بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُللهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَالصَّلاَه وَالسَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأنْبِیَاءِ وَالْمُرسَلِین حَبِیبِ إلَهِ الْعَالَمِینَ أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَعَلَی آلِهِ الطَّیبِینَ الطَّاهِرِینَ المَعصُومِین
أللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَّه بْنِ الْحَسَن صَلَوَاتُکَ عَلَیهِ وَعَلَی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَه وَفِی کُلِّ سَاعَه وَلِیًا وَحَافِظاً وَقَائِداً وَنَاصِراً وَدَلِیلاً وَعَیْنَا حَتَّی تُسْکِنَهُ أرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِیهَا طَوِیلاً
تشریففرمایی سروران عزیز، نورچشمان گرامى، بهخصوص دانشجویان جدید را خیرمقدم عرض مىكنم و از خداوند متعال درخواست مىكنیم كه همه ما را در راهى كه موجب رضاى خودش و اولیاى خودش است موفق بدارد.
درباره این مؤسسه، برنامههای آن، تاریخچهاش، اهدافش و وظایفى كه بر عهده دارد صحبت، فراوان است و كم یا بیش، هم شما شنیدهاید و هم زمینه براى كسب اطلاع فراوان هست. گو اینکه براى تازهواردان توضیح دادن اهداف این برنامهها یك امر ضرورى است و هرقدر نسبت به اهداف و خطمشیهای كلى روشنتر باشند و آگاهى بیشترى داشته باشند بهتر مىتوانند برنامههاى خودشان را تنظیم كنند و توقعات خودشان را با اهداف، با واقعیتها و با امكانات، متناسب كنند ولى ورود در این مباحث، وقت زیادى از شما عزیزان را مىگیرد كه من دوست ندارم اولویتها را فداى این مسائل كنم.
آنچه براى ما بیش از همه چیز اهمیت دارد توجه به یك تكلیف بسیار سنگینى است كه امروز بر دوش روحانیت سنگینى مىكند. تكلیفى است كه مفرّى از پذیرفتن این تكلیف و انجام آن نیست. یك تكلیفى است كه در اثر نبودن من به الكفایه، تعیّن پیدا كرده و كسانى كه آگاهى بیشترى دارند، كسانى كه امكانات بیشترى دارند، وقت بیشترى دارند، فراغت بیشترى دارند، استعداد بهترى دارند، سهم بیشترى از این تكلیف را باید به دوش بگیرند و آن تكلیفِ تبیین معارف اسلامى در سطح جهانى و دفاع از مواضع اسلامى است كه این تکلیف دوم، امروز اهمیت بسیار بیشترى پیدا كرده است.
تبیین اسلام وظیفه اولیه هر عالم دینى است. البته وظیفه هر مسلمانى است ولى به حسب تقسیمکار، بار سنگین آن و عمده این تكالیف به دوش دانشمندان و فرهیختگان قرار مىگیرد؛ ولى امروز این تكلیف، بسیار سنگینتر شده و ابعاد گستردهترى پیدا كرده و بُعد دفاعی آن بسیار مهمتر شده است.
یك نمونه كوچكى عرض كنم كه ما در گذشته مثلاً یك تكلیفى كه در مورد یك مسئله خاصى داشتیم چه تلاشهای عجیبى را مىطلبید و چه كسانى سالیان درازى زحمتها مىكشیدند تا این وظیفه را انجام بدهند. این را به عنوان نمونه عرض مىكنم و معنایش این نیست كه مهمترین مسئله را طرح كردهام.
از همان آغاز تشكیل حوزههاى علمیه شیعه، مسئله اختلاف بین شیعه و سنّى در مسئله ولایت و امامت مطرح بوده است. کتابهای زیادى از زمان شیخ طوسى، سید مرتضى، شیخ مفید و بزرگان دیگر در این زمینهها نوشته شده است ولى با تلاشى كه علماى شیعه در حدود دوازده قرن كرده بودند باز در این عصر، ضرورت داشت كه كارهاى نویى انجام بگیرد، به بعضى از شبهههایى كه جدیداً مطرح شده پاسخگویى شود و تحقیقات بیشترى انجام بگیرد.
مرحوم علامه امینىرضواناللهعلیه بیش از نیم قرن از عمر شریف خودشان را به صورت متمركز در همین مسئله صرف كردند، سفرهاى طولانى كردند و رنجهای فراوانى را تحمل كردند. بعضى از سفرهایى كه ایشان به هندوستان كردند برای اینکه میخواستند از بعضى از کتابها نسخهبرداری و فیشبرداری كند بهگونهای بود كه در هواى گرم تابستان و در ماه رمضان، ایشان در بیست و چهار ساعت، غیر از چند ساعت كوتاه براى استراحت و نماز، بقیه اوقات شبانهروز را در كتابخانهها سپرى میکردند و محصول كار در حدود نیم قرن ایشان كتاب شریف الغدیر شد.
