگوییم تشریف بیاورید سفارتتان را باز کنید، روابطمان برقرار شود و حالا دیگر شده، گذشتهها را ندیده بگیریم و روز از نو، روزی از نو!
هدف کلی استکبار این است. تنها مسئله این چند روزه و چند تا معامله یا برداشتن تحریم و اینها نیست. همه اینها باز برمیگردد به اینکه ما در باورهایمان باید تجدیدنظر کنیم. آیا دین برای ما اصالت دارد یا اقتصاد؟! امامرضواناللهعلیه بارها میفرمود ما برای اقتصاد نجنگیدیم و مبارزه نکردیم. حتی فرمود عدالت هم هدف نهایی ما نیست؛ هدف نهایی این است؛ لِتَكُونَ كَلِمَةُ الله هِيَ الْعُلْيَا.
انقلاب ما برای این بود که خداشناسی و خداپرستی در عالم رواج پیدا کند. حتی عدالت - تصریح امامرضواناللهعلیه است- حتی عدالت هم هدف نهایی ما نبود و نیست. هدف قرآن نیست. ما تازه میگوییم هدف ما رفع تحریمهاست! رونق اقتصادی است! دغدغه آخرت نداشته باشید! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
این از چه مقولهای است؟! این اشتباه در کجاست؟! در مقوله فرهنگ است؛ باورهای ما دارد تغییر میکند و به دنبال باورها، ارزشها. فرهنگ چه بود؟ باورها و ارزشها. بهترین و سزاوارترین گروهی که باید هوشیارانه در این جهت کار کنند بسیج فرهنگیان است.
وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ
وَاَلسَّلامُ عَلَیکمْ وَ رَحْمَهُ اللَّه