این در یك مسئلهای بود كه علماى شیعه، دوازده قرن در این زمینه كارها و تحقیقات فراوان كرده بودند. ما در این زمینه آنقدر كتاب داریم كه حتی تهیه فهرست آن كار سنگینى است. درعینحال به خاطر اینکه شبهههاى جدیدى از طرف بعضى از نویسندگان مصرى مطرح شده بود و تشكیكات جدیدى شده بود، ایشان تقریباً باید گفت تمام عمرشان را، البته تمام یك مقدارى مبالغه است ولى حدود نیم قرن، ایشان تلاش كردند تا براى پاسخ دادن به بعضى از شبهههایى كه درباره مسئله امامت و ولایت بود تحقیقات مستند بكنند، بر روی مدارك اصلى تحقیق كنند و روایات را از آنها دربیاورند. این نمونه كارى است كه یك محقق مجاهد، كسى كه این را یك جهاد علمى براى خودش مىداند، براى پاسخگویی به چند شبهه در زمینهاى كه صدها و شاید هزاران كتاب - ما درست نمىدانیم، در این زمینهها كار نکردهایم- در این زمینه به زبانهای مختلف نوشته شده، باز براى تكمیل اینها اینهمه زحمت را برای خودشان هموار كردند؛ جزاه الله عن امیرالمؤمنین خیر الجزاء. ایشان عاشق علىعلیهالسلام بودند، عاشق ولایت بودند و عمرشان را در این راه سپرى كردند و این ارمغان بزرگ را به كتابخانه شیعه اهدا كردند.
من مىخواهم از این به عنوان یك نمونه استفاده كنم كه اگر براى یك چنین مسئلهای كه صدها كتاب در طول تاریخ درباره آن نوشته شده، به خاطر اینکه بعضى از ابعاد این مسئله و بعضى از شبهاتش آنچنان مستند نبود و مداركش در دست نبود و مورد تشكیك واقع مىشد، جا داشت كه چنین شخصیتى، عمده عمر شریف خودشان را صرف این كار بكنند، آیا ما امروز با انبوه شبهاتى كه ضرورىترین مسائل ما را در قلب اسلام و تشیع زیر سؤال برده وظیفهاى نداریم؟! چه وظیفهاى بالاتر از این؟!
امروز در پایتخت جمهورى اسلامى ایران، در مركز معارف تشیع، روزنامهها و کتابهایی نوشته میشود و میزگردها، سخنرانىها و بحثهایی انجام مىگیرد كه آدم، خوابش را هم نمىدید كه در یك كشور اسلامى، كسانى جرئت پیدا كنند که چنین حرفهایی بزنند! چیزهایى كه همه شما کموبیش آشنا هستید ولى یقین دارم كه هیچکدام از شما به عمق خطرهای آنها پى نبردهاید؛ و این خطرهایى است كه بنده از بیست سال قبل، در همان آغاز انقلاب احساس مىكردم و به دوستان، به بزرگان و به شخصیتهای درجه اول كشور تذكر مىدادم ولى مورد توجه قرار نمىگرفت و باور نمىكردند.
ولى آنچه ما به عنوان احتمال عرض مىكردیم و قبول نمىكردند را امروز به صورت صریح بیان میکنند! شخصى به عنوان روشنفكر مذهبى و به عنوان كسى كه اصلاح دینى مىكند و حمایت از دین مىكند و مىخواهد دین را از انزوا دربیاورد و میخواهد جلوى كافر شدن جوانهای مسلمان و نسل امروز را بگیرد، با این بهانهها و با این ادعاها بیاید بگوید آن اسلامى كه پیغمبر، هزار و چهار صد سال پیشتر آورده، امروز نه امكان عمل دارد و نه مطلوب است! و بگوید پیغمبر كه آمد براى این نیامد كه فقط پیغمبر خاتم باشد، آمد كه اصلاً نبوت را خاتمه بدهد یعنى بساط دین را برچیند!
این كسى است كه در دوازده سال پیشتر مىآمد در این حوزه علمیه تدریس مىكرد و عدهاى از جوانان متدین، پرشور و علاقهمند دور او را مىگرفتند و در خیابان دنبال او راه مىافتادند و در بعضى از نوشتههای مجلات حوزه از او به عنوان استاد برجسته و عدیم المثال نام برده مىشد! استاد عدیم المثال! محقق بیهمتا!
و مسائل دیگرى كه با ذكر آنها نه خودم را ناراحت كنم و نه شما را. مشت، نمونه خروار است و عجیب این است كه اینها به نام اسلام گفته مىشود! گفته مىشود آن كسانى كه قرائتهای سنتى از دین دارند اینها مانع از رشد اسلام مىشوند؛ اسلام را باید اینگونه تعریف كرد تا جوانها كافر نشوند! چگونه تعریف کنیم؟! بگوییم این اسلامِ هزار و چهارصد سال پیش، نه امكان اجرا دارد و نه بههیچوجه مطلوب است! پس چه کنیم؟! هر كسی به هر چه که به عقل خودش مىرسد عمل کند! برداشت خودش، قرائت خودش، آن مطرح است!
آن قرائتى كه اسلام بشود منهاى اسلام، آن مىشود مطلوب! آن مىشود دفاع از اسلام! مسئله وحى، مسئله عصمت، مسئله شناخت دین، مسئله فهم پیغمبر و امام از دین كه آیا این فهم درستى است یا نه، اینها هم غلط است! صریحاً مىگویند كه پیغمبر و امام هم فهمشان فهم بشرى بود و فهمشان از دین، معصوم نیست و ممكن است اشتباه كرده باشند و ما دین را بهتر از آنها مىفهمیم! همینطور راجع به معاد، راجع به احكام و راجع به تمام نظامهای اسلامى.
یك روزى علامه امینىرضواناللهعلیه احساس مىكرد كه بعضى از پاسخهایی كه علماى شیعه در طول دوازده قرن دادهاند، اینها احتیاج دارد به اینکه مداركش و بیشتر مدارك اولیهاش شناسایى شود تا جوابها محكمتر عرضه شود. این بود که پنجاه سال زحمت كشید تا مدارك اینها را از کتابهای خود اهل تسنن پیدا كند و حاصل زحمات ایشان كتاب الغدیر شد. امروز ضرورىترین مسائل ما در روزنامهها، مجلات، کتابها و سر کلاسهای درس دانشگاه بهطورجدی انكار و مسخره مىشود، آنوقت چه تلاشى را در مقابل اینها مىطلبد؟!
این مسائل آنقدر عادى شده، آنقدر دائماً گفتهاند و نوشتهاند و خودشان مىگویند که آنقدر باید بگوییم تا جا بیافتد؛ اگر صد مرتبه هم جوابشان را بدهند، جوابها را نشنیده مىگیرند و باز همان حرف خودشان را تكرار مىكنند تا این حرفها در اذهان عموم مردم، عادى شود که چه کسی گفته كه خدایى هست؟! یك احساسى است كه كسى پیدا مىكند! چه دلیلى داریم كه وجود خارجى دارد؟! براهینى كه براى وجود خدا واقع شده همهاش مخدوش است و هیچکدام درست نیست! آن احساسى كه پیغمبر به عنوان تجربه دینى مىكرد كه فكر مىكرد كسى بر او نازل شده و آیهاى نازل شده و این حرفها، اینها یك احساس شخصى بود. چه دلیلى داریم كه واقعیت داشته است؟! چه برهانى بر این هست كه پیغمبر، پیغمبر بوده است؟! اصلاً چه برهانى داریم كه در عالم، پیغمبرى وجود دارد؟! اینها براهین متافیزیكى است، اینها بر اساس منطق ارسطویى است، فاتحه همه اینها را خواندهاند، منطق ارسطویى و مسائل متافیزیك باطل شده است. امروز علم، علوم تجربى است و بقیهاش هم همهاش مورد خدشه است و هیچ اعتبارى ندارد و الیآخر؛ احكام ضرورى اسلام را آشكارا مسخره كنند؛ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا یسْتَهْزِئُونَ![1] در این شرایط، وظیفه من و شما این است كه فقط معنى مشتق و استصحاب قهقرا و كلّى قِسم ثالث و امثال اینها را بحث كنیم و خیلى هم به امام زمان ناز كنیم كه ما به دین شما خدمت كردیم و اسلام را حفظ كردیم؟!
این یك نمونهاى بود از اینکه ما توجه پیدا كنیم، البته بحمد الله نسل جدید انقلاب از دانشجو و طلبه، مسؤولیتهای خودشان را خوب درك مىكنند، هوشیار هستند ولى بههرحال تذكرى است كه مسؤولیت ما در مقابل شبههافكنىها و در بُعد دفاع از اسلام و مقدسات اسلامى، بههیچوجه قابل مقایسه با مسئولیت تمام علماى اسلام در طول تاریخ نیست!
اگر بنده عرض كنم و حاضرم این را اثبات كنم كه مجموع شكوك و شبهاتى كه از آغاز اسلام تابهحال درباره اسلام و تشیع القاء شده، به اندازه شبهاتى كه در این بیست سال اخیر نسبت به اسلام و حقایق دین و احكام دین شده، اینها مىچربد خیلى استبعاد نكنید. به گوشتان سنگین است ولى اگر دقت كنید خواهید دید كه من خیلى بیپایه حرف نمىزنم؛ یعنى بارى كه علماى اسلام و شیعه در طول هزار و چهار صد سال بر دوش كشیدهاند شما در این زمان باید یكجا به دوش بكشید و بلكه سنگینتر!
در مقابل این مسؤولیت سنگین، وضع ما چگونه است؟
متأسفانه علیرغم اینکه نعمتهای فراوانى در دسترس ما قرار گرفته، ابزارهاى جدیدى، تكنولوژى پیش رفته براى آموزش و تبلیغ كه بههیچوجه با امكاناتى كه در اختیار علماى پیشین بوده قابل مقایسه نیست، از كامپیوتر گرفته و از نوار و تلویزیون و صوت و تصویر و انواع و اقسام وسایل آموزشى و امكانات دیگرى كه براى طلاب این زمان فراهم است كه حتى در زمانى كه ما طلبه بودیم یك صدم اینها هم فراهم نبود ولی متأسفانه علیرغم همه اینها، شرایط زندگى اجتماعى بهگونهای شده است كه به قول ما و به زبان عوامى بنده، وقتهای ما خیلى بیبرکت شده است.
بنده، خودم در همین حوزه مدتى روزى شانزده ساعت كار علمى داشتم؛ بعضی از آقایان تشریف دارند و شاهد هستند كه بُلوف نمىزنم؛ خانواده هم داشتم، بچه هم داشتم، زندگى هم داشتم، مشكلات زندگى هم داشتم، روزى شانزده ساعت هم كار علمى داشتم. آقایانى هستند كه در حضورشان بودیم و در بخشى از این كارها با ما مشاركت داشتند. آن وقتى كه بنده خودم در مدرسه طلبه بودم، یك وقت محاسبه كردم، ساعاتى كه خالص، صرف مطالعه و تدریس و بحث مىشد، شبانهروزی سیزده ساعت بود. حالا غیر از رفتوآمدها و چیزهاى دیگر، آن ساعاتی كه واقعاً صرف كار علمى مىشد؛ ولى امروز یك شرایطى پیش آمده كه علیرغم افزایش نعمتها، اوقاتى كه صرف كار علمى خالص مىشود بسیار كم است، آن هم بسیارى از آن با تمركز نیست؛ آدم نشسته و دارد مطالعه و تحقیق علمى مىكند اما تلویزیون هم جلوى اوست و گاهى هم دارد فیلم تماشا مىكند و جالب این است كه گاهی به جاى فیلم، از کارتونها هم تماشا مىكند!
خب وقتى تمركز نباشد كار محصول زیادى نخواهد داشت؛ و مسائل دیگرى كه همه شما مىدانید. بههرحال وضع زندگى بهگونهای شده كه آدم نمىتواند از اینها چشمپوشی كند. اگر خودش هم چشمپوشی كند ولی به خاطر زن و بچهاش نمىتواند. اینها وقت آدم را زیاد مىگیرد. درمجموع، در یك كلمه، به تعبیر عامیانه بنده، وقتهاى ما بیبرکت شده و عمرهاى ما کمبرکت شده است. این از یك طرف.
از یك طرف در بعضى از ماها آن خلوص و آن انگیزههاى قوىاى كه در زمان شدت وضع روحانیت در دوران پهلوى وجود داشت آن انگیزههاى قوى در ما وجود ندارد. حالا شاید این یك مقدار هم طبیعى باشد كه هر چه فشار دشمن از یك طرف بیشتر باشد كسانى كه در مقابله با دشمن برمیخیزند آنها هم جدىتر كار مىكنند و انگیزهشان قوىتر است ولى بههرحال به هر دلیلى که هست انگیزههاى ما خیلى قوى نیست. آنگونه كه باید عاشق تحقیق باشیم و همه چیز را فداى كشف یك حقیقتى بكنیم و در راه تحقیقات علمى، مسائل دیگر و خواستههاى زندگى را فراموش كنیم و همه را فدا كنیم آنچنان نیست. انگیزههاى دیگر در كنارش زیاد است.
بههرحال زندگى سخت است، هزینهها سنگین شده، اقساط زیاد است و سر ماه باید آنها را بپردازیم؛ باید فکر این باشیم که قسط ماشینمان را بدهیم، قسط خانهمان را بدهیم، قسط دانشگاه بچهمان را بدهیم یا چیزهاى دیگر. بالاخره از این چیزهاست. هیچ چیز دیگر هم كه نباشد، كرایه خانه هست؛ كرایه خانه چهل، پنجاه هزار تومان، دیگر كم آن سى هزار تومان، اینکه شوخى نیست. آدم ناچار است در دوران تحصیل در فكر این باشد كه بالاخره زودتر یك درآمدی پیدا كند و اینها را تأمین كند. بالاخره قرضوقوله هم كه مىكند باید یك وقتى پرداخت كند. بعدش تا بیاید چشم به هم بزند و این قرضها را بپردازد بچهها بزرگ شدهاند و فكر عروسى و دامادیشان باید باشد و مسائل دیگر نمىگذارد كه آدم، وارسته و پاكباز در زمینه تحقیق، كار كند و ذهنش این طرف و آن طرف نرود و انگیزههاى دیگر دخالت نكند.
البته در همین شرایط هم اشخاصى هستند كه كم هم نیستند ولى بههرحال به آن اندازهاى كه باید باشند شاید نیستند، كسانى كه انگیزههاى خیلى قوى داشته باشند و این موانع مادى و مشكلات و امثال اینها، آنها را از كارهاى عمیق علمى باز ندارد.
و بالاخره مسائل سیاسىاى كه مطرح است و خواهناخواه ذهن انسان را مشغول مىكند. این مطلب حالا اگر افسانه هم هست افسانههاى خوبى بود البته از یك جهت. براى ما مىگفتند كه مثلاً فلان عالمى كه رفته بود نجف تحصیل کند، نامههایى كه از ایران برای او مىآمد اینها را مثلاً مىگذاشت آخر سال مطالعه مىكرد. در یك نامه آمده بود كه مثلاً پدرت مریض است. در یكى دیگر آمده بوده كه پدرت فوت كرده و الیآخر. او اینها را باز نكرده بود بخواند براى اینکه ذهنش مشغول نشود؛ ولى ما مىبینیم كه هر روز و هر شب، این روزنامهها و این شرایط خاص فرهنگى و سیاسى جامعه، ذهن انسان را آنچنان به این طرف و آن طرف مىكشانند و درگیر یك مسائلى مىكنند كه آدم نمىتواند با فراغت به كار علمى و تحقیقى بپردازد.
خلاصه اینکه از یک طرف آفات، بسیار زیاد شده است و از یك طرف هم تكالیف بسیار سنگین شده است. ما چه كار باید بكنیم؟!
یكى از كارهایى كه ما باید بكنیم برنامهریزی و استفاده بهینه از وقت و امكانات است. درست است كه سابقاً فراغت بیشترى بود و انگیزههاى قوىاى بود اما راههای پر پیچوخمی را هم مىپیمودند و زحمات زیادى مىكشیدند تا بتوانند یك تحقیقى را به ثمر برسانند. دوران تحصیلیشان هم خیلى طولانى، خیلى آرام و با كندى پیش مىرفت و عجلهاى نداشتند؛ چهار، پنج سال ادبیات بخوانند، مُغنی را از اول تا آخرش بخوانند، مُطوَّل را از اول تا آخرش بخوانند، اشعار الفیه را از اول تا آخر حفظ کنند و از آخر تا اول بخوانند و چیزهایى از این قبیل؛ قصیده بُرده را حفظ كنند، معلَّقات سبع را بخوانند، مقامات حریرى را بخوانند، چیزهایى كه شما شاید حتى اسمش را نشنیده باشید. اینها همه ادبیات عربى مىشد.
امروز مىشود برنامهریزی كرد كه ما در وقت كمترى به آن نیازهایى كه در ادبیات داریم برسیم. متأسفانه این كار را هم نمىكنیم؛ و یكى از كمبودهاى بزرگ ما كه در بین پرانتز اشاره مىكنم، ضعف ادبیات ماست كه قطعاً در برداشتهای از كتاب و سنت، اثر منفى خواهد گذاشت. ضعف در ادبیات باعث ضعف فهم متون دینى مىشود.
بههرحال یك كار باید كرد كه این بیشتر به عهده كسانى است كه دورانى را به تحصیل و تدریس گذرانده باشند و در زمینه تدریس و برنامهریزی درسى تخصصهایی پیدا كرده باشند و بتوانند برنامههایی را تنظیم كنند، کتابهای جدیدى بنویسند كه در عمر طلبه صرفهجویی شود.
از جمله تخصصى شدن رشتههاى تحقیقى تا هر كسى بتواند در یك بخشى از این علوم، تحقیق كند و با تقسیمکار، آن نیازها برطرف شود. این یك كارى است كه باید انجام داد؛ مسئلهاى است که در تمام دنیا شناخته شده است و عقلاى قوم، این مسائل را درك مىكنند، انجام میدهند، سرمایهگذاری مىكنند و نتایج آن را هم مىگیرند. بحمد الله بعد از انقلاب، حركتى هر چند كند در این زمینه شروع شده است. البته قبل از انقلاب هم كارهایى شروع شده بود. بعد از انقلاب آهنگ سریعتری پیدا كرده، گسترش بیشترى پیدا كرده و امیدواریم که در آینده نزدیكى به حد مطلوب برسد.
ولى یك مسئله دیگرى براى ما طلبهها مطرح است و آن فوق این حرفهاست. بنده با همان عقیده عوامانه خودم عرض مىكنم، شما با بزرگوارى خودتان بشنوید و بپذیرید؛ بالاخره ما اینهمه از كتاب و سنت و آیات و روایات و این حرفها خواندهایم که إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْكُمْ؛[2] أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللهُ فِی قَلْبِ مَنْ یشآءُ؛[3] بیهوده سخن به این درازى نمیشود!
حساب كمكهاى الهى، تأییدات غیبى و توفیقات، این یك چیز دیگرى است. از ابزار ظاهرى باید استفاده كرد، باید برنامهریزی كرد، باید تقسیمکار كرد، باید تقسیم رشتهها كرد، همه اینها سر جاى خودش؛ اما همه اینها قالب است. این چیزى است كه در اختیار همه انسانهای دنیا اعم از كافر و مؤمن قرار دارد. پس آن تأییدى كه خدا براى مؤمنان دارد كجاست؟!
حالا ممكن است كسانى در این زمینهها یك افراطهایی هم داشته باشند، خیال كنند بدون درس خواندن هم، وقتى نماز شب مىخوانند همه علوم در قلبشان سرازیر مىشود! خب آنها هم اشتباه مىكنند. اگر بنا بود با یک عبادت همه مشكلات عالم حل شود، خب دیگر اینهمه احكام شرعى و واجبات و محرمات و اینهمه تعلیماتى كه اهلبیت مىدادند و کلاسهای درسى كه برگزار مىكردند اینها نبود. مىگفتند بروید نماز بخوانید و عبادت كنید، همه مسائلتان حل مىشود. خب این یك نوع شذوذ است ولى بههرحال این هم هست كه كسانى كه در راه خدا تلاش كنند خدا آنها را یاری مىدهد. این هم یك واقعیتى است. إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا[4] دروغ نیست. وَمَنْ یتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ[5] دروغ نیست. اینها هم یك حقایقى است. اگر من و شما اینها را باور نكنیم پس دیگر براى چه كسى مىخواهیم بگوییم؟! مگر اینها متن دین نیست؟! مگر متن آیات قرآن نیست؟! مگر محكمات قرآن نیست؟! مگر احتمال دیگرى هم در اطرافش مىشود داد؟!
و این بیشترین چیزى است كه در مقابل انبوه مشكلاتى كه ما با آن مواجه هستیم و ضعفهایی كه داریم و شرایطى كه ناخواسته بر ما تحمیل شده به ما امید مىبخشد. بههرحال بعضى از این شرایط اجتماعى كه ما درگیر آن هستیم و وقت ما را مىگیرد و ما را مشغول مىكند همهاش به انتخاب خود ما نبوده است. بههرحال شرایط اجتماعیای پیش آمده، ما هم در مسیر این سیل قرار گرفتهایم. شنا كردن بر خلاف این جریان هم كار بسیار مشكلى است. نمىگویم محال است، اما خیلى مشكل است.
در كنار این مشكلات، براى انجام این تكالیف سنگین اگر به این نیروى محدود و به این سستى و به این کمهمتی بخواهیم اكتفا كنیم و خیال كنیم با همینها مشكلات حل مىشود تناسبى نمىبینیم. یك طرف حجم انبوهى از مشكلات بیشمار و كشنده و کمرشکن و یك طرف هم ضعفها و ضعفهای وراثتى كه از گذشته، از دوران منحوس پهلوى به ارث بردهایم و یك مقدار هم ضعفهایی كه امثال بنده داریم، ارادهمان ضعیف است و نادیده گرفتن هواهاى نفسانى مشكل است. آنچه مىتواند براى ما امیدبخش باشد و هست و تجربههاى زیادى آن را تأیید مىكند، علاوه بر بیانات صریح آیات و روایات، همین است كه ما به کمکهای الهى امیدوار باشیم.
عزیزان من! آن خدایى كه در جبهههاى دفاع مقدس بود و نوجوانهای سیزده، چهارده ساله تا هفده، هیجده ساله را در مقابل پیشرفتهترین تكنولوژى نظامى دنیا پیروز كرد آن خدا اینجا هم هست، در مدرسه فیضیه هم هست. شرطش این است كه ما روحیه آن بسیجى و آن سرباز را داشته باشیم وگرنه خدا همان خداست. صحنه مدرسه فیضیه با صحنههاى دفاع مقدس براى خدا فرقى نمىكند؛ هُوَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ إِلَٰهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَٰهٌ؛[6] فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛[7] ما باید آن روحیه را پیدا كنیم، آن نیت پاك را پیدا كنیم، آن اراده قوى را پیدا كنیم، آنوقت خواهیم دید كه کمکها و مددهاى غیبى الهى هم سر جاى خودش هست. در جبهه نظامى به یك صورتى ظهور مىكند، در جبهه علمى و فرهنگى هم به صورتهاى دیگرى؛ طلبهاى برقى به ذهنش مىزند و یك شبههاى كه بزرگان در حل آن ماندهاند براى او حل مىشود. فردا با زبانش بیان مىكند، با قلمش مىنویسد، در مقابل طاغوتها و در مقابل پهلوانهای كفر و الحاد مىایستد و پاسخ آنها را مىدهد؛ مطلبى كه نه در کتابها نوشته شده بود و نه كسى به او تعلیم داده بود. همان خدایى كه در جبهه، آن پیروزىها را مىآفریند، در جبهههاى علمى و فكرى هم مىتواند چنین کمکهایی به بندگان خالصش بكند.
ما باید سعى كنیم این روحیه اخلاص، فداكارى و انجام وظیفه را در خودمان ایجاد كنیم. فكر این باشیم كه بنده هستیم و باید بندگى كنیم. خواجه، خود طریق بندهنوازی داند! شما نمىخواهد به او یاد بدهید كه چه چیزى به ما بده و كجا دست ما را بند كن و چه پست و مقامى به ما بده؛ او خودش بهتر مىداند. ما باید فكر این باشیم كه تشخیص بدهیم چه وظیفهاى بر روى دوش ماست و آن را انجام بدهیم.
نمونههایش را ببینید! زندگى بزرگان را ببینید که با چه فقرى و با چه مشکلاتی زندگى كردند و چه بركاتى نصیبشان شد و چه بركاتى را نصیب عالم كردند. زندگى علامه طباطبایىرضواناللهعلیه را مطالعه بكنید؛ یك طفل یتیمى با سختترین مشكلات، دستوپنجه نرم كرد. چه آنوقتی كه در نجف بود، گرسنگى و فقر و دست خالى و چه آنوقتی كه برگشت و در تبریز بود و در مواجهه با گروهکهای ماركسیستى و تودهاىها و فرقه دمكرات و... و چه آنوقتی كه در قم آمد به عنوان یك فرد غریب ناشناسى كه هیچ كسى او را حمایت نمىكرد و كسى زمینهاى براى كار فراهم نمىكرد؛ و امروز ببینید که بركات وجود ایشان عالم را پر كرده است.
یك داستانى را من شاید بار دیگر هم براى شما نقل كرده باشم و از زبان من شنیده باشید ولى آنقدر براى ما آموزنده است كه بدانیم كه همه چیز در گرو پول و امكانات نیست. کسی که لله قدم بردارد، خدا که بخواهد، به وجودش، به قلمش، به نَفَسش و به كارش بركت مىدهد. چون ناقل این جریان، حیات دارد و شما مىتوانید بروید تحقیق كنید، بهخصوص این را عرض مىكنم وگرنه نمونه این چیزها فراوان است.
جناب آقاى دوانى را مىشناسید، محقق و مورّخ معروفى كه برنامههاى تلویزیونى هم دارند و کتابهای زیادى هم در تاریخ نوشتهاند. ایشان در درسهای اسفار علامه طباطبایىرضواناللهعلیه هم شركت مىكردند. این را خود ایشان نقل كردهاند و من از زبان ایشان شنیدهام، شما مىتوانید بروید سؤال كنید و اطمینان بیشترى پیدا كنید. شاید من در نقل، یك كلمه کموزیاد كرده باشم.
ایشان نقل مىكردند كه در یكى از تابستانهایی كه مرحوم علامه طباطبایىرضواناللهعلیه در مشهد مشرَّف مىشدند، معمولاً ایشان تابستانها به دعوت آقاى میلانى به مشهد مشرَّف مىشدند و دو، سه ماهى را در مشهد بودند. ایشان گفتند در یكى از تابستانها ما خدمت ایشان رفتیم و خب سالها در جلسات درس ایشان شركت كرده بودیم و ما را مىشناختند و به خیال خودمان رفتیم یك پیشنهادى به ایشان كردیم و گفتیم احتیاج به مباحث عقلى در حوزه زیاد است. خب آنوقتها بیشتر این شبهات ماركسیستى و ماتریالیستى و امثال اینها مطرح بود و براى جواب آنها بیشتر فلسفه مىخواندند. خود علامه طباطبایىرضواناللهعلیه هم آن كتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم را که نوشتند انگیزه اصلى ایشان مبارزه با افكار فلسفههاى مادى بود.
ایشان مىگفتند كه خدمت ایشان رفتیم و عرض كردیم كه نیاز طلبهها به مباحث معقول براى مقابله با افكار ماركسیستى زیاد است اما همه نمىتوانند بیایند یك دوره اسفار را كامل بخوانند. معمولاً حدود ده سال طول مىكشید تا یك دوره اسفار تدریس مىشد. گاهى اندكى بیشتر یا كمتر. خب اگر یك طلبه بخواهد یك دوره اسفار را در ده سال بخواند و دورهاش را تمام كند و آنوقت بعد از آن براى پاسخگویی نتیجه بگیرد خب نمىتواند. تازه هر كس هم که اسفار خواند آنچنان نیست كه براى استفاده از مطالب معقول و براى پاسخگویى مسلط بشود.
آقای دوانی گفتند که ما به علامه طباطبایىرضواناللهعلیه پیشنهاد كردیم كه شما بیایید و این اسفار را تلخیص كنید. اسفار مباحث مكرر زیادی دارد؛ مباحث غیر فلسفى، ذوقى، عرفانى و امثال اینها هم دارد. مباحثى را گاهی بهتفصیل صحبت كرده و مىشود آنها را در عبارات کوتاهتری تلخیص كرد. براى قدم اول، شما بیایید مكررات اسفار و عبارتهای زائد آن را حذف كنید و خلاصهاش مثلاً یك كتابى، یکچهارم كتاب اسفار بشود تا بتوان آن را در مدت دو سال مثلاً خواند و آن نتیجهاى را كه از خواندن كل اسفار براى این اهدافمان مىگیریم از خواندن این كتاب در ظرف دو سال بگیریم.
ایشان فرمودند که پیشنهاد خوبى است. گفتم خب آقا پس شما این كار را انجام بدهید. ایشان یك خوردهاى تأمل كردند و سرشان را پایین انداختند و جوابى ندادند. گفتم آقا این براى شما كار سنگین و زیادى نمىطلبد؛ شما كتاب را دست بگیرید و بعضى جاهایش را خط بكشید كه این قسمتها حذف شود. بعد این كتاب را تكثیر مىكنند و مثلاً از روی آن نسخهبرداری مىكنند.
آقاى دوانى نقل مىكردند و این عین عبارتهایی است كه ایشان مىگفت؛ مىگفت مرحوم آقاى طباطبایى وقتى خیلى ناراحت مىشد، یك خورده رنگش برافروخته مىشد و این پرههاى بینىاش مىلرزید. این را آقاى دوانى نقل مىكرد. دیدم یك چنین حالى براى ایشان پیدا شد. گفتند باید همان یك كتابش باشد كه من بردارم تلخیصش كنم؟! یعنى من توان خریدن یك كتاب اسفار را ندارم كه بتوانم بعضى جاهایش را خط بكشم تا اینها حذف كنند!
ایشان در زندگیشان مبالغ گزافى را مقروض بودند. با اینکه سالیان طولانىاى كه ما خدمتشان مىرفتیم یك خانه دو اطاقه اجاره كرده بود ولی درعینحال از تهیه هزینه زندگیشان برنمیآمدند. آنوقتی كه ایشان دستشان براى هزینه زندگیشان خیلى باز بود وقتى بود كه كتاب تفسیر المیزان را مىنوشتند و براى هر جلدى سه هزار تومان حقالتألیف مىگرفتند. این سه هزار تومان، زندگى ایشان را در شش ماه تأمین مىكرد؛ یعنى ماهى پانصد تومان حقالتألیف تفسیر المیزان. این درآمد ثابت ایشان بود.
یك چنین كسى اینگونه زندگى كرد. در همین سالهای آخر عمرشان، یكى از دوستان گفت، ایشان از قم مسافرت آمده بود و از اتوبوس پیاده شده بود. كنار خیابان، تاكسى ایشان را سوار نمىكرد که به خانه ببرد. چون میدیدند با وسایلش صرف نمىكند. ایشان مدتى كنار خیابان معطل شده بود. ایشان مىگفت من متوجه شدم که چرا هیچ تاکسیای من را سوار نمیکند. رفتم جلوى یک تاكسى را گرفتم و گفتم من هر چه بخواهى به شما مىدهم. آن تاکسی هم ایشان را با وسایلشان به منزل رساند و این در حالى بود كه داماد ایشان، مرحوم آقاى قدوسىرضواناللهعلیه در آنوقت عالىترین مقام قضایى كشور را داشتند.
این را عرض كردم براى اینکه بدانید، خدمت به اسلام، خدمت به دین، خدمت به فرهنگ و خدمت به علم، مشروط به توانایى مالى نیست. اگر كسانى فداكارى كنند و براى خدا كار كنند، خدا آنچنان به آنها بركت مىبخشد كه امروز شاید هیچ جاى دنیا نباشد كه یك نفر بخواهد درباره مسائل اسلامى تحقیق كند و از تفسیر المیزان، مستغنى باشد.
مرحوم علامه مطهرىرضواناللهعلیه مىفرمودند هیچ مشكلى نیست كه من جواب صریحش را یا كلید حلش را در تفسیر المیزان پیدا نكرده باشم. ایشان معتقد بود كه مطالب تفسیر المیزان همهاش با فكر عادى نیست و بسیاری از اینها الهامات الهى است كه ایشان به صورت بحثهای استدلالى تدوین كرده است. این همان کمکهای الهى است كه یك كسى كه مخلصانه درِ خانه اهلبیت قدم بردارد مشمول این عنایتها واقع مىشود ولو دستش هم خالى باشد.
حاصل عرضم این بود كه ما دو تا كار باید انجام بدهیم. این بار تكلیف، خواهناخواه روى دوش ما آمده است، این آش كشك خاله است، از این تكلیف نمىشود فرار كرد؛ تكلیف متعیّنى است كه چون من به الكفایه ندارد بر همه ما واجب متعیّن است؛ هر كسى به اندازه توانش.
براى اینکه ما بتوانیم این بار را درست، در حدى كه توان داریم- لَا یكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا[8]- انجام بدهیم، اول باید براى استفاده از وقتمان و از امكاناتى كه فراهم هست ازجمله كتابخانه، كامپیوتر، استاد، نوار، فیلم و هر چه هست برنامهریزی صحیح كنیم. استفاده از اینها به صورت صحیح. این برنامهریزیای است كه ما باید در سطوح مختلف داشته باشیم. اساتید و سیاستگذاران حوزه در یك سطح عالى و كسان دیگر در سطوح نازلتر و هر كسى براى زندگی خودش؛ و جدّیت در راه اینکه این برنامه را درست اجرا كنیم، تنبلى نكنیم، وقتمان صرف تماشاى كارتون نشود، صرف حل كردن جدول روزنامه نشود. براى وقت، ارزش قائل باشیم.
دوم؛ مسئله معنوى و روحى است؛ رابطهمان را با خدا درست كنیم. صاف با خدا عهد ببندیم که خدایا! ما مىخواهیم بنده باشیم؛ ما را در راه بندگى خودت یارى كن! و خدا اكرم از این است كه كسى بخواهد در راه او قدم بردارد و او كمكش نكند. مگر از او كم مىآید؟! كُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ؛[9] خدا آنهایی را كه در اغراض مادى و حیوانى كار مىكنند كمك مىكند، آنوقت آنهایی که براى خدا كار مىكنند را كمك نمىكند؟! فَأُولَٰئِكَ كَانَ سَعْیهُمْ مَشْكُورًا.[10] آنهایی كه دنیاطلب هستند همه خواستههایشان تحقق پیدا نمىكند؛ مَنْ كَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ولی وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَىٰ لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ كَانَ سَعْیهُمْ مَشْكُورًا؛ ما از آنها تشكر هم مىكنیم. نهتنها مزدشان را مىدهیم و حقشان را ادا مىكنیم بلکه تلاششان را شكر مىگذاریم و قدردانى مىكنیم؛ أُولَٰئِكَ كَانَ سَعْیهُمْ مَشْكُورًا!
پروردگارا! تو را به عزت و جلالت قسم مىدهیم، به حق اولیا و مقربان درگاهت قسم مىدهیم، به ما آن نیت و توفیقى را بده كه جزو آن كسانى باشیم كه خودت فرمودى أُولَٰئِكَ كَانَ سَعْیهُمْ مَشْكُورًا!
پروردگارا! بر علوّ درجات امام عزیزمان بیفزا كه آنچه داریم از بركات وجود آن مرد خداست؛ پروردگارا! ساعتبهساعت بر علوّ درجات ایشان بیفزا!
شهداى ما را با شهداى كربلا محشور بفرما!
دِین شهدا را بر گردن ما نگذار!
سایه مقام معظم رهبرى را بر سر ما مستدام بدار!
هر كس در هر پُست و مقامى براى اسلام خدمت مىكند او را تأیید بفرما!
هر كس در جهت تضعیف اسلام قدم برمیدارد او را مخذول و منكوب بفرما!
شرّ دشمنان اسلام به خودشان برگردان!
عاقبت ما را ختم به خیر بفرما!
و السلام علیكم و رحمة الله
[1]. روم، 10.
[2]. محمد، 7.
[3]. بحارالانوار، ج 1، ص 224.
[4]. انفال، 29.
[5]. طلاق، 3.
[6]. زخرف، 84.
[7]. بقره، 115.
[8]. بقره، 286.
[9]. اسراء، 20.
[10]. اسراء، 19